رسیدن به آسمایی : 27.09.2008؛ تاریخ نشر در آسمایی : 29.09.2008  

س. ح. روغ 

نکاتی از مسایل میانقومی و میانمذهبی در افغانستان

کوچ نشین کوچهء چپ   -   بخش دوم-1- 4 نادرستی دشمنی با زبان ها     

 

1 - 4 : معضل بعدی این که ما بطور بسیار نادرستی  مسایل میانقومی در افغانستان  را به  مقابلهء میان دو زبان  دری و پشتو، به مقابلهء میان" دری زبان" و" پشتو زبان"،  تقلیل داده ایم.

ما تاحدی درین اشتباه فرو لغزیده ایم که اینک پشتوستیزی و دری ستیزی را نه تنها به بخشی ازبینش متعارف "سیاسی"، و نه تنها به یک امر کاملا حق بجانب، درمیان  خود مبدل  کرده ایم ؛ بلکه این ستیزه گری را برفراز همه روند های سیاسی در کشور قرار داده  ایم.       

بدینسان امروزما با سهلگیری ازاین ستیزه گری یک برچسب سیاسی میسازیم  وبا سیمای واضحا حق بجانب بهرسو میچسبانیم. طوری فهمیده ایم که اگربا این ستیزه گری " مجهز" نباشیم،  یک چیزی شبیه "غیرت" وهمزمان یک چیزی شبیه "پسامدرن" در ما کمبود کرده خواهد بود. به مدرن نه رسیده، در پسامدرن آویخته ایم، آنهم اساسا نادرست.

بروشنی وبدون پرده پوشی بگوییم : این که کدام عوامل وجریانات وسیاست های مسلما داخلی، واما همچنان بدون تردید خارجی، چنین تمایلی را درطی دهه ها  درمیان ما بوجود آورده بودند و یا هم اینک دامن میزنند، این یک حقیقت جداگانه است؛

واما این که یک مشت "روشنفکر" امروزی ما ازین مدرک برای خود یک موضوع برای کسب وجاهت های  شخصی جورکرده اند، این یک حقیقت اساسا جداگانه و بسیار بسیارشرم آوراست.

v      

1- 4  - 1: این ستیزه گری مساءلهء زبان دری را نادرست مطرح میکند.

دربارهء  زبان  دری  چه  میتوان  گفت؟

زبان  دری  یکی از زبان های فاخر و زیبای جهان است. زبان  دری یکی از غنی ترین  و پربارترین  فرهنگهای نوشتاری  جهان  را  داراست. زبان دری، در دوره هایی از تاریخ  حوزهء ما، زبان  اداره  بوده است. برای ساختاری  شدن زبان  دری در دورهء پسین، کار نسبتا  بیشتری صورت گرفته است. زبان دری  یک حوزهء زبانی را میپوشاند. این قلم شیفتهء زبان دری و میراث شعرو فرهنگ دری هستم .

خوب .

اینک درین میان چه چیزها یی را، اما،  ما  نادرست مطرح میکنیم؟

نخست این چیز را که  ما توجه نمیدهیم که این که زبان دری زمانی "زبان اداره" درحوزهء ما بوده است، این  خود بیشتریک سوال است؛ یعنی اول باید روشن ساخت که "زبان اداره" یعنی چه؟  و دوم، و به هرحال، این که بگوییم زبان دری زبان اداره بوده است؛ ازین منظر راه حلی برای توضیح  مسایل  امروز ما معطوف به رابطه در میان زبان های افغا نستان فراهم نیست.

نخست جای زبانها  در سطح اداره  پیوسته عوض میشود. امپراطوری عثمانی که زمانی  در مقابله با  زبان  عربی، و به اتکای تجربهء حاکمیت های ترک تبار در حوزهء ما، زبان دری را زبان  اداره ساخته بود، امروز زبان مدرن ترکی را زبان  اداره  قرار  داده  است.

در اروپا برای چند قرن  زبان  فرانسوی  زبان اداره بوده است ، حتی در روسیه ؛  اما اینک ، در شرایط اتحادیهء اروپایی ، همین اروپا، وهمین فرانسه، زبان های ملی بسیار رشد یافتهء خود را کنار میزنند و به زبان انگلیسی در مقام «زبان میان اروپایی» راه باز میکنند . انگلستان حتی گلوبالیزم را با زبان انگلیسی پیوند میدهد.

سپس مفهوم "زبان اداره"، یک مفهوم پیچیده است.

زبان اداره، زبان مراسلات رسمی در تحت یک امپراطوری بوده است.  یعنی چون یک امپراطوری، مردمان و فرهنگ ها و آیین ها وزبان ها و لهجه های متعدد و متفا وت را در تحت خود گرد می آورده است،  سلسله داران امور ازطریق یک  زبان خاص (و بعضا جداگانه) با هم مراسله میکرده اند، و این همان "زبان اداره" بوده است. بدینسان افادهء "زبانِ اداره"، به عوض اینکه به کدام جای ممتاز برای کدام زبان، وازجمله زبان دری، دررابطه با زبان های دیگراشاره داشته باشد، به خصوصیات  ادارهء امپراطوری برمیگردد که برای بیشتر ازیک هزارسال شکل غالب نظام سیاسی درمیان ما بوده است. مشخصهء اصلی "زبان اداره" اینست که "زبان اداره" میتواند  موجود باشد و بکار بسته شود، بدون آن که حتما شامل گفتار باشد.(مثلا زبان "اکادی" که قوانین هامورابی بدان نگاشته شده، در دوره های مابعد چنین بوده است و یا زبان لاتین برای کلیسا ؛ و ازینگونه) .

پس مفهوم" زبان اداره " را با دو مفهوم مغالطه نکنیم: یکی با مفهوم"زبان دربار"؛ مثلا در نزد هیپتالی ها زبان اداره از زبان دربار متمایز بوده است. و دیگری با مفهوم "زبان نوشتاری" ؛ زیرا "زبان نوشتاری"، ازانجا "نوشتاری" نامیده میشود که قالب "گفتار" را میسازد. هرقدر نسبت بیسوادی در یک حوزهء زبانی بالا تر باشد، بهمان مقیا س زبان نوشتاری در آن حوزه از فرایند تحول زبانی عقب افتاده تر مانده است.

انگلیس ها برای بررسی همین بایگانی عظیم زبان ادارهء امپراطوری گورگانی(بیشتر از 600هزار سند)، دری شناسی را به سطح یک رشتهء علمی در یونیورسیتی های خود بالا بردند؛  این که دری شناسی یک رشتهء تحقیق شد، این از برکات  زبان شیرین دری بنود، بلکه همانند سایر زبانهای کشور های تحت استعمار، این ازضروریات سیطره جویی استعماری و بخشی از"انتروپولوژی" معروف، بوده است. چنان که همین انگلیس ها برای گسستن رابطهء زبانی در حوزهء ما، زبان ترکیبی "اردو"  را در پاکستان زبان رسمی ساختند تا زبان دری در هندوستان  را به زوال مواجه سازند.

دیگری این چیز را که مفهوم "زبان نوشتاری دری" نیز باید با دقت مطرح شود. زبان نوشتاری دری، همان"زبان فاخر" است؛ یعنی"زبان نوشتاری"  یک " زبان مصنوع " است که نخبگان ادب و شعر با آن میگفتند ومینوشتند و میسرودند و بدین لحاظ  بلدیت با آن وجهی از" تفاخر" بوده است.  درطی زمان، در حوزه ءما، درمیان "زبان اداره" و "زبان فاخر" پیوند برقرارشده و اصطلاح " زبان فاخر منشیا نه " معمول شده است.

درین  زمینه رابطه  و نسبت درمیان زبان گفتاری دری  که لهجه های بسیار متعدد و متفاوت داشته است،  با زبان نوشتاری دری مطرح میشود. باید بدقت در نظرگرفت که بررسی این رابطه و نسبت،  بلحاظ تبیین مسایل و مراحل تکوین زبان دری، به منزلهء یک"حوزهء زبانی"، بسیار مهم است.  درین زمینه مهمترین چیزی که باید درنظر گرفت، اینکه، در میان زبان گفتاری دری  و زبان نوشتاری دری نه تنها یک تفاوت،  بلکه یک شکاف عمیق وجود داشته و دارد .

داریوش آشوری مینویسد :

« زبانِ نوشتاری زبانی ست که نسبت به زبانِ گفتاری بسيار کندتر و ديرتر دگرگونی می پذيرد،  به ويژه که رويکرد آن به يک سنّتِ ادبی ديرپای نيرومند باشد...شکاف و ناهمگونی ميانِ زبانِ گفتار و نوشتار درسراسرِ قلمروِ فرمانروايی و نفوذِ زبانِ فارسی، از روزگارِ ديرينه تا امروز، کمابيش هميشه بوده است......اين امری طبيعی ست که زبانها در زندگانی گفتاری خود در پهنههای جغرافيايی جدا از هم به گويشها و حتّا زبانهای جدا از هم تبديل میشوند. امّا در حوزههای بزرگِ فرهنگی زبانِ مشترکِ نوشتاری رشتهی پيوندشان را با فضای "زبانِ اصلی" نگاه میدارد...».(سایت دیدگاه. داریوش آشوری. فارسی،دری، تاجیکی)

یعنی سیر زبان  گفتاری و زبان نوشتاری،  درتاریخ توسعهء زبان دری،  با هم تناسب ندارد و برعکس  تاسیس زبان نوشتاری به محوری مبدل شد که  بتدریج محل اتکای  ترویج  زبان  گفتاری دری، از شمال سرزمین ما به استقامت جنوبغرب  تا عمق ایران کنونی قرار گرفت. یعنی «زبانِ فاخرِ نوشتاری، وحدتِ زبانی به نامِ فارسی» را تاسیس وحفظ و تحکیم کرد؛ و اما درین میان زبان های گفتاری تنوع خود را حفظ کردند، و کم و بیش، باید بکنند.           این تنوع زبان های گفتاری در افغانستان به 200 لهجه میرسد.

همین زبان دری که درافغانستان زبان یک بخش مردم ما است،  و در شمال شرق افغانستان به ریشه های تاریخی  آن پیوند دارد؛ همین زبان هنگامی که به تدریج بطرف جنوبغرب  انتشار یافته است،  در راه این انتشار، سایر زبان ها و لهجه ها را مغلوب ساخته است. یعنی «حوزهء زبانی دری» یک محصول تاریخی است.

توجه کنیم که همین زبان دری هر قدر بطرف جنوبغرب رو میکنیم، تحت نام  زبان  فارسی  به یک ابزار تبعیض زبانی و قومی مبدل  میشود. در ایران کنونی این تبعیض با تبعیض قومی ومذهبی می آمیزد و با خشونت  تمام  بر دیگر زبان های کشور چندین  زبانی ایران تحمیل میشود .

بگفت داریوش  آشوری:

«...زبانِ فارسی، در بخشِ ايران ... در مقامِ زبانِ رسمی دولت ... در پرتوِ نا سيوناليسمِ ايرانی در مقامِ ايدئولوژی رسمی دولت... به دليلِ وجودِ شرايطِ سياسی سازگار با رشدِ آن و پشتيبانی نيرومندِ دولت در دورانِ پهلوی از آن، به عنوانِ تنها زبانِ رسمی کشور، و حتّا جانشينِ زبانهای ديگر درکشور، و همچنين وجودِ امکاناتِ اقتصادی و ثروتِ ملّی کلان تر، نسبت به  دو شاخهيِ ديگر( منظور آشوری افغانستان و تاجیکستان است) در راستای مُدرنگری خود گامهای بلندتری برداشته است...» (سایت دیدگاه. داریوش آشوری. فارسی،دری،تاجیکی)   

اینکه این جریان در خود ایران به چی انجامیده است، در جای خود؛ و اما در سطح حوزهء زبانی ما، در بهترین حالت، این جریان بدان انجامیده است که بگفت آشوری «... بازاری بزرگ برای فراوردههای فرهنگی و ادبی يکديگر...» فراهم آمده است ؛

ازین نظر افغانها  کدام "مشتری دست دوم" این بازار نیستند؛  افغانها باید بدانند و هوشیار باشند که از عرضه کنندگان اصلی این بازار هستند و عرضه کنندگان زیادی درین بازار از افغانها  امانت و عاریت گرفته اند و مدیون افغانها هستند.

طرح مفهوم "زبان نوشتاری" و نیز بررسی رابطهء میان زبان گفتاری دری با زبان نوشتاری دری، اساسا یک عرصه یی ازتاریخ زبان دری است؛ اصولا این چنین یک بررسی از تاریخ زبان را دربارهء سایر زبان های افغانستان نیز میتوان و باید انجام داد. این کار در شرایط یک کشور چند زبانی مانند افغانستان شامل تحقیق در زمینه ها و نمونه های آمیزش  میان زبان ها نیز میشود. واما ازین بررسی ها نمیتوان راهی به سوی حل مساءلهء زبا ن ها  گشود. مساءلهء زبان ها  دریک  کشور چند زبانی از مسایل نظام سیاسی و بنابران از مسایل فلسفهء سیاسی است؛ نه از مسایل "سیا ست" های روزمره.

یعنی حل مساءلهء زبان ها درکشورما به بررسی و تحقیق  منظم و دشوار و جدی ضرورت دارد و این  مستلزم حضور ذهنیت علمی- فلسفی در میان ما است. اما ما به جای آنکه  به رشد این زمینه ها ی علمی – فلسفی  توجه کرده باشیم، مساءلهء زبان ها را چاشنی منازعات ارزان سیاسی ساخته ایم. 

بالاخره این چیزرا که مساءلهء تجدید زبان دری، یک جریان متاءخر است و به قرن بیستم  برمیگردد.          با وجود  وعلی رغم  کارهایی که  در دهه های  اخیر در تجدید زبان دری شده است، ادعا دربارهء «پیشرفته تر بودن زبان دری» به این  مبالغه اصولا نادرست  انجامیده است که گویا زبان  دری برای پذیرفتن  تحولات  متاءخر جهانی آماده است. مثلا چنگیز پهلوان  چنین  ادعایی میکند (چ.پهلوان. پنج گفتگو). و یک عده  از ما  هم  طلسمزده و شیداگونه در دام چنین سخنانی افتیده اند .

این سخنان جدی نیستند ؛ و خود محققان ایرانی، امروز از چنین سخنانی فاصله میگیرند.

 داریوش شایگان هشدار میدهد:

« همانقدر که زبان فارسی  از  نظر شعری و بیان نمادین غنی است، زبان فرانسه در خدمت    وضوح ، تحلیل، دقت های نظری، و حاشیه پردازی های باریک تحلیلی  است...زبان فارسی، زبانی فاخراست که مدت های طولانی  بایر مانده است. باید آنرا از نو کاشت و پرورد. بویژه باید با تکیه بیشتر به امکانات و سیع و بکار نگرفتهء این زبان در قلمرو نثر و تفکر، اندیشیدن به زبان فارسی را آموخت....[ زبان های شرقی] نه زبانی علمی بوجود آورده اند  و نه اصطلاحات پیچیدهء مستلزم چنین زبانی را آفریده اند....»( رامین جهانبگلو. زیر آسمان های جهان . ترجمهء نازی عظیما.تهران 1376. ص 203)؛

 

 دکتر م.ر. باطنی  ایرانی هشدار میدهد:

 

«...زبان فارسی در وضع فعلی برای برآوردن نیازهای روزمره مردم با مشکلی مواجه نیست، ولی این زبان برای واژه سازی علمی زایایی لازم را ندارد و نمی تواند یک زبا ن علمی باشد، مگراینکه برای رفع کاستی های آن چاره ای اندیشیده شود...»       

(سایت دیدگاه ؛آسیب شناسی زبان فارسی معاصر) ؛      

داریوش شایگان درین باب روشن میسازد که:

«... زبانهای ما، علی رغم غنای انکار ناپذیری که در زمینه های خاص خود دارند،  قادر نیستند ما را با آنچه در جهان میگذرد مربوط سازند. به این دلیل ساده که در زیر و بالا شدن ها عظیم تاریخ شرکت نکرده اند. ازین رو برای حمل واژگان مفهومی بسیار وسیع علوم انسانی مدرن ناتوانند. زیرا باید با فروتنی پذیرفت که زبانهای ما- عربی، فارسی، هندی، اردو، چینی، وحتی ژاپنی و غیره- در زمرهء زبانهای کنار افتاده و محلی قرار دارند که هیچ تاثیری بر آفرینش های عظیم ادبی و فلسفی کرهء زمین ندارند. ازین رو این زبان ها با زمانهء شان در وضعیت نامتعادل قرار می گیرند...»(زیر آسمان های جهان.ص 109 )

داریوش آشوری اخیرا رساله یی نوشته است با عنوان "زبان باز، پژوهشی دربارهی زبان و مدرنیت" .  این کتاب در ایران و در خارج از ایران موضوع بحث قرار گرفت .  بخش های ازین کتاب و بحث دربارهء آن را مستقیما از منابع انترنیتی ایرانی نقل میکنیم:

«آشوری ۱۹ صفحه از کتاب خود را که با عنوان "زبان فارسی در بحران" آغاز میشود، به بررسی وضعیت کنونی زبان فارسی اختصاص داده است :

«زبان ملی ما، آینهای است که بیش از هر عامل دیگر، آشوب ذهنی جامعهی ایرانی را در برخورد با مدرنیت باز میتاباند

آشوری در این اثر  نظریات خود را مطرح کرده است که حاصل  چهل سال کار پژوهشی دربارهی « زبان فارسی در برخورد با جهان مدرن و خواستههای زبانی آن» است.  

«زبانی ما نند فارسی، همچون همهی زبانهای دیگری که به مایهی بوم - گویشی خود تکیه دارند و ذهنیت علمی نیز در آنها غایب است، نه تنها از نظر مایهی واژگانی در برابر فراخنای زبانی مدرن کم میآورند، که از نظر تکنیکهای اشتقا ق سازی نیز درمانده و گرفتارند، زیرا مایهی بومگویشی شان در بند تنگنا های دستوری یا عادتهای زبانی شان مانده است ».

زبانهای پیشاهنگ مدرنیت، زبانهایی هستند که «پا به پای رشد ذهنیت و فرهنگ و مدنیت مدرن، از خلال جنبش رنسانس در غرب اروپا، از دل فضای زبانی اروپا برآمدهاند. این زبانها از سویی، در درون خود، حاصل  دگرگشت های تاریخی زبانیاند و، از سوی دیگر، برآمده از دل تاریخ فرهنگ در اروپا.»

نظریهی «جهان باز» آشوری بر پایهی آگاهی بر بازبوده گی جهان مدرن است. او استدلال میکند:

«جهان مدرن، یک جهان باز است. جهانی است که همهی چارچوبها را میشکند، همه چیز را از نو میسنجد... جهان پیشرفت است و برای پیشرفتن نیز به شناخت علمی نیاز دارد و برای شناخت علمی به زبان كارآمد در خور آن. هم به شناخت زبان نیاز دارد، همچون زمینهای از ابژههای شناخت و هم، براساس شناخت آن، به کاربرد ابزاری آن، هم چون ابزاری توسعهپذیر تا بینهایت. جهان مدرن به زبان باز نیاز دارد.»

داریوش آشوری  خودش دربارهء کتاب خود میگوید:

«...پاسخ گفتن به چنین پرسشِ کلانی نیازمندِ چند سال صرفِ وقت، مطالعه و اندیشهگری بر سرِ مساله ای بسیار دشوار بود که تا این زمان چنان که باید، اندیشیده نشده بود. ..من، برایِ روشن کردنِ مساله برای خود، یعنی بهعنوانِ مسالهی تاریخی، فرهنگی، زبانیِ خود ناگزیر میبایست آن را از دیدگاهی دیگر بنگرم که چه بسا برای زباندانان و زبانشناسانِ اروپایی به این صورت هرگز طرح نشده است.

زیرا آنان پا به پای رشد علوم و تکنولوژی، و در کل تمامی شکل زندگانی انسان در جهان مدرن، با تکیه بر زمینهی تاریخی زبانهاشان در بستر فرهنگِ اروپایی به مطالعهی زبان و نیز توسعه دادنِ آن دست زدهاند و در این راه رابطهی هرگزنبُریدهی زبانهای مدرن با زبانهای کلاسیک یاورشان بوده است. در نتیجه، به نظر نمیرسد که با مسالهی توسعهی زبان در بسترِ جهانِ مدرن به صورتِ یک مشکل بزرگ و پیچیده برخورد کرده باشند، آنچنانکه ما ناگزیر برخورد میکنیم.

به عبارتِ دیگر، آنان در بسترِ «زبانِ باز» به دنیا آمده و بالیده اند و چنین زبانی از نظرِ ساختار، براساسِ پیشزمینهی تاریخی و فرهنگی و زبانیشان، به آنان پیش‌‌داده است، حال آنکه ما ناگزیر بر الگوی زبانی آنها میباید زبانِ خود را در جهتِ نیازهای زندگانیِ و علم و اندیشهی مدرن از نو بیاراییم.

به عبارتِ دیگر، کسی که میخواهد از دیدگاهِ فرهنگ و زبانی کمابیش بسته و هراسان از دگرگونی به مسالهی توسعهی زبان بپردازد، ناگزیر با راه بندهای روانی و فرهنگی بسیار رویارو میشود  که میباید بر آنها چیره شود و به پای خود راهی ناهموار را لنگ‌‌‌ لنگان و سِکنـَدریخوران بپیماید تا شاید بتواند از تنگنایی که در آن گرفتار است، به در آید....»

این مسایل ، و خاصتا گفته های اخیر داریوش آشوری ، را با تفصیل مطرح کردیم  تا سه مشخصه  بدون هر گونه ابهام در برابر ما روشن شده باشد:

اولی این که «فارسی گرایی» جاری( رخ سخن ما با "فارس گرایان" نیست) که بیرق آن در دستان یک عده از افغانها نیز گذاشته شده است، اگر وجه توجیه اش و منظورش این  باشد که  مسافرت به شهر زبان فارسی ، ما را  در مقامی قرار میدهد که به دروازهء " تمدن امروزی" دق الباب کنیم؛ پس برای ما روشن باشد که دچار یک فریب و یک سراب سهمگین هستیم: «...زبان کنونی فارسی ...آشوب ذهنی جامعهء ایرانی را با مدرنیت باز می تابد... زبان فارسی قادر نیست ما را با آنچه در جهان می گذرد، پیوند دهد... با فروتنی باید پذیرفت که زبان پارسی در زمرهء زبان های  کنار افتاده و محلی قرار دارد. این زبان ها با زمانه شان در وضعیت نا متعادل قرار میگیرند...» ؛

ما باید بدقت توجه کنیم که این حقیقت که ما زبان انوری و مولوی و حافظ و بیدل را کم و بیش همسان، و بدون تفاوت قابل ذکر، می فهمیم، تنها به زیبایی و استحکام شعر دری  اشارت ندارد؛ بلکه به این هم دلالت دارد که زبان دری در طی یکهزار سال تحول مهمی نکرده است. این زبان برای مدت یکهزار سال متوقف بوده است. در آلمان امروزی، زبان آلمانی یکصد سال پیشتر، "آلمانی قدیم" نامیده میشود و خواندن و نوشتن آن در معارف امروز را دیگر کسی بلد نیست و تعطیل شده است.

دومی این که  فارسی گرایی جاری که بیرق آن در دستان یک عده ازافغانها نیز گذاشته شده است، اگر وجه توجیه و منظورش این باشد که درمیان حوزهء زبان دری، از یکطرف و حوزهء تمدنی ما از طرف

دیگر، یک رابطه برقرار ساخته شده باشد؛ پس باید بروشنی دانست که مفهوم حوزهء تمدنی ما بر مبانی اصولا متفاوت تبیین و تاسیس میشود؛ و از حوزهء زبانی به سوی حوزهء تمدنی  کدام راه سرراست گشوده نیست؛

اگر، و هر زما نی که، حوزهء تمدنی ما بر مبانی خاص خود آن، پی ریزی شده باشد، پس برزمینهء تاسیس آن، شاید میتوان دربارهء زبان حوزهء تمدنی ما هم به توافق رسید؛ و شاید درینصورت زبان دری شانس بیشتری داشته باشد که به سویهء زبان حوزهء تمدنی ما بالا برده شود؛ و اما چنین یک مقام برای هر زبانی که زبان حوزهء تمدنی ما انتخاب شود، مستلزم یک تحول اساسی ساختاری در آن زبان است؛ و مقدمهء ضرور  برای تاسیس زمینه های اجتماعی- تمدنیی  این تحول در زبان های حوزهء ما، ظهور حوزهء تمدنی ما است. زبان حوزهء تمدنی ما، محصول حوزهء تمدنی ما است؛ نه حوزهء تمدنی ما ، محصول زبان دری.

سومی این که فارسی گرایی جاری که بیرق آن در دستان یک عده ازافغانها نیز گذاشته شده است، اگر وجه توجیه و منظورش این باشد که  زبان دری،  به منزلهء یک زبان از میان سایر زبان های کشورما باید هرچه بیشتر شگوفا شود؛ درینصورت زبان دری، بدون تردید یکی از زبان های کشور ما است. غنای فرهنگی که به زبان دری میرسد، اولتر از دیگران به ما میرسد؛ بدون هیچگونه تردید هر گونه کوشش برای شگوفایی بیشتر زبان دری در کشورما، همانند کوشش برای شگوفایی همه زبان های کشورما ، یک رسالت  غفلت ناپذیرهر روشنفکر افغان است .

ازین نظر، آنچه روشن است این که  حقوق و آزادی های مردم برای کاربرد زبان هایشان  باید گسترش داده شود، این یک اصل درست و بنیادی است. این اصل باید در سطح نظام سیاسی منظور شود. ما افغان ها در طی قرن بیستم از نظام های سیاسی مطلوب  محروم بوده ایم.  پس توجه اساسی به نظام سیاسی مطلوب معطوف میگردد.

و این بدان معناست که تبدیل مسالهء زبان به یک مساءلهء جنجال های روزمرهء سیاسی نه تنها نادرست است، بلکه مغرضانه است و ابزاریست در دست دیگران برای سوء استفاده  از وضع نابسامان ما ؛ همان که سید احمد شاه دولتی فاریابی آن را« ...صاف وساده رقصیدن با بیرق تفوق طلبی نژادی درصحنۀ تب آلود سیاسی امروزین کشورمان...» میداند .

 

v      

1 - 4- 2:  معضل بعدی این که ما توجه  نداده ایم که  در بحث ها پیرامون  زبان  های  حوزهء تمدنی ما،  ما  دچار یکجانبه گی شده ایم .

و در بحث ها پیرامون  این و یا  آن زبان، چنان مستغرق گردیده  ایم  که انگار سایر زبان های افغانستان،  سایر فرهنگ های افغانستان،  گویا اصلا  یک  پشیز بیگانه  باشند و از زبانهای خود ما  و حوزهء  تمدنی  ما گویا نباشند و اعتنا و توجه پیگیر نسبت به حفظ و شگوفایی همه  جانبهء همهء آنها، گویا اصلا امر ما نباشد.

افغانستان یک کشور چند زبانی ، چند قومی وچند فرهنگی است. توجه مساوی به سرگذشت وسرنوشت همه کانون های فرهنگی افغانستان مهمترین  امر روشنفکرانهء ما است. فقدان این چنین یک توجه ذیجوانب، مهمترین معضل، و خشن ترین لغزش در روشنفکری کنونی درکشوراست.

تقلیل دادن مسالهء زبانی درافغانستان به مقابله درمیان زبان دری و زبان  پشتو یک خبط  بسیارخشن است .

درینگونه  تقلیل دادن، نه تنها جا یی  برای طرح بسیاری از مسایل نمی ماند، بلکه اینک بطورغیرقابل انکاری میتوان

نشان داد که  ما  شاید بی آنکه  خاصتا  متوجه  باشیم،   درین عرصه دچار یک خصومت پر اگنی بی پایه  در رابطه با  زبان  پشتو گردیده ایم  وخود ما  آنرا بی لگام هم  دامن می زنیم .

در حالیکه زبان پشتو یکی از زبان های خود ما است.

همان محققین ایرانی براین حقیقت تاءکید دارند. از بزرگان زبان پارسی ، یکی هم پرویز ناتل خانلری  است که  کتاب تاریخ زبان پارسی وی برای مدت مدیدی کتاب ستاندارد شمرده میشد.

 اینک محققین ایرانی به نقد این کتاب و افشای نادرستی های آن  میپردازند. دکتوربهروز تابش درکتاب " زبان شناسی  و کارنامهء زبان پارسی" یک فصل را به نقد خانلری و دیگران تخصیص داده است. نا صرپورپیرار در بررسی های خود نشان میدهد که مایه های تاریخی و زبانشناسی کتاب خانلری دقیق و درست نیستند.  

اما همین پرویز ناتل خانلری  زبان پشتو را درشمار زبان های پارسی میانه می آورد (حال درست و یا نادرست).

داریوش آشوری  درنوشتهء «فارسی، دری، تاجيکی»، ودرنوشتهء« پیجویی معنا و ریشه های چند لغت درشاهنامه» ، که هر دو نوشته در"سایت دیدگاه" نشر شده اند؛ چند بار به زبان پشتو مراجعه میدهد؛ و ازینگونه.

اینک روشنفکر هموطن خود ما اولتر باید این «چال را رخ کند» که پس چرا به پشتو ستیزی گرفتار آمده است ؟ مگر میتوان با یک زبان دشمنی کرد؟

و اینهمه  درحالیکه  با این پشتوستیزی ما چیزهای بسیاربا اهمیتی را ازنظرمی اندازیم.

ما از نظرمی اندازیم که زبان پشتو در امر حراست از میراث قدیم حوزهء تمدنی ما، میراث اوستایی و ماقبل اوستایی، درمقایسه با سایر زبانهای حوزهء ما، عقب نمیماند؛ کاملا برعکس، درست دست نخورده بودن و تاءخر در ساختاری شدن معاصر زبان پشتو، شواهد جدیی هستند برای این که ما افغانها در جستجوی تحقیقی  دربارهء منابع اولی زبانهای حوزهء ما و چگونه گی تکوین بعدی آنها، زبان پشتو را از منابع معتبر قرار دهیم .

آمیزش زبان ها در افغانستان  ازملزومات موقعیت گذرگاهی افغانستان بوده است؛ وسایر زبانهای افغانستان نیز به  چنین آمیزش هایی مواجه بوده اند. نیزروشنست که این آمیزش ها دلیل عقب مانده گی و یا صعب بودن این و یا آن زبان، و ازجمله زبان پشتو نیستند، برعکس این آمیزش ها از منابع اصلی تاسیسی زبان های ما هستند ؛ و ازین قاعده هیچ زبان حوزهء ما را نمیتوان مستثنی ساخت.

ریشه های تاسیسی زبان های ما، ازجمله زبان پشتو، درتمدن های قدیم و یا گمشده درحوزهء ما هستند؛ و از طریق تحقیق  در زبان های ما، ما به نشانه های تمدن های گمشده در حوزهء ما میتوانیم برسیم . 

به بحث زبانشناسی که یک کار تخصصی علمی است، نمی توانیم بپردازیم ؛ اما  می توانیم   در نشانه شناسی تمدنی درین حوزه دقیق شویم و ببینیم که آیا و چگونه این تمدن ها در " نشانه های قومی و زبانی" ابقاء شده اند. و میخواهیم این کوشش را در پیوند با سیر وسرنوشت زبان پشتو، انجام دهیم . برای کار خود چند زمینه جدا میکنیم.

الف -  زمینهء تاریخ تمدنی:

درین رابطه، پیش از همه، تمدن «موهانجو- دارو» در نظر می آید که از مهمترین تمدن های  «ایندو- باختری»است و مطابق به کشفیات قرن بیستم این تمدن در «وادی ایندوس» ( Industal.com) متمرکز بوده ؛ و کرانه های جنوبی آن تا رود «سند» می رسیده است .اصطلاح "وادی ایندوس"، یک  وادی بسیار وسیع را بیان میکند که از حوزهءکنونی ما تا مراتع شمال حوزهء ما گسترده بوده است و این مراتع، از آنسو به مراتع اروپای شمالی میرسیده است که مراتع "ژرمان" نامیده میشدند. دو اصطلاح مهم " اقوام ایندو- ژرمانیک" و "زبان های ایندو- ژرمانیک" از همینجا می آیند. سابقهء حضور انسان درین وادی تا دوره پارینه سنگی، یعنی تا 500 هزارسال می رسد؛ و مهاجرت های اولی درتاریخ، در امتداد این وادی صورت گرفته است.

تمدن"موهانجو- دارو" یکی از سه تمدن اصلی بشری (مصر و بابل؛ تمدنهای امریکای وسطی- جنوبی؛ و تمدن آریایی موهانجو) در3000ق م بوده است. بقایای تمدن موهانجو یگانه نشانهء برجا ماندهء «دورهء مفرغ» در جهان است و سابقهء عبور به دورهء مفرغ در آن به بیشتر از 8000 ق م میرسد.  این تمدن ازعمق افغانستان کنونی تا کرانه های رود سند گسترده بوده است. ( Mohanjo-daro.com)

جواهرلعل نهرو منشاء تمدن موها نجو را آریایی میداند و مینویسد  که آریایی ها در دوران (موهانجو- دارو) در سه هزارسال قبل ازمیلاد به هند آمده اند و هیچ خرابه یا آثاری از نخستین دوران آمدن آریایی ها به هند دردست نیست(این آثار تمدن موهانجو بعدا کشف شدند. نگارنده.)؛ اما بزرگترین یادگار آنها کتابهای قدیمی(وداها وکتب دیگر)است که در موزیم  وجود دارد و این کتاب و آثار حک شده در الواح فلزی وسنگی ، افکار و عقاید آریایی های جنگجو و خوشبخت را که به جلگه های هند فرود آمد ه اند بازگو میکند، دروازه های "سانچی"که در نزدیکی "بهوبال" قرار دارد از نخستین هنرهای آریایی های هند است که بجا مانده است، حکاکی و کندن کاریهای زیبا برروی این دروازه ها بعمل آمده نقوش و عکس گل ها ، برگ ها وحیوانات را دارد (جواهر لعل نهرو.نگاهی به تاریخ جهان. ج  2. ص 934)

کتیبه های این"موها نجو"ها تاکنون رمزگشایی نه شده است. با استناد به نهرو، و بررسی های جدید، درنظرگیریم که "ریگ ویدا" در "آریاوند" یعنی درسرزمین ما سروده شده است. زبان ریگ ودا، زبان ودایی قدیم است. Regveda.com)).

هرودت  نمیتوانست  درمیان "اندوس" و"هندو" تمایز بگذارد. امروز ما کمی بیشتر از هرودت  دربارهء خود، می دانیم. و از آرنولد توین بی به بعد،  تحقیقات جدید نشان میدهند که امروز درمیان دو چیزما تمایزمیگذاریم: یکی تمدن اندوس و یا موهانجو- دارو که یک تمدن آریایی و منبعث از سرزمین ما است و این تمدن تا رود سند رسید و طوریکه گفتیم دو مفهوم"اقوام ایندو- ژرمان" و "زبانهای ایندو- ژرمان" از نام همین "درهء ایندوس" گرفته شده اند ؛ و دیگری تمدن هندو (آلیاس هندو) که از 600 ق م بدینسو از آن سخن میرود و این تمدن در ادامهء تمدن موهانجو- دارو، در جنوب رود سند تکوین یافت(Arnold Toynbee. Menschheit und die Mutter erde. die Geschichte großen zivilisationen.berlin1979.s130) .

" تمدن هندو" بعدا، و برای بار نخست، در قرن سوم ق م بوسیلهء امپراطوری موریا ها و آشوکای تاریخی به سرزمین ما آورده شد(Georg Popp. die Großen der Welt.würzburg.1985.s.129).

گروه زبانهای ایندو- ژرمان  ( indogermanische Sprachen) را امروز به دو شاخهء اصلی قدیمی تقسیم میکنند که دگر تکلم نمیشوند:

یکی شاخهء زبان های ویدی( vedisch.com) که بعدا سانسکریت هم ازان منشعب میشود؛ و دیگری شاخهءزبان های هیتیتی ( hethitisch.com) که بعدا  بالواسطهء زبان های «اناتولی»، زبان یونانی هم از آن منشعب میشود.

ب- پیگیری نمونه های نام های جغرافیایی که در زبان پشتو ابقاء شده اند:

نام غرغشت که پشتونها در کنیت خود می آورند با "ghaggra hakra" مطابقت میکند که در زمان تمدن اندوس نام یک دریا بوده است ، شرقی تراز رود سند، که امروز خشکیده است ( Mohanjo-daro.com).

نام تاریخی اراکوزیه که بطلیموس آن را یکی از هفت ایالت آریانای قدیم میداند، با نام قبیلهء پشتون  الیکوزی مطابقت میکند.

نام گودرزیا که نام حوزهء مشرف به جهیل gaud وzirra درسیستان قدیم بوده است، در واژه پشتو" گودر" ابقاء شدهاست ، به معنای جایی که در آنجا آب  میتوان گرفت، و در آنجا از آب میتوان گذشت. و ازینگونه.

(هفت ایالت آریانای قدیم مطابق به بطلیموس که هرودت هم می آورد،عبارت بودند از: مارگیانا، باکتیریانا، هریوا، پاروپامیزوس، درنگیانا، اراکوزیا، گودرزیا).

ج- پیگیری زمینهء دینی و زبانی:

دین ودایی از دورهء موهانجو به بعد به دو شاخهء اصلی تکوین می یابد: یکی آیین هندویی و یا هندوییزم؛ و دیگری آیین زرتشتی.  این  تکوین مطابقت می کند با  تاسیس دو گروه زبانی :  یکی گروه  زبانی   می انجامد که کهزاد  نام گروه اصلی آن را زبانهای خروشتهی می آورد. و بعدی گروه زبانی که علی احمد کهزاد  این گروه را گروه زبانی برهمایی مینامد (احمد علی کهزاد. تاریخ افغانستان . ج2 . کابل 1325.ص 284).

کهزاد درین گروهبندی اشاره میکند که زبان نگارش اوستا ، زبان خروشتهی بوده است( نام گروه زبانهای اوستایی نیز ازهمینجا می آید). واضافه میکند که«گروه زبانهای برهمایی» به آن شاخهء زبان "آرامی" اشاره دارد که از طرق متفاوت و شاید از طریق بحر به هند رسیده اند. (سرود های ویدی چار بخش هستند که بخش اول یا "ریگ ودا" به زبان ویدی در سرزمین ما سروده شده است ؛ و پسا نتر، فقط بخش چارم  به زبان خالص سا نسکریت سروده شده است.)

این گروهبندی زبان های ایندو- ایرانیک،امروزتصحیح شده است. از 2001 به بعد میدانیم که در حوزهء transoxanien ، یعنی حوزه یی که در میان رود جیحون و رود سیحون قرار دارد ، حوالی 2000 ق م یک مدنیت ویک زبان و یک نوشتارجداگانه یی شکل گرفته بوده است. این تمدن، تمدن Baktrer  بوده است  و نشانه های اولی آن در 1970 در BMAC کشف و تثبیت شدو نام دیگر آن مدنیت "سوما" ( Soma.com)است. این زبان ، همان زبان باختری است که در تاریخ ازان یاد شده است. نوشتار این زبان از زبان های مصری جوان تر و از زبان های چینایی قدیمی تر هست. این مدنیت معاصر مدنیت های  مصر و ایلام(بین النهرین) و ایندوس، بوده و بوسیلهء ایندوس ها مغلوب و جذب شده است. بنابران زبان های ایندو-ایرانیک از برخورد این زبان با زبان ویدی ایجاد شده است و زبان " آرامی" بعدا (دستکم 700 سال بعد) درین ترکیب شرکت کرده است. این زمان هنوز پارس ها و هخامنشیان نیستند(600 ق م) وسپس پارس ها زمانیکه قدرت یافتند، زبان آرامی را ، زبان خود ساختند؛ چون پارس ها زبان نداشتند(کهزاد). این زمان، اما پارت ها در باختران قدرت داشتند. ازینجاست که نام زبان پارسی از پارتی می آید (توضیح بیشتر در بخش بعدی )

چنین است که درهء اندوس یک موقعیت ارتباطی داشته است واین موقعیت ارتباطی با حرکت مرتبه به مرتبهء تمدنی از«طلا تیپه» تا «باگ رام» و«کاپیسا»و ازانجا تا «هده» و از انجا تا «تاکسیلا»، و برعکس،  مطابقت  می کند. همین موقعیت ارتباطی وادی اندوس است که هرودت، ( قرن پنجم ق م) که پشتونها را"پاکتویکه" می نامد، آنها را از قبایل هند میشمارد و مینویسد:«..هندیانی که در کنار شهر کاسپاتوروس و کشور پاکتویکه هستند، در مقایسه با بقیه هندیان در شمال و همسو با باد شمال زنده گی میکنند و روش زنده گی آنها شبیه باختری ها است...»(نک. اولاف کاریو. هرودت . لندن 1958.صص27و ، 32 به نقل از افغانستان ، جنگ و سیاست .پاپلی یزدی. مشهد1372.ص226 )

و همین موقعیت ارتباطی وادی ایندوس، و حرکت مرتبه به مرتبهء تمدنی آن است که، برترکیب ساختاری و واژگا نی زبان پشتو بیشترین اثر را گذاشته است؛ یعنی در اثر رفت و آمدهای تمدنی (ساک ها،  یونانوباخترها،  موریاها،  هیطله، ها کوشان ها) یک مجموعهء بسیار  پیچیده و بسیار ذی تنوع زبانی  در میدان این «وادی اندوس» در میان «سند» و «گندهارا» و«اراکوزیه» برجا مانده اند (شامل بلوچی، پراچی، گجراتی، و...)، که زبان پشتو یک شاخهء مهم ازین گروه است.

دقیقا به همین دلیل زبان پشتو در حیثیت یک پل ارتباطی در نظرمی آید که نشان میدهد چه گونه گروه زبانی خروشتهی  با گروه زبانی برهمایی به هم آمیخته اند. و همین دلیل نیز نشان میدهد که زبان پشتو مستقیما یک شاخهء زبان سا نسکریت نیست.

د- پیگیری نمونه های نام های دینی و یا زبانی قدیم که در زبان پشتو ابقاء شده اند:

کهزاد می آورد که واژهء "خروشتهی" از واژه "آرامی" krottha به معنای حرف می آید (ص109) و مرکز تاسیس این زبان تاکسیلا بوده است. مطابق به کهزاد  واژهء خروشتهی، در زبانهای برهمایی به واژهء "خروتهتی"       برگشته است و سپس همین واژهء "خروتهتی" در واژهء "خروتی" که نام  یک قبیلهء پشتون است، نگهداری شده است(ص 301)؛

در اوستا با واژهء «هَروَتَت haurvatat» برمیخوریم و"هَروَتت"یکی ازفرشته گان(امشاسپندان)هفتگانه و نگهبان "کمال" و "تعالی" در آیین زرتشتی بوده است. در زبان اوستایی  واژهء harvatiاز همین ریشه می آید .  و بعد  واژهء  haraiti  که به معنای "خانهء سروش"(جان هینلز.شناخت اساطیر ایران. تر جمهء ژاله آموزگار- احمد تفضلی. تهران 1377.       ص 80) بوده است نیز از همین ریشه میآید و بعد همین واژه است که در کتیبه نقش رستمharaiua  میشود که بعدا " هریوا یا هرات" شده است.

این واژهء  هَروَتِی  با همین صورت "هَروَتِی" در ایران محفوظ مانده است و در ایران کنونی یک قوم است که "خَرواتِی" نام دارد. بدینسان دو واژهء "خروتهتی" و "خرواتی" به هم وصل میشوند. "کروات" های کنونی یوگوسلاوی ، درین اواخر تحقیق کرده اند که ریشهء قومی شان به همین "هَروَتِی" و "خَروَتِی" برمیگردد . کروات ها تحقیق کرده اند، که خود زرتشت خود را یک harvati میدانسته است. ( Kroaten-herkunft.com ( .

از جانب دیگر همین واژهء"خروشتهه" درست بعدا (قرن سوم م) درزبان دری به واژهء"نوشته" وسپس به "نوشتن" بازگردانده  شده است.

واژهء«مَروَتَتamervetat  » که نام فرشتهء نگهبان "نوزایی" و "بیمرگی" در آیین زرتشتی است.( شناخت اساطیر ایران.ص76)، در واژهء«مَروَت marvat» که نام یک قبیلهء پشتون است، نگهداری شده است. مطابق به پوهاند جاوید، ایرانی های کنونی  فقط  در آغاز سدهء بیستم  واژه های  مرداد و خرداد  را به معادل واژه های هروتت  و مروتت جعل کرده اند.

در متون ویدی و اوستایی واژه های اپاریتی  و ورتیکا  ذکر اند، که به ترتیب با دو نام قبایل پشتون اپریدی  و  وردک  مطابقت میکند.

از طرف دیگر واژه گان زبان های برهمایی و سانسکریت، و واژه گان زبان های ترکی در زبان پشتو شامل شده اند. مثلا، طوریکه رحمت الله آریا تحقیق کرده است، واژهء پشتو" واده "، به معنای عروسی، ریشهء سا نسکریت  دارد.

همزمان، طوری که منوچهر جمالی تحقیق کرده است، واژهء پشتو " پسه "، به معنای گوسفند، ریشهء شوشتری  دارد. واژهء جغتایی- ترکی "قراغ" (کلاغ) در زبان دری به صورت " زاغ " درامده است؛ و درزبان پشتو به  صورت "کارغه" در امده است.  واژهء خٌتنی " تتر" که  به معنای نا فهء آهوی ختن بوده است، به وسیلهء "ساک ها"  به زبان پشتو آورده شده  و در زبان پشتو به صورت " تتر" به معنای "سینه" درامده است .

واژه های "خان" و "ارباب" که در سایر زبان های افغانستان، و نیز در زبان پشتو، مستعمل اند،  ریشهء مغولی دارند.

ترکیب «ولسی جرگه» که یکعده به عنوان نشانهء«پشتوسازی» وارد فهرست  معروف «پشتو سازی را متهم میکنیم »  ساخته اند، اصلا یک  ترکیب  مغولی- ترکی  است.     

ترکیب «لویه جرگه»که عده یی  میخواهند با یک حساسیت  نمایشی آن را دور بیاندازند، اساسا یک ترکیب ترکی است. جالتر این که عده یی به جای  ترکیب  «لویه جرگه»، ترکیب «شورای کبیرملی» را مطرح ساخته اند و این ترکیب اما سراسر عربی است. شورا،عربی است؛ کبیر،عربی است؛ وملی،عربی است. وهمانند آن ترکیب «شورای اهل حل وعقد» که ازمیراث های آغای ربانی است،  نیزسراپا عربی است.

بر میگردیم به تاریخ تمدنی:

و اما، سپس، تمدن هیتیتی ( (  Hethiter.com درنظر می آید که ما افغان ها دربارهء آن هیچ نمیدانیم .

هیتیت ها تا 1200 ق م در آسیای صغیر (ترکیهء امروز) تسلط داشتند. سرحدات آنها از شمال تا بحرسیاه و از غرب تا بحرمدیترانه میرسیده است. سرحدات شرقی هیتیت ها از نواحی غربی افغانستان کنونی فاصله نداشته است.  

دراوایل قرن بیستم تمدن هیتیت شناسایی شد و 10000 کتیبهء محفوظ به زبان هیتیی بدست آمد. این کشف شناخت ما از تاریخ دوران باستان را دگرگون ساخت. سابقهء کتیبه های آنها تا 2000 ق م میرسد . روشن شد که زبان هیتیت ها، به گروه زبانی ایندو- ژرمانیک متعلق است.  و یکی از دو نمایندهء قدیم این گروه زبانی است . زبان هیتیتی با چند گروه زبانی همجوار بوده است ، از جمله زبان «آکادی  akkadisch ». و زبان "آکادی" از گروه زبان های "سیمیتی" و یا "سامی" است که بعدا در یک هزار سال ق م به زبان " آرامی" جا خالی میکند .

این هیتیت ها پس از 1200 ق م بیکباره ناپدید شدند؛ تحقیقات گواهی میدهند که آنها به یک علت  نامعلوم اقامتگاه های خود را آتش زدند.  هیتیت ها، پس از ترک اقامتگاه های خود در جبال آسیای صغیر، کجا رفتند؟

در گروه زبانی «هیتیتی و اناتولیک»شاخهء زبانی( ( dish -pisi موجود بوده، که امروز مرده است. گفتیم  زبان "هیتیتی" با زبان "آرامی" همجوار بوده است. مفهوم "هیتیتی" PASCHA  به زبان "آرامی" نیز منتقل شده است و در"عهد جدید" نام یکی از سه عید یهودیان شده است. و بعد همین واژهء "په شه" ، درهمان آسیای صغیر در عیسویت ارتودوکس (شاخهء شرقی دین عیسوی- بیزانس) به عید  oster گفته میشده است.  اینک در افغانستان کنونی همین  "په شه" نام یک قوم و یک زبان است( وزبان و قوم خویشاوند آن، زبان  نورستانی )  که همه حیرت زده میجویند که از کجا آمده است.

ما این احتمال را به پیش میکشیم که پشه یی های افغا نستان(و نورستا نی های افغانستان) بقایای زندهء هیتیت ها هستند که  حوالی  1200 ق م به جویبار ها و کوهبندهای درهء لغمان- کنر در افغا نستان کنونی عقب نشسته اند.

نورستانی ها« وجوه مشترک متعددی با یونانیان دارند. آنان معروف به زیبایی و داشتن سیمای اروپایی، بت پرستی و می نوشی در جام های سیمین بودند. از میز و چوکی استفاده میکردند و به زبانی سخن میگفتند که برای همسایه گانشان آشنا نبود»(الفینستون.افغانان. ترجمهء محمد آصف فکرت. تهران1376.ص557).  

ژان اوسن در تحقیق خود نشان میدهد که  اساطیر پشه یی با اساطیر گریکو- رومان مشابهت حیرت انگیزی دارد.     ( حسین پاپلی یزدی. افغانستان اقوام کوچ نشینی. مشهد 1372.ص137)

نورستانی ها و پشه یی ها در درون خود متشکل از چندین قبیله اند و زبان شان نیز متشکل از شاخه های متعدد   ایندو- ژرمانیک است.(شیتتر.ص 154تا156)

ه- پیگیری نمونه های  فرهنگی:

هیتیت ها دارای معتقدات زنخدایی بوده اند. هیتیت ها از شمار آن اقوام ایندو- ژرمانیک هستند که مقام والایی به زنان قایل بودند Hethiter.com)  .  و(  Amazonen.com) .در میان پشه یی ها  و نورستانی ها این مقام زن ، تا کنون محفوظ است.

این مسالهء زنخدایی از شاکله های اصلی تاریخ اقوام حوزهء ما است. دین اولی در حوزهء تمدنی ما زنخدایی بوده است. در آیین «میترایی» و«ویدی»، یعنی در «ریگ ویدا» نیز آیین زنخدایی منعکس است. آثاری ازین زنخدایی هم در متون زرتشتی ، و هم درمتون متاءخر هندویی پیداست.

این مساله را از  نظر فرهنگشناسی چگونه باز کنیم؟

 هرودت ما را با قبایل "آمازون" آشنا میسازد و می نویسد که زنان "آمازون" در جنگ ها شرکت میکرده اند و فرماندهان جنگی بوده اند. و به روایت هرودت  با آتن جنگیده اند. مطابق به بررسی های کنونی این عنعنعهء "آمازون ها" به اقوام "زرمت"   ( Sauromaten.com) و "ماساگیت " )  ( Massageten.com رسیده است، که همراه با"ساک ها" سه قوم اصلی "سکیت"  ( Skythen.com)و بدون هیچگونه تردید "آریایی" بوده اند.  Tomyris پادشاه "ماساگیت ها " که kyrus-2 پادشاه پارس  ( 529ق م) را کشت، یک زن بوده است.

منوچهر جمالی می آورد که دین ماقبل زرتشتی زنخدایی که مفهوم سیمرغ ازان می آید، با خشونت به وسیلهء  دین زرتشتی  سرکوب شد (م.جمالی .جشنشهر.لندن 2000). درنتیجهء این سرکوب خشن، ازین  دورهء زنخدایی،  در فرهنگ گفتاری و نوشتاری سراسر حوزهء تمدنی ما، نشانه های شایان ذکری باقی نیست؛ اما درهمین حال زبان پشتو یکی از چشمگیرترین نشانه های فرهنگی دورهء زنخدایی در حوزهء تمدنی ما را بدست میدهد.

این نشانهءیگانه، لندی های پشتواست. در لندی ها، ارزشگذار و منادی و رهنما، زن است . حق ابراز عشق از زن است . ابراز عشق از جا نب زن است .

اول این که سابقهء لندی ها به گذشتهء دور در حوزهء ما میرسد . لندی ها «ندای سیرنی» اند که از عمق زمانه های دور به ما میرسند. پیوندی که لندی ها با آموزه های آریایی (ویدی- اوستایی) میرسانند، نشان میدهند که سرچشمه های اولی آنها پیش تر از دورهء ودایی قرار داشته است. در دورهء ودایی، لندی های یک شیوهء شکل یافتهء گفتار بوده اند:

«سپوژمیه! سر وهه، راخیژه                       « ای مهتاب! سربکش و برآمد کن

یار رمی گلونه پری کوی،                                یارمن درگل چید ن است ،

گوتی ریبینه!»                                          نه که انگشتانش را  درو  کند!»                                                                                                

جونزاندلسن کانادایی این لندی را تحلیل میکند و مینویسد که این لندی ریشه آریایی ویدی دارد. آریایی ها بته های«سوما»را در شب، در روشنایی مهتاب می چیده اند، و از شیرهء آن شراب «سوما» می گرفته اند .

دوم این که مساءلهء جالب و درعین حال بسیار سوال برانگیز اینست که چه گونه شده است که مرد درلندی های پشتو، محمل و موضوع خطاب آشکار عشقی  و اخلاقی  و حماسی  زن بوده است، آنهم در شرایط و اوضاع و احوال دنیای قدیم ؟ برهنه گی عواطف زلال زنانه در لندی ها، حیرت انگیز است :

«پر لویو غرونو،                                                             « برفرازکوه های بلند

 راتاو شو توفانونه                                                              فرا پیچیده اند طوفانها

ژړی وریژی                                                                      ژاله می بارد

مه ځه، دلته شپه وکره                                                          مرو، شب را اینجا بگذران

پاتی شه                                                                          بمان

باران دی.»                                                                      باران است.»

این  وضعیت چه گونه حاصل آمده است که زن را قادر ساخته است که این چنین آشکارا و با استقلال، افکارخود و از جمله احساسات زنانه گی خود را،  بیان کند ؟  

نمیتوان گفت که صرفا اعتقاد به "زنخدایی" منشاء این گونه گفتار میتواند بود. از زنخدایی در یونان و حوالی آن، چنین آثار گفتاری برجا نمانده است. این چنین گفتار زنانهء رها از هرگونه  قید، باید یک زمینهء اجتماعی داشته بوده باشد، که به زن همان استقلالیتی را می بخشیده است که امروزه تکوین  فرد و هویت فردی در اروپا، به زن بخشیده است.

این زمینهء اجتماعی، بدون تردید، فقط میتوانسته "جنگ" بوده باشد. "جنگ" دردوران قدیم، مهمترین زمینهء برامد فرد، مهمترین زمینهء اجتماعی تفرد بوده است. اینک میدانیم که درقبیلهء " سارمت ها" و در قبیلهء "ماساگیت ها "،  زنان در جنگ شرکت میکرده اند:  زنان این قبایل "جنگا ور" بوده اند.

شرکت برابر در جنگ، به زن این امکان و مجال را میداده است که به حیث یک هما ورد و حریف برابر در مقابل مرد  زورآزما یی کند و احیانا  بر مرد  پیروز گردد و بنابران میتوانسته است که مرد را مستقیما مورد خطاب قرار  دهد . و افکار و عواطف خود را در همه زمینه ها مستقیما بیان کند . معلومدار افکار این زنان جنگاور در بارهء روح  و احساسات حماسی و در باره ء خود جنگ ، درین میان غلبه داشته  و شکل عمدهء این گفتار بوده است. این پدیدهء حیرت انگیز که مایهء اصلی لندی ها، ما یهء حماسی است، از همینجا می آید .

د لشکرونو ملک ته وایه                                      به کشور لشکر ها بگو  

په مړو موړشوی که نور غواړی جنگونه           به کشته ها سیر خواهی شد، دگر هم اگرجنگها نیت داشته باشی

این گفتار حیرت انگیز حماسی را زنان آفریده اند  : لندی ها گفتار آزاد زنان جنگاور هستند.                

و- کوششی برای نشانه شناسی قومی :

مدت مدیدی جای پای این دریافت ها در تحقیق تاریخی، خالی مانده بود. در اویل 2000 بواسطهء تحقیقات ژنیتیک ثابت شد که "آمازون ها" تا آسیای میانه رسیده بوده اند. از طریق نبش قبر، لباس های مرصع زنانه یی یافت شد که به فرماندهان جنگی زن متعلق بوده اند. این لباس ها حد وسط قرار میگیرند در میان لباس های کنونی  زنان در آسیای میانه و لباس های زنان قبایل پشتون در افغانستان، خاصتا در جاجی و منگل .

این تحقیقات مورد تایید  قرار بگیرند و یا نگیرند ،  حضور لندی ها مهمترین و یگانه نشانه ی  فرهنگی در جهان هستند که ثابت میسازند میراث اصلی فرهنگی "ساورمت ها " و "ماساگیت ها" در پشتون های افغانستان، ابقاء شده است.

اینک کوشش و جستجو میکنیم، که آیا نام و نشان های قومی این اقوام را در اقوام پشتون پیگیری کرده میتوانیم؟

قبایل "سکیت" ( Skythen.com) قبایل آریایی بودند که در هزارهء دوم ق م  در فاصلهء میان بحیرهء سیاه  تا نواحی transoxan (ماوراألنهر بعدی) افتاده بوده اند. مطابق به آخرین دریافت ها در چار هزار سال پیش نخستین مهاجرت ها از همین ناحیه به استقامت جنوب  به دو طرف یکی ایندوس ، و دیگری فلات بین النهرین- فارس صورت گرفته است (سومری ها و موهانجو ها) . در هزارهء دوم تا اول ق م  پارتها ازهمین اقوام سکیت جداشده بسوی جنوب رهسپار شدند. (  Völkerwanderung.com).

قبایل سکیت سه شاخه داشته اند :  ساک ها؛ ساورومت ها؛ و ماساگیت ها. مهمترین شاخهء قبایل سکیت عبارت بودند از ساک ها. ساک ها در دو هزار ق م در جنوب کسپین با تمدن "باختران" همجوار شدند و آمیزش پیدا کردند و بعد تا "ختن" رسیدند( ( Baktrer.com.   

در هزارهء اول ق.م. این سکیت ها و ساک ها( که متحدین هیتیت ها بودند) در جنگ با یونانیان و هخامنشیان به طرف افغانستان کنونی عقب نشستند و سکیتستان و یا سیستان امروزی را بنیاد گذاردند و در آنجا مسکن گزین شدند.  بنظرمیرسد که نام  کنیت اولی پشتونها  که درهمه منابع "Kas" ( درمنابع عربی "قیس" گردیده) قید شده است، از همینجا آمده باشد. این کنیت Kas ، که مولفین آنرا با نام خدایان قدیم رابطه داده اند، در اصل به طوربسیار غریبی معکوس مفهوم    Sak است. ساک ها ، آریایی ها بودند.

مطابق به پوهاند جاوید و "رنه گروسه" ساک ها را درکتیبه های هخامنشیsaka بوده است؛ ودر زبان آشوری- بابلی          ashkuzai  نامیده شده اند.  

نام"اشکوزی"، با نام قوم بزرگ پشتون "اچکزی" مطابقت میکند که همین اکنون از سیستان تا کویته سکونت دارند. "اشکوزی ها" ، با پارتها و ماد ها متحد بوده اند؛ در جنگ با "اسکندر" به کمک "سغد ها" آمدند؛ و در اتحاد با "ماساگیت ها" با "پارس ها" جنگیدند؛  بوسیلهء "هخامنشی ها" و بعد "ساسانی ها " بطرف جنوب رانده شدند و به هند رسیدند و در آنجا سلالهء "ایندو- سکایی" (  indo-Skythen.com)را بنیاد ماندند که گنداپور و راجستان هند کنونی از یادگارهای آنان است. همین "ایندو- سکایی" ها هستند که  بعدا "هیپتالی های جنوبی" را از کابل میرانند و تمدن "کوشانی" را بنیاد می نهند(  koshana.com) . 

قبیلهء دومی سکیت ها ، قبیلهء Sauromaten و یا Sarmaten بوده است که مطابق به هرودت ، بدون تردید آریایی بوده اند: نام Sauromaten با نام قبیلهء پشتون" زرمت" مطابقت میکند؛ این "سا رومت ها" چند شعبه داشته اند، و ازین شعبات:   

نام قبایل  Alaan  با نام قبایل پشتون"کرلان" مطابقت میکند؛

نام قبایل  Jazyg با نام قبیلهء پشتون "جاجی" مطابقت میکند؛

نام قبایل  Maiot با نام قبیلهء پشتون "منگل" مطابقت میکند؛

نام قبایل Sirak  با نام قبیلهء پشتون"زیرک" مطابقت میکند؛

نام قبایل Issedon با نام قبیلهء پشتون "عیسی خیل" مطابقت میکند؛

اینها قبیایلی بوده اند که در اثر زد وخورد های  این حوزه، و هراس انگیزترین آنها در دورهء قدیم ، یعنی هجوم "هون ها" به شاخه ها تقسیم شدند و عده یی به سوی غرب و شمال ؛ و عده یی به سوی جنوب و شرق رانده شدند.شاخه هایی ازین قبایل را در ترکیب قومی اروپای شرقی میتوان نشان داد.

بدینسان لندی ها ما را بطور حیرت انگیزی به ریشه های قومشنا سی پشتون رهنمایی میکنند.

و هرگاه بیافزاییم که "هیپتال ها" (Hephtaliten.com) که اصلا "یوچی ها" هستند که ریشهء "آلتای" دارند و  یک بخش شرقی "ساک ها" را نیز درخود جذب کرده بودند (غبارنیز می آورد ) و با "تخار ها" نیز آمیختند و در زبان شان تخاری شمول داشته است. مطابق به کهزاد این هیپتالی ها در قرن پنجم   ساسانی ها را  در juwala یا زابل امروز شکست دادند و سپس در همانجا مسکون شدند و مطابق به رنه گروسه تا پشاور منتشر شدند؛  همین قوم هستند که بعد " ابدالی  ها " نامیده شدند ( اخیرا محقق افغان م. اعظم سیستانی نیز چنین مینویسد)؛ درینصورت ما نقشهء قومی پشتون ها را تکمیل کرده ایم .

درین میان جالب است یاد آورشویم که ساک ها دو زبان داشته اند: ؛ یکی زبان "ساکی قدیم" و یا "اوستایی"؛ و دیگری زبان "ساکی جدید" و یا "باختری" (Saken.com)  . ساکها  از مهمترین واسطه هایی بوده اند که زبان اوستایی(خروشتهی) را با زبان  باختری  ترکیب کرده اند؛ و ازین ترکیب ها با شاخه های زبان ویدیاست که زبان پشتو تاسیس شده است. چنین است که طوری که گفتیم زبان پشتو در نقش یک واسطهء مهم تمدنی در حوزهء ما عمل کرده است.

بر میگردیم به لندی ها. پدیدهء حیرت انگیز حضور زن در لندی ها، حتی همین اکنون در سراسر جهان اسلام، و فراتر در شرق، همانند ندارد و صورت معاصر آن  درغرب  نیز یک پدیدهء  صرفا متاءخر و منبعث از فیمینیزم است که فقط  ازچند دههء اخیر بدینسو درغرب به یک نهضت مبدل شده است(در آلمان، حق زن برای راءی دادن درانتخابات، از 1949به بعد  نافذ شد). در برابر حضور مستمر و هزاران سالهء زن در فرهنگ گفتاری پشتو، حضور زن  در سایر فرهنگ های گفتاری  حوزهء ما، یک پدیدهء بسیار متاءخر و متقاطع است.

از نظر فرهنگشناسی پدیدهءیگا نهء لندی این امکان را میدهد که  بررسی  جای  زن در فرهنگ ما را از نظام کنونی نظام  پشتونولی  فراتر ببریم و به «تبارشناسی» این مبحث در دورهءپیشا اسلامی و، فراتر، پیشا اوستایی برسیم.

زن در تاریخ فرهنگی پشتون رخ پوشیده نیست. رخ پوشیده گی اساسا از پدیده های حوزهء ما نیست. شاهنامهء فردوسی که بیان منظوم تاریخ دورهء ماقبل اسلامی سرزمین ما، افغانستان کنونی است (نک. احمد علی کهزاد. افغانستان در شاهنامهء فردوسی) درین زمینه به ما کمک میکند. زن در شاهنامه نه تنها رخ پوشیده نیست، بلکه درهمه چهره های اجتماعی و سیاسی عاطفی وی، مستقیما حضوردارد. زن در نزد حافظ  و سعدی  در حالت «نیمه رخ پوشیده» مطرح میشود.

رخ پوشیده گی زن در حوزهء ما اساسا در سطح سیاسی محصول چیره گی سلطنت ظل اللهی و شریعتگرایی مبتنی برآن است و بدینگونه است که مفهوم «حرم» و «حرمسرا» شکل میگیرد؛ مفهوم «حرم»، یک نتیجه گیری خاص از مفهوم اسلامی «ستر» و «عفت» است؛ همانکه حافظ می آورد:«ساکنان حرم ستر و عفا ف ملکوت»؛

نتیجه گیری خاص بدین معنا که «حرمسرا» ها، بناگزیر بر مبنای پیروی از موازین ستر و عفت دایر نمی شده اند:

                                   «چون گذشت آن مجلس و خوان کرم

                                     دست او بگرفت و برد اندر حرم »!

 در سطح اندیشه، رخ پوشیده گی،  بدنبال چیره گی سنت عرفانی تقویت و تشدید شد. زن درشعر عارفانه غایب و یا مذموم است.

« زن  از پهلوی  چپ  شد  آفریده  

            کس  ازچپ ، راستی  هرگز ندیده »(سنایی)

و اما درسطح اجتماعی، رخ پوشیده گی یک پدیدهء متاءخر است . مطابق به سیدعبدالله کاظم، رخ پوشانیدن  در آغاز قرن  نوزدهم  بوسیلهء انگلیس ها  درشهرهای ما رواج داده شده است.  یعنی رخ پوشانیدن با تکوین شهرها مناسبت داشته است.

عده یی ازمحققین ما که دربارهء  نظام  پشتونولی  بحث میکنند، از نظر می اندازند که  پشتونولی یگانه  نظام  حقوقی باقیمانده  در حوزهء تمدنی ما است  که شریعت  در برابر آن عقب نشست و در قبایل  پشتون یک  همزیستی شریعت  و نظام پشتونولی جا گزین شد .

تردیدی نیست که بررسی مقام  زن در نظام کنونی  قبایلی، را نمیتوان صرفا بر حسب تاریخ قدیم و یا سیر «توتمیزم  قبیلوی» تبیین کرد. مقام کنونی زن در نظام قبایلی نشاندهندهء اختناق  پیوسته  افزاینده در مقام زن است که در متن نظام  قبایلی نضج یافته است. و اما این امر، همزمان و خاصتا، روشن کنندهء پیکار سرسخت  و درازمدتی است که در طی آن بالاخره پشتونولی و شریعت در یک موازنهء متقابل قرار گرفته  اند(مطابق به ال عتبی، پشتونها باید در قرن دهم بوسیله محمود غزنوی به دین اسلام گرویده باشند. نک.پاپلی یزدی. هما نجا.ص226)؛ «موازنه» یی که اگر که بر اختناق  خشن نظام قبیلوی  افزوده است، اما نتوانسته  است  پشتونولی را از میدان زنده گی و مناسبات  قبایلی  خارج بسازد.(اینک  طالبان وحامیان شان این کار را میخواهند کرد).

این مسایل را با تفصیل مطرح کردیم  تا سه مشخصه  بدون هر گونه ابهام در برابر ما روشن شده باشد:

اولی این که پشتون ها از قدیمترین  اقوام مسکون در افغا نستان امروزی هستند. زبان پشتو و فرهنگ  پشتو از عمق تحولات تمدنی در حوزهء تمدنی ما برمیخیزد؛ صعب بودن زبان پشتو از دیر باز توجه را جلب کرده بوده است.  امیر خسرو دهلوی نیز درینباره اشاره  دارد . صعب بودن زبان پشتو ریشه در تمدن های گمشده در حوزهء تمدنی ما دارد.

            سکونت های اولی در حوزهء ما بدور منابع آب، و در حفاظت کوهبند ها شکل گرفته اند. قبیله گری و کوچیگری سرنوشت همه ساکنین این حوزه بوده است.  همه مردمان افغانستان، مراحل  نظام  قبیلوی و کوچیگری را پشت سرگذاشته اند و یا هنوز دراین مرحله قرار دارند. صرفا پشتون ها کوچی نیستند . تداوم و سرسختی نظام قبیلوی در میان پشتون ها  نشان میدهد که زمان درین حوزه کند تر حرکت کرده است.

دومی این که پشتون ها، مانند همه نام های "کلانقومی" در افغانستان، ریشهء قومی واحد ندارند. "هویت" قومی پشتونها ، بازهم مانند همه "کلانقومی ها"،  پیوسته دچار تغییر بوده است. وجه اشتراک در میان پشتونها، زبان پشتو است. درست به همین دلیل نمیتوان مقام و نقش زبان ها در حوزهء تمدنی ما را در چارچوب سرحدات قرن اخیر برآورد کرد، و یا آنها را موضوع سیاست های روزمره ساخت. منازعات جاری درافغانستان  سرچشمه خارجی دارند. این منازعات نه ذخایر داخلی دارند و نه میتوان به این تلاش مضحک عبور کرد که این  منازعات  را به مناسبات   میانقومی در افغانستان برگردانید. و به هر حال آنچه بدون تردید مسلم است، ازین منازعات  نمیتوان به دشمنی با این و یا آن زبان عبورکرد.  پشتو ستیزی و دری ستیزی یک مریضی است. و روشنفکر افغان می بایست با شجاعت در برابر آن قد علم کند.

سومی این که این حقیقت دارد که زبان پشتو هنوز هم از ساختار جدید و از گرامر جدید محروم است؛ فقط و تنها همین حقیقت، برملا میسازد که  ازین نظریه که خانواده های پشتون در افغانستان حکومت کرده اند،  نمیتوان به این نظریه عبور کرد که فرهنگ پشتو در افغانستان "مسلط" ساخته شده بوده است.    تا کنون کسی برای  شگوفا یی زبان  و فرهنگ پشتو( و سایر فرهنگهای کشورما) کار نکرده است، چه رسد به این که کسی برای مسلط ساختن آن کار کرده باشد. مقصد و مضمون سیاست های زبانی ، در قرن بیستم، نه شگوفا یی زبان پشتو بوده است و نه مسلط ساختن آن؛  ازینجاست که پشتوگرایی و ستیزه گری  ازنام  و از موضع فرهنگ و زبان پشتو با سایر فرهنگ ها و زبانهای ما، بهمان نسبتی نادرست است که «پارسی گرایی» و ستیزه گری از نام و از موضع فرهنگ و زبان دری با سایر فرهنگها و زبان های ما نادرست است.     

v      

1- 4- 3 : گفتیم که این مقابله یی که یک عده در میان دو زبان پشتو و دری برقرار ساخته اند، مانع شده است که ما مسایل متعددی را ا صلا بدرستی دیده بتوانیم .

یکی از مهمترین این مسایل، وضعیت سایر زبان های افغانستان است. و درین عرصه مهمترین سوالی که در گام نخست مطرح میشود، سوال دربارهء گروه زبان های ترکی در افغانستان است. اگر دربارهء گروه زبان های پامیری جداگانه بحث کنیم، در آنصورت گروه زبان های ترکی، از مهمترین گروه های زبانی مورد تکلم در افغانستان است. زبان های ترکی در افغانستان به گروه زبانی اورال - آلتای متعلق هستند؛ تقریبا همه شاخه های زبان های        اورال- التای در افغانستان، گوینده گان خود را دارند. در قرن پانزدهم  و شانزدهم  زبان های ترکی در افغانستان به شگوفایی رسیدند. خاصتا امیرعلیشیر نوایی درین زمینه سهم بزرگ داشته است. ادبیات معاصر ترک از کار و آثار امیرعلیشیر نوایی اقتباس شده است.

پس نه تنها ایران، که زبان دری را از افغانستان گرفته است؛ بلکه ترکیه نیز که زبان معاصر ترکی را از افغانستان گرفته است؛ به افغانستان مرهون و مدیون هستند.

گروه زبانی ترکی، در آستان تاسیس زبان دری، بصورتی که ما به میراث گرفته ایم، ایستاده است. بدون حضور زبان های ترکی، تاسیس زبان دری متصور نمی بوده است. زبان دری ، در قرن دوم میلادی از تلاقی سه گروه زبانی تاسیس شد: گروه زبانی ویدی – اوستایی- باختری ( یعنی گروه زبانی موها نجویی)؛  گروه زبانی ترکی؛  و گروه زبانی یونانوباختری؛ و پس ازینها، تاثیرعظیم زبان عربی از زبان دری همان چیزی ساخت که ما امروز تکلم میکنیم. ( ناصر پور پیرار. پلی به سوی گذشته)

تلاقی این سه گروه زبانی سرچشمهء اصلی تعدد کمیاب و قشنگ لهجه های زبانی (200لهجه) در افغانستان است که تا بحال از توجه به آنها غفلت شده است. بدون در نظر گرفتن زبان های ترکی ، حضور زبان هایی مانند زبان هزاره گی ، در افغانستان  اصلا قابل تبیین نیست.

در ذیل خواهیم دید که آمیزش این سه گروه زبانی، تاثیر اساسی داشته است در تاسیس زبان دری. حقیقتی را که درینجا باید تاکید کنیم اینست که در طی قرن نزدهم و قرن بیستم که دوران تاسیس افغانستان معاصراست، آن گروه زبانی که   از نظر انداخته شده و نسبت به رشد آن بی توجهی شده است، آن زبان مورد غفلت، زبان دری نبوده است بلکه زبان های ترکی بوده است.

نه تنها سیاست های حاکم در قرن بیستم  در برابر زبان های ترکی مبتنی بر غفلت بوده است، بلکه حوزهء زبان دری در افغانستان، نیز از جمله،  به حساب حوزهء زبان های ترکی توسعه یافته است.

ازین نظرتاسیس انجمن ترک زبانان افغانستان یک اقدام بجا، و حتی تاریخی، بوده است. ازین نظر این طرح این انجمن که در افغانستان باید سه گروه زبانی به سطح زبان رسمی ارتقاء بخشیده شوند، کاملا قابل حمایت است: زبان ازبیکی ؛ زبان پشتو؛  زبان دری. ناراحت کننده است وقتی می خوانیم که درست همان هایی که ادعای «اقوام ستم زده در افغانستان»  را عنوان میکنند، همان ها  در برابر بیان این حقیقت برافروخته گی نشان داده اند.

اخیرا درنوشتهء (خصوصیات تاریخی، جنگ و اوضاع درکشور)آمده است:«...درسرزمین خراسان لشکرکشی و فتوحات اعراب بادیه نشين متعصب واستيلای دوامدارشان  .... در دوران دیگر قبایل زردپوست صحرانشين «آلتای و اورال» از شرق به قلمرو سامانيان (خراسان) پیهم هجوم می آوردند، سرانجام بعد از زمان طولانی سلسلۀ سامانيان را برانداختند و به قدرت رسيده  وارد تاریخ شدند .... اما با تأسف ... بعضی ها برخلاف رفتاراسلاف خود، تقویۀ زبان ازبيکی (تورکی) و رشد تمایلات پان ترکستی را ...وسيلۀ رسيدن به سيادت ميدانند و در اِین راستا تلاش ميکنند ... گناهيست کبيره به زیان اقوام استبداد زده و بسود شوينيزم. 

درسده های پسين اميرنشينی های مستقل .... تحت تأثير رقابتهای نژادی، مذهبی و تهاجمات روسيۀ تزاری با ترکيۀ عثمانی به ترکستان مشهور بوده است...در زمان دیگر هجوم غارت گرانه چنگيزیان و همچنان چندی بعد حملۀ تيمور بسيار خونریز و وِیرانگرانه بوده  که تأریخ ازآن عملکردها با خشم و نفرت یاد میکند...  جرگۀ  قبایل صحرانشين «افغان یا پشتون» ....بعد از مرگ زودهنگام سلطان صفوی،  ...نام ترکستان که در بخشی از قلمرو حکمرانی سامانيان بميان آمده بود، در ميان کشورهای یاد شده از بين رفت ...»

این چیست؟

صرفا بلحاظ «خصوصیات تاریخی...» چند ملاحظه :

ترکستان«...درزمان رقابت روسیهء تزاری و ترکان عثمانی به ترکستان مشهور بوده است»؟ آیا نام ترکستان از نام ترکان عثمانی آمده است؟ و یا «دربخشی از قلمروحکمرانی سامانیان بمیان آمده بود»؟ و یا اصلا هر دو نبوده است؟

«...صحرا نشینان زرد... بعد از زمان طولانی سلسلهء سامانیان را بر انداختند و به قدرت رسیده و وارد تاریخ شدند...»؟ آیا 102 سال(دهخدا) حاکمیت سامانیان "زمان طولانی" بوده است ؟

 " زرد" چیست؟ آیا میتوان در فکر سیاسی امروزی، تکرار میکنیم در فکر سیاسی امروزی، از عامل نژادی   سخن گفت؟ مگر میتوان امروزه از" رقابت های نژادی،مذهبی" سخن گفت؟ مگرمیتوان از مفهوم  "رقابت های قومی- مذهبی(کومینیتاریستی)"، به مفهوم " رقابت های نژادی، مذهبی" عبور کرد؟            

"وارد تاریخ شدند"، یعنی چه ؟ آیا صحرانشینان با برانداختن سامانیان (قرن دهم م) "وارد تاریخ" شده اند؟ مگرهون ها صحرانشینان نبودند که در قرن سوم " وارد تاریخ شدند" ؟ مگر آتیلا تا ایتالیا نرسید؟ مگر اشکانیان و پارتها، صحرانشینان( نک.ناصر پورپیرار- اشکانیان) نبودند؟ مگر هخامنشیان صحرانشینان نبودند(نک. ناصرپور پیرار- هخامنشیان) که درششم ق م "وارد تاریخ شدند" ؟ مگر هیاطله و کوشان ها و... صحرانشینان نبوده اند؟

عده یی«...برخلاف رفتار اسلاف خود تقویهء زبان ترکی...»؛ و بعد تر: «...هجومغارتگرانهء چنگیزیان...و حملهء تیمور... بسیار خونریز و ویرانگرانه  بوده..»؟

آیا مجاز است که رویداد ها ی قدیم را بر مناسبات امروزی در میان اقوام افغانستان منتقل بسازیم و بپوشانیم؟  

«...نادرافشار...ومرگ زود هنگام سلطان صفوی...»؟ مگر نادر افشار،"سلطان صفوی" بوده است؟

و مگرمساءلهء زبان به منزلهء «وسیلهء رسیدن به سیادت» باید مطرح شود؟ پس  خود اعتراف میکنیم که هدف  از غالمغالهای جاری حل مسایل زبانی در افغانستان نیست، بلکه هدف  باز کردن راه برای بازی های قدرت است؟

 اینها هستند «خصوصیات تاریخی» ؟ استاد تورديقل ميمنه گی این«خصوصیات تاریخی» را نقد میکند که : «...سرهم بندی یک سلسله مسایل متضاد و متناقضمقالات ماجرا آفريناین هیاهو های سوال برانگيز...این چنین بازی های ناعاقبت انديشانه  ...»(سایت پندار).

درین نمونه بروشنی معلوم میشود که چگونه پیشفرض نادرست مقابلهء در میان زبان پشتو و زبان دری، مجموع دید تاریخی وسیاسی ما، وحتی استعداد ما برای دیدن تعدد فرهنگی و زبانی را نه تنها در سراسر کشور ما، بلکه در همان حوزه یی که با دهل و کرنا«شمال» نامیده میشود، نیز به گروگان گرفته است.

اینک چه گونه شود که به جای چنین خصومت پراگنی های بی پایه، به این حقیقت بدیهی دست بیابیم که ما همه، اساسا چندین فرهنگی هستیم؟ در نظرگرفتن چنین حقایق به معنای ارزش گذاشتن به داشته ها و ثروتهای عظیم فرهنگی در «خود » چندین فرهنگی ما، در کشورچندین فرهنگی ما، و در حوزهء تمدنی چندین فرهنگی ما است؛ به معنای ارزش گذاشتن به خود ما است، به معنای  اینست که در دیدن به سوی خود، ما به بلوغ رسیده ایم .

ما هیچ  دلیلی  نداریم که این حقایق را نادیده بگیریم؛

و این قبل ازهمه به این علت که از نظرسیاسی این ستیزه گری جاری یک جریان عمیقا ضد دموکراتیک است. نه تنها به این دلیل که حق همه گانی  برای پایان  بخشیدن به جنگ و نایل آوردن صلح را، به بهانه های من  درآوردی تازه، از مردم میگیرد. نه تنها به این دلیل که به «حرکت» های متعدد قشری دینی، از جمله حرکت طالبان در کشور، کمک میکند که در قالب یک افادهء قومی- قبیلوی جاسازی شوند؛ بلکه به این دلیل اساسی که تنوع و تکثر بسیار گسترده و کثیرالاتنیک قومی و زبانی درافغانستان را عمیقا تحریف میکند و به یک  فریب آشکار هدایت میکند.

در افغانستان 57 قوم و30 زبان و 200 لهجه وجود دارد.

«اولین نقشهء قومی افغانستان را شوروی ها تهییه کردند. این نقشه از سوی بروک(1955) در نشریهء"سوویتسکایا اتنوگرافیا" منتشر شد، که شامل16 گروه قومی است و تا سالهای دههء 70 بارها بهمین صورت مورد استفاده قرار گرفته است.... در حال حاضر، بهترین نقشهء قومی در دسترس"اطلس خاور نزدیک توبینگر"(TAVO) متعلق به انستیتوت جغرافیای دانشگاه توبینگر آلمان است که در آن 57 قوم....شناخته و معرفی میشوند» ( پاپلی یزدی.افغانستان،اقوام و کوچی ها. مشهد 1372.ص 202)

نه تنها جبهه بندی دری درمقابل پشتو ، بلکه همچنان چار خط کلان قومی که در میان مردم افغانستان کشیده شده است، با واقعیت تنوع و تکثر گستردهء اتنیکی در افغانستان هیچه گونه مطابقتی ندارد و از طریق تحمیل این شاخص ها راهی به سوی حل همه جانبه و دموکراتیک مساءلهء اتنیکی در افغانستان گشوده نیست.