رسیدن:  22.04.2013 ؛ نشر :  22.04.2013

کاندید اکادمیسین سیستانی

تاریخ چیست؟

 

هدف، موضوع، روش و ارزش تاریخ

 

بدون تردید گسترۀ اطلاعات  وآگاهی نسل امروز در بارۀ تاریخ،هدف ، موضوع وماهیت  آن نسبت به مؤرخان نامدار قبل از ما چون: مرحوم احمدعلی کهزاد،مرحوم  عبدالحی حبیبی ،مرحوم  میرغلام محمدغبار ومرحوم میرمحمدصدیق  فرهنگ وچند مرحوم دیگر بسیار وسیع تروفراخ دامن تراست. علت این امر، انقلاب انفارماتیک  یا اطلاعاتی است که در دو دهه اخیر از برکت همگانی شدن کامپیتور وانترنت نصیب نسل امروزی شده است،و مورخان متذکره از این نعمت عظیم وگرانبها محروم بودند ولی آنها در محدودۀ اطلاعات وآگاهی های روزگار خود برداشت خود را از تاریخ داشتند ومعمولاً تاریخ را چنین ارزیابی میکردند : تاریخ ثبت وضبط رویدای های گذشته بشری برای عبرت نسل اینده آدمی  است. در کتب تاریخی  مکاتب نیزشبیه  همین تعرف را تدریس میکردند، اما با گسترش دانش تاریخ و آگاهی نسل امروز از این دانش، تعریف تاریخ از آن تعریفهای کلاسیک پا فراتر نهاده و بگونه دیگری آن را به شناسائی گرفته اند.   بعضي بر اين باورندکه، «تاريخ مجموعه حوادثي است كه از آغاز فعاليت اجتماعي انسان در زندگي وي روي داده است ، اما برخي ديگر عقيده دارند كه تاريخ چون آئينه يي است كه گذشته را در برابر چشمان نسل بعدي منعكس مي كند. اگر به تاريخ بدين گونه نگريسته شود، نمي توان انتظار داشت كه آئينه بتواند تمام زواياي حوادث بشري را بازتاب دهد و اين تعريف از تاريخ فاقد مقبوليت عمومي است." (1)

من در جستارحاصر (که به تقاضای نویسندۀ ارجمندکشور داکترحمید روغ ،تهیه شده است*)سعی میکنم جدید ترین مفهوم تاریخ را از زبان دو تن از دانشمندان  رشتۀ تاریخ در قرن بیستم پیشکش نمایم. این دو تن یکی جورج،کالینگوود، استاد فلسفۀ تاریخ  وفلسفۀ ماورای طبیعت در دانشگاه آکسفورد، در دوران جنگ جهانی دوم است، ودومی ويليام دانينگ استاد تاريخ و رئيس سابق انجمن تاريخدانان‏آمريكا میباشد.موضوع دلچسپ است ولی خواننده باید برای مطالعه آن از خود شکیبائی بیشتر نشان دهد.

آر.جی. کالینگوود (1891-1943)-2- درکتاب خود (مفهوم کلی تاریخ) به بررسی چگونگی مفهوم جدید تاریخ ازهرودت تا به امروز پرداخته است. به نظراین داننشمند ، تاریخ باید حاوی چهار شرط ذیل باشد:

 الف) علم یا پاسخگوی پرسشها باشد،

 ب) مربوط به افعال آدمی درگذشته باشد،

 ج) پیگیری شده از طریق تفسیرمدارک باشد،

د ) برای خودشناسی انسان باشد. (3)

سپس کالینگوود توضیح میدهد :هیستوری(تاریخ)کلمۀ یونانی است، به معنای سادۀ تجسس وتفحص. بگفتۀ او، "مورخ،شروع به یافتن حقیقت میکند"،استفاده ازاین کلمه ومضامین آن است که هرودت را به "پدرتاریخ" تبدیل میکند.تبدیل افسانه نگاری به علم تاریخ، اختراع قرن پنجم پیش از میلاد بود وهرودت کسی بود که آن را اختراع کرد." (4)

گالینگوود،نخستین مؤرخ  انگلیسی است که معتقد است ،تاریخ علمی توسط هرودت یونانی بنیان گذاری شده است.ومیگوید:"کارمؤرخان یونانی قرن پنجم قبل ازمیلاد مثل،هرودت وتوسیدید، ما را به دنیایی نو می برد.یونانیان به وضوح وبا آگاهی کامل هم این را تشخیص دادند که تاریخ علم است یا میتواند علم باشد، وهم این را که باید به افعال آدمی بپردازند....

تاریخ برای هرودت انسانگرایانه ونیز ازتاریخ اسطوره ای ویزدان سالار متمایز است. چنانکه در مقدمه اثرش میگوید: مقصودش توصیف کردارهای آدمیان است. هدف او، آنست که آیندگان این کردار ها را از یاد نبرند ودراینجا به چهارمین شرط  در موردتاریخ میرسیم؛ یعنی به دانش انسان از انسان خدمت میکند. به خصوص هرودت اشاره میکند که انسان را به سان یک عامل عاقل نشان میدهد، یعنی وظیفه اش تا حدی پی بردن به آن چیزی است که انسان ها کرده اند وتا حدی یافتن این که چرا چنان کرده اند؟ هرودت، توجه خود را به حوادث عریان محدود نمیکند،او این حوادث را به شیوه ای کاملاً انسان گرایانه، یعنی به سان کردارهایی می بیند که آدمیان برای انسجام آن ها دلایلی داشته اند ومورخ با دلایل سروکار دارد.این سه نکته درمقدمۀ «توسیدید» هم دیده میشود که آشکارا با نگاهی به مقدمه هرودت نوشته است. توسیدید علناً میگوید که پژوهش تاریخی برمدرک(اسناد) استوار است،" هنگامی که در پرتو مدرک مینگرم." (5)

 ارسطومیگفت: "شعراز تاریخ علمی تراست. " زیرا تاریخ فقط مجموعه ای از داده های تجربی است،درحالی که شعرازاینگونه داده ها یک حکم کلی استخراج میکند. به این ترتیب شعر درنزد ارسطو جوهرفشردۀ آموزه تاریخ است. (6)

کالینگوود، کسی است که  ماهیت تاریخ را از دید تمام ناموران علمی وفلسفی از هرودت تا توین بی، در کتاب "مفهوم کلی تاریخ" خود به بررسی گرفته و،سه کتاب تاریخی ارنولدتوینبی، مورخ نامدارانگلیس را(که در سال 1934 انتشار یافته بود)،نقدکرد ودر مورد طرزدید توینبی  نوشت: "پندار کلی توین بی از تاریخ نهایتاً طبیعت گرایانه است. او هیچگونه به مفهوم دانش تاریخی به سان باز آفرینی گذشته در ذهن مورخ نمی رسد. او تاریخ را به سان منظره ای محض مینگرد، چیزی مرکب از وقایعی که مورخ دیده وضبط کرده است، پدیده هایی که از خارج در معرض دید او قرارگرفته است، نه تجاربی که او باید با آنها برخورد و آنها را از آن خود کند. به بیان دیگر او هیچگونه تحلیل فلسفی از روشی که با آن دانش تاریخی خویش را کسب کرده ،ارائه نکرده است.... " (7)

کالینگوود، در "مفهوم کلی تاریخ"  به تاریخ پاسخ میدهد ودر مقدمۀ آن کتاب پرسشهایی رامطرح میکند که: تاریخ چیست؟در بارۀ چیست؟ چگونه به پیش میرود وبرای چیست؟ وبعد میگوید که :" اینها پرسشهایی اند که تاحدودی افرادمختلف به طرق مختلف به آنها پاسخ داده اند، ولی باوجود این اختلافها، بین پاسخها توافق بسیار وجود دارد ودامنه این موافقت بیشتر می شود. اگرنظرات موافق موضوع نگرش دقیق ترقرارگیرند، تاریخ مانند، الهیات یا علم طبیعت، صورت خاص تفکر است. اگرچنین است،پرسشهای مربوط به ماهیت، موضوع، روش وارزش این تفکررا افراد واجد دو شرط باید پاسخ دهند.

اولاً،  باید دارای تجربۀ تفکرتاریخی یعنی مورخ باشند. گرچه همه اشخاص تحصیلکرده ازیک جریان آموزش که شامل مقداری تفکر تاریخی بوده است عبورکرده اند، ولی این امر آنان راحائز شرط ابراز عقیده درباره ماهیت، موضوع روش وارزش تفکر تاریخی نمیکند. زیرا اولاً، تجربه تفکرتاریخی که آنان به این سان کسب کرده اند، احتمالاً بسیار سطحی است و،بنابرین، عقاید مبتنی براین نوع تجربه نتیجه ای بهتر از آن ندارد که کسی پس ازیک سفر آخرهفته به پاریس در باره مردم فرانسه اظهار نظرکند. ثانیاً، تجربه هرچیزی که از مجاری عادی کسب شده باشد، علاوه برسطحی بودن، بدون استثنا کهنه است.اما فقط نتایج فکر تاریخی نیست  که هنگام ورود به کتاب درسی کهنه است، بلکه این اصول فکرتاریخی ، یعنی اندیشه های مربوط به ماهیت، موضوع روش، وارزش تاریخ نیز چنین است.

دومین شرط برای پاسخ دادن به این پرسش ها آنست که انسان نه فقط تجربه تفکرتاریخی داشته باشد، بلکه درباره  آن تجربه تأمل هم کرده باشد. اوباید نه فقط مؤرخ بلکه فیلسوف هم باشد وبه خصوص فکر فلسفی او توجه خاص به مسایل اندیشه تاریخ را نیزدر بربگیرد. حال ممکن است انسان مؤرخی کاملاً خوب(نه مورخ تراز اول) باشد، بدون آنکه این گونه درباره تفکرتاریخی خویش تأمل کند. درعین حال مهم است به یاد آوریم که نخست تجربه می اید، بعد تأمل درباره  آن تجربه. حتی کم تأمل ترین مؤرخ شرط او را داراست. مورخی که هیچگاه زیاد درفلسفه کارنکرده است، احتمالاً پرسش های چارگانه ما را هوشمندانه تر از فیلسوفی جواب خواهد داد که هیچگاه زیاد درتاریخ کارنکرده است.

بنابرین ، به پرسش های چارگانه فوق میتوان پاسخ های ذیل را ارائه و طرح کرد:

الف/ تعریف تاریخ:

 فکر میکنم هرمؤرخی خواهد پذیرفت که تاریخ نوعی تحقیق یا پژوهش است. اینکه چگونه پژوهشی است، هنوز مورد بحث مانیست. نکته اینست که نوعا ًبه آنچه علوم مینامیم ، تعلق دارد. یعنی بصورت هایی از اندیشه که به وسیله آنها پرسش هایی را مطرح وتلاش میکنیم به آنها پاسخ دهیم.

فهمیدن این نکته مهم است که علم به طورکلی این نیست که آنچه را از قبل میدانیم جمع آوری وآنها رابه وسیله این یا آن نوع طرح مرتب کنیم، بلکه به این معنی است که محکم به چیزی که نمی دانیم بچسپیم وبکوشیم آن را کشف کنیم. مدارا کردن با چیزهایی که از قبل میدانیم ممکن است وسیله مفیدی برای رسیدن به این هدف باشد، ولی خود هدف نیست. در بهترین حالت فقط وسیله است، واز نظر علمی فقط تا جایی ارزشمند است که به پرسشی که هم اکنون درصدد طرح آن برآمده ایم پاسخ دهد. به این دلیل است که تمام علم از معرفت ما نسبت به نادانی ما آغاز میشود: نه نادانی ما نسبت به هرچیز، بلکه نادانی ما نسبت به چیزی معین، خاستگاه پارلمان، علت سرطان،ترکیب شیمائی خورشید،اسب یا سایر حیوانات اهلی بدون خسته کردن عضلات.

 علم، پی بردن به چیزهاست. وبه این معنی تاریخ علم است.(8)  به عبارت ساده ترتاریخ علم عمل انسان است. زیرا، آنچه مورخ پیش روی خود میگذارد، چیزهایی است که انسانها در گذشته انجام داده اند وآنها به عالمی درحال تغییر تعلق دارند، عالمی که در آن چیزها به هستی در می آیند و یا از هستی ساقط میشوند. (9)

ب/موضوع تاریخ:

تفاوت یک علم با علم دیگردر نوع کشفیات آنهاست. تاریخ چه نوع چیزها را کشف میکند؟ تاریخ کرده های انسان راکه درگذشته انجام شده، کشف میکند. (10)

ج/سیرتاریخ چگونه است؟

تاریخ با تفسیرمدارک به پیش میرود، مدارک اسم جمعی برای چیزهای است که تک تک  سند خوانده میشوند وسند چیزی است موجود وحاضر، از آنگونه که مؤرخ با تفکردرباره آن می تواند به پرسش هایی که در باره رویدادهای گذشته طرح میکند پاسخ دهد. در هرحال روال یا روش تاریخ اساساً عبارت است ازتفسیرمدارک. (11)

د/ تاریخ برای چیست؟

 پاسخ به این پرسش از بقیه دشوارتر است. کسی که به این سوال پاسخ میدهد نسبت به کسی که میخواهد به سه پرسش قبلی پاسخ دهد، باید بیشترتأمل کند، نه فقط به تفکر تاریخی، بلکه به چیزهای دیگر نیزباید فکر کند، زیراگفتن این که چیزی "برای" چیزی است، به معنای تمایز بین الف وب است، که در آن الف برای چیزی خوب است ، وب آن است که چیزی برایش خوب است.اما من پاسخی پیشنهاد میکنم که هیچ مؤرخی آنرا رد نخواهد کرد اگرچه پرسش های متعدد ودشوار تری را بر می انگیزد.

پاسخ من آن است که  تاریخ"برای" خودشناسی انسان است. عموماً تصورمیشود که برای انسان مهم است که خود را بشناسد، که دراینجا  شناختن خویشتن، صرفاً به معنای شناختن خصویات شخصی وچیزهایی که او را از سایر

افراد متمایز میکند نیست، بلکه ماهیت او درمقام انسان است خودشناسی به این معنی است که اولاً،بدانید انسان بودن چیست؟ ثانیاً، بدانید بودن آن نوع انسانی که شما هستید چیست؟ و، ثالثاً،بدانید بودن آن نوع انسانی که شما هستید وهیچ کس دیگر نیست چیست؟ خود شناسی یعنی اینکه بدانید چه میتوانید بکنید واز آنجا که هیچ کس نمیداند چه میتواند بکند مگر آنکه سعی کند،و تنها سرنخ آنچه انسان میتواند بکند،چیزی است که کرده است.  پس ارزش تاریخ آنست که به ما می آموزد انسان چه کرده است و به این ترتیب انسان چیست؟" (12)

تاریخ علم است اما چگونه علمی؟

منظور از علم چیست؟ کالینگوود میگوید:" یک نوع کاربرد عامیانه واژه هاست که در آن مثلاً،"تالار" به معنی تالارموسیقی است یا "فیلم" به معنی فیلم سینمائی؛ وبرهمین سیاق"علم" به معنی علم طبیعی است.اما این که تاریخ علم به این معنا ست یا نه، نیاز به پرسش ندارد، زیرا از زمان بسیارپیش تا حال حاضرکلمۀ"ساینس"(Science) به معنای هیئت سازمان یافتۀ معرفت بوده است.اگراین چیزی است که ازکلمه افاده می شود تا اینجا حق بلا منازع با "برِی" بوده که گفته است:«تاریخ علم است، نه کمتر ونه بیشتر»

اما اگرکمترنیست، به یقین بیشتراست، زیرا هرچیزی که اصلاً علم باشد باید بیش از علم صرف وازنوعی خاص باشد. یک هیئت (صورت) معرفت هیچگاه سازه ای صرف نیست، همیشه به طریقی خاص سازمان یافته است.بعضی هیئت های معرفت،مانندهواشناسی، با گرد آوری مشاهدات در بارۀ نوع معینی رخداد ها سازمان می یابند که دانشمند میتواند هنگام وقوع شان آن ها را مشاهده کند، اگرچه نتواند با ارادۀ خود آن ها را پدید آورد.بعضی دیگر،مانند شیمی، نه فقط با رویدادها، بلکه با ایجاد آنها در تحت شرایط دقیقاً کنترل شده، سازمان داد میشوند. بعضی دیگرهم هستند که سازمان دادن شان ابداً با مشاهدۀ حوادث انجام نمیگیرد، بلکه با ایجاد فرضیاتی خاص وحرکت با نهایت دقت و با استدلال ودرجهت استخراج نتایج صورت می پذیرد.

تاریخ به هیچیک ازاین طریقه ها سازمان داده نمیشود. جنگ ها وانقلابها ودیگر فرایندهایی که تاریخ به آنها می پردازد، تعمداً به دست مؤرخان، تحت شرایط آزمایشگاهی و برای بررسی با دقت علمی، اتفاق نمی افتند. این رویدادها حتی مورد مشاهدۀ مورخان، به آن معنایی که طبیعی دانان حوادث را مشاهده میکنند، نیزقرار نمیگیرند. هواشناسان وستاره شناسان به سفرهای صعب و پرهزینه می روند تا شخصاً حوادث مورد توجه شان را مشاهده کنند، زیرا معیار مشاهدۀ آنان چنان است که نمی توانند به توصیف گواهان نا وارد اکتفا کنند، اما مؤرخان به کشورهایی که جنگ وانقلاب در آنها جریان دارد سفر نمیکنند، نه به این سبب که توان کار یا شجاعت مؤرخان از طبیعی دانان کمتراست یا نمی توانند هزینۀ چنین سفرهایی را تأمین کنند، بلکه به آن سبب که واقعیاتی که ممکن است درخلال این سفرها  فراگرفته شود، مانند واقعیاتی که ممکن است از طریق تحریک عمدی جنگ یا انقلاب در وطن آموخته شود، چیزی را که مؤرخان طالب دانستن هستند به آنان نمی آموزد.

علوم مشاهده ای وتجربی دراین زمینه که هدف شان کشف وجوه ثابت یا تکراری در همه  حوادث از یک نوع معین است، باهم تشابه دارند.

هواشناس یک گردباد را مطالعه میکند تا آن را با گرد بادهای دیگرمقایسه کند و امیدواراست که با مطالعه تعدادی از آنها وجوه مشترک شان را دریابد؛ یعنی، پی ببرد که گردباد به  طوراعم به چه می ماند،ولی مؤرخ چنین هدفی ندارد.اگرشما او را درهنگامۀ معینی بیابید که جنگ [مثلاً انقلاب کبیر فرانسه] رامطالعه میکند، نمیتوانید استدلال کنید که در مراحل مقدماتی بررسی است که هدف نهائی آن رسیدن به نتایج جنگ ها وانقلابات به طوراعم است. اگراو درمراحل مقدماتی بررسی باشد،آن بررسی به احتمال زیاد مطالعه کلی (قرن نوزدهم) است. این به آن سبب است که علوم مشاهده ای وتجربی به یک طریق سازمان می یابند و تاریخ به طریق دیگر. درسازمان هوا شناسی ارزش نهائی آنچه در یک گرد باد مشاهده شده، مشروط به رابطۀ آن با چیزهایی است که در گرد بادهای دیگر مشاهده شده است، درسازمان تاریخ ارزش نهفته در جنگ(یا انقلاب کبیرفرانسه) ، مشروط به رابطۀ آن با دانسته ها در بارۀ اعمال مردم در قرن نُزدهم است، نه به رابطۀ آن با آنچه در بارۀ جنگ های دیگر می دانستند.

فرق بین سازمان تاریخ وسازمان علوم"دقیقه" نیز به همین اندازه واضح است. درست است که فرایند فکردرتاریخ،مانند سایر علوم دقیقه، استدلالی است،یا به عبارت دیگر،با تصدیق این یا آن نکته آغاز میشود وبا این سوال که پس این چه چیز را اثبات میکند ادامه می یابد، اما نقطه های شروع بسیار متفاوتند. در علوم دقیقه نقطه های شروع مفروضات اند، وطریقۀ سنتی بیان آن جملاتی است که اول آنها کلمۀ امری قرار میگیرد که مطلب معینی را که فرض شده است، وصف میکند:« میگوئیم   ABC یک مثلث است، وگوئیم AB= AC .» درتاریخ اینها مفروضات نیستند، واقعیات اند؛ واقعیاتی که تحت مشاهده مورخ در می آیند، درست مثل این که روی صفحه ای جلوِ او باز است چیز چاپ شده ای وجود دارد که نشانگر نقشه ای است که طبق آن یک پادشاه زمین هایی را به صومعه ای اهدا میکند. نتیجه گیری ها هم باهم متفاوتند. درعلوم دقیقه، نتیجه گیری ها در بارۀ رویدادهایی است که مکان یا زمان خاصی ندارند؛ اگردریک جا باشند، درهمه جا هستند واگر دریک زمان باشند، درهمۀ زمانها هستند. در تاریخ نتیجه گیریها در بارۀ رویدادهای اند که هریک مکانی و زمانی از آن خود دارند. درجۀ صحت معرفت مؤرخ از مکان وزمان متغیراست، ولی او همیشه میداند که هم مکانی وجود داشته است وهم زمانی دریک محدوده همیشه میداند که آن ها کدام بوده اند واین دانستن بخشی از نتیجه گیری ای است که او با استدلال از واقعیت های که پیش رو دارد، به آن رهنمون میشود.

این تفاوت ها درنقطۀ آغاز وخاتمه، متضمن تفاوتی در کل سازمان علوم مربوطه اند. ریاضیدان همین که مطئن شد چه مسئله ای  را میخواهد حل کند، قدم بعدی این است که فرضیاتی بیابد که وی را قادرسازد تا آن را حل کند که این شامل توانائی ابداع  دراواست. مؤرخ هنگامی که تصمیمش را گرفت، کار بعدی اینست که خود را در وضعی قرار بدهد که بتواند بگوید:"از واقعاتی که من اکنون مشاهده میکنم میتوانم حل مسئله ام را استنتاج کنم." کار اواختراع هرچیز نیست، اکتشاف یک چیز است وحاصل پایان یافتۀ کارها نیزبه طورمتفاوت سازمان یافته است. طرحی که علوم دقیقه از قدیم براساس آن تنظیم شده اند، به روابط منطقی تقدم وتأخر بستگی دارد: یک قضیه قبل از قضیۀ دیگرقرار داده میشود،اگربرای فهمیدن دومی به فهم اولی نیاز باشد؛ طرح سنتی تنظیم تاریخ، طرح وقایع نامه ای است که در آن یک رویداد پیش از رویداد دیگر قرار داده میشود؛ اگر قبل از آن به وقوع پیوسته باشد.

پس تاریخ علم است، اما علمی از نوع خاص.علمی که کار آن مطالعۀ رویدادهایی است که در معرض مشاهدۀ ما نیستند. مطالعۀ این رویدادها استدلال است ومؤرخ باید با برهان از چیزی که قابل مشاهده ماست،  واو آن را "مدرک" رویداد های مورد توجه اش می نامد، به آنها برسد." (13)

تفکر تاریخی:

بی تردید فکر تاریخی از یک جهت شبیه ادارک است. چیزی که ما درک میکنیم عبارت  ازچیزی است که درخارج از ذهن ماوجود دارد،مثل میز، قلم، کاغذ، اتاق وغیره.

 فکر تاریخی چیزی است که موضوع آن حوادثی است که پیشتر رخ داده و پایان یافته است واوضاع واحوالی است که دیگر وجود ندارند.آنها هنگامی که دیگرادارک پذیرنیستند به موضوعات فکرتاریخی بدل میشوند. از جهت دیگر تاریخ به علم شباهت دارد، زیرا در هردوی آنها "معرفت" استنتاجی واستدلالی هستند. اما درحالی که علم درعالمی از کلیات انتزاعی زیست می کند که از یک نظردرتمام اوقات وجودارند واز نظردیگر هیچوقت وجود ندارند،چیزهای که مؤرخ در بارۀ آنها استدلال میکند انتزاعی نیستند، بلکه ملموس اند، کلی نیستند بلکه جزئی اند، مکان وزمان برای شان بی تفاوت نیست، بلکه مکان وزمانی از خود دارند، اگرچه آن مکان لزومی ندارد اینجا باشد، وآن زمان میتواند اکنون نباشد. بنابرین تاریخ را نمیتوان با نظریه های مطابقت داد که بموجب آنها موضوع معرفت انتزاعی و تغییرناپذیراست،وجودی منطقی که ذهن نسبت به آن میتواند حالات گوناگونی اختیار کند.... (14)

تاریخ در کل معرفت مستدل از چیزهای گذرا وملموس است. براساس این نظریه چیز های اساسی در تاریخ عبارت اند از حافظه ومرجعیت(یا اقتدار).چنانچه قرار باشد حادثه ای یا وضع چیزهایی بطورتاریخی معلوم شود، نخست باید کسی با آن آشنا باشد، بعد باید آن را به خاطر بیاورد، بعد باید خاطره خود را به زبانی که برای هرکس دیگر قابل فهم باشد بیان کند، وبالاخره آن کس دیگر باید آن بیان را به عنوان حقیقت بپذیرد. به این ترتیب، تاریخ باورکردن به شخصی دیگراست که میگوید چیزی را به یاد می آورد. آنکه باور می آورد مورخ است، شخصی که سخنش باورمیشود مرجع(اقتدار)خوانده میشود. (15)

کالینگوود مینویسد:قبلاً نظرداده ام که مؤرخ علاوه برگزینش مطالبی که مهم تلقی میکند،از میان اظهارات مراجع خود باید به دوطریق فراتر ازچیزی برود که مراجعش میگویند.یکی طریقۀ انتقادی است، که"برادلی"(16)  سعی کرده است تحلیل کند.به نظربرادلی، مورخ انتقادی کسی است که دیگر راضی نمیشود بگوید"مراجع میگویند که فلان وبهمان حادثه اتفاق افتاده  وبنابرین من معتقدم که اتفاق افتاده است." اومیگوید"مراجع میگویند اتفاق افتاده  و برمن است که تعیین کنم آنها راست میگویند یا خیر؟»، دیگر طریقۀ سازندگی است. دراین مورد او(برادلی) هیچ نگفته است ومن اکنون پیشنهاد میکنم. من تاریخ سازنده را این دانسته ام که درمیان اظهارات عاریه گرفته شده از مراجع ، اظهارات دیگری را که در آنها مستتر است بگنجانیم. به این تریب وقتی مراجع بما میگویند سزار یک روز در روم بود وچند روز بعد در گول وهیچ چیز دیگر در باره سفراو از یک نقطه به نقطه دیگر نمی گویند، ما باوجدان کاملاً آسوده این مطلب را که او دراین مدت در سفر بوده ،در آن میان می گنجانیم.عمل گنجانیدن دو ویژگی مهم دارد. اولاً به هیچوجه خود سرانه یا خیالبافی صرف نیست، ضروری یا به قول کانت پیش بینی است.وثانیاً، آنچه به این طریق استنتاج میشود اساساً خیال (تفکر) است.اگر ما به دریا نگاه کنیم ویک کشتی را ببینیم و پنج دقیقه بعد دوباره نگاه کنیم درمدتی که ما به کشتی نگاه نمی کرده ایم، کشتی مکان های فی مابین راطی کرده است. این خود یک نمونۀ تفکر تاریخی است وهیچ فرقی با آن نمیکند که ما هنگامی که می شنویم سزار در دو روز متوالی در روم وگول بوده است خود را مجبور می یابیم که فکرکنیم او بین این دومکان سفرکرده است. (17)

خودمختاری مؤرخ:

کالینگوود در بارۀ خودمختاری مؤرخ مینگارد:خود مختاری فکرتاریخی مؤرخ به ساده ترین صورت آن درکار گزینش دیده میشود.مؤرخی که سعی میکند آنچه را که در مراجعش می یابد بدرستی بازتولید کند، به نقاش مناظری شبیه است که میکوشد براساس این نظریه هنرمند کارکند که میگوید ؛هنرمند باید از طبیعت تصویربرداری کند. او ممکن است خیال کند که دراثرخود اشکال و الوان بالفعل اشیاء را می کشد،ولی هرقدرهم که درانجام این کار سخت بکوشد همیشه گزینش میکند، ساده میکند، شکل میدهد،آنچه را که بی اهمیت می پندارد کنار میگذارد وچیز هایی راترسیم میکند که لازم میداند.هنرمند مسئول چیزیهایی است که وارد تصویر میشود،نه طبیعت. به همین طریق هیچ مؤرخی حتی بدترین آنان، صرفاً متون مرجع خود را رونویس نمیکنند، حتی اگر از خود چیزی وارد نکند، همیشه چیزهایی راکه بدردکارش می خورند برمیگزیند وآنچه را که بدردکارش نمیخورد کنار میگذارد. بنابرین او مسئول آن چیزهایی است که در اثر خود وارد کرده است، نه مرجع او.دراین مورد او آقای خود است وفکر اودراین حد خودمختاراست.(18)

 روشن ترین برهان خود مختاری مؤرخ با نقد تاریخی فراهم می آید. همانطورکه علم طبیعی روش مناسب خودرا هنگامی بدست می آورد که، بقول بیکن، دانشمند طبیعت را به زیر سوال می کشد با تجربه شکنجه اش می کند تا از آن پاسخ پرسش هایش را بیرون بکشد، تاریخ هم روش مناسب خود را هنگامی پیدا میکند که مورخ مراجع خود را در جایگاه شهود بنشاند وبا سوال پیچ کردن آن ها اطلاعاتی را که در بیانات اصلی شان از ارائه آن(چه به سبب نخواستن وچه به علت نداشتن) خود داری کرده اند، بیرون بکشد. به این ترتیب، ممکن است فرماندهی در پیام خود مدعی پیروزی شده باشد،مورخ، با خواندن آنها با نگاه انتقادی سوال خواهد کرد: «اگر پیروزی بود،چرا چنین یا چنان نشد؟" وبه این ترتیب ممکن است نویسنده را به پنهان کاری حقیقت محکوم کند. یا ممکن است با استفاده از همان روش، یک سلف غیرمنتقد خود را که روایت نبرد را به استناد همان پیامها پذیرفته بود، به غفلت متهم کند.

خود مختاری مؤرخ دراینجا به نهائی ترین صورت آن جلوه گرشده  است، زیراواضح است که او به برکت نوع کارش درمقام مؤرخ، توان آن را دارد که چیزی را که مراجعش صریحاً به او گفته اند رد کند وچیز دیگری را به جای آن قراردهد. اگراین امکان پذیرباشد، معیار حقیقت تاریخی نمیتواند این واقعیت باشد که مرجعی بیانی را ایراد کرده است.صداقت واطلاع به اصطلاح مرجع است که مورد سوال قرارمیگیرد وبه این سوال مورخ باید برای خود، براساس مرجعیت خود پاسخ بدهد.(19)

فلسفۀ تاریخ:

داکتراکرم عثمان در مقالتی از زبان "کروچه"، نقل قول میکند: « از شگفتیهای سرنوشت یکی اینکه، تا زمانی متمادی، تاریخ خوارترین نوع دانش به شمار میرفت، حال آنکه فلسفه بلند پایه ترین رشتۀ دانش  حساب میشد. واکنون تاریخ، نه تنها برفلسفه برتری دارد، بلکه برآن خط بطلان میکشد. فلسفۀ تاریخ، فلسفۀ جامع وکاملیست که از یک دیگاه تاریخی متصور شده باشد، چه نه تنها واقعیتها تاریخی هستند، بلکه همۀ حقایق نیز تاریخی میباشند. " (20)

بگفتۀ کالینگوود، نام «فلسفۀ تاریخ» را وُلتردر قرن هیجدهم ابداع کرد، ومقصودش از آن چیزی بیش از تاریخ انتقادی وعلمی نبود، یعنی نوعی تفکر تاریخی که در آن مورخ به جای تکرار داستان هایی که در کتاب های قدیمی می یافت، اندیشه خود را در بارۀ رویدادها به کار می بست.همین نام در اواخر قرن هیجدهم مورد استفادۀ هیگل ونویسندگان دیگر قرارگرفت، اما آنان معنای متفاوتی به آن دادند و آن را صرفاً تاریخ دنیا یا تاریخ جهان تلقی کردند.کاربرد سومی ازاین عبارت نزد اثباتگرایان قرن نزدهم یافت میشود. فلسفۀ تاریخ از دید آنان کشف قوانین کلی حاکم برجریان رویدادهایی بود که تاریخ حکایت آنها را برعهده داشت.

کالینگوود، در مورد فلسفۀ تاریخ میگوید: وظایفی که وُلتر وهِگل برای "فلسفۀ تاریخ"وضع کردند، میتوانست به دست خود تاریخ ادا شود، درحالی که اثبات گرایان سعی داشتند از تاریخ نه یک فلسفه، بلکه یک علم تجربی مانند هواشناسی بسازند. درهریک از این موارد، برداشتی از فلسفه وجود داشت که بر برداشت فلسفه تاریخ حاکم بود. به نظر ولتر،فلسفه به معنای تفکر مستقل وانتقادی بود، هگل آنرا تفکردر بارۀ جهان به سان یک کل معنا میکرد و اثباتگرایی قرن نزدهم آنرا کشف قوانین همآهنگ می دانست.... (21)

فلسفۀ تاریخ درنزد هگل تأمل فلسفی دربارۀ تاریخ نیست، بلکه خود تاریخ است که به نیرویی عالیتر صعود کرده است. بعقیدۀ هگل، هیچ تاریخی وجودندارد مگرتاریخ حیات آدمی؛ ومنظور ازحیات ،نه صرف حیات بلکه حیات عقلانی وحیات موجودات متفکراست.(22)  مقصود هگل از آن این است که هرچه درتاریخ روی میدهد به ارادۀ انسان روی میدهد،زیرا فرایند تاریخی عبارت ازافعال آدمی است.وارادۀ انسان هیچ چیزی نیست مگر اندیشۀ انسان که از نظرظاهری به صورت فعل تفسیریا تبیین میشود.اندیشه یا تفکر هیچگاه در خلا صورت نمیگیرد، بلکه همیشه بوسیلۀ یک شخص معین در یک موقعیت معین انجام میشود وهرشخصیت تاریخی در هر موقعیت تاریخی،به اندازه ای عقلانی فکروعمل میکند که در آن موقعیت میتواند فکر کند وعمل کند وهیچ کس بیش از آن نمیتواند.(23)

کل فلسفۀ تاریخ هگل براین اصل دور میزند که هرفرایند تاریخی[یا هرپدیده]، فرایندی دیالکتیکی است که درآن صورتی ازحیات(مثلاً،یونانی)،ضد خود را (دراین مورد روم) ایجاد میکند واز این تز وانتی تز،سنتزی(دراین مورد عالم مسیحیت) سربرون می آورد(24).

یکی ازنکاتی که هگل به خاطرآن در معرض انتقادهای سخت قرارگرفته این نظریه اوست که تاریخ در زمان حال به پایان میرسد نه در آینده. زیرا مؤرخ هیچ شناختی ازآینده ندارد. آینده برای او کتابی بسته است، برای اینکه چیز دیگری اتفاق نیفتاده است.اما این مسئله به نظرهگل،به معنای شکوهمندساختن زمان حال یا غیرممکن پنداشتن پیشرفت در آینده نیست. فقط بمعنای شناسائی زمان حال به سان یک امرواقعی است و فهمیدن این موضوع است که ما نمیدانیم پیشرفت آینده چه خواهد بود، به بیان هگل،آینده مایۀ پیشرفت نیست مایۀ بیم وامید است وبیم وامید تاریخ نیستند."(25)

پروفیسور.تی. ام. ناکس، ویرستارکتاب مفهوم کلی تاریخ میگوید: "آرای کالینگوود،در بارۀ فلسفه وتاریخ، ونیزسایرامور،اغلب با ارای کروچه،مقایسه شده [میتوانند] وبه یقین همانندی جالبی میان تحول اندیشۀ فلسفی این دونفر برقرار است. کالینگوود، درزمان دانشجوئی با آموزه های واقع گرائی کوک ویلسن پرورش یافت.علایق هنری وتاریخ شناختی شان هردو را از فلسفۀ ایکه آموخته بودند ناراضی کرد وبه مطالعه هگل وبررسی آثار اصیل درتاریخ سوق داد، وبه این ترتیب راه خود را به شکلی از ازایده آلیسم، وسرانجام به برابردانی فلسفه وتاریخ بازکردند. کالینگوود در بارۀ زیبائی شناسی وتاریخ مطالب فراوانی از کروچه آموخت ودرسالهای آخر عمرش  یک نوع تاریخ باوری را اختیارکرد که با تاریخ باوری کروچه بی شباهت نبود. (26)

ناکس جای دیگری مینویسد:یقینا بایدً شکی ریشه ای درباره فلسفه ونیز علوم طبیعی وجود داشته باشد تا متفکری را به این عقیده سوق دهد که دانش  فقط توسط مؤرخان وفقط ازتفسیرمدرک تاریخی به دست می اید. ازمفهوم کلی تاریخ به بعد،نوشته های کالینگوود،حاوی استدلالی است موثر برای تشخیص اینکه تاریخ نتایجی به بارمی آورد که شایستگی شان برای آنکه دانش خوانده شوند کمتر از نتایج علوم طبیعی نیست.»(27)

شکاکیت، تفکری است که از سوی دکارت فیلسوف قرن هفدهم اروپا مطرح گردید. فلسفۀ دکارتی برپایۀ شکاکیت نظام یافته وشناسائی کامل اصول انتقادی مبتنی است.اندیشۀ اصلی این مکتب آن بود که گواهی مراجع مکتوب را تنها در فرایند انتقادی،مبتنی بردست کم سه قاعدۀ روشن،باید پذیرفت:1) هیچ مرجعی نباید ما راوادارکند که چیزی راباورکنیم که میدانیم نمیتواند رخ داده باشد؛2)این قاعده که  مراجع مختلف باید باهم مواجه ومقایسه  وهمآهنگ شوند؛3) این قاعده که مراجع مکتوب باید با استفاده از مدارک غیرادبی(مثل،باستان شناسی) بررسی شوند.(28)

اکنون به نقطه نطرهای دانشمند دیگر تاریخ،ویلیام دانین،سابق رئیس انجمن تاریخ دانان امریکا توجه رامعطوف میکنیم که درخطابه خود به نکات مهمی در بارۀ موضوع وهدف تاریخ اشاره کرده است.خطابۀ وی زیرعنوان حقیقت درتاریخ ،یکی ازدرس های مهم تاریخی است که برای علاقمندان تاریخ ،بسیار باارزش وآموختنی است، نکات مهم آنرا مرورمیکنیم.

حقیقت در تاریخ :

اعتقاد راسخ به اينكه مؤرخ فقط بايد حقيقت را بنويسد وبرای کشف این حقیقت بایدً به اسناد و مدارك متكى باشد ، سابقه چندان  ديرينه ندارد. بانى و مدافع و مروج‏ سرسخت اين اعتقاد، مورخ بزرگ آلمانى لئوپولْد فون رانكه (1795 - 1886) بود. رانكه معتقد بودکه مورخ فقط بايد آشكار كند كه واقعاً در گذشته چه روى داده است؟ مگر ويليام دانينگ استاد تاريخ و رئيس سابق انجمن تاريخدانان‏آمريكا درخطابه یی این موضوع را مورد بحث قرار مى‏دهد که آنچه واقعاً روى داده است، در تاريخ‏ آنطورکه گمان میرود کاری ساده نيست. خطابه وى دراین خصوص  يكى از مهمترين آثار درباره ماهيت ‏تاريخ ‏پژوهى است و خواندن آن به هر كسى كه به‏ وجهى به‏ تاريخ علاقمند باشد، توصيه مى‏شود.( مترجم: ع. ف)

موضوع تاريخ حقيقت و هدف آن، كشف حقيقت است

ويليام دانينگ استاد تاريخ درخطابه یی این موضوع را مورد بحث قرارداده میگوید: تاريخ به‏عنوان مجموعه واقعياتى كه‏ بايد در آنها تحقيق شود، نيازمند بخش‏ بنديهاى فرعى و تحليل است. نه هر حقيقتى، بلكه برخى‏ از جنبه ‏ها و بعضى از انواع حقيقت، موضوع اين علم است - البته اگر تاريخ، علم باشد.

من كسى‏ را سراغ ندارم كه بجدّ ادعا كرده باشد كه تمام پديده ‏هاى گذشته، بى‏هيچ فرق و تمايزى، به معناى‏درست در حوزه كار مورخ قرار مى‏ گيرند. ولى از جهت مقصودى كه در پيش دارم، فرض را بر اين خواهم گذاشت كه تاريخ در قلمروخويش بايد پديده‏ هايى مربوط به گذشته را احراز كند و توالى علّى آنها را به تحقيق برساند وارائه دهد، پديده ‏هايى كه در رشد و بالندگى آدميان در زندگى اجتماعى و سياسى تأثير آشكارداشته‏ اند. گمان دارم اين فرض سبب خواهد شد كه همكارانم ، پشت گوش بخارند و آهى از دل نوميد بركشند؛ اما چاره ندارم جز اينكه بانهايت بردبارى عواقب اين شتابزدگى و بى ‏احتياطى خويش را تحمل كنم.

تاريخ ‏پژوهان وقتى با امورى سر و كار مى‏ يابند كه مى‏ توان فرض كرد در درجات بالاى ‏اهميت اند، با انواع مشكلات مربوط به حقيقت ‏يابى روبرو مى‏شوند. بايد در وقايع عينى، يعنى‏رويدادهايى كه در شعور آدميان مرتسم شده، و نيز در توالى زمانى آن رويدادها تحقيق كنند؛ وبايد دست كم بكوشند بستگى علت و معلولىِ ميان آنها برقرار سازند.

اين آخرين كار به هيچ روى نبايد دست كم گرفته شود. چنانكه اخيراً سر كرده صنف‏ تاريخنگاران امريكا، دكتر جيمسن، با همان شدت و دقت معمول و معتاد خويش به ما هشدارداده است، "چشمۀ تاريخ، چشمۀ عليت است." تجزيه نيروها و كشف رابطه‏هاى نهفته در بُن‏جريان آن چشمه، به استعداد استثنايى و استفاده بى‏دريغ از نيروى عقلى و فكرى نيازمند است....

تأثير اين روند فكرى در بررسى و نگارش تاريخ در طول دو نسل گذشته، خيره كننده بوده‏است. گردبادى از نقد و نقادى قلمرو پر جمعيت سنتهاى شبه تاريخى را در هم كوفته، و اعضا وجوارحى كه از پيكرهاى غرورآفرين و زيبا جدا شده همه جا در آن خطه پراكنده است. جستجوى‏ مواد و مدارك اصيل، نخستين دل مشغولى تاريخ‏ پژوهان شده و دست كم از دو جهت سودمند افتاده است: به انبوه اينگونه مواد و مدارك براى استفاده افراد داراى صلاحيت تأليف و تلفيق،فوق‏العاده افزوده؛ و اشتغالى مفتون كننده ايجاد كرده است ....

پس چنين به نظر مى‏رسد كه نوعاً كار كسانى كه امروز خويشتن را وقف تاريخ مى‏كنند،پيگيرى بى‏امان واقعيت عينى است، يعنى آن چيزى كه فى‏الواقع روى داده است، و تعيين‏چگونگى دقيق حدوث آن. اين برداشت داراى برخى نتايج و پيامدها بوده كه كاملاً واضح است.نخست، گستره تاريخ را بسيار محدود مى ‏كند. دوم، بر نيروهاى مادى در برابر نيروهاى معنوى وروانى در زندگى انسان تأكيد مى‏ گذارد. سوم، ملاحظات مربوط به بستگى علت و معلول را به‏كمترين حد مى‏رساند، و تاريخ را صرف نظر از قضيه مقدم، به قضيه تالى محدود مى‏سازد. وسرانجام، به‏طور ناروا توجه و احترام را منحصر مى‏ كند به آنچه حقيقت داشته در مقابل آنچه‏ مردمان معتقد بوده‏اند كه حقيقت داشته است.

هر تاريخ پژوه جدى با هيجانى كه كشف واقعيتى مجهول يا فراموش شده به‏همراه مى‏آورد،آشناست. شادمانى جوينده طلا يا الماس از يافتن رگه‏ اى جديد، در مقايسه با شعف او هيجانى‏ بسيار ملايم است. خرسندى ناشى از كشفهاى تاريخى بويژه هنگامى شدت مى‏ گيرد و نمك پيدامى‏ كند كه به ‏طور ضمنى دلالت داشته باشد بر نادرستى عقايد ديرين، و به كاشف امكان بدهد برجسته ‏ترين و معتبرترين وقايع ‏نگاران گذشته را قربانى بى ‏اطلاعى و توهم معرفى كند."بازآفرينى تاريخ" هميشه آگاهانه يا ناخودآگاه در ذهن پژوهنده صورت مى‏ گيرد، و او سرمست ازكشف حقيقتى تازه، مستعد اين مى‏ شود كه بازآفرينى‏هاى حتى بزرگترى را پيش ‏بينى كند. گذشته ‏بشر همچنان كُند و آهسته پيش چشمان او در جريان است، ولى اكنون جهش كوچكى با آن ‏كشف جديد به وقوع پيوسته است كه به نظر مى‏رسد نيازمند مجراى بمراتب بزرگترى است.

چرا چنين است؟ چرا دستاوردهاى پژوهش تاريخى با اينكه حقيقت هر رويداد گذشته را آشكار مى‏كند، تصوير كلى را اينقدر كم تغيير مى‏دهد؟ مى ‏خواهم در اين مقام، به اين پرسش ‏توجه ويژه مبذول كنم. پاسخ ممكن نيست ساده باشد، و من هم سوداى پاسخگويى كامل درسر ندارم. همين ‏قدر مى ‏گويم كه آنچه حقيقت دارد بيش از آنچه مردم معتقدند كه حقيقت دارد، مسير تاريخ بشر را تعيين نمى ‏كند و، بنابراين، كسى كه پيش از همه از فلان رويداد گذشته مطلع‏ مى‏شود و آن را به اطلاع ديگران مى‏رساند، احتمالاً با چيزى سر و كار مى ‏يابد كه بخشى واقعى‏ از تاريخ نيست. پديده ‏هاى زندگى اجتماعى اگر اساساً اراده آدمى موجب شان باشد، به لحاظ منشأ و توالى از شرايط به‏ نحوى كه به نظر همروزگاران آن پديده ‏ها مى ‏رسد سرچشمه مى‏گيرند، نه ازشرايط آنگونه كه قرنها بعد واقعيت شان به مورخ آشكار مى‏شود. اگر بنا باشد گذشته آئينه عبرت وراهنماى سياست گذارى قرار گيرد، عبرتى كه از گذشته گرفته مى ‏شود و به‏صورت مبناى عمل درمى ‏آيد، از خطايى كه در همان زمان نامش را تاريخ گذاشته ‏اند گرفته مى ‏شود، نه از حقيقتى كه ‏مدتها بعد از پرده بيرون بيفتد.

در بسيارى موارد، واقعيت تاريخى مانند دانه ماسه‏ اى است كه به درون صدف راه پيدا مى‏كند و به ‏حدى كوچك و بيمقدار است كه بسرعت از ديدگان پنهان مى ‏شود و مجهول‏ مى‏ماند. ولى كم ‏كم لايه‏هاى اسطوره و افسانه‏ گرداگرد آن را فرا مى ‏گيرند تا سرانجام مرواريدى پرتلألؤ پديد مى‏ آيد و نيرومندترين احساسات آدميان را به جوش مى‏آورد. رفته رفته از بركت ‏زيبايى دل ‏انگيز آن، هنر و دين و تمدن نضج مى ‏گيرند و پرورش مى ‏يابند، و به طمع تصاحبش‏ دودمانها بر باد مى‏روند و امپراتوريها واژگون و ويران مى ‏شوند. مؤرخ ممكن است اين مرواريد را بشكند تا آن دانه ريز ماسه را به ما بنماياند؛ ولى نخواهد توانست مارامتقاعد  كند كه آنچه بناى ‏تاريخ را در دوره فاصل برافراشته، آن ذره بيمقدار بوده است.

جاى هيچ مناقشه نيست كه روح نقادى در تاريخ‏ نويسى قرن نوزدهم برخى نتايج ‏شگفت ‏انگيز داده است. زندگى گذشته بشر را به ‏نحوى بازسازى كرده است كه اهميتش ازدگرگونيهايى كه علوم فيزيكى در تصورات ما از جهان مادى پديد آورده‏اند، كمتر نيست. پس ‏شگفت نيست كه "شكاكيت" بر سراسر صنف مورخان چيره شده است، و فقط سرسخت‏ ترين وبى ‏باك‏ ترين تاريخنگاران هنوز جرأت مى‏ كنند(نمیکنند؟) حتى پيش پا افتاده ‏ترين مطالب را بدون استناد به ‏مآخذ اصلى در پانوشتها، در نوشته خود بياورند. شگفت نيست كه جستجوى خستگى ‏ناپذيربراى يافتن واقعيات تازه، هر فعاليت ديگر تاريخ ‏پژوهان را تحت الشعاع قرار داده است. وشگفت نيست كه حاصل جستجو براى يافتن واقعيات تازه از قسم عينى، غفلت از واقعيات‏ ديرين از قسم ديگر و مطالعه و سنجش آنها به نحو شايسته شده است. ما مقهور شكوه ‏دستاوردهاى خود در كشفهاى تازه و سرمست از برترى خويش به نسلهاى نگون‏ بخت پيشين‏ شده‏ايم....

در تاريخ پژوهى، امروزه نياز مبرم و اساسى ما به فروتنى است. واقعيات گذشته هرگزبه‏ طور علمى درك نخواهد شد تا وقتى كه تاريخ ‏پژوهان در برابر كاميابي هاى ما در معكوس كردن‏ اعتقاد هاى كهن خيره و مبهوت بمانند. بدترين ابزار براى فهم كردار كسانى كه روشن‏ بينى ما را نداشته‏اند، حس تحقير نسبت به آنهاست.

بر سبيل توجيه، عده‏اى معتقدند كه تاريخ ‏پژوهى درس عبرتى براى امروز است؛ جمعى ‏ديگر مى‏ گويند تاريخ ‏پژوهى سير تكوينى وضع كنونى را دنبال مى‏كند و به ما بينايى بيشترى ‏نسبت به احوال مان مى ‏دهد. به هر حال، بر هر يك از اين دو مبنا، تاريخ ‏پژوه موظف است برحس تحقير خود نسبت به اعتقادهاى نادرست كسانى كه با آنان سر و كار دارد، با فروتنى كامل چيره شود. كار او ارائه رويدادهاى گذشته بر حسب توالى علّى آنهاست: يعنى نه اين يا آن رويدادفى نفسه و بتنهايى، بلكه اين رويداد به عنوان علت آن رويداد، و رويدادى ديگر به عنوان معلول‏آن. ....

بدين‏ سان، باز مى‏رسيم به چكيده كل مطلب. هر چه راجع به معنا و اهميت دگرگونيهاى‏عميقى بگوييم كه از بسيارى جهات در شناخت تاريخى در قرن نوزدهم روى داد، باز هم كم‏ گفته ‏ايم. و هر چه در باب تغيير نگرش عمومى به تاريخ بگوييم كه محصول آن دگرگونيها بود، بازهم مبالغه نكرده‏ ايم. با اينهمه، از يك جهت بايد نهايت احتياط را در مواجهه با اين وضع تازه به‏ كار ببريم. مورخ وقتى از كشف هايى شادمانى مى‏ كند كه اعتقادهاى گذشته را معكوس كرده است،بايد جانب فروتنى و اعتدال را بگيرد. بايد به ياد داشته باشد كه معكوس شدن اعتقاد ها عطف به‏ ماسبق نمى ‏كند و در انديشه و كردار نسلهاى بى ‏خبر از واقعيت امر، تأثير نمى ‏گذارد. مختصر آنكه‏ بايد به خاطر بياورد كه در بخش اعظم تاريخ، خطا بيش از حقايق نو يافته اهميت دارد."(29)

هر تعريفي كه از تاريخ ارايه دهيم ، اصل رسالت تاريخ بدون تغيير باقي خواهد ماند و آن اينكه تاريخ يك پديده ساكن و خاموش نيست ، تاريخ يك شط در حال حركت از حوادث و پيشامدها و تغييرات پديد آمده به دست انسان است و او خواه ناخواه مجبور بوده است براي دگرگون كردن محيط اجتماعي خويش تلاش كند و شرايطي به وجود آورد تا بتواند رشد كند، پيش برود، حتي بجنگد يا با طبيعت پيرامون خود وارد نزاع شود و موانع موجود در پيش پاي خود را دور كند.(30)

 بدون تردید نظریات وتعریف ها دیگری هم از مفهوم تاریخ از سوی دانشمندان وپژوهشگران این عرصه وجود دارد که من برآن ها عجالتاً دسترسی ندارم،ولی ازآنجا که نظریات ارائه شده فوق با طرزتفکر تاریخی من بیشتر سازگاری وهمسوئی دارد، من آنها را اخلاصمندانه خدمت خوانندگان این بحث گذاشتم،تا چه در نظر اید وچه صواب بینند؟

پایان 22/ 4/ 2013

مآخذ وپی نوشت ها:

1- سام پيروز: تاریخ چیست؟ روزنامه اعتماد، شماره 1217‏ ،‏30/6/1385

*- فرضیۀ داکتر حمید روغ مبنی براینکه :«افغان معادل اوغان نیست» ونیزتحقیقات دانشمندان دیگر دراین عرصه برایشان قناعت بخش نیست، و کلمه "افغان" را برگرفته از کلمۀ  ترکی آذری «اغوان» و کلمۀ  " اوغان" را بازتابی از نام یکی از سرداران لشکرچنگیزمقیم مکران میشمارد و میفرماید: « اینک به طور مستند می توان نشان داد که «اوغان» نام یکی از قوماندانان لشکری چنگیز بوده است؛ و «مینگان» وی در مکران جا به جا بوده است؛ و پس از زوال ایلخانیان، هم، این واحد لشکری مونگولی در همان مکران باقیمانده است؛ و این ها به نام قوماندان خود، «اوغانی» نامیده شده اند ؛ و ایرانی ها محل اقامت آنان را « اوغانستان» نامیده اند؛....» برای آگاهی بیشتروقضاوت بهتر شایسته میدانم توجه خواننده را به مقالۀ آقای عبدالباری جهانی تحت عنوان (اوغان، یوه تحقیقی لیکنه) در آرشیف مقالات نویسنده درپورتال افغان جرمن ونیز در سایت تاند معطوف نمایم.

2- آر.جی.کالینگوود(1891-1943)،استاد فلسفۀ تاریخ  وفلسفۀ ماورای طبیعت در دانشگاه آکسفورد در سالهای 1935- 1941 بود. به نظرکالینگوود،"تاریخ،درکتابها واسناد گنجانیده نشده است، تاریخ فقط در درعلاقه ومشغولیت کنونی مورخی زنده است که این اسناد را تفسیرمیکند وبه کنکاش در باره آن اسناد می پردازد،واز نو در خود احیاء میکند.کتاب او(مفهوم کلی تاریخ) به عنوان واپسین سخنان مردی توصیف شده است که "ندای برجستۀ زمان ماست." کتابش پس ازمرگ وی از سوی پروفیسرتی. ام.ناکس،ویرایش گردید و مقدمه ای برآن نوشت.کالینگوود،درسال 1943 به عمر 52 سالگی براثرمرض ذات الریه درگذشت.او آثارماندگاری در فلسفه وتاریخ از خود بجای گذاشت .

3- مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج.گالینگوود، ترجمه علی اکبرمهدیان، نشراختران،تهران،1385/2006،ص18

4- مفهوم کلی تاریخ، ص28

5- مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج.گالینگوود،ص30

6- مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج.گالینگوود،ص36

7- مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج.گالینگوود،ص208

8- مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج.گالینگوود،ص16

9- همان،ص31

10- همان،ص17

11- همانٍ، ص 17

12- همان،ص 18

13- مفهوم کلی تاریخ، صص 315- 318

14- مفهوم کلی تاریخ، صص 295-296

15- مفهوم کلی تاریخ،ص 297

16-برادلی،درانگلستان رهبر نهضت جدید نقد کتاب عهدجدید بود. وی درسال 1874 کتاب " پیش فرض های تاریخ انتقادی" را نوشت.دراین زمان در آلمان دانشمندانی بودند که روش های جدید نقد تاریخی را درمورد کتاب عهدجدید بکار بردند ونتیجه آن ضربه کاری به اعتبار آن احادیث بود.این نتیجه فقط ناشی از به کار بردن روش های انتقادی نبود، بلکه از روحیه اثبات گرایانه ای ناشی میشد که در روش ها از آن بهره میگرفتند. به این ترتیب مورخان انتقادی ناگزیربودند بپرسند که آیا احادیث عهد جدید،دراین جزء یا آن جزء،واقعه تاریخی راگزارش کرده اند یا داستانی تخیلی را به سان بخشی از سنت افسانه ای یک فرقۀ دینی جدید روییده است."(مفهوم کلی تاریخ،ص174)

17- مفهوم کلی تاریخ،ص 302

18- مفهوم کلی تاریخ،ص 299

19- مفهوم کلی تاریخ،صص 300- 301

20-یک نگاه انتقادی بردوجلد تاریخ غبار،ازمن، چاپ 2000، ص 99

21- مفهوم کلی تاریخ ،ص7

22- مفهوم کلی تاریخ ،ص149

23- مفهوم کلی تاریخ، ص150

24- مفهوم کلی تاریخ ،ص154

25- مفهوم کلی تاریخ، ص155

26- مفهوم کلی تاریخ ،ص424

27- مفهوم کلی تاریخ ،ص429

28-مفهوم کلی تاریخ،ص85

29- سایت اریائی،بخش فلسفه وتاریخ/12/ 5/ 2003

30- تاریخ چیست؟ روزنامه اعتماد، شماره مورخ‏30/6/1385

 

***

لینک های مرتبط با موضوع:

- س . ح . روغ: «افغان» معادل «اوغان» نیست«افغانستان» معادل «اوغانستان» نیست[پاسخ به استاد هاشمیان و کاندید اکادیمسین سیستانی]

 

- سید خلیل الله هاشمیان : تأریخ علم و مؤرخ عالم است
 

- کاندید اکادمیسین سیستانی : آیا «اوغان» معادل «افغان» نیست؟

- س. ح. روغ: «افغان» معادل «اوغان» نیست

 

- محمدمعصوم هوتک: اندر بارهٔ ترک نژاد بودن پشتونها؟