دکتور اسدالله حبیب

در عدم هم زعشق شوری هست

گل گريبان دريده می آيد

( سرخوش)

 

سبک هندی درشعرفارسی

(ازصائب تا بيدل)

سخن سبکهای خراسانی ، عراقی و هندی در شناسايی تاريخ شعر فارسی همان اندازه ياری رسانی اندک دارد که دوره بندی سامانی ، غزنوی ، سلجوقی ، مغول و بازگشت ادبی (درايران).

سبک هندی ، مانند ديگر سبکها گسترۀ مشخص ندارد و روشن نيست که در برگيرندۀ چند شاعر است و کدام شاعران .

فهرست ويژه گیهای آن که از ديگر سبکها جدايش می کنند ، به قيد شماره ، ازکتابی به کتابی رونويس می شوند که شماری ازآن ويژه گی ها را در ديگرسبکها نيز می توان يافت. اگرسخن بر سر بس آمد بالای آن ويژه گيها هم باشد ، نيزميان شاعرانی که گمان می رود هندی سرايند ، اختلاف معيارها وچيستی وچگونه گی شعرخوب بس زياد است.

تازه ترين بيان فشرده دربارۀ سبکها، که از نظر من گذشته است، چکيدۀ خامۀ ژرفکاو آقای شمس لنگرودی در کتاب سبک هندی وی است. اين مولف محترم می نويسد : «واژگان مخمل گونه و نحولطيف و آرامش و شادمانی ، جوهر و روح اشعار سبک خراسانی را تشکيل می دهد. شوريدگی و معنويت ناب الهی و سمبوليزم و وصف حال ، ازمختصات اشعار سبک عراقيست. تصاويرعميق و نه تو و دقيق و اسلوب معادله (ضرب المثل) و واژگان کوچه بازاری و روزمره از ويژه گی اشعار سبک هنديست.» (سبک هندی وکليم کاشانی رويۀ 27 )

جا دادن چند شاعر در زير چتر اين احکام خالی از اشکال نيست. حتا نمی توان از اختلاف ديدگاه ها و شيوۀ سرايش سعدی و حافظ که دو اوج سبک عراقی اند، چشم پوشيد.

آقای زين العابدين مؤتمن در تحول شعر فارسی نوشته که : «نخسسين سنگ بنای سبک هندی در هندوستان و ايران به دست اين دو نفر ( حافظ و امير خسرو) استوار شد .

حال آن که اميرخسرو (زاده شده در651 و درگذشته در 725 ) در ديباچۀ غرة الکمال می نويسد : « 1-استاد تمام آن کسيست که مخترع طرز و روش خاصی باشد ... »

 و دربارۀ خود می نويسد : چون پس رو طرز هر سوادم پس شاگردم نه اوستادم.

او به گواهی سروده هايش و اعتراف خودش در مقدمۀ غرة الکمال نو آور نبود، پيرو بود. در غزل از سعدی، در مثنوی از نظامی، در مواعظ و حکم ازسنایی و خاقانی ، در قصايد از رضی الدين نيشاپوری و کمال اسمعيل - خلاق المعانی ، پيروی کرده است.

مگر منتقدين ادبی مانند غلام علی آزاد بلگرامی در کتاب خزانۀ عامره اميرخسرو را بانی وقوع گويی شمرده اند.

در مورد خواجه حافظ ، نيز سخن روشن نيست که آن سنگ بنا، کدام ويژه گي يا ويژه گیهای سبک هندی بوده است.

در شعر اميرخسرو وقوع گويی بسامد بالا دارد و اين گونۀ بيان که از بينش خاصی آب می خورد در خور نگرش است.

وقوع گويی بيان حالاتيست که درعاشقيها و دوستی های عادی و جاری پيش می آيند.

عشق انسانی و عينی ، عشق دوباره بر زمين نشسته و زمينی شده و وابسته به پيوندها و پيوسته گيهای اجتماعی، يعنی توجه به عشق واقعی در شعر سعدی و حافظ هم نمودهايی دارد.

مانند اين بيتها :

گر چه پيرم تو شبی تنگ درآغوشم گير

تا سحرگه ز کنار تو جوان برخيزم

 

رها نمی کند ايام در کنار منش

که داد خود بستانم به بوسه از دهنش

مگر هر طوری که باشد ، عينيت گرايی در شناخت عشق و بيان حالات گوناگون و جزیيات عشق انسانی، چون احيای نگرشی که با رواج تصوف و عرفان کما بيش منسوخ شده بود، رخداد مهمی در تاريخ شعر فارسي است.

به اين بيتها توجه کنند :

ازاميرخسرو :

جان باد فدات آن دم کز بعد دو سه بوسه

گويم که يکی ديگر، گويی تو که نتوانم

از شرف جهان قزوينی :

به هر جا می روم اول حديث نيکوان پرسم

که حرف آن مۀ نامهربان را در ميان پرسم

ز مدهوشی نفهمم هر چه گويد آن پری با من

چو از بزمش روم مضمون آن از ديگران پرسم

از هموست :

خوش آن دم کز رقيبان با من آن بدخوسخن می گفت

بد من هر چه می گفتند، در خلوت به من می گفت

فغان کز بخت من اکنون ندارد ره به کوی او

کسی کز حال من حرفی به آن پيمان شکن می گفت

شدم خوش دل بسی از خشم پنهانش چو در مجلس

پی رفع گمان ديگران با من سخن می گفت

و همين ميرزا شرف الدين قزوينی (زاده شده در 912هجری) را تقی الدين اوحدی مبتکر طرز وقوع می شناسد.

ولی دشت بياضی (کشته شده در1001 ) وحشی يزدی، مير محمد شريف نيشاپوری (در 1002 درلاهور درگذشت ) وقوعی و از انبوه خريداران مکتب وقوع در تاريخ شعر فارسی اند. زمينی شدن عشق، بازار « خط سبز » ( حسن سبزی به خط سبز مرا کرده اسير * دام همرنگ زمين بود گرفتار شدم - غنی کشميری ) را نيز گرم کرد و ای پسر ، ای پسری که وجود داشت، خطاب معمول در غزل سرايی گرديد و هالۀ خط، روی ماه خوشگل پسران را چون تيغ جوهردار ساخت و به خصوص که ترکتازيها آغاز يافت، و شاعرانی که بهار سبزۀ خط را نمی پسنديدند، به سالهاي پيش از آن چشم دوختند و سخن به معاشقه با کودکان کشيد. در عشق ورزی با کودکان هم تا آن جا پيش رفتند که سخن از معشوق دامن سوار و نی سوار گذشت و شاعری گفت :

يار من طفل است و قدرمن نمی داند هنوز

خون عاشق را به جای شيرمادرمی خورد

به سخن کوتاه وقوعی سرايی نيز، درهمان زمان « طرزی تازه » بود.

رخداد مهم ديگری که در شعر اميرخسرو تا پايۀ توجه انگيزی رسيد، بسامد بالای کنايه ها و تعبيرهای زبان گفتاراست.

نکته پردازی يا نازکخيالی، معنی آفرينی در شعر شماری از شاعران دوره های مختلف خال خال وجود داشته ، به ويژه از سدۀ نهم رو به فزونی می نهد. آنگاه که تکرار تصاوير خيالی باربارگفته و شنيده و خوانده شده و مضامين آشنا تشنه گی آفرينشی ذوقها و استعدادهای نوجو را فرو نمی نشاند، پای ابداع و ابتکار در ميان می آيد و چنان حالت ، گزارشگر بيداری ذهن شاعران است نسبت به شعر و جهان پيرامون .

چنين حالتی در هر چند سال ، بعض سخنوران را دست داد که کسانی با آنان همنوا شدند و کسانی ديگر آن را سرکشی از رسم و راه قدما شمرده به مقابله برآمدند .

کمال خجندی (متوفا در803) از آن ذهنهای بيدار شده است که در نيمۀ دوم سدۀ هشتم ، درجست و جوی « خيال خاص » برآمد :

کمال اشعار اقرانت چو اعجاز گرفتم سر به سر وحيست و الهام

چو خالی از خيال خاص با شد خيالست آن که يابد شهرت عام

اميرشاهی سبزواری هروی ( متوفا در 857 ) ، که در شاعری ، خوش نويسی ، نقاشی و موسيقی و عود نوازی ، از استادان بود هم به ارزشگذاران خيال خاص پيوست.

شاهی خيال خاص بگو از دهان دوست

 چون نيست لذتی سخنان شنوده را

اين بيزاری از کهنه گی و تکرار صورخيال و خيالبندِيهای شاعرانه، انگيزۀ نگرش نوين، يا دقيقتر تأکيد برنگرشی نوين در شعربود.

والۀ داغستانی در رياض الشعرا ، در بارۀ فغانی شيرازی ( نيمۀ دوم سدۀ نهم و نيمۀ نخستين سدۀ دهم ) می نويسد :

« بابای مغفور مجتهد فن تازه ايست. که پيش از وی احدی به آن روش شعر نگفته ... اکثر استادان زمان، مولانا وحشی يزدی و مولانا نظيری نيشاپوری، مولانا ضميری اصفهانی، خواجه حسين ثنايی و مولانا عرفی شيرازی و حکيم شفايی اصفهانی و مولانا محتشم وغيره و غيره متتبع و مقلد و شاگرد و خوشه چين خرمن طرز و روش اويند. همان منتقد دامنۀ تأثير روش فغانی را تا صائب می رساند. يعنی يک صد وپنجاه سال را دورۀ گرايش به ديدگاه و شيوۀ بيان فغانی می شناسد و چنين داوری سخت مبالغه آميز است. گذشته از آن که چند تن از اين فهرست، چنان که خواهم نوشت، خود صاحب سبک خاص خود اند يا به زبان خودشان هر کدامی « طرز تازه » دارند.

همزمان با فغانی شاعر ديگری با تخلص آصفی می زيست که داکتر صفا، در بارۀ او با نگرش به سروده هايش و داوری تذکره نگاران، چنين می نويسد : « از اختصاصات غزلهای او، آراسته گی آنها به الفاظ منتخب و نيز توجه خاص شاعر است به ايراد مضامين و نکته های باريک متعدد در آنها ، به نحوی که بايد سبک او را در سخن قدمی قاطع در ظهورسبک مشهور به « هندی » دانست و عجب آن است که همه اختصاصات سبک مذکور، با آن که هنوز دورۀ قطعی رواج آن نبود، در اشعار وی لفظأ و معنأ ديده می شود.» (تاريخ ادبيات ،جلد4 ، رويۀ 370)

آصفی درسال 853 در هرات به دنيا آمد و در سال 923 در همان شهر درگذشت و در گازرگاه به خاک سپرده شد .

بندرا بنداس خوشگو، شاگرد بيدل ، در سفينۀ خوشگو می نويسد که ميرزا بيدل بار بار در بارۀ اين بيت آصفی می گفت که « قيامت است !»:

در شفق ديد مۀ عيد و اشارتها کرد

پير ما سوی می سرخ به ابروی سفيد

در سبک فغانی نيز، ويژه گی برجسته، نازک خيالی يا خيال خاص، يا معنای بيگانه است، که نشانۀ تأکيد بر عنصرتخيل است در شعر، با  کمابيش تشبيه، استعاره و ترکيبها و عبارتهای نو که چون گاهی بنابر نارسايی لفظ ، شعرش نامفهوم می نموده ، مخالفانش ، هر سخن ياوه را ، به تمسخر « فغانيه » می ناميده اند .

خواجه حسين ثنايی ( درگذشته در995 يا 96 درلاهور) را ملا عبدالباقی نهاوندی - مؤلف مآثر رحيمی و نويسندۀ بهارستان سخن ( رويۀ 416) صاحب روش خاص و تازه می شمارد، که چنان بود و اين گفته خلاف داوری واله است که گذشت .

ويژه گی روش ثنايی درشعر، ابداع معانی غريب و نکته های ديرياب بود که از تخيل دور و ژرف پديد می آمد. ناقدان روزگارش در کنار ستايش معناآفرينی و نازکخيالی ، ابهام سخن او را از نارسايی لفظ پنداشته، لب به نکوهش کشوده اند. آذربيگدلی که ازمخالفان آزمايشهای تازه در شاعری بود، در تذکرۀ آتشکده می نويسد : « ديوانش ملاحظه شد، به زعم فقير، يا کسی فهم معنای کلام ايشان ندارد، يا کلام ايشان معنی ندارد.» ( آتشکده ، 463-464)

گفته اند که آغازگر سبک هندی بابا فغانی بود و تهمت چنين حکمی را بر شبلی نعمانی بسته اند.

شبلی در آغازجلد سوم شعرالعجم ويژه گيهای شعر دورۀ متأخرين را برمی شمارد و گاه شناختاندن فغانی شيرازی می گويد : « خصوصياتی که در متأخرين ما آنها را در بالا، يعنی در تمهيد کتاب ذکر نموديم، آن خصوصيات در کلام فغانی به طور متوسط موجود می باشد.» ( شعرالعجم ، جلد3 ص 23 )

پيداست که سخنی از آغازگری سبک هندی در ميان نيست .

اکنون به چند نکته نگرش را فرامی خوانم :

1- پديدار نيست که اصطلاح های سبک خراسانی، عراقی و هندی را نخستين بار چه کسی و با چه گونه شناختی به کار برده است. در گفتار دکتور خانلری در بارۀ صائب گفتاوردی از آذربيکدلی آمده است که در بارۀ اهلی ترشيزی نوشته : « به سبک هندی شعر می گويد ... سخنش چنگی به دل نمی زند.» که اينجا به گمانم دوره يی با نام سبک هندی در نظر نيست .

2- جايگاه سبک هندی ، مانند ديگر سبکها در تاريخ شعر فارسی روشن نيست. مگر از نيمه های سدۀ هشتم ، چنان که يادآوردم، سخنورانی با تکرار و کهنه گی صورخيال در سرايش، ستيزا برخاسته اند و به سبکی تازه رسيده اند که چند تن ديگر به دنبال آنان افتاده اند و مخالفين آنان نيز درآن روزگار اندک شمار نبوده اند .

3- اگرحاصل جمع آن شاعران صاحب سبک را سبک دورۀ هندی يا مکتب هندی بناميم، خط جداکنندۀ آن از سبک عراقی، در کجا کشيده شود ؟

از نيمۀ سدۀ هشتم ؟

نيمۀ سدۀ نهم ؟

آغازسدۀ دهم ، که بيشترينه چنان کرده اند ؟

4- از دکتورذبيح الله صفا نقل قول می کنم که : « چگونه می توان سبک خاقانی و ظهير و کمال الدين اسمعيل و سعدی و اوحدی و خواجو و حافظ را يکی دانست و همه را يکجا عراقی ناميد ؟ و به همان صورت چه گونه شيوۀ شاعری شرف قزوينی و وحشی و ثنايی و فيضی و نوعی و نظيری و ظهوری و طالب آملی و شاپور و اسير و کليم و مسيح و صائب و نورس و شوکت و ناصرعلی و هماننندگانشان را می توان يکی شمرد و هندی نام داد ؟ ميان سخنهای بعضی از اينان چنان تفاوتهايی هست که حتا يک مبتدی آن را درنخستين نگاه درک می کند و بين اين شاعران به واقع نمی توان به جز در صفات عمومی و همه گانی شعر فارسی وجه اشتراکی در سخنوری يافت ، مگر آن که آنان را در چند دسته جای داد  و برای شيوۀ هر دسته نامی جست.» ( تاريخ ادبيات ايران ، جلد5 بخش 1 ،رويۀ 523)

آری ، درست تر است که به جای يک خط افقی از آغازسدۀ دهم هجری يا کدام سدۀ ديگر ، چندين خط عمودی کشده شود، مانند :

- خطی که زلالی ، خواجه حسين ثنايی جلال اسير، شوکت بخاری ، ناظم هروی و غنی کشميری را به بيدل پيوند دهد .

- و خطی که فغانی و شرف جهان و نظيری و عرفی و کليم را به صائب و نعمت خان عالی بپيوندد.

5- سرزمين شاعران نوپرداز پيشگام نيز از هرات و کابل تا خجند و بخارا و از آن تا اصفهان و نيشاپور و شيراز و از آن تا دهلی و لاهور گسترده است. اين جغرافيای معنوی را نمی توان بر بنای مرزبندیهای سياسی امروزين تقسيم کرد و اصفهانی سرايان را از هندی سرايان جدا ساخت. و در حل و فصل اهميت زادگاه يا پرورشگاه شاعرانی که به تهمت انتساب به سبک هندی گرفتار اند، وقت ضايع کرد و سبکی را که حدود و ثغورش زير سوال است، اصفهانی ناميد يا هندی.

6- چنان که اشاره کردم ، از نيمه های سدۀ هشتم، بينش پيشينه نسبت به عشق که با نفوذ تصوف و عرفان رنگ مجرد و ذهنی يافته بود اندک اندک به عينيت برمی گردد و وقوع سرايی در آثار بعض شاعران رونما می شود. در چنان روزگار، شاعران نه در دربارها و نه در خانقاهها، بل که در قهوه خانه ها فراهم می آيند و بازار نقد و داوری آزادانه و اثرگذاری و اثر پذيری گرمتر می گردد.

و با عشق کوچه زبان کوچه نيز راهش را در شعر گسترده تر باز می کند .

در همسويی با نازکخيالی و نکته پردازی، زبان گفتار و کنايه ها و تعبيرهای آن و برچيده هايی از فرهنگ مردم بيشتر و بيشتر در شعر نفوذ می کنند .

در غزلی از نظيری نيشاپوری که شعرش به گفت و گوی گيرا و دلکشی می ماند می نگريم :

دندان زدِ هزار نگاه گرسنه بود

لعل لبش که باده به آن رنگ و بو نبود

ازبی قراری دلم ابرو ترش نکرد

 با آن که می فروش مغان نيک خو نبود

ته جرعه يی نداد که اسرار دوستی

لايق به هرزه مست سرچارسو نبود

تا صبحدم صنم صنمم بود بر زبان

کانجا مجال عابد الله گو نبود

سخن بر سر اين گونه تعبيرهاست :

- دندان زد = دندان زده

- نگاه گرسنه يا چشم گرسنه

- ابرو ترش کردن يا پيشانی ترش کردن

- هرزه مست سرچارسو

بهره گيری از زبان گفتار، درسخن صائب روشنتر تجلی دارد و اين چند بيت گواه آن می توانند شد :

* ای خضرچند تير به تاريکی افگنی ؟

 سرچشمۀ حيات نهان در دل شب است

تير به تاريکی انداختن= دست اميد به کاری زدن که فرجامش معلوم نيست

* اصفهان گو پشت چشم از سرمه پر نازک مکن

 خاک دامن گيرِ غربت توتيای ما بسست

پشت چشم نازک کردن = به خود نازيدن

* می پرد چشمش که خورشيد از کجا پيدا شود

شبنم ما در فنای خود بقا را ديده است

پريدن چشم = نشانۀ پيش آمد خوش ( از فرهنگ مردم )

* زلف از بيرويی خط دست زان رخسار داشت

هيچ شمشيری بتر از حرف پهلو دار نيست

بيرويی = بی لحاظی ، بی حيايی و حرف پهلو دار = سخن کنايه آميز

و بتر هم شکل گفتاری بدتر است.

* هما زسايۀ من طبل می خورد صائب

ز بس صدای شکستم ز استخوان برخاست

طبل خوردن = تکان خوردن ، ناراحت شدن

* قالبی نيست سخن سنجی ما

چون توتی بلبل ما زدل بيضه غزلخوان برخاست

سخن قالبی = سخن آماده شده به اقتضای حال

* نمی خواهد ميانجی جنگهای زرگری

ورنه نزاع از کفر و دين و سبحه و زنار بردارم

جنگ زرگری = جنگ دروغين

7- بنابر سبب های گوناگون، مانند لشکرکشيها، فشار تعصب دينی و مذهبی و کشش کاخهای دولتمداران هند، بيشتر شاعران نام دار، از اين شهر به آن شهر در سفربوده اند، گويا شعرها در سفر بوده اند. و بنابر آن در سراسر قلمرو گستردۀ شعر فارسی، مضامين مکرر و مشابه و تداعیهای خيالی مکرر و مشابه و غزلهای با صورت مشابه را به وفرت می توان يافت.

از ديگر سو فشار نازکخيالی و معنی آفرينی سبب آن می گرديد که شاعران مجبوربه مضمون ربايی گردند، تا آن پيمانه که واژۀ توارد  نارسا پنداشته شود.

8- از سده های نهم و دهم ، بيدارنگری و جستجوی مضامين تازه و خيال خاص بر تمام زنده گی دامن می گسترد و روند جست و جو در زنده گی و روابط اجتماعی برای يافتن خيالهای تازه و نکته های نگفته ، سبب آن می گردد که شاعر در پس هر شی ، هر رابطه ، هر وضع و حالت ، رازی و گفتنی نگفته يی بيابد، يا گمان و فرض کند، که شگفتی انگيزباشد. چنان خيالها و نکته ها را معنای بيگانه ناميده اند.

زمزمۀ « دل بدست آورکه حج اکبراست     ازهزاران کعبه يک دل بهتراست »، با زبان  وبيان گوناگون در شعرفارسی پيش از کليم و زمان او بالا بوده است، مگر کليم واقعيت ديگری را کشف و بيان می کند ، که نگفته و نامتعارف است.

کليم می گويد :

دل گر اين مخزن کينه ست که مردم دارند

هر که يک دل شکند، کعبه يی آباد کند

يا طالب آملی به معشوق می گويد که اگر تو چمن را غارت می کنی بر بهار منت می گذاری ؛ زيرا گلی که تو می کنی ، در دست تو تازه تر می ماند، از آن که بر شاخ باشد و اين خيال نازک را چنين بيان می کند :

زغارت چمنت بر بهار منتهاست

که گل به دست تو از شاخ تازه تر ماند

آدم که می ميرد ، باز زنده نمی شود ، چرا ؟ طالب از مشاهدۀ وضع زمانه برای آن پرسش چنين پاسخ می يابد :

وضع زمانه قابل ديدن دوباره نيست

رو پس نکرد هر که ازين خاکدان گذشت

شوکت بخاری می خواهد شعرش دل نشين گرددو در نبرد با مخالفان زبان خويش را تيغ می پندارد ، و آرزو می کند که تيغ زبانش را از موج اشک بلبل آب دهند:

الهی رنگ تأثيری کرامت کن بيانم را

به موج اشک بلبل آب ده تيغ زبانم را

صائب دعا می کند که خداوند تيغ زبانش را به زهرچشم خوبان آب دهد:

مکن بی بهره يارب از قبول دل بيانم را

به زهر چشم خوبان آب ده تيغ زبانم را

ميرزا جلال اسيرمیگويد :

سرمۀ چشم هوس بادا کف خاکسترم

گر بدام شعله چون خاشاک دست و پا زنم

شاعر در آتش عشقی که گرفتار است، به شکيبايی خويش می نازد. هرگاه درمانده گردد و چون خاشاک دست و پا بزند، بهتر می داند که خاکسترش سرمۀ چشم، يعنی آرايندۀ هوس بگردد. اين گفته کنايه از آن است که بيرون از حلقۀ عاشقان ، از هوس ورزان شمارش کنند.

و صائب خود را آن مرغ خوش نوا می پندارد که آشيانش را گلها دست به دست می برند.

من آن رنگين نوا مرغم که در هر گلشنی باشم

ز دست يکد گر گلها ربايند آشيانم را

منصور حلاج، اناالحق گفت و بر دار کشيده شد. صائب می پندارد که در پهلوی حق گفتن، حق شنيدن هم بايسته است:

گريه می آيد به منصورم که دردارفنا

 گفت چندين حرف حق، يک حرف حق نشنيد و رفت

غم روز قيامت، غم هر دين دار است. آن غم، غم حساب دهی نزد خداوند و غم بهشت و دوزخ است، مگر غم صائب، غم ديگريست. صائب که از مردم دنيا جز بدی نديده است می گويد :

مرا ز روز قيامت غمی که هست اينست

که روی مردم عالم دوباره بايد ديد

رسم است و گفته اند که « رۀ نيک مردان آزاده گير!» مگرصائب با مثالی نظر خويش را چنين بيان می کند :

کوری نمی رود به عصاکش برون ز چشم

خود خوب شو، چه از پی نيکان فتاده ای ؟

مردم گنگ که زبان بسته اند ، بااشارۀ انگشتان با هم سخن می گويند. صائب از اين واقعيت زنده گی چنين برمی دارد که اگر يک در بسته شد ده در ديگر باز می شود، پس در پيش آمد مشکلی نبايد دست از اميد شست، چنان که مثلی نيز هست : « چويک دربسته گردد ، صد در ديگرشود پيدا.» و اينک بيت صائب در اين موضوع :

انگشت ترجمان زبانست لال را

ده درشود کشاده، شود بسته چون دری

همه می دانند و می گويند که دزدی بد است. مگرصائب که کتاب زنده گی را با ژرف کاوی خوانده است، دزدی خوش عاقبتی را کشف کرده است، که ديگران نشناخته اند. وی می گويد :

دزدی بوسه عجب دزدی خوش عاقبتيست

که اگر باز ستانند، دوچندان گردد

زنده گی پر از دردها و دشواريهاست و بدان می ماند که مردم را گوشمالی بدهند. و گوشمالی دادن نيز به ياد آور تابيدن گوشکهای رباب است ، تا آمادۀ نواختن شود . صائب می پندارد که گوشمالی روزگار نيز برای آن است که می خواهد ما را برای بزم ديگری آماده سازد و اين پندارهمسازی دارد با ن گمان مروج که محنت کشی در اين دنيا اجری در آخرت دارد . اينک بيت نازکخيالانۀ صائب :

در گوشمال عمر سرآمد ، مگر قضا ما را برای بزم دگر ساز می کند

9- در روزگار پستر، آن خيالهای تازه ، با مردم نمايی ( Personifecation ( برجسته گی ، تحرک و پويايی می يابند. همان گونه که قضا در بيت صائب با گوشمال ما را برای بزم ديگرآماده می سازد .

و از نظيری نيشاپوری می شنويم که خورشيد در بتکده کمر ذره ها را می بندد .

خورشيد بزنارهمی بست ميانش

در بتکده هر ذره که در روی هوا بود

يا دلها ، صاحب خانه ها اند و نظيری بر در شان به گدايی غم می رود .

دلتنگی من چون سبب خوشدلی اوست

دريوزه کنم از درهر دل که غمی هست

چنان که در اين غزل نظيری نيز می بينيم :

ساقی قدح نداد سفال و سبو نبود

چندان که جرعه يی بچشم آبرو نبود

می خواست بوسه رخت اقامت بگسترد

از فرش جبهه راه بر آن خاک کو نبود

بوسه رخت اقامت می گسترد

ازصائب می خوانيم :

همتی در کار ما ای عاشقان و عارفان

بر در دل حلقه شوق سير کابل می زند

شوق سير کابل بر در دل حلقه می زند.

10- شاعران نوگرا ، برای بيان خيالها و نکته های نو، ترکيبها وعبارتهای نو می بايست بسازند، برای اين کار دستگاه ترکيب پذيری زبان را  پرکارتر ساختند و اين جنبش نيز به سوی بالنده گی رفت .

زلالی می گويد :

اياز آن نوشخند عشوه پرداز

نمکدان بر جراحت سرنگون ساز

نوشخند به معنای کسی که خندۀ شيرين دارد و نوشخند عشوه پرداز، صفت مرکب است به معنای کسی که خندۀ شيرين و اداهای دلبرانه می کند .

يا،

حريف غنچه خواه دشت در دشت

به گل می گفت و گرد گل همی گشت

درين گلشن دلی خواهم شکسته

ز هر بار چمن گلدسته بسته ...

حريف غنچه خواه دشت دردشت ، يعنی کسی که دشت به دشت در جستجوی غنچه می گردد.

عرفی شيرازی هرچند در پهلوی نازک خيالی، به شعر وقوعی دل بسته تراست، ترکيبها و عبارتهای استعاری زيبا دارد ، مانند : نور پيشانی صبح طرب در اين بيت

نور پيشانی صبح طربم ليک چه سود

که غم انگيزتر از شام غريبان رفتم

در ساختن عبارتها و ترکيبهای استعاری ناظم هروی از استادان است . اين شگرد را از ويژه گيهای سبکی او می توان شمرد ، مانند دلنواز آهنگ الفت ، خلوت دوست ، مشرق تجلی و پروانه طينت در اين بيتها از غزلی در ستايش شيراز:

بلبلش با دلنوازآهنگ الفت سازنيست

بهرخلوت دوستان جايی به از شيراز نيست

جز در مشرق تجلی روضۀ شاه چراغ

هيچ در برروی اين پروانه طينت باز نيست

« شاهد فرمان الوان سير» و برق گلگون آستين» و « ابرمشکين دامن » در اين بيت او :

از لباس شاهد فرمان الوان سير تو  

برق گلگون آستينی ، ابرمشکين دامنی

محمل آرای رۀ کعبۀ شرم و ادب در اين بيت :

محمل آرای رۀ کعبۀ شرم و ادبم

منکر نالۀ رسواست زبان جرسم

همچنان «بهارنغمه» و«گلشن نگارپردۀ گوش» و « نسيم باده » و «آشفته سازطرۀ هوش» در اين مطلع:

بهارنغمه ام ، گلشن نگار پردۀ گوشم

نسيم باده ام ، آشفته سازطرۀ هوشم

« ناله فروش جگرمحمل درد » در اين بيت ميرزا فصيحی هروی :

ما ناله فروش جگر محمل درديم

جز ناله کسی نيست رفيق سفر ما

11- پافشاری بر تشبيه های نو، مانند اين تشبيه زلالی خوانساری (درگذشته در 1025)

ز جستن جستن آن سايه در دشت

چو زاغ  آشيان گمکرده می گشت

يا تشبيه بسترش به خاک يوسف خيز:

بس که با نقش معانی سر به بالين می نهم

خاک يوسف خيز گشته بستر ديبای من

در بارۀ اين شخصيت استثنايی تاريخ شعر فارسی گفته اند که شعر او از الهام غيبی سرچشمه می گرفت. اکثر او خودش نمی دانست چه می گويد، يعنی غالبا، سرايش، فوران ذهن ناخودآگاه او بود .

از آغاز جنبش نو پردازی، تشبيهای غريب بر زبان خامه ها رفت و قلمرو تشبيه، هر سال گسترده تر گرديد.

طالب آملی انديشه اش را به دامن تشبيه می کند

زان چهره گل بدامن انديشه می کنم

خورشيد می فشارم و در شيشه می کنم

شيشه باز استعاره برای همان انديشۀ شاعر است و خورشيد استعاره برای احساسی که از ديدن روی معشوق دست می دهد.

بايد همينجا يادآورم که استعاره از نگاه سرشت همانا تشبيه است، با تفاوتی در صورت بيان.

از صائب اين تشبيهای بليغ هم خواندنيست :

هر خار اين گلستان مفتاح دلگشاييست

هر شبنمی درين باغ جام جهان نماييست

هر غنچۀ خموشی مکتوب سر به مهريست

هر بانگ عندليبی آواز آشناييست

هر لاله يی درين باغ چشميست سرمه آلود

هر خار اين بيابان مژگان دلرباييست

تشبيه های مرکب

نمونۀ يک تشبيه مرکب از سيلی مستقيم بلخی :

چون کبوتر بچه تا هستيم بالی می زنيم

بهر يک ارزن که آن هم در دهان ديگريست

از اوجی نطنزی :

ز دست طا لع بد می رويم شهربه شهر

چو بدقمار که تغيير می دهد جا را

از سليم تهرانی :

محبتی که بود درميان اهل جهان

چو آشنايی دهقان و آسيابان است

با ملايک ناله ام در شوخی و لرزد سپهر

همچو بام خانه از پای کبوتر بازها

گاه بر گل می زنم خود را گهی بر خار و خس

طاير رم کرده ام ، از آشيان رنجيده ام

در غزلهای صائب وفور تشبيه های مرکب چشم گيراست. اين بيتها از آن شمار اند :

* بر آن بياض بناگوش گوشوار

گهر ستاره ايست که در صبحگاه می لرزد

* همچوطفلی کز دبستان رخصت باغش دهند

می دود هر قطرۀ اشکم به جست و جوی دوست

* واشو چو غنچه ، ای گره دل ، به زورخود

اکنون که دستِ عقده کشايان ز کار رفت

12- بسامد بالای تمثيل که اکنون مشخصۀ سبک هندی شده است و شبلی در شعرالعجم اين شگرد شعری را مميز روشن شعر صائب تبريزی می شناسد ، مگر پيش از صائب، سلِم تهرانی و کليم اين راه را خوب کوبيده اند .

تمثيل چنان است که شاعر در يک مصرع مضمونی يا ادعايی شاعرانه می آورد و بعد در مصرع ديگر مثالی ذکر می کند، که دليل، يا نظيره يی برای اثبات يا پشتيبانی وتأيید آن ادعاست و گاهی نخست مثال می آيد، سپس ادعا .

در شگرد تمثيل ، باکی نيست که بين دو مصرع پيوند نحوی باشد ، يا نباشد .

غنی کشميری گفته است :

بر تواضعهای دشمن تکيه کردن ابلهيست

پای بوس سيل از پا افگند ديوار را

چند مثال از آصفی هروی - شاعر نيمۀ دوم سدۀ نهم :

ز صد رياض يکی چون رياض کويت نيست

نمی رسد به رياض بهشت هيچ رياض

لب تو صد مرضم را دوا کند

به دمی دوا پذير بود از دم مسيح امراض

از طالب آملی :

مرا کيفيتی زان چشم کافيست

رياضت کش به بادامی بسازد

از ميرزا رضی دانش :

تاک را سيراب کن ای ابر نيسان در بهار

قطره تا می می تواند شد چرا گوهرشود؟

از کليم :

ما ز آغاز و ز انجام جهان بی خبريم

اول و آخراين کهنه کتاب افتاده

در محفلی که تازه درايی گرفته باش اول به باغ غنچه گره برجبين زند

از سليم :

دل شکستۀ ما مهر و کين نمی داند

ز هر دری که درايی سوی خرابه رهست

خروش سيل سرشک مرا علاجی نيست

ز سنگ سرمه کی آواز آب می گيرد ؟

انجام اين جهان چه تمنا کنی سليم ؟

طفل انتظار آخر افسانه می کشد

13- کشف جهان تصاوير، بدان گونه که شعرا، تا روزگار صائب تنها ايستايی و سکون  وظاهر تصويرها را، آن هم به پيمانۀ اندک، برای بيان مفاهيم شعری به کار بردند.

سيمای طاير تصوير را در شعر باقی کاشانی ببينيم :

صورت حال من و طاير تصوير يکيست

که از آغاز ندانسته که پروازی هست

محمد امين ارشد نيز خود را به طاير تصوير تشبيه می کند :

به جستجوی تو رفتم ولی به خود هستم

به جای خويش چو مرغ پريدۀ تصوير

بهار تصوير در بيتی از سليم تهرانی:

خزان به گلشن آزاده گان ندارد راه

نشاط اهل قناعت بهار تصوير است

بلبل تصوير در بيتی ديگر از سليم :

سليم ازعشق نوعی محرم راز خموشانم که در گوشم صدای بلبل تصوير می آيد

ازصائب :

* ازنسيم گل پريشان گردد اوراق حواس

خلوتی چون غنچۀ تصوير می بايد مرا

* خزان ز غنچۀ تصوير راست می گذرد

هميشه جمع بود خاطری که غمگين است

* چون بلبل تصوير بيک شاخ نشستی

ز فسرده گی از شاخ به شاخی نپريدی

* عمرمردم همه در پردۀ حيرانی رفت

عالم خاک کم ازعالم تصوير نبود

14- دلبسته گی به مبالغه و مجاز شناختن هر پيمانۀ آن، چنان که ترابی بلخی گفته است :

بسنگ رخنه شد از بس گريستم بی تو

ز سنگ سخت ترم که زيستم بی تو

در غزلهای ناظم هراتی می خوانيم :

ندانم تار از زلف که مطرب بسته بر سازش که شد

همچشم ناف آهوی چين پردۀ گوشم

کت بخاری نيز گفته است :

ز سايۀ مژۀ چشم مور بست قلم

چو می کشيد مصور دهان تنگ ترا

از صائب خوانده ايم :

نزاکت آنقدر دارد که در وقت خراميدن

توان از پشت پايش ديد نقش روی قالی را

شاعران زبان فارسی از پيشين زمانه ها به سخن ساده و روان نازيده اند و اگر به صنعت و کاربرد صور خيال گراييده اند، نيز رسانه گی را ارج نهاده اند و تناسب لفظ و معنا را رعايت کرده اند.

مگر از روزگاری که خيال خاص مقابل خيال عام و نازکخيالی و سپس معنای بيگانه و تازه گويی اندک اندک جوانه می زند، به همان مقياس زبان شعر در برابر انبوه مضامين نو و صورخيال نوزاد و نوساخته به کوتاهی می رود .

ساختن ساختارهای لسانی نو، از شمارعبارتها و ترکيبها بدان پيمانه که آن کوتاهی را نامحسوس سازد، به اين دلايل نمی بالد و رشد نمی يابد .

اول - نيولوجيزم يا آفرينش ساختارهای لسانی نو، کارهر کس نيست. زبان دانی و توانمندی ذهنی برازنده می خواهد.

دوم - مقاومتی که از جانب سنت گرايان وجود داشت و از سده های نه و ده تا سيزده از قوتش هيچ کاسته نشد.

زلالی هم فرياد می زد :

يکتن نيافتم که به غورسخن رسد

برترشود زچرخ و به فرياد من رسد

ناظم هم :

منکر کيفيت معنی دماغ خلق و من در بن هر مو به جوش آورده ام ميخانه يی

صائب هم :

چرا کنيم سخن دلپذير چون صائب

سخن پذيردلی در زمانۀ مانيست

و بيدل هم :

هيچ کس نيست زبان دان خيالم بيدل

نغمۀ پردۀ دل ازهمه آهنگ جداست

باز گلايۀ کنايی رنگين از بيدل :

بيدل سخنی چند که داری يادش ا

ز خلق گذشته است استعدادش

امروز تو نيزحرفی ازگفتۀ خويش

بنويس به خاک تا بخواند بادش

با آن همه ستيزنده گی پاسداران ارزشهای کهن ، ديدگاهها نسبت به ساده گی و روانی زبان شعر  دگرگونی پذيرفت و سخن به جايی رسيد که صائب - شاعری که باهمه گردن فرازی به تازه گويی و نوآوری ، دامن سرآمدان سخن پيشينه را نيز رها کردنی نبود ، می گفت :

نيستم از سخن ساده چ وتوتی محظوظ

پيچ و تابی به سر زلف سخن می خواهم

عنايت خان آشنا- پسر ظفر خان احسن باری گفت : « شعری که از يک مرتبه شنيدن به فهم من نيايد، بی معناست.»

غنی کشميری که اين گفته را شنيد، گفت: « تا حال اعتمادی به شعر فهمی عنايت خان داشتم، امروز آن اعتماد برخاست.» ( بهارستان سخن ، ص521)

شعر صائب( 1607- 1670م )- سنتيز سنت گرايی و نوجويی

محمد علی صائب يکی از چکادهای شعر « طرزتازه » است که با همه ارجگزاری به سنن پيشينه « پيچ و تابی به سرزلف سخن می خواهد ». و ابهام هنری را در شعر می پذيرد و آسانی و همواری زبان شعر را طرفدار نيست .

پای جوهر از دم شمشيرمی پيچد به هم تند

مگذر زينهاراز مصرع موزون ما

اگر بخواهيم که برجسته ترين ويژه گيهای سبکی شعر صائب تبريزی را، جدا از ديگرسخنوران منسوب به سبک هندی، برشماريم ، به گمان من چنين فهرستی خواهيم داشت:

1- ژرفکاوی در همه گوشه های طبيعت و زنده گی انسانی و دريافت و بيان نکته های باريک و خيال نازک و معانی نگفته يا بيگانه .

سرو را در شعرفارسی نماد آزادی شمرده اند، مگر صائب در سيمای او نيز اسارت می بيند .

تا به گردن زير بارمنت نشو نماست

سرو از بار تعلق در چمن آزاد نيست

مردم مست هر چه در دل دارند، بر زبان می آورند.

بی پرده تر از راز دل باده کشانم صائب

کسی امروز به رسوايی من نيست

عشق بی خبر و ناخودآگاه می آيد.

عشق از رۀ تکليف به دل پا نگذارد

سيلاب نپرسد که در خانه کدام است

2- برای ساختن تصويرهای نو، بهره گيری از انواع تشبيه و استعاره و کاربرد چشمگير آنها.

عرق غيرت پيشانی خورشيدم من

نفس صبح قيامت نکند سرد مرا

يوسف سيمين بدن در نيل عريان گشته است

يا مۀ تابان نمايان بر سپهراخضر است

گر چه زور باده می آرد به جولان شيشه را

پرتومهتاب اين طاووس را بال و پر است

از دل خم جلوه گرشد در لباس آفتاب

هر فروزان اختری کز طارم انگور ريخت

با کمند آتشين، چون آفتاب از صحن باغ

شبنم افسردۀ ما را به بالا می کشی

بازوی همت ضعيف و تيغ جرأت شيشه دل

با سلاحی اينچنين از خود بريدن مشکل است

3- استفاده از تمثيل که آن هم در واقع تشبيه مرکب است، تا آن حد که سبک صائب را سبک تمثيلی می توان ناميد.

شگرد تمثيل دو دسته می شود، چنين که گاهی نخست مثال می آيد و سپس ادعای شاعرانه، مانند اين بيتها :

* حلقۀ دراز درون خانه باشد بيخبر

ديده های باز را مسدود می دانيم ما

* شعله های شوخ از سرسر شود بيباکتر

سيلی استاد بازيگوش می سازد مرا

* مقام گوهر شهوار در گنجينه می باشد بياز

از سينه بايد ساخت شعر انتخابی را

* سيل بی رهبر به دريا میرساند خويش را

شوق در هر دل که باشد، رهبری درکار نيست

* هر زمينی دارد از دريا رگ ابری نصيب

فکر صائب کرد سرسبز اين زمين پاک را

* از خنده برق را نيست مانع هجوم باران

در عين گريه ما را دل همچنان شکفتست

و گاهی برعکس :

* صحبت پير و جوان راست نيايد با هم

تير يک لحظه در آغوش کمان می باشد

* بادۀ روشن علاج ظلمت غم می کند

می شکافد تيغ برق از هم سحاب تلخ را

* اظهارعجز پيش ستم پيشه ابلهيست

اشک کباب باعث طغيان آتش است

* هر که شد با درد قانع از مداوا فارغ است

نرگس بيمار از ناز مسيحا فارغ است

* نيست اوج اعتبار پوچ مغزان را ثبات

کوزۀ خالی فتد زود از کنار بامها

* به همواری ز فکر خصم بدگوهر مشو ايمن

که اکثر پای مردم را سگ خاموش می گيرد

* غمی هردم بدل از سينۀ صد چاک می ريزد

زسقف خانۀ درويش دايم خاک می ريزد

* بر چرخ سست عهد منه دل ز ساده گی

طاق شکسته نيست سزاوار شيشه را

در شکوه های تلخ مرا اختيار نيست

می آورد شراب به گفتار شيشه را

4- مردم نمايی يا تشخيص ( شخص انگاری ) اشيا و مفاهيم

* شاخ از شکوفه پنبه سرانجام می کند

از بهر داغ لاله که در خون نشسته است

* از جوش گل ز رخنۀ ديوار بوستان

خورشيد در کمين تماشا نشسته است

* لعلت به خنده پردۀ گل را دريده است

آيينه از رخت گل خورشيد چيده است

* نقدی که از شکوفه چمن جمع کرده بود

يکسربه هرزه خرجی باد بهار رفت

* اصفهان چشم جهان گر نيست صائب

از چه رو سرمه نتوانست از خاک صفاهان بگذرد

* جذبۀ بلبل چو دست از آستين بيرون کند

آتش گل صائب از چوب قفس گردد بلند

5- وقوع گويی. در بارۀ شعر وقوعی عاشقانه در گذشته شرح کوتاهی نوشتم، مگر تا روزگار صائب، اين شيوۀ شاعری شامل سراسر زنده گی شده بود. در شعر صائب ناچيزترين و پيش پا افتاده ترين مسايل با جزیيات، تصوير و ترسيم می شود.

6- کوشش و پافشاری در حفظ تناسب لفظ و معنا و سلاست يا رعايت جدی منطق شعری دوره های پيشين، با تأکيد بر تازه گی خيال و ايراد معناهای بيگانه. يعنی از سويی انديشۀ « زيادتی نکند هيچ لفظ بر معنا   زر است خانه گی خانۀ عدالت ما» را داشتن و از ديگرسو سرافرازی به طرز تازۀ خويش.

هر کس به ذوق معنی بيگانه آشناست

صائب به طرز تازۀ ماآشناشود

گواهی آن را که صائب به سنت سلاست و روانی زبان شعر و کاربرد واژه گان برچيده و برگزيده و تناسب لفظ و معنا دلبسته است، همانا در توجه او به شعرهای عطار، مولانا جلال الدين محمد، حافظ، سعدی و پيروی از آنها و تتبع مکررغزلهای آنان می توان يافت.

صائب در پيروی عطار :

از آن ترانۀ ما هوش می برد صائب

که پيرو سخن مولوی و عطاريم

صائب در پيروی مولوی :

فتاده تا به ره طرز مولوی صائب

سپند شعلۀ فکرش شدست کوکبها

صائب از افکار مولانای روم

طرفه شوری در جهان افگنده ای

صائب و تتبع حافظ :

به فکر صائب از آن می کنند رغبت خلق

که ياد می دهد از طرز حافظ شيراز

در همين راستا، يعنی پيروی شيوۀ سخنوری بزرگان متقدم، با يک برگ گردانی شتابناک دفتر غزلهای صائب، به نامهای شماری از شاعران برمی خوريد که يک يا چند غزل به جواب غزلهای شان سروده شده است، مانند : اوجی ، فيضی ، منصف، نظيری، حاذق، مطيع، حاجی صوفی، ظفرخان، ميرشوقی، قاسم انوار، زاهد، مثال، ملک، کاظم، حکيم و خواجه کمال، که شايد کمال خجندی باشد.

از نگاه من، اين روحيه وابسته گی و سنت گرايی صائب را نمايان گراست، و در مقابل نگرشش را به شاعران هواخواه معنی آفرينی و نازکخيالی و در يک سخن، شاعران منسوب به سبک هندی انعکاس همان شيفته گی اش به طرز تازه و معنای بيگانه می توان شمرد. صائب می گفت :

از آتشين دمان به فغانی کن اقتدا

صائب اگرتتبع ديوان کس کنی

صائب چه خيال است رسيدن به نظيری

عرفی به نظيری نرسانيد سخن را

7- فروشکستن مرزهای مبالغه. در شعر صائب مانند ديگر طرفداران نازکخيالی و معنای بيگانه ديوارهای بين مبالغه و غلو و اغراق فرومیريزد و هرنوع بزرگ نمايی بی حد و پيمانه کارکرد هنری و شگرد شاعری شناخته میشود، به اين نمونه ها نيز بنگريد:

* از آن آتش که زد در کوه و صحرا نالۀ مجنون

هنوز از روزن چشم غزالان دود می خيزد

* چون زند جوش زبردستی محيط اشک من

پنجۀ خورشيد را سرپنجۀ مرجان کند

* ز نوبهارهوا شد چنان به کيفيت

که می کشان شکنند از هوا خمار امسال

* ندارد در تو فرياد گرفتاران اثر ورنه

ز عاجز نالی من خون ز چشم دام می آيد

* دويدن می گلرنگ را به کوچۀ رگ

به صد رسايی آواز آب می شنوم

* در خرابات محبت شيشه يی بی ظرف نيست

ذره يی بر سر کشد رطل گران آفتاب

8- استفاده از زبان گفتار و فرهنگ مردم که مثالهای چندی از آن آوردم .

9- تصاوير پارادوکسی يا بيان پارادوکسی

نتوان به کرم بندۀ خود کرد جهان را

اينجاست که هر کس که بخيل است کريم است

در غيبت خلق است اگر هست حضوری

در ترک تماشاست تماشايی اگرهست

جمعيت اسباب حجاب نظرماست

هر کس که بود رهزن ما راهبر ماست

ما حوصلۀ درد نداريم وگرنه

هر درد که قسمت شود از غيب دواييست

از فقرمکن شکوه که آزاد روان را

بی برگی ايام عجب برگ و نواييست

9- بيزاری از دنيا و مردم دنيا

از سدۀ نهم به بعد زمزمه يی که دنيا جای آزار است و مردم دنيا اهل آزار اند، در شعرگسترش می يابد و بيزاری از دنيا و مردم در کلام صائب به اوج می رسد.

چه گونه شيشۀ دل ايمن از شکست شود

که سنگ حادثه زين نه حصار می بارد

از لب خلق دم باد خزان می آيد

بوی کافور ازين مرده دلان می آيد

مجو صائب نوای دلپذير ازعندليب من

که درعالم نشان از هيچ صاحبدل نمی يابم

10- سازگاری با درد و حتا لذت بردن از درد

* ما داغ خود به تاج فريدون نمی دهيم

عريان تنی به اطلس گردون نمی دهيم

* خون خورده ايم تا دل پرخون گرفته ايم

آسان ز دست اين قدح خون نمی دهيم

* گل از خار سر ديوارمی چيند نگاه من

بهار خويش می دانم خزان خشکسالی را

* سيل را گنج شمارد دل ويرانۀ ما

برق را تنگ در آغوش کشد دانۀ ما

* تيره روزيم ولی شب همه شب می سوزد

شمع کافوری مهتاب به ويرانۀ ما

بيدل ( 1644- 1721م) ، نگرشها ونگارشهای او

عبدالقادر بيدل که تا ژرفای هستی خود عارف وحدت الوجودی است، تنها از آن پنجره خدا، جهان و انسان را می نگرد. از آن ديدگاه، خدا وحدت در کثرت است و کثرت نيست، مگر وحدت. جهان هستی در حال نيستی است و انسان، چون پاره يی از روح مطلق و عالم اطلاق، همه چيزاست و چون جزیی از عالم تقيد هيچ نيست.

از شکوه اقتدار هيچ بودنها مپرس

ذره ايم اقليم معدومی مسخر کرده ايم

جهان و هر شی و هر پاره يی از آن هستان در حال نيستی اند.

در کاروان هستی يک جنس نيستی بود

زين چارسو گزيديم، دکان چارسويی

سازهستی غيرآهنگ عدم چيزی نداشت

هرنوايی را که واديدم خموشی می سرود

مپرس ازدستگاه نيستی سرمايۀ هستی

عدم بی پرده شد تا اينقدرکردند موجودش

مگرسلسلۀ آفرينش گسسته نمی شود .

نوی هيچ ازسازامکان نرفت نشد کهنه تجديد ايجادها

بيدل همه پديده های جهان را درحال نيست شدن ، رميدن يا وحشت می بيند وهمه پديده ها نمادها ی حيرت دربرابر جمال وکمال مطلق اند.

همچو بيدل ذره تا خورشيد اين حيرتسرا

چشم شوقی درسراغ جلوه يی سرداده اند

محيط ، قلزم يا بحر نماد حقيقت مطلق است و عناصر جهان مادی موج، کف و حباب اند و حباب، شبنم، آيينه، نقش پا نمادهای حيرت. شعربيدل شعرنمادهای عرفانی، و نگرش بيدل نگرش استعاريست.

در تأريخ شعر فارسی بيدل يگانه کسيست که وجود ابهام را در شعر ضروری اعلام کرد و از آن به دفاع برخاست و از سخن بسته حرف زد:

با کلام آبدارت کی رسد لاف گهر بيدل

اينجا اعتباری نيست حرف بسته را

يا عريانی معنای شعررا ناپسند شناخت :

خوش آن نفس که چو معنی رسد به عريانی

چو بوی گل ز بهارش لباس پوشانی

و حتا آن را ننگ شاعری ناميد :

سخن خوشست به کيفيتی ادا کردن

که معنی آب نگردد ز ننگ عريانی

و شعرخود را قلزم ناميد که با غواصی تأمل می توان از آن گوهران بکر بi دست آورد.

مفت غواص تأمل گهرمعنی بکر

سخن بيدل ما خصلت قلزم دارد

پس از اين چند اشاره به دنيانگری عبدالقادربيدل می گذرم به عرصۀ نگارشهای او  يا بi ديگرسخن برخی از ويژه گيهای سبکی سخن او، و از آن انبوه ، مهمترينها را برمی شمارم .

1- تصاوير نقيضی يا پارادوکسی

راز تقابل و تناقض در سراسر زنده گی افشانده است. گدای محجوب با لب خاموش سوال می کند :

احتياج و شرم با هم می گدازد سنگ را

آه اگر حرف لب خاموش سائل بشنوم

دست غريق که از آب بر می آيد ، همان فرياد اوست ، مگرفرياد بیصدا

گوش مروتی کو کز ما نظر نپوشد

دست غريق يعنی فرياد بی صدا ايم

اين راز تناقض درجهان تصاويرنيزسريان دارد .

شمع تصويرم مپرس از درد و داغ

حسرتم اشک من عمريست ناگرديده راهی می رود

اشک شمع تصوير، در حالی که روان معلوم می شود ، روان نيست .

هيچ روشن نشد ازهستی ما غيرحجاب

شخص تصوير همين پيرهن عريان است

ما حجاب خود و حجاب حقيقتيم و تصوير هم حجاب شی است، مگر حجابی که خود عريان است و به پيرهن عريان تعبيرشده است.

جامه های اطلس و ديبا، به نگاه فقرستا و درويشانۀ بيدل تن را نمی پوشانند، بل که انسان را رسوا می سازند، چنان که در برابرآن عريانی ترجيح دارد و می تواند جامه يی

به شماررود .

ای هوس ، رسوايی ديبا و اطلس روشن است

بیش ازين ازجامۀ عريانيم عريان مخواه

وحشی رام ، تصويريست از معشوقان بازاری :

هوس تسخيرمعشوقان بازاری مشو بيدل

کسی تا کی پی اين وحشيان رام بردارد

از گل کردن گريه خنديدن صبح بخت در اين بيت:

طرب مفت دل گر همه صبح

بختم زگل کردن گريه خنديده باشد

راز تناقض در جهان تصاوير نيز نافذ است.

شمع تصويراشک میريزد، مگراشکش نمی ريزد .

شمع تصويرم مپرس از درد و داغ حسرتم

اشک من عمريست ناگرديده راهی می رود

و گونۀ ديگر بيان پارادوکسی را در اين بيتها می يابيم :

فغان که بست به بالم، هزارشعله تپيدن نشيمنی که نبود، آشيانه يی که ندارم

اگر بدير کبابم ، و گر به کعبه خرابم من کشيده سر از آستانه يی که ندارم

2- حس آميزی ، چنان که از نامش پيداست سپردن وظيفۀ يک عضوحسی به ديگر يا وصف يک محسوس به ديگريست ، مانند ديدن بوی در اين بيت:

درين گلشن نه بويی ديدم و نی رنگ فهميدم

چوشبنم حيرتی گل کردم و آيينه خنديدم

و ديدن خروش و ديدن از راه گوش دراين بيت ديگر:

حاضران از دور چون محشر خروشم ديده اند

ديده ها باز است ليک از راه گوشم ديده اند

و به ديده شنيدن در اين بيت :

ببين به ساز و مپرس از ترانه يی که ندارم

توان به ديده شنيدن فسانه يی که ندارم

از بوی گل افسانه شنيدن :

رفته ام عمريست زين گلشن به ياد جلوه يی

گوش نه بر بوی گل تا بشنوی افسانه ام

3- ترکيب سازی وعبارت آفرينی از مشخصهای روشن و مشهور شعر بيدل است که در اين چند بيت نمونه ديده می شوند :

* ای جگرخون کن پوشيده و پيدا چه بلايی

جلوه هايت همه اينجاست تو باری به کجايی

* مژه نگشوده چندين رنگم ازخود می برد بيدل

رگ گل بستر نازی ، پرطاووس بالينی

* هرکه ديديم از تعلق در طلسم سنگ بود  

يک شرر آزادۀ از خود جدايی برنخاست

* رگ گل آستين شوخی کمين صيد ما دارد

که زير سنگ دست از سايۀ رنگ حنا دارد

* دوستان اين خاکدان چون من ندارد ديگری

 خانه در زير زمين بنياد و نقش پا دری

4- وابسته های عددی نوساخته نيز شعر بيدل را ويژه گی می بخشند.

وابسته های عددی به دو دسته جدا می شوند. دسته يی که به فزونی دلالت دارند و دسته يی که به اندکی. از هر دو دسته ، اين چند بيت نماينده اند :

* آمدم تا صد چمن بر جلوه نازان بينمت

نشه در سر، می به ساغر، گل به دامان بينمت

* ای قيامت صبح خيز لعل خندان شما

شور صد صحرا جنون گرد نمکدان شما

* آمدم طرح بهار تازه يی انشا کنم  

يک دو گلشن بشکفم، چشمی برويت واکنم

* ما سيه بختان به نوميدی مهيا کرده ايم

يک چراغان داغ دل دوراز شبستان شما

* چقدر بهار دارد سوی دل نگاه کردن

به خيال قامت يار دو سه سرو آه کردن

در بيتهای رونويس شده، صد چمن نازان بودن، صد صحرا جنون، يک دو گلشن شکفتن و يک چراغان داغ دل مطمح نظراست.

5- اوبسترکشن يا تجريد يا استعارۀ بالکنايه

ناله درودن و نفس کاشتن

به خموشی زده ام فکر خروشی دارم

تا توان ناله درودن، نفسی می کارم

آفتاب بافتن

مباش منکراسرار سينه چاکی ما

به کارگاه فلک آفتاب می بافند

ناله نوشتن

چسان با دوست درد و داغ چندين ساله بنويسم؟

نيستان صفحه يی مسطر زند تا ناله بنويسم

خيال درويدن و فسانه کاشتن

ز شغل مضرع بی حاصلی مگوی و مپرس خيال می دروند و فسانه می کارند

فرياد نگاشتن

ز آشيان شکسته بالی، پری به صياد می نگارم

به سرمه فرسود خامۀ من، هنوزفرياد می نگارم

6- بازی با کلمه ها

اين شگرد شعری که من تا کنون نامی برای آن ندارم، از توجه به واژه به مثابه شی، که خشت ساختمان شعر است، به وجود آمده است و در شعر بيدل، اين صنعت نيز ايجاد ابهام و دشواری کرده است.

موج دريا در کنارم از تک و پويم مپرس

آن چه من گم کرده ام ، نايافتن گم کرده ام

ز جوش بينشانی، بينشانی شد نشان بيدل

که گم گشتن ز گم گشتن برون آورد عنقا را

ماجرای بوی گل نشنيده می بايد شنيد

ای هوس تن زن زبان غنچه است انشای ما

ياران فسانه های تو و من شنيده اند

ديدن نديده و نشنيدن شنيده اند

قاصد ملک ادب، سرمه پيام حياست

نامه بهر جا بريد، تا نشنيدن بريد

نغمه ها بی خواست می جوشد زساز ما و من

حيرت آهنگيم درآهنگ ما آهنگ نيست

7- گسترش بخشيدن کلمه بر همه مرزهای معنايی آن برای ساختن تازه ترين نگاره های پندار.

واژۀ خواب را شامل خواب پا، خواب مخمل، خواب قالين و خواب خرگوش ( آرزوهای واهی) نيز پنداشتن.

با واژۀ  آب، آب گوهر، آب تيغ، آب آيينه، آب به معنای آبروبه ديده گرفتن.

با کاربرد واژۀ موج، موج ايستای گوهر را در برابر موج پويای آب نهادن.

آبله شايد به داد هرزه جولانی رسد

تا گهر اين موجها افتان و خيزان رفته اند

از واژۀ جوهر، کارآيی و هنر (برای انسان ) جوهر در برابرعرض، جوهر تيغ و جوهر آيينه را نيز در نظر داشتن.

تا قيامت جوهر و آيينه می جوشد بهم

از غبارم پاک نتوان کرد دامان شما

دستگاه معنی نازک سخن را زيوراست

جوهر اين تيغ جز پيچ و خم انديشه نيست

8- کار گرفتن از تصويرها برای ساختن نگارههای پندار يا صورخيال

تصويرغنچه برروی قالی

نسيم دامن او گرو زد گاه خراميدن

سحر بی پرده گردد غنچۀ تصوير، قالی را

تصوير سحر

به تصوير سحر ماند غبار ناتوان من

که نتواند نفس گردن کشيد از جيب ايجادش

تصوير بزم می آشامی

عرض هستی در خمار انفعال افتادن است

گردش رنگ است ساغر مجلس تصوير را

تصوير شعله

عمر من چون شعلۀ تصوير در حيرت گذشت

بخت کو تا يک شرر راه تپيدن وا کنم

تصوير بلبل

ز پرواز دگر چون بلبل تصوطرمحرومم

پری در رنگ می افشانم و حيران صيادم

تصوير قفل

نه چاره يی دارم و نه درمان نشسته ام نا اميد و حيران

چو قفل تصوير مانده پنهان به کلک نقاش من کليدم

يادکردی فرجامين :

دوره يی که به نام دورۀ سبک هندی ياد شده است، سده های رواج « طرزتازه » يا دورۀ نوجويی و تازه گراييست. اگر توالی تاريخی را در سنجش چکيده های هنری خامه ها به ديده نگيريم، در آسمان شعر اين چند سده، ستاره هايی می تابند که هر کدام رنگ ديگری دارند، شاعرانی که هر کدام سبکی ويژه دارد مگر همه نوگرا و شيفتۀ طرز تازه اند.

تازه گرايان اين دوره، به يک نظراجمالی، همه بر نازکخيالی و آوردن معنای بيگانه تأکيد دارند. يکی معنی آفرينی را با وقوعی سرايی و استعاره و تشبيه تازه و توجه به نسج استوار و روان کلام پيوسته است ( عرفی شيرازی )، ديگری تنها وقوعی سرايی را ارج والاتر نهاده است( شرف جهان قزوينی ). شاعری نازکخيالی را با تمثيل و انواع تشبيه و استعارۀ نوساخته درآميخته ( ناظم هراتی ) و سخنوری با دلبسته گی به بعض ارزشهای مروج، برسلاست زبان پا فشرده است ( کليم کاشانی ). يکی نازکخيالی و مضمون آفرينی را با ترکيبها وعبارتهای نوساخته در شعرآورده سخن را ابهام آميز کرده است ( بابا فغانی شيرازی )، ديگری استعاره نگری را با نازکخيالی درآميخته (طالب آملی). شاعرانی با درهم شکستن نحو کلام و گزينش شگردهای کم آشنا و تشبيه های دور از ذهن معانی بيگانه و خيالهای نازک را بيان داشته اند (جلال اسير، خواجه حسين ثنايی) .

اين جنبش کند و آهسته و پراگندۀ چند سده، که با هزارسنگ اندازی و تهمت و مخالفت رو به رو گرديده، به دو فراز همانند و سخت ناهمانند انجاميده است، يکی صائب و ديگری بيدل.