رسیدن:  14.04.2013 ؛ نشر :  14.04.2013

س . ح . روغ

«افغان» معادل «اوغان» نیست

«افغانستان» معادل «اوغانستان» نیست

[پاسخ به استاد هاشمیان و کاندید اکادیمسین سیستانی]

 

با عرض سلام و حرمت مجدد خدمت جناب پروفیسور دکتور سید خلیل الله هاشمیان؛ و با عرض سلام و حرمت خدمت استاد  و دوست گرامی  جناب کاندید اکادیمیسین محمد اعظم سیستانی ؛ و به آرزوی صحت و طول عمر هر دو دانشمند ما.

از نوشته ی جناب هاشمیان که در سایت وزین افغان- جرمن اونلاین تحت عنوان «تاریخ علم، و مورخ عالم است» نشر شده است،  به تاریخ  05.04.13 به وسیله ی جناب حمیدالله عبیدی مطلع شدم؛ و نوشته ی جناب سیستانی را در جریان این هفته در سایت وزین آسمایی خواندم. جناب هاشمیان در نوشته ی شان دعوت کرده بودند از جناب سیستانی که وارد این بحث شوند. از تأخیر در پاسخ پوزش می طلبم.

نکته ی اول که باید به عرض برسانم، این است که نوشته ای که تحت عنوان «افغان معادل اوغان نیست» از این قلم نشر یافته است در پاسخ به کدام نوشته ، چه نوشته ی جناب سیستانی و چه کدام نوشته ی دیگر، نگاشته نه شده است. نوشته ی «افغان معادل اوغان نیست» به صورت پاورقی در ذیل یک زنده گی نامه درج  است که اینقلم آن را تهییه کرده ام و به زودی از چاپ می برآید؛  موجب طرح مفهوم « اویغور»، و نیز این که منحنی انتشار اویغور ها در افغانستان درین نوشته موضوع بحث قرار گرفته است ، به همان زنده گی نامه مربوط می شود؛ و نه به کدام عامل دیگر(نوشته های اخیر استاد سیستانی را من نه دیده بودم).

 این که این قلم این نوشته  را از طریق سایت وزین آسمایی بطور جداگانه نشر کردم ، دلیلش -اصلاً- طرح  موضوع  تفاوت در میان دو مفهوم «افغان» و «اوغان» نه بود (این عنوان برای نوشته تصادفی انتخاب شد)، بلکه  دلیل این بود که اینقلم در جریان پژوهش در تبار شناسی نام- شناسیک etymologische Genealogie    نام ها در افغانستان، به یک نتیجه گیری نو رسیدم در بازیابی مفهوم بودایی «ا- ژاره»، که از نظر من ارزش زیاد و بلند تحقیقی دارد؛ و طی طریق ما را در سایر بررسی های مشابه ، آسان تر می سازد.

ارزش تحقیقی این دریافت به علتی بلند است که طوری که ضمنی اشاره کرده ام، اساتید نامور ما، که روان شان شاد و راه شان چراغان باد، هنوز به این نتایج نه رسیده بوده اند. و اینک به کومک این دریافت ما نشان داده می توانیم که چگونه نام «هزاره» که پس از قرن 14 مطرح شد، مفهوم «ا-ژاره» را پوشانیده است، و این همپوشانی به سر در گمی ها و سو ی تفاهم های بعدی انجامیده است، سو ی تفاهم هایی که مواد شکمسیری برای  سوو استفاده ی «قومگرایان!!» قرار گرفته اند؛ سرشناس ترین محقق تاریخ «هزاره ها»، حسن پولادی، خودش با صراحت قید می کند که مفهوم هزاره و نام قوم هزاره پس از قرن 14 به وجود امده است؛ و من نشان داده ام که چگونه به وجود آمده است. بامیان، پیش از قرن 14، یک منطقه ی هزاره نشین نه بوده است؛ تا قرن 11 در بامیان «شیر های بامیان» حاکمیت داشته اند که دین بودایی داشته اند و در جنگ با غزنویان به سوی شرق رانده شده اند؛ و ما به کومک یادداشت های درویش خان می دانیم که این شیر های بامیان با معتقدات بودایی و هندویی شان تا قرن 16 در شرق افغانستان کنونی حضور داشته اند؛ در قرن 13 ، بامیان مرکز اصلی مقاومت در مقابل چنگیزیان بوده است و مقارن هجوم چنگیز، در بامیان جلال الدین منکبرنی، حاکم بوده است که مهمترین جنگ ها و پیروزی ها در مقابل چنگیزیان به وی نسبت دارد.  

نکته ی دوم که باید به عرض برسانم، این است که  این نوشته مقدماتی را فراهم می آورد که از طریق آن ها ما یک بحث قدیمی را دوباره بگشاییم و تبیین دقیق تری ازان به دست بدهیم؛ و آن بحث این است که چرا ما برای «یک قوم»، دو نام داریم : پشتون و افغان؟؟

من باید با وضاحت بگویم (و ازین وضاحت من هیچکس نه رنجد) که توضیحات دانشمندان ما درین رابطه تا کنون قناعتبخش نبوده اند. و اینک ما می توانیم با تکیه بر ریشه ی کلمه ی «افغان» که طوری که من آورده ام از کلمه ی «اغوان» مشتق شده است، یک تبیین نو را جمعبندی کنیم:

1- پشتون ها اقوامی بوده اند که در طی مهاجرت های اولی به این سر زمین رسیده اند، و بنابرآن ساکنین بومی این سرزمین بوده اند؛ و به شهادت تاریخ ما می توانیم از میتانی ها، خروشتهی ها؛ ورتیکا ها؛ مروتت ها؛ اپاریتی ها؛ صواتی ها؛ و دیگران به حیث ساکنین بومی و اولی این سرزمین سخن بگوییم؛ بحث هایی که ما تا کنون در ریشه شناسی  دو کلمه ی پشتو و پشتون  کرده ایم ، قناعتبخش نیستند. با همان ابزار های زبانشناسی مسلم است که نمی توان ادعا کرد که از«پخت» به «پختون»عبور شده است؛ یعنی اینگونه نیست که «پکت» و« پخت» بوده، بعداً «پختون» شده است؛ کلمه پشتون، یک کلمه ی مشتق نیست؛ با ارزش ترین رهنمایی درباره ی ریشه یابی کلمه ی پشتون، از استاد سعید نفیسی است که نشان می دهد که یکی از اقوامی که طی مهاجرت های اولی  به کرانه ی  شرقی مدیترانه رسیده بودند «بهتون» نامیده می شده اند؛ که بعداً به سرزمین ما رسیده اند و خود را «پشتون» نامیده اند؛ این تبیین ازین جهت مستحکم تر می شود که پسوند «تون»، به حیث پسوند نام، ریشه مصری دارد، بمانند «ایخناتون» و دیگران؛

2- سپس اقوامی که در طی مهاجرت های دومی، از وادی واقع در میان بحیره ی سیاه و بحیره ی کسپین  به سوی آب - روهای جنوب سرازیر شده اند متشکل از ساک ها (اچک زای ها)، سارومات ها (زرمت ها)؛ زا- زی ها (څاڅی ها)؛ آلان ها (به نقل از پوهاند رشاد بنویسیم وزیری ها) مایوت ها(به همین نام یک قوم در کندهار موجود است)؛ ماساغیت (ماساخیل ها و بعد موسی خیل ها) ها؛ ایسادون ها(ایسا خیل ها و بعد عیسی خیل ها) ، اسب زای ها (یوسف رای ها) و دیگران؛ این اقوام که به نام مسقط شان «اغوان» و بعد «افغان» نامیده شده اند، اینان با اقوام پشتون در آمیخته اند؛ طوری که امروز و اکنون نمی توان این دو را از هم متمایز ساخت؛ یعنی نمی توان گفت که یوسف زای افغان است، اما افریدی ، پشتون است. ولی این حقیقت که ما سه جریان لهجه یی پشتو داریم، و در تحت این سه جریان نیز دیالکت های متعدد و بعضاً بسیار غریب گرد آمده اند، نشان از آمیزش های پیچیده و متعدد تاریخی - قومی دارد.

3-  ما باید موج سومی مهاجرت ها از جنوب و غرب به استقامت دامنه های هندوکش را در نظر بگیریم که در طی هزاره ی دوم  ق. م. صورت گرفته است؛ این مهاجرت ها را مهاجرت های سومی می نامیم ، چون این مهاجرت ها به اقوامی مربوط می شود که قبلاً مسکون بوده اند، و به علت رویداد های تاریخی از جایگاه های خود رانده شده اند؛ و درین رابطه خاصتاً دو گروه قومی در مد نظر قرار می گیرند: از جانب غرب، هیتیت ها به دامنه های هندوکش رسیده اند؛ طوری که می دانیم هیتیت ها در 1200 ق. م. محل سکونت خود  در کوهستانات غرب ترکیه را به یک دلیل نامعلوم ترک کرده اند؛ و نشانه هایی است که  حداقل برخی از اقوام هیتیت و اناتولی به  دامنه های هندوکش رسیده اند؛ و ما بطور مشخص دو قوم لیدی (لودین) و پاشاها(پشه یی ها) را درین رابطه در فهرست قومی افغانستان نشان داده می توانیم؛ ازین میان لودی ها در ترکیب پشتون ها جذب شده اند؛ و پشه یی ها هویت مستقل خود را حفظ کرده اند.

و بعد اقوام «ماری» که در میزوپوتام مسکون بوده اند؛ این اقوام در جنگ با هیتیت ها در حوالی 1500 ق.م. پراگنده شده اند؛ و به دو شاخه ی کرد ها و غورها تقسیم شده اند که ازین میان غوری ها و سوری ها را در فهرست قومی افغانستان نشان داده می توانیم؛ خاصتاً سوری ها ازین نظر بیشتر مورد توجه قرار می گیرند؛ ما نشان داده می توانیم که سوری ها از ایتیوپی به میزوپوتام رسیده اند و بعد قسماً در میزوپوتام ماندگار شده اند (سوریه)  و قسماً  به سرزمین ما رسیده اند؛ و در سر زمین ما در ترکیب پشتون ها جذب شده اند؛ در میان سوری های مقیم میزوپوتام و سوری های مقیم سرزمین ما پیوسته رابطه برقرار بوده است و این رابطه از طریق سلوکی های یونانی  تقویت شده است که مدت مدیدی و به تکرار مناطق سکونت سوری ها  از سوریه تا سرزمین ما (مرو) را در اختیار داشته اند؛ و این رابطه را در قرن های بعدی هم می توان دنبال کرد و مثلاً می توان نشان داد که در قرن 10از طریق همین روابط ، ظهیرالدین فارابی که از  مرو بوده است، به سوریه می رسد.

ما باید در نظر بگیریم که نام ها فوسیل های حرکات ، بعضاً بسیار پرغوغای ، تاریخی در حوزه ی ما بوده اند؛ و برخی از نام ها در افغانستان را می توان صرفاً با در نطر گرفتن همین حرکات تاریخی- قومی  گشود:

مثلاً نام اندراب، یک نام آذری است، که بعد در مسیر حرکات قومی، یک بار درسرزمین ما ، در بغلان، ظاهر می شود و بعد بالاتر می لغزد و در ماورا یالنهر در آسیای میانه ظاهر می شود؛ و یا نام قره باغ که از « قراباغ داغستان» می آید ؛ و بعد در زایر نشین جوار باها گرام ظاهر می شود؛ و بعد در مسیر حرکات قومی در ماورا یالنهر ظاهر می شود.

و یا نام موسهی در مدخل لوگر، که مطابق به  کهزاد  باید از نام «موساهاها» بیاید که نام یکی از شاهان مقتدر ساک ها بوده است و نشان می دهد که ساک ها در طریق عبور به هند  تاحوالی کابل رسیده بوده اند؛ این  ساک ها، در هند، مدنیت  معروف «هندوسکایی» را تاسیس کردند که پایتخت آن «گنداپور» بوده است و در فهرست قومی پشتون ها ، همین اکنون یک قوم به نام قوم گنداپوری موجود است؛ و بعد همین هندو- سکاها بودند که دوباره به سوی شمال روی کردند و مدنیت کوشانی را تاسیس کردند(و ریشه ی مدنیت کوشانی به پشتون ها بر می گردد) ؛ و بعد هیپتالی هاترک سفید» که به احتمال اغلب شاخه ی اویغوری بوده اند) از شمالشرق به سوی جنوب فرود امده اند و با کوشانی ها در آمیخته اند و ما شواهد این  آمیزش را -مثلاً- در نام کاشاغان می یابیم که در نزد ما به قطغن مبدل شده است.  

ویا کلمه ی اوستاییSthana  که دقیقاْ به همین شکل در کلمه ی پشتوی «ستانه» ابقا شده است، در زبان دری  کلمات ستان؛ اُستان؛ آستان؛ از همین ریشه آمده است؛ ولی این کلمه در همین شکل «آستانه» در مدخل پنجشیر ظاهر می شود، و بعد  در قزاقی به معنای کلانشهر و پایتخت می آید (پایتخت قزاقستان آستانه نام دارد).

و یا نام های کوه های «سلیمان» و «بابا»؛ استاد کهزاد از یک شاه ساک به نام سالالامان یاد می کند، به این تقریب که شاید نام کوه سلیمان از نام وی آمده باشد؛ و اما هم چنان، هر دو نام سلیمان و بابا را در اساطیر میزوپوتام تا سرود های گیلگامیش می یابیم  که به احتمال اغلب به همراهی غورها و سوری ها به سرزمین ما رسیده اند؛ همین اکنون در مناطق کرد نشین یک واحد بنام سلیمانیه موجود است؛ و یا نام های بکاول و بساول و باجول که از غزنی به لوگر و از لوگر تا عمق مناطق قبایلی می رسند؛ و یا کلمه ی «پور» که از «گنداپور" تا « سلطانپور»(سلطانپور همان هستانه پور است که در تاریخ هند غربی جای مهمی اشغال می کند) به وفرت پراگنده است؛ و اینک ما با این ادعا مواجه هستیم که کلمه ی «پور» گویا یک کلمه ی خالص فارسی ایرانی باشد؛ و ازینگونه.

نکته ی سوم را که باید به عرض برسانم، این است که مدنیت مرو- بلخ (مارگیانا- باکتریا) را باید به حیث یک واحد تاریخ قدیم در نظر گرفت که ریشه ها و سیر خاص تاریخی داشته است؛ و در بررسی های نو با مدنیت های قدیم مصر و بابل همسری می کند. بررسی های نو تاریخی   مرو - بلخ را به حیث مراکز چند کانونی معرفی می کنند که حضور همزمان و همجوار فرهنگ های یونانی و اویغوری و یهودی و مسیحی و بودایی و اسلامی در آن بسیار حیرت انگیز است ؛ همین مدنیت مهد تولد زبان دری است؛ پس به دلایل متقن تاریخی می توان نشان داد که زبان دری یک محصول چند کانونی است؛ و از همینرو در قرون مابعد، تا قرن هشتم، شکل مشخص  به خود می گیرد؛ از همین جهت این اصل که استاد هاشمیان وضع می کنند ، دقیق است، که دو زبان پشتو و دری، دو خواهر زبان استند، از مادر زبان اوستایی؛ و از همین جهت پشتو ستیزی  که امروز بمانند یک هیستری در میان ما دامن زده می شود، یک قیام است که ما خود ما بر علیه فرهنگ خود انجام می دهیم.

نکته ی چارم  را که باید به عرض برسانم، این است که رسیدن اقوام ترک به حوزه ی ما را باید با دقت  بیشتر تفکیک کرد؛

بنظر می رسد که رسیدن تُرک های اویغوری و هیپتالی ها  به جناح شرقی هندوکش، کم و بیش، اولین نمونه ی ظهور اقوام ترک در حوزه ی ما، و یا در همجواری نزدیک با حوزه ی ما باید شمرده شود؛ اگر که در تاریخ مهاجرت های اولی از ظهور ترک های «آوار» در حوالی 2500 ق. م. در حوزه ی ما سخن می رود، ولی به نظر می رسد که ظهور اویغور ها  و هیپتال ها  در قرن دوم ق.م. را نخستین نمونه ی مهم و تاثیر گذار ظهور ترک ها در حوزه ی ما باید نامید. منحنی انتشار اویغور ها و هیپتال های ترک در حوزه ی ما را با کومک نام ها می توان ترسیم کرد؛ بدینسان نام های اولنگ؛ یکاولنگ؛ سالنگ؛ جاغوری؛ خوست؛ حدران؛ ارگون؛ کرلان؛ نام های اویغوری استند.

احمد کسروی با ذکر نام های کوه ها و وادی هایی  در حوزه ی ما که  ریشه و یا صورت ترکی دارند، این بحث را وسیع تر از دیگران می کاود، ولی  وی از یک نظر دچار لغزش می شود که می گوید این نام ها در آغاز به صورت محلی بوده اند، و بعد "ترکی" شده اند؛ وی که ، به احتمال اغلب ، اویغور ها و هیپتال ها را نه می شناخته ، و یا در نظر نمی گرفته است، عمدتاً به ترک های شمالی  نظر داشته است و چون با شواهد زیادی می توان نشان داد که این ترک ها فقط پس از قرن 8 به تدریج در آذرباییجان ظاهر شده اند ، پس نتیجه می گیرد که ترکی بودن این نام ها  دومی و تالی بوده است(کسروی آذری بود).

و اما ما یک نمونه (و بدون تردید نمونه های  بیشتر) داریم، که نشان می دهد که  بررسی کسروی دقیق نیست؛ این نمونه نام «سپین بولدک» است؛ این سپین بولدک ، در اصل از ریشه ی  اویغوری - هیپتالی - ترکی  «اسپی بولداغ»، امده است، که بعداً به صورت پشتو «سپین بولدک» در امده است؛ یعنی صورت ترکی آن، بر صورت پشتوی آن مقدم بوده است؛ حضور سهمگین اینچنین نام ها در عمق حوزه ی زیست ساک ها و آشوک زای ها (که بگفت استاد سیستانی  ساک ها پشتون های اولی استند و زبان پشتو اصلاً زبان ساکی بوده است) حقیتاً و بسیار حیرت انگیز است؛ و راز این حقیقت را فقط می توان از طریق  بررسی آمیزش های عمیق قومی - تاریخی گشود؛ درست بدینگونه بوده است که «زابلستان» نام یکی از حاکمیت های حوزه ی ما بوده است که از قرن 5 به بعد در مناطق مرکزی افغانستان تاسیس شده است؛ همه تاریخنگاران ما متفق القول اند که این یک سلاله ی پشتونی بوده است، و کمتر کسی از ما توجه کرده است که این سلاله به وسیله ی ترکان اویغوری-هیپتالی یعنی زاولی ها تاسیس شده است.....؛ وقتی از عنصر «چینایی» در کانون گریکو- بودیک باکتریا (بلخ) سخن می رود، منظور ازین "چینایی ها" ، همین "اویغورها"  و "هیپتال ها" استند؛ و وقتی ما ازین ترکان سخن می گوییم، ما از حقایق انکار ناپذیر سرگذشت تاریخی خود سخن می گوییم، و این سخن گفتن را به هیچ معنایی نمی توان چنین تعبیر کرد که کسی گفته است که پشتون ها اولاده ی مغول استند!! عمق نفوذ اویغوری ها و هیپتال ها تا درون مناطقی که مناطق زیست پشتون ها بوده اند، حیرت انگیز است ؛ اما حقیقت است و این حقیقت ازهیچ نظری مایه ی کدام سرافگنده گی نیست.

دومین دوره ی ظهور ترک ها در حوزه ی ما به  ترک های شمالی  مربوط می شود که به حیث غلامان به وسیله ی عباسی ها به درون حوزه ی ما راه داده شدند و به تدریج از شمال به ماورا یالنهر تا آذرباییجان  ظاهر شدند و دو قرن بعد تر قدرت را درین حوزه در دست گرفتند(غلامان حاکم، زدندش به تیر- سعدی) و طی چند قرن (از غزنویان تا سلجوقیان و شیبانیان و صفویان و گورگانیان) به مهمترین انتشار دهنده گان دین اسلام در حوزه ی ما مبدل شدند.

سومین دوره ی ظهور ترک ها در حوزه ی ما، ظهور مونگول های صحرانشین  چنگیزی در حوزه ی ما است، که سرنوشت و سیر تاریخی نه تنها حوزه ی ما، بل جهان اسلام را به شدت دگرگون و معیوب ساخت. این تفکیک را ازین نظر باید دقیقاً وضع کرد که در دو دوره ی اولی ما به مقابله ها و آمیزش های قومی مواجه استیم که به تدریج و از موضع ابقای شهریگری صورت گرفت؛ این ترکان(اویغوری ها و هیتالی ها از دوره ی اول؛ و غزنوی ها و سلجوقی ها از دوره ی دوم) به شهریگری پیوستند.

در حالی که در دوره ی سومی ما با مقابله ی دو تمدن صحرانشینی و شهرنشینی، ازین نظر مواجه استیم ، که "تمدن" صحرایی بر تمدن شهری غالب می شود؛ چنگیزیان سراسر حوزه ی ما را مطابق به تصور خود از «برتری صحرا»، با خاک یکسان ساختند و ملیون ها باشنده گان حوزه ی ما را مطابق به همین تصور سر زدند ؛ بقایای این ایلخانیان که در جنگ با سربداران خراسان به ارتفاعات مرکزی افغانستان عقب نشستند، و «جل هزاره» و «هزاره جات» را به وجود آوردند، درست به علت همین کشتار های سهمگین که تاریخ از آن با دلهره و عبرت یاد می کند، با انتقامجویی های سخت مواجه بوده اند که به تدریج و در طی 6 قرن به یک گونه انزوای قومی انجامیده است که در حوزه ی ما نمونه نه دارد و اما اطلاق اصطلاح «ستم ملی»  بر آن از ریشه نادرست است؛ بدون کمترین تردید، تقصیر نسل های قبلی بر نسل های کنونی قابل انتقال نیست؛ و نسل جوان هزاره که به پیگیر ترین مدافعان تفاهم قومی از موضع وطن افغان مبدل می شوند، راه آینده ی قومی خود را در افغانستان واحد نشان می دهند؛ جوانانی چون سخیداد هاتف، عباس فراسو، حکمت مانا و دیگران در راه وطن افغان گام می گذارند.

·        

خوب. و اینک بر می گردیم به دو کلمه ی «افغان» و «اوغان»؛

طی چند سال اخیر یک تعداد ، صایب، تحقیقات کتاب و کتابت شده اند که می گوید که «اوغان ها» اصلاً در مکران (در میان کرمان و اصفهان) اقامت داشته اند و دارند و محل اقامت آنان «اوغانستان» نامیده می شده است؛ و کسانی آمده اند و این نام «اوغانستان» را بالای وطن ما گذاشته اند!!!

اینک به طور مستند می توان نشان داد که «اوغان» نام یکی از قوماندانان لشکری چنگیز بوده است؛ و «مینگان» وی در مکران جا به جا بوده است؛ و پس از زوال ایلخانیان، هم، این واحد لشکری مونگولی در همان مکران باقیمانده است؛ و این ها به نام قوماندان خود، «اوغانی» نامیده شده اند ؛ و ایرانی ها محل اقامت آنان را « اوغانستان» نامیده اند؛ وعبارت های تحقیر آمیز «اوغانی» و« اوغان غول» ، هم ، عبارت های ایرانی استند، که درخطاب به هزاره ی اوغان  و هزاره ی نکودری، در ایران، معمول شده است؛ و من صورت پیدایش و وجه استعمال آن در ایران پس از قرن 15 را در نوشته ی قبلی نشان داده ام، و این عبارت، از طریق مشابهت در میان  دو مفهوم اوغان و افغان  در یک بستر و در یک معنای کاملاً متفاوت در روابط میانقومی در افغانستان پیاده شده است؛ تا جایی که حتی استاد سیستانی هم، که بدون کمترین تردید مایه ی بیشترین امیدواری  های ما درعرصه ی پژوهش های تاریخی اند، فرض کرده اند که این عبارت  خطاب به پشتون ها بوده باشد.  

همپوشی این دو مفهوم  افغان و اوغان یکی از بد ترین مغالطه ها در تاریخ اقوام  و در روابط میانقومی در افغانستان را به وجود آورده است . این همپوشی همان است که حتی خود ما می گوییم که افغان را در اصطلاح عامه، اوغان می گویند؛ و توجه نه کرده ایم که این خطاست؛ گفتار عامه فقط همین همپوشی را ثبت کرده است؛ یعنی این همپوشی به یک خطای رایج مبدل شده است؛ از وظایف هر گونه تحقیق جدی در تاریخ اقوام و در تبارشناسی نام ها در افغانستان، این است که این همپوشی در میان دو نام افغان و اوغان را برملا بسازد ؛ و افغان را از اوغان جدا بسازد.

·        

«پشتون»، یک نام کلانقومی است، که اقوام متعددی را در بر می گیرد که تاریخ های جداگانه داشته اند.

«افغان»، یک نام همه شمول است که   به تقریب همه اقوام افغانستان کنونی در زیر چتر این نام قرار می گیرند و از این نظر نام افغانستان، یک نام قومی خاص پشتون ها نیست، بلکه یک نام همه شمول است و محققینی که ازین راه  در میان مردمان ما درز و اختلاف می اندازند،  ادعا های شان در یک بررسی دقیق تاریخی رد می شود.

مسیر تاریخی حرکات اقوام از کرانه های مدیترانه و بحیره ی سیاه  تا هند و تا ماورالنهر؛ و از میزوپوتام تا هندوکش؛ و ازهند تا بلخ (و بعد از عمق صحرا های مونگولی  تا دریای سند) ، این حقیقت را در معرض دید قرار می دهد که ساختار و ترکیب قومی آن کشوری که  در چارچوب سرحدات پس از 1880 افغانستان نامیده شد، و شامل بیشتر از 57 قوم  متفاوت می شود، یک محصول چند کانونی است که در آن قوس های مختلف و متعدد قومی یگدیگر را قطع کرده اند؛ و امتزاج های قومی در افغانستان نه یک استثنا و نه یک چیز غریب (و من دراوردی ، و هله نمان) بل یک قاعده  است، که عناد در پذیرفتن آن ، و تاکید بر قوم خاص و خالص  در افغانستان را نمی توان جدی گرفت . پس نمی توان تاریخ  افغانستان کنونی را در تاریخ خاص هیچ قوم تقلیل داد. این یک کوشش عبث، و بیشتر از هر چیزی یک بازی است.

·        

خوب .

و دو تذکر:

یکی این که ذکر از مآخذ را واگذار می کنم به وقتی که دوباره به منزل بر گردم؛ این نوشته را در سفر تهیه کردم، تا قافیه تهی نمانده باشد.

دیگری این که این بیان جناب هاشمیان که «تاریخ علم است»، بسیار اندیشه بر انگیز است؛ و اینک که جناب کاندید اکادیمیسین سیستانی وارد بحث شده اند، امید ما این است که جناب ایشان لطف می کنند و توضیحی هم درین زمینه می نویسند که تاریخ چگونه یک علم است؟؟

14.04.13

***

لینک های مرتبط با موضوع:

 

- سید خلیل الله هاشمیان : تأریخ علم و مؤرخ عالم است
 

- کاندید اکادمیسین سیستانی : آیا «اوغان» معادل «افغان» نیست؟

- س. ح. روغ: «افغان» معادل «اوغان» نیست

 

- محمدمعصوم هوتک: اندر بارهٔ ترک نژاد بودن پشتونها؟