رسیدن به آسمایی: 19.08.2009 ؛ نشر در آسمایی: 28.08.2009

بابک صحرانورد
 

گفتارهایی بر شعر معاصر ایران

 

گفتار اول:
شعر ( کلیات ):

معمولا تلقی فرهنگنامه ای از شعر، سخن موزون و اکثراً مقفی ست که سرشار از احساس و تخیل باشد . نوعی از ادبیات است که به دو شیوه رواج داشته ( نوشتاری و شفاهی )
نوشتاری آن است که در تاریخ فرهنگ هر قوم و ملتی به ثبت رسیده باشد و شفاهی یعنی زبان به زبان حفظ شده با شد .

بحث ما بر روی چیزی ست که به آن شعر از نوع ادبیات نوشتاری و بالاخص شعر امروزمی گویند . اما قبل از رسیدن به موضوع مورد بحث ذکر این نکته الزامی ست .
از قدیم تعریفی که فلاسفه و بلاغیون از شعر به دست می دادند با تعریفی که ما عموماً از شعر داریم متفاوت است . حتی آنان خود به دو دسته تقسیم می شدند . گروهی که بیشتر تحت تأثیر آرا و نظریه کسانی چون خواجه نصیرالدین طوسی بودند بیشتر به ساختمان ظاهری شعر توجه داشتند . یعنی انان شعر را کلامی موزون و البته مقفی می پنداشتند و چیزی را که خارج از این نظریه به نام شعر سروده می شد طرد می کردند . دسته دیگر که بیشتر تحت بینش فیلسوفی چون ارسطو بودند و تفکری فلسفی و منطقی داشتند ، جوهر شعری را نه در شکل ظاهری بلکه در درونمایه و عنصر خیال می یافتند .
ارسطو ضمن انکه شعر را کلامی موزون می دانست وزن را در شعر علت وجودی و اصلی شعر به حساب نیاورد و درمابین شعر با نظم تفاوت قایل شد .
شما خود قضاوت کنید . در تاریخ ادبیات هزار ساله ما گاهی با چیزی برمی خوریم به نام شعر . در حالی که اگر ساختمان ظاهری آن را فرو بریزیم یعنی وزن و قافیه را حذف کنیم چیزی از آن نخواهد ماند. به طور مثال به بیتی از سعدی اشاره می کنم :
آن شنیدستم که در صحرای غور

بارسالاری در افتاد از ستور
ببینید اگر ما وزن و قافیه این بیت شعر را برداریم چیزی نمی ماند تا مخاطب با آن حداقل احساس لذت کند .
البته تعریفی که ارسطو و پیروانش از شعر به دست دادند از جمله ابوعلی سینا در کتاب شفا تا به امروز مصداق داشته. ولیکن کسانی که به همان تعریف قدمای ما بسنده کرده اند، می بینید که اشعار دست چندمشان حتی سالهای نوری از شعرهای غولهای ادبیات ما چون مولوی و حافظ فاصله دارند .
منتقدانی همچون فیلیپ سیدنی و جان درایدن چون ارسطو جوهر شعری را زاییده عاملی بجز صورت ظاهر می دانستند و عنصر خیال را از لوازم اصلی شعر به حساب می آوردند .
به هر حال از بررسی آراء متقدمان و متاخران می توان در تعریف شعر گفت که ماهیت آن زاییده قدرت تخیل و تصویر گری ( ایماژیسم که بعدا به ان می رسیم ) و آرایش ان وزن و قافیه و البته دیگر صنایع لفظی است .

شاملو معتقد است که شعر دستاورد آمیزش خصلتی شاعر با جهان پیرامون اوست و یا محصول لقاح مصنوعی . در صورت اول ، شعر به طور طبیعی زاده می شود و در دومی از طریق رستم زایی ( سزارین ) به دنیا آورده می شود .
علامه دهخدا که می توان گفت تاثیری خاص بر زبان داستان امروزی داشته در تعریف شعر می گوید :
فرق میان شعر و نظم آن است که موضوع شعر عارضه مضمونی و معنوی کلام است در حالی که موضوع نظم عارضه ی ظاهری کلام است .
پس شعر چه منظوم باشد چه منثور مطلبی ست که بتواند بدون دخالت منطق صوری به تحریک کامل عواطف ما توفیق یابد .
شاملو نیز معتقد است که مطلقاً وزن را به مثابه چیزی لازم و ذاتی یا وجه امتیازی برای شعر نگاه نکرده . بلکه بر عکس ، معتقد است التزام وزن ، ذهن شاعر رامی بندد.
توجه کنید که همیشه باید تفاوت میان نظم و نثر قایل شد . متاسفانه بسیار مشکل است که به معاصرین گذشته پسند بفهمانیم که اگر ما شعر را چه به نظم دراریم یا نیاریم باز شعر است . شما می توانید مثلاً امیرارسلان را با زبانی احساسی تر یا زیباتر همراه با آرایه های لفظی به نظم بنویسید اما در واقع امیرارسلان منظوم ساخته می شود .
اگر منصفانه به قضاوت بنشینیم در می یابیم که با چند استثناء ( مولوی ، حافظ ، خیام ، سعدی ( بیشتر در غزلیاتش ) شعر برای شاعران کهن ما در حقیقت مقوله ی خاصی نبوده است . یعنی از مدح ، پند و اندرز، هجو وعشق ( معشوق نامعلوم ) هر چه را که در وزن عروضی بیان می شد شعر می شناختند که در اکثر موارد هیچ چیز از انچه ما امروز احساس شاعرانه می خوانیم یا به منطق شعری تعبیر می کنیم در آن وجود ندارد .
باید این نکته را هم ذکر کنم که قضاوت همه ما مربوط به چیزی ست که سلیقه می نامند. و سلیقه به هر حال محصول پس زمینه فرهنگی و تربیتی انسان است . سر آخر این را بگویم که عروض و قافیه یک بحث است و شعریت در شعر مقوله ی دیگر .
به اعتقاد بعضی از معاصرین شعر یک حادثه است . حادثه ای که زمان و مکان سبب سازش است اما شکل بندیش در زبان صورت می گیرد . یعنی زبان ابزار فعلیت بخشیدن به شعر است . ( راجع به زبان باز خواهم گفت)
محمد حقوقی منتقد معاصر می نویسد:

شاعر اصیل در هر شرایطی قادر به نوشتن نیست . او دریای آرامی ست که تلاطمش را فقط درزمان سرایش شعر می توان دید. در صورتی که شاعران کهن گوی امروز ما غالباً به التزام تساوی طولی مصراعها ( یعنی اصل پر کردن ) و ضرورت قافیه ها ( یعنی اصل کمک کردن ) در هر لحظه ای که بخواهند شروع به ساختن شعر می کنند . یعنی کار آنها بر اساس انتخاب از پیش معلوم شده وزن و زیر هم نوشتن قافیه ها و سرانجام ساختن مضمون به مساعدت قوافی است .
آرتور رمبو نیز می گوید:
شاعر هنگامی بینا میشود که حواس خود را به طرزی منطقی اما بی حد و حصر مختل کند . او باید طعم همه نوع عشق و رنج و جنون را بچشد . درست هنگامی به کشف و شهود شاعرانه خود واقف می شود که شعور دریافت آنها را دیوانه وار از دست داده است.
بسیاری از کسانی که با شعر سنتی اخت شده اند و توان خوانش و درک شعر مدرن را از دست داده اند یکی از بهانه هایشان این است که این شعر ها بی معنی ست . باید گفت که دلیلی ندارد که چون شما عاجز از درک کارکردهای زبانی و زیباشناختی شعر امروز هستید این شعر بی معنی ست. اشکال اصلی همیشه در شعر نیست . خواندن شعر البته آسان تر از شنیدن یک قطعه موسیقی نسیت. باید خواندن شعر را آموخت. و اجزای سازنده آن در درست خواندن هویدا می شود . یعنی ارزشهای صوتی، ارتباط کلامی و درک مفاهیم تصویری را باید در شعر امروز بیاموزیم .
هر چند باید اعتراف کنم در شعر دهه هشتاد ایران دچار یک گسست حاد شده ایم . جوانان ما بدون مطالعه در پس زمینه های فرهنگی کشورشان می خواهند راه صد ساله را یک شبه طی بکنند و خود را درگیر تئوری های تئوریسین های غربی چون ژاک دریدا ، میشل فوکو ، رولان بارث و... کرده اند و فکر می کنند با برگردان تئوری های این متفکران به زبان فارسی می توانند ساخت شکنی کرده و امروزه می بینیم سودای شعرپست مدن و اولترامدرن هر شاعر جوان و کم مطالعه ای را وسوسه کرده است . انها ناتوان از درک شعر امروز و کارکردهای ان در زبان و فرم چیزهایی می سازند که حتی خودشان عاجز از خوانش و تفسیر آن هستند. برای اینکه یکی از مولفه های شعر خوب این است که قابل تفسیر باشد.
شاملو معتقد است که هنر اصولاً ملتزم نیست یعنی هیچگاه التزام و تعهد نقشی در آفرینش هنری بازی نمی کنند . او می گوید: من غالب ایدئولوژی ها را نه به صورت فرمول دسته بندی شده اعتقادات ، بلکه به صورت توجیهاتی برای مقاصد شرورانه ارزیابی می کنم . اگر عدالت در میان باشد انسان کل یکپارچه ای خواهد بود فراتر از ایدئولوژی ها . ایدئولوژی که ما را به من – تو–ما تقسیم می کند مبلغ نابودی انسان است . اندیشه ای که جمع شریف انسانی را به پراکندگی می خواند اندیشه ای شیطانی ست .
هنرمند بالقوه می تواتد منجی جهان باشد چراکه با یقین کامل حکم می شود کرد که دماغ جلاد شدن ندارد . اهل سیاست به قداست زندگی نمی اندیشد بلکه زندگان را تنها به مثابه وسایلی ارزیابی می کند که عندالاقتضا باید قربانی پیروزی او شوند .

بنده تعمداً عقاید شاملو را در پایان این درس آوردم . شاملو شاعری فرامرزی ست و قطعاً اندیشه های انسانی یک شاعر بزرگ برای تک تک ما الزامی ست تا ما نیز همچون او این جمع شریف انسانی را پاس بداریم و بتوانیم از منظری انسانی و زیبا به جهان و انسان بنگریم چرا که شعر همه زندگی ست و زندگی انسان است .
گفتار دوم:
شعر و انواع آن
نیچه : هنرمند بیانگر زندگی ست .
درس قبل راجع به کلیات و خود شعر از دیدگاه بیرونی و درونی بود و اکنون می خواهیم به انواع شعر بپردازیم .
شعر آزاد ، سپید ، پژواکی ، روایتی ، غنایی ، متافیزیک ، منثور ، و سر آخر شکواییه انواعی هستند که در اینجا به صورت مختصر به آنها می پردازیم .
انواع دیگری نیز هستند مثل شعر روستایی یا شبانی ، خمریه، تعلیمی ، نگاشته ، ملون ، معنی ، و درباری . اما چون این انواع بیشتر در قالب کلاسیک عرضه شده و به نوعی دغدغه شعر معاصر نیست لازم ندیدم راجع به اینها مطلبی بنویسم .
قبل ازهر چیز ذکر این نکته الزامی ست که :
چهار عنصر در هر اثر هنری باید مشهود باشد تا بتواند جایگاه خاص خود را بیابد :
1- اثر هنری
2- خود هنرمند
3- جهان ، جهانی که در اثر هنری آشکار می شود .
4- خواننده یا مخاطب که تحت تأثیر قرار می گیرد.
1- شعر آزاد
اصولا شعری را شعر آزاد می گویند که وزن آن تابع هیچ الگوی مشخص و معینی نباشد و سطرهای این نوع شعر که به صورت عمودی ست کوتاه ، بلند و متغیر است .
این شعر برای اولین بار در کشورهای اروپایی و توسط شاعران مکتب " سمبولسم " به اوج خود رسید . آنان معتقد بودند که شعر نوعی مکاشفه است و تنگنای وزن را دست و پا گیر می دانستند .
در ایران و پس از مشروطه نیما یوشیج اولین شاعری بود که به صورت علمی و دقیق این نوع شعر را باب کرد . البته شعر نیما شعری موزون است که از نظر الگوی وزنی دنباله روی وزن کلاسیک و عروضی شعر قدیم ایران است . او تساوی طولی مصراعها را شکست و به اقتضای محتوا ی شعر قافیه را می گذاشت . می شود اینطور گفت که خصوصیت اصلی شعرآزاد او متحول کردن قافیه بود . چرا که همانطور که می دانید قافیه در شعر کلاسیک به صورت ثابت در انتهای ابیات قرار داشت اما او با این دلیل جالب که قافیه باید زنگ آخر مطلب باشد ، وجود قافیه های مشترک را برای بیان موضوعی واحد رعایت می کند و هر کجا مطلب عوض شود قافیه نیز عوض می شود.
می توان گفت نیما با درک درست اشباع شدگی اوزان و بحور فارسی ( کلاسیک ) و بر اساس بینش و تفکری علمی دست به تحولی بنیادی در شعر معاصر فارسی زد . نیما سه مرحله تحول شعری خود را 1-افسانه 2-ققنوس – مرغ غم 3- من لبخند ، ناقوس را پشت سر گذاشته است . هدف از این نوع شعر علاوه بر عصیان در برابر اوزان عروضی آوردن نوعی وزن مستقل بود . هر چند نیما در آثار خود از شعر کلاسیک فاصله نگرفت اما شعر آزاد فارسی به نام او شناخته شد . از پیروان برجسته شعر آزاد نیمایی می توان به سپهری ، اخوان ثالث و فروغ ( دوره اول کاریش ) اشاره کرد . شاملو نیز نخست به این شیوه شعر می نوشت که از اواسط دهه سی راهش را یافت و پیشتر رفت .
2- شعر سپید:
این نوع شعر شعری ست موزون اما خالی از قافیه . نخست در انگلستان توسط آوساری به کار گرفته شد و بعدها شکسپیر نمایشنامه هایش را در قالب شعر سپید نوشت و شهرت زیادی یافت . شاعران اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم چون تی . اس .الیوت و کالریج اثاری قوی در این نوع شعر پدید اوردند .
درفارسی شعر سپید به شعری اطلاق می شود که نه وزن و نه قافیه دارد و واحد آن بر اساس وحدت معنایی بدون محدودیت در تعداد سطرها تعیین می شود و هر واحد را اصطلاحاً یک پاراگراف می گویند . شعر سپید در ایران را شعر شاملویی نیز می گویند . چرا که شاملو اولین شاعر پر توانی بود که توانست از تمامی امکانات این نوع شعر استفاده بکند که البته بسیاری از شاعران جوان به خیال ساده بودن شعر شاملو چیزهایی سرودند که سالها از شعر شاملو فاصله داشت .
ذکر این نکته الزامی ست که پیش از شاملو منوچهر شیبانی شعر بی وزن را سرود و چند وزن و چند صدایی در شعر هم برای اولین بار توسط ایشان مطرح شد . شیبانی ادامه کار را نگرفت و صرفاً یک پیشنهاد دهنده باقی ماند . شاملو جسورانه به حذف وزن دست زد و وزن شعر نیمایی را یکسره نادیده گرفت و در نتیجه شعر او آماده درک و عرضه فضاهای معاصر تری می شود اما وزن شاملویی مدیون نثر کلاسیک فارسی به نظر میرسد . شاملو وارث تمهیدات نثر کلاسیک فارسی است .
3- شعر پژواکی:
قالب شعری ست که در آن برخی از سطرها بنا بر خصوصیات و معنای پژواک که انعکاس صوت در کوه باشد تکرار می شود و آخرین هجاهای سطر پیشین را کامل می کند و به ان معنی خاصی می دهد .
بهترین نمونه برای این نوع شعر را در زبان فارسی می توان از شعر اخوان ثالث دید به نام قصه شهر سنگستان .
سخن می گفت با تاریکی و خلوت
حزین آوای او در غار می گشت و صدا می کرد
غم دل با تو گویم غار
بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست ؟
صدا نالنده پاسخ داد " آری نیست "
غربی ها نیز در این نوع کار کرده اند و بیشتراز قرن شانزدهم این نوع شعر مقبولیت یافت .
4- شعر روایتی :
این نوع شعر همانطور که از اسمش بر می اید شعری ست که یک اتفاق یا سرگذشتی را بیان می کند . در واقع این نوع شعر در ادبیات کلاسیک و معاصر ما نمونه های زیادی دارد . گفته شده خود این شعر به انواعی تقسیم شده از جمله : روایت های حماسی و ملی چون شاهنامه و روایتهای تاریخی باز شاهنامه . سوم روایت های عشقی چون مجنون و لیلی یا یوسف و زلیخا و سر اخر روایتهای تمثیلی همچون مثنوی مولانا یا منطق الطیر .
این نوع شعر در زمان ما با زبان خاص امروزی و دیدگاهی ساختارشکنانه به وجود خود ادامه می دهد . و شما وقتی شعری می خوانید که در ان شاعر چیزی ( حادثه ای عاطفی و ... را بازگو می کند در واقع از این نوع شعر استفاده می کند . برخی از شعرهای نیما ، فروغ ، اخوان و شاملو جزو شعر روایی قرار می گیرند .
5- شعر غنایی :
غنایی راشعر تغزلی نیز می گویند و اصطلاحا به معنی آواز خواندن است . در واقع شعر تغزلی یکی از شاخه های شعر غنایی ست .. اصطلاح شعر غنایی در زبان فارسی و عربی معادلی برای شعر لیریک یونانی ست . چنان که از هر دو اصطلاح برمی آید پیوند شعر و موسیقی از مرحله ی ترکیب دو هنر در گذشته و شعر در موسیقی ادغام شده . پیوند شعر و موسیقی در ادبیات فارسی ریشه در سنت های ایرانی قبل از اسلام دارد .
شعر غنایی کلامی ست آهنگین . در شعر معاصر ایران غلبه ی کلام بر وزن شعر بیانگر نقش ثانوی موسیقی در شعر است که این امر نشان دهنده قرابت شعر و نثر و تعلیل بیش از پیش موسیقی در شعر محسوب می شود . درونمایه این نوع شعر نه عمل و نه روایت بلکه تصویر احوال و ادراکات نفسانی ست و موضوع آن بر گرفته از احساسات و عواطف گوینده ای ست که الزاماً خود شاعر نمی باشد .
در اروپا با روی کار آمدن شاعران رمانتیسم این شعر طرفداران زیادی یافت .
6- شعر متافیزیک :
این نوع شعر به معنی ماوراءالطبیعی و به طور کلی شعری ست که به بازگو کردن و طرح مسائل کلی چون هستی شناسی ، حقیقت و دانش بشری می پردازد و رگه هایی قوی از فلسفه در آن وجود دارد . البته ناگفته پیداست شعری که صرفاً فلسفی باشد و جوهره ی شعری در آن نباشد شعر نیست . چرا که سه اصل یک شعر خوب عبارتند از جوهر شعری – بیان ادبی و جهان بینی ست که شعر متافیزیک بیشتر بر روی ضلع سوم سه اصل شعر یعنی جهان بینی تکیه دارد.
از نظر تاریخی گفته شده این نوع شعر به صورت اخص بر اشعاری از شعرای قرن هفده در انگلستان اطلاق شده که به طرح مسائل فلسفی می پرداختند .
از ویژگیهای این نوع شعر آن است که شعرای متافیزیک تفکرات عمیق فلسفی را در موقعیتهای معمول به کار می گیرند و اینکه این نوع شعر از ایجاز و معنای خاصی برخوردار است و سرشار از معانی بدیع است . به این دلیل است که ان را دارای ساختاری منسجم و قوی می دانند . و آخر انکه زبان در این شعر زبانی رایج و لحن آن معمولاً خطابی ست .
7- شعر منثور :
معمولاً شعری را شعر منثور گویند که منظوم نباشد و به شکل نثر نوشته شود . این شعر مولفه های یک شعر، به تعریف قدمایی را همچون وزن و قافیه ندارد ولی به دلیل به کاربردن عناصر معنوی شعر و به هم ریختن مفاهیم منطقی کلام از رهگذر زبان مجازی ذاتاً شعر نامیده می شود .
این قسم شعر با نثر شاعرانه نیز متفاوت است چون شعر منثور حتی اگر به شکل سطرهای کوتاه نوشته شود و یا پشت سر هم باشد به دلیل حال و هوای شعری خاص حاکم بر آن شعر است در حالی که نثر شاعرانه نثری ست که مفاهیم منطقی و حقایق غیر شعری دارد .
این نوع شعر در اروپا با اشعار بودلر در قرن نوزدهم به شکوفایی رسید و شاعرانی مثل آرتور رمبو و مالارمه در قرن بیستم ان را به یکی از جریانهای عمده شعر در این قرن تبدیل کردند .
در ادبیات معاصر فارسی نیز با کمک گرفتن از شعر شاعران منثور اغاز شد و کسانی چون اخوان ثالث ، هوشنگ ایرانی و اسماعیل شاهرودی تجربه های خوبی در این زمینه داشتند .
8- شعر شکواییه :
همین طور که از اسمش پیداست کلمه ای ست گرفته شده از شکایت و نوعی شعر است که سراینده در مقابل ناکامیها ، ناملایمات و محرومیتهای خاص بسراید و در حقیقت به نوعی منعکس کننده شوربختی و سیه روزی شاعر باشد . این نوع شعر در ادبیات فارسی زیاد است چرا که اغلب پیش می آمد که شاعر در موقعیتی قرار گرفته که اوضاع و زمانه بر وفق مرادش نبوده و راهی می جست تا شکایت هایش را از این طریق بازگو کند . به طور مثال می توان به شعرهای ناصر خسرو و مسعود سعد که سالها در زندان بود اشاره کرد .
در ادبیات غرب نیز نمونه های فراوان دارد چراکه شاعر از بازی روزگار و تألمات روحی به ستوه می امد و مفری جز این نوع ادبی را در این وضعیت چاره ساز نمی دید .
گفتار سوم:
شعر معاصر
زبان من جهان من است و مرزهای این زبان ، مرزهای جهانم را تعیین می کند . ویتگنشتاین
با عنایت به دیدگاه نیچه ( به صورت بسیار مختصر ) درس سوم را بر روی شعر معاصر ادامه می دهیم
نیچه در کتاب خود " تولد تراژدی " می گوید انسان به کمک هنر می تواند از هراس زندگی و از سویه های تراژیک زندگی بگذرد . او معتقد است رازی در جهان هست که زندگی را هراس آور و تراژیک کرده و در چنین گفت زرتشت می نویسد : زندگی بشر همچنان هولناک و بی معناست .
نیچه همچون فیلسوف بزرگ اگزیستانسیالیست " مارتین هایدگر " معتقد است که یونانیان به خوبی از راز ان دنیای پنهان با خبر بودند . و بزرگی روحشان در این بود که تسلیم نمی شدند بلکه با آن می جنگیدند .
نیچه دو اصطلاح را در این کتاب یا بهتر بگویم در فلسفه زیبایی شناسی اش باب کرد . آپولوئی و دیونوسی . دیونوس آری گو بود . او خدای شراب ، سرخوشی ها و بیان روشنایی و شادمانی بود بی آنکه به هراس بیفتد. نیچه از قول شاعر بزرگ آلمانی " شیلر "که محبوب هایدگر نیز بود نقل می کند که شاعر پیش از آفریدن، هیچ تصویر منظمی از آنچه می خواهد بسازد نمی بیند بلکه تنها حالتی موسیقایی حس می کند .
معمولاً وقتی می خواهیم شعری را بررسی کنیم عوامل و مولفه های زیر را باید بشناسیم تا خوانش ما به دور از سطحی نگری و براساس نگاه دقیق و علمی باشد .
زبان ، تصویر ، شکل هنری ، کمپوزیسیون، شکل اورگانیک، هارمونی، ریتم، وزن، تعهد، تجدد و نو آوری ، تفاوت و تشابه سبک ها و شیوه ها، همگی عواملی هستند که یک شعر خوب را شکل می دهند.
گفته شده که مناسبت بین زبان شاعرانه با زبان هر روزه به این شکل است:
زبان هر روزه اتفاق بیرون را توضیح می دهد اما توضیح زبان شاعرانه همان اتفاق زبانی است. ولی این اتفاق به منزله جدایی شعر از جهان نیست. چرا که شعر انوقت که به خود می پردازد از جهان می گوید و آنگاه که به جهان می پردازد از خود می گوید.
زبان شاعرانه ( نه زبان هر روزه و البته مقصودم زبان گفتار و نوشتار یا زبان تطبیق یا تحقیق نیست ) به جای تحویل معنای یکه و پیش ساخته ، نیت مولف و سراینده را پشت سر می گذارد و خود به تولید معنا می پردازد . راحت تر بگویم شعری که در ذات خود از سراینده پیشی نگیرد و در همان احساسات رقیق و خام شاعر پنهان بماند شعری ضعیف است .
یک متن از نوشته ای چند سویه و چند فرهنگی پدید می آید که درهم آمیخته و در یک دیالوگ، یک پارودی، یا در یک جدل داستانی رخ می نماید. شعر نیز چنین کارکردی دارد. زبان هر روزه با آشناگردانی و زبان شاعرانه با آشنازدایی در قلمرو همدیگر رسوخ می کنندو در خود حل می کنند. اما زبان شاعرانه در رواقع امکانات درونی و واژگانی زبان هر روزه را ازقید نظام تک ساختی آن رها می سازد و حتی از نظر ریخت نگاری متکامل کرده و در نتیجه این امکانات را در گوهر ارزشمند فراابزاری خود باز می یابد. صورت ها و شکلهای این بازیابی البته مختلف است . ولی به هر شکلی که باشد ضمن هنجار شکنی و ساختار شکنی و شکست قاعده های ثابت و معین در زبان هر روزه دست به بحران می زند.
گاهی این هنجار شکنی و ساخت شکنی به شکل درونی و پنهان عمل می کند یعنی شمای مخاطب تصور می کنید شعر به زبان هر روزه ارجاع داده شده در حالی که با خوانش دقیق در می یابید که کنش درونی زبان شاعرانه کار خود را به انجام رسانده . این را بدانید در تمامی موارد ( بخصوص شعر شاعران جوان و کم مطالعه که شعر را فقط و فقط حرف و حدیث دل خود می دانند و شعر خود را درگیر بازی های الکن و بی معنی زبانی می کنند وتصور می کنند شعرشان هر چقدر پیچیده و مغلق باشد دارای ارزش بیشتری نیز هست ) به این راحتی نیست. یعنی برخورد شما بسته به این است که چه جایگاهی و چه نگاهی اصولاً به هستی و پدیده ای پیچیده و در عین حال ساده ای ( این وضعیتی است که من نام آن را قضیه پارادوکسیکال می گذارم ) به نام انسان، این موجود چند آوایی و چند ساحتی دارید .
چرا می گوییم شعر معاصر ؟ آیا این شعر صرفاً می خواهد در حیطه ی زبان خود را از شعر کهن و کلاسیک تمییز دهد؟ این را بدانید که محدود کردن نوگرایی در شعر به زبان تلاش بیهوده ای است . یعنی بی معناست اگر کسی تصور کند که فقط با تغییر زبان بدون پیوند ناگزیر آن با ضرورت تغییر محتوا ، بتوان نوگرایی و غزل معاصر سرود .
معاصر بودن در حیطه ی زبان ، اهمیتی بی تردید دارد ولی تنها در صورتی که به زبان همچون ابزار سازنده ی فرم نگاه شود. فرم را اگر در نهاد اثر بدانیم که باید از هنگام حس آغاز تا پایان آفرینش با محتوای اثر یگانه باشد ، نمی توانیم بدون عنایت به معنای معاصر و موقعیت خاص انسان معاصر به درک و دریافتش نائل آییم.
پس می توان گفت همعصر بودن به ضرورت همان ضرورتی که نیما و رهروانش را به کشف راه های تازه در بیان انسان معاصر وا داشت . شورش در برابر نظم بافی ، رعایت نکردن تساوی طولی مصرعها و دخل و تصرف در زبان گذشتگان ، در واقع هنری ست که تنها با یک نگاه سطحی به کار نیما دیده می شود .
کسانی قبل از نیما این کار را آزمایش کرده بودند . اقایان افراشته و نسیم شمال شورش در برابر نظم بافی قدما و رفعت و کسمایی رعایت نکردن تساوی طولی مصراع ها . ولی به صراحت می توان گفت مفهومی که از شعر معاصر دریافت می شود قطعاً تا پیش از نیما مطرح نبوده است . شعر یک کلیت است که باید از یگانگی و آمیختگی محتوا و فرم حاصل آمده باشد . شعر امروز اگر واقعا با نشانه های امروز بتوان گفت که شعر معاصر است باید نیازهای انسان معاصر را بیان کند . موضوعاتی که در گذشته در قاموس شاعران ارجی داشت اکنون به قول فروغ نازنین دگرگون شده اند و باید بشوند . انسان قرن بیست و یکمی درگیر شیزوفرنیای فردی و جمعی و ماخولیای هراس آور زندگی با نگاهی ساخت شکنانه است و این مفاهیم زاییده ذهن انسان امروزی ست در این جهان سخت و بیگانه و نه جهان دیروز. و شاعر ایرانی نیز ناچار است که در جهانی که تجربه های اجتناب ناپذیر این عصر انجام گرفته می آموزد که زبان و ساخت شعررا با محتوای بیانش هماهنگ کند . و هر جا که حرفش تمام می شود سطر را به پایان می رساند و البته قاعده مزاحم ابیات را نادیده می گیرد.
شعر امروز پیشرو باید باشد . این شعری ست که با مفاهیم هستی شناختی پیوند خورده ، و می تواند پنهانی ترین لایه های انسان معاصر را پس زند . شعری ست که از رنج انسان دور نیست بلکه با رنج بالیده و قطعاً در این مسیر این دغدغه زبانی ست که باید به نوعی نشانگر سراسر تیره روزی و آوارگی انسان باشد . این شعر خواننده ای خلاق و کاوشگر می طلبد . مرزها را مخدوش می کند . شعر امروز دغدغه اش تنها " چه " نوشتن نیست بلکه :چگونه نوشتن " با قالب زبانی نو و متحول کننده از دیگر بیانات شعر امروز است .
شعر امروز چیزی جز کاربرد آشنایی زدایی شده واژگان نیست .



گفتارچهارم:
آشنایی با چند اصطلاح
شعر یعنی رنج و درد. در پس هر شعرخوب و کاملی، رنج نهفته است .
با این نکته درس چهارم را برایتان می نویسم که یک اثر هنری زاده دو عنصر هست : ( عنصر بیرونی یا همان انعکاس واقعیت های بیرونی ) + (عنصر درونی یا همان آمال ها ، آرزوها و آرمان های هنرمند ) = (( واقعیات درونی )) = اثر هنری
1- مفاهیم چهار گانه شعر :
این مفهوم در اصل اصطلاحی در نقد ادبی ست و برای اولین بار توسط منتقدی به نام ریچاردز به کار گرفته شد . او معتقد بود که مفهوم نهایی هرگونه ارتباط در شعر در اصل حاصل عملکرد چهار معنی ست : 1- محتوا ( یعنی مطالبی که از طرف شاعر بیان می شود .) 2- احساس ( یعنی نوع برخورد عاطفی و حسی شاعر با شعر خود ) 3- لحن و زبان ( یعنی برخورد و مواجهه ی شاعر با خواننده ( چطور ارتباط برقرار کردن ) 4- هدف ( یعنی قصد شاعر از سرودن شعر چیست )
در شعر این شاعر است که از واژگان و جملات و سطرها مثل ابزاری برای بیان احساس ودیدگاه خود در مواجهه با مسائل مختلف استفاده می کند .
ریجاردز معتقد است یک مخاطب باهوش کسی ست که هم خوش ذوق باشد و هم بتواند قادر به درک عمل متقابل این چهار مفهوم باشد تا او نیز بتواند به مفهوم کلی که حاصل عمل متقابل این چهار مفهوم است دست پیدا کند .
2- تصویر گرایی یا ایماژیسم
ایماژیسم نام نهضت و مکتبی شعری بود که اوائل قرن بیستم توسط شاعری به نام هالم وارد واژگان شعری اروپا شد . این نهضت دارای ویژگیهای خاصی ست از جمله : 1- استفاده کردن از کلمات ذات 2- استفاده کردن اززبان روزمره و ساده 3- تمرکز کردن بر تصویری واحد برای بیان موضوعی واحد 4- و استفاده کردن از موضوعات متنوع
این شاعران معتقدند که انان شعری می نویسند که ضمن دوری از نظم ( شعر کلاسیک ) و کاربرد مطالب قراردادی شاعرانه با آزادی هر مضمونی را انتخاب می کنند و تصاویر شعرشان محکم و فشرده است . این تصاویر حاصل واکنشی ست که شاعر نسبت به شیء یا منظره ای که می بیند نشان می دهد و برای این منظور از توصیف دو شیء که کاملا مغایر هم هستند در کنار هم استفاده می کنند .
این نکته را هم بدانید که ایماژیسم جزو شعر مدرن جهان است و در قالب آزاد سروده می شود .
3- خیال و تخیل
خیال در لغت به معنی تصویر است . ولی اصطلاحاً در شعر خیال به مجموعه ای از تصرفات بیانی و مجازی گفته می شود .
کوله ریج منتقد و شاعر بزرگ ، معتقد است که شعر استعدادی از شعر نبوغی با توجه به تعریف خیال و تخیل متفاوت است . او می گوید نبوغ ، نیروی آفرینش چیزی تازه است و در مقابل استعداد واقع است . نابغه دارای تخیل است و کسی که مستعد است دارای خیال است . خیال فرایندی ترکیبی ست اما تخیل فرایندی خلاق . تخیل از تجربه و ادراک حسی طرحی نو می آفریند ، خیال تنها یک حالت حافظه است که صور حسی را بدون رعایت بافت و مضمون اصلی ، تداعی یا تکرار می کند . و از قید زمان و مکان آزاد است .
از طرفی نیروی ترکیبی خیال ، با قوه ی وحدت انداموار تخیل ، تفاوت دارد . تخیل درون ذات تمام قوه هاست و نه تنها خرد را با حس و فهم متحد می کند ، بلکه از طریق جذب اصلی ترین انگیزش های عاطفی انسان ، به یک آگاهی والایی دست می یابد که صرفاً با ترکیب خودکار تأثرات ، که کار خیال است ، به وجود نمی آید . دکتر رضا براهنی در کتاب سه جلدی طلا در مس نیز معتقد است که از نقطه نظر زیبایی شناسی ، تخیل و تصویر گری کوششی است که ذهن خلاق شاعر مبذول می دارد تا میان اجزاء طبیعت پیوندی بدیع و بکر بیافریند یعنی شاعر آنچه را دیگران با هوش خود دریافت می کنند از اطراف خود بر می گیرد و بعد آنها را طی یک فعل و انفعال روانی ، بازسازی می کند . و این آفرینش دوباره به واسطه ی تصرفات بیانی همچون استعاره ، نماد و مجاز انجام می شود . و به همین دلیل گفته اند تصویر و خیال چیزی نصفه نصف است . نیمه انسانی و نیمه طبیعی زیرا که بین شیء در طبیعت و شیء در تصورات شاعرانه تفاوت وجود دارد . و این تفاوت ناشی از تصور شعور انسان از آن شیء است .
4- تشخیص
تشخیص به معنی تمییز دادن است ولی در قاموس شعری اصطلاحی ست که به موجب آن عناصر بی جان صورتی جاندار و شکلی انسانی به خود می گیرند .
انسانها ذاتاً سعی می کردند که هم خود و هم اطراف خود را از طریق مجانست با خود درک کند و به همین دلیل نیز می بینیم که در اساطیر ملتها ، ایزد مردان و ایزد زنان همگی دارای ویژگی ها انسانی بوده اند . انسان با ایجاد قرابت بین خود و محیط ( اشیاء و جانداران ) توانسته تصور خود را بیان و شکوفا سازد . شاعر با مخاطب قرار دادن غیر انسان ، حال چه جاندار یا بی جان انها را مثل یک انسان دیده و با او در گفتگو ست .
شعر اگر بر پایه ی تشخیص استوار باشد ( بر اساس نوع مضمون ) از اعتبار بیشتری برخوردار است چون که بهترین جولانگاه برای پرواز ذهن جایی ست که تصور قوی تر و قابل قبول تر باشد .
تشخیص در شعر امروز ایران به خصوص در شعر نیما ، سپهری و فروغ زیاد استفاده شده .
5- ناسازه نما ( تناقض یا پارادوکس )
یعنی با هم ضد بودن ، یکدیگر را شکستن ، ناهمتایی و ناسازی . مثل شب و روز . هست و نیست .
تناقض بیان اضداد است که در ظاهر ، نقض آشکار مقوله است . عبارتی که در آن تناقض بکار رفته شاید بی معنی به نظر بیاید ولی تفسیر آن بستگی تام دارد به شعور و فهم خود عبارت و تبیین نقش ناسازه در ساختار زبان . اگر به تناقض به عنوان ابزاری برای بیان مفهومی در پس کلمات صوری دیده شود دیگر بی معنی نیست . تناقض در واقع عنصری ست از عناصر زبان برای انتقال معنی .
ادبیات و شعر بر خلاف دیگر متون در پی یافتن حقیقت و واقعیت نیست . ادبیات و شعر دنیای خلاقیت است . شعر که کوتاه ترین ژانر ادبی محسوب می شود باید دارای ویژگیهای منحصر به فردی باشد . شعری که با یک بار خوانش همه ی مفاهیم را برای مخاطب روشن کند شعری ضعیف است .
تی . اس . الیوت شاعر بزرگ انگلیسی معتقد است انسان معاصر بر خلاف گذشتگان دارای قدرت درک اسرار و پیچیدگی های زیادتری ست چرا که جهان تغییر شگفتی کرده است .
تناقض در شعر یعنی داشتن کثرت معنوی . کثرت معنوی هم در شعر باعث می شود که شعر بیان کننده ی پیام غیر مستقیم باشد نه مستقیم . چون شعر خوب ان است که پند و اندرز ندهد .
6-آشنایی زدایی
آشنایی زدایی در حقیقت رکن اساسی مکتب فرمالیسم روس است که دیدگاه های این مکتب راجع به شعر و ادبیات تاثیرات خاصی بر این ژانرها داشته است . اشنایی زدایی دلالت بر ناآشنا ساختن واقعیت مالوف دارد تا به جای شناسایی صرف امور اطرافمان به درک واقعی آن امور برسیم .
این نظر برای نخستین بار در مقاله ( هنر به مثابه تمهید ) نوشته ویکتور شکلوفسکی ارایه شد . اما پیشینه ی ان را باید در نظریات رمانتیک های آلمانی و سپس در کوله ریج جستجو کرد .
فردریش شلگل معتقد بود امور روزمره هم باید در قلمرو هنر به صورتی هدفمند ترسیم شوند چرا که در پس انها حقایقی معنوی نهفته است .
و کوله ریج نیز بر آن بود که شاعر به واسطه ی قوه ی مخیله ی خود حجاب عادت را از برابر دیدگانمان می زداید و واقعیت اشیاء را به گونه ای تازه بر خوانندگان عرضه می دارد .
فرمالیستها این نظرات را به دو مفهوم به کار گرفتند .
فرمالیستهای اولیه مثل شکلوفسکی که آن را عمدتاً در مفهوم آشنایی زدایی از واقعیت مالوف جهان خارج به کار گرفتند و فرمالیستهای متأخر چون رومن یاکوبسن که ایشان پایه گذار محفل زبان شناسی پراگ بود این مفهوم را از جهان خارج به جهان خود متن منتقل کرد و آن را به آشنایی زدایی از تمهیدات ادبی ، که وجه تمایز زبان شعری از زبان علمی است ، تعبیر می کردند.
فرمالیست ها شعر را متشکل از تصاویری مجازی می دانستند که مفاهیم نا آشنا را آشنا می سازد . شکلوفسکی معتقد بود که وظیفه ی ادبیات و شعر نه آشنا ساختن و قابل فهم ساختن مفاهیم دشوار بلکه برعکس ناآشنا ساختن تعابیر مألوف است .
او می گوید کارکرد اصلی ادبیات همین آشنازدایی از واقعیت مالوف است . چرا که عادت به موجودات ، اشیاء و محیط اطرافمان باعث می شود انقدر به مشاهده ی آنها عادت کنیم که انگار اصلاً آنها را نمی بینیم . و چنان به زندگی عادت کردیم که درک حسی ما انسانها از زندگی رفته رفته کدر تر شده است . انگار هیچوقت زندگی نکرده ایم .
ادبیات به کمک تمهیدات ادبی ، امور آشنا را چنان ترسیم می کند که گویی برای بار اول است که با چنان پدیده هایی مواجه می شویم .
آشنایی زدایی می خواهد تا با پرده برداشتن از چهره ی واقعیت ، دیدی تازه از جهان در اختیار ما بگذارد . می خواهد این جهان محسوسات باشد یعنی دنیایی که ما در آن زندگی می کنیم یا می خواهد خود جهان متن باشد یعنی دنیایی که ما آن را خلق می کنیم .
گفتار پنجم:
تاریخ مختصر شعر معاصر ایران
وقتی که می خواهیم شعر شاعران را بررسی و دسته بندی کنیم معمولاً از چند راه استفاده می کنیم که به قرار ذیل می باشند :
1- بررسی و دسته بندی بر اساس فرم و شکل متن :
ممکن است شعر هایی باشند از شاعران مختلف که از دیدگاه ریخت نگاری و فرم شعر ( درونی و بیرونی ) شباهت هایی خاص با هم داشته باشند .
2 - بررسی و دسته بندی از لحاظ زمانی :
زمان تقویمی یا ساعتی یا برونی هم می توان گفت یعنی بسته به این که شاعر در چه زمان و تاریخی می زیسته شعرش را نیز بر همان اصل دسته بندی و بررسی می کنیم .
3- دسته بندی و بررسی از نگاه منطق متن :
یعنی شیوه ای که در ان به خود متن و پی بردن به ویژگی های آشکار و پنهان آن متن اشاره دارد
نیما یوشیج :
من رودخانه ای هستم که می توان از هر جای آن آب برداشت .
این سخن نیما پدر شعر امروز ایران است و در یک نگاه کلی می توان اظهار داشت گستره ی وسیعی که به نام شعر نیمایی یا شعر نو مشهور شده حاصل بینش و آگاهی فرازمانی این شخص بود که توانست پس ازمشروطه جریان شعر را به دریای دیگری به نام شعر آزاد یا نیمایی تغییر دهد. بینش او به قدری وسیع بود که در ظرف کمتر ازچهل سال پس از سرودن افسانه جریانات دیگری از این شعر منشعب شود که شعر سپید (شاملو)، شعر حجم ( یدالله رویایی )، موج نو ( احمد رضا احمدی )، موج سوم ( سلیمانی ) و ... همگی از زیر شاخ و برگ شعر محکم نیما سر براورده اند .
نیما یوشیج یک آغاز کننده و یک تجربه گر بود و قطعاً مشکلات یک تجربه گرا را به دوش کشید درست مثل صادق هدایت در داستان نویسی .
شعر افسانه ایشان سرشار از حس شعری ست . نیما کوشش دارد تا با شعر خود، به نوعی هدایت درونی دست یابد . در افسانه تصویر پردازی طبیعت اهمیت زیادی دارد که آن هم نشان دهنده ی ارتباط تنگاتنگ شاعر با محیط اطراف خویش است .
افسانه نسبت به زمان خود دارای جهش و نوآوری ست .
در واقع مهم ترین واقعه ی ادبی در قرن بیستم در ایران انتشار ( افسانه ) نیما بود. این شعر مشتمل بر 127 بیت و هر بیت در 5 سطر به طول مساوی است که دومین و چهارمین سطر آن هم قافیه اند. و مضمون آن گفت و گوی یک عاشق و افسانه است . ( افسانه می تواند نام زن نیز باشد )
البته قصه رنگ پریده و همین طور شعر ( ای شب ) نیما را می توان مقدمه ای دانست که ذهنیت شاعر را برای افسانه آماده کرده اند . تصویرهای شاعرانه نیما مانند سمبولیستهای فرانسه که نیما شعر های انان را دوست می داشت مستقیماً از طبیعت اطراف گرفته می شد .
نیما کسی بود که زبان منحصر به فردی در شعر هایش داشت ( شعر او دارای شخصیت است .) او به سینه ی واژگان شعر کلاسیک ایران دست رد گذاشت و به آزادی سرایش دست یافت . گفتم که نیما وزن و قافیه را به یکباره کنار نگذاشت ولی اغلب قافیه را نه همچون معمول در انتهای مصراع، بلکه به طور نامنظم در سراسر شعر پخش کرد.
نیما به دلیل آگاهی اش توانست با به کارگیری نگاهی تازه و البته علمی، شعر کهن ما را دگرگون کند. و چه کار پر مشقتی .
او می دانست که شعر قبل از او یک شعر سوبژکتیو است . یعنی که چنین شعری بیشتر حول محور درونیات انسان است و اشیاء در حقیقت محصول حال و هوایی اند که در خود شاعر اتفاق می افتد . از خود اختیاری نداشتند و فقط با رجوع به جهان شاعر و حال و هوای او بود که آنها را می شد دید. یعنی در شعر کلاسیک به دنیای بیرون التفات زیادی نمی شد .
و نیما با توجه به این تمایزات دست به تغییرات بنیادین هم در شکل درونی شعر ( نوع نگاه شاعر به خود متن و جهان بیرون ) و هم در شکل بیرونی شعر زد ( یعنی همان وزن ، قافیه و بلندی و کوتاهی سطرها )
فریدون توللی:
شاگرد ارشد نیما توللی بود. او خواستار هارمونی، حال و هوای ابیات، تازه گی محتوا، تصویرها و ایجاد طنین های خوش آهنگ و کاربرد واژگان زیبا شد. توللی در حقیقت به نفسهای اخر رمانتیسیسم نیمای بزرگ دل خوش کرده بود و البته در حوالی دهه سی هم آرام آرام نامش فراموش شد و نتوانست لااقل شاگرد وفاداری برای نیما بماند. البته توللی در بیان لحظه های عشق زمینی شاعری موفق است. شاعر باید پویایی لازم را برای کشف ضمیرها داشته باشد.
برخی از منتقدان با انصاف در مورد توللی عقیده دارند که نگاه و بینش او به جهان در سطح ماند و یک نگاه جستجوگر و پیشرو در شعرهایش دیده نمی شد.
فریدون مشیری:
مشیری باز نوعی توللی دیگر است با این تفاوت کوچک که سروده های ایشان کمی معصومانه تر و عاشق پسند تر از توللی بود . حوزه ی نگاه مشیری به انسان و جهان محدود و بسته به عواطف رویی مخاطب بود . شعرهای او را بیشتر خانم ها و دختر مدرسه یی ها می پسندند. میزان تجربه های زبانی این دو شاعر چون مضمون شعر های آنها کم توان بود و نتوانستند جایگاهی شاخص در شعر معاصر پیدا کنند . اگر چه نباید فراموش کرد که شعر مشیری با تمام ساده فهم بودنش به هر حال در مقاطعی از شعر ایران حرفهایی برای گفتن داشت .
هوشنگ ایرانی:
هوشنگ ایرانی روحی نا آرام داشت و شعر جیغ بنفش او حاصل این نا آرامی بود که باعث شد بسیاری از مخالفان شعر معاصر صدایشان را علیه شعر امروز بلند کنند . در کار و نوشته های او نیز لحظه های شور انگیز و شاعرانه هست . درد اصلی او طغیان و سرکشی بود.
نصرت رحمانی:
بعد از کودتا نصرت چهره ی درخشان آن روزها بود . گفته شده در شعر او نوعی نیهیلیسم دیده می شود . اعتراض و نافرمانی به روزگار . بیان او عامیانه و کوچه بازاری ست . اما به قول م. آزاد کلماتی را وارد فرهنگ شعر معاصر کرد که پیش از آن مجوز به آنها داده نشده بود . رحمانی شاعر محرومیت ها ست .
احمد شاملو:
شاملو نخست تحت تاثیر نیما بود . اما از اواسط دهه ی سی راهش را جدا کرد و زبان خاص خود را یافت . شاملو همواره در شعر های خود سرود عشق به انسان را سر داده و با جان زنده ی انسان معاصرش یکی شده . در چند دهه ی گذشته ما به جز شاملو و فروغ شاعری به این محبوبیت و توانمندی نداشته ایم . شاعری که به لحاظ حوزه ی گسترده ی دیدش فرازمانی شده و حدیث بی قراری انسان های دردمند را غمگنانه اما با جسارت سروده . برداشت من از شعر کسانی چون شاملو قطعاً وابسته به زمان خاصی نیست . شعر او اگر بسته به زمان ساعتی باشد می مرد در حالی که با هر بار خوانش شعر او افق های تازه ای بر ما گشوده می شود.
در ردیابی سرچشمه های این زبان مواج ما تا کنون به منابع خوبی رسیده ایم:
نثر کلاسیک فارسی چون تاریخ بیهقی ، شعر مدرن غربی چون شعر ولادیمیر مایاکوفسکی ، فرهنگ عامه و البته زبان کوچه و بازار و سر آخر ترجمه ی فارسی کتاب مقدس ( عهد عتیق و عهد جدید )
زبان شاملو شاخصه ها و مولفه های متعددی دارد که یکی از مهم ترین آنها ترکیب استادانه و هموار زبان پارسی کهن و زبان مردم کوچه و بازار است . زبان آرگو ( شکسته و عامیانه ) و آرکاییک (کهن ) هر دو به استادی درهم آمیخته شده اند.
شعر شاملو بازتاب روشن هنری رخدادهای اجتماعی است و حماسی ترین و غنی ترین شعر زمان ما شعر اوست . یکی از کارکردهای زبانی شعر شاملو همین قاطعیت او با بی عدالتی ست . و شعر های عاشقانه او که بسیار زیبایند.

مرا تو بی سببی نیستی
براستی صلت کدام قصیده ای
ای غزل
ستاره باران کدام سلامی به افتاب
مهدی اخوان ثالث:
اخوان را حماسه سرای مدرن لقب داده اند . و باز گفته اند که او روایت گر است اما فراموش کرده اند اخوان موفق شد که با کلام ، حس شعری بیافریند .
اخوان در حقیقت هم در کلام و هم در فحوای کلام دستی به سنت داشت و دستی به تجدد و نوآوری . او خود گفته بود شعر او پلی بین سبک خراسانی و طبرستانی ست . او شکست های نسل خود را با زبان فاخر خود سرود اما به دلایلی بعد از انقلاب چهره ی سنتی او توانمند تر شد و در فرم کار خود ماند . از شعر های به یاد ماندنی او زمستان ، لحظه دیدار و قاصدک برای من فراموش نشدنی هستند .
سهراب سپهری:
خصوصیت شعر سپهری اندیشه ورزی آن است .
اگر شما شعری از اورا با دقت بخوانید متوجه می شوید که هر کلمه یا واژه به دقت در کنار کلمه ی دیگر گذاشته شده تا منظور شاعر را به ما بفهماند . نگاه سپهری به مقوله ی شعر قطعاً با نگاه شاعری چون شاملو بسیار متفاوت است . سپهری شاعر را فرزانه و خردمندی می داند که باید زشتی ها، پلشتی ها ی واقعیت این دنیا را زیبا نشان دهد. از نظر بینشی شعر سهراب بشدت متاثر از فلسفه بودایی و بخصوص فلسفه عارف هندی معاصر کریشنا مورتی است .
از نظر سهراب همه چیز خلق شده با هدف خاصی و همه باید خوب و انسان باشند. شعر سپهری در زمانه ی کشتن فردیت ها و جنگ و خونریزی شعری آرامش بخش است. و به اعتقاد دشمنانش شعری عوامانه ( مثل شعر مشیری ) و البته فریب کارانه چرا که چشم خود را به روی بی عدالتی ها بسته و می گوید همه خوبند. شما اشتباه فکر می کنید . چشمها را باید شست جور دیگر باید دید.
واقعیت این است که حرف زدن در مورد شعر سهراب بسیار ساده تر از شعر فروغ و نیما و شاملو ست .
فروغ فرخزاد:
فروغ چون هر شاعر دیگر نخست تحت تاثیر مشیری و سپس نیما و شاملو بود . اما از آنها پیشی گرفت . به اعتقاد من فروغ مدرن ترین و جسور ترین شاعر زمانه ی ماست . البته فروغ از قدرت کلامی شاملو و از تسلط بی نظیر او در به موسیقی رساندن شعرش برخوردار نیست ، ولی این جسارت را پیدا می کند که چون شاملو از نیما فاصله بگیرد .
فروغ دو دوره ی کاری در شعرش هست . دوره ی اول با چاپاره های خوش ساخت به لحاظ ریخت نگاری اما احساسیگرانه و زنانه و دوره دوم با اوزان آزاد تر و حال و هوایی بسیار متفاوت تر از دوره قبل و نگاهی معصوم ، انسانی ، وسیع و تیره .
یدالله رویایی:

معاصر بودن رویایی در زبان او جلوه می کند . او در تلاش بود تا از امکانات جهان معاصر برای پوست انداختن زبان خود کمک بگیرد. او می کوشد مثل هر شاعر معاصری معاصر باشد و همه ی کوششهای او در تغییر نوگرایی به تغییر وضعیت زبان او معطوف شده و نه تغییر و تکامل وضعیت جهان پیرامون. از بر ساخته های او شعر حجم است که یک عضو عالی رتبه بیشتر ندارد و ان هم خودش است.
هوشنگ ابتهاج:
ابتهاج اغلب به مفهوم سنتی شعر فکر کرده و به این دلیل هم خوش ساخت ترین کارهای او را باید در غزلهایش دید. او تسلط خاصی بر اوزان کلاسیک دارد و البته نگاه قوی او به واقعیت های جهان معاصر از او شاعری توانمند اما سنتی ساخته است .
سیمین بهبهانی:
خانم بهبهانی از ابتهاج بارها پیشی گرفته یعنی ایشان امکانات تازه ای برای غزل کشف کرده اند . او اگر چه از نظر ساختمان شعر به شعر پارسی نظر دارد اما نگاه زنانه ی خاص ایشان مثل شاعران کهن الگوی دیگر نیست بلکه از واژه های ساده با مضامین امروزی تبعیت می کند و همین امر باعث ارتباط بیشتر مخاطبان با آثار ایشان شده .
گفتارششم:
آشنایی با شعر مدرنیسم و شعر پُست مدرنیسم
مدرنیسم:
مدرنیسم را می توان واکنش هنرمندان و نویسندگان به روند صنعتی شدن جامعه شهری ، جنگ ، تمدن ، تکنولوژی ، و ایده های جدید فلسفی و علمی تلقی کرد . از جمله این ایده ها ، تفکرات رادیکال کارل مارکس ، فروید و داروین بود که جهان غرب را متحول و دوباره تفسیر کرد .
داروین طبیعی دان بزرگ انگلیسی ثابت کرد که تکامل انواع هیچ هدف خاصی ندارد و وجود آدمی و سایر موجودات حاصل هیچ گونه طرح و برنامه از پیش تعیین شده ای نیستند . در حقیقت نظریه داروین نگرش کلاسیک و مذهبی را که بر مبنای آن هستی و جهان منظومه ای عقلی و فرجام مند شمرده می شد نفی کرد . مدرنیسم زیبایی شناختی بر این اساس خرد و هدف را در پس پندارهای دیگر پنهان کرد و در جای جای تکوین اندیشه مدرنیسم هنری نقش ایفا کرد . و پس از آن که داروینیسم ایمان مذهبی و دینی انسان را به داستان خلقت آدم و حوا از بین برد ، روانکاوی فروید و نظریه ساحت ناآگاه ذهن از راه رسید .
شعر مدرنیسم و مولفه های آن :
تلقی و تعریف ثابت و یکدستی از واژه مدرنیسم تا به حال به دست نیامده . یا اصلاً وجود ندارد. برخی از منتقدین می گویند شعر مدرن را می توان از نظر ارزشی به دو قسمت مدرن خلاق و شعر مدرن خنثی تقسیم کرد . و از نظر بینشی به شعر مدرن اندیشه گرا و شعر مدرن اندیشه گریز .
شعر مدرنیستی را می توان در یک تعریف بسیار ساده به این شکل شناخت :
شعری ست که از پسندهای جامعه فراتر رفته اما این فراروی آن گونه نیست که آن را گم کند . شعر مدرن به دلیل تفکر پیچیده ی شاعر است که شکلی پیچیده به خود می گیرد . زیرا مدعی کشف زیبایی هایی ست که ذهن خلاق و فعال انسان قرن بیستم و بیست و یکمی باید به آنها راه پیدا کند.
از مولفه های شعر مدرنیسم می توان به موارد زیر اشاره کرد :

1- در تصویر سازی جسور و غریبه گر است .
2- از زبان و لحن رایج به شدت می پرهیزد .
3- درگیر جهان معاصر و در نتیجه درگیر مضامین ، تصاویر و مفاهیم زبان این عصر است .
4- از بیانات وصفی و از زبان احساساتی به دور است
5- از اول شخص حراف شعر ، حدیث نفس گویی و محاکات و قالب گرایی فاصله می گیرد .
6- شعر مدرن در تلاش است تا همه چیز را از نو و با نگاهی نو تعریف کند مثل وزن ، نحو ، صور خیال
7- شعر مدرنیسم در تضاد با این نظریه به سر می برد که چیزها عمدتاً یک معنی دارند پس این شعر قابل تفسیر است .
شعر پست مدرنیسم و مولفه های آن :
در حوزه ی زبان شناسی ، پست مدرنیسم به معنی به هم ریختن رابطه و قراردادهای بین دال و مدلول ها و وجود نشانه هایی که تعریفی ندارند ، بلکه می توانند به جای هم در هر موقعیتی بنشینند و چون دیگر قرارداد و عینیتی وجود ندارند، تنها می ماند بازی زبانی که در سطحی بی انتها صورت می پذیرد .
پست مدرن شورشی است بر علیه پیچیدگی ادبیات مدرن . انها سعی کردند به خصوص با شیوه ای خاص از داستان های پلیسی ، مرز بین خواننده خاص و عام برداشته شود .
دو دهه از شروع پست مدرنیسم گذشته و تا به حال حتی سویه های آن به درستی تعریف نشده . عده ای بشدت مخالف آن هستند و عده ای بدون زمینه ی قبلی آن را بی چون و چرا پذیرفته اند .
در حالی که شاعران ایرانی که در حال گذار از جامعه سنتی به شبه مدرن هستند تنها با تکیه بر نظریات اندیشمندان این نهضت ادبیات پست مدرنی خلق می کنند و فکر می کنند هر که به ادبیات سنتی وفادار باشد کودن و متحجر است . در حالی که شاعر و نویسنده ای اگر از ادبیات کهن خود اطلاعی نداشته باشد مدرنیسم و پست مدرن به مکتب هایی جهت تخریب خود آن شخص و خلاقیت او تبدیل می شوند .
می توان پست مدرنیسم را به سه گروه تقسیم کرد:
1- پست مدرنیسم تاریخی
که به پایان مدرنیته اعتقاد دارد و می خواهد که انسان در جدال با معیارها و هنجارهای گذشته ( مدرنیسم و سنت ) در پی کشف جهان تازه ای است .
2- پست مدرنیسم روشنگر و هدفمند :
که به واقعیت با تردید می نگرد و نظریات سنتی دانش را زیر سوال می برد . یعنی ضد واقعیت است اما در پی جایگزینی برای انها هم نیست و هیچ اصلی را نمی پذیرد.
3- پست مدرنیسم حقیقی و مثبت :
بر خلاف پست مدرنیسم روشمند است و درصدد نفی نظریات و واقعیات نیست بلکه همه چیز را از نو بازیافت می کند ، از سنت گرفته تا محاوره و برای هر چیز جایگزینی در نظر دارد . این نوع پست مدرنیسم بازگشت به تاریخ و گذشته را تجویز می کند اما راه با زگشت را نشان نمی دهد . چرا که به واپس گرایی تاریخی اعتقادی ندارد و اصل را بر تصادف می گذارد .
از مولفه های پست مدرنیسم می توان به موارد زیر اشاره کرد :
1- ضد توضیح و ضد تفسیر است ( بر خلاف مدرنیسم که تفسیر پذیر است )
2- اسکیزوفرنیا و روانپریش است .
3- ضد فرم گرایی ست .
4- تکثر گراست .
5- ساختار شکن است ( دارای پراکندگی محتوا و کلمات )
6- برخلاف مدرنیسم از معنا می گریزد .( معنا گریز است .)
7- غیر نشانه گرا و باز است .
یکی از خصیصه های اصلی این نوع از ادبیات چند زمانی یا بی زمانی ست که همه چیز را به تصادف می گذارد . شاعر این شیوه ی بیانی هیچ چیز را توضیح نمی دهد چون اعتقاد دارد یک اثر هنری خودش باید توضیح و تفسیر را در ذهن خواننده ایجاد کند .
در پست مدرنیسم واژه ها به کسی تحمیل نمی شوند و بر چند وجهی بودن آثار ( پلورالیسم ) تاکید شده است .
متاسفانه همانطور که گفتم جامعه ما در حال گذار است . ما هنوز کاملاً وارد مدرنیته به مفهوم کلان و علمی آن نشدیم و در این شرایط ذهنیت ما نمی تواند بسیاری از این مولفه ها را بپذیرد. چرا که هنگام آفرینش یک اثر قوی و محکم باید به شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نیز توجه کرد . و تنها با رجوع به تئوری ها نمی توان ادبیات نو خلق کرد آنهم ادبیاتی از نوع ساختار شکن و معنا گریز . و در نتیجه شعر شاعر تئوری زده می شود هذیان بافی و چرت و پرت.