رسیدن:  16.03.2013 ؛ نشر :  17.03.2013

آصف بره کی

بوداها فرو ریختند، نه آسمان تکان خورد نه زمین   

آیین وهابی بن لادن خلاف تندیس ها بود و آنها را محکوم کرد

 

"... ویرانی همیش ساده تر از آبادیست. و بیشتر، این یکی از نشانه های ناصبوری و دستیابی به نتیجۀ آنی آدمها زمان کودکی یا ناشی از نا بالغی فکری و سیاسی آنهاست. آدمهایی که عشق و روشن بینی درآنها نه دمیده است. هرگاه برای ساختن چیزی تصمیم می گیریم، ساختنش شاید بسا سالها و سده ها طول بکشد و  ویرانی اش فقط چند دقیقه. و این چنین برخوردی را روزانه میتوان در مجمع کودکان بسیار بخوبی نگاه کرد که کی ها دیر آباد می کنند و کی ها زود ویران"1*.

و همین گونه است پخته شدن انسان و به روشن بینی رسیدنش که زمان میخواهد و کشیدن ریاضت، تقبل مصایب و صبوری.

"وقتی بودا برای عبادت زیر درخت بیداری "بودها" نشست، عهد کرد تا زمانی از آنجا بر نخیزد که کاملا ازخود نپاشیده و به روشن بینی نرسیده" 2*.

وقتی فلم "بودا از شرم فروریخت" ساخته شد در یکی از سر نوشته های معرفی آن یاداشتی به نام نظر کارگردان گذاشته شده بود، بدین شرح:

"افغانستان سرزمین عجیبی است. در یک دوره 25 ساله، چندین حکومت را تجربه کرده است: روس های کمونیست، القاعده و طالبان افراطی مسلمان، غربی های مسیحی یا لائیک. این ها هر کدام برای نجات افغانستان از دست دیگری ابتدا به آن حمله و آن را ویران کرده اند. ویرانی های امروز افغانستان به خانه ها و شهرها بسنده نمی شود.

اکنون کودکان این سرزمین در بازی های خود با اسلحه های چوبی هم دیگر را به رگبار می بندند و با دخترکان سنگسار بازی می کنند و زیر پای هم به شوخی مین می گذارند. 

کودکانی که در کودکی چون بزرگان جنگ بازی می کنند، در بزرگی خود چگونه با یکدیگر و با آینده بشریت بازی خواهند کرد؟
بیهوده نیست که پدرم وقتی از افغانستان برگشت، به من که هنوز کودک بودم گفت: همه چیز دروغ است، کسی بودا را تخریب نکرد، بودا خودش از شرم فرو ریخت"3*.

11 مارچ امسال که مصادف بود با سیزده همین سالگرد تخریب بوداهای بزرگ بامیان، خواستیم این رویداد سیاه و غم انگیز تاریخی را از زاویۀ دیگری نگاه کنیم.

در حقیقت تخریب سیزده سال پیش بوداها دنبالۀ جریان تخریب و ویرانیهایست که مقدماتش سی سال پیش در افغانستان آغاز شده بود. ویرانی مکتب و مدرسه، پل و پلچک، سرک، شفاخانه، تأسیسات شخصی و دولتی و مهمتر از همه کشتن بسیار ساده و خونسردانۀ انسان به نام و بهانه های مختلف که تاریخ آغازش بر میگردد به پس از رویدادهای آپریل 1978 تا همین اکنون که روز چندم مارچ 2013  است، و هنوز ادامه دارد.

"بوداهای بامیان فروریختند، ولی نه آسمان تکان خورد و نه زمین. و اما بدنبال آن زمانی که در 11 سپتامبر 2001 دو قلوهای مرکز تجارت جهانی در نیویارک ایالات متحده فرو ریختند، جهان تکان خورد و به حرکت افتاد. و با فروریختاندن بوداها جز چند سروصدا از تریبونهای بین المللی دیگر اقدامی که بتواند عملا انزجار جهان را نشان دهد و متخطیان این عمل ضد فرهنگی و ضد بشری را به پای محکمه بکشاند، انجام نشد.

تخریب بوداها امروز دیگر حتی در خانۀ خود اش بامیان هم با گردهمآهی بیشتر از چند صد نفر به یادبود گرفته نمی شود. سالروز تخریب بوداها دیگر در کشور زادگاهش افغانستان هم تنها شامل یکی از روزهای تقویم سال شده است که مثل صدها رویداد غم انگیز دیگر این سرزمین به ارقام روزهای تاریخی تقویم پیوسته. و مردم آن دارند آرام آرام با آن مثل رویدادهای متعارف دیگر تاریخی عادت می کنند، مثل این که هیچ چیز واقع نشده است.

در افغانستان اگر از تاریخ شکستها و نا کامیها درس گرفته می شد، تخریب بوداهای بامیان آخرین درسی بود که مثل سیلی محکم به رخ جهان متمدن، روشنفکران و سیاستمداران افغانستان حواله شد. اما این سیلی کمتر کسان از افراد ذیدخل در تعیین و پیشبرد سیاست کشور را بیدار ساخت تا از خودخواهی و تمامیت خواهی در سیاست دست بردارند. کمتر کسانی را بیدار ساخت تا در کنش و منش سیاسی خود حسابشده، عقلانی و دور اندیشانه برخورد نماید. و چنان که دیده میشود راه تا به بیداری رسیدن واقعی هنوز فرسنگها فاصله دارد.

بیشتر از سه دهه است که تنها سوگواری می کنیم. و این که برای چه و برای کی سوگواریم، تعریفی برایش نیافته ایم؟ اگر این سوگواری درست تعریف و درست بازخوانی و به قرائت نو گرفته میشد، شاید دگر امروز مسیر جریانات در همان خط و مسیری که نزدیک به سیزده سال پیش و یا چیز کم و بیشتر از آن حرکت میکرد، امروز بازهم در عین مسیر درحرکت نمی بود.

امروز رقابت بر سر آنست که کی باید ابتکار گفتگوهای مصالحه در اصل «معامله» با نیروهایی را بدست خود بگیرد که سیزده سال پیش بوداهای بامیان را به رگبار بسته و از ده سال بدینسو در کشور مشغول ترور و ویرانی استند. این همه گویای این حقیقت است که  نارسایی ها و خطاکاریهای در کنش و منش نظام حاکم سیاسی امروز و همچنان در کنش و منش کسانی که  دور و پیش این نظام در اقتصاد و سیاستهای کلان دست دارند، وجود دارد.

نمیدانیم که امروز به فیصله گذاشتن تصامیم نهایی روی مسایل مهم اجتماعی - تاریخی کشور به شورای علماء، شوراهای قومی و جرگه های ساخته گی دیگر چه سودی به همراه خواهد داشت، این ساختارها ظاهرا نام های تأثیرگذار در جامعۀ سنتی افغانستان دارند ولی ماهیتا بیشتر این ساختارها ظاهری اند برای پوشش خطا کاریهای گذشته. محتوایی ندارند که پاسخگوی آنچه از آنها تعریف میگردد، باشند. چون گزینش نماینده گی در این ساختارها مصلحتی و دستچین برای اهداف سیاسی و سود فردیست تا انتخابی به اساس آرای واقعی مردم و شایسته گی فردی در زمینۀ خاص کاری که خیر و سود عامه در پی داشته باشد. این که چرا اصول تداخل در امور سیاسی و اجتماعی بر اساس حقوق شهروندی، ظرفیت فکری، سطح معرفت و تجربۀ علمی با ایجابات دنیای امروز رویدست گرفته نمیشود، روشن نیست.

امروز به یادبود روز به رگبار بستن بوداهای بزرگ بامیان نشسته ایم. و تنها امروزاست که تعداد زیاد مردم افغانستان تازه آگاه شده اند که اجداد شان برای سده ها بوداهای بزرگ جهان را در دل کشورشان نگهداری کرده بودند. آن را از گزند شرارت پیشه ترین و ویرانگر ترین کشورگشایان داخلی و خارجی نجات داده بودند. ولی چه شد که یکباره در 11 مارچ سال 2001 میلادی آنرا تعدادی از طالب بچه ها به رگبار توپ و تانک بسته  و سپس با بسته های دینامیت و تی ان تی منفجر کردند. آیا این طالب بچه ها در واقع میدانستند که چه میکنند، آیا میدانستند که تاریخ و گوشۀ از تمدن و فرهنگ بشری را به رگبار "... ایلغار آتش و باروت..."4* می بندند؟

شاید هرگز نه ! اگر آنها فریفته نشده بودند. اگر تاریخ جعل شده غافل شان نساخته بود. و آنها شاید هرگز دست به چنین کار نمیزدند، اگر تاریخ شان هنگام زایشش که برابر بود با زمان زایش و پرورش این طالب و تفنگدار بچه های که سبب کشتار و ویرانیهای بیشمار دیگری هم دراین سرزمین شده اند، بدست چند بازیگر سیاسی آنروزگار (داخلی و خارجی) فریب داده نمی شد.

 این بچه ها مؤلد تاریخ فریفته و جعل شدۀ سرزمین شان بوده اند. تاریخ کشورشان افغانستان درست سی و اند سال پیش هنگام زایش ربوده شد، گروگان گرفته شد و تا کنون بدست یکدسته تجاران سیاسی در تبانی با کشورهای منطقه و جهان گروگانست.

من با این دلیل و حجت کاری ندارم که کی انگیزه های تراژیدی و فاجعۀ سی سال اخیر افغانستان را بار آورده است، ولی مشروعیت بخشیدن به کنش و منش خطاکارانۀ آنانی که عواقبش تا حد تخریب بوداهای بامیان و رویدادهای جاری فاجعه بار بوده، فاقد بارعقلانی، فاقد برخورد عقل سلیم است. و این برخورد تلاشی بوده برای نابودی هویت تاریخی و فرهنگی یک ملت بیدفاع که تنها میتواند یک عمل جنایتکارانه محسوب گردد و یک جنایت نا بخشودنی در تاریخ بشر.

بیایید اعتراف کنیم، آنانی که این گونه، تعدادی از افغانها را برای ویرانی کشورشان بنام دوباره سازی آن از لای ویرانیهای چندین سالۀ جنگ و جهاد تشویق کرده بودند، کاملا حق بجانب بودند. امروز همه با سر و چشم می بینیم که افغانستان چگونه در ظرف ده سال از دید مادی دوباره سازی شده است. وجود ساختمانهای بلند منزل و مدرن، فراوانی مواد غذایی و دیگر کالاهای مصرفی در افغانستان گواه بر این ادعاست. و اما تنها چیزی را که آن بیگانه های اعانه دهنده و تحریک کننده به مردم افغانستان دروغ گفته بودند، عبارت بود از خدشه و جریحه دار ساختن روح و روان این مردم. درهم شکستاندن شیرازۀ زنده گی این مردم را که به این ساده گی قابل مداوا و بازسازی نیست. و در کنار آن نابود ساختن میراثهای تاریخی فرهنگی شان مثل همین بوداهای بامیان که هرگز نه قابل بازسازی و نه قابل احیای دوباره است.

 آری، آن تندیسهای با عظمت بامیان که طی سده ها در دل کوه کنده شده بودند و چندین سدۀ دیگر پابرجا باقیمانده بودند، ولی به این ساده گی تخریب شدند و دیگر هرگز برنمیگردند. در افغانستان میلیاردها دالر امریکایی سرازیر شد. امروز دراین کشور بلندمنزلها ساخته شده، هزاران نعم مادی دیگری به این کشور سرازیر شده و بدست مصرف کننده ها قرار گرفته. قشر قدرت سیاسی و اقتصادی تجدید شده است. امروز تعهدات جامعه جهانی و قدرتمندان حاضر بیش از هر وقت دیگر بیشتر است، ولی بوداها رفته اند. آنها را نه میلیاردها  دالر و نه تعهدات مالی و سیاسی میتواند برگرداند. و این تنها ما خواهیم بود که "خودرا به گناه جرم ناکرده جلاد هزارساله {خواهیم} دانست"5*، که حتی قادر نشدیم پاره های بازماندۀ عزیزترین ارزش تاریخی خودرا نجات دهیم. پاره و بازمانده هایی را که در مورد شان شاعر و نویسندۀ گرامی  پرتو نادری، اخیرا چنین نگاشته اند:

" چقدر شرم آور است، سرزمینی که ادعای تاریخ و فرهنگ چند هزارساله دارد؛ اما برمی خیزد و یکی از با عظمت ترین ، پرشکوه ترین و یگانه ترین یادگار تاریخ و مدنیت خود را به کلوخ - پاره هایی بدل می کند، بعد پاره های تاریخ خود را می برد به نمک بازار یا نمک مندوی پشاور و به حراج می گذارد. وطن فروشی دیگر چه مفهومی می تواند داشته باشد. باری یکی از گزارشگران بخش انگلیسی بی بی سی تصویر پاره یی  از پیکرۀ بودا را در کامرۀ ویدیویی خود برایم نشان داد و گفت که این پارۀ پیکرۀ بودا در نمک بازار پشاور تا صد هزار دالر خرید و فروش شده و امکان دارد که قیمت آن همچنان افزایش یابد. تاریخ یک سرزمین ناموس آن سرزمین است، آن که تاریخ می فروشد، همه چیز را می فروشد. آن که تاریخ را جعل می کند خود را جعل کرده است و هویت خود را جعل کرده است و هویت جعلی چیزی نیست که بتوان با شناسنامۀ آن در جرگۀ فرهنگ و تمدن جهانی راه یافت.6*

 آری، افغانستان از بعد مادی دوباره سازی و حتی به کرات بهتر از گذشته ساخته شده و هنوز ساخته میشود. اما ساختن و مداوای روانی انسان افغانستان به ده ها سال دیگر و شاید تا نسلهای دیگری به درازا بکشد. و شاید هنوزهم در این سرزمین قربانی بگیرد، مثل همین تخریب بوداهای بامیان که انگیزه های فرو ریختاندن شان از جاهای دیگری آمده بود، ولی بدست خود افغانها عملی شد!

آیین وهابی بن لادن خلاف تندیس ها بود و آنها را محکوم میکرد

کتاب "کافر، جهاد، کلاشنیکوف" می نویسد: "...اعراب و پاکستتانی ها یک فرقۀ کامل را (دوران طالبان درافغانستان) تشکیل داده بودند. ... احتمالا بن لادن تخریب بوداهای بامیان را صحنه سازی کرده بود. همان آثار قدیمی که طی سده های  سوم  و پنجم بعد از میلاد دردل کوه سنگی کنده شده بودند، و این درست مصادف با زمانی بود که در افغانستان آیین بودایی رونق یافته بود". 7*

در ادامۀ این کتاب آمده است: "...تخریب بوداها یکی از برجسته ترین مثالهای حاکمیت و کنترول بن لادن بر طالبان را نشان میدهد.امری که به انزوای کامل طالبان با بقیه بخش جهان انجامید. واقعیتی که یک فاصلۀ غیر ترمیم شونده میان طالبان و بقیه بخش جهان بمیان آورد. و  وابسته گی کامل طالبان را به القاعده و پاکستان اطمینان بخشید.

تا جایی که تنها مربوط میشد به ملا عمر او نمیخواست که به تندیس ها ضرر برساند یا آنها را تهدید کند. در حقیقت او آنها را از ثروتهای ملی میدانست و حتی پیشنهاد کرده بود که از آنها باید به حیث یکی از منابع درآمد، استفاده شود. در پایان سال 1999 تنها شانزده ماه پیش از تخریب آنها ملا عمر فرمان حفاظت از آنها را صادر کرده بود. در متن فرمانی که صادر کرده بود، چنین خوانده می شد:

"هر گونه حفریات و تجارت با میراثهای فرهنگی  شدیدا ممنوع بوده و مجازات قانونی دارد. مجسمه (تندیس)های بودا در بامیان پیش از آمدن اسلام وجود داشتند. و در نوع خود یکی از بزرگترین تندیس ها در افغانستان و جهان می باشند. در افغانستان هیچ پیرو بودایی وجود ندارد تا آنها را پرستش کند. این مجسمه ها از زمان آمدن اسلام به افغانستان تا کنون تخریب نشده اند. دولت به این تندیس ها با احترام جدی نگاه می کند و موقف (دولت) در مورد حفاظت آز آنها مثل گذشته پا برجاست. به اضافه دولت به تندیس های بامیان بحیث یک مثال منبع درآمد بزرگ از طریق سیاحان به افغانستان، نگاه می کند".

ملا عمر همچنان از تهدیدی که از سوی بوداییان در سراسر جهان دراین ارتباط پخش شده بود ، آگاه بود و درعین فرمان در مورد جلوگیری از تخریب و آسیب رسانیدن به آن چنین هشدار داده بود:

"به اضافه اخیرا مجامع بوداییان جهان هشداری را صادر کرده اند که در صورت تخریب و آسیب رسانیدن به تندیس های بودای بامیان، مساجد در مناطق آنها تخرییب خواهند شد.مسلمانان جهان به این اعلامیه توجه دارند".

دولت طالبان اعلام داشت که بامیان تخریب نه بل محافظت خواهد شد. این فرمان یک اعلامیه یکباره و میان تهی نبود. از روی اسناد ثبت شدۀ دولتی در یکی از شماره های جریدۀ رسمی منتشرۀ وزارت عدلیه طالبان به تاریخ 10 اگست سال 2000، طی آن دولت دستور داده بود "... تا به کمک و همکاری نهادهای زیربط اقدامات مناسب غرض حمایت، نگهداشت، حفظ  و مراقبت و ترمیم آثار فرهنگی و تاریخی رویدست گرفته شود".

در اگست سال 2000 طالبان حتی موزیم ملی  شکسته و ریختۀ کابل را بازگشایی کردند، که در زمان حاکمیت دولت مجاهدین شدیدا تخریب و تاراج شده بود. این اقدام فرصتی بود که بن لادن به آن ضرورت داشت.

طالبهای بسیار نزدیک به بن لادن بخصوص ملا عبیدالله وزیر دفاع و معاون صدراعظم ملا حسن در برابر یکی از  آثار بسیار با ارزش  آن که یک تندیس انتیک بود، با خشم  واکنش نشان دادند: خشم در برابر یک تندیس بودهیستوا (زن بودا)ی برهنه با قدامت 2000 ساله که از گل پخته ساخته شده بود. این تندیس در حال نشسته تنها گوشواره، دستبند و گلوبندی پوشیده بود. هردو مردی که وزارتخانه ها و ثروتهای شخصی شان وابسته به بن لادن بود، نفرت شانرا در محضرعام در برابر برهنه گی  این تندیس با واردن کردن سیلی به سر و روی شانه اش، نشان دادند.

بن لادن از فرصت استفاده کرد: او در شورای مرکزی طالبان موجودیت مجسمه (تندیس) ها را در هر جای افغانستان محکوم کرد.او (بن لادن) بدون ذکر نام آنها، دقیقا به بوداهای بزرگ بامیان چشم داشت.

با  وارد شدن تعزیرات جدید سازمان ملل متحد و اعلامیه های خصمانه جامعه جهانی (برضد دولت طالبان)،  صدای تعدادی از  طالبان معتدل هم خاموش ساخته شد و زیر سایه رفت. از جمله کسانی که برضد تخریب بودا بودند یکی هم مولوی عبدالرحمان هوتک بود که ...پرتو نادری شخصا با ایشان گفتگویی داشته و در جای دیگری از نوشته شان از وی چنی یادآوی می کند:

"... باید بگویم که مولوی عبدالرحمان هوتک در نظام طالبان یکی از مخالفان جدی تخریب تندیس های بودا بود. او در نظام طالبان مرد استثنایی بود و به سبب همین مخالفت با تخریب های تندیس ها بود که او را از مقام معینیت وزارت فرهنگ سبکدوش کردند"8*.

و درست پس از ناکامی این تلاشها بود که باز هم بقول ک. گنون که گفته: ... دیگر تنها اندیشه های تکراری (ضدغربی) بن لادن بود که به پالیسی مبدل شدند و او برای تخریب تندیس ها کارزار وسیع و بزرگی را راه اندازی کرد، او از اهمیت نمادین این برخورد خود آگاه بود. او کاملا متقاعد بود که با این کار انزجار  جهان را در برابر طالبان سمنت خواهد کرد.

(آنروزها) در کابل برخ کسانی که به منزل ملا حسن  رفته و در اوج زمانی که برای نجات و محافظت این تندیس ها ... تلاش کردند، هیچ کسی به صدای شان گوش نکرد. 9*

بن لادن گفت تخریب شان کنید

تصمیم نهایی مربوط میشد به ملا عمر که او خود چشم انتظار راهنمایی بن لادن بود. بن لادن گفت تخریب شان کنید. طالبانی را که من در آغاز سال 2001 ملاقات کردم  گفتند که فرمان تخریب از سوی بیگانه گان (خارجی ها) آمد ولی تطبیق آن از سوی  قوماندانی مرکزی طالبان صورت گرفت.

ملا عمر در ظرف 16 ماه کاملا چهره تغیر داد، آنچه که نباید انجام میداد، انجام داد.این نخستین باری بود که او چنین کاری کرد. به تاریخ 26 فبروری سال 2001 فرمانی به نام ملا عمر صادر شد که بدین شرح بود:

"براساس مشورت با سران مذهبی امارات اسلامی افغانستان، فیصلۀ علما و ستره محکمه امارات اسلامی افغانستان تمام مجسمه (تندیس) های موجوده در نقاط مختلف افغانستان باید شکستانده شوند. بخاطر آنکه این مجسمه ها بمثابۀ معبود کافران باقیمانده اند که آنها این مجسمه ها را پرستش می کنند و تا هنوز این مجسمه ها احترام میشوند و احتمال آن میرود که این ها یکبار دیگر به معبوداتی مبدل شوند، و وقتی که خدای تعالی تنها معبود اصلی و واقعی است، پس معبودات مصنوعی باید درهم شکستانده شوند.10*

***

منابع

1. M. Baraki Child Psychologist, Toronto CA

2.”God of Love” by Mirabai Staar, NY 2012

3. فلم "بودا از شرم فروریخت" به کارگردانی حنا مخملباف کارگردان ایران

4. بر گرفته از یک قصیدۀ شاعر گرامی شبگیر پولادیان، هامبورگ جرمنی

5. برگرفته از یک شعر زنده یاد نادر نادرپور، شاعر ایران، لاس انجلس امریکا

6 و 7. از "انفجار در خلوت آبی نیروانا" نوشتۀ شاعر پرتو نادری نویسنده و منتشرۀ سایت "آسمایی"

8، 9 و 10.”Infidel, Jihad, Kalashnikov by Cathy Ganon  

***

لینک های مرتبط با موضوع:

پرتو نادری: انفجار در خلوت آبی نیروانا

 

 

فاجعه را فراموش نکنيم !

 

مطالب اختصاصی به مناسبت پنجمين سالروز نابودی بوداهای باميان

 

 

از گفته های بودای بزرگوار

 

 

گفت و شنود ها :

 

شادروان استاد جاويد در بارهء بودا و باميان

 

لطيف ناظمی: ترور تاريخ

 

آنا ماريا شمل : اقبال را به ياد آوريم

 

نانسی دوپری:... ميراث های تاريخی افغانستان

 

پوهنوال باوری: د بودايې نړۍ سپيڅلۍ حرم

 

حمید عبيدی: مقطع طلايی تاريخ

 

حميد عبیدی : دو ديدار

 

سلیمان راوش: تندیس های بامیان مجسمه های بودا نیستند
 

 

سميع حامد : از سنگ تا سنگواره

 

ص. سياه سنگ : نيلوفرهايی برای بودا

 

بيرنگ کهدامنی : تنديس بودا - شعر

 

غفور ليوال :دافغانستان وركې خزانې

 

رزق رويين: بودای باميان - شعر

 

به جنايت در حق تاريخ و فرهنگ نبايد اجازه داد- اعلاميهء فرهنگيان افغانستان

 

آسمايی در پاسداری از ميراث های تاريخی

موزيم ملی از بنيادگذاری تا بربادی

سرنوشت آثار طلاتپه و آثار گران بهای ديگر موزيم ملی  در زمان تجاوز شوروی

 

د يوې ستري کلتوري غميزي په ياد