_____________________________________________________________________

نوشته هايی که در تريبون آزاد می آيند يا از نظر شيوهء پرداخت به مسايل و يا هم شيوهء بيان و يا هم در اصل کم از کم  دارای نکاتی اصولاً مغاير  با مشی نشراتی آسمايی  هستند ، اما به پاس آزادی بيان  منتشر می شوند. مسؤوليت اين نوشته ها همانند ساير مطالب منتشره بر عهدهء نويسنده گان آن ها است.

_____________________________________________________________________

رسیدن به آسمایی: 19.10.2007 ؛ تاریخ نشر در آسمایی :23.10.2007

غلامرضا پرتوی*

ازصهیونیزم که فرزند خلف فاشیسم است دفاع نکنیم

پیرامون نوشتهء
"یهودی‌ستیزی مدرن در پوشش نقد صهیونیزم"
آقای دهقان زهما **

از خوانندهء ارجمند طلب مینمایم که پیش از مطالعهء این نوشته، نوشتهء آقای فارانی و آقای زهما را مطالعه نماید.
در سایت اینترنتی "نقد و جامعه"، به مقالهیی از آقای دهقان زهما برخوردم که نقدی بود به مقالهء "اجمل نقشبندی باید کشته میشد" از آقای فاروق فارانی. از آنجایی که آقای فارانی یکی از شخصیتهای شناخته شده و انقلابی مردم افغانستان است، مقالهء مذبور توجهام را جلب نمود و آن را مطالعه نمودم. در خاتمه بر این باور شدم که هیچ نقد و افشاگریی نمی‌تواند مقالهء آقای زهما را به اندازهء محتویات درونی خودش افشا سازد. ولی لفافههای باصطلاح تیوریک و تحریفات تاریخی که در سرتاسر نقد موج میزند، مرا بر آن داشت تا به ایجاز، مطالبی در مورد این نقد تقدیم خوانندگان شما نمایم.
بر مبنای این حکم معروف و همه جا گسترده که "تنها معیار حقیقت عمل است" ، لازم میدانم که نقد آقای زهما را تحلیل نموده و نتایج عملی حاصل از موضعگیریهای ایشان را، بدست آورم تا خوانده نقطه نظرات ایشان را از جهت ارزش عملی آن نیز، باز شناسد
در نقد آقای زهما چنین آمده است:
1- "...نباید به فراموشی سپرد که احزاب کمونیست در اروپا در موضعگیری علیه فاشیزم دچار اشتباهاتی سهمگین شدند. به عنوان مثال حزب کمونیست آلمان به رهبری ارنست تلمن (Ernst Thälmann) در جمهوری وایمر به جای اخطار از هیولای آدمخوار فاشیزم، سوسیال دمکراسی و فاشیزم را کنار هم قرار داد و بر هر دو یکسان و همردیف به عنوان نمایندگان سرمایه داری یورش برد..."
حال ما برای رسیدن به واقعیت می‌بایست پدیده های پیش از جنگ جهانی دوم را خوب بشناسیم و عمل کرد آن‌ها را درست ارزیابی کنیم. برخورد سطحی و مغرضانه به فاکتهای تاریخی دشمنی آگاهانه به شعور مردم است. ما باید به شعور مردم احترام بگذاریم.
کاووتسکی یکی ار پرچمداران سوسیال دمکراسی، در جنگ جهانی اول با شعار همکاری طبقه کارگر آلمان با حاکمین این کشور برای حمله به تزار، جنبش کارگری را برای دهها سال زیر نفوذ سرمایه داری و ایدهیولوژی آن کشاند و فاسد کرد. فرزندان خلف سیاسی او در سالهای 30 قرن گذشته، با قدرت و تمام تلاش سعی در منحرف کردن، به زانو درآوردن و انهدام جنبش کمونیستی در خدمت بورژوازی تازه برخاسته در قالب سیاسی NSDAP ، نمودند. حتی در ابتدای قدرتگیری نازیهای آلمانی، تلمن برای جلوگیری از به قدرت رسیدن هیتلر، به سوسیال دمکراتها پیشنشهاد همکاری کرد ولی آن‌ها به جنبش کمونیستی ، کارگری و ضد فاشیستی آلمان برای چندمین بار خیانت کردند.
تلمن و حزباش با تمام قدرت علیه به قدرت رسیدن هیتلر پا فشردند و مبارزه کردند. او در مورد انتخابات پارلمان 1932 چنین شعاری داد: "کسیکه هیندن بورگ را انتخاب می‌کند، هیتلر را انتخاب می‌کند، کسی که هیتلر را انتخاب می‌کند، جنگ را انتخاب می‌کند."
تلمن، مجدداً به حزب سوسیال دمکراسی آلمان برای سرنگونی هیتلر پیشنهاد همکاری داد که طبق معمول رد شد. در واقع ایدهیولوژی سوسیال دمکراسی همان ایدهیولوژی بورژوازی هار آلمان در درون و بخشی از اپوزیسیون جنبش کارگری بود. بعد از به قدرت رسیدن هیتلر، حزب سوسیال دمکرات که وظیفهء اخلال در جنبش کمونیستی را خوب انجام داده بود، از خدمت مرخص و ممنوع اعلام شد. مثل ممنوع شدن حزب توده ایران بعد از خدمت کامل به رژیم خمینی. هر جنبش سیاسی طبقهء کارگر اگر بخواهد پایاش را از نظام سرمایهداری بیرون بگذارد، باید دشمن در قدرت و دشمن درونی را که از لحاظ ایدهیولوژیک – سیاسی متحدا عمل می‌کنند، منهدم سازد. تلمن بدست هیتلر کشته شد، حزب او نیز (KPD) غیر قانونی اعلام گردید، به این جهت سوسیال دمکراسی برجایش ماند و با وجود ضرباتی که از هیتلر خورد، بعد از جنگ جهانی دوم، به مقام نمایندگی بورژوازی امپریالیستی یکی ار قدرتهای بزرگ جهان (آلمان) ترفیع مقام یافت و وظیفهء تاریخی خود را به انتها رسانید. روند واقعی تاریخ، بر موضع تلمن روشن و شفاف صحه میگذارد.
مثالی دیگر: ساختار جامعه ایران در مرحله یی از تاریخ قرار دارد که انقلاب آیندهاش،انقلاب سوسیالیستی است. دقیقا در این اوضاع عده یی، درمقابل انقلاب طبقاتی پرولتاریا، "انقلاب مخملی" را علم کردهاند که چیزی جز رفرمهای آبکی را در دستور کار قرار نمیدهد. انقلابیون ایران چاره یی ندارند به جز این که نیروها و تیوریهای انقلاب مخملی و خاینین حاکم بر ایران را در یک سطح افشا کنند. زیرا دشمن درونی خطرش به مراتب کشندهتر از دشمن بیرون است.
از یک زاویه میتوان به آقای زهما حق داد و آن این که چون ایشان خواست بیرون رفتن از نظام سرمایهداری را گناه بزرگی میشمارد، درخواست کمونیستها مبنی بر انهدام بورژوازی (چه ماسک دار در درون جنبش و چه بی ماسک") را باید"اشتباهاتی سهمگین" ارزیابی نمود.
سیر اندیشهء آقای زهما چنین است که در مبارزه با دشمن در قدرت سیاسی، می‌بایست با دشمن داخلی درون جنبش که همان ایدهیولوژی حاکمین را نمایندگی می‌کند، مماشات نمود. به آن‌ها در سطح ملایمتر، آبکیتر، کم رنگتر و تعارفیتر برخورد کرد. چنین برخوردی از نظر عملی یعنی شکست متوالی و پی در پی هر جنبش انقلابی.
2-"به همین دلیل نه تنها عوامالناس بلکه پاره یی از منتقدین راستگرا و چپگرا نظم سرمایهداری را با تجرید از کلیت آن به سرمایه مولد و کار مولد در مقایسه با سرمایه مالی که در آن کار مولد به چشم نمی‌حورد، جنبه تقدس بخشیدهاند. به سخن دیگر سرمایه مالی به مثابه بخش طفیلی و پلید سرمایه شناخته شده است. معنای طفیلی بودن سرمایه مالی البته از دیدگاه ایدهیولوژی پردازان آن، نیز در این نکته نهفته است که سرمایه مالی بلاواسطه با سود و سودگیری سر و کار دارد و چیزی تولید نمیکند. چنین نگرشی، به سرمایه و شیوه تولید سرمایهداری به عنوان یک واحد لایتجزا و یک کلیت نمینگرد، بلکه، سرمایه مالی را که خود تکمیل کننده سرمایه مولد است به مثابه یک پدیده پلید ترسیم می‌کند. با چشم پوشی از کلیت روابط تولیدی که استثمار و سود رکن اصلی تمام حوزهء آن است... روابط سرمایهداری به سطح روابط اخلاقی در جامعه تنزل مییابد، زیرا که مقولاتی چون پلید و نیک متعلق به دین و حوزه اخلاق اجتماعی است."
من این نقل قول طولانی را آوردم تا خواننده به طور کامل با سیستم فکری آقای زهما در این مورد خاص آشنا شود.
حال سووال می‌شود که چه کسی به سرمایه و شیوه تولید سرمایهداری به عنوان یک واحد لایتجزا و یک کلیت نمینگرد؟ منظور نویسنده بدون ذکر نام، لنین است. زیرا لنین برای اولین بار از طفیلیگری سرمایهء مالی صحبت به میان میآورد. برای این که خواننده بداند که آقای زهما با چه شیوه یی مواضع رهبران طبقه کارگر را تحویل خواننده میدهد، به طور فشرده مواضع لنین را در این مورد نقل میکنیم:
"باری، امپریالیسم عبارت از انباشت عظیم سرمایهء پولی در چند کشور معدود که میزان آن چنانکه دیدیم به 100 – 150 میلیارد فرانک اوراق بهادار بالغ میگردد. از این جاست رشد فوقالعادهء طبقه یا به بیان صحیحتر قشر بهره بگیر، یعنی افرادی که از محل بهرهء سهام زندگی می‌کنند و در هیچ کاری شرکت ندارند یعنی حرفهء آن‌ها بی عملی است. صدور سرمایه که یکی از مهمترین پایههای اقتصادی امپریالیسم است، این گسیختگی کامل ارتباط قشر بهره بگیر با تولید را تشدید می‌کند و بر سراسر کشوری که با بهرهکشی از کار چند کشور و مستعمره فراسوی اقیانوسها زندگی می‌کند، داغ طفیلیگری میکوبد." (لنین – امپریالیسم بالاترین مرحلهء سرمایهداری)
1- چنانکه خواننده توجه مینماید، در نقل قول لنین و در موضع گیریهای او اساساً از سرمایه مالی پلید و سرمایه تولیدی نیک صحبتی در میان نمیآید. اگر چنین بود که آقای زهما می‌گویند، اساساً لنین، نه انقلاب اجتماعی را مطرح می‌کرد ونه گذار به سوسیالیسم و نه دیکتاتوری پرولتاریا را. این یک شیوهء منحط و عقب افتاده از جانب آقای زهماست که به کار گرفته می‌شود. و آن هم برای دفاع از صهیونیسم. که ما در ادامهء این مقاله آن را خواهیم دید.
2- یکی از دستاوردهای دوران ساز لنین کشف و شناخت مرحله امپریالیسم در کل دوران نظام سرمایهداری است. هر کس که امروز از امپریالیسم صحبت می‌کند، مدیون لنین است. در نقل بالا، لنین می‌گوید یکی از شاخصهای امپریالیسم به عنوان مرحله یی از نظام سرمایهداری، انباشت عظیم سرمایهء پولی در چند کشور معدود است.
3- این انباشت پولی، قشری را به وجود میآورد که خود مستقیما در تولید شرکت ندارد. این قشر در هیچ فعالیت عملی تولیدی و غیر تولیدی سهیم نیست. فقط از نزول خواری و بورس زندگی می‌کند. در نتیجه هر چه صدور سرمایه به خارج بیشتر باشد، این قشر انگل و طفیلی، از پروسهء تولید دورتر میگردد.
4- صدور سرمایه اساساً به کشورهایی است که این سرمایه را برای تولید و بهرهکشی (تولید ارزش اضاف) لازم دارند. در نتیجه این سرمایه مالی، خود، یعنی ارزش اضافه تولید شده.
چنانکه خواننده به روشنی از نقل قول لنین در مییابد، او از یک واحد کل و لایتجزا صحبت می‌کند که بخشی از آن به عنوان بنیان مرحلهء امپریالیسم، شکل خاصی به خود گرفته است و قشر انگلی و طفیلی را به وجود آورده است. این یک روند تولید اجتماعی است و به پلیدی و نیکی کاری ندارد. در عین حال لنین به روشنی می‌گوید که صدور این سرمایه مالی به کشورهایی است که تولید می‌کنند. یعنی سرمایه مالی را از تولید ارزش اضافه جدا نکرده است. دیگر این که لنین از این تحلیل و نتایج، درس اخلاقی نمیگیرد بلکه به طبقه کارگر می‌گوید که تو باید برای رهایی از این نظام طفیلی و انگل، انقلاب کنی.
حال ببینیم آقای زهما از نقل قول لنین چه فهمیده است. همان فهم قدیم که ذکر گردید:
"با چشم پوشی از کلیت روابط تولیدی که استثمار و سود رکن اصلی تمام حوزهء آن است... روابط سرمایهداری به سطح روابط اخلاقی در جامعه تنزل مییابد، زیرا که مقولاتی چون پلید و نیک متعلق به دین و حوزه اخلاق اجتماعی است"
این را می‌گویند تقلب در ارایهء نظریات غیر خودی برای این منظور که بگوید؛ معتقدین به طفیلیگری سرمایهء مالی، به تقدیس سرمایهء تولیدی میپردازند و چون یهودیها در سرمایهء مالی فعالند، کمونیستها موضع یهود ستیزی دارند. توجه کنید: "تنها هنگامی که ما یهود را حامل سرمایهء مالی بدانیم و آنرا با سرشت یهودیت ربط دهیم قالبوارهء بانکدار یهودی چهره مینمایاند." و ایشان معتقد است که کسانی که از طفیلیگری سرمایهء مالی صحبت می‌کنند یهود را چنین میبینند: "یهود = حامل سرمایه مالی (سود خوار) = پدیدهء پلید خون آشام."
1- تا کنون هیچ کس در دنیا، علت بانکدار شدن یک یهودی را نتیجهء یهود بودن او ندانسته است.
2- اگر هم کسی چنین ادعایی کند، از روی جهالت است. هر کس که تا 9 کلاس درس خوانده باشد میداند که بانکداران یهودی در دنیا چند نفری بیش نیستند. رباخواران یهودی نسبت به جمعیت یهود در دنیا، تعداد بسیار اندکی هستند. بقیهء یهودیان دنیا مردم زحمتکشی هستند که از یهودیت بانکدار یهودی، از یهودیت بانکدار مسلمان و از یهودیت بانکدار مسیحی و یهودیت رباخوار مسلمان، یهودی، مسیحی و از استثمار بی شرمانهء استثمارگرانش از هر ملیت و مذهبی، در رنج هستند.
مارکس در طرح مسألهء یهود، مسألهء یهودیت را به میان کشید. من برای این که برای خواننده بار دیگر درک مارکس ـ از مسألهء یهود و یهودیت، تداعی شود، پاراگراف کوچکی از کتاب "درباره مسأله یهود" را میآورم:
"مسیحیت از یهودیت سرچشمه گرفت و دوباره خود را در یهودیت مستحیل کرد. مسیحی از ابتدا یهودیِ نظریه پرداز بود، بنابراین یهودی مسیحی اهل عمل است و مسیحی اهل عمل، مسیحی دوباره یهودی شده است.... مسیحیت تفکر متعالی یهودیت است، یهودیت کاربرد عملی و عادی مسیحیت است، اما این کاربرد زمانی میتوانست جهانشمول گردد که مسیحیت به عنوان یک مذهب تکامل یافته، بیگانگی انسان از خود و طبیعت را به جهت نظری تکمیل کرده باشد. یهودیت، تنها در چنین موقعیتی میتوانست چیرگی جهانشمول پیدا کند که انسان بیگانه شده و طبیعت بیگانه شده را به اشیاء قابل بیگانه شده، قابل خرید و فروشی که دستخوش بردگی نیاز خودپرستانه و تجارت است تبدیل کند... آزادی اجتماعی یهود، آزادی جامعه از یهودیت است." (مارکس – درباره مسأله یهود) در این جا مارکس به روشنی از فرا رفتن از این جامعهء از خود بیگانه شده، به جامعه یی که انسان برای زندگی محتاج نیست کار خود را به دیگری بفروشد و از خود بیگانه گردد، صحبت می‌کند. از یهودیت که صحبت می‌کند، سرشت جامعهء استثمارگرانهء سرمایه داری را مد نظر دارد که در آن مسلمان و مسیحی و یهودی به یک سان دارای سرشت یهودیتاند. و گاه یهودیت مسلمان بیش از یهودیت یهودی است.
درک کلی جنبش کمونیستی از مسألهء یهود، چنین است که در فوق آمد.
حال خوب است ببینیم که آقای زهما از موضع مارکس و کمونیستهای امروزی چه درک کرده است: " تنها هنگامی که ما یهود را حامل سرمایهء مالی بدانیم و آنرا با سرشت یهودیت ربط دهیم قالبوارهء بانکدار یهودی چهره مینمایاند."
چه درک سطحی و ناپخته یی از گفتار مارکس و واژهء "سرشت یهودیت" در این نقل قول مشاهده می‌شود.
اصلاچه کسی یهودی را به معنای کل کلمه حامل سرمایه مالی میداند؟ آیا شما از کنار هر یهودی که میگذرید فکر میکنید که او حامل سرمایه مالی است؟ آیا هر کارگر فقیر یهودی حامل سرمایه مالی است.
اگر یهودیی حامل سرمایهمالی باشد و دیگران را توسط آن استثمار کند، او یهودی استثمارگر خونخواری است، دقیقا به همان اندازه که اگر یک مسلمان چنین کاری را بکند، خونخوار و استثمارگر است و یا هر مسیحی دیگر.
این کاملا روشن است که عده یی از یهویان حامل سرمایه مالی هستند، که بر مبنای گفتار مارکس آن را با سرشت یهودیت کل جامعه باید همساز دانست و نه فردی. با همان سرشتی که مسیحیت و اسلامیت دچار آن هستند، با همان سرشتی که جامعه طبقاتی با شدت دچار آن است و ما یهودیت را در بل گیتس مسیحی، رفسنجانی مسلمان و شارون یهودی به خوبی میبینیم.
3- درک کژ و علیل آقای زهما از مسألهء "یهودیت" که مارکس مطرح کرده از یک جانب و بانکدار بودن انگشت شماری یهودی از جانب دیگر، آقای زهما را به مخمصهء عجیبی دچار کرده که مجبور شده است چنین افاضاتی را بفرمایند: "یهود ستیزی به عنوان یک پدیده کاملا غیر عقلانی نه تنها منافی اقتصاد سرمایهداری نیست بل، سرمایهداری در بسا موارد آنرا از دورن خویش تولید می‌کند و پدیده درونی شده در آن است."
اولا- یهود ستیزی مربوط به فقط جامعه سرمایه داری نیست بلکه مربوط به جامعه طبقاتی و روابط تولیدی آن است. در جامعه قبیله یی عربستان نیز یهود ستیزی وجود داشت، در جامعه فیودالی (قرون وسطی اروپا و مخصوصا دوران انگیزیسیون) نیز با قدرت وجود داشت و در جامعه سرمایهداری نیز وجود دارد. یهود ستیزی اساساً مربوط به انسان ستیزی جوامع طبقاتی است. یهود ستیزی فقط بخشی از این انسان ستیزی است.
دوماٌ - آقای زهما از قرار معلوم با درک هگلی پیش از مارکس به قضایا برخورد می‌کند. زیرا او یهود ستیزی را بر بستر عقلانیت، آن طور که هگل مسایل را میدید، بررسی می‌کند و نه از جنبهء مناسبات تولید و ابزار تولید، که مارکس میبیند. به همین دلیل این مسألهء مهم را که ریشههای طبقاتی در مناسبات تولید دارد به عقلانیت و غیر عقلانیت، یعنی در سطح فرهنگی و ادب، میرساند.
خلاصه این که ایشان معتقد هستند:
هر کس از طفیلیگری و گندیدگی سرمایه مالی و یهودیت صحبت ‌کند، طرفدار سرمایهء تولیدی است و ذاتاً ضد یهود و یهود ستیز. و یهودی ستیزی دعوای سرمایه تولیدی با سرمایه مالی است.
چنین است تحلیل "زیربنایی" و مشعشعانهء آقای زهما.
تمام تحلیلهای مشعشعانه و "عقلانی" آقای زهما برای مقابله کردن با موضعی است که آقای فاروق فارانی در مقالهء فوق به دست داده است. یعنی گفته است"اما وجود اسراییل امروزه ربط چندانی به مساله یهود ندارد. اسراییل امروزه سگ نگهبان "فاشیسم قاروی" سفید در تمام جهان است... وقتی دراکولای اصلی، دندان در گلوی قربانی خود فرو میبرد، نه تنها خودن او را میآشامد بلکه قربانی خود را نیز به دراکولای خون آشام دیگری مبدل می‌کند.داستان صهیونیسم نیز چنین است. فاشیسم سفید هیتلری وقتی به یهودان ستمهای بزرگی روا داشت، از میان آن همه قربانی، صهیونیزم دراکولا شده نیز سر بلند کرد..."
آقای زهما از مواضع آقای فارانی در نقل قول فوق بسیار عصبی و برافروخته است و آن را یهودستیز میداند. ایشان برای مقابله با موضع آقای فارانی، در مرحلهء اول مقدمه یی را طرح می‌کند که بسیار جالب و آموزنده است: "نژادباوری مدرن، یهودستیزی مدرن و فاشیسم همه پدیدههای اجتماعیاند که در بستر تمدن مدرن سیراب و تناور شدهاند..."
دو سووال و دو جواب:
1- آیا تمدن پرورش دهندهء فاشیزم است؟ یا تقدس بینهایت مالکیت خصوصی در مرحله یی از رشد سرمایهداری که لگام بر پیشرفت جامعه میزند پرورش دهندهء فاشیسم است؟ آقای زهما معتقد است که فاشیسم نتیجهء تمدن است و یا در بستر تمدن سیراب و تناور می‌شود. پس: زنده باد بربریت و بیتمدنی.
تمدن یعنی پیشرفت علم، پیشرفت جامعه، پیشرفت ابزار تولید و پیشرفت دمکراسی. همهء این پیشرفتها، نیروهای ضد خود را نیز دارند که عبارتند است از دشمنی با علم، ترمز جامعه، و در مقابل دمکراسی، اعمال فاشیسم. در نتیجه باید این شعار را طرح کرد: زنده باد تمدن و دمکراسی. مرگ، بر عقب گرایی و فاشیسم.
2- آیا هر نیرو و یا جنبش فاشیستی یهودیستیز است؟
تاریخ 100 سال اخیر بر علیه آقای زهما حکم میدهد:
امپریالیسم خونخوار و جنایت کار آمریکا، همان که افغانستان را اشغال کرد و بیش از یک میلیون از مردم بی گناه عراق را قتل عام نمود و عراق را به تلی خاک تبدیل کرد، سردمداران کشور اسراییل را همچون میلجک دربار ناصرالدین شاه، در آغوش خود میپرورانند. امپریالیسم آمریکا به علت ذات ضد بشر بودناش دشمن خونین مردم یهودی اسراییل است ولی حاکمین یهودی اسراییل را روی چشم میپرورانند و از آن‌ها حرف شنوی دارند.
فاشیزم هیتلری واقعا ضد یهود بود ولی فاشیسم ژاپونی اصلاً چنین مسأله یی نداشت. صدام حسینِ فاشیست، ضد یهود نبود. خمینی فاشیست و رژیم فاشیستیاش نیز ضد یهود نیستند.
پس در این صورت ضد یهود بودن و ضد یهود نبودن مسأله ییست سیاسی. و آن بستگی به این دارد که یک نیروی سیاسی در جهان چه هدف مشخصی را تعقیب می‌کند. تعقیب آن هدف گاهی ضروری میسازد که موضع ضد یهود بگیرد، مثل فاشیسم هیتلری و گاه ضروری میسازد که موضع یهود دوستی اتخاذ نماید، مثل یهود دوستی سردمداران امروزهء آلمان، رژیم خونخوار وجنایت کار آمریکا و... زمانی که اقای زهما میفرمایند که: "با شکست فاشیسم در اروپا یهود ستیزی اشکار، به طور نمونه بانکدار یهودی و یهود توطیهگر، در مطبوعات رسمی و نهادهای دولتی از جانب اکثریت کشورهای غربی که خویشتن را پایبند ارزشهای حقوق بشر میدانند ممنوع اعلام گردید و گفتمان یهود ستیزی آشکار مبدل به یک تابو گردید." نشان میدهد که او آگاهانه به چشم مردم خاک میپاشد. آمریکاییها برخلاف قوانین حقوق بشر و قوانین مصوبه در سازمان ملل متحد به خاک عراق حمله کردند و این سرزمین را با خاک یکسان نمودند. آنگلیسیها نیز با بی احترامی به همان قوانین، دنبال آمریکاییها افغانستان و عراق و یوگوسلاوی را بمباران کردند و مردم را کشتار نمودند. ایتالیاییها و اسپانیاییها نیز با بالاییها در رقابت بودند. و... امروز وضعیت واقعی حقوق بشر در تمام کشورهای قدرتمند اروپا چنان است که تو اگر بخواهی با زنات همبستر شوی چندین گوش و چشم، تو و همسرت را میشنوند و میپایند. در مبایلهایی که قرار است به بازار بیاید، با اولین شماره و رابطه با خارج، تمام اطلاعات ژنتیک تو را به یک مرکزی سری میفرستد و تا ابد الابد ثبت مینماید. تمام سازمانهای دمکراتیک و کمونیستی بابالاترین ابزارهای فنی و اطلاعاتی تحت کنترل و فشار هستند. فاصلهء فقر و ثروت هر روز ابعاد نجومی به خود میگیرد. جنایت، خود کشی، اعتیاد سیری صعودی دارد. این کشورها امروزه سینه چاک دولتمردان اسراییل هستند.
من نمیدانم که با چه وجدانی و چرا، آقای زهما میخواهد به مردم بقبولاند که این کشورها پایبند دمکراسی و حقوق بشر هستند! چون از اسراییل پشتیبانی می‌کنند؟
ولی ما با مطالعهء سطور بعدی نوشتهء ایشان، دلیل و هدف این غلط گویی را بدست میآوریم:
"یکی از این عناصر جدید یهودستیزانه... نقد نادرست صهیونیسم است. آن‌ چه که کاملا جدید است، مقایسهء دولت اسرایل با نظام فاشیستی آلمان و شیطان سازی نظاممند صهیونیسم است که من در ذیل خواهم کوشید تا آنرا شرح دهم."،"صهیونیزم نام دیگر و تعریفی برای ناسیونالیزم یهودی است..."،"نقد عقلانی صهیونیزم به مثابه خرد سیاسی دولت اسراییل که در منطقه پیاپی شرایط استثنایی را اعلام میدارد و به خاطر منافع ملی خویش جلوی ایجاد یک دولت خود مختار و قوی فلسطینی را میگیرد، نه تنها درست است بلکه خیلی ضروری است. نقد صهیونیزم هنگامی در دامچاله یهودستیزی میغلتد که بفراموشی سپارد که جنگ پدیده درونی شده در سیاست و ناسیونالیزم است . به همین دلیل همواره خونین است. به هنگامی که ما بکوشیم تا به ناسیونالیزم یهودی و منافع سیاسی دولت اسراییل خصیصه کثیفتر از دیگر منافع سیاسی دولت - ملتها بخشیم و آنرا با سرشت یهویت پیوند زنیم بدون شک به نظریههای یهودستیزانه نزدیک شدهایم"،"ویژگیهای مهم فاشیسم عبارتند از ایدهء نژاد، تقدس رهبر و رهبرگرایی، نفی فردگرایی، تقدس جماعت دربرابر جامعه، براندازی آزادیهای مجرد شهروندی و ناسیونالیزم افراطی."
نقل قولهای فوق کل آن سیستم فکری است که با نظر آقای فارانی به مقابله بر میخیزد. حال ما نقل قولهای فوق را به تحلیل میکشیم.
خلاصه نقل قولهای فوق چنین اند
1- اگر دولت اسراییل را با فاشیسم هیتلری مقایسه کنید، یهود ستیز هستید.
2- صهیونیسم تعریفی است برای ناسیونالیسم یهود. جنگ هم پدیده درونی شده سیاست و ناسیونالیسم است و خونین.
3- اگر ما بگوییم که منافع ناسیونالیستی دولت اسراییل کثیفتر از منافع ناسیونالیستی مثلا ملت فلسطین است، یهودستیز شدهایم. به ویژه اگر آن را با سرشت یهودیت پیوند بزنیم خیلی یهود ستیزتر شدهایم.
دولت اسراییل در داخل اسراییل تمام آزادیهای واقعی طبقه کارکن را از بین برده است. هیچ سازمان مردمی و چپ قادر به فعالیت علنی نیست. زنان در اسراییل بی حقوقترین زنان جهان هستند. دولت اسراییل با یک ناسیونالیسم افراطی (صهیونیسم) ارتجاعی، تاریخا در صدد امحاء ملت فلسطین است. روزی نیست که جوانانی سنگ قلاب به دست فلسطینی توسط سربازان اسراییل کشته نشوند. اسراییل در صدد اشغال سرزمینهای دیگر است. دستان اسراییل به خوان هزاران فلسطینی، لبنانی، مصری، عراقی و... آغشته است. تجاوز به حق حاکمیت ملل اطراف یکی از ویژگیهای ناسیونالیسم اسراییلی (صهیونیسم) است. این همان ویژگیهای فاشیسم هیتلری است. باید از یهودیان زحمتکش درون اسراییل و مردم زحمتکش کشورهای اطراف در مقابل یهودیت صهیونیستی دفاع کنیم. اسراییل امروز نه بر مبنای ضرورت رجعت مجدد یک قوم به سرزمیناش که دو هزار سال از آن دور بوده، به وجود آمده است، بلکه بر مبنای ضرورت و اقتضای سیاست بینالمللی انگلیس و آمریکا در منطقه پا به عرصهء وجود گذارده است. آن هم باتوطیه خون ریزی و بیرون ریختن گروه گروه فلسطینی از وطنشان. ولی به هر حال مردم زحمتکش اسراییل امروزه در این سرزمین به کار و زحمت مشغولند، مبارزه علیه صهیونیسم و محو و نابودی آن و ایجاد شرایطی که ملت فلسطین و ملت زحمتکش یهود برادرانه در کنار هم زندگی کنند، یکی از وظایف تاریخی بشریت است.
آقای زهما با گفتن: " جنگ پدیده درونی شده در سیاست و ناسیونالیزم است." در مقابل سیاستهای خانمان برانداز صهیونیستها در منطقه کرنش می‌کند.
آقای زهما، در دوران امپریالیسم که تهاجم سرمایه و سرباز به کشورهای پیرامونی یکی از ارکان آن است، دو نوع ملت داریم: ملتی که در تهاجم قرار گرفته و ملتی که مهاجم است. ملت فلسطین در تهاجم قرار دارد. در نتیجه دفاع این ملت از خود در مقابل امپریالیسم و صهیونیسم، سیاست و جنگ این ملت برای ازادی ملی، اگر زحمتکشان این ملت در این آزادی به تکامل و تعالی برسند، مترقی و انقلابی است. دولت متهاجم سرمایهداری به یک ملت تحت ستم، دولتی است ارتجاعی. در نتیجه سیاست و ناسیونالیسم این ملت مهاجم سیستمی است فاشیستی وامحاءگرایانه. سیاست زحمتکشان عراق و افغانستان برای بیرون راندن مهاجمین آمریکایی، انگلیسی و اروپایی از وطنشان، از نظر ملی، بسیار انقلابیست در حالیکه سیاست و ناسیونالیسم آمریکایی در منطقه، فاشیستی و بسیار ارتجاعی و خطرناک است. حال اگر ما سیاست و ناسیونالیسم زحمتکشان افغانستان را هم سطح و همطراز سیاست و ناسیونالیسم آمریکایی بکنیم، فقط و فقط خاک بر چشم مبارزین افغانی پاشیدهایم و سجده یی هم در مقابل آمریکاییها و یا اسراییلیها نمودهایم. آقای زهما، حال شما مختارید یکی را انتخاب کنید. کدام را انتخاب میکنید؟
البته ایشان راه خود را انتخاب کرده است: "اسراییل به هیچ وجه قصد نابودی اعراب و فلسطینیها را به مثابه یک "نژاد" و یا "جماعت" ندارد. اسراییل با دشمنان سیاسی خویش میجنگد. یکی از این دشمنان حماس است که خرد سیاسی خویش را قرائت ویژه یی از اسلام دارد و همچنان یهود ستیزی مدرن را شایعه پراکنی می‌کند." از این روشنتر و شفافتر میتوان از فاشیسم اسراییلی دفاع کرد و آن را موجه جلوه داد؟ از این بهتر نمیتوان مبارزات حق طلبانهء ملت فلسطین را در حماس خلاصه کرد و کشتار هزاران فلسطینی را توجیه نمود؟ آقای زهما، آیا میدانید وقتی ملتی را از سرزمیناش بیرون میکنند و آن را پراکنده مینمایند، این ملت، به صورت ملت یا در شرف نابودی قرار میگیرد و یا نابود شده است!
آقای زهما با چنین احساساتی نسبت به ملتهای مورد تهاجم، با چنین کوله بار تیوریک و با چنین سیاستی به مقابله با نظرات آقای فارانی می‌رود.
آقای فارانی در مورد نقش نژادپرستی در جامعه چنین می‌گوید: " فاشيسم بصورت عمده بزرگترين پايگاه و سکوي پرش فکريش نژاد پرستي است. چيزي که دموکراسي، ليبراليسم، فاشيسم و سوسيال دموکراسي غرب همه به جهان بيگانه با خود شان از آن ديدگاه نگاه ميکنند و از همان موضع برخورد مينمايند."
در نقد این جمله، آقای زهما مینویسد" آقای فارانی با قرائت کاملاً غیر انتقادی مقدمه افغانستان در مسیر تاریخ هر گونه تمایز میان جنبش‌های سیاسی و فکری مانند لیبرالیزم، سوسیال‌دمکراسی و فاشیزم را نفی می‌کنند. این گونه برخورد ریشه عمیق در جنبش‌های لنینیستی و استالینیستی دارد که با یکسان‌گرایی هر گونه تمایز و ویژگی‌های این جنبش‌ها را از میان برداشته است و هر سه را نمایندۀ سرمایه‌داری می‌خواند. در همین‌جا با کمال تأسف باید گفت که آقای فارانی جنبش‌های سیاسی و فکری چون لیبرالیزم، سوسیال‌دمکراسی و فاشیزم را با نظام دمکراسی اشتباه گرفته‌اند. و گر نه چگونه می‌توان دمکراسی را که نظام سیاست‌گزاری در روابط معین و خاص است با جنبش‌های سیاسی مانند لیبرالیزم، سوسیال‌دمکراسی و فاشیزم یکی دانست؟"
من با طلب پوزش از خواننده باید از آقای زهما سووال کنم: آقای زهما، آیا شما نقل قول فوق از آقای فارانی را با دقت خواندهاید یا یک بار سرسری مرور فرمودهاید؟
چه طور می‌شود انسان با دقت نقل قول آقای فارانی را خوانده باشد و بگوید ایشان فاشیسم و لیبرالیسم را یکسان میگیرد؟
بحث آقای فارانی در توضیح نقاط اختلاف و یا تشابه آن‌ها نیست. بحث ایشان از آن عاملی بنیادینی است که می‌تواند در شرایط متفاوت اجتماعی و تاریخی، این یا آن را رشد دهد، بپروراند و یا یکی را به دیگری تبدیل نماید.
وقتی از این بحث عمیق و علمی، آقای زهما این را میفهمد که آقای فارانی لیبرالیسم و سوسیال – دمکراسی را یکی گرفته است، باید به حال آقای زهما رقت آورد. آیا شما این مسأله را که اکثر کشورهای اروپایی، از یک موضع نژادگرایانه که از بطن شرایط تولید داخلی آن‌ها نشأت میگیرد، به غیر خودیها، یعنی کشورها و مردمان دیگر قارهها برخورد می‌کنند، نفی مینمایید؟ اگر این قبول است، شما مجبور هستید از قلم فرسایی در مورد چگونگی اختلاف بین فاشیسم و لیبرالیسم چشم بپوشید و نظر آقای فارانی را بپذیرید. البته من میدانم که شما هیچ گاه آگاهانه چنین شهامتی را نخواهید داشت زیرا تبختر و موضع صهیونیسم دوستانهء شما، مواضع آقای فارانی را بر نمیتابد. زیرا شما معتقدید که نظر آقای فارانی "ریشه عمیق در جنبشهای لنینیستی – استالینیستی دارد..." البته امروزه چماق "استالینیستی" توسط تمام قدرتهای بورژوازی اروپا بر سر هر کسی فرود میآید که نظرات پابرجا و محکمی را علیه بورژوازی ارایه دهد.
آقای زهما در ادامهء نقد خود قدری کوتاه می‌آید و مینویسد: "اگر آقای فارانی مینوشتند که رویارویی غرب با کشورهای پیرامونی نژادباورانه است و به خاطر اثبات این تز نظریه و اسناد ارایه میکردند، مشکلی در کار نبود."
جملهء" مشکلی در کار نبود" از نظر من به معنی قبول نظر آقای فارانی است.
ولی مشکل آقای زهما این است که نظر آقای فارانی را سطحی و مکانیکی میفهمد. زیرا چنین مینویسد"البته آقای فارانی میخواهد به ما تفهیم کنند که نژادباوری عنصر اساسی برای جهان بینی فاشیستی، به قول آقای فارانی سکوی پرش است. پس نژادباوری همان فاشیسم است و فاشیزم همان نژادباوری؛ و از آن جایی که رویارویی غرب با جهان بیگانه نژادباورانه است، لیبرالیسم، سوسیال دمکراسی و خود فاشیزم همه فاشیستهای قارویاند..." واقعا خنده دار است: اقای فارانی از نژادباوری به عنوان عنصر اساسی برای فاشیسم یاد می‌کند ولی آقای زهما یک خط بعد همین مسأله را از قول آقای فارانی، نژادباوری مساوی فاشیسم است به خورد ما میدهد. آقای زهما، حواستان سرجایش است؟
آیا قبول است که کشورهای بزرگ غرب، کشورهای امپریالیستی هستند؟ یا نه؟ خود این کشورها معتقدند که امپریالیستی هستند. اگر کسی میخواهد بگوید نه باید با سران این کشورها وارد جر و بحث شود.
ما قبول داریم که این کشورها امپریالیستی هستند. برای ما که از کشورهای پیرامونی هستیم بسیار پر اهمیت است که بر مبنای تحلیل آقای فارانی، در هر لحظه یی آمادگی خیزش یک قدرت فاشیستی از غرب را داشته باشیم. متأسفانه در صد سال اخیر تقدس مالکیت خصوصی تا سطح تهاجم جهت کسب بازارهای جهان و گرایشات شدید نژادباورانه، به طور مکرر یک قدرت امپریالیستی را از غرب بر سر ما نازل کرده که در منطقه ما شدیدا فاشیستی عمل نموده است. آلمان جنگ جهان اول، آلمان جنگ جهانی دوم، ایتالیای جنگ جهان دوم، امریکا و انگلیس امروز در مناطق ما قدرتهای جهنمیی هستند که یکی از عوامل بنیادین وجودشان نژادباوری بسیار ارتجاعی و خطرناک است. "فاشیسم قاروی" یعنی فاشیسمی که از این قاره برمیخیزد و نه این که در این قاره همه یکباره و یکجهت و یک زمان فاشیست میشوند.
عدم درک صحیح از این مسأله و موضع لجبازانهء اقای زهما در آموزش از آقای فارانی کار را به جایی میکشاند که مینویسد: "اقای فارانی... با سطحیگری، یکسانگرایی و برخورد غیر متجانس دشمن کاملا غیر مریی خلق می‌کنند که فقط و فقط به درد شعارهای خیابانی می‌خورد."
انشاالله مبارک است. آمریکا در افغانستان، المان در افغانستان، ایتالیا در افغانستان، انگلیس در افغانستان، فرانسه در افغانستان، اسپانیا در افغانستان، نیستند. همه را آقای فارانی به عنوان دشمنان غیر مریی خلق نمودهاند. بارک الله به آقای فارانی با چنین توانایی!!! عجب دشمنان غیر مریی!! هیچ کدام نه میکُشند، نه به زنان و مردان افغانی تجاوز می‌کنند، نه این که بمبهاشان بر سر مردمی که جشن عروسی و مراسم عزاء برپا کردهاند میافتد، نه این که دولتهای عروسکی برپا می‌کنند. نه. همهء این‌ها ساختهء تخیلات و کژ اندیشی آقای فارانی است. زنده باد آقای زهما خوب تحلیل کردهاید.
آقای زهما درضمن مینویسد:"بدون شک باید بر این ادعا صحه گذاشت که یکی از عناصر مهم ایدهیولوژی فاشیزم نژادباوری است و این دو ایدهیولوژی نکات مشترک دارند و اما، ما هرگز نمیتوانیم این دو پدیده اجتماعی را یکی بپنداریم."
بالاخره آقای زهما همان را گفت که آقای فارانی در اول گفته بود. باز هم خوب است.
حال ببینیم آقای زهما مناسبات اسراییل و فلسطینیها را چه گونه میبیند: "دولت اسراییل در جنگ علیه فلسطینیها به خاطر دفاع از منافع ملی و دولتی خودش از وسایلی استفاده میورزد که تمامی دولتهای ملی سلطه طلب به خاطر دفاع و به کرسی نشاندن منافع خویش از آن کار میگیرند."
بقیهء مسأله را من ادامه میدهم: این وسایل عبارتند از ترور، خفقان، ارعاب، کشتار دسته جمعی، آواره کردن یک ملت، اشغال سرزمین دیگران به طور دایم، تعقیب مخالفین خود در هر کشوری و نابودی او، ایجاد خفقان سیاسی در داخل.
ولی هر کشور سلطه طلب در هر شرایطی از این وسایل استفاده نمیکند، مثلا چینیها هم سلطه طلب هستند ولی در شرایط امروز جهانی آن‌ها با شریانهای اقتصادی سلطهء خود را به پیش میبرند و حاکم میگردانند. وسایل فوق فقط زمانی تاریخ مصرف دارد که یک کشوری بخواهد ملتی را نابود و یا به قهر وادار به تسلیم بلاشرط نماید. این وسایل وقتی از زرادخانه بیرون کشیده میشوند که در دستور کار قتل عام و امحاء قرار دارد. درست در چنین شرایطی است که یهودیت امریکایی، روسی، جمهوری اسلامی، انگلیسی با شدت و بی پرده خود را علیه ملت ستم کش و یا خلق زحمت کش نشان میدهد. درست در چنین شرایطی است که یهودیت اسراییلی و امریکایی و ... به یهودی ستیزی میپردازد، زیرا که یهودیِ زحمتکش نیز جزو به موزهء تاریخ سپارندهگان نظم سرمایه هستند. ولی آقای زهما به آسانی از کنار این مسأله رد می‌شود و چهرهء بی گناه و معصومی را برای اسراییلیهای یهودی ستیز و یهودیت پرور، ترسیم مینماید.
چه کسی یهودی ستیز است؟ اندیشهء آقای فارانی؟ و یا اندیشهء آقای زهما؟
برای رسیدن به جوابِ درست این سووال شیوهء تفکر آقای فارانی و آقای زهما را با هم مقایسه میکنیم:
1- آقای فارانی می‌گوید: " فراموش نميکنم که يهودان خود قرباني فاشيسم بوده اند و علاوه بر آن دانشمندان و بزرگاني که ريشه در جامعه يهود داشته اند، از جمله سرآمدان تفکر بشري ميباشند. اما وجود اسراييل امروزه ربط چنداني به مساله يهود ندارد. اسراييل امروزه سگ نگهبان "فاشيسم قاروي" سفيد در تمام جهان است... فاشيسم سفيد هيتلري وقتي به يهودان ستم هاي بزرگي روا داشت، از ميان آنهمه قرباني صهيونيزم دراکولا شده نيز سر بلند کرد که همپاي به خاک وخون کشيدن فلسطينيان و ساير اعراب، يهودان را نيز که آنهمه مصايب بزرگي رامتحمل شده بودند ، در موقعيتي قرار داد که خواهي نخواهي مورد نفرت عمومي قرار بگيرند. امري که خوشبختانه يهوديان واقعبين و عدالتخواه زيادي بدان معترف هستند."
2- آقای زهما می‌گوید: " به هنگامیکه ما بکوشیم تا به ناسیونالیزم یهودی و منافع سیاسی دولت اسراییل خصیصه کثیف‌تر از دیگر منافع سیاسی دولت- ملت‌ها بخشیم و آنرا با سرشت یهودیت پیوند زنیم بدون شک به نظریه‌های یهودستیزانه نزدیک شده‌ایم... مقایسه و یکی دانستن سیاست اشغال‌گرایانه‌ اسراییل با قتل عام یهودان اروپایی از سوی ناسیونال سوسیالیزم (نازی‌ها) یکی از عناصر مهم برای شیطان‌سازی نظامند اسراییل است... آقای فارانی بجای نقد عقلانی سیاست اسراییل با رجوع به استعاره و قالب‌واره‌ ذهنی یهودستیزانه‌یی چون »دراکولا« اسطوره می‌آفرینند و دولت اسراییل را به مثابه یک شیطان مجسم مورد هدف و حمله قرار می‌دهند.
حال مقایسه میکنیم:
1- آقای فارانی لبهء تیز حمله را علیه رژیم به غایت ارتجاعی و فاشیستی اسراییل که یهودیت نظام سرمایهداری را تا بی‌نهایت در خود دارد و به این جهت شدیداً ضد زحمتکشان یهودی، مسیحی و مسلمان است، نشانه میگیرد. آقای فارانی در سمت کار و زحمت ایستاده است.به این جهت یهودیت ستیزانه در دفاع از مردم زحمتکش یهودی و روشنفکران مترقی آن با صلابت ایستاده است .
2- آقای زهما معتقد است که رژیم حاکم بر اسراییل فاشیستی نیست، در صدد امحاء فلسطینی ها نیست، فقط بر مبنای منافع ملی خود، با حماس تضاد دارد. آقای زهما تضاد ملت فلسطین و ملل خاورمیانه و تضاد دولت اسراییل با کل مردم اسراییل را از نظر دور داشته است. شیوه تفکر آقای زهما، شیوهء تفکر هگلی است (حداقل خود را چنین مینمایاند.) او می‌گوید اعمال دولت اسراییل که بر مبنای منافع ملیاش صورت میگیرد، خرد دولت اسراییل است. در تفکر هگل، خرد دولت یعنی عالیترین درجه خرد ملت. خرد ملت اسراییل، خرد ناسیونالیسم اسراییل است. این ناسیونالیسم حامل شدیدترین درجه یهودیت جامعهء به غایت ارتجاعی سرمایهداری است. آقای فارانی می‌گوید که این نظام باید به گورستان تاریخ سپرده شود. ولی آقای زهما بر طبق شیوه هگلی معتقد است که باید عقلانیت را به کار برد و انتقاد عقلانی از دولت اسراییل صورت گیرد. یعنی به دولت اسراییل گفته شود: در نظراتت تجدید نظر کن، قدری عاقل شو. یعنی خرد دولتی خود را عقلانیتر نما. یعنی یهودیتات را که ذات و جوهر ناسیونالیسم اسراییلی است رشد بده. این به مفهوم رشد یهودیت در اسراییل است، یهودیتی که در درجهء اول زحمتکشِ یهودی ستیز است.
به این ترتیب:
آقای فارانی در جانب زحمتکشان یهودی، علیه یهودی ستیزی یهودیت نظام سرمایهداری و در حالت خاص، علیه یهودیت اسراییلی ایستاده است .
آقای زهما در جانب یهودی ستیزی یهودیت اسراییلی علیه زحمتکش یهودی قد علم کرده است. او در جانب یهودیت نظام سرمایهداری امپریالیستی ایستاده است.
هگل با تمام دستاوردهای عظیماش، به علت فلسفهء اوتوپیاییاش بالاخره به سوی صلح با دولت پروس کشیده شد.
آقای زهما، خود میدانید در چه عمقی به قهقرا رفتهاید؟

غلامرضاپرتوی 03.10.2007

***

توضیحات:

* غلامرضا پرتوی، نویسندهء ایرانی الاصل  است و کتابهای "گرگها و انسانها"، "تغییرات اجتماعی و نظام خانواده در ایران در عرض 500 هزار سال" و "انسان، در سیستم تفکر اسلامی"  از شمار اثار منتشر شده وی اند.

* دهقان زهما  پژوهش گر امور اجتماعی و فلسفی در حال حاضر  در حال اکمال تزس دکتورای خویش در رشتهء فلسفه است؛ آقای دهقان زهما  از جملهء همکاران قلمی اند و نژادباوری یکی از مسایلی  مرکزی پژوهش های آقای زهما به شمار می رود. آثار پژوهشی وزینی آقای زهما در رسانه های آلمانی و افغانی منتشر شده اند.