07.02.2016

رزاق مامون

 آرمان «قابل تحقق» مدینۀ خیالی است

سال هاست می اندیشیم که امکان یا امکاناتی بالقوه یا قابل دسترس، که افغانستان را ازین طغیان و تلاطم بیرون کند، در چه زمانی، درچه احوالی، به مرحلۀ «عمل به امکان» خواهد رسید؟

رهبرانِ گروه های شبه نظامی، سال ها با هم جنگیدند وهنوز بخشی از آن ها باهم در جنگ اند؛ حالا با عبور از گردونه های روزگار، بی آن که ره به جایی برند، در زندان همین پرسشِ گیج کننده گرفتار اند. کلید اصلی، دراختیار ما نیست. جغرافیای هرچند محصور با سنگ و گرسنه گی، زمانی برای همۀ ما پناه گاهی غنیمت بود؛ اکنون برای همه، مصدر خطر و بی اطمینانی است.

«آرمان» صلح، ما را درگیرِ یک پارادوکسِ روانی ساخته است که به هر جهت رو میکنیم، سرکوفت میخوریم. از آرزوهای خود برای «صلح» بیشتر از ایام جنگ، خنجرمیخوریم؛ گاه با دیگران «صلح» میکنیم؛ گه با دیگران میجنگیم و از هم خانه های خویش التماس صلح می کنیم. حتی تصاویرِ ذهنی مرز دشمنی و دوستی را از متن اندیشه و بصیرت ما زوده اند.  چون سرنوشت ما را مصادره به مصلحت خود کرده اند، در استفاده از جنگ، به نفع «دیگران»، بی هنر شده ایم.

افغانستانِ بدون امریکا، افغانستانِ هند، پاکستان وایران خواهد بود. قریب چهل سال، کورۀ بنیاد گرایی را در سینه و روان مردم، مشتعل نگه داشته اند؛ مگر چند سال دیگر نیاز است که کوره سرد شود؟ هرنوع «آرمان قابل تحقق»، تا زمانی نا معلوم، از «شریعت» سیاسی و «شریعت» عامیانه، اعتبار نامه خواهد گرفت. آرمان قابل تحقق، به همان میزانی که شریفانه است، به طور اسفباری، عتیقه به نظر می رسد.

اگر را با مگر تزویج کردند

از آنان بچه ای شد، کاشکی، نام

هرچند، درمقام کله شخی و لذت «شهادت»، افغانستان، زانو خمِ جهان است، در کمانه کردن کمر خود نیز، جاهل ترین استاد دنیاست.

جامعه، به ضرب فتوا و ترویج تحجر، دراسارت مغزی وروانی قرار دارد. وقتی «جامعه» میگوییم، شاید به سختی بتوانیم یک صد هزار نفر را در داخل وخارج، از جماعت نزدیک به سی میلیون نفر، منفی فرض کنیم. یک دوست من، تازه از کابل برگشت. حکایت کرد که هیستری تعصب، برده گی داوطلبانه برای افراطیت چنان درذهن وقضاوت مردم عام ریشه زده است که حتی یک پسربچه ده ساله درنقش یک تبلیغی وپاسبان حرکات مرد وزن، به توصیه و دستور و کج تابی متوسل میشود.

این احوال، برای «خارجی» ها نیز پسآمدِ هولناک خواهد داشت. ما که تبدیل به آتش شده ایم، سوختن دایم، برای ما، معادل زنده گی کردن است. شعله های این آتش، برای «خارجی» ها نیز، «پیروزی» آورنیست؛ خطرانهدام و مژدۀ دهشت برای نسل های آتی آن ها است. پول غرب وعرب، زنده گی ما را تبدیل به جهنم کرد تا دشمن «سرخ» را درآن حریق کنند. حالا چند دشمن «سرخ»، خیلی ارزان، ازجهنم ما، جهنم های متحرک میخرند تا همانند لشکرهای دوره پیشا تفنگ، شعله به جان یکدیگر بیاندازند.

این است «داستان دنباله دارِ»ما.

افغانستان برخلاف مدیریت راهبردی اغلب تک بُعدی«قرن نوزده»، اکنون از چندین جهت، حتی دردرون خود از چند مسیر ومرجع در محاصره است. بازهم شاهد استیم که با مقاومتی سخت نابرابر، برای بقای خویش با تمام دنیا در نبرد است. امیدهای «قابل تحقق» برای خروج از محاصره، تنها در گرو دگردیسی های تصادفی راهبردی درسطح منطقه وجهان وابسته نیست. یک پارادیمِ اطلاعاتی قدرت های برتر آسیا را می توانیم درحول وحوش خویش احساس کنیم. امریکا دیگر در میدان افغانستان قادر متعال نیست. باید برای رقبای جوان و گردن کلفت نیز جا باز کند.

موقعیت ما حیاتی تر از گذشته است. فقط ابتکار خانه ما در دست دیگران است. علی رغم این، تعامل جبری یا تصادم قدرت های آسیایی با امریکا وپاکستان اجتناب ناپذیر است. نبرد اقتصادی با هستی افغانستان در پیوند است.

جنگ عبوری به سوی آسیای مرکزی، فقط می تواند از افغانستان بگذرد. اگر نگذرد، غول اقتصاد منطقه نفس تنگ می شود. بی هیچ تردیدی، همانند جنگ های اول و دوم، مستقیم به خوردن یکدیگر برنامه ریزی میکنند؛ اما کسی حاضر به قمار جنگ کارتمام با یکدیگر نیست؛ سیاست ها درهمین جا، مهندسی می شوند. راه دیگری وجود ندارد.

بحران درسطح جهانی درحال انبساط است. جنگ افغانستان دیگر به طور یک جانبه، آن گونه که علیه شوروی مدیریت شد، دیگرقابل مدیریت نیست. آهنگ بحران اقتصادی درامریکا، اروپا، چین وروسیه، بیش ازین، با حفظ آهنگ آهسته اما پیوستۀ جنگ افغانستان جوردر نمی آید. عامل «سرعت» بلای جانِ قدرت هایی شده است که از ما یک پارچه آتش درست کرده اند.

درمقایسه با اروپا، روسیه وامریکا، چیزی برای از دست دادن نداریم. خود به جنگ ابزاری ویرانگر برای دیگران مبدل شده ایم و دوست ودشمن را نمی شناسیم. عقل قاصر من میگوید که افغانستان، دراوجِ بیچاره گی و معروض به اضمحلال، قدرت «ضدحمله» نامتعارفی را حاصل کرده است. صدمات وارده بر پاکستان وامریکا درجنگ فرسایشی جاری، زخم خوردن های آهسته اما پیوسته است؛ عربستان که صد درصد از پا درمی آید. تروریزم عربستان که در سوریه، سرشکن شده است؛ درافغانستان با شدتی تمام از محور ایران، روسیه  (به خصوص، هند) درهم کوبیده خواهد شد.

 فقط بحث هنر به کارگیری قدرت «ضدحمله» از افغانستان نه درآینده، که از همین حالا باید به یک گفتمان مسلط در سطح حلقات روشنفکری و اهالی سیاست تبدیل شود. صلح، همان  تزویج «اگر» و«مگر» است. علم تجربی عمل به امکان، به ما میگوید که افغانستان باید قاعدۀ بازی سنتی را عوض کند.

امریکا و انگلیس، میدان استراتیژیک در کوهستانات آسیا را باخته اند یا درحال باختن استند. ما به جای جبین سایی برآستان پاکستان و عربستان، نیازداریم در بارۀ سازماندهی یک قدرت رزمی و سرکوبگر برای دفاع از «آرمان قابل تحقق» بیاندیشیم. با قدرت های در حال ظهور وارد معاملۀ مفید شویم. هند، رأس محور جدید است. هندی ها پوره نتیجه گرفته اند که امریکایی ها چه وقت با چه ضربتی مهیب از افغانستان بیرون رانده خواهند شد.

من سال ها با این تیوری نتوانستم کنار بیایم. اکنون فکرمیکنم ازخاور میانه تا افغانستان، از کردستان تا قلمرو های آبی چین، یک نوع اضطراب قبل از جنگ بین المللی استیلا یافته است.

اگر استراتیژی تغییر مسیر سیاست و اقتصاد به سوی «چاه بهار» نخستین نتایج خود را درنبرد جاری آشکار کند، هند به افغانستان وصل می شود. خروج پاکستان از بازار افغانستان و آسیای میانه برای اقتصاد آن کشور که بر زرق دالرهای امریکا، عربستان و عواید تروریزم استوار است؛ نواختن شیپور زوال برای آن هاست.

قدرت تولید امکان برای ضربت زنی به «خارجی ها» با بهره وری از واقعیت های متفاوت افغانستان، هنوز بی پایان است. تاریخ به ما میگوید که بارِ نیمۀ جنگ برای بقا، به دوشِ «موقعیت» وحشی وتسخیر ناپذیر افغانستان است. البته به تناسب سرعت درپلان های بازیگران، تلاش برین است که افغانستان نتواند قدرت ضد حمله را در دفاع از خود، تنظیم و استعمال کند.

یکی از امکانات قابل تحقق، گردش بیداری و تنفر در مغز (تخمیناً سی میلیونی) ساکنان افغانستان نسبت به امریکا، عربستان و پاکستان است. امریکا اگر با «مردم افغانستان» کنار نیاید، می تواند به کومک طالب و داعش، جنگ را «حفظ» کند؛ اما چنین توانی در درازمدت در شآن امریکا و متحدان نیست.

افغانستان، روحانیت ناشناخته یی دارد. این خطه، با همان پهنا ودرازایی که از امیرعبدالرحمن به ارث ماند، کماکان حفظ شده و به گونه یی معجزه آسا، نا شکن باقی مانده است. یگانه امید قابل تحقق، قدرت میزان ناشده، اسطوره یی، و لجاجتی هرگز کشف ناشدۀ افغانستان است. اگر چه، متأسفانه میکانیزم این شریعت و شهادت، مثل همیشه دراختیار خود ما نیست؛ پیچیده گی جنگ، تسلیم ناپذیری وخو پذیری مردم ما با دهشت های چند جانبه، (جمع موقعیت کوهستانی) زمینه را قدم به قدم فراهم می کند تا همه قدرت ها درین جا زمینگیر شوند.  ما درفرجام، ممکن است برهمۀ جهان پیروز شویم؛ مشروط براین که، معجزه یی رخ نماید که تروریزم، طالب درجنوب و شمال، ازکنترول سازنده گان اولیه، بیرون شود.

افغانستان همیشه زمانی پیروز شده است که پیشاپیش، تمام خوشبختی پس از پیروزی را باخته است. افغانستان درحال حاضر، دراسارت امریکا نیست؛ در اسارت ایدئولوژی افراطی است. افراطیت نیروی اصلی است. تصور کنید، جنگ پایان یافت؛ مسلم است نظام دموکراتیک جایگزین طالبانیزم نمی شود؛ این افراطیت لجام گسیخته است که «فاتح» میدان خواهد بود. افراطیتِ «نهادینه شده» پشتون، تاجک وازبک نمی شناسد. یگانه آرزوی قابل تحقق، مقابله با هسیتری تکفیری خواهد بود... جنگی جدید بدون تاریخ.

*

پیوندهای مرتبط با موضوع:

- ورود به صفحهٔ‌ویژهٔ این سلسله

نوشتارهای منتشره در این سلسله :

(۱) - شامل آهنگ: اوباما و رویای افغانی- نیروی نگرش

(۲) -  حمید عبیدی: آيا ميتوانيم يک «روياي قابل تحقق افغاني» داشته باشيم؟

(۳) - عبدالرحمان مجددی- «رویای قابل تحقق افغانی»

(۴)- عمران راتب: «رؤیاهای من برای افغانستان»

(۵) - یعقوب ابراهیمی : «من به حد اقل های می اندیشم»

(۶) - عباس فراسو: چه گونه میان رویا و واقعیت پُل بزنیم

(۷) - خالد خسرو: رویایی برای افغانستان

(۸)- یما ناشر یکمنش : "رویا های یک جیب خالی"

(۹) اسماعیل فروغی   :   چرا بیشترینه رویا های ما تحقق نمی یابند ؟

(۱۰) دستگیر روشنیالی: هيلې او اميدونه