04.02.2016

از سلسلهٔ رویاهای من برای افغانستان

یما ناشر یکمنش

"رویا های یک جیب خالی" ‌

یک روز، جوانی از جوان های خانواده آمد که در درس های مکتب از من کومک بگیرد. دو سه سال می شود آلمان آمده و در افغانستان هم تا صنف ده مکتب رفته؛ نوبت به زبان آلمانی که رسید، با سووالی عجیبی روبرو شدم که او می خواست به کومک من برای آن پاسخ بنویسد: بزرگترین آرزوی شما برای افغانستان چیست؟

جواب را باید خودش می گفت و کار من فقط  کومک در  نوشتن آن به زبان آلمانی بود. گفت، بزرگترین آرزویش این است که بتواند برای همۀ آنهایی که در آلمان درخواست پناهنده گی داده اند، پاسپورت آلمانی بدهد.

چون تا آن وقت کسی در مکتب از من چنین سووالی نپرسیده بود، فکر نمی کردم که هیچگاهی هم در مکتب از کسی چنین سووالی کنند. از همین خاطر سووال در نظرم عجیب آمده بود. اما جواب را که شنیدم، فهمیدم چیزهای عجیب تری هم وجود دارد. خودم که کوشش کردم جوابی برای او بنویسم، دیدم که آسان تر آن است که پشت عجیب بودن افکار دیگران بگردم نه از خودم.

دو سه روز با آن سووال و آن جواب مصروف بودم. به جایی نرسیدم. دیدم که پیش از آن، نه در مکتب، نه در خانواده و نه در اجتماع، با چنین سووالی  روبرو شده ام. بزرگترین سووالی که من در جواب دادن به آن تخصص یافته بودم، سووال مشهور و معمول اجتماع افغانی است: اگر در لاتری برایت یک میلیون برآمد، چه می کنی؟

برایم تلخ بود وقتی دیدم تمام آرزوهایم، توان چند متر دور شدن از من و دَورِ دسترخوانم را ندارد. برایم تلخ بود وقتی فکر کردم که منبع عمدۀ آموزش من چند تا معلم از دنیا بی خبر بوده که تمام نظریه های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی تمام اعصار را می خواسته اند از چهار تا شعر استخراج نموده و با آن مرا آمادۀ کار و پیکار در قرن بیست و بیست و یک بسازند.

گاهی تعجب می کنم وقتی می بینم، آدم خوشبینی بار آمده ام. شاید دلیل آن این باشد که ما همیشه در گذشته زنده گی کرده ایم و ما مردم، در تغییر دادن گذشته استاد زمان و ستارۀ افغان هستیم. من کم تر پدر و مادر چهل ساله یی را می شناسم که نگوید: از ما گذشته، باید غم اولاد ها را بخوریم!

به نظر من یک حصۀ زیاد این طرز فکر گریز از امروز را نشان می دهد. آنی که از امروز می گریزد و در گذشته راحت تر از امروز زنده گی کرده می تواند، آنچه را که نمی تواند، تصور داشتن از آینده است.

من آدم خوشبینی هستم و هیچ هم تعجب نکنید اگر بگوید، منتظر ظهور یک پیامبر ریالیزم جادویی در زبان فارسی است تا در صفحات رنگین اندیشه گریزی های او، چیزی از جنس آرزو های کشف ناشدۀ خود را هم بیابد.

واما بعد:

آرزو دارم افغانستان روشنفکر نداشته باشد، اگر داشته باشد نه مثل داکتراسپنتا باشد و نه مثل لطیف پدرام.

آرزو دارم افغانستان سیاستمدار نداشته باشد، اگر داشته باشد نه مثل کرزی باشد و نه مثل داکتر عبدالله.

آرزو دارم افغانستان پروفیسور نداشته باشد، اگر داشته باشد نه مثل صدیق افغان باشد و نه مثل سید خلیل الله هاشمیان.

آرزو دارم افغانستان نویسنده نداشته باشد، اگر داشته باشد نه مثل یما ناشر یکمنش باشد نه مثل کاکه تیغون.

آرزو دارم افغانستان پر از بچۀ فلم باشد و همه مثل سلیم شاهین.

*

پیوندهای مرتبط با موضوع:

- ورود به صفحهٔ‌ویژهٔ این سلسله

نوشتارهای منتشره در این سلسله :

(۱) - شامل آهنگ: اوباما و رویای افغانی- نیروی نگرش

(۲) -  حمید عبیدی: آيا ميتوانيم يک «روياي قابل تحقق افغاني» داشته باشيم؟

(۳) - عبدالرحمان مجددی- «رویای قابل تحقق افغانی»

(۴)- عمران راتب: «رؤیاهای من برای افغانستان»

(۵) - یعقوب ابراهیمی : «من به حد اقل های می اندیشم»

(۶) - عباس فراسو: چه گونه میان رویا و واقعیت پُل بزنیم

(۷) - خالد خسرو: رویایی برای افغانستان

(۸)- یما ناشر یکمنش : "رویا های یک جیب خالی"