رسیدن به آسمایی: 29.05.2009 ؛ نشر در آسمایی: 30.05.2009

 

 بابک صحرانورد

 

روايت گر بزرگ تلخ ، صادق هدایت

 

 

شاید به جرأت بتوان گفت که [اط شمار نویسنده گان ایران] صادق هدایت تنها نویسنده ی بزرگ و شناخته شده یی ست که می توانیم او را با نویسنده گان توانایی همچون چزاره پاوزه و فرانتس کافکا مقایسه کنیم. او اولین داستان کوتاه نویس مدرن ایران به مفهوم امروزی کلمه است. اگر چه دهخدا و جمال زاده قبل از او پایه های اساسی این نوع ادبی جوان را گذاشتند، اما هدایت با انتخاب آگاهانه تر و برخورداری از ذهن پوینده و کاشف خود توانست صناعات داستان نویسی غربی را را به صورت ماندگار و علمی وارد داستان کوتاه فارسی کند.

 

تنها رمان کوتاه « بوف کور» او جزو شاهکارهای مسلّم ادبیات داستانی معاصر محسوب می شود که تحسین برخی از بزرگان ادبیات جهان چون آندره برتون، پایه گذار اصلی مکتب سورریالیسم و هنری میلر را بر انگیخته است و - حتا-  به دنبال خود نوعی « ادبیات بوف کوری » را نیز به همراه آورده است .

دیدگاه ها و نظرات متناقضی نیز راجع به شخصیت و آثار او بیان شده است . به طور مثال محمود دولت آبادی حق مطلب را ادا کرده و او را نویسنده یی خلاق و موثر می داند و کسی چون نادر ابراهیمی که باید مثل هر نویسنده ی معاصر ایرانی خود را وام دار بینش و جسارت هدایت بداند، در کتاب " لوازم نویسنده گی " می نویسد که هدایت نویسنده به معنی واقعی کلمه نبوده است، بلکه بیماری بود که تحت روان پریشی و افسرده گی، چیزهایی هم خوب یا بد – می نوشته و باز کسی چون علی شریعتی که داعیه ی آگاهی در بسیاری از مقولات را دارد، او را یک بچه اشرافی می داند که درد برایش بی معنی ست .

هدایت نویسنده یی ست خلاق؛ روایت گر انسان نومید معاصر. راوی گویای روحیه ی تاریک و بیمار روزگارش . راوی انسان تنهایی ست که به دلیل عوامل آشکار و پنهان با جامعه بیگانه شده، در خود فرو رفته و در خود نابود شده است . راوی انسان پریشان امروزی ست که هر چند از خود خواسته و برخاسته، اما نیروی جبر را پذیرفته و تن به فراموشی سپرده و از اینجاست که تفاوت آشکار هدایت با نویسنده یی چون کافکا بر ما آشکار می شود. چرا که شخصیت های آثار کافکا سعی می کنند تا به رهایی برسند، اما در جهان آثار هدایت همه راه به نیستی می برند و باز در اینجا قرابت هدایت را با خیام و - حتا-  ژان پل سارتر از نظر جهان بینی درمی یابیم.

پیام کافکا و مقدمه یی بر رباعیات خیام، نشان دهنده ی ذهن جستجو گر و قلم توانای او در عرصه ی نقد ادبی ست که تصویر شخصیت هدایت را در لابه لای سطرهای این دو پژوهش می توان دید. چرا که هدایت در این دو اثر بخصوص در پیام کافکا دیدگاه های اساسی خود را راجع به هستی و نویسنده، در این عصر برای ما بازگو می کند .
متأسفانه نوع برخورد عوامانه یی که با آثار هدایت شده، از او شخصیتی منفور و بدبین ساخته اند که منحرف کننده ی ذهن جوانان است وخوانندگانش را به نیستی و خودکشی می کشاند . در یک برخورد کوتاه اما سالم با آثار هدایت تنها می توان گفت که این افراد فقط جنبه های منفی در آثار او را بزرگ جلوه داده اند . در حالی که هر اندیشمند و هنرمندی یک وجهه مثبت هم دارد.هدایت نیز چنین بود. او نویسنده یی ست که تصویر اجتماعش را برای ما برهنه و عریان می کند و مانند هر نویسنده یی نتیجه گیری نیز می کند . در این قسمت (نتیجه گیری ) است که او را بدبین و - حتا-  خطرناک جلوه داده اند. این افراد به خلاقیت و قلم هنرمندانه ی او یا بی تفاوتند یا آن را نمی بینند. هر خواننده یی اگر با تأمل یک دوره ادبیات معاصر را مطالعه کند، متوجه می شود که تنها او چنین نبوده . چوبک، آل احمد، ساعدی، صادقی و ...همه به نوعی چنین حسی را در آثارشان بازتاب داده اند که البته این مقوله ریشه در مسایل بنیادین فرهنگی و فلسفی ی جامعه ای دارد که چنین نویسنده گانی از آن سر بر آورده اند .
هدایت در آثار خود تصاویر مرگبار و دلخراشی از مردم عادی و کوچه و بازار ساخته، اما این تصاویر به قدری زنده و جاندار ترسیم شده که خواننده را به هم ذات پنداری با آن ها وا می دارد . تصاویری که خواننده در آن پستی و ضعف انسان را می بیند و لمس می کند.


اگر چه هدایت به جز داستان کوتاه در زمینه های مختلفی چون: رمان کوتاه، ترجمه، فرهنگ عامیانه ، نقد ادبی و نمایشنامه آثاری پدید آورد، اما هدایت یک داستان کوتاه نویس حرفه
 یی ست .
در داستان نویسی جدای از داستان هایی که به صورت پراکنده و جسته گریخته به فارسی یا فرانسوی از او باقی مانده، از هدایت چهار مجموعه داستان « زنده بگور »، « سه قطره خون »، « سایه روشن » و « سگ ولگرد » در فاصله ی سال های
۱۳۰۹ تا ۱۳۲۱ با ساختاری محکم و با مضامین و فضایی تازه به جا مانده که همه گی نشان از نوجویی، توانایی و شناخت عمقی او از فنون داستان نویسی می دهند . او در این مجموعه ها بسیاری از شکل ها، سبک ها، و صناعات داستان کوتاه را آزموده و مهم تر از همه تعالی داده است .

به طور کلی داستان های کوتاه او را به دو گروه می توان تقسیم بندی کرد:

داستان های ریالیستی یا واقع گرایانه
هدایت را پدر ریالیسم می دانند که توانسته تصویر واقعی دورانش را با به طرزی جامع در داستان هایش منعکس کند. این داستان ها اغلب پیرامون توده ی مردم از طبقات پایین و محروم جامعه است و راجع به تقدیر شومی ست که بر زنده گی و افکارشان سایه افکنده و هر لحظه به سوی نابودی می کشاندشان. در حقیقت چنین نیروی اهریمنی در آثار او به خوبی هویداست که این از جهان بینی او سرچشمه می گیرد .

البته داستان هایی که شخصیت های آن از طبقه ی مرفّه یا اول اجتماع باشند در نوشته های او هست، اما بیشتر اشخاص داستان های او از طبقه ی فقیرو محروم جامعه اند . کسانی چون: میرزا یدالله، مشتی شهباز، حاجی مراد، زرین کلاه، داش آکل و.. همه از این طبقه اند .

داستان های روان شناختی یا ذهنی
ظاهراً صادق هدایت اولین نویسنده یی ست که توانست با استفاده از شیوه های ذهنی و روانی، نخستین داستان های روان شناختی مدرن را در ادبیات معاصر ایران پدید آورد. نمونه بارز این نوع را در داستان های زنده بگور، سه قطره خون، تاریکخانه و عروسک پشت پرده می توان مشاهده کرد .

در این چهار مجموعه هدایت نگاهی خاص به زن دارد. ما می بینیم که او چگونه به این قشر آسیب پذیر با دیدی وسیع و انسانی می نگرد. هدایت نه تنها به زنان هم عصرش که زیر سلطه ی جامعه مرد سالار له شده، جایگاه خاصی بخشیده، بلکه با به تصویر کشیدن آن ها به صورتی پر توان و البته دردناک، تصویر زشت و طرز تلقی مرد را نسبت به زن در آن دوران بر هم می ریزد و از حضور این موجود لطیف در پیش برد بعضی از داستان هایش کمک گرفته است .

شخصیت هایی چون آبجی خانم یا زرین کلاه را اگر چه هدایت آفریده، اما به واقع همه گی از درون جامعه ی عصر هدایت بیرون کشیده شده اند. زن هایی که به دلیل عدم امنیت خود، دست به هر کاری می زنند و هر گونه خفتی را می پذیرند تا بتوانند جایگاه خود را بدست آورند. - حتا-  در داستان های مرده خورها و دون ژوان کرج آنجا که هدایت چهره ی دیگری از زن را نشان می دهد، باز به انتقاد از جامعه می پردازد .
زن در برخی از داستان های او موجودی رهایی بخش است که می تواند مرد را در لحظات تعیین کننده یاری دهد . در داستان های لاله و داودگوژپشت، زن حکم یک نجات دهنده را داراست . درداستان داود گوژپشت چون زن جزیی از اجتماع است، می داند که داود در جامعه شخصیتی منفی تلقی شده، بنابراین به خواهش و نیاز او جواب نمی دهد و داود بار دیگر طعم تلخ شکست را می چشد و می رود تا به روح و جسم سگی که گوشه یی افتاده گرما ببخشد، اما آن سگ هم مرده بود.

هدایت با مطالعه در جامعه ی خود توانست واقعیت های آن زمان را با تمام زشتی ها، خوبی ها و بدی هایش بشناسد؛ آنگاه آنها را بیرون کشیده و هر آنچه منفور و ظالمانه بوده، کوبیده است .

هدایت جزو هنرمندان بزرگی ست که آگاهانه و با جدیّت تفکرات و دغدغه های خود را در آثار خود به ثبت رساند و با ما از آشناترین و اصلی ترین مسایل انسانی سخن گفت؛ اما به دلایل آشکاری همچون شخصیت پیچیده و درک نشده اش و با مشاهده ی شکستهای پی در پی اجتماعی و فرهنگی، دیکتاتوری زمانش، جهل و عقب مانده گی مردم هم عصرخود و بسیاری دیگر از مسایل پنهان و تاریک که بر ما هیچوقت آشکار نخواهد شد، در سال
۱۳۳۰
در پاریس دست به خودکشی زد و بدین ترتیب مرگش را نیز نومیدانه اما با اراده ی خود سرود.