کانديدای اکادميسين دکتور اسدالله حبيب

 

مــگو کــعبه از صاحب دير نـيست

به دير و حرم سجده بر غير نيست

( بيدل )

از تصوف قادری تا عرفان ويدانتا

پژواک تعادلها و تقابلها درعالم عاطفی بيدل

عبدالقادر بيدل در دامن تصوف طريقت قادری ديده به دنيا کشود. پدرش- ميرزاعبدالخالق که از پيروان آن طريقت بود ، در پنج ساله گی او درگذشت و مادر او را به مدرسه فرستاد و پس از سالی او نيزچشم بست . پرورش وی بر دوش ميرزا قلندر- کاکايش و ميرزاظريف-مامايش نهاده شد. آنان ، باحلقۀ ياران طريقت شان ، مانند ، شاه قاسم هوللهی ، شاه ابوالفيض معانی ، شاه يکه آزاد و مرشد شان -شيخ کمال ، بيدل را که بارقۀ هوشش از همان سالهای سوادآموزی مدرسه ، چشم گير بود ، تحت ارشاد و تلقين و تعليم گرفتند . آموزش بيدل ، در مدرسه ، از يادگيری قرائت قرآن و مقدمات زبان پارسی پيشتر نرفت . روزی بحث دو دانش جو بيزاری ميرزا قلندر را از قيل و قال مدرسه چنان برانگيخت که بيدل را برای هميش از درس آن آستان بازداشت ، و هدايت داد که ديگراز محافل ياران طريقت کسب فيض کند و علم قال را باخودآموزی بيندوزد و آثارمتقدمان شعرپارسی را بخواند و هر غروب هنگام که از وظيفه برمی گردد ، از نظرش بگذراند که چه خوانده و چه يافته است . بدين گونه درس مدرسه که خوب و ضرور بود ناگهان بد و بيهوده شناخته شد .

پسان ، ديگرصوفيۀ آن حلقه ، هر کدام کتابی برای خوانشش می دادند و يا با پرسشی يا پاسخی يا اندرزی ، عنايت از وی دريغ نمی داشتند و سروده هايش را می شنيدند و می ستودند . بيدل در نشستهای شان شرکت می ورزيد و باجرعه هايي که از سخن هر کدام بر می داشت ، تشنه گی آموزشی خويش را فرو می نشاند .

ديری نگذشته فضای تصوف طريقت قادری که پابندی به آداب وسنن شرعی داشت نيز ، با بينش بی پروای قلندری و ملامتی در تقابل قرار گرفت و شاه ملوک مجذوب که در رانی ساگر، با تن عريان و وارسته از پابنديهای اجتماعی و تکاليف شرعی ، سايۀ درختی را زاويۀ عزلت گزيده بود توجهش را جلب کرد . شاه ملوک مجذوب و شيخ کمال- مرشد طريقت قادری مخالفان سرسخت هم بودند . شاه ملوک که بيدل را به شعر سرايی نيز تشويق ميکرد و خودش هم شعرهندی می گفت ، گاه سخن ، کف بر لب می آورد و به حلقۀ شيخ کمال اشاره کنان ميگفت : « ... ساز حقيقت از دست مجاز تراشان بی اصول ، کمينگاه صد محشر فرياد است و حسن معنا از نگاه لفظ آشنايان بی ادراک غبارآلود يک عالم بيداد . ... از صحبت اين کوران برکران باش تا از زحمت عصای بی تميزی برهی ! ... » (چهارعنصر ، ص 25) و شيخ کمال هم سالکان سلسله را از نزديکی به مجاذيب ، با چنين گفته ها ، هشدار می داد :

« ... اگردر بزم صحبت برهنه گی از شرايط معقولات است ، خرس و بوزينه افضل ادب کسوتان خواهد بود و اگرهنگام تکلم کف به دهان آوردن ، از قواعد فصاحت باشد ، شتر را افصح معنی بيانان تصور بايد نمود . » ( چهارعنصر، ص 22 )

بيدل در مقابلۀ اين دو بينش و روش ، رفته رفته از ظاهرداری اهل تصوف رو می گرداند . گويی در ذهن او کشتی تکلف و آداب تصوف قادری و هر تصوفی بر صخرۀ بی بند و باری قلندری خورده پاره پاره می شود .

صوفی به سماعست اشتران را جان کو رقص بوزينه هم به اين عنوان کو

هنگامۀ ريش تو گر اين است ای شيخ بازار نمد فروشی خرسان کو (رباعيات ص427)

* * *

در مزاج خلق بيکاری هوس مي پرورد غافلان نام فضولی را تصوف کرده اند (غزليات 604)

* * *

ز خانقه هر که سر برارد ، مراتب جـوع می شمارد

طريقۀ صوفيان ندارد به غير ذکرطعام بر لب (غزليات 153)

***

رقاصی صوفی و سماع سربازار از وجد فگندست به گردن گل دستار

از عـالم آزادی تنزيه مپنــدار آسـوده گيی نيست درين فرقۀ انـکار

گر چرخ برين اند همان چرخ کلال اند

(کليات ، جلد دوم ، قصايد و قطعات ، ص195)

مگر در اين باز پسين سطرها سماع بازار زرکوبان مولانا را به ديده ندارد؟

جهانگير، پيشتر از آن ، درخت آشتی « دين الهی » اکبر را باقربانی گاوی در معبد پنجاب و امر ويران کردن و اعمارمسجد به جای آن ، ريشه کن کرد ه بود .

چندربهان برهمن منشی داراشکوه مگر به آن اشاره داشت که گفت :

ببين کرامت بتخــــانۀ مرا ای شيخ

که چون خراب شود خانۀ خدا گردد

شاه جهان با کشتار هندوانی که زن مسلمان گرفته بودند و آن زنان، دين شان را پذيرفته بودند و ويران کردن بيش ازصد معبد هندو و جدا کردن بيش از چهار هزار زن مسلمان از شوهران هندوی شان ، در مقابلۀ خونين با آموزه های عارفان مسلمان و هندو و همۀ هندوها که سه يک اهالی بودند قرارگرفته بود. شورشها و قيامها يکی پی ديگری بر می خاستند و آن شورشها قحطی های بزرگ را در پی داشتند . شهرهای سلطانپور، بيدار، ماندو، احمد آباد ، هانديش و چند ولايت ديگر بنابر قحطی از باشنده تهی گرديد. در گجرات ، بيش از سه مليون تن جان سپردند . ( تاريخ هند در قرون وسطی ، ص 437 )

آوازۀ مسموم شدن شاه جهان به دست داراشکوه - پسر بزرگ و وليعهدش ، سه برادر ديگر را برانگيخت . شجاع از بنگال ، مراد بخش از گجرات ، اورنگزيب از دکن برای تصاحب تخت دهلی لشکر کشيدند .

ميرزا عبداللطيف ، يکی از خويشاوندان ميرزا قلندر، به فرمان دهی لشکری گماشته شد تا از نواحی تيرهت برای سپاهيان شجاع هزينه فراهم آورد . وی عبدالقادر چهارده ساله را نيز برای تجربه اندوزی با خود گرفت .

بيدل در آن سفر، بيداد طاقت شکنی را که بر بينواترينان هند می رفت بديده ديد و در سالهای 41عمر ، که « چهارعنصر» را می نوشت ، با درد و دريغ ، از آن حکايت کرد . ( چهارعنصر ، پس از رويۀ 303)

پس ازجنگ يکسالۀ برادران که بسا شهرها را در خون و خاکستر نشاند ، 49 سال پادشاهی اورنگزيب عالم گير بدرمنير ، که سياست اسلامگرايی افراطی برگزيده بود ، در فرونشاندن شورشهای جاتها ، ستناميها ، راجپوتها ، سکها ، مرهته ها و افغانها گذشت. اورنگزيب بر تجار هندو ماليات سنگين تحميل کرد. ماموران هندو را از وظايف سبکدوش ساخت ، معابد شان را ويران کرد و به مسلمان ساختن اهالی بومی فرمان داد . ( لونيا ، ص 374 ، تاريخ فرهنگ هند ، مسکو1960 ، ص 374 متن روسی )

در برابر چنان سياستها ، در مدرسۀ خانم بازار دهلی شاه کليم الله شاه جهان آبادی ( 1729_1650م ) و شاه عبدالرحيم در مدرسۀ خويش به پخش عرفان اسلامی و نرم ساختن عناد مذاهب می پرداختند و سپس اين مشعل را شاه نعمت الله ، پسر شاه عبدالرحيم ، خانواده و شاگردان شان سالها بردند . (تاريخ ادبيات فارسی در شبه قارۀ هند 1707-1972م ، ص  32 و 33 )

بيدل در سالهای اوج گيری سياست تعصب آميز اورنگزيب و تداوم شورشهای ناراضيان ، مثنوی محيط اعظم را در سال 1078هـ ق (1668م) تمام کرد و طلسم حيرت را در 1079  هـ ق (1669م) . به پايان رساند. درست در همين سال اورنگزيب فرمان داد تا تمام معابد و مکاتب ديگرانديشان را ويران کنند . (سينهاو بنرجی ، تاريخ هند ، ص 253 )

بيدل با آوردن حکايت نمادين سلطان روح و کشورتن در طلسم حيرت و عشق عرفانی و قصه های رمزی وحدت الوجودی در محيط اعظم و اين بيتها ، آشتی نپذيری و پرخاش با امپراتوري و هر تعصب ديني را اعلام داشت :

يکـی کفـررا غير اســـــــــلام ديد يکی هردو را نقـــــــش اوهام ديد

يکی ديد مغز و يکی خواند پوست يکی گفت عالم ، يکی گفت اوست (محيط اعظم ص39 )

***

مگو کعبه از صاحب دير نيست به دير و حرم سجده بر غير نيست

ز افعال و آثار جوشد خـــــــلاف وگرنه ز يک خم بود درد و صاف (همان اثرص49)

* * *

نباشی غافل از کيش برهمن يقينی خفته درهر پردۀ ظن (طلسم حيرت ، ص138)

درعرصۀ فرهنگ ، نيروهای تازه دم فرهنگی که از زمان اکبر به دربارهای هند راه بازکرده بودند ، به سرايش و نگارش و تأليف و ترجمه تشويق می شدند و آنان خواه مخواه از ارزشهای فرهنگی هندوان اثر می پذيرفتند و بر آن نيز اثر می گذاشتند. سنتيز فرهنگی اسلامی -هندی روز به روز پررنگتر می شد .

نهاد جست و جوگر بيدل نيز او را تا آشنايی با فلسفۀ وحدت الوجود رساند و آن به مثابه پلی عبورش را به باورهای دينی هندوان و انديشه های عرفانی هندی ميسرساخت .

در مثنوی « عرفان » باورمندی بيدل را به تناسخ ارواح و رسم ستی هندوان در صفحة 282 و 287می يابيم :

ای به علم تناسخت انکار از دماغ خود اين بخار برار

زين دبستان بيخودی تمهيد درس نيرنگ بايدت فهميد

علم اسرار عشق و قدرت او منحصر نيست در همين من و تو

کتاب مهابهارت را آنقدر بازخوانی کرده بود که به گفتۀ بندرا بنداس خوشگو آن را از ياد می دانست ( سفينۀ خوشگو ، طبع پتنه بهار ، ص 118 )

شانکارا مبلغ و مفسر ويدانتا هرچند اهل جنوب هند بود ، مگر برای تبليغ خود هند شمالی را برگزيده بود و در روزگار بيدل آموزه های او رواج و رونق چشمگير داشتند .

بيدل عالم اطلاق را به محيط يا دريا تشبيه می کند و جهان تقييد را به موج و کف و حباب . هرچند اين تشبيه را مولانا و بعض ديگرصوفيه هم به کار برده اند ، مگر بيان بيدل با شرح شانکارا نزديکتر است .

بيدل می نويسد :

در قلزم تقييد که جوش صوراست هر موج به صد رنگ تپش جلوه گر است

اما در عـالم شهــــــــــود اطـلاق صد بحر وهزارموج و کف يک گهر است (چهارعنصرص120)

يا :

موج و کف راعين دريا گفتنت انصاف نيست

زان که گوهر را از اين عالم جدا فهميده ای (همان اثرص27)

شانکارا ميگويد : « در اقيانوس آب است و ما اين آب را يکسان می دانيم . در حقيقت آب اشکال زيادی دارد . در اقيانوس امواج پديد می آيند ، کف و حباب هست . پاراما براهما و جهان يکيست چنان که اقيانوس يکيست ، هرچند که شکلهای مختلفی دارد . »

غيب مطلق بيدل حقيقة الحقايق است که عدم عدم شناخته می شود ، چنان که در ويدانتا براهما را حقيقة الحقايق و عدم عدم می نامند . ( روی ، ص454 )

جان داشتن همۀ هستان به شمول سنگواره ها و رستنيها در جهان بينی بيدل ، که می گويد :

« اسرار حيات در ساز رياحين نفس می زند .» و « اينجا (در آهن و گوهران ) همينقدر علم دليل حيات است .» و بحثهای روح طبيعی ، روح نباتی و روح حيوانی ( چهار عنصر ، ص 256 تا 265 ) با تأکيد بر والايی مقام انسان و برابری باورمندان تمام مذاهب ، پيش از آن که « نطق آب و نطق باد و نطق گل » مولانا را يادآور شود ، بيانات کبير (1518 -1440 م) شاعر و مبلغ معروف جريان بهکتی را به ياد می آورد .( بيدل و چهارعنصر ، ا . حبيب ، کابل ، 1367 هش ، ص116 )

 

بيدل با هرگونه تبعيض ، به شمول تبعيض مذهبی ، تمام عمر، ستيزيد .

گاهی که اورنگزيب در سال 1695م فرمان داد که : هندوان ، به استثنای راجپوتها ، حق سواری فيل و اسپ جنس اصيل و حمل سلاح ندارند . (سينهاو بنرجی ، تاريخ هند ، در زبان روسی ، ترجمه از انگليسی ، مسکو ، 1954، ص253) بيدل دو مثنوی ، يکی در بارهء فيل و ديگری در بارۀ شمشير سرود. در مثنوی نخستين ، فيل را نخست با لحن طنز بزرگ نمايی کرد و سپس آماج تيرهای استهزا ساخت و در بارۀ فيل و فيل سوار گفت که :

« کسی را که اقبال غفلت بنا نشانيد بر پيل ســـــــر بر هوا

به ســــرنشـــــــۀ آدميت نماند به غير از خداييش نيت نماند

تفرعن به آن دستگاهش رساند که نمرود کرگس تۀ پاش ماند

گدايی ازين تخت و افسرخوشست چو فيلش همان خاک بر سرخوشست ...

به جز فيل در عالم خوک و خر دگر جيفه يی نيست باليده تر

و در مثنوی دومين به شمشير چنين خطاب کرد :

مرا قبضه ات گر شود دستيار ز بنياد گردون برآرم دمار

به موجی که گردد ز جويت روان بشويم نشان غرور از جهان

( کليات ، جلد 2 ، ص 213 قصايد وقطعات )

در هند عهد اورنگزيب که چهل و هشت سال عمر بيدل را در برگرفت ، کشمکش ميان مسلمانان نيز رو به افزايش بود . شيعه و سنی ، ايرانی و تورانی ، طريقت و شريعت ، مقلد وغيرمقلد ، دست از گريبان يکديگر بر نمی داشتند . آن تقابلها و تضادها در ذهن بيدل چنين راه حل يافت :

هر چند تميز کفر و دين معيوب است منظور اگر تو ای همه محبوب است

گو قبله و دير بر ســــــرهم شکنند از جنگ دو سنگ آتشم مطلوب است (چهارعنصر،ص13)

و آن آتش حقيقت را بيدل در مذهب نيافت ، در مشرب يافت . بيدل عابد ، بيدل عاشق شد و ترس خدا به عشق خدا جای خالی کرد و تفاوت خدای مسلمان و هندو و گبر و ترسا از ميان برخاست .

در مشرب زن و از قيد مذاهب بگريز

عافيت نيست در آن بزم که سازش جنگ است(غزليات 196)

***

مست جام مشربم بيدل که از موج ميش

جاده های دشت يکرنگی نمايان می شود (غزليات 420)

***

می چاره گر کلفت زهاد نگرديد

توفان مگر از عهدۀ مذهب بدر آيد (غزليات 591 )

مشرب يا عرفان بيدل ، سنتيز عرفان اسلامی -هندي و نه اسلامی و نه هنديست ، يا شايد بيان بهترچنين باشد که هم اسلامی و هم هنديست . (در اين باره درمقالتی ديگر بحث خواهم کرد . )

سياست تعصب آميز امپراتوری ، افزون بر شورشها که قحطیها و بيماريهای واگير گسترده و اختلاف روز افزون هندو و مسلمان را همراه داشت، واکنش اجتماعی ديگری را نيز برانگيخت .

در شهرهای بزرگ شمارۀ مردان ژوليده موی برهنه گرد رو به افزايش گذاشت .آنان به همه مکلفيتهای دينی و آداب و قوانين اجتماعی و دولتی بی پروايی نشان می دادند . بخش بزرگ آن برهنه گردان ، قلندران و ملامتيان بودند و همه به نام مجذوب ياد می شدند .

فرانسوا برنه جراح فرانسوی و طبيب دربار اورنگزيب ، طی نامه يی از شيراز به شاپلين نوشته است که : « اکثر در دهات به گروههای فقرای برهنه تن با ظاهر نفرت انگيز شان برمی خوردم . ... می ديدم که چه گونه آنان کاملاً برهنه و بابی حيايی تمام در ميان شهر بزرگ گردش می کردند . در دهلی فقير معروفی به نام سرمست بود ، که اورنگزيب حتا با تهديد به اعدام مانع برهنه گردی او شده نتوانست . » (فرانسوا برنه ، تاريخ آخرين کودتاها در دولت مغول ، مسکو ، 1936 ، ص267 متن روسی )

بيدل نيز از سا ل 1666م به بعد ، کمابيش ، چهار سال با مجذوبان پيوست ، که می نويسد « نه چون اشک از عريانيم عاری بود و نه چون ناله از پريشانيم غباری.» (چهارعنصر، ص 161 ) ازدواج ، خدمت در کوفته گرخانۀ شهزاده محمد اعظم ، سرايش محيط اعظم و طلسم حيرت وقفۀ بازگشت او به زنده گی عاديست . مگر باز از سفرهای مجذوبانۀ خود که زمانی ديگر دوام داشته ، در «چهار عنصر» حکايتهايی نوشته است . در بارۀ سفری از دهلی به پنجاب می نويسد : « کلاه سرگشته گی از جنيبت کشان فلک دوار می ربود و شکوه عريان تنی مقابل نيزه داران خورشيد ، آيينۀ عرض اقتدار می زدود . به آيين مجاذيب سنگ و گل پيش پا افتاده را تعليم گل بازی پرواز می کردم و... . » (چهارعنصر ،277)

اورنگزيب لقب ملک الشعرايی دربار را لغو کرد و بدون آن هم چهره های درخشان فرهنگی دربارها را جای مناسب برای شگوفايی هنر خويش نمی يافتند و از آن رفته رفته دوری می گزيدند .

در دورۀ وارثان اورنگزيب که تجمل پرستی و عياشی افزايش می يافت و کارفهمی و درايت کاهش می پذيرفت ، حتا ميرزايان - کارمندان عادی ادارات ، به خوشگذرانی انگشت نما شده بودند ، لباس چسپيده به تن می پوشيدند و زنانه آرايش می کردند و گرهی از کارها به خامۀ شان گشاده نمی شد .

بيدل در آن وقت حتا با ميرزا در افتاده بود .

در مجلسی که عزت موقوف خود فروشيست ديگر کسی چه باشد گر ميرزا نباشد

***

مرزا که به سير پالکی مسرور اند در سير و سفرغلام شان مزدور اند

اينجاهر کس سواراسپ و شتر است ايشان به غلام باره گی مشهور اند ( رباعيات 161 )

***

طمطراق عالم عبرت تماشا کردنيست         پيش پيشش بانگ خر گرمست مرزا ميرود

ناسازگاری بيدل با ارباب دولت از شاه آغاز می يابد . در کليات وی دهها بيت بد گويی شاه يافته می شوند .

بگذر ز شهان و ناز سلطانی شان و زمايۀ جاه و دولت فانی شان

بر دانۀ چنديست که گيرند ز مور آرايش مطبخ سليمــــانی شان(رباعيات328)

***

هر لقمه که داد زيب کشکول فقير         دست کرمش ز مهر پرورد به شير

بر مائدۀ شهان چه امکان دارد         نانی که به خون عالمی نيست خمير(همان جا232)

بيدل جهاندار شاه عياش و ميخواره را که پس از کشته شدن سه برادر به تخت امپراتوری دست يافت ، با شهرآشوب - مخمسی در  22 بند نکوهيد که دو بند آن را اينجا رونويس می کنم :

بر بنای عدل و رأفت کرد ويرانی         کمين گشت از نا ايمنی معموره ها صحرا نشين

دادرس گرديد از خواب گران گاو زمين        بر که نالد خلق مسکين در چانين دور لعين

ابر خشک و خاک بی نم وای بر مشت گياه

شاد باشيد ای جوان مردان تمکين آب ورنگ         برصفای نشئۀ اوقات مپسنديد زنگ

گردش احوال نامردان نمی خواهد درنگ             زود برهم می خورد اين مجمع آثار ننگ

قلتبان تا کی بهادر زن جلب تا چند شاه

(پايان روح بيدل ، داکتر عبدالغنی ،لاهور، 1969)

هرچند عبدالقادر بيدل پس از سنين سی که در دهلی اقامت گزيد ، به زنده گی عادی باز گشته بود ، مگر آن مرد کوسه ، تا فرجام ، مانند  قلندران، سر و ريش می تراشيد ، جامۀ خاکستری می پوشيد و مرقع را که خودش گودری می ناميد ، از شانه نمی افگند .

در حرم گه شيخ و گاهی راهب بتخانه ايم         هرکجا باشيم بيدل يک صنم داريم ما (غزل ص121)

***

به دير و کعبه کارت چيست بيدل         اگر فهميده ای دل خانۀ کيست ( همان اثرص291)

***

نی دير پرستيم و نه مسجد نه خرابات         گرم است همين صحبت ما با نفسی چند (غزل ص510)

****

کعبه و ديری نديدم غير الفتگاه دل          هر کجا رفتم به پيش آمد همين يک معبدم (همان اثر ص995)

ز فرق و امتياز کعبه و ديرم چه می پرسی         اسير عشق بودم هر چه پيش آمد پرستيدم (غزل ص912 )

بيدل بلد ما دل آگاه بس است         تحقيق دليل منزل و راه بس است

انديشۀ سير و سفر کعبه و دير         فی الله و من الله و الی الله بس است (رباعيات)

پندارم در اين رباعی اشاره است به آن پاسخ سلطان العلما بهاءالدين محمد به مرزبانان کنار دجله که پرسيدند :

شما از کجا آمده ايد و به کجا می رويد ؟

سر از عماری بر کشيده گفت :

« من الله و الی الله و لا حول و لاقوت الی بالله. از لامکان آمده ايم ، به لامکان می رويم .»

سر و ريش تراشيدن که رواج  قلندران بود و اعتراضی در برابر شيخان گمراه ( به تعبير حافظ ) . بهانه به دست رقيبان بيدل داد که در هر جا و بی جا با اشاره و کنايه يی با وی بستيزند و او نيز با صدها بيت بر ريش و گنبد دستار بتازد .

در اکبرآباد عبدالرحيم شاعر اين بيت را در پالکی اش انداخت :

چه خطا در خط استاد ازل ديد آيا         که به اصلاح سر و ريش نياز افتادست

بيدل اين بيت را در پاسخ نوشت :

مختصر کن به تغافل هوس جنگ و جدل         مد اين رشتۀ تحقيق دراز افتادست

به بيدل گفتند که نواب مير جمله ترخان گفته است که ميرزا بيدل را بار بار در منزل قطب الملک سيد عبدالله خان ديده ام . انسان کامل به نظر می آيد ، مگر عيبی دارد . به ريش و بروت تراشيدۀ بيدل اشاره کرده .

بيدل در پاسخ گفته که : « آری در ميان ما و ايشان تفاوت ، مقدار پشميست که ايشان دارند و ما نداريم . » ( هردو رخداد در سفينۀ خوشگو ، دفتر سوم ، چاپ پتنه بهار حکايت شده اند .)

يکی از دولتمردان دهلی به وی ارادت نديده داشت . خواستار ديدار شد . در نخستين ملاقات نتوانست شگفتی اش را از ريش و بروت تراشيدهء بيدل پنهان دارد . اشارۀ او بيدل را برآشفته ساخت . با اين سخن محفل را ترک گفت : « سرو ريش می تراشم دل کس نمی خراشم »

و اينک چند نمونه از نيشخند های بيدل :

اينقدر ريش چه معنی دارد         غير تشويش چه معنی دارد

يک نخود کله و ده من دستار       اين کم و بيش چه معنی دارد....

***

بر شيخ دکانداری ريشست مسلم         خرس اين همه سوداگر پشمينه نباشد ( 617)

***

زاهد از گنبد دستار به خود می نازد         نکنی عيب که خر فخر به تو قم دارد(458)

***

زهاد ز بس جان به لب صرفۀ ريش اند         در ماتم اين مرده دلان مو نتوان کند (396)

***

شيخان همه آداب خرامند وليکن         زين قافله ها يک دو قدم ريش گذشتست( 233 )

انديشه و احساس عبدالقادر بيدل و شخصيت او در دوام  تقابلها ، و تضادها و پيروزی و شکست بينشها و روشها ی متضاد و متناقض شکل گرفت. وی مردی بار آمد جستجوگر نستوه حقیقت که در هچ منزلی بارش را مطمين بر زمين نگذارد و هميش به راه نرفته يی که پيش رو دارد بينديشد .

بيدل می گويد :

گردون چه وفا کاشت درآب و گل من         کافات جهان درود از حاصل من

از بس که ستم شريک خلقم دريافت             زد تير به آماج و کشيد از دل من

فشار فقر و تحقير بر ديگران و بر خودش ، سخت تند خويش بار آورد که درعين حال گردن فرازيها و شوکت و شکوه بی بنياد اربابان دين و دولت ، ميلان افراطی هزل گويی و طنز پردازی را در وی بارور ساخت .

از هر که در اين بساط رنجی ديدم         برجادۀ انتقـــــــــــــام کم پيچيدم

شعری گفتم مناسب احوالش         آن گه خواندم پيش خود و خنديدم

اين دامنها بذر ناهمگون در خاک بينش عرفانی عبد القادر بيدل افشانده شد و روييد . در چنان صورت ، اگر سبک سرايش وی نيز ، پژواک تقابل و تضاد و برابر نشينی تصويرهای همساز و ناهمساز باشد ، شگفت نيست .

عبدالقادر بيدل در ديوان غزل مانند ديگرعارفان و اهل تصوف بيتهايی در ترک تعلق دارد . معنای ترک تعلق پرهيز از دلبسته گي های ماديست و در آن مورد نيز وی مطلق گرانيست. در چهارعنصر زير اين سرنامه شرح مفصلی دارد که خواندنيست : « در معنی آن که در اين جهان نمی توان از تعلق يکسر کنار گرفت . » ( چهارعنصر، 236 )

مثنوی عرفان با يازده هزار بيت و طلسم حيرت و محيط اعظم و طور معرفت و رويه های چهار عنصر که يادگارهای زنده گی اويند ، گواهی می دهند که با آن وصف که صدها بيت در ترک تعلق گفت ، از نگاه شيفته گی عقيدتی تا بود، دست از دامن باورهای بنيادین عرفانی بر نداشت و خود به روش جوان مردان و قلندران زنده گی به سر برد .

سزاوار می دانم که اين مقالت را با يکی از چهارگانه های عبدالقادر بيدل به پايان برسانم .

انسان که فلکهاست سرافگندۀ او         درحيرت خود گم است جويندۀ او

دارد خاصيتی که در خارج ذهن         هرچيز که آفــــــريد ، شد بندۀ او

___________________________________________________

ياد آوردنيست که :

مثالهای شعری از کليات چاپ کابل اند .

نمونه های بدون ذکر نام اثر ، از دفتر غزلها چيده شده اند .

هامبورگ ، 1 جون 2006

اسدالله حبيب

***

پيوند ساير آثار نويسنده در آسمايی:

- واژه گزينی و واژه سازی در شعر و نثر بيدل