انجام گفت و شنود: 25.02.2009  ؛ نشر :  05.03.2009

 

گفت و شنود ویژه  با سخیداد هاتف

بخش ششم -    از اوباما تا به ما

 

حمید عبیدی :  در جامعهء  امریکا چی چیزهایی را بسیار پسندیده و چی چیزهایی را بسیار ناپسندیده یافتید؟

 

سخیداد هاتف:   در جامعه ی پیشرفته یی چون امریکا نادانی عمومی نسبت به بقیه ی جهان آزارنده و حیرت آور است. حتا پس از یازده سپتامبر نیز این وضع بهبود چندانی نیافته است و بعضی آمارها در این زمینه آدم را به خنده می اندازند. از قضا یکی از پسندیده ترین خصوصیات مردم امریکا هم این است که با تفاوت های نژادی ، مذهبی ، فرهنگی و زبانی بسیار راحت اند. از خوبی های دیگر شان می توان از انضباط ، ساده زیستی و همت عملی شان برای برآورده کردن آرزوهای دور و بزرگ نام برد.

 

حمید عبیدی :  از نظر شما راز پیروزی اوباما در چی است و از این تجربه چی درس هایی می توان آموخت؟

 

سخیداد هاتف:  پیروزی اوباما را نمی توان از شخصیت فرهیخته و کاریزماتیک خودش جدا کرد. او آدم فوق العاده هوشمندی است و سخت کوشی و انسجام روانی اش مثل زدنی اند. اما این سفید پوستان امریکا بودند که او را پیروز کردند. تعداد بی شماری از این مردم می خواستند در حرکت جمعی و سمبولیک بر تاریخ شرم آور نژادپرستی در امریکا نقطه ی پایانی بگذارند. می خواستند تصویر انسانی تری از خود را بازیابند. آنان رای دادند و اوباما را به ریاست جمهوری رساندند. البته سیاهان نیز تصمیم گرفته بودند که با رای دادنی بی سابقه به صورتی سمبولیک تاریخ فرومانده گی خود را پشت سر بگذارند. در کنار ِ این ها ، عوامل مهم دیگری هم در کار بودند. تیم مبارزات انتخاباتی اوباما بهترین تیم انتخاباتی در تاریخ امریکا نام گرفته است. دو تن از خبره ترین و هوشمندترین افراد در این زمینه ( دیوید اگزلراد و دیوید پلاف ، که هر دو سفید پوست اند) مبارزات انتخاباتی اوباما را همیشه در اوج نگه داشتند. وضعیت بد اقتصادی و رسوایی سیاست های داخلی و خارجی جورج بوش و مجموعه یی از رسوایی های اعضای جمهوری خواه سنا و مجلس نماینده گان امریکا نیز از عوامل عمده ی دیگری بودند که شعار " تغییر " اوباما را به دعوتی مقاومت ناپذیر تبدیل کردند.

درس مهمی که از پیروزی اوباما می توان گرفت این است که ایمان به خود در ترکیب با همت و هوش و داشتن درک درستی از زمانه ی خود بسیاری از موانع را از سر راه پیشرفت آدم بر می دارد. اما پیروزی اوباما بیش از هر چیزی دیگر زنده و پوینده بودن جامعه ی بزرگ امریکا را نشان می دهد. ما هفتصد سال پیش دختران مان را به حیث وجه المصالحه به دیگران می دادیم و امروز هم همان کار را می کنیم. در امریکا پنجاه سال پیش سفید پوستان سیاهان را به رستورانت ها و مکاتب خود راه نمی دادند ، حالا یکی از همان سیاه پوستان را به ریاست جمهوری خود انتخاب کرده اند. اوباما جوان است ، اما جوانی مانع اش نشد. اوباما سیاه است ، اما سیاه پوست بودن باز اش نداشت. پدر اوباما خارجی و مسلمان بود ، اما کسی به این واقعیت وقعی ننهاد. این ها تجربه های امریکایی اند. تجربه ی مردمی است که پیشرفت را می خواهند ، از هر جا و در هر بسته و شکل و شمایلی که بیاید. امریکایی ها فرصت پیشرفت را از دست نمی دهند. این خصوصیت پاره یی از فرهنگ عمومی جامعه شده است.

برای من سوال این است : ما کی می خواهیم ذهن ها ، چشم ها ، قلب ها و آغوش های خود را برای پیشرفت باز کنیم؟

 

حمید عبیدی :   در کنار هوش سرشار و شخصیت پرجاذبه و پرتوان اوباما ، آیا یکی از رازهای پیروزی وی این هم  نیست که اوباما پل پیوندها است  و   به دور از فرقه گرایی ها ؟

 

سخیداد هاتف:  درست است. اوباما بر خلاف بسیاری از همکاران دموکرات خود ( و طبعا بر خلاف بسیاری از جمهوری خواهان) رویکردی پراگماتیستی را بر رویکردی ایدیولوژیک ترجیح می دهد. یکی از خصوصیات برجسته ی اوباما توانایی فوق العاده اش در خوانش درست ذهنیت ِ دیگران است. در تمام دو سال مبارزات انتخاباتی خود ، اوباما همواره در فهم ِ صحیح خواست ها و نگرانی های مردم امریکا فرسنگ ها پیش تر از رقیبان خود حرکت می کرد. این توانایی هم به او فرصت می دهد که با آگاهی بیشتری فاصله ها را پل بزند.

 

حمید عبیدی :   چرا اوباما سیاهپوست تعریف می شود در حالی که او از مادرسفید پوست به دنیا آمده و در یک خانواده سفید پوست بزرگ شده است و  تنها « پدر بیولوژیک» وی سیاهپوست است -پدری که در پرورش وی هیچ نقشی نداشته است؟

 

سخیداد هاتف:  خود اوباما هم در اولین کتاب خود در مورد این مساله  یعنی درگیری اش با هویت خود- به تفصیل سخن گفته است. بخشی از مساله مربوط به رنگ تیره ی اوباما است که سفید پوست دیدن یا خواندن او را دور از ذهن می کند. دیگر این که ( آن گونه که دیوید مندل یکی از بیوگرافی نویسان او گفته است) او خود نیز در دورانی که در دانشگاه بوده و یا در جنوب شیکاگو در سازمان های مدنی فعال بوده سعی می کرده خود را به عنوان یک سیاه پوست در جامعه ی سیاهان بقبولاند. ظاهرا آن وقت ها بعضی از سیاهان افراطی او را به حد کافی سیاه نمی دانسته اند. مخصوصا که پرورده شدن او در یک خانواده ی سفید و در محیط سفید پوستان سبب شده بوده که میان او و جامعه ی سیاه پوستان فاصله ی فرهنگی ایجاد شود.

 

حمید عبیدی :   اگر کسی جدش از یک گروه اتنیک باشد و مادر  و مادر کلان و مادر مادرکلان و مادر مادر مادرکلانش و مادر پدر و مادر پدرکلانش ... باز هم وی را باید به گروه اتنیک جدش نسبت داد؟

 

سخیداد هاتف:  ظاهرا تعلق اتنیکی آدم ها در اکثر کشورهای دنیا از روی سلسله ی نسبی پدر شان تعیین می شود. شاید مردسالاری چنان در تار و پود وجود ما خانه کرده که نمی توانیم زنان را منبع هویت اتنیکی افراد بدانیم. من باری در سایت بی بی سی خواندم که اوباما را " رییس جمهور افریقایی تبار" امریکا خوانده بود. برای من جالب بود که چرا مادر او که سفید پوستی امریکایی بود و او را پرورش هم داده بود ، به حساب نیامده بود.

 

حمید عبیدی :  آیا کتاب �یک قطره� (ONE DROP by Bliss Broyard (Anatole's daughter  را مرور کرده اید و آیا فکر می کنید که امریکا دیگر بر این طرز تفکر کاملاً غلبه کرده است؟

سخیداد هاتف:  نه ، این کتاب را ندیده ام.

حمید عبیدی :  من هم هنوز خود این کتاب را نخوانده ام، ولی مطالبی را  در مورد  این کتاب همراه با فشردهء کتاب خوانده ام:  کسی   یک رگه ی افریقایی تبار دارد که به سبب حاکمیت روحیه تبعیض مانع ترقی وی می شود. وی روزی به جای نوی نقل مکان می کند و آن رشته را از قلم می اندازد و به یکی از چهره های مطرح ادبیات در امریکا مبدل می شود و بالاخره دخترش پس از مرگ پدر این اسرار خانواده گی را از زبان مادر خود می شنود و این سرنوشت را زیر نام کتاب« یک قطره» ، می نویسد. معنای«یک قطره» این است که اگر کسی  یک قطره «خون سیاه�» هم داشته باشد سیاهپوست است و محکوم به سرنوشت تبعیض آمیز...

سخیداد هاتف :  سعی می کنم این کتاب را پیدا کنم و بخوانم.

 

حمید عبیدی :  در کنار شعار تغییر ، شعار «بلی ما می توانیم» در به حرکت آوردن مردم و دمیدن اطمینان به نفس میان امریکاییان برای ایجاد این تحول در عرصه سیاسی نقش مهمی بازی کرد؛ ولی از رسانه های افغانی چیزی که عنوانی اوباما می شنویم این است : «بلی شما می توانید...» و آیا این خوشباورانه نیست که ما توقع دشاته باشیم تا اوباما در گام اول در تصامیمش در مورد افغانستان و منطقه توقعات افغان ها را مدنظر قرار بدهد؟

 

سخیداد هاتف:  اولا اوباما رییس جمهور امریکا است و در هر کاری منافع ملی امریکا را بر صدر می نشاند. ثانیا او حتا اگر هم بخواهد در فضایی کاملا آزاد عمل نمی کند. او به جامعه ی امریکا پاسخگو است و ده ها سازمان با نفوذ در امریکا که به رییس جمهور شدن او کمک کرده اند بخشی از خواسته ها و طرز دیدهای خود را بر او تحمیل می کنند. این است که نباید از اوباما توقع زیادی داشت. دولت او در اولین ماه ریاست جمهوری خود رسما اعلام کرد که بازداشت شده گان افغان در بازداشتگاه های بگرام از حقوق قانونی برای اقامه ی دعوا در محاکم امریکا برخوردار نیستند. مثلا اگر کسی ده سال در بگرام زندانی بوده و شکنجه شده باشد و بعد معلوم شده باشد که بی گناه بوده ، این فرد حق ندارد در محاکم امریکا اقامه ی دعوا کند. این خبر برای بسیاری از افغان ها و سازمان های حقوق بشری دل شکن بود. اما همین است که هست. اوباما مجبور است در اولویت بندی برنامه های خود با همکاران دموکرات و جمهوری خواه خود چانه بزند و در مواردی معامله کند. آن گاه ، معامله کردن بر سر فلان زندانی افغان به مراتب آسان تر است تا بر سر یک برنامه ی دیگر در داخل امریکا. افغان ها باید نگاه ملتمسانه به بیرون را کنار بگذارند و خود فکری به حال خود کنند.

  

حمید عبیدی :   اگر شما به فرض مشاور اوباما می بودید عمده ترین اشتباهات امریکا در افغانستان را چی گونه برایش ردیفبندی می کردید؟

 

سخیداد هاتف:  من اگر مشاور او می بودم به او می گفتم که بزرگ ترین اشتباه امریکا در دوران حکومت جورج بوش این بود که در دام سیاست های پاکستان افتاد. پاکستان به گزارش خود نهادهای اطلاعاتی امریکا- از امریکا پول می گرفت و آن را بر ضد امریکا به کار می برد. پاکستان می دانست که تقویت طالبان ، امریکا را به شدت عمل نظامی وادار خواهد کرد و این کار تلفات غیر نظامیان افغان را افزایش خواهد داد و در نتیجه امریکا را با نارضایتی عمیق اجتماعی در میان مردم افغانستان روبرو خواهد کرد. این سیاست پاکستان ( به کمک ایران) خوب کار داد. اکنون ، کار به جایی رسیده که امریکایی از ترس تلفات غیرنظامیان حتا بر جنگنده گان طالبان هم حمله نمی تواند. امریکا باید با قاطعیت بیشتر در برابر پاکستان برخورد می کرد.

اشتباه دیگر امریکا اعتماد بیش از حد بر تکنوکرات های افغان و سازمان های دولتی و غیر دولتی برای بازسازی بود. امریکا می توانست دولت ضعیف و مزدور خود در افغانستان را دور بزند و صدها میلیون دالر کمک خود را مستقیما به میان مردم مناطق جنگ زده ببرد و در کنار ریختن آتش بر سر طالبان ، آبی هم بر لبان تشنه ی مردم بریزد.

 

حمید عبیدی :   و باز هم کدام باید ها را به حیث سنگبنای عمدهء ستراتیژی نو امریکا در افغانستان پیشنهاد می کردید؟

 

سخیداد هاتف:  امریکا تا آب گل آلود ِ این بحران را از سر چشمه نبندد و با پاکستان بسیار جدی برخورد نکند ، هیچ طرحی در افغانستان کار نخواهد داد. خوش بختانه به نظر می رسد که دولت اوباما به عمق بحران در پاکستان توجه جدی کرده است و باید دید که این توجه چه جلوه های عملی خواهد یافت. احمد رشید در یکی از کتاب های خود شمار مدرسه های مذهبی افراط گرا در پاکستان را چندین هزار ذکر کرده بود. بسیاری از این مدارس هنوز هم فعال اند. این مدارس شاگرد می پرورند ، آنان را به مناطق غیر در صوبه سرحد و وزیرستان می فرستند تا برای مبارزه ی مسلحانه آموزش ببینند. شما تا می توانید هلمند و پکتیا را بمباران کنید. اما ریشه در جایی دیگر است.

 

حمید عبیدی :  چی وقت و چی گونه بالاخره ما باید به شعار« بلی ما می توانیم» رو بکنیم و  روحیه اطمینان به نفس را در خود و در مردم را ایجاد بکنیم ؟

 

سخیداد هاتف:  نمی دانم. شاید تا یک قرن دیگر آماده شویم.

 

حمید عبیدی :   شما اصلاً آدم خوشبینی هستید و یا بدبین؟

سخیداد هاتف:  مرا نمی توان در دسته ی خوشبین ها قرار داد. اما چاره یی از تمایل به سمت خوش بینی نیست. با بدبینی نمی توان زنده گی کرد. در جهان آن قدر سیلاب و زلزله و بیماری و جنگ و... هست که آدم را به سمت بدبینی براند. به بیانی دیگر ، وقتی آدم شبانه به بستر خود می رود منطقا می تواند فکر کند که فردا به یکی از بدبختی های بی شمار جهان گرفتار شود. اما اگر آدم سر این فکر خود زیاد حساب کند ، شب خواب اش نخواهد برد. این است که اکثریت نزدیک به اتفاق انسان ها شب با این اعتماد می خوابند که فردا روز آرام و بی حادثه یی خواهند داشت. اما روشن است که همه ی این اکثریت نزدیک به اتفاق انسان ها فردا روز خوبی نخواهند داشت. روزانه بخش اظطراری شفاخانه ها از کسانی پر و خالی می شوند که دیشب به آرامی به خواب رفته بودند. صدها و بل هزاران نفر در چهار سوی جهان کشته می شوند و این افراد فقط قربانیان جنگ نیستند. حوادث ترافیکی ، سقوط طیاره ، مسموم شدن ، سکته ی قلبی ، افتادن از بلندی ، غرق شدن در آب و... نیز بی وقفه جان انسان ها را می گیرند. این ها دلایل کافی برای بدبینی اند. اما همان گونه که گفتم با بدبینی نمی توان زنده گی کرد. ما محکوم به خوش بینی یا گرایش به خوش بینی هستیم.

 

حمید عبیدی :   رسانه های جمعی ما چی نقشی در ایجاد زمینه های فکری ، فرهنگی  و روانی چنین تحولی- ایجاد روحیه ی اطمینان به نفس - می توانند ایفا بکنند ؟

سخیداد هاتف:  رسانه های افغانی در تنگنای عجیبی قرار دارند. از یک سو این رسانه ها باید وظیفه ی اطلاع رسانی یا تحلیل مسایل را بر دوش بگیرند. در افغانستان اجرای این وظیفه ها یعنی شب و روز در جامعه سیاهی و نا امیدی پخش کردن. چرا که گزارش دادن از واقعیت های افغانستان و باز کردن شان با زبان تحلیلی ، معنایی جز این ندارد که شما باید پیوسته با تصویرهای تیره و تاری کار کنید که در شش جهت تان وجود دارند. حجم تباهی چنان بزرگ است که یافتن رگه هایی از امید در دل این تباهی و نشان دادن آن به مردم دل کسی را خوش  و اعتماد شکسته یی را ترمیم نمی کند. شما صد ها تصویر دل نشین از رفتن کودکان به مکتب و باز آمدن ورزشکاران قهرمان وطن از خارج را در تلویزیون نشان بدهید. آن گاه ، فقط یک حمله ی انتحاری در چند صد متری کاخ ریاست جمهوری همه ی این تصویر ها را محو می کند.   

 

حمید عبیدی :   رسانه های جمعی ما  برای ایفای چنین نقشی چی باید بکنند ، برکدام کاستی ها باید غلبه کنند ، کدام مهارت ها و توانایی ها را  باید کسب نمایند ؟

سخیداد هاتف:  به نظر من اگر رسانه های ما حرفه یی تر عمل کنند بهتر می توانند خدمتگزار جامعه باشند. شاید تعجب کنید از این نظر من که حرفه یی تر عمل کردن این رسانه ها تا حد زیادی به معنای دست برداشتن شان از برنامه های اصلاح مستقیم جامعه است. بسیاری از رسانه های ما حتا اخبار را هم به گونه یی عرضه می کنند که آدم فکر می کند می خواهند با پخش فلان خبر چیزی را در جایی اصلاح کنند. مثلا وقتی که  یک تلویزیون یا رسانه ی چاپی ِ مستقل  از  یک حمله ی انتحاری خبر می دهد در مقابل افراد انتحار کننده موضع ِ مخالف می گیرد و یا افراد کشته شده ی پلیس را " شهید" می خواند. ما به آسانی این انحراف از نرم های اطلاع رسانی بی طرفانه را می پذیریم ، چون خود ما هم از انتحاری ها بد ِ مان می آید یا نسبت به افراد کشته شده و خانواده های شان احساس همدلی می کنیم. اما فراموش می کنیم که با این همراهی ِ خود به قوام یافتن رسانه های مستقل و معتبر ضربه می زنیم. رسانه های مستقل ِ ما باید فراموش نکنند که نقش اولیه ی اساسی شان به جریان انداختن اطلاعات موثق و فراهم کردن مجالی آزاد و فرصتی برابر برای پخش آرا و دیدگاه های مختلف است.البته  از کار حرفه یی تر رسانه های غیر مستقل هم باید استقبال کرد ، اما از آن ها انتظار زیادی نمی توان داشت.   

 

حمید عبیدی :   اگر بخواهیم این گفت و شنود را با روحیه خوشبینانه یی به پایان ببریم ، اجازه دهید بپرسم به نظر شما در لحظه کنونی کدام شعارها می توانند مردم افغانستان را به سوی فردای بهتر به حرکت بیاورند؟

سخیداد هاتف:  همان شعارهایی که جوامع پیش رفته ی دموکراتیک را سرور جهان کرده اند : آزادی و آگاهی ، عدالت و دموکراسی ، قانون و حقوق شهروندی ، رفاه و ترقی.  

***

لینک  بخش های دیگر این گفت و شنود  و مطالب مرتبط با آن :

سخنی در مورد این گفت و شنود

زنده گی نامه کوتاه سخیداد هاتف

بخش نخست- زنگی که دل و دماغ را می خراشید

بخش دوم - پنجره ها هنوز بسته اند...

بخش سوم - آینده  را نباید قربانی گذشته  کرد

 بخش چهارم- شانه خالی نکردن از مسوولیت های روشنفکرانه

بخش پنجم-هاتف در آیینه

 بخش ششم و پایانی - از اوباما تا به ما

پاسخ سخیداد هاتف به پرسش نصیر سهام

نقد آقای اسماعیل اکبر- بد آموزی ها و غلط های مشهور در جنبش شبه روشنفکری افغانستان

پنچ قلم توضیح- ( در پاسخ به نقد آقای اسماعیل اکبر)

 

***

 

* با خواندن   اینجا مخفی گاه دشمن است! ، که در نخستین و یگانه شماره ی مجله �افرند� منتشر شده بود،  با نام سخيداد هاتف آشنا شدم. گرچه �افرند� پر بود از پرآوازه ترین نام ها ، ولی مرا نه نام نویسنده ، بل عنوان نوشتار به سوی �«مخفیگاه دشمن»� کشانید. آن �مخفیگاه� را سرتا پا چند بار زیر و زبر کردم - مگر ممکن بود کسی که پیش از آن نامی هم  از او در رسانه ها به چشمم نخورده بود و حتا  استادان سرشناس ادبیات ما هم او را نمی شناختند، این مطلب را نوشته باشد؟!

مقاله چنان یک دست بود که نمی شد گمان کرد کسی رفته و از متفکران و ادبای بزرگ مفکوره ها و گفته هایی را گرفته و با هم سرش کرده و به نام خود منتشر ساخته است. 

با جستجوی چندین مراتبه یی �«مخفی گاه دشمن»� ، معتقد شدم که ستاره یی در حال طلوع است.  کوشيدم نشانی وی را بيابم و همکاريش را با آسمايی جلب کنم. بالاخره زمانی که هاتف به امريکا آمد، از روی لطف دوستان مشترک ، وی را يافتم. از همان نخستين صحبتی که با هاتف داشتم از وی خواستم تا متن ديجيتال مقالهء  اینجا مخفی گاه دشمن است! را برای نشر  در آسمايی ، بفرستد.  ماجرای آن نوشته به جای خودش ، ولی هاتف از همکاری با آسمایی دریغ نکرد- گرچی این همکاری مد و جذرهایی داشت.

 

باری هاتف برایم نوشت که به دلیل داشتن کار بسیار نتوانسته است در موقع معینه مطلبی را که وعده کرده بود بفرستد. من در پاسخش نوشتم: �... اگر من امکان مي داشتم و شما هم موافق مي بوديد چنان مي کردم که کار شما تنها مطالعه و نوشتن باشد؛ تا هم وقتي که کار مي داشتيد مي نوشتيد و هم وقتي که بيکار مي بوديد�. البته این به آن معنا نیست که با هر آن چی هاتف می نویسد من موافق هستم؛ ولی هاتف کسی است که  به اگر هم با وی  اختلاف نظرهای جدی داشته باشید می توانید  با  او به بحث بنشینید و از چنین بحثی بهره ببرید. گاهی او حرفهایی می گوید که شما می خواستید بگویید . گاهی بر چیزهایی انگشت می گذارد که پیشتر هم پیش چشم شما بوده ، اما متوجه آن نشده اید.

به هر رو، باری کسی از هاتف انتقاد کرده بود و بی پرده انتقاد کرده بود. کسی هم از روی محبت به هاتف برخاسته بود و برای دفاع از هاتف با تندی تمام، آن انتقادات را رد کرده بود. و جالب این که روز دیگر هاتف نوشت که آن انتقاد کننده وی را از قدیم و از بسیار نزدیک می شناخته است و انتقاداتش از هاتف به جا بوده است ؛ چون وی در گذشته واقعاً چنان بوده است که انتقاد کننده نوشته است... و ایکاش شمار بیشتری از ما  چنین صداقت و چنین انتقاد پذیریی می داشتیم.

 

مهاجرت ما افغان ها را به شش گوشه ی گیتی پراگنده است. هاتف در امریکا است و من در آلمان و به رغم همکاری چندین ساله ما تا هنوز همدیگر را از نزدیک ندیده ایم.  صحبت های گاه به گاه تیلفونی ما نیز فرصت کافی برای شناسایی شاید و باید فراهم کرده نتوانست. همین بود که فکر کردم اگر منی که پیوسته با هاتف در تماس هستم هنوز وی را خوب نشناخته ام، پس به احتمال بسیار خواننده گان آسمایی نیز نه تنها هاتف ، بل شاید بسیاری از همکاران دیگر آسمایی را نیز چنان که شاید و باید نمی شناسند. و فکر کردم که یکی از دشواری های ما شاید ناشی از همین امر باشد که از همدیگر شناخت شاید و باید نداریم و شاید هم پیشداوری هایی در مورد همدیگر داریم که مانع از درک متقابل می شوند.

بلی  به باور من جنگ روانی دراز مدت ما افغان ها را متاسفانه   بسیار  �از هم بیگانه� ساخته است. نادرست نخواهد بود اگر بگویم جنگ روانی  دل و دماغ ما را به �«مخفیگاه دشمن»� مبدل ساخته است.

گفت و شنودی که با هاتف انجام داده ام و اینک به خدمت تان تقدیم می گردد، نشان داد که حتمی نیست کسانی که دیروز در دو سوی خط استقطاب قرار داشتند، امروز هم میان شان برزخ های عبور ناپذیر موجود باشد.  باور دارم که با فروریختن هر �دیوار پیشداوری� ، یک �پل همبسته گی� می تواند ایجاد شود.  و من  با آشنایی بیشتر با نویسنده ی «مخفیگاه دشمن»،� کسی را یافتم که کم از کم می توانم بگویم  هردوی ما  برای آینده ی میهن و ملت مان آرمان ها و آرزوهای مشترک داریم ... تا نظر شما چی باشد.

حمید عبیدی

27 فبروی 2009 مطابق به 9 حوت سال 1387