سميع حامد

از سنگ تا سنگواره

بگو سلسال قامت می برارد

به پشت چشم ما ره می سپارد

ز هر سنگ تن صد پارهء خود

شهابی درفلاخن می پراند

 

آدم هنگامي كه با چشمهاي خود و با خشمهاي خود ببيند كساني مادرش را گلو ميبرند ، تكه تكه ميكنند و آتش ميزنند ، چه احساسي خواهد داشت؟ آدم هنگامي كه خود شاهد منفجر شدن پيكر فرزند خويش گردد ، چه احساسي خواهد داشت. شكستاندن دو قامت برازندهء " بودا " در باميان ، از سوي طالبان ، چنين احساي را در روح انسان بيدار ميكرد. تخريب اين تنديسه ها  به مفهوم اعدام فرهنگ و قتل عام تاريخ يك ملت است. چنين تخريبي به معني بريدن اندام زنده و برازنده ء فرهنگ بشري است.

گاهي كساني ميپرسند كه آيا فاجعهء تخريب اين تنديسه ها ژرفتر از كشتارهاي دسته جمعي ، قحطي و تداوم بيم و بيماري در افغانستان است ؟ آري ، چنين است. تخريب اين تنديسه ها به مفهوم قتل عام نسلهاي پيش از ما ، نسل ما و نسلهاي بعد از ما است- قتل عام وارثان فرهنگ طلايي ما - است.

رهبري طالبان گفت : آنچه ما ميشكنيم فقط سنگ است! آري سنگ انديشان و  سنگواره باوران چنين مي انديشند و يا ديگران  چنين انديشه يي را در ذهن و ضمير شان تعبيه ميكنند.

اين سنگ ها ، روح ميليونها انسانِ باورمند به آيين بودا را با لحظه هاي افتابي نيايش پيوند ميزنند.  اين سنگها با سكوت روحاني خود تاريخ را براي فرهنگ و فرهنگ را براي تاريخ قصه ميكنند. اين تنديسه ها در گذرگاه فلكلور و ادبيات ما به نامهاي سلسال" سرسال ، صلصال " و شاهمامه -اين دو عاشق هميشه - و خِنگ بت و سرخ بت زيسته اند. داستان اين دو عاشق با برگردان ابوريحان بيروني بر گسترهء ادبيات تازي سايه افگند است. تا جايي كه در همه واژه نامه هاي كهن يعوق و يغوت را برگردان سرخ بت و خنگ بت پنداشته اند. عنصري داستان اين دو دلداده را در قالب مثنوي شكل داده بوده است و جلوه هايي از نام و نشان بت هاي باميان در حدود العالم من المشرق الي المغرب و در كتابي از ابوريحان البيروني ( قانون مسعودي ) آمده است. اين نامها در فرهنگهاي معتبر راه داشته اند و در شعر كساني چون خاقاني شيرواني ، سيف اسفرنگي و سوزني سمرقندي ياد شده اند.

اين بت ها ميتوانستند زمينهء خوبي براي جلب زاير و جهانگرد به افغانستان و تقويهء اقتصاد ما گردند.

ميگويند زماني در باميان اژدهايي - از شمار اهريمنان - فرمان ميراند كه با يك نفس چهل دختر را ميبلعيد ، امّا سلسال اين اژدها را پاره پاره كرد. نيروي اهريمني آن اژدها ، " سلسال " و " شاهمامه " را به سنگ مبدل كرد. شايد آن اژدها باز جان يافته است ، زيرا طالبان در آغازين گامها " شاهمامه ! را سرزدند تا نشان دهند كه زن حتي اگر به سنگ نيز دگرديس شود از گزند سنگ باوران در امان نيست. ... و در فرجام از سلسال و شاهمامه يكجا انتقام گرفتند و هر دو را به "غبار" مبدل كردند. آنها نميدانند كه اين غبار بر سنگ سنگ باميان نشسته است و هر سنگ به سلسال و شاهمامه مبدل شده است. سلسال و شاهمامه باز قامت بر ميفرازند... از باميانِ هنر ،  از افغانستان ادبيات ... دگر شاعران ، مانند سيف اسفرنگي بت هاي باميان را به مردم نادان تشبيه نخواهند كرد ، زيرا بت هاي باميان ديگر در پشت چشمهاي ما نشسته اند ، در پشت خشمهاي فردا نشسته اند.

بخوانم با گلوي شاهنامه

براي باميان چامه - چكامه

به نام عشق تنديسي برآرم

ز هر سنگ شكست شاهمامه

 ***

برگرفته از شمارهء 18 -19 مجلهء آسمايی مورخ جولای 2001