رسیدن به آسمایی: 27.08.2009 ؛ نشر در آسمایی: 28.08.2009

جهان پسا - امریکا-11

نویسنده : فرید ذکریا؛ برگردان : غفار صفا
 

ظهور ناسیونالیسم

در شرایط جهانی شدن تقریباً همه مسایل ازتروریسم گرفته تا توسعهء سریع برنامه های اتومی، امراض، آفات طبیعی، بحرانهای اقتصادی و کمبود آب، ازمرزها سرازیرمیشوند وهیچیکدام ازآنها نمیتوانند بدون همکاری وهمآهنگی مشخص میان کشورها حل و فصل گردند. اما با جهانی شدن اقتصاد، اطلاعات وحتی فرهنگ، قدرت های سیاسی رسمی خود را به حلقهء ملت - دولت محکمترمی بندند، حتا اگراین ملت ها به تنهایی خود قادربه مبارزه دربرابرآن چالشها نباشند. ملت- دولت ها بطور فزاینده ای کمترعلاقه میگیرند تا پرابلم های مشترک را درهمکاری با یکدیگرحل وفصل کنند. همراه با افزایش شمارهء بازیگران- دولتی و غیردولتی-  وافزایش قدرت واعتماد به نفس درهریک ازآنها، دورنمای همسویی وهمکاری های مشترک سست تر و محدودترمیگردد. این امرعمده ترین چالش در برابر ظهور دیگران است.  به عبارهء دیگرچالشی در برابر مبارزه برای جلوگیری از تبدیل شدن رشد جهانی به بی نظمی جهانی و فروپاشی.

بدون شک افزایش غرور و اعتماد به نفس در میان سایر ملتها مخصوصاً در بین بزرگترین  ومؤفق ترین آنها یک واقعیت قابل لمس است. این موضوع برای من چند سال پیش زمانی که با یک مدیرجوان چینایی در یک کافه در شانگهای صحبت میکردم بسیار به خوبی آشکار شد. او در بارهء آن رشدی شگرف صحبت میکرد که داشت در کشورش رخ میداد واینکه درآیندهء نزدیک چین را به یک کشورمدرن وثروتمند مبدل خواهد کرد. او کاملاً درطرز لباس وحرکاتش مثل غربی ها بود. انگلیسی بسیارعالی صحبت میکرد، بسهولت و اطمنان دربارهء شیوه های جدید تجارت بحث مینمود و  برفرهنگ پاپ امریکایی ایراد میگرفت. آشکاربود که اومحصول تمام عیارگلوبالیسم است، فردی که میان فرهنگها پل بسته و جهان را هرچه بیشتر کوچک ومحلی برای کسموپولیتن (جهان وطنی- م ) ساخته بود. اما وقتی، به صحبت دربارهء تایوان، جاپان و ایالات متحده صحبت را آغازکردیم، پاسخ های او باکج خلقی همراه شدند. بالحنی برافروخته توضیح کرد که این تایوان بود که گستاخی کرد تا اعلان استقلال کند. چین بایستی سرراست آنرا اشغال مینمود. اوگفت جاپان یک کشورمتجاوزاست وهرگز نباید به آن اعتماد داشت. باورداشت که ایالات متحده امریکا آشکارا دردوران جنگ کوسووسال 1999 برسفارت چین بمب گذاری نمود، شاید به این علت که مردم چین را ازنیروی نظامی خود بترساند و...  احساس کردم که این سال 1915 است و من دربرلین بایک متخصص جوان آلمانی، کسی که آنروزها میتوانست  یک فرد  متمدن ودرعین حال هم یک ناسیونالیست راستین باشد، صحبت میکردم.

رشد ناسیونالیسم رابطهء تنگا تنگ با رشد فرصت ها و زمینه های اقتصادی دارد. این امرقابل درک است. تصورکنید شما درکشوری زندگی کرده اید که از قرنها فقیروبی ثبات بوده ولی سرانجام همه چیزدگرگون شده واین کشوردریک مسیررشد قرارگرفته است. شما افتخارخواهید کرد ودرعین حال نگران خواهید بود. این نوع اشتیاق برای کسب هویت واحترام درسراسرجهان موج میزند. شاید بسیارمتناقض بنظربرسد که جهانی شدن ومدرنیزه شدن اقتصادی نوعی ناسیونالیسم سیاسی را پرورش میدهد، اما این درصورتیست که ما ناسیونالیسم را به عنوان یک ایدیولوژی عقب گرا ببینیم که به یقین میتواند درپروسهء بزرگ پیشرفت بزوال بیانجامد.

ناسیونالیسم همیشه امریکایی ها را غافلگیر ساخته است. آنگاه که ایالات متحده خود را وسیعاً با سایرکشورها درگیرمیسازد، درامریکا باوربراین بوده که این عمل صادقانه درجهت کمک به سایرکشورهاست تا به خودشان. اما عکس العمل مردمان بومی دربرابر تلاشهای امریکا از فلیپین گرفته تا هاوایی، ویتنام وعراق، آنها ها را همیشه غافلگیرساخته است. امریکایی ها درکشورخود دارای غرورموجه هستند       ( توبخوان وطن پرستی) اما هنوز صادقانه شگفت زده اند وقتی میبینند سایرمردم افتخارات خود را منحصر بفرد میدانند.

درآن روزهای زوال حاکمیت بریتانیایی ها درهند، آخرین وایسرای هند برتانوی، لارد لوییس مونت بیتن باعصبانیت خطاب به رهبربزرگ هند مهاتماگاندی گفت:« اگرماهمین حالا هند را ترک کنیم اغتشاش برپا خواهدشد» گاندی پاشخ داد:  « بلی، اما این اغتشاش، اغتشاش خود ما خواهد بود». اینوع احساس ادارهء خودی بدون مداخلهء دیگران نیرومند ترین احساس درکشورهای درحال رشد است. مخصوصاً آنهاییکه زمانی مستعمره و یانیمه مستعمرهء غرب بوده اند.

«بیداری سیاسی جهان» اصطلاحیست که اخیراً برژینسکی آنرا طرح و توجه زیادی را بخود جلب کرده است. او به اشتیاق همگانی روزافزون برخاسته ازعواملی چون مؤفقیت های اقتصادی، غرورملی، سطوح بالای آموزش، انبوه اطلاعات و شفافیت و خاطرات گذشته اشاره کرده و مینویسد : «مردمان بسیاری از کشورهای روبه انکشاف ازلحاظ سیاسی پرهیجان، ودربسیاری ازمناطق پرازجوش وخروش اند این درواقع ناشی ازنوعی آگاهی ازبی عدالتی اجتماعی به پیمانهء بی سابقه است که منجربه شکل گیری جامعه ای دارای تفاهم مشترک و احساس حسادت میشود. یک چنین وضعیتی بستر مناسبی است برای اعمال سیاست های عوامفریبانه و تحریک احساسات مذهبی. این نیروها مرزهای سیاسی را درمی نوردند و دشواری هایی را فرا راه هردو، هم دولت موجود وهم نظم موجود جهانی که درراس آن ایالات متحده قرار دارد خلق میکند.

در بسیاری ازکشورهای غیرازجهان غرب یکنوع یاس و سرخوردگی همراه باقبول ناگزیرتاریخ جهان تألیف غرب وامریکا وجود دارد (چه آنها درنقش خود نباشند و چه به عنوان بازیگران ناچیز به آنان نگریسته شود.) از جمله تاریخ روسیه دراثر تألیفاتی با معیارهای غربی دربارهء جنگ دوم جهانی شدیداً لطمه دیده است. دراین تألیفات چنان وانمود شده که بریتانیا وایالات متحدهء امریکا فاشیسم آلمان و جاپان را بشکست مواجه ساخته اند. مؤرخین آمریکایی ازستیفن امبروس گرفته تا کین بورنس درایجاد این باور که روسیه درجنگ علیه هتلروجاپان سهم اندکی داشته است نقش مهمی ایفا کرده اند. درواقع جبههء شرق میدان مرکزی جنگ دوم جهانی بوده و گستردگی قلمروهای شامل جنگ دراین جبهه بیشتراز تمام ساحات شامل درجنگ بود که ازآن سی ملیون کشته برجای ماند،  سه برچهار تمام نیروی های آلمانی دراین جبهه میجنگیدند و هفتاد درصد آلمانی هایی که کشته شدند نیزدرهمین نبردها صورت گرفت. جبههء اروپایی ازبسیاری جهت ها یک جبههء فرعی بود اما این جبهه درغرب بمثابهء یک حادثهء بسیارعمده پنداشته میشد. چنانچه بنیامین شوارتز خاطرنشان کرده است « ستیفن امبروس تنها توجه خود را به اشغال سیسلی توسط نیروهای امریکایی وبریتانیایی معطوف میدارد جاییکه شصت هزارآلمانی ازآن جزیره رانده شدند اما ازجنگ کورسک تماماً انکار ورزیده است، جاییکه بزرگترین نبرد تاریخ بوقوع پیوست، جنگی که در آن یکنیم ملیون نفرازهردوطرف (شوروی و آلمان) اشتراک داشتند. این دوحادثه دقیقاً همزمان واقع شدند. ... ممکن این امرمارا دست و پاچه کند. اما بایستی تایید کنیم که جنگ علیه آلمان نازی اساساً چنان که مؤرخ بزرگ عسکری جان اریکسون گفته است این جنگ جنگ استالین بود9

و یا درنظربگیریم دیدگاهی را درهمین زمینه ازیک زاویهء دیگر درجهان. یک دوست هندی برایم شرح داد که « برای امریکایی ها وبریتانیایی ها جنگ دوم جهانی مبارزهء قهرمانانه یی بود که درآن فرشتهء آزادی براهریمن غلبه کرد، اما برای ما این مبارزه ای بود که دراثرآن بریتانیا بدون قید وشرط هندوستان ونیروی مسلح آنرا برسمیت شناخت. لندن برای ما گفت بخاطر مفکورهء آزادی بمیرید که این امردرآن لحظهء بسیارحساس تاریخی برای ما جدن پذیرفتنی نبود."

یک چنین دیدگاههای متفاوت درمسایل ملی همیشه وجود داشته اند. اما امروز بایستی سپاسگزاربود ازسیستم گستردهء آموزشی، اطلاعات و فضای اعتمادی که وسیعاً درشبکه های خبری، شبکه های ماهواره یی وپایگاه های انترنیتی جهان درحال انکشاف ترویج وبازتاب میابند. بسیاری از«دیگران» تحلیل ها، بحث ها وتصورات غرب را مورد تجزیه وتحلیل قرارداده و آنها را با دیدگاههایی متفاوت ازجهان می سنجند. سال 2006 یک کارمند جوان چینایی برایم گفت " وقتیکه شما میگویید ما از نظام دیکتاتوری سودان برای دستیابی به منابع نفت آن کشورحمایت میکنیم این سیاست چقدربا حمایت شما ازرژیم قرون وسطایی عربستان سعودی تفاوت دارد؟ این ریا کاری  برای ما آشکارا ست اما هنوز چیزی دربارهء آن نگفته ایم."

در پایان جنگ سرد، انتظارعمومی این بود که روسیه وچین بگونهء اجتناب ناپذیری وارد سیستم سیاسی و اقتصادی نوع غربی دوران پس ازجنگ دوم جهانی خواهند شد. وقتیکه جورج. اچ. دبلیو بوش از«نظم جدید جهانی» صحبت میکرد منظورش توسعهء نوع کلاسیک ادارهء غربی درسراسرجهان بود. شاید این نظریه ناشی ازتجربهء جاپان وجرمنی پس از جنگ جهانی دوم است، دوکشوری که بلندترین سطح نیروی اقتصادی را بوجود آوردند وهنوزهم درهمکاری وتوافق بانظم موجوداز جملهء اعضای خاموش این سیستم هستند. فراموش نباید کرد که آنها درشرایط خاصی قرارداشتند. هردو کشوردارای سرگذشت همانندی بوده جنگ های اشغالگرانه را راه انداخته اند که درنتیجهء آن مورد تنفردیگران قرارگرفتند، با تهدید جدید کمونیزم شوروی مواجه شدند و برای حمایت از خود به نیروی نظامی امریکا متوسل گردیدند. دردوربعدی ظهور قدرت ها نیزخودرا با شرایط جدید تطابق خواهند داد.

ما هنوزدربارهء جهانی فکرمیکنیم که درآن قدرت های رشد یابنده دو راه انتخاب را درپیش دارند. پیوستن به نظم غربی ویا با رد آن تبدیل شدن به ملت های سرکش وروبرو شدن با محاکمه ومجازات. درواقع چنین نیست. قدرت های رشد یابنده راه سوم را تعقیب میکنند یعنی پذیرش سیستم غربی ولی کارکردن به شیوهء خودی (دوباره شکل دهی سیستم بدست خودشان ) چنانچه کارشناسان سیاسی نازنین برما، ایلی رتنروستیفن وبرخاطرنشان کرده اند، درجهانی که هرکس احساس کند که خود مختاراست، کشورها میتوانند « غرب محوری» را بکلی کنار بگذارند و کمربند های خود را محکمتر ببندند. 10 درجهانی پسا - امریکا دیگرمرکزی برای انتیگریشن وجود نخواهد داشت. جیمزبیکروزیرخارجهء امریکا درسال 1991 اظهارداشت که جهان دارد بسوی یک سیستم گفتگو (کانون گفتگو) حرکت میکند، وهریک از کشورها میخواهند ازامریکا فاصله بگیرند. جهان درسدهء بیست و یکم بهتراست بعنوان بستر رقابت های آزادانه که درآن همه روزه الگوها ومسیرهای جدید حرکت مطرح میگردند، تعریف شود. این یک واقعیت است حتا بر اساس یک سنجش عینی: درظرف ده سال تنها شماربازدید کنندگان روسی از چین چهارمرتبه افزایش یافته است. (یعنی از 489000 نفردرسال 1995 به 2.2 ملیون نفردرسال 2005.) اکنون دیگر مرکزتوجه تغیر یافته، کشورها بطورفزاینده ای بخود مشغول شده اند – درموضوع رشد وتکامل شان-  ودیگر کمتر به غرب وایالات متحده توجه میکنند. بعنوان نتیجه، جریان کمپاین ریاست جمهوری سال 2007 نشان داد که روحیهء ضد امریکایی تا اندازه ای به نقطهء صفر تقرب نموده است وجهان ازخشونت بسوی بی اعتنایی و از ضد امریکایی بسوی پسا - امریکایی درحرکت است

 

 

 

پافشاری هرچه بیشتر قدرت های جدید برمنافع شان بیانگرواقعیت جهان پسا – امریکایی ست. این امرهم چنان باعث پیدایش گره سیاسی روی این موضوع میگردد که چگونه درجهانی با بازیگران دولتی وغیردولتی میتوان به اهداف بین المللی دست یافت. ایالات متحدهء امریکا و شماری ازمتحدین غربی اش با اتکا برمدل کهنهء پرداختن به مسایل، برنامه هایی را اجرا میکردند که کشورهای جهان سوم هریک به تنهایی بآن میپرداختند ویا به عنوان نظاره گردرحاشیه بودند ورابطهء چندانی بآن نداشتند. درآن زمان بازیگران غیردولتی یا تعداد شان بسیاراندک بود ویا هم بسیار ضعیف و دلیلی برای نگرانی ازآنها وجود نداشت. اما اکنون با نگاهی به مواردی چون چانه زنی های تجارتی، میبینی که جهان درحال انکشاف با چه نیرویی شگرف واردعمل میشود. مواردی هست که آنها معاملهء پیشنهادی غرب را پذیرفته اند ویا آنرا رد کرده اند. کشورهایی مانند برازیل وهندوستان بازی های پیچیده ای را اجرا میکنند تا معاملات را مطابق خواست خود تمام کنند. آنها توضیحات (سی یی او) ی غرب و گزارش های گولدمن را دراین زمینه که آینده درکجا لنگر انداخته است، شنیده اند ومیدانند که دیگر تناسب قدرت تغیرکرده است

پیمان کیوتواکورد ( که درحال حاضر بخاطررد شوالیه مآبانهء آن توسط بوش بمثابهء یک پیمان مهم بآن نگریسته میشود) درواقع عبارت ازعهدنامه ایست در مطابقت با نوعی جهانبینی کهنه. کیوتو فرض را برین میگذارد که اگرغرب متحد شود و برنامهء واحدی را مورد اجرا قراردهد، کشورهای جهان سوم نیزسیستم جدیدی را اتخاذ خواهد کرد ومشکلات حل خواهد شد. ممکن چندین دهه پیشتراین روش درزمینهء رفع پرابلم های بین المللی روش موثری بوده باشد. اما امروزکمتر قابل درک است. چین، هند، برازیل وسایرقدرت های درحال رشد دیگرازپروسهء تحت رهبری غرب که خودشان درآن سهم نداشته باشند پیروی نخواهند کرد. دولت ها به تنهایی خود چه چیزی را بیشترازحل پرابلم های تغیراوضاع جوی میتوانند انجام دهند. راه حل واقعی عبارت خواهد بود ازتشکیل اتحادیه های گسترده شامل سکتور های خصوصی، سازمانهای غیردولتی، شهرها و نواحی ورسانه های گروهی. ما نیازداریم تا درجهانی گلوبلایزشده، دموکراتیزه شده وغیرمتمرکزرفتارفردی را اصلاح کنیم. وضع مالیات، تعرفه ها وراه اندازی جنگها شیوه های نا کارآمد و فرسوده برای انجام این ماموریت است. دیگرجایی برای ترفندبازی باقی نمانده. برای تغیرموثرنیازبه راههای سنجیده وهوشمندانه است.

میکانیزم سنتی اتحادهای بین المللی اکنون به عصر دیگری تعلق دارد. ساختار سازمان ملل متحد بیانگر یک دسته بندی منسوخ قدرتهاست. اعضای شورای امنیت ملل متحد متشکل ازفاتحین جنگیست که شصت سال پیش پایان یافته. بدنهء اصلی سازمان ملل، جاپان وجرمنی را که دومین و سومین کشورهای بزرگ اقتصادی (با توجه به نرخ بازاراسهام) اند دربرنمیگیرد. یا هندوستان دارندهء عمیق ترین دموکراسی درجهان ویا هیچکدام از کشورهای امریکای لاتین و افریقا. شورای امنیت بیشترنمونهء یک ساختار کلاسیک ادارهء جهانی است تا یک ادارهء وسیع و گسترده. درگروپ هشت (جی-8) کشورچین چهارمین نیروی بزرگ اقتصادی جهان، هند و کوریای جنوبی دوازدهمین و سیزدهمین کشورها جایی ندارند. براساس سنت بجامانده (آی ام اف) توسط اروپایی ها و بانک جهانی توسط امریکاییها رهبری میشوند. این سنت شباهت میرساند به آن رسم قدیمی اختصاصی بودن کنتری کلب (مانند کلب ورزش گلف- م). برای آنهاییکه داخل کلب هستند این کلب بسیار زیبا و خوشآیند اما برای بیرونی ها تبعیض آمیزو پرازاهانت است.

پیچیدگی دیگراینکه: وقتی من دربارهء رشد فزایندهء  ناسیونالیسم سخن  میگویم، درواقع به توضیح یک پدیدهء فراگیرمیپردازم یعنی تأکید برمسالهء هویت. دولت ـ ملت نسبتاً پدیدهء تازه ظهوراست وغالباً بیشترازصدسال عمرندارد. پدیده هایی چون مذاهب، نژادها و گروههای زبانی نهفته درمتن دولت ـ ملت عمردرازی دارند و این پیوند ها عملاً موجود اند و رشد یافته اند و مانند مناسبات اقتصادی ژرف اند. در اروپا فنلندی ها و فرانسوی ها آشکارا مثل همیشه دربلجیم باقی ماندند. دربریتانیا، سکاتلندی ها یک حزب حاکم را برگزیده اند تا به عهدنامهء سه صدساله ایکه بربنیاد آن نظام سلطنتی انگلستان متشکل ازانگلندی ها، سکاتلندی ها وویلزایجاد گردیده، پایان داده شود. درهندوستان احزاب ملی گرا دارند به احزاب ملی گرایی که پایگاه منطقه ای دارند میبازند. درکینیا برتری های قبیلوی جای مهمی را اشغال میکند. دربسیاری از نقاط جهان این کانون هویتی (عمیقترازملت – دولتها ) بعنوان بازتابگر زندگی مردم به موجودیت خود ادامه مدهند. دقیقاً این همان چیزیست که مردم بآن رأی میدهند و حاضرند برای آن قربانی بدهند. درجهانی با اقتصاد بازاین گروپها میدانند که بیک دولت مرکزی کوچک و کوچکتر نیازدارند. ودرعصری دموکراتیک درصورتیکه به عنوان یک گروپ متحد باقی بمانند نیروی بیشتری کسب خواهند کرد. معنای این برتری دوگانهء هویتی اینست که آنگاه که رابطهء مثلاً هند و چین با ایالات متحده، سازمان ملل و یا جهان درسطح گسترده ترمطرح باشد ناسیونالیسم هندی و چینایی رشد میکند. اما درعین حال این کشورها درداخل خود بارشد ناسیونالیسم های محلی روبروهستند ـ آنچه که درمقیاس جهانی رخ میدهد (تبارزمسألهء هویتی درمیانهء رشد اقتصادی) درسطح محلی نیز رخ میدهد. مسألهءعمده اینست که این موضوع حرکت هدفمندانهء ملی را بادشواری بیشتر مواجه میکند.

با تعدد مراکز قدرت و پراگنده گی آن مسألهء مشروعیت بیش از پیش کسب اهمیت میکند زیرا این یگانه راهیست که میتوان با تمسک به آن به بازیگران متعدد درسطح جهان مراجعه کرد. امروزهرقدرهم که مسایل واقعبینانه و موجه باشند هرگاه چنان وانمود شود که غیر قانونی اند، دیگر راه حلی برای آن وجود ندارد. تحمیل آن سودمند نیست مخصوصاً درصورتیکه آشکارشود که دراین مسأله قدرت و روش تبعیض آمیز کشوری دخیل است. مهم نیست که آن کشور چقدر نیرومند است. بگونهء مثال کشتارجمعی دردارفوربسیار وحشتناک است ومداخلهء ارتش (مؤثر ترین راه حمایت ازآن) درصورتی با موفقیت همراه خواهد بود که تأیید قدرت های عمده و همچنان همسایگان افریقایی سودان را با خود داشته باشد. هرگاه ایالات متحده امریکا به تنهایی و یا بایک اتحادکوچک داخل اقدام شود (اشغال سومین کشوراسلامی برای پنج سال) نتیجهء تلاشهایش تقریباً معکوس خواهد بود. وآن عبارت خواهد بود از تبدیل شدن دولت سودان به یک معترض دایمی "امپریالیسم ایالات متحدهء امریکا. " گزارش سیاست خارجی ادارهء بوش پیشنهاد یک نمونهء کاملیست ازضرورت عملی مشروعیت. ولی هنوز، علاوه برشکست های بوش، تنگناهایی نیزدراین زمینه وجود دارد وآن اینکه: هرگاه شماری از کشورها ضرورت به همکاری متقابل درحل و فصل قضایا داشته باشند، چگونه ممکن است درجهانی با بازیگران بیشتر که برخی ازآنها پرقدرت نیز هستند این امرتحقق یابد؟