گفت و شنود با استاد جاويد

مصاحبه کننده: حميد عبيدی

در بارهء باميان و بوداهای باميان

   u استاد جاويد ، طوري كه روشن است باميان در زمانه هاي قديم يكي از مراكز مهم فرهنگ و مدنيت در سرزمين و ميهن ما بوده است ، كه به آن افتخار ميكنيم . لطفاً با استناد به متون قديمه مختصراً در بارهء پيشينهء اين نام و معناي آن براي خواننده گان مجلهء معلومات ارايـه بفرميييد .

l     با كمال ميل . و امّا ، نخست خواهشمندم سلامهاي مرا به خواننده گان محترم مجلهء آسمايي  برسانيد.

نام باميان نخستين بار در كتاب بند هش كه كتابي است به زبان پهلوي در بارهء " آفرينش آغازين " ، به شكل باميكان آمده است.

موسي خوروني نيز كه در قرن پنجم ميلادي ميزيسته و كتاب تاريخ ارمنستان را نوشته ، اين نام را به شكل باميكان ذكر كرده است.

باميان در منابع چينايي قبل از اسلام ، به شكل فان من ين ، ثبت شده است.

در كتب جغرافيايي كه توسط موءلفين مسلمان نوشته شده - مثلاً ، المسالك الممالك ابن خرداد كه در قرن سوم ميلادي نوشته شده ، در اثر استخري و يا در حدودالعالم ( كه نام موءلفش روشن نيست امّا از خطهء گوزگانان بوده ) - لفظ باميان با شين و شير يكجا به كار رفته است. از اين منابع ميدانيم كه شير لقب سلسلهء فرمانروايان محلي باميان بوده است . چنان كه مثلاً شاهان كابل را كابل خداي و يا خانواده هاي شاهي را در ساير نقاط با القاب ديگر ياد ميكرده اند.  كلمهء شير و شير باميان در اشعار شاعران دورهء غزنوي نيز فروان به چشم ميخورد. مثلاً ، ناصرخسرو كه در همين عهد ميزيسته ، ميگويد :

ايستاده بودي به باميان شيري

بنشسته بودي به غرشه در شاري

 

u    چنان كه روشن است ، در عهد پيش از اسلام يك هزارهء كامل تاريخ كشور ما با آيين بودايي همپيوند است. در اين دوره باميان در كشور و منطقهء ما و دنياي آن زمان چه مقام و اهميتي داشته است و آيا اين مقام و اهميت تنها جنبـهءمذهبي داشته يا پهلوهاي ديگري نيز داشته است ؟

l      در اينجا ميخواهم در بارهء باميان نخست از نظر علم زمينشناسي و مظاهر طبيعي  چند نكته را مختصراً بگويم :

جلگهء باميان ، خود تنها 15 كيلومتر طول و از  دو تا سه كيلومتر عرض دارد. تمام مظاهر بديع طبيعت و زيبايي هاي بينظير آن و نيز مجموعهء بي همتاي هنري و فرهنگيي كه موضوع اصلي صحبت ما ميباشد ، همه در همين وادي كوچك قرار دارند.

 نكتهء جالب ديگر اين است كه از نظر علم زمينشناسي وقتي در دورهء سوم طبقات الارضي سلسلهء هندوكش( 1 ) ، از بحر بيرون مي آيد ، يك جبههء هفتاد متري عمودي  كه همانا باميان امروزه باشد نيز مانند  يك صخرهء عمودي تبارز ميكند. اين صخره ساختماني دارد مركب از سنگريزه و گـِلِ فشرده .  در زبان لاتين به چنين مخلوطي كانگلومرات ميگويند، كه ما معادلي براي آن در زبان خود نداريم. و امّا ، اين ساختمان را ميتوان شبيههء شيفته يي فرض كرد كه در امور ساختماني به كار برده ميشود. اين ساختمان براي كندن سموچها  ، كندنكاري و ساختمان پيكره هاي بزرگ بسيار مناسب است . در سراسر منطقه ، محلي با ساختمان ارضي مناسبتر و يا مشابه براي مجموعهء معابد ، پيكره ها ، سموچها و اقامتگاهها ، چناني كه در باميان ساختمان آن  حدود دوهزار سال پيش آغاز شده بود ، نميتوان يافت . لذا بايد به دانش فني كساني كه اين مكان را براي اين هدف انتخاب كرده اند آفرين گفت.  گفتني است كه اين ساختمانها نه آبريزه دارند و نه هم خاكريزه . اگر صدمات و زيانهايي كه به دست انسان بر اين مجموعه در طي قرون وارد شده ، نميبود و حفاظت از آن چنان كه تا قرن هفتم و هشتم ميلادي بود ادامه مييافت ، صدمات ناشي از گذشت زمان و تأثير عوامل طبيعي بسيار ناچيز و كاملاً قابل مرمت ميبود.

باميان در دوران گذشته نه تنها به خاطر آب و هواي بسيار گورا ، زيباييهاي طبيعي  و مهماننوازي مردم براي هر بازديد كننده يي محل خاطره برانگيز بوده ، بل اين زيباييها و خوبيها تواءم با فضاي آرامش بخش و پرشكوه  مجموعهء بسيار زيبا و هارومنيك ساختمانها ، معابد و پيكره هاي بزرگ بودا با آن سيماهاي مهربان  دعوت كننده به صلح ، آرامش و تفكر ، بر هر كسي اثر عميق و آرامش بخشي بر جا مينهاده است.

چنان كه ميدانيم در آن زمانه ها  شاخهء جنوبي راه ابريشم از باميان ميگذشته و باميان در نيمه راه پيشاور و بلخ قرار داشته است . باميان در آن زمانه ها محل تلاقي كاروانهاي تجارتي هند و چين و فارس و روم بوده است. هر كارواني كه از اين راه ميگذشته در باميان توقف ميكرده است. از سوي ديگر ساليانه شمار كثيري از زايران از سراسر مشرقزمين به باميان مي آمدند .  تمام مايحتاج آن ده - يازده هزار راهب كه در آيين اكبري از آنان تذكر رفته و  يا آن هزار راهبي كه در منابع اروپايي از آن سخن گفته شده ، از مدرك عبور و بازديد همين كاروانهاي تجارتي و زوار تأمين ميگرديد.

 

u     استاد ، اگر ممكن باشد ، لطفاً بر ايجاد دريچه يي در ديوار پيشداوريهاي رايج كمي هم در بارهء  بودا ، آيين بودايي و طريقتي كه سرزمين ما مهد بالش و گسترش آن بوده و مقام و معني آن پيكره ها و مجسمه ها كه اينگونه جاهلانه كمر به نابودي شان بستند ،  معلومات ارايه بفرماييد و نيز بر اين نكته كه آيا در عهد بودايي آيين هاي ديگري نيز در سرزمين ما پيرواني داشته اند و زمامداران وقت با آنها چه گونه برخورد ميكرده اند ، روشني بيندازيد.

 

l      بايد گفت كه گرچه نفوذ آيين بودايي در كشور ما در زمان آشوكا آغاز شد ، اما فرهنگ و مدنيت بودايي در زمان كوشانيان بزرگ و به خصوص كنيشكاي كبير ، به اوج خود رسيد  . آغاز ساختمان معابد و استوپه هاي بودايي در باميان نيز به همين دوره برميگردد. در همين زمان است كه باميان در جهان آن روز مبدل ميشود به مركز بزرگ بودايي  طريقهء تينايانا يا چرخ نجات كوچك . اين طريقه  بر سنت ، احكام و نص استوار بود و پيروان آن معتقد به جريان فكري دورهء اول بودايي بودند و مخالف بدعت. امروز بوداييان تايلند و سريلانكا هنوز  پيرو اين جريان اند و بوداييان چين  و جاپان بيشتر پيروان ماهايانا يا طريقهء راه بزرگ اندكه محصول  نوآوريها و بدعتها ميباشد.

و در اينجا بگويم كه همين كلمهء چرخ كه در بعضي نامها در افغانستان باقي مانده اند ، نيز يادگار آن زمانه هاي دور اند : مثلاً چرخ لوگر ، پلچرخي و منار چكري كه منشاء بخش دوم اين نام نيز مأخوذ از چرخ است.

به هر رو طوري كه ميدانيد آيين بودايي در زمان آشوكا ، امپراتور قدرتمند سلسله موريا ، در اثر مساعي مبلغين بودايي در مناطق جنوب و شرق و جنوبشرق افغانستان نفوذ نمود و سپس تا بلخ و ساير نقاط در شمال افغانستان رسيد. امّا دوران اوج فرهنگ و مدنيت بودايي در كشور ما ، در زمان حكمروايي كنيشكاي كبير و در مجموع كوشانيان بزرگ بود . كنيشكا ، گرچه دين بودايي را پذيرفت و در نشر آن تا به آسياي ميانه و چين كوشيد و استوپه ها و معابدبزرگ بودايي را بنياد نهاد ، امّا او  و ساير فرمانروايان پيرو آيين بودايي در كشور ما ، با پيروان ساير آيين ها نيز با تساهل برخورد ميكردند كه اثبات آن مثلاً معبد زردشتي سرخ كوتل  و صدها معبد و پرستشگاه غير بودايي در نقاط مختلف افغانستان است.

به هر رو ، آيين بودايي مبتني است بر ترك دنيا و فنا ( نيروانا ) و رهايي از شرور نفساني و شيطاني و دخول در معنويت مطلق روحاني.

بودا  در زبان دري بت يا مجسمهء زيبايي معني ميشود . امّا ، آن مرد خدا اصلاً گيوتاما نام داشت كه پيروان متأخرش او را به نام شيكا موني يعني فرزند فرزانه خانوادهء شيكا ، ياد ميكنند. گيوتاما ، در 35 ساله گي به معرفت نايل آمد و هركس در اين آيين به معرفت ميرسيد به او بودا ميگفتند. به اين ترتيب در آيين بودايي بودا به معني عارف كامل است. مجسمه ها و پيكره هاي باميان و در اصل مجسمه در آيين بودايي ، تمثال يا نمادي از بودا اند. و مجسمه هاي كوچكي هم كه در پيرامون پيكره هأي بزرگ ديده ميشوند بوداتوا ها اند- يعني كساني كه بعداً بودا يا عارف ميشوند.

 

u    چون سخن به مقام مجسمه ها رسيد ،  اجازه دهيد پرسش بعدي را در بارهء پيكره هاي بزرگ بودا در باميان، كه نابودي سازي آنها در اين روزها همهء ما را در عزا ، اندوه و انديشه فروبرده است ، مطرح كنم. اين آثار از چه اهميتي برخوردار بودند ، چه سرگذشتي داشته اند و در ادبيات ما و به خصوص در شعر ما از آنها به چه گونه ياد شده است ؟

 

l      اساساً تمام آثار تاريخي باميان تنها همين دو پيكرهء عظيم و مجموعهء پيرامون آن نيست . مجسمهء هزار پاي خوابيدهء بودا ، و آثار ديگر در رواقهاي ككرك و درهء فولادي نيز آثار با ارزشي اند ، همچناني كه نقاشيهاي  تاقها و رواقها و داخل سموچها هر كدام ارزش به سزايي دارند. چون از نقاشي گفتيم بايد بيفزايم كه هر نقاشي از هر جا از جمله از چين و ماچين كه به باميان مي آمده ميكوشيده اثر ارزنده يي به حيث تحفه بر در ديوار يا تاق و رواقي از خود بر جا بگذارد.

أين شهر به ظاهر كوچك باميان در تاريخ فراز و نشيبهاي زيادي را ديده است.

طوري كه شما اشاره كرديد ، بخشهاي مريي و نامريي اين مجموعهء عظيم  پيكره ها و رواقها ، تالارها ، نقاشيها و تزينات و عبادتگاهها و اقامتگاهها محصول هنر ، مهارت و پشتكار نسلهاي زياد پيكرتراشان ، نقاشان ، هنرمندان ، طراحان و معماران در طول مدت حدود هفتصد سال است.

البته طوري كه ميدانيد ، مجسمهء كوچكتر بودا مربوط است به قرن دوم ميلادي و  1800 سال عمر دارد و مجسمهء بزرگتر 100 سال پستر به وجود آمده و1700 سال از ساختمان آن سپري ميشود. در اين ميان بايد روشن ساخت كه بوداي بزرگتر كه به سرخ بت معروف است و بعدتر به وجود آمده از نظر هنري بر مجسمهء كوچكتر  كه به خِنك بت شهرت دارد ، بسيار  برتري دارد.  فاصله ميان دو پيكره چهار صد متر است. در كتابها معمولاً خوانده ايم كه بت بزرگ 53 متر و بت كوچكتر 35 متر ارتفاع دارد. و امّا ، پس از  ترميم كاري  هييت يونسكو  كه ضمن آن از بخش پاياني خاك برداري به عمل آمد ، تثبيت شد كه پيكرهء بزرگ 55 متر و پيكرهء كوچك 38 متر ارتفاع دارد.

u    در واقع بزرگترين پيكرهء ايستاده در جهان ...

l      بلي پيكرهء بزرگ بودا در باميان 44 فت نسبت به لندن مونمت كه 136 پا ارتفاع دارد بلند تر است و نسبت به مجسمهء ويلسون  در .... سكوير  ده فت بيشتر ارتفاع دارد.

 

u    استاد  در مراحل پيش و پس از اسلام  در متوني كه در دست اند ، در بارهء اين آثار چه چيزهاي جالبي به چشم ميخورند ؟

 

l      نخستين جهانگرد چينايي كه در سفرنامهء او  در بارهء باميان مطالبي آمده ، ماهه سين ، نام دارد. او  در سال 400 ميلادي ، يعني 220 سال پيش از هجرت رسول اكرم ، به باميان آمده بود و از تمام بدايع و ظرايف باميان تصوير زيبايي ارايه كرده است. هيوان تسنگ سياح و زاير ديگر چينايي كه مقارن هجرت رسول اكرم از باميان ديدن كرده بود ( 623 م ) يادداشتهاي جالبي در باره باميان و مجموعهء هنري پيكره ها ، ديرها ، سمچها ، تاقها و رواقها و نيز مغارهء چهلستون كه خود به تنهايي يكي از عجايب دنيا است و در فرصت ديگري در باره اش صحبت خواهيم كرد ، نوشته است.

در متون دورهء اسلامي نخستين كسي كه در بارهء بتهاي باميان نوشته ، ابوريحان بيروني است. ببينيد سلطان محمود غزنوي -  آن بت شكن معروف - كه شانزده بار بر هندوستان حمله كرد و بت معروف سومنات را شكست ، نه تنها به بتهاي باميان در فاصلهء كوتاهي از پايتخت امپراتوري مقتدر خود آسيبي نرسانيد ، بل پذيرفت تا بيروني داستان صنم باميان را بنگارد و عنصري آن را به شكل مثنوي منظوم سازد. متأسفانه در 330 بيتي كه از عنصري به دست ما رسيده نام اين بتها نيامده است و اما ، در 36 بيتي كه در لغت الفرس از عنصري آمده بعضي ابيات به سرخ بت و خنگ بت ارتباط دارند. و امّا ، از خاقاني اثري در دست است كه ميگويد :

در كف از جام خنگ بت بنگر

بر رخت بادهء سرخ بت بنگار

يا سوزني سمرقندي ميگويد :

ار صبح رخ گردون چون خنگ بتي سازد

تو سرخ بتي از مي بنگار به صبح اندر

 چون بخشي از ساكنان اين منطقه هزاره هاي بربر بودند ، بناً گاهي اين بتها به نام بتهاي بربر نيز ياد شده اند. مثلاً در اين شعر فرخي كه در بارهء آتش سده سروده شده است :

گاه چون زرين درخت اندر هوا سركشد

گاه اندر سرخ ديبا لعبت بربر شود

و هم او در جاي ديگري ميگويد :

به بزم اندرم ساقي بتي چون لعبت بربر...

و جالبتر از همه ذكر اين بتها در شعر حافظ است . نخست بايد بگويم كه ايهام تناسب يكي از صفات بارز شعر حضرت حافظ است. يعني ذهن خواننده بيشتر متوجه معني قريب مفاهيم و كلماتي ميشود كه او  به كار ميبرد ، در حالي كه خودش معني بعيد را مدنظر دارد. ديگر اين كه او مراعات النظير را نيز به كار ميبرد.  مثلاً ، حافظ كلمهء بت را با بهار يكجا مي آورد. طوري كه ميدانيد يك معني بهار ، بتخانه است. مثلاً  معني نوبهار بلخ ، معبد يا دير نو بلخ است. همچنان در اين بيتي كه در پايين نقل خواهم كرد ، حافظ ازسرخي بت كه رنگ خون ارغوان را دارد ياد ميكند.  آنچه گفته آمديم كاملاً نشان ميدهد كه در اين بيت حافظ همين بتهاي باميان را در ذهن داشته است.

بتي دارم كه گرد گل ز سنبل سايه بان دارد

بهار عارضش خطي به خون ارغوان دارد

البته  شناخت كامل اثرات  اين دورهء تاريخ  بر  رسوم و عنعنات ، فرهنگ  و از جمله شعر و ادب ما به مطالعات بيشتر ضرورت دارد ، كه اميد است به آن توجهء لازم به عمل آيد. 

u       و باميان در دورهء اسلامي ، چه جايگاه و مقامي داشته است ؟

l     در عهد اسلامي نيز باميان يكي از مراكز بزرگ و پردرخشش دين اسلام بود، كه برخي سايه روشنهاي آن به ما رسيده است.  مثلاً 45 سال پيش از شهر غلغله تفسير شريفي به خط كوفي به دست آمد و نيز يك نسخه از كابين نامه يا مهر نامه . اين كتاب آخري در سال 407 هـ ق نگاشته شده و  قديميترين اثر كتبي زبان دري به رسم الخط عربي ميباشد. تنها يك اثر ديگر نسبت به كابين نامه قدامت بيشتر دارد كه  كتابي است از حكيم موءفق الدين هروي است و در سال 420 نگاشته شده است. دومين كتاب همين كابين نامه ميباشد. يك كتاب ديگر  كه فال نامه است و مربوط به قرن ششم نيز از اين جا به دست آمد. همچنان بيش از 23 اثر از جمله توسط شماري از دانشمندان بلند پايهإ زمان به نام و يا به دستور زمامداران محلي باميان نگاشته شده اند.

u    از اروپايان نخستين كساني كه بتهاي باميان را  ديده اند كيها بوده اند و در بارهء آنها چه نوشته اند ؟

l      نخستين سياحان اروپاي كه از اين بتها ديدن كرده اند و از آنها اثري در دست داريم ، موركوف و رفيقش جوراتبيك بودند . آنان در قرن 16 ميلادي از باميان ديدن كردند و محو زيباييهاي  اين درهء زيبا شدند. آنان مخصوصاً از زيبايي منظرهء شبانهء مجموعهء ديوارهء باميان و تماشاي فانوسها و چراغها ياد كرده اند. اين سياحان از جمله اين نكات را درج سفرنامهء شان ساخته اند :

- اين هر دو بت با پرده يي پوشيده بودند و سياحان مذكور نوشته اند كه به همين دليل موءفق نشده اند دريابند كه كداميك زن بوده و كداميك مرد.

-  نام بتها  سلسال و شاهمامه نوشته شده و شاهمامه را مأخوذ از شكاموني دانسته اند.

-  از وجود 20 معبد و صدها مغاره ياد آوري شده كه در آنها لاماها و دالايي لاماها ميزيسته اند.

- نخستين كسي كه قصد نابودي بتهاي باميان را كرد اورنگزيب بود. او در راه لشكركشي به بلخ ، وقتي به باميان رسيد ، امر  داد تا روي بتها را بتراشند و به تخريب بدنهء آنها نيز تصميم گرفت و پاهاي آنها را ويران كرد. و امّا ، در اين جريان شبي خوابي ديد و به فردايش از كردهء خود پشيمان شد و از تخريب بيشتر مجسمه ها دست برداشت. البته اين حادثه داستاني دارد كه در فرصت ديگر آن را بيان خواهيم كرد.

و چون سخن از ويراني به ميان آمد ، بايد بگويم كه چغتاي پسر موتو چين ، در هنگام حمله بر باميان در سال (628) هجري خورشيدي از سوي مدافعان شهر غلغله كشته شد و مرگ جغتاي چنگيز را سخت خشمگين ساخت و امر به نابودي كامل باميان داد و آن را ماه بليغ يا شهر منحوس خواند . گرچه تاريخ كشتار و ويراني وحشيانهء چنگيز در  سرزمين ما مو بر تن انسان راست ميكند ، امّا با آنهم بتهاي باميان از  دست او صدمه نديدند.

پيشتر از برخورد سلطان محمود غزنوي آن بت شكن معروف ياد كرديم كه او نيز به اين بتها آسيب نرسانيد. و امّا ، جالب تر از آن اين است كه وقتي از باميان مجسمه هاي زيباي مرصع به جواهرات را به نزد خليفهء بغداد بردند ، او كه خود محو زيبايي اين بتها شده بود امر كرد تا آنها را براي تماشاي مردم در قصر به نمايش بگذارند.

u    استاد نابودي عمدي موزيم روباز هده طي يك حملهء عمدي و تاراج موزيم كابل در جريان سالهاي (1993-1994 )، عكس العمل چنداني در سطح ملي و بين المللي ايجاد نكرد ، اما خوشبختانه اينبار عكس العمل شـخـصـيـتـهـا و محافل فرهنگي افغاني و نيز جامعهء بين المللي بســيـار گسترده و شديد بود و بايد هم ميبود. آيا فكر نميكنيد كه اگر در برابر فاجعه هاي قبلي هم عكس العمل  متناسب، نشان داده ميشد ، شايد احتمال فاجعهء  چنين بزرگ را تقليل ميبخشيد. و ديگر اين كه شما عكس العمل شخصيتها ، حلقات و محافل علمي ، ادبي ، هنري و فرهنگي افغاني را كه اينبار متبارز گرديد چه گونه ارزيابي ميفرماييد ؟

l      بلي ، من اين حرف شما را تأييد ميكنم كه اينبار از جابلقا تا جابلسا همهء شخصيتها، حلقات و محافل  علمي ، ادبي ، هنري و فرهنگي افغاني ، از هر قوم و قبيله و تبار و زبان در هر گوشه و كناري كه بودند با اين عمل ابراز مخالفت كردند و آن را تقبيح كردند و اين نشانهء همبسته گي معنوي مردم افغانستان است.

و امّا ، بايد بگويم كه موزيم هده نيز در نوع خود  در دنيا اثر بي همتا بود ، يك موزيم با ارزش در فضاي باز . تخريب آن نيز يك فاجعه بود. آن زمان نيز افغانها عكس العملهاي نشان دادند ، امّا ، آن عكس العملها پراگنده بود و متأسفانه به اين سطح و سويه نبود.

شكي نيست كه تاراج هفتاد درصد آثار موزيم كابل نيز كه در سالهاي 1993 -1994 صورت پذيرفت ، فاجعه يي بود بزرگ و جبران ناپذير.

حال ترس از اين است كه مبادا كار تخريب و نابودي به آثار تاريخي و فرهنگي دورهء اسلامي برسد . نمونه هايي از اين چنين اقدامات نيز به جريان افتاده كه موجب نگراني جدي ميباشد. مثلاً ، تخريب بخشي از مقبرهء استاد زين العابدين . طوري كه ميدانيد استاد زين العابدين معمار گازرگاه

شريف بود. او از فرط ارادت به پير هرات مجسمه يي از سنگ مرمر سفيد در شكل سگ در حال خضوع و خشوع تهيه كرده بود و توصيه نموده بود كه پس از مرگ قبرش را در آستانهء مزار پير هرات بگذارند و آن مجسمه را بر سر قبرش بنهند. متأسفانه طالبان اين مجسمه را تخريب كرده اند.

u     استاد ، ما شمارهء تازهء آسمايي و قسماً  نيز آسمايي اوست - وستليشيز ژورنال را براي بررسي ابعاد گوناگون فاجعهء بزرگ اخير و سرنوشت آثار و مواريث تاريخي و فرهنگي افغانستان ، اختصاص خواهيم داد. همچنان آسمايي به مثابهء يك نشريهء فرهنگي حد اكثر كوشش را به كار خواهد بست تا براي جلوگيري از تداوم فاجعه ،  ذهنيت عامهء افغاني و ذهنيت عامهء جهاني را بسيج كند. ما به شخصيتها و محافل علمي ، ادبي ، هنري و فرهنگي افغاني نيز پيشنهاد كرده ايم تا  مشتركاً اعلاميه يي را به امضا برسانند و براي نگهداشت آثار و مواريث تاريخي و فرهنگي افغانستان در يك صف واحد قرار بگيرند. و اميدواريم با مساعي مشترك گسترده  بتوان از وارد شدن زيانهاي بيشتر جلوگيري نمود. نابودي آثار و مواريث تاريخي و فرهنگي هر دورهء تاريخ ما ، به دست هر كسي و تحت هرنام و عنواني كه صورت گرفته باشد و يا صورت بگيرد ، جنايتي است كه نبايد به آن اجازه داد.

و از شما متشكريم كه از اين مساعي از جمله با مصاحبهء حاضر فعالانه پشتيباني مينماييد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

( 1 ) هندوكش ، با كشتن هيچ ريشه و پيوند مشتركي ندارد. اين نامي است كه يونانيان بر آن نهاده اند و در تلفظ يوناني اين نام اصلا " هندو كفكازوس " بوده كه معني اش قفقاز هند است. ما در متون قديمهء خود اين نام را نداشته ايم. براي بار اول با  نام هندوكش در كتاب راحلهء ابن بطوطه برميخوريم. در متون قديمي ما نام اين سلسله جبال به شكل " پاروپاميزا " كه معني اش بلند تر از پرواز عقاب است ، ثبت ميباشد. به هر رو ، مطلب اين است كه در هندو كش كلمهء كش به معني كوه است و منشاً اين نام قراري كه پيشتر گفتيم به " هندو كفكازوس " ميرسد كه منشاء اين نام گذاري به زمان لشكر كشي سكندر مقدوني  برميگردد و سپس به تدريج براي سهولت از آن هندوكش ساخته شده است كه با كشتن هيچ رابطه و قرابتي ندارد

  ***

 برگرفته از شمارهء 18 -19 مجلهء آسمايی مورخ جولای 2001