WWW.Afghanasamai.com


رازق رویین
 


بودای بامیان



استاده بود پیکر بودای بامیان

آن پاسدار فرهء فردای بامیان

بودند خوار مایه همه تن تناوران

در مقدم شکوههء والای بامیان

صد جویبار ، زمزمهء شعر مینوشت

برموج موج روشن دریای بامیان

تاتاختند لشکر بیگانه ازخدای

پامال غم شده ست سراپای بامیان

هرشب ستاره میچکد از چشم آسمان

بر سنگ سنگ گریهء شبهای بامیان

یک برگ عشق ، یک گل شادی نمیدمد

آوخ به باغ ودامن صحرای بامیان

چشم شکوفه اش نشود باز در« مزار»

نوروز سوگمند ز هیهای بامیان

گریید ای بتان طراز ، ای بت تتار

در سوگنای هجرت لیلای بامیان

سربرکن ای چکامه سرا پیر دردمند

یغماییان شدند به یغمای بامیان

چشمی که کور حق بود ومهر و مردمی

کی بنگرد به صورت زیبای بامیان

گوشی که کر بود به صدای خودی نه غیر

باری چگونه بشنود آوای بامیان

دست کدام اهرمن آورد خشم کور

کین گونه کس نمی شکند پای بامیان

گنجی مگر نهفته به بنیاد خویش داشت

تا بر کنند کاخ کنشکای بامیان

فرعونیان جهل شکستند بی دریغ

تندیسهء بلند مسیحای بامیان

آیا بود که زنده شود ، روشنی دهد

شمعی که مرد درشب یلدای بامیان ؟

کین لعبتان مهر و هنر ، عشق و آشتی

رفتند ازحریم دلارای بامیان

ای قرن بی عطوفت چندین هزار رنگ

مرگت به کام باد چو اعدای بامیان !



6مارچ 2001سوفیه .

 

 ***

 برگرفته از شمارهء 18 -19 مجلهء آسمايی مورخ جولای 2001