رسیدن به
آسمایی:12.2007 .05 ؛
تاریخ نشر در
آسمایی :12.2007 .06
زوالِ
خرد
نگاهی
به شعارنامه
آقای علیرضا
پرتوی
کوتاه
است در،
پس
آن به که
فروتن باشی
(احمد
شاملو)
بتاریخ
23 اکتبر در سایت
آسمایی و به
تعقیب آن در 24
اکتبر در سایت
گفتمان
شعارنامۀ یهودستیزانهیی
زیر عنوان « از
صهیونیزم که
فرزند خلف فاشیزم
است دفاع نکنیم» ،
به نشر رسید.
نگارندۀ آن،
آقای علیرضا
پرتوی، به
مقتضای سنت سیاسی
که ایشان به
آن «ایمان»
آوردهاند،
بجای نقد درونی
مقالت « یهودستیزی
مدرن در پوشش
نقد صهیونیزم
با نقدی بر دیدگاههای
فاروق فارانی»
به« نفی ساده»
که همانا مقایسۀ
نقل و قولها،
آن هم به شکل
مسخ شدۀ آن میباشد،
بسنده کردهاند
و مرا به دفاع
از صهیونیزم و
دولتِ اسرائیل
متهم نمودهاند.
در
آن مقالت با
تأکید نوشته
بودم: « نقد
عقلانی صهیونیزم
به مثابه خرد
سیاسی دولت
اسرائیل که در
منطقه پیاپی
شرایط
استثنائی را
اعلام میدارد
و بخاط منافع
ملی خویش جلو
ایجاد یک دولت
خودمختار و قوی
فلسطینی را میگیرد،
نه تنها درست
است، بلکه خیلی
ضروری است.
نقد صهیونیزم
هنگامی در
دامچالۀ یهودستیزی
میغلتد که به
فراموشی
سپارد که جنگ
پدیده درونی
شده در سیاست
و ناسیونالیزم
است و به همین
دلیل همواره
خونین است.»[1]
و
اما، با افرادی
که تا هنوز
موضوع کار خویش
را جدی نمیگیرند
و « نقد عقلانی»
صهیونیزم را
بمثابه تأیید
و اصلاح آن میدانند،
چگونه میتوان
باب یک بحث و دیالوگ
سازنده را
گشود؟ از همه
بدتر اینکه این
مفاهیم را با
"فلسفه حق"
هگل اشتباه گیریم
و "نقد عقلانی"
را با نظریۀ
هگل درباره
دولت شهروندی یکی
بدانیم. من به
اتهام پوچ و میانتهی
نگارنده مبنی
بر اینکه گویا
من از صهیونیزم
دفاع میکنم
در ذیل بیشتر
خواهم پرداخت.
ولی در همینجا
باید عجالتاً
بگویم که آقای
پرتوی نه تنها
اصول ساده و
ضروری یک تحقیق
را که عبارت
از ارجاع به
منابع باشد،
رعایت نکردهاند،
بل ، با توسل
جستن به حدس و
گمان و حاشیهرویهایی
که هیچ ریطی
به نبشتۀ من
ندارد، هر جا
که در آن
مقاله
به مفاهیمی
چون «سرشت یهودیت»
و یا سرمایه
مالی برخوردهاند،
آن را نقدی بر
لنین و مارکس
تفسیر نمودهاند
و صفحات را
برای تبلیغ
نظریۀ امپریالیزم
لنین سیاه
کردهاند.
به
همین دلیل من
نبشته ایشان
را، بی آنکه
قصد پلمیک
داشته باشم،
«شعارنامه»
نامیدم که ویژهگی
اصلی آن را
شعار و مهر و
برچسب زدن می
سازد و بس. پس
راست است که
گفتهاند: برای
اینکه دشمن سیاسی
خویش را به
راحتی از میان
برداری، نخست
باید او را
مهر و برچسب
زنی و سپس بیدغدغه
میتوانی در خیابان
به دارش آویزی.
در
قرن بیست ویکم
میلادی که
سرمایهداری
میرود تا کرۀ
زمین را به یک
شورهزار
مبدل کند و
زمزمه «پایان
تاریخ» را سر
داده است، نقد
مارکس و لنین
زیاد جسارت نمیخواهد.
آقای پرتوی از
خود نپرسیدهاند
که اگر واقعاً
هدف من نقد
مارکس میبود
، چرا و به چه
دلیل نام وی
را ذکر نکردهام؟
تفاوتی است میان
مارکس و مارکسیزم؛
و نقد مارکسیزم
– لنینیزم در
شکل حزبی و
تاریخی آن نباید
به مفهوم نقد
اندیشههای
مارکس باشد.
از ا ین رو میتوانم
بگویم که
نگارنده در
مقالۀ من مسایلی
را «کشف» کرده
است که من از
آن بیخبرم.
تمامی افرادی
که با پیشداوری
و قضاوتهای
از پیش ساخته
شده به مطالعه
و به اصطلاح «
پژوهش» میپردازند،
مطالبی را در
آثار مخالفین
خویش میبینند
و میخوانند
که در واقع
امر از وجود
آنها در ان
آثار خبری نیست.
یک اصل معروف
در نظریۀ شناخت
به ما میآموزاند:
برای آنکه سیب
را در واقعیت
پیدا کرد،
نخست باید آن
را در ذهن
داشت. این امر
در ارتباط با
آنانیکه با پیشداوری
و تعصب بسوی
موضوع پژوهشی
خویش میروند،
صادق است. خصیصۀ
اصلی تمام سنتهای
سیاسی که بتهای
ذهنی را میپرورانند
و به آن جنبۀ
«تقدس» میبخشند،
این است که با
نظریه و اندیشه
دشمنی میورزند
و هر آنچه را
که به میل
آنها نباشد
«لفافۀ تئوریک»
مینامند.[2]
از «شعارنامۀ»
آقای پرتوی پیداست
که ایشان
متعلق به سنت
سیاسی یی
هستند که عملگرائی
مشخصۀ اصلی آن
است. و
سوگمندانه باید
گفت که تا
امروزۀ روز به
این درک نرسیدهاند
که اندیشه و
نظریه، شکلی
از عمل است و
اندیشه
همواره بر عمل
تقدم داشته
است. این سطور
را نوشتم تا
خوانندگان
بدانند که قصد
من از نوشتن این
جستار جدی
گرفتن موضوع و
خوانندگان
محترم است. از
اینرو آن را
انگیزه میسازم
تا یکبار دیگر
بقدر توان خویش
بر موضوع روشنی
افکنم.
I
آقای
پرتوی در آغاز
شعارنامۀ خویش
نقلقولی را
بدون ارجاع به
منبع آن میآورند
و مینویسند:
«تنها
معیار حقیقت
عمل است.»[3]
آیا
آقای پرتوی
خود از این
سخن چیزی را
آموختهاند؟
ما در قرن بیستو
یکم میلادی
زندگی میکنیم
و تجارب سوسیالیزم
به اصطلاح
موجود را در
انواع
گوناگون آن در
دست داریم. در
شوروی سابق
پاکسازیهای
درونحزبی در
دورۀ استالین،
قتل صدها هزار
انسان و اشغال
نظامی هنگری و
افغانستان را
توسط
هواداران «راه
رشد غیرسرمایهداری»
شاهد بودهایم.
در چین
«انقلاب فرهنگی»
میلیونها انسان
را زیر لوای «
دشمنان خلق» و «
دشمنان داخلی»،
مفهومی که آقای
پرتوی کاربرد
آن را خیلی
دوست میدارند،
بکام مرگ فرو
برد. در کمبوجیا
هواداران
مائو از کشته
پشته ساختند.
از نگارنده باید
پرسید که آیا
«معیار حقیقت»
سوسیالیزم
موجود در قرن
بیستم در شوروی
سابق، چین و
کمبوجیا عمل
بوده است و یا
نه؟ نگارنده
از این همه
جنایات که پای
اندیشمند
بزرگی چون
کارل مارکس
ختم شد؛ اندیشمندی
که طرح
جامعهیی را
ریخت که در آن «
رشد آزادِ هر
فرد پیش شرطی
برای رشد
آزادِ همگان
است »[4]،
چه آموختهاند.
نبشتۀ ایشان
ثابت میکند
که هیچ نیآموختهاند
و نمیدانند
که مارکس در
مقدمۀ جلد اول
«سرمایه» مینویسد
که وی این
کتاب را برای
کسانی مینویسد
که همپای وی میاندیشند. [5]از این که
بگذریم،
نگارنده چند
سطر بعد در پیوند
با موضع حزب
کمونیست
آلمان در قبال
فاشیزم و حزب
کمونیست
آلمان (KPD) مینویسد:
«حال ما برای
رسیدن به واقعیت
میبایست پدیدههای
پیش از جنگ
جهانی دوم را
خوب بشناسیم و
عملکرد آنها
را درست ارزیابی
کنیم. برخورد
سطحی و
مغرضانه به
فاکتهای تاریخی،
دشمنی
آگاهانه به
شعور مردم
است، ما باید
به شعور مردم
احترام بگذاریم
»[6]
من
قبل از آنکه
به فاکتهای تاریخی
در ارتباط با
موضع حزب کمونیست
در جمهوری ویمار
در برابر فاشیزم
و سوسیال
دموکراسی
بپردازم، این
پرسش بسیار
ساده را که
مربوط به مبادی
منطق میشود،
مطرح میکنم
که چه رابطۀ
علّی میان
شعور مردم و
فاکتهای تاریخی
وجود دارد. با این
پریشانگوییها
و «لقلقۀ لسانی» چه چیزی
را میتوان
روشن کرد؟
آنچه را که ما
در رابطه با
دادههای تاریخی
در مکتب اثباتگرائی
(Positivism)
میشناسیم،
پذیرفتن وقایع
و دادههای
تاریخی بدون
تفسیر و بنشناسی
تاریخی-اجتماعی
آن است که هیچ
ربطی با شعور
مردم ندارد و
مفهومی است
کاملاً غیرمارکسی.
و
اما، آنچه
مربوط به شعور
مردم میشود،
باید تذکار
داد که پیششرط
احترام به
شعور مردم
منوط به محتوای
شعور مردم
است. به هنگامیکه
شعور مردم به
«ریش جادوگر»[7]
تف پرتاب میکند،
باید به آن
احترام گذاشت.
احترام بیچون
و چرا به شعور
مردم به مفهوم
عوامزدگی و چشمپوشی
از محتوای آن
است. شعور
مردم میتواند
طالبانی،
نژادباورانه
و فاشیستی
باشد. درسال 1932
فاشیزم در
آلمان بیشتر
از سیزده میلیون
رأی آورد. آیا
باید به این
شعور احترام
گذاشت؟ اینگونه
شعور نه تنها
قابل احترام نیست،
بلکه سخت نفرتانگیز
است.
و حال میپردازیم
به چند «فاکت
تاریخی» در پیوند
با مواضع KPD در دهۀ بیست
و سی میلادی
در قبال فاشیزم
و سوسیال
دموکراسی در
جمهوری ویمار:
حزب
کمونیست
آلمان به رهبری
تیلمن اصولاً
به یهودستیزی
در کل و به یهودستیزی
فاشیزم بطور
خاص کم بها
داد. این حزب یهودستیزی
را نه بمثابه یک
جهانبینی و یک
پدیدۀ پیچیدۀ
اجتماعی که
فراسوی روابط
طبقاتی و تضاد
کار و سرمایه
به قصد نابودی
یک فرهنگ معین
و مردم معین
برآمده است،
بلکه به عنوان
پدیدهیی که
فقط و فقط ریشه
در روابط
طبقاتی دارد
به سنجش گرفت.
بدون شک حزب
کمونیست به
دفاع از
«کارگران یهودی»
برخاست، ولی
همزمان شعار
نابودی «سرمایه
یهودی» را میداد
و غافل از اینکه
فاشیزم فراسوی
روابط طبقاتی
،کارگر و سرمایهدارِ
یهودی را به
خاک و خاکستر
مبدل میکند.
همین برخورد
تقلیلگرا،
اکومونیستی و
گنجانیدن سوسیال
دموکراسی و
فاشیزم زیر
مقوله «سوسیال
فاشیزم» بود
که مبدل به
سرنوشت برای
حزب کمونیست
شد، زیرا که
پسانترها
اعضای حزب
کمونیست در
کنار سوسیال
دموکراتها و یهودهای
سرمایهدار تیرباران
شدند. (طنزهای
تلخ تاریخ
گهگاهی
وحشتناک و
تحمل ناپذیراند).
در این زمینه
حزب کمونیست
تاحدی کور شده
بود که در سال
1933، یعنی زمانیکه
نازیها قدرت
دولتی را
کاملاً بدست
گرفتند،
معتقد بود که
فاشیزم
بالاخره با
«سرمایه بزرگ یهودی»
سر سازش نشان
خواهد داد. ولی
همگان میدانند
که حاکمیت سیاه
فاشیزم
کاملاً برعکس
این را در
برابر دیدهگان
جهان به نمایش
گذاشت. از سوی
دیگر باید
توجه داشت که
انحطاط سیاسی
در این حزب از
اوایل دهه بیست
شروع میشود.
بطور مثال
درسال 1929 رهبر KPD در
مونشن،
اوتوتوماس Otto Thomas ،شبنامهیی
به نشر سپرد
که در آن کوشیده
بود تا به آشتی
نژادباوری و
مارکسیزم
بپردازد.[8]
با
بحران سیاسی و
دولتی در سال 1923
بود که بخشی
از اعضای مرکزی
این حزب کوشیدند
تا پلمیک
ضدسرمایهداری
آنها رنگ یهودستیزانه
نیز بخود گیرد.
این بخش حزب
به خط شلاگیترLeo –
Schlageter
شهرت دارد.
شلاگیتر،
راست افراطی و
فاشیست، در یک
عملیۀ تخریبی
علیۀ فرانسویها
در Ruhrgebiet کشته
شد که مدتی
بعد از سوی
رادک (Radek)، که یهودی
بود و عضو کمیتۀ
مرکزی KPD، به
عنوان یک
قهرمان
خوانده شد.[9]
توجه اصلی این
خط جذب تودههای
فاشیست بود که
قصد انطباق
افکار خلقی (völkisch) را
در مارکسیزم
داشت و به همین
دلیل از پلمیکهای
ناسیونالیستی
و یهودستیزانه
هرگز دریغ نمیورزید.
بطور نمونه
دربیست و پنجم
جولای 1923 روت فیشر(Ruth
Fischer)
همچنان عضو کمیته
مرکزی، در یک
سخنرانی که با
راستهای
افراطی
سازمان داده
شده بود، چنین
گفت:
»آقایان ! شما
علیه سرمایۀ یهودی
شعار میدهید؟
کسی که علیه
سرمایۀ یهودی
میجنگد یک
مبارز طبقاتی
است، ولو که
خود نداند.
شما بر ضد
سرمایۀ یهودی
هستید و قصد
دارید که
کارکنان
بازار بورس را
براندازید؟
بسیار خوب.
سرمایهداران
یهودی را
لگدمال کنید،
آنان را بر پایه
چراغهای خیابان
به دار آویزید،
لگدمال کنید.
اما، آقایان،
موضع شما در
برابر سرمایهداران
بزرگی همچون ستینس Stinnes وکلوکنر Klöckner چگونه
است؟»[10]
در نقل قولی
که آوردیم،
آشکارا سخن از
ایجاد رابطه میان
بازار بورس (Börse) و
سرمایهداران
یهودی است. ولی
آقای پرتوی میپرسند
که چه کسی این
کار را میکند.
در این زمینه
در بخش دوم بیشتر
خواهیم
پرداخت. در
ادامه من دو
«فاکت تاریخی»
دیگر را نیز میآورم
و قضاوت را به
خوانندگان
واگذار میکنم:
-
در
سال 1930، به
هنگامیکه
روند استالینسازی
کمینترن
موفقانه به
انجام رسید،
حزب کمونیست
آلمان دوباره
«ایدوئولوژی
خلقی» (völkische
Ideologie) و ناسیونالیستی
را بر سرلوحه
حزب نوشت،
آنهم در زمانیکه
که آلمان در
آستانه سقوط
به دامن فاشیزم
قرار داشت و
دو سال بعد،
در سال 1932، سیزده
میلیون رأی آورد.
در این هنگام
است که KPD شعار
«سوسیال فاشیزم»
را سرداد وبر
سوسیال
دموکراتها بمثابه
«دشمنان اصلی»
پرولتاریا
حمله برد. حزب
کمونیست در این
مرحله بینهایت
حساس و خطرناک
سیاسی نه تنها
سوسیال
دموکراسی را
دشمن عمده و
اصلی میداند،
بلکه در عمل
بارها با فاشیستها
همدست میشود
تا علیه سوسیال
دموکراسی
مبارزه کند.
- در سال
1931 در یک
انتخابات با
فاشیستها در
برابر رژیم
ولایتی سوسیال
دموکراسی در
پروس همصدا میشود
و در نوامبر 1932
در برلین با
نازیها یکجا
اعتصابی را در
حوزه ترافیک
عمومی سازمان
میدهد. همین
چرخشهای ناسیونالیستی
است که تروتسکی
را وامیدارد
که از تبعیدگاهش
در ترکیه بر
مواضع ناسیونالیستی
حزب حمله کند
و آنرا به نقد
کشاند.[11]
در
همین جا باید
افزود که این
حوادث سیاسی
در زمانی
اتفاق افتاد
که در
تاریخ هنوز فاشیزم
تجربه نشده
بود و هیچکسی
نمیتوانست
آشویتز را پیشبینی
کند. ببینیم
که آقای پرتوی
در آغاز قرن بیست
و یکم باآن
همه تحقیقاتی
که در غرب
دربارۀ فاشیزم،
نژادباوری و یهودستیزی
صورت گرفته
است، چگونه میاندیشد:
"آقای
فارانی در
جانب
زحمتکشان یهودی،
علیه یهودستیزی
یهودیت نظام
سرمایهداری
و درحالت خاص،
علیه یهودیت
اسرائیلی ایستاده
است. آقای
زهما در جانب یهودیستیزی
یهودیت اسرائیلی
علیه زحمتکش یهودی
قد علم کرده
است. او در
جانب یهودیت
نظام سرمایهداری
امپریالیستی
ایستاده است.» .
من
در بخش سوم به
جوانب یهودستیزانۀ
جملات نقل قول
شده در بالا،
خواهم پرداخت.
آنچه که از میان
این همه پریشانگوئیها
قابل فهم است،
همانا تقلیلگرائی
و اکومونیزم
است که یهودستیزی
را به سطح
روابط طبقاتی
تنزیل میدهد
و قادر به درک
این موضوع نیست
که نژاد باوری
و یهودستیزی
بدون هرگونه
تمایز طبقاتی
و جنسی، گروههای
جمعی ( Kollektive ) را هدف
قرار میدهد.
برای
رفع سوءتفاهم
باید گفت که
با آوردن مثالهای
تاریخی دربارۀ
حزب کمونیست،
قصد من هرگز این
نبوده و نیست
تا نشان دهم
که این حزب
سراپا یهودسیتزانه
بوده است،
بلکه برداشت و
تفسیر اشتباهآمیز
آنها از فاشیزم
و سوسیال
دموکراسی و هر
دو
را پدیدۀ یکسان
دانستن در
پارهیی
موارد مرزهای
سیاسی میان NSDAP و KPD را
مخدوش کرده
بود.
دقیقاً
به همین علت
باید بکوشیم
تا پدیدههای
اجتماعی- سیاسی
را درست از
همدیگر تفکیک
کنیم و به اهمیت
تبیین شفاف
مقولات نیز پی
بریم. از
مفاهیم به
عنوان ابزار
مبارزاتی و
جنگی استفاده
ورزیدن، و هرچیز
و هر کس را
بدون تأمل و
دقت فاشیست
خواندن، به
مفهوم تهی
ساختن این
مقوله از
محتوا و معنا
است. این
اشتباه بزرگ
را حزب کمونیست
آلمان در دهه
بیست و سی میلادی
در آستانه
بقدرت رسیدن
فاشیزم در
آلمان مرتکب
شد، زیرا که این
حزب رژیمهای
تحت رهبری Brünigو Pappen را در
جمهوری ویمار
نیز فاشیست دانسته
و به فاشیزم
واقعی کم بها
داد. آقای
پرتوی همین
اشتباهات را
در آغاز قرن بیست
و یکم تکرار میکنند
و حتی یک گام
از آن فراتر
نمیروند.
II
بخش
اول مقالت من
زیر عنوان «یهودستیزی مدرن درپوشش
نقد صهیونیزم
با نقدی بر دیدگاههای
فاروق فارانی
» ، کوششی بود
در جهت نمایاندن
زمینههای
اجتماعی –
اقتصادی یهودستیزی
مدرن.
از
آنجائیکه پیششرط
پرداخت به یک
پدیدۀ اجتماعی،
سیاسی و یا
اقتصادی تبیین
مقولۀ آن است،
من در آن
مقاله میان یهودستیزی
سنتی و مدرن
تفکیک قایل
شده بودم.
نگارندۀ
شعارنامۀ «از
صهیونیزم که
فرزند خلف فاشیزم
است دفاع نکنیم»
با بیتوجهی
تمام به این
تفکیک و تمایز
- شاید بخاطراینکه
اصلاً با این
مقولات آشنایی
ندارند - مینویسند
که: "یهودستیزی
مربوط به فقط
جامعه سرمایهداری
نیست بلکه
مربوط به
جامعه طبقاتی
و روابط تولیدی
آن است" و چند
سطر بعد در
ادامه آمده
است: "یهودستیزی
اساساً مربوط
به انسانستیزی
جوامع طبقاتی
است. یهودستیزی
فقط بخشی از این
انسانستیزی
است." [12]
از
نگارنده باید
پرسید که این
تعریف
عالمانه را در
پیوند با تبیین
مفهوم یهودستیزی
از کدام دایرةالمعارف
بیرون آوردهاند.
من میتوانم
ادعا کنم زنستیزی
اساساً مربوط
به انسانستیزی
جوامع طبقاتی
است. آیا من با
این کلی بافیهای
میانتهی
توانستهام،
مقوله زنستیزی
را در یک بستر
خاص تاریخی و
اجتماعی روشن
کنم؟ اصولاً
انسانستیزی یعنی
چه؟
برگردیم
به مفاهیم یهودستیزی
سنتی و مدرن
که در بالا به
آن اشاره شد. یهودستیزی
سنتی و یا دینی
در مسیحیت عمر
دوهزار ساله
دارد. البته
در فرهنگهای
دیگر نیز یهودستیزی
به چشم میخورد
که در اینجا
موضوع کار من
نیست.
تمایز
اصلی یهودستیزی
سنتی با یهودستیزی
مدرن در این
نکته نهفته
است که یهودستیزی
مدرن در روابط
کالایی قالبوارههای جدید
یهودستیزانه
تولید میکند
و بر زمینههای
صنعتی شدن
جامعه تناور
گردیده است.
یهود
بمثابه نماد
سرمایهداری
و دلال مالی
نه تنها در
آثار سیاسی،
بلکه در ادبیات
غرب نیز تبلور
یافته است.
برای مثال ویلیام شکسپیر
در
درامۀ
معروفش زیر
عنوان « تجاری
از ونیدیک» شیلوک
یهودی
(Shylock) را ترسیم
میکند که
تمامی هوش و
حواس وی معطوف
به پول، تجارت
و فریب و ریا
است.[13]
یهودستیزان
نامآور در
فرهنگ آلمانی،
بطور نمونه
آدولف اشتوکر
((Adolf Stöcker ، ویلهم
مار ((
Wilhelm Maar ،
دیورینگ Dueringو برونوباورBruno Bauer
همه و همه یهود
را با سرمایه
مالی و سرمایهداری
بطور کل تداعی
میکنند که مایۀ
بدبختی در
جامعهاند.[14]
و اما، این
اسطوره و دروغ
که از جانب یهودستیزان،
خاصه هیتلر و
حزب اوباش وی،پروپاگند
میشد، نمیتوانست
در جامعه ریشهدوانی
عمیق کند و
تبدیل به یک
پدیدۀ فراگیر
در قرن بیستم
شود مگر اینکه
زمینههای
اجتماعی آن
موجود میبود.
سوال
مطرح میشود
که کدام زمینههای
اجتماعی رشد یهودستیزی
مدرن را میسر
میکرد؟ پس
بگذارید به این
موضوع به
اختصار
بپردازیم:
به
هنگامیکه در
قرن نوزده یهودستیزی
مدرن بمثابه
شکلی از آگاهی
و اندیشه پا
به عرصۀ وجود
گذاشت، اروپا
دستخوش بحرانهای
سیاسی و
اقتصادی –
اجتماعی بود. یهودستیزی
مدرن بمثابه یک
جهانبینی در
واقع امر
واکنشی در
برابر خطرهای
تازه ایجاد
شده، بیامنی
و سرتاسری شدن
نظام سرمایهداری
بود که با شخصیسازی(Personalisierung) این
روابط، یهود
را به عنوان
نمادی از سرمایۀ
دلال داغ زد و
قالبوارۀ
یهود
دلال و یهود
بانکدار راپدید
آورد. پارهیی
از انسانهای
سرخورده از این
نظام بجای
آنکه علل بدبختی،
بیامنی و
استثمار را در
روابط پیچیدۀ
سرمایهداری
بجویند، یهود
را بمثابه
«دشمن داخلی»
که از وجود
خلق «تغذیه» میکند
و ویژهگی اصلی
آن «طفیلیگری»
است، هدف قرار
دادند. در حالیکه
سرمایهداری
متشکل از
روابط است و
نه افراد «خوب
و بد» و اگر قرار
باشد که از «طفیلیگری»،
که من استفادۀ
این مقوله را
خطرناک میدانم،
در این نظام
صحبت کنیم، باید
از «طفیلیگری»
در تمامی حوزههای
آن که همانا
حوزۀ تولید،
دوران پول و
توزیع باشد،
صحبت به میان
آید .
به
همین دلیل
بخاطر تبیین
مقولۀ یهودستیزی
مدرن نوشته
بودم: «البته
در همینجا باید
تأکید ورزید
که تفکیک
نادرست حوزۀ
سرمایه مالی
و مولد به
تنهایی نباید
حتماً به یهودستیزی
بیانجامد.
تنها هنگامی
که یهود را
حامل سرمایه
مالی بدانیم و
آن را با سرشت یهودیت
ربط دهیم قالبوارۀ
بانکدار یهودی
چهره مینماید.»
و در ادامه
افزوده بودم: «
آنچه را که
گفتیم، میتوان
در یک معادله
نشان داد: یهود=
حامل سرمایه
مالی (سودخور) =
پدیدۀ پلید و
خونآشام »[15].
حال ببینیم که
آقای پرتوی این
جملات را
چگونه فهمیدهاند
و چگونه تفسیر
میکنند.
نخست
باید بگویم که
ما باید در
هنگام نقل قول
و رجوع به
آثار دیگران
امانتدار
باشیم، و گرنه
محتوای حرفهای
دیگران را مسخ
میکنیم و این
به مفهوم خاک
پاشیدن در چشم
مردم است.
نگارنده تأکید
مرا که «تفکیک
نادرست حوزۀ
سرمایه مالی و
مولدبه تنهایی
نبایدحتماً
به یهودستیزی
بیانجامد»
کاملاً حذف میکند
و با پریشانگوییهایی
که بیانگر آن
است که یک
کتاب نسبتاً
سطحی دربارۀ یهودستیزی
را در دست
نگرفته است، مینویسد
که از نظر
دهقان زهما
«هرکس از طفیلیگری
و گندیدگی
سرمایۀ مالی و
یهودیت صحبت
کند، طرفدار
سرمایه تولیدی
است و ذاتاً
ضد یهود و یهودستیز
و یهودیستیزی
دعوای سرمایه
تولیدی با
سرمایه مالی است.»[16]
باید
به این تفسیر
از جملات من
آفرین گفت:
نگارنده بیآنکه
به اندازۀ یک
تار مویی ،
منطق درونی آن
نبشته را درک
کرده باشد از
«طرفداری»
سرمایۀ مولد،
دعوای سرمایه
مالی با سرمایۀ
مولد و ذاتا
ضد یهود و یهودستیز
بودن سخن میراند.
از آقای پرتوی
باید خواهش
کرد که آن
مقاله را یکبار
دیگر به دقت
بخوانند و قبل
از آن خود را
به مفاهیم بنیادینی
چون قالبواره (Stereotyp) و فراافکنی (Projektion) آشنا سازند.
تمامی سخن من
در پیوند با
کلیت نظام
سرمایه بر این
محور میچرخد
که اصلاً دعوای
میان سرمایۀ
مالی و سرمایۀ
مولد وجود ندارد
و حوزه هایی
چون تولید،
دوران و توزیع
جزء لاینفک
اقتصاد این
نظام است و
مکمل همدیگر.
به همین دلیل
استثمار در
تمامی ارکان
آن درونی شده
است، و این یهودستیزاناند
که استثمار را
فقط و فقط در
حوزه سرمایه
مالی میجویند
و آنرا با ذات یهودیت
و سرشت یهودیت
ربط میدهند.
مضحکتر و
خندهآورتر اینکه
ادعا کنیم که
«هرکس که تا 9 کلاس درس
خوانده باشد،
میداند که
بانکدار یهودی
در دنیا چند
نفری بیش نیستند»
نگارنده
تابحال
نتوانسته است
درک کند که یهودستیزی
در واقع امر یک
شایعه و یک
دروغ
در ارتباط با
یهودان است که
با زندگی واقعی
آنان هیچ ربطی
ندارد. من در
مقاله «یهودستیزی
در پوشش ...»
نوشته بودم که
اکثریت یهودهای
اروپائی از پایان
سدههای میانه
تا قرن نوزده
در حاشیۀ
جامعه و در گیتوها (Ghetto) زندگی میکردند،
ولی زمانیکه
که میگویم
دلال یهودی و یا
بانکدار یهودی
یک قالبوارۀ یهودستیزانه
است، در این بیان
این مفهوم
نهفته است که
ایدئولوژی یهودستیزی
یک نمونۀ
مناسب را برای
سرکوب و یا
اعمالِ قدرت،
بطور نمونه
روت شیلد (Rothschild)
بانکدار را
برمیگزیند و
بر تمامی یهودان
فراافکنی (Projektion) میکند
و آنرا عمومیت
میبخشد. یک
مثال دیگر: در
اکثر کاریکاتورهای
یهودستیزانه
در دورۀ حاکمیت
اوباشان نازی یهودان
را با بینی کج
و گوشهای ایستاده
به نمایش
گذاشتند، ولی
چه کسی میتواند
ادعا کند که
همه یهودان
گوشهای ایستاده
و بینی کج
دارند. به همین
دلیل این کاریکاتورها
قالبوارههای
یهودستیزانه
را به نمایش میگذارند.
آقای
پرتوی با بیخبری
تمام از این
مفاهیم و تاریخ
یهودستیزی
مدرن در غرب
با تعجب بسیار
و شگفتزده از
ما میپرسند:
«اصلاً چه کسی یهودی
را به معنای
کل کلمه حامل
سرمایۀ مالی میداند؟»[17]
در
بالا کوشیدیم
تا نشان دهیم
، کسانیکه یک
مقالۀ جدی
درباره تاریخ یهودستیزی
در اروپا را
مطالعه کردهاند،
آگاهاند که یکی
از عناصر مهم یهودستیزی
مدرن را داغ
زدن یهود
بمثابه سرمایهدار
و دلال مالی میسازد.
و اما، من در ذیل
میکوشم تا
نشان دهم که
آقای پرتوی
دچار تناقضگوئی
میشود و
"سرشت یهودیت"
را نمادی از
ستم و استثمار
میداند.
به این
جملات توجه کنید:
«این
کاملاً روشن
است که عدهای
از یهودیان
عامل سرمایه
مالی هستند،
که برمبنای
گفتار مارکس
آن را با سرشت یهودیت
کل جامعه باید
همساز دانست و
نه فردی، با
همان سرشتی که
مسیحیت و
اسلامیت دچار
آن هستند، با
همان سرشتی که
جامعه بشریت
دچار آن است و
ما یهودیت را
در بل گیتس مسیحی،
رفسنجانی
مسلمان و
شارون یهودی
به خوبی میبینیم».
[18]
و
حال من این
گفتار را تحلیل
میکنم:
«سرشت
یهودیت» را که
در واقع امر، یک
اسطوره و دروغ
است و
وجود ندارد،
نگارنده به
عنوان یک
استعاره و یا یک
نماد بکار میبرد
و از آنجاییکه
استثمار در همۀ
جوامع طبقاتی،
خاصه در روابط
سرمایهداری،
قوانین حاکم
بر آن را میسازد،
یک پدیده همه
جا گسترده است
و «سرشت یهودیت»
سرشتی است که
با کل جامعه
همساز است. از
نگارنده باید
پرسید که برای
نقد قوانین
حاکم در جامعۀ
شهروندی و
جوامع طبقاتی
چه ضرورتی میرود
که استعارههای
یهودستیزانهیی
مانند «سرشت یهودیت»
را بکار بریم،
اگر من در
مقاله «یهودستیزی
مدرن....» از سرشت یهودیت
سخن گفته
بودم، منظور
من نقد این
مقوله بوده
است و آن را از
دیدگاه ایدئولوژی
یهودستیزی
آوردهام.
افرادی که از
طبیعت و سرشت
افغانی، ایرانی
و یا یهودی
سخن میرانند،
تمایل آنها به
بیولوژیک
ساختن روابط
اجتماعی و یکسانگرائی
است که میتواند
به نژادباوری
بیانجامد.
بطور مثال ایدئولوژی
یهودستیزی به
اشتغال پارهیی
از یهودان در
حوزۀ سرمایۀ
مالی بمثابه یک
دستاورد
اجتماعی نمینگرد،
بلکه آن را با
طبیعت و سرشت
آنها ربط میدهد
و ادعا میکند
که دلالی در
ذات یهودان
نهفته است و
از همین رو
ذاتاً کثیف و
پستاند، زیرا
سودجوئی و
استثمار طبیعت
آنها را میسازد.
در پایان این
بخش به دو حاشیهروی
نگارنده میپردازم
که در مقالۀ
قبلی ام موضوع
کار من نبوده
است.
نظر
به آنچه که در
بالا آمد ، میخواهم
از آقای پرتوی
بپرسم که این
مباحث چه ربطی
به نظریه امپریالیزم
لنین دارد؟ در
آغار باید گفت
که لنین از
نظریههای یهودستیزانه
فرسنگها دور
است. وی «مسأله یهود»
را در چهار
چوب مسأله ملی
و ملیتها در
روسیه مورد
بحث قرار داده
و در این باب
در نشریۀ ایسکرا
به تفصیل سخن
گفته است.
آنچه مربوط به
مقولۀ امپریالیزم
میشود، باید
با تاکید گفت
که این مقوله
را مدیون لنین
نیستیم، بلکه
در اواخر قرن
هفده و آغاز
قرن هژده در اروپا
کاربرد
فراوان داشته
است. لنین در
اثر معروفش میکوشد
تا نظریۀ جدیدی
در پیوند با
امپریالیزم
مطرح کند که
همانا «حاکمیت
سرمایۀ مالی»
و گرایش
روزافزون آن
به «انحصارات»
است.[19]
لنین در هیچجا
«حاکمیت سرمایۀ
مالی» را با
«حاکمیت یهود»
، ادعائی که
نازیها میکردند،
یکی نمیداند.
لنین در اثر
نامبرده گرایش
انحصارات را
در امپریالیزم
بمثابه
بالاترین
مرحلۀ سرمایهداری
و زوال آن میداند.
نظریۀ امپریالیزم
لنین را واقعیت
رشد سرمایهداری
که عبارت از
حفظ رقابت به
هر قیمت باشد،
منتفی کرد و دیگر
مورد اعتبار نیست.
کاربرد مفهوم
«طفیلیگری» نیز
مفهوم غیر
مارکسی است.(
تو گوئی که
استثمار بطور
کل طفیلیگری
نیست). و اما «
دربارۀ مسالۀ یهود
» نبشته کارل
مارکس که در
آن مقاله مورد
نظر من نبوده
است، میخواهم
نکاتی چند را
تذکر دهم، زیرا
که این اثر از
جانب بعضیها یک
اثر یهودستیزانه
شناخته شده
است.
برعکس
ادعای آقای
پرتوی، در این
اثر هیچ جا
سخن از «سرشت یهودیت»
نرفته است.
«دربارۀ مساله
یهود» پاسخی
است به برونو
باور که مورد
مناقشه زیاد
مباحث یهودستیزی قرار
گرفته است.
بطور مثال در
حالیکه لئون
پولیاکوف Leon Poliakovاین اثر را یهودستیزانه
و «جرمن رادیکال»
میداند،
پژوهشگر نامآور
دیگر گئورگ
موزس
(Georg Moses) این
اثر را در
بستر تاریخی
آن به سنجش میگیرد.[20]
واقعیت این
است که کارل
مارکس (1883-1818) این اثر
را در اواخر
سال 1843، یعنی
هنگامیکه بیشتر
از 25
سال نداشته ،
نگاشته است.
پژوهشگران
نشان دادهاند
که اثر وی
«دربارۀ مسألۀ
یهود» تحت تأثیر کتاب
موزس حس(Moses Hess) زیر
عنوان «دربارۀ
پول» بوده است.[21]
نگارنده این
اثر از دوستان
نزدیک مارکس
در پاریس بوده
که پسانترها
به سطح یکی از
مهمترین
رهگشایان «صهیونیزم
سوسیالیستی»
ارتقاء یافت.
«دربارۀ مسأله
یهود» پژوهشی
در زمینه آزادی
و خواستهای
برابری یهودان
در جامعۀ
شهروندی است
که مارکس در
روند تحقیق خویش
دوگانگی و شق
شدهگی انسان
را در جامعه
شهروندی
بمثابه موجود
دینی و شهروند
بخوبی آشکار میکند.
با این همه باید
افزود که
مارکس در این
دوره از «هگلی
های چپ» بطور
کل نبریده است
و مفهوم سرمایه
در ذهن وی،
آنطوریکه
بعداً در
«سرمایه» آن را
به تحلیل و به
سنجش گرفت،
پخته نشده
بود.« دربارۀ
مسألۀ یهود» یک
اثر کاملاً غیر
تاریخی و تقلیلگرا
است. چرا؟ برای
اینکه از یک
سو واقعیت
زندگی یهودهای
اروپایی را
بطور مثال یهودهای
اروپای شرقی
را در گیتوها (Ghetto)، کاملاً
نادیده میگیرد
و از سوی دیگر
روابط سرمایهداری
را فقط و فقط
به وسیله مجردی
به اسم پول
تقلیل میدهد.[22]
مارکس در این
اثر «خدای زمینی»
یهود را دلالی ( Schacher ) و پول بطور کل
میداند. «یهود
واقعی زمینی»
را بمثابه یک
موجود
خودخواه به
شلاق نقد میبندد[23]
و از آنجائیکه
اعتقاد داشت
که با از میان
برداشتن پول،
انسان به آزادی
واقعی خود
خواهد رسید به
این باور آمده
بود که «مسألۀ یهود»
همپای حل
مسأله پول و دین
نیز حل خواهد
شد. به همین دلیل
در پایانِ این
اثر مینویسد:
«آزادی اجتماعی
یهود، آزادی
جامعه از یهودیت
است».[24]
من باور دارم
که هر چند این
نبشته غیرتاریخی
و تقلیلگرا
است، ولی باید
آن را در بستر
تاریخی آن
مطالعه کرد و
تنزیل آن به یک
اثر «یهودستیزانه»
امر اشتباهآمیز
است . مارکس و
انسانهای دورانِ
وی با مقولۀ
فاشیزم آشنا
نبودند. ولی
تمامی آنهایی
که پس از تجربۀ
فاشیزم و آشویتز
هنوز هم قالبوارههای
یهودستیزانه
را ، بطور
نمونه دلال Schacher را
بکار میبرند،
آگاهانه یهودستیزی
میکنند.
در
پایان این بخش
میخواهم به
نگارندۀ مقالۀ
«از صهیونیزم
که فرزند خلف ....» یک
نکته را
خاطرنشان نمایم:
ما باید در
گام نخست یاد
بگیریم که به
فرآوردههای
فکری انسانها
بمثابۀ پدیدههای
مقدس ننگریم و
این نخستین پیششرط
اندیشۀ
انتقادی است.
مارکس در روند
رشد فکری خویش
همانند بسیاری
از اندیشهورانِ
دیگر تحول فکری
نموده است. بی
جهت نیست که
پارهیی از
پژوهشگران از
«مارکس جوان» و
«مارکس
کهنسال» یاد میکنند.
افرادی
که بتهای ذهنی
دارند و پیاپی
«پیامبر» عوض میکنند
و در عین زمان
سنگ مارکس را
به سینه می
زنند ، نه
تنها از اندیشههای
مارکس بویی
نبردهاند،
بلکه با وی
سخت دشمنی میورزند.
III
در بارۀ
صهيونيزم
بعنوان خرد
دولتی
اسراييل و
يهودستيزی که
خود را عقبِ نقدِ
صهيونيزم
پنهان ميدارد
تا آن حد که
چهارچوب مقالۀ
پيشين من
اجازه ميداد،
سخن گفته
بودم. در اين مقال
خواهم کوشيد
تا موضوعات
نامبرده در
بالا را در
ابعاد ديگر آن
بشکافم.
برخی
از چپهای ضد
آمريکايی که
نقدِ
امپرياليزم
را به نقدِ دولت
آمريکا تقليل
میدهند و با
توسل جستن به
تيوريهای
شايعه،
اسراييل را« مرکز بين
المللی»
امپرياليزم
ميدانند، چنان وانمود میکنند
که گویا
در بنيادگذاری
دولت اسراييل
فقط و فقط
انگلستان و
آمريکا نقش
اساسی داشتهاند.
اينان در قبال
يک موضوع
بسيار مهم
خاموشی میگزينند
و آن عبارت از
اين است که
شوروی بعد از
ختم جنگ دوم
جهانی، به
رهبری
استالين، از
طرفداران
سرسخت تقسيم
فلسطين
و بنيادگذاری
دولت اسراييل
بود.
در ماه
می و نوامبر
سال ۱۹۴۷
گروميکو
سخنرانیهای
داغ و هيجان
برانگيز در
دفاع از
بنيادگذاری
دولت اسراييل
در سازمان ملل
ایراد کرد
که هدف نهايی
وی نمايش شوروی
به عنوان يک
کشور ضد
نژادباور و ضد
يهودستيز در
صحنۀ جهانی
بود.[25]
آيا
استالين و
حزبش از
ايديولوژی
صهيونيزم که
در اواخر قرن
نوزده عرض
اندام کرد،
چيزی نمیدانستند؟
آيا استالين،
به قول آقای
پرتوی، نمیدانست
که «صهيونيزم
فرزند خلف
فاشيزم است» و
از اينرو نبايد
از بنيادگذاری
دولتی که خرد
سياسی وی را
صهيونيزم میسازد،
دفاع کرد؟
ار
ديدگاه من دو
عامل عمده نقش
مهم در روند
شيطان سازی
صهيونيزم بازی
کرده است : الف - اوج
گيری
اختلافات
ميان اسراييل
و اعراب و در
اين راستا
سلطه طلبی
دولت اسراييل
در منطقه ، ب- مداخله
گری روزافزون
آمريکا و شوروی
در خاورميانه
و ابزارسازی
صهيونيزم از
سوی شوروی
بخاطر سرکوب و
نابودی پارهيی
از دشمنان ایدیولوژیک
و سیاسی .در
سايۀ اوج گيری
«جنگ سرد»
و مداخله
آمريکا و شوروی
در خاورميانه
و ايستادن
اسراييل در
کنار آمريکا
بود که برخی
از چپهای
اروپايی به
نقد دولت
اسراييل رنگ
يهودستيزانه
بخشيدند.
از سوی
ديگر،
همانطوريکه
گفتيم ،
مفهوم
صهيونيزم به
عنوان ابزار
برای سرکوب دشمنان سیاسی
در
شوروی و
کشورهای
اقمارش بکار
رفت.
بطور
مثال در سال ۱۹۶۸ مادامیکه
شوروی،
چکسلواکيا را
اشغال نمود،
حزب کمونيست
پولند بخشی از
کمونيستهای
يهودی را که با سیاست
حاکم در شوروی
و اشغال
چکوسلواکیا
مخالف بودند ،
زير نام
«تجزيه طلب» و
«صهيونيست خون
آشام» تجريد
کرد و به
زندان افکند.[26]
من باور
دارم که
اختلاف در
خاورميانه از
جمله يکی ار
پيچيدهترين
اختلافات
منطقوی در
جهان است.
در اين
اختلاف حقِ مردم
فلسطين و
مبارزۀ آنها
برای ايجاد يک
دولت
مستقل فلسطينی
و حق
مردم
اسراييل برای
زيستن در صلح
و امنیت
وبرسميت
شناسی آن از
جانب کشورهای
عربی در هم
تنيده است. به
همين دليل
بايد ميان نقد
يهودستيزانۀ
دولت اسراييل
که در واقع
امر هدف نهايی
آن نه
تنها دولت
اسراییل ،
بلکه هجوم بر
«جماعت يهودی»
است و نقدی که
بر مبنای خرد،
اهداف سياسی
دولت اسراييل
را به نقد میکشاند،
فرق قايل شد.
از اين رهگذر
نبايد پنداشت
که هر گونه
نقد بر دولت
اسراييل
يهودستيزانه
است و اصولاً
نمیتوان
اختلافات در
خاورميانه را به سطح يهودستيزی
تقليل داد.
برگرديم
به يهودستيزی
که پس از
جنگ شش روزه
در پوشش نقد
صهيونيزم
ظاهر گردید
و از
سوی برخی به
اصطلاح چپهای
کشورهای
پيرامونی نيز
تقليد شد و
امروزه
بزرگترين
ميراث خوار آن،
اسلام سياسی
در خاورميانه
است.
دو
پژوهشگر چپ و
نام آور آلمانی،
کلاوس هولس و
ديتلف کلاوزن
نشان دادهاند
که از
آنجاييکه
ديدگاههای
يهودستيزانه
با ايدههای
برابری در داعیۀ سوسیالیستی
صهیونیست ستیزهای یهودستیز
سر
سازش ندارد و
اتکای اصلی
تفکر خویش
را در تحليل های طبقاتی
می دانند، اینان
بايد واژۀ
يهود را با
واژۀ
صهيونيست
تعويض میکردند،
زيرا که طرد و
سرکوب يهود
بعنوان يک جماعت
با تحليلهای
طبقاتی در
مغايرت قرار
دارد.[27]
پس اين
پرسش مطرح میشود
که چگونه میتوان
نقد صهيونيست
ستيزهای
يهودستيز را
از نقد برحق و
درست بر دولت
اسراييل
تفکيک کرد.
در زیر من دو
نکته را بر میشمارم
که مرزهای اين
دو را از
همديگر
متمايز میکند:
الف:
کاربرد قالبوارهها و استعاره های
يهودستيزانه
در زمينۀ نقد
دولت اسراييل
و انتقال اين
قالبوارهها
در اختلافات
ميان فلسطينیها
و اسراييلیها.
ب: برهم
زدن رابطۀ جانی
و قربانی؛ با تقليل
فاشيزم ،خاصه فاشیسم
آلمانی، فقط
به اعمال خشونت و
چشم پوشی از
عناصر
دربرگيرندۀ
ايديولوژيک
آن و مقايسۀ
کاملاً غير
علمی فاشيزم
با
ناسيوناليزم
يهودی.
آقای
پرتوی بی آنکه
کوشيده باشند
تا نظريۀ مرا
در ارتباط با
عناصر
دربرگيرندۀ
فاشيزم که من
در مقالۀ
«يهودستيزی
مدرن در پوشش
......» آورده بودم،
باطل
سازند ، با
هذيان گويیهای
يهودستيزانه رابطۀ
جانی و قربانی
را بهم ميزنند
و عنوان
شعارنامۀ
خويش را «از
صهيونيزم که
فرزند خلف
فاشيزم
است دفاع
نکنيم» انتخاب
کردهاند.
ايشان "سرشت
يهوديت" را با
استثمار و
سرمايه داری
دمساز
ميدانند و از
کاربرد
استعارههای
يهودستيزانهيی
چون «يهوديت
پرور»
دريغ نمیورزند
و در
اين زمينه
واقعاً دست
بالا دارند.
به اين جملات
که در بخش دوم
مقاله نقل و قول
کردم، يکبار
ديگر توجه
کنيد: «آقای
فارانی در
جانب
زحمتکشان
يهودی، عليۀ
يهودستيزی
يهوديت نظام
سرمايه داری و
در حالت خاص، عليه يهوديت
اسراييلی
ايستاده است.
آقای زهما در
جانب
يهودستيزی
يهودی
اسراييلی عليۀ
زحمتکش يهودی
قد علم کرده
است. او در
جانب يهوديت
نظام سرمايه
داری ايستاده
است.»
اگر اين
هذيان گويیهای
فرديدوارو
يهودستيزانه
در شکل
صهيونيست
ستيزی«
چپ» آن
نيست، پس چه میتواند
باشد؟
نخست
باید به
نگارنده گفت
که سیاست دولت
اسراییل به هیچوجه
قابل دفاع نیست
، ولی این را نیز
نباید فراموش
کرد که اگر
فردا همین
دولت از میان
برداشته شود ،
یهودستیزان
اسلام سیاسی کارگر و
سرمایه دار یهودی
را « به دریا می
اندازند ».
ايشان
از ما پرسيدهاند
که چه کسی
يهود را با
سرمايه داری و
يا سرمايه مالی
يکی میداند،
ولی خود
فراموش نمیکنند
که هر جا که از
سرمايه داری
حرف ميزنند،
ذکر خيری نيز
از يهوديت
کنند. آقای
پرتوی به
بهانه دفاع از
«زحمتکش يهودی»
سخنان ميان تهی
خويش را با
تحليلهای مسخ شدۀ
طبقاتی میپوشانند
و آگاه نیستند
که
کاربرد
استعارهها و
قالبوارههای
يهودستيزانه
در لفافههای
طبقاتی به
مفهوم نقد
دولت اسراييل
نيست، بل،
حمله به جماعت
يهودی است.
بگذاريد مثالی
از فرهنگ مان
در رابطه با
اسلام و اعراب
بياوريم: هر
گاه که ما
بگوييم که
«اعراب
سوسمارخور، بی
تمدن و وحشی
فرهنگ پربار
ما را نابود
کردند»،
مرتکب
نژادباوری
شدهايم،
زيرا که در
بيان نقل و
قول شده، هدف
تحليل عقلانی
و نقد حاکميت
اعراب نيست،
بلکه جماعت
عربی مورد
حمله قرار
گرفته است.
و اما، تحلیل عقلانی
و نقد
عقلانی کجا و
آقای پرتوی
کجا؟ ايشان
نقد عقلانی
دولت اسراييل
را با اصلاح
آن يکی
ميدانند و
آنرا با فلسفۀ
هگل پيوند
ميزنند. نقد
اگر میخواهد
نقد باشد،
بايد ريشه در
خرد داشته
باشد. شايد بتوان يک
دليل برای
غیابت
- در
کنار غیابت زمینه
های اجتماعی و
سیاسی- این پدیده
در فرهنگ ما را برداشت
نادرست از
مفهوم نقد دانست. در
فرهنگ
حاکم در میان
روشنفکران ما ،
نقد عموماً به
مفهوم تعارف و
يا رويارويیهای
شخصی ويرانگر
فهميده شده
است. در
حاليکه نقد به
مفهوم مدرن آن
برخاسته از
مدرنيته است و
نه تنها
متفکرين دورۀ
رنسانس و
روشنگری، بل،
نقدهای مارکس
بر روابط
سرمايه داری
نيز ريشه عميق
در خرد دارد.
سه جلد
«سرمايه»
مارکس که غایت نهایی
آن پرده برداری
از راز حرکت
قوانين
اقتصادی
جوامع مدرن
است، سخت
روشنگر است و استوار بر
خرد رهایی بخش.
دردا و
دريغا که
افکار آن غول
انديشه،
متفکری که در
پايان سنت
تفکر غربی
ايستاده و با فاصله گیری
از اين سنت در
برابر آن
انديشيده و
بنيادهای
آنرا به لرزه
درآورده، در
دستان ژوليدۀ
ما اينگونه بی
رحمانه مسخ میشود.
گفتيم
که نقد عقلانی
هيچ ربطی با
فلسفۀ هگل در
بارۀ دولت
شهروندی
ندارد. در
اينجا به شکل
بسيار فشرده میتوان
گفت که هگل
باور داشت که
دولت شهروندی
با تصويب
قوانين مجرد
که همه
شهروندان را
آزاد و برابر
ميداند،
منافع خصوصی انسانها را
در جامعه مبدل به
منافع عمومی میکند
و از اينرو
دولت شهروندی
را عالیترين
شکل دولت در
تاريخ میداند.[28]
آقای
پرتوی اين
افتخار را کمایی کردهاند
که نقد عقلانی
را مختص فلسفه
هگل بدانند و
آنرا با نظريۀ
دولت وی پیوند می
زنند .
بعضی
از موضوعاتی
که در
«شعارنامۀ»
آقای پرتوی،
مانند تمایز میان
فاشیزم و
انواع
گوناگون
نژادباوری و
ناسیونالیزم
کشورهای به
اصطلاح ستمگر
و ستمکش و دیالکتیک
تمدن با خشونت
و بربریت که
من مطرح کرده
بودم و ایشان
بران انگشت
گذاشتهاند از حوصلۀ
این نبشته
خارج است.
در
پایان میخواهم
به چند نکتۀ دیگر
نیز اشاره
کنم: تاریخ
ما، تاریخ
تجربۀ فقدان
تجربه است؛
فقدان تجربۀ
ادوار تاریخی
در شکل
عهد عتیق،
قرون وسطی و
مدرنیته و
اشکال پدیدار
آن در تاریخ
ما. ادوارتاریخی
فقط در بستر تفکر
غربی
قابل فهم است
، زیرا که این
هومانیست های
رنسانس بودند
که آگاهانه از
قرون وسطی
فاصله گرفتند
، عهد عتیق را
در بستر روابط
جدید تفسیر
نمودند و پا
به دنیای
معاصر
گذاشتند . و ما در
دوره بندی های
تاریخی مان فقط
اسلام و ماقبل
اسلام را میشناسیم.
در همین راستا
تجربۀ
وحشتناک فاشیزم
را که روابط
جدید صنعتی
رشد آن را میسر
مِی کند نیز
نداریم .
تقلیل فاشیزم
به جنبه های
خشونت آن و
تجرید از
عناصر دیگر ایدئولوژیک
وی به مفهوم
برخورد صوری
با فاشیزم است که
در نهایت امر
به نظریۀ
توتالیتاریسم
می انجامد . از
دیدگاه این
نظریه هیچگونه
فرقی میان
نظام استالینیستی،
فاشیسم هیتلری
و رژیم های
کودتا در
کشورهای پیرامونی
وجود ندارد.
اگر قرار باشد
که فاشیزم
را به خشونت بیواسطهیی
که اعمال میکند،
تقلیل دهیم،
باید اذعان
کرد که
روم باستان،
چنگیز خان و
ناپلئون و همه
مستبدین در
تاریخ، فاشیست
بودهاند. و آیا
با چنین نگرشی
به این نتیجۀ
اسطورهگرا
نخواهیم رسید
که «نخستین
فاشیست شیطان»
بود؟
باری،
از آنجائیکه
تاریخ ما، تاریخ
تجربۀ فقدان
تجربه است،
فرهنگ حاکم بر
جوامع ما نیز
بیانگر
« ناهم زمانی
هم زمانها »در یک
جهان مشترک
است. و شاید به همین
دلیل همواره
از نقطۀ پایان
آغاز کرده ایم
و شیفته
ودلباختۀ « تیوری
های کلان»
بودهایم که یکباره
ادعای بررسی و
سنجش تاریخ دو
هزارسالۀ ما
را می کند و
پژوهش ریزو
کوچک را به هیچ
می گیرد . ما تا
به حال قادر
نبوده ایم یک
اثر نسبتا مفید در
زمینۀ
نژادباوری و یهودستیزی
خلق کنیم. امیدوارم
این نبشته گامی
بسیار کوچک در
جهت رفع یک
کمبود
برداشته باشد
و هدف نهایی
آن نیز همین
امر بوده است
و بس.
***
پیوندهای
مرتبط با
موضوع :
- فاروق
فارانی : اجمل
نقشـبندي
بايد کشـته
ميشـد
- دهقان
زهما : یهودیستیزی
مدرن در پوشش
نقد صهیونیزم ؛ با
نقدی بر دیدگاههای
فاروق فارانی
***
[1] دهقان
زهما، یهودستیزی
مدرن در پوشش
نقد صهیونیزم.
با نقدی بر دیدگاههای
فاروق فارانی www. Naqd-wa-jaameah.org
[2] علیرضا
پرتوی، از صهیونیزم
که فرزند خلف
فاشیزم است
دفاع نکنیم،
آسمایی، www.afghanasamai.com
[3] همانجا
[4] Karl
Marx/Friedrich Engels, Das kommunistische Manifest, Ausgewählte Werke, Bd. I,
[5] Karl Marx, Das
Kapital, Bd. 23,
[6] علیرضا
پرتوی، همان
منبع
[7] استعارهیی
برگرفته از
شعر من هم دست
تودهام. احمد
شاملو، مدایح
بیصله
[8] Enzo Traverso, Die Marxisten und die jüdische Frage. Geschichte einer
Debatte (1843-1943), Mainz, 1995, S. 188
[9] Ebda, S. 189
[10] Ebda
[11] Ebda, S. 190 Vgl. noch: Gruppe MAGMA, Die KPD und der Antisemitismus,
www. Rote-ruhr-uni.com
[12] علیرضا پرتوی،
همان منبع
[13] William Shakespeare, Der Kaufmann von Venedig, Stuttgard, 1989
[14] در این
زمینه نگاه کنید
به دو اثر
درخشان:
1)Helmut Berding, Moderner Antisemitismus in
Deutschland, Frankfurt a. Main, 1988
2)Paul W. Massing,
Vorgeschichte des politischen Antisemitismus, Frankfurt a. Main, 1986
[15] دهقان
زهما همان
منبع
[16] علیرضا
پرتوی، همان
منبع
[17] علیرضا پرتوی،
همان منبع
[18] علیرضا پرتوی،
همان منبع
[19] W. I. Lenin, Der Imperialismus als höchste Stadium des Kapitalismus,
Ausgewählte Werke, Bd.I, S 777
[20] Enzo Traverso, a. a. O., S. 38
[21] Ebda, S. 41
[22] Ebda, S. 41f
[23] Karl Marx, zur
Judenfrage, Bd. I , Berlin, 1979, S. 376
[24] Ebda, S. 377
[25] Detlev Claussen,
Versuch über den Antizionismus. Ein Rückblick, in: Leon Poliakov, Vom
Antizionismus zum Antisemitismus, Freiburg, 1992, S. 8
[26] Ebda, S. 9
[27] در این
رابطه نگاه کنید:
1)
Ders. , S. 8ff
2)
Klaus Holz, Die
Gegenwart des Antisemitismus. Islamitische, demokratische und antizionistische
Judenfeindschaft, Hamburg, 2005, S. 87f.
[28] G. W. F. Hegel, Grundlinien der Philosophie des Rechts, Hamburg, 1955, §
289
این اثر به
زبان فارسی
ترجمه شده
است:
گئورگ ویلهلم
فریدریش هگل،
عناصر فلسفه
حق یا خلاصهیی
از حقوق طبیعی
و علم سیاست،
انتشارات پروین،
ترجمۀ مهبد ایرانیطلب