کانديدای اکادميسين دکتور  اسد الله حبيب

 

 

واژه گزينی و واژه سازی درشعرو نثر بيدل

(اين مقالت روز30   نوامبر درکنگرۀ بين المللی عرس بيدل در تهران خوانده شده است)

 

چگونگی واژه گزينی و واژه سازی ، دومشخصۀ روشنيست که شعر و نثر عبدالقادر بيدل ( 1644 _ 1721 ترسايی ) را از آثار ديگرنخبه گان سخن پارسی جدا می کند . من در اين گفتارو در بخش گزينش واژه گان تنها بسامد بالای کاربرد را به ديده ندارم . بل که در کنار آن دلچسپ خواهد بود ، دريا بيم که بيد ل با کدام دستۀ واژه گان برخوردی خاص و ديگرگونه داشته است و کدامين کلمه ها بربنياد دلايل ديگری در آثار او برجسته گی و چشمگيری يافته اند و در سرزمين سبک او جايگاهی دارند .

واژه گان برگزيدۀ بيدل را که گويا انيس خامۀ او يند برچهار بخش می توان جداکرد :

نخست ، واژه گان پيوسته با نگرش فلسفی - عرفانی وی که چندی ازاين شمار اند :

محيط ، دريا و بحر که نماد جهان اطلاق اند و پيوسته به آن ، موج ، حباب ، گوهر و موج گوهر ، چون رمزهای جهان تقييد ، به کار می روند و در معانی اصلی نيز نگاره های پندار يا صورخيال ساز اند .

درعالم تقييد که جوش صوراست

هر موج به صد رنگ تپش جلوه گراست

ليکن در عالم شهود اطلاق

صد بحر و هزارموج و کف يک گهر است

***

ای الفت اين و آنت افسون حجاب

افتاده زافراد به گرداب حساب

چشم تو نشد باز به اسرار محيط

تا فارغ باشی تو از غم موج و حباب ( چهارعنصر، 265)

***

به کنه قطره و موج و حباب اگر برسی

وجود هيچ يک از عين بحر نيست جدا (ترکيب بند ، رويۀ 2)

رنگ در برابر بی رنگی نيز رمزهستی مقيد در برابر هستی مطلق است و چون هستی مقيد دستخوش دگرگونی و فناپذيري و رمنده گیست و به تعبيربيدل « وحشت سرشتی » دارد ، ازآن رو شکست رنگ ، پرواز رنگ ، رفتن رنگ ، شوخی رنگ ، گردش رنگ ، رنگ دادن ، رنگ باختن ، رنگ دواندن ، رنگ ريختن و استعاره ها و تشبيه های ساخته از اين واژه و رنگ در معانی ديگر نيز ، مانند ادات تشبيه ، گونه ، و صورت ، فراوان در شعر و نثر بکار رفته اند :

در چهار عنصر می خوانيم :

« خانه ها در پرتو رنگ ، پردۀ  فانوس بر آورده و ديوارها از عکس گل ، بال طاووس گل کرده . نالۀ بلبل شمعيست از آتش گل فتيلۀ نفس افروخته ، و اشک شبنم حبابی چشم از حيرت توفان رنگ دوخته . جهتی نتوان يافت که دامن برگ گلش نپوشيده و طرفی به تصور نمی توان آورد که از گريبان شوخیِ رنگ نجوشيده . » ( رويۀ 220 )

زبی رنگی به رنگ آورد افسون دويی ما را

به ذوق آينه سازی تنزل می کند شبنم ( غزليات ، 993 )

حيرت و نمادهای آن ، آيينه و طاووس و شبنم و نقش پا نيز بنا بر وفرت کاربرد و بنابر پيوند داشتن با فلسفه نگری بيدل در سراسر کليات چشم گيراند .

زين بوستان به حيرت شبنم رسيده ايم

بايد دری به خانۀ خورشيد باز کرد

***

جزحيرت ازين مزرعه خرمن ننموديم

عبرت نگهی داشت که آيينه دروديم

***

مکارآيينه تا حيرتی نرويانی

درين هوسکده تا ممکن است بيدل باش

***

هزار آينه طاووس می پرم به خيالت

بهشت کرد جهان را چمن تراشی حيرت

« بسيطی های محيط خيال ، با وجود گردون حبابی ، چون عالم آب ، بيخودی کرانه است . و رسايیهای شهباز انديشه با همه لامکان پروازی ، چون نگاه ، حيرت آشيانه . هواهای اين وادی از عجز پرواز ، آيينۀ شبنم می پردازد ، و خيالات اين مراتب ، ازگرۀ رشتۀ سعی ، هجوم حيرت می طرازد . درهمه حال ، بيخودی ، شيرازۀ اجزای تفرقۀ حواس است و حيرانی تسلی کدۀ اضطرابهای وهم و قياس . » ( چهار عنصر 236»

واژۀ بوريا که چون نماد فقر، درتقابل با مخمل ، که نماد آسايش وغناست به کار می رود ، با همه اندکی کاربرد ، در شعر و نثربيدل برجسته گی دارد . اين واژه درادبيات فارسی به خامۀ بيدل شناخته شد و با وابسته های آن ، مانند نی بوريا ، نقش بوريا ، شيرنيستان بوريا که استعاره برای يک لا قبايان وارسته از  تعلقهاست ، حتا گاهی می شايد نشانی شعر بيدل شناخته شوند .

فقر نخواست شکوۀ مفلسی از گدای ما

ناله به خواب ناز رفت در نی بوريای ما (غزلها 101)

دو ديگر ، چندی از واژه گانی را برمی شمارم که با بنيادين انديشه های عرفانی بيدل پيوند ندارند ، مگر چنان همدم و همنفس خامۀ اويند که هم ازنگاه بسامد کاربردی ، چشمگيربوده و هم هستۀ ساختاری فراوان نگاره های پندار يا به تعبير حافظ ، نقشهای خيال گرديده اند ، مانند :

شمع

واژۀ شمع بيشتر تصويرساز دفترغزلهاست .

عافيت می طلبی بگذر از انديشۀ جاه

شمع را آ فتِ سر افسرزرين آمد

***

از هوسهای سری بگذر که در انجام کار

شمع اين محفل به داغ بی کلاهی می رود

***

طالعی دارم که چرخ بی مروت همچو شمع

شام پيش از ديگر آگه از سحر گرداندم

سنگ ، شرار و شيشه

سنگ نماد جان سختی و مقاومت است و خون منجمد در رگ سنگ است و شرر در سنگ است و شيشه از سنگ است و ياقوت خون شدۀ سنگ است و نام در نگين می ماند و نگين از سنگ است و مينای عيش را سنگ می شکند

ز مردم بس که چون آيينه ديدم سخت رويیها

نگه در ديده پيچيد ست مانند رگ سنگم ( غزلها 848 )

***

مزارکوهکن آن دم که بی چراغ شود

فتيله ترکند از خون من رگِ سنگش

***

حسن محجوبی که هست از کعبه و ديرش نقاب

عاشقان چون شعله می بينند عريانش زسنگ

سر به رسوايی کشد ناچار چون نقش نگين

گرهمه مجنون من باشد گريبانش زسنگ ( غزلها 804 )

بيا تا وحشتی در پيش گيريم مبادا چون شرر در سنگ میريم

دو روزی تيشۀ فرهاد باشيم ازين کهسار معنيها تراشيم

به راه انتظار ماست دلتنگ پريزاد شرر در شيشۀ سنگ ( طورمعرفت 18)

***

قيامت به مثابه اسم ، روز رستاخيز ، به گونۀ صفت ، در بالاترين پايۀ لطف و زيبايی بودن ، قيا مت منتهای رنج و عذاب و قيامت کردن ، داد مهارت و هنرمندی دادن و قيامت به معنای منزلی در نهايت دوری و آن سوی قيامت ، از قيامت هم آن سو تر و دورتر

بيا تا دی کنيم امروز فردای قيامت را

که چشم خيره بينان تنگ ديد آغوش رحمت را (غزلها 42)

محبت از دل افسرده ام به پيش که نالد

قيامتست که من سنگم و شرار ندارم

***

فسردن سخت غمخواريست بيمار تعين را

قيامت گردمد موج ازسرِ گوهر نمی خيزد ( غزلها 426 )

قيامت گردمد ، يعنی هرگز و به هيچ وجه

قيامت می کند حسرت ، مپرس از طبع نا شادم

که من صد دشت مجنون دارم و صد کوه فرهادم (غزلها 967)

شماری تصوير ها ، مانند :

تصوير شمع

شمع تصويرم مپرس از درد و داغ حسرتم

اشک من عمريست ناگرديده راهی می رود

تصوير بلبل

ز پرواز دگر چون بلبل تصوير محرومم

پری در رنگ می افشانم و حيران صيادم

تصوير خود شاعر

ز ساز هستيم با وضع حيرانی قناعت کن

نفس در خانۀ نقاش گم کردست تصويرم

برآن چه برشمردم ، می توان موی چينی ، نيرنگ ، عَنقا ، فرنگ ، و فرنگستان گرد و غبار و چند واژۀ ديگر را نيز افزود .

سه ديگر ،هجو واژه گان

گردن فرازی زورمندان جاه و مال و دستگاه شيفته گی زاهدان و شيخان نه راستين ، بد گويی بدبينان و نامهربانی و بدآموزی و بدانديشی و بدرفتاری ابنای زمان ، هميش و همه عمر، آتش در نهان بيدل می افروخت و توفان خشم او را برانگيخته می داشت . از آن است که هزاران هجوواژه ، به رنگ گلهای خار در سرزمينهای نظم و نثر او شکفته اند .

بيدل می گفت :

در حق انصاف ابنای زمان

داد تحسين میدهد دشنام ما ( غزليات 23)

اينک چند مثال دشنامهای خفيفتراز دفتر غزلها :

زمعاملات جهان کد ، تو برا کزين همه دام و دد

عفف سگی به سگی خورد ، لگد خری به خری رسد

***

پرده ها برداشتم از اعتبارات غرور

درميان غواجه و خر حايلی جز جل نبود (652)

*** #9;

ز تحقيق تناسخنامۀ زاهد چه می پرسی

مگر آدم برايد تا منش گوساله بنويسم ( 883) ،

***

سگان هرزه مرس جزگلوی خود ندرند

گراز مشاهدۀ شير می کنند خروش ( ترکيب بند ، 11)

***
در خرقۀ گدايان جز شرم نيست چيزی

بههرچه اين سگی چند غريده اند بر ما

***

امروز دُم کروفر خواجه بلند است

البته که ين سگ دوسه خر داشته باشد (638 )

دربارۀ اين دسته واژه گان اين نکته ها ياد آوردنيست :

يکم - هجو واژه گان ، نه ده و نه بيست اند و نه در يکی دو اثر . در سراسر کليات با نمونه های گوناگون آنها آشنا می شويم ، که نمی توان از آنها چشم پوشيد .

دوم - فزونی و تندی اين واژه گان ، از علو پايۀ شخصيت و شعر بيدل نمی کاهند و باژگونه ، از نگاه سبکشناسی واژه گانی و شناخت نگرش بيدل از مقولۀ زبان شعراهميت دارند .

سوم - بيدلی که می گفت : « گيرم همه تن صلح شدی جنگ برون آ » ديده می شود که با که می جنگد . تا به شناخت بهترش برسيم .

آوردن نمونه های زياد ، ازهمه گونه هجوواژه گان بيدلی ، نه از من برمی آيد و نه اين گفتار برداشت آن را دارد . برای شک زدايی رويه های کتابهای بيدل را نشان می دهم ، تا جوينده گان ، يابنده گان باشند .

ديوان غزليات :

رويه های 8 ، 9 ، 12 ، 29 ، 278 ، 295 ، 350 ، 359 ، 415 ، 497 ، 489 ، 617 ، 385 ، 410 ، 412 ، 458 ، 505 ، 536 ، 538 ، 539 ،548 579 ، ، 597 ، 636 ، 638 ، 678 ، 680 ، 684 ، 697 ، 863 ، 868 ، 1009 ، 1091

در فصل رباعيات قيد واقعه ، رويه های 159 ، 161 ، 162 ، 166 و 167

درعرفان ، رويه های 394 ، بيت 17 ، 147 بيت پيش از پايان ، 189 بيت پايانی

طلسم حيرت بيت 3 و پس ازآن

محيط اعظم رويه های 98 ، 99 ، 104 و 105

در چهار عنصر، رويه های 22 ، 31 ، 74 ، 75 ، 78 ، 213

باری همين واژه گان ، شاد روان استاد صدرالدين عينی را بر آن داشتند که ناشر چاپ بمبيی کليات بيدل را ملامت کند که بيتهای رکيک و قبيح ديگران را لکۀ دامن کليات ساخته است .

در سخن هيچ شا عر همطراز بيدل چنين هجو واژه گان يا دشنامهای تلخ ، آن هم با اين و فرت و برهنه بيانی ديده نشده است .

چهارم ، واژه گان بيمار و ناخوش اندام .

شماری از اين واژه گان با بنيادهای دستوری زبان ناسازگار اند و شماری ديگر با گل و گياه  باغسار غزلها ، مثنويهای و رباعيهای عارفانه و عاشقانۀ بيدل تناسب ندارند ، مانند : تمغل ، (غزل ص 410 )

نزاکت و ترکيبهای ساخته از آن ، مانند نزاکت مست و نزاکت نغمه

بر کمرتا بهله آن ترک نزاکت مست بست

نازکی در خدمت موی ميانش دست بست

***
پردۀ قانون الفت پر نزاکت نغمه است
در نفس تا شوخی آمد ، رفت معني ها بگرد (چهارعنصر102)
قسم پلاو ، نان مرغن ، « گويا صلای نان مرغن شنيده اند »
زندان خانه به جای زندان ، « عمر زندان خانۀ چندين تعلق بوده است »
کيسه مالی ، دلاک ، توقم ، اتو کردن ، خلال دندان ، نان پنجه کش ، روغن زرد ، طمطراق ،
کروفر ، باد و بروت ، غروفش ، مفت بری و ديگر.
ای جنون چندين غبار کروفر دادی به باد
خاک بنياد مرا هم يک دو دم شورانده گير(707)
خاک شورانی ، کارکردن باخاک و گل ، مانند خشت مالی ، گل کاری
و کاربرد تريد و تنبان و طاقی و قاقی در يک رباعی از( رويۀ 212 ) چهار عنصر :
در مطبخ خست که تريدش قاقيست
از سوخته هم دود کفايت باقيست
تنبان جز خرقه نيست چون پاره شود
پاپوش که کهنه گردد طاقيست

 

واژه سازی در آثار عبدالقادربيدل :

نگرش برهمۀ نيولوجيزم آثارعبدالقادربيدل را درچنين گفتاری نمی توان گنجاند . دراين بخش ، تنها از

واژه گان اشتقاقی ، ترکيبها ، عبارتها و عبارتهای ترکيبی وی سخن خواهم گفت .

يکم ، اسم معنا يا حاصل مصدرها :

بيشترين  واژگان نو ساخته درآثار بيدل  حاصل مصدر يا اسم معنا هاييست که از نامهای عام و گاهی نامهای خاص با افزايش « ی » ساخته شده اند . چنين واژه گان ازهمه بيشتر اند  ، مانند :    

 از زمين زمينی ، از دستمبو دستمبوي

درنگ ناتواني عذرخواه سير اين باغم     به دستمبويی خجلت ندارم جز گل زردی

از مضراب مضرابی

ضعيفيها به ايمای نگاه افگند کارمن     چومژگان می کنم مضرابی آهنگ خاموشی

از لنگر لنگری

نفس چون ناله برباد تپيدن داد اجزايم       به تو فان خيالت گرنه حيرت لنگری کردی

از گژدم و مار گژدمی و ماری

چنان مباش که در چشم مردم از حسدت    مژه به گژدمی افتد نگه کند ماری

از دستار دستاری

نگاه اگر نبود صرف تار و پود تميز        سربرهنه کند چون حباب دستاری

از برون برونی

نامحرمی به گردن ، بی اعتباری ام بست     شد صفر ، حلقۀ در از خجلت برونی 

از اسمای خاص ، مانند بيستونی از بيستون و بهزادی از بهزاد

درعشق جانکنی هم  ، دارد ثبات جاويد        بنياد نام فرهاد کردست بيستونی

***

نی نقش چين نه حسن فرنگ آفريدن است     بهزادی تو دست زدامن کشيدن است

و از تقوا و زهد ، زاهدی و تقوييِ  ساخته شده که قابل تأمل اند .

زاهدی نمی دانم تقوييِ نمی خواهم     

سينه صافيي دارم نذر درد نوشيها ( غزلها  23 )

چهارم ، فعلهای مرکب و ساختن فعلهای گذرا درکنار فعلهای ناگذر

ساختن فعلهای مرکب از همنشينی فعل کمکی « کردن » با اسم معنا های خود ساخته ، مانند:

نشتری کردن ، سری کردن و کری کردن دريک غزل :

به اين نازک مزاجی حيرتم آسوده می دارد

وگرنه جنبش مژگان به چشمم نشتری کردی

جنون چون شمع در رنگ بنای من نزد آتش

که تا نقش قدم گشتن ، سراپايم سری کردی

ازين بی ماحصل افسانه های درد سر بيدل

کسی گوشی اگر می داشت بايستی کری کردی

آسمانی کردن ، آشيانی کردن ، روانی کردن و آن جهانی کردن در اين غزل :

گرهمه خاک اززمين گردد بلند بر سر مـا آسمـانی مـی کــند

قيد هستی پاس ناموس دل است بيضه واری آشيانی می کـند

از چه خجلت صفحه ام آتش زدند چون عرق داغم روانی می کند

آنقدر از خود به يادش رفته ام کاين جهانم ، آن جهانی می کند

از جوال ، جوالی و از آن جوالی کردن

آخر اين قالی که می بافی جوالی می کند (679)

و آشيانی کردن دراين بيت :

بيدل آخر مدعای شوق پر واز است و بس

بی پرو بالی دو روزم آشيانی می کند (656)

تنگی کردن به چند معنی :

تنگی نفس يا ضيق النفس

برجنون می پيچم و از خويش بيرون می روم

گردباد شوق را تاکی نفس تنگی کند ( غزلها 420 )

خلق تنگی ، اندوهگينی و ناصبوری

عيش رسوايی به کام کوچه گردان وفاست

ای خوش آن وضعی کز او خلق عسس تنگی کند ( همانجا )

دست تنگی ، ناداری

غنچه بريک مشت زر صدرنگ خست چيده است

اينقدر يارب مبادا دست کس تنگی کند ( همانجا)

از همين دست اند فعلهای مرکب چين کردن به معنای چيدن و جمع کردن

ز خموشیِ ادب امتحان به فسرده گی نبری گمان

که کمند نالۀ عاشقان لبِ بر هم آمده چين کند ( 687)

اجزا کردن به معنای پارچه پارچه و جزء جزء کردن

خاکم از آسودگی شيرازۀ صد کلفت است

کو پريشانی که باز اين نسخه را اجزا کند (583)

***

هيچکس ممتحن وضع بد ونيک مباد

نسخۀ حيرت ما طبع فضول اجزا کرد ( غزلها 515 )

***

چشم پوشی به معنای فروگذاشت و ناديده گرفتن در زبان فارسی شناخته است ، بيدل متعدی آن را چنين ساخته است :

چون شرارم ساز پيدايی حيا ارشاد کرد

يعنی از خود چشم پوشانيد عريانی مرا ( غزلها 68)

ساختن بالاندن با نگرش به باليدن

بوی وصلت گر ببالاند دل ناکام را

صحن اين کاشانه زير سايه گيرد بام را (غزلها 40 )

دچار شدن ، يعنی گرفتارشدن و روبه روشدن مشهور است . بيدل با توجه به آن دچار کردن را می سازد :

تمثال ما همان نفس واپسين بس است

آيينه هرنفس ننمايی دچار ما ( غزلها 4 )

پنجم ، صفتها و صفتهای هنری (Epethit )مرکب ، که چند گونه ساخته می شوند :

1ــــ يک بار با پيوستن « ی» به واژۀ نمکين که خود صفت است ، صفت مرکب نمکينی ساخته شده است :

به جراحت دل ناتوان ، ستمست ديده کشودنم

که قيامتيست ششجهت زتبسم نمکينيت ( غزليات 291)

اين شايد يگانه مورد و زيرتأثير قافيۀ غزل بکار رفته باشد .

2ـــ ساختن صفت فاعلی از پيوستن پسوند گر با مصادر و حتا صفات عربی ، مانند :

تغافلگر

زان تغافلگر چرا ناشاد بايد زيستن

ای فراموشان به ذوق ياد بايد زيستن (غزليات 1054)

شفاعت گر و شفاعت گری

سهل است شفاعت گری جرم دو عالم

گرقابل يک ذره گناه تو توان شد ( غزلها 600 )

واعظ گر به جای واعظ

به ارشاد ادب در دستگاه خود سرا ن مگذر

دهل نابسته بر لب در صف واعظ گران مگذر( غزليات 697 )

3ــــ پيوستن اسم معنا ياذات با ريشۀ فعل ، مانند :

ازريشۀ فعل تراشيدن

فسانه تراش و ترانه تراش

گه زآينده ای ترانه تراش

گاه از رفتگان فسانه تراش (عرفان ، 24 )

از ريشۀ فعل فروختن

انتخاب فروش و شباب فروش

نقش هرذره يی که می بينی

آفتابيست انتخاب فروش

حرف بی موقع ازحيا دور است

آبم از پيری شباب فروش ( غزليات 74)

ازسنج ، ريشۀ فعل سنجيدن

خميازه سنج

خميازه سنج تهمت عيش رميده ايم

می آنقدرنبود که رنج خمار ماند

از طراز ريشۀ فعل طرازيدن

جاده طراز

از خط کهکشان به اين انداز

لغزش پای کيست جاده طراز (عرفان 97)

پايه طراز

ازعروج و نزول پرتو ناز

شد صعود و هبوط پايه طراز( عرفان 57 )

از پرداز ، ريشۀ فعل پرداختن ، مانند شعله پرداز يعنی شعله آرا و شعله ور

گر اين آتش نمی شد شعله پرداز

که می آراست چندين قامت ناز(طلسم حيرت 123)

و سحرپرداز ، افسون کننده و جادو گر

به تاق او ز چين سحر پرداز

بساطی چيده چينی خانۀ ناز( طلسم حيرت 118 )

از ساز ، ريشۀ فعل ساختن

چمن ساز

زهی چمن ساز صبح فطرت تبسم لعل مهرجويت

زبوی گل تا نوای بلبل فدای تمهيد گفتگويت

4 - ساخته ها از صفت اسم و ريشۀ فعل ، مانند

ختن پرورد ، از مادۀ ماضی فعل پروردن ، به معنای ختن پرورده

زرنگ سايۀ من بوی چندين نافه می بالد

ختن پرورد نازم درخيال زلف مشکينی ( غزلها 1140 )

سجده فرسود و بوسه اندود

نمودند از جبين سجده فرسود

درميخانه يی را بوسه اندود ( طلسم حيرت 119)

غبار اندود و تهمت آلود در اين متن از آغاز چهار عنصر :

آيينۀ توجه شفقت نگاهان غبار اندود تغافل مباد و کمند رأفت التفات دستگاهان ، چين بی توجهی مبيناد ، که تهمت آلود نسبت آب و گل ، ابوالمعانی عبدالقادربيدل ، درتوفانگاه عالم ايجاد ، محيطيست ساحل فروش غبار نادانی ، و در ديرستان اقليم تعين شعلۀ خاشاک بدوش کسوت نا توانی . » ( چهار عنصر رويۀ 5 )

حاشيه وار ياد آورم که به گمان من ، لقب ابوالمعانی برای بيدل از همين سطرهای خود شاعر به زبان خامه ها گذشته باشد ، زيرا که پيش از اين ، در نوشتۀ ديگری ديده نشده است.

قيامت خنده ريز

قيامت خنده ، صفت مرکب است به معنای خندۀ قيامت برپاکن ، که از آن با افزايش ريز ، ريشۀ فعل ريختن و به کاربستن استعارۀ بالکنايه يا شگرد تجريد قيامت خنده ريز ساخته شده است . و همۀ ترکيب را صفت هنری مرکب می توان ناميد .

قيامت خنده ريزی بر مزار من گل افشان شد

زشورآرزو هر ذرۀ خاکم نمکدان شد ( غزلها 610)

4 - ترکيبهای بر ساخته از اسم و صفت ، مانند :

عافيت مغرور ، غلط سبق ،

چه بود سروکار غلط سبقان در علم و هنر به فسانه زدن

زهجوم دلايل بی خبری همه تير خطا به نشانه زدن

خامش نفس

خامش نفسم شوخی آهنگ من اينست

سرجوش بهار ادبم رنگ من اينست .

کافرآيين

به استقبالم از ياد نگاه کافرآيينش

قيامت آمد آشوب پری آمد ، فرنگ آمد (554غزلها)

5- صفتهای مرکب ساخته از دو اسم ، مانند :

حسرت صرير

به لغزش چون ننالد خامۀ حسرت صرير من

که زنجير سيه بختی به تحريک قدم دارد (483 غزلها)

حيرت آهنگ

حيرت آهنگم که می فهمد زبان راز من

گوش بر آيينه نه تا بشنوی آواز من (1042غزلها)

سرمه نوا و خامش نوا

خامشنوای حسرت ديدار نيستم

درديده سرمه گرکشم آهنگ می کشم

شهرت نوا و شهرت نوايی

شهرت نوايی هوس نام سرمه خوست

چينی به مو رسيد زنقش نگين ما ( غزلها 44)

6 - عبارتها و عبارتهای ترکيبی وصفی

عرقِ آيينۀ دستِ دعا

اميد اجابت چقدر منفعلم کرد

امشب عرق آيينۀ دست دعايم

پيغام عجز سرمه نوا

پيغام عجز سرمه نوا با که میرسد

شايد مگس به پشه رساند طنين ما

آيينۀ فرياد خاموش

نفسهاسوختم درهرزه نالی تا دم آخر

رسانيدم به گوش آيينۀ فرياد خاموشی

گلچين باغ آرزوی کسی

ز گلچينانِ باغ آرزوی کيستم يارب

پر طاووس دارد گرد دامانی که من دارم

عبارتهای ترکيبی چنان مجموعه های واژه گان را ناميده ام که عبارت و ترکيب درساختن يک يا چند صفت يا صفت هنری همدست شده اند ، مانند :

تنزه رقمان قلم عفو

حيف است تنزه رقمان قلم عفو

اعمال من از شرم نگونسار نويسند

سرمه تفسير حياعنوان

سرمه تفسير حيا عنوان کتاب عبرتيم

جگرخون کن پوشيده و پيدا

ای جگرخون کن پوشيده و پيدا چه بلايی

جلوه هايت همه اينجاست تو باری به کجا يی ( غزلها 1122)

اثرپروردۀ ذوق گرفتاری

اثرپروردۀ ذوق گرفتاری دلی دارم

که بالد شورزنجير از شکست رنگ تصويرش(غزلها758)

دستگاه نيستی سرمايۀ هستی

مپرس از دستگاه نيستی سرمايۀ هستی

عدم بی پرده شد تا اينقدر کردند موجودش ( غزلها 759 )

صبح جنون رميدۀ پروازخرمن و شخص خيال بوقلمون سايه افگن دريک غزل :

باليدنم دليل زخود رفتن است و بس

صبح جنون رميدۀ پرواز خرمنم

گردانده ام به عالم عبرت هزاررنگ

شخص خيال بوقلمون سايه افگنم ( غزلها 875 )

صفرآينه داران عدم

بيش و کم خلق آيت بی مغزی وهم است

صفر آينه داران عدم در چه حسابند (همانجا ص42 )

دقت نگاه تغافل فروش حسن

بی دقت نگاه تغافل فروش حسن

نتوان به کنه مطلب عشاق وارسيد ( غزلها 462 )

جنون پيمايی طاووس بيتاب

از جنون پيمايی طاووس بيتابم مپرس

پر زدم چندان که در بالم پريدن داغ شد (غزلها 462)

خميازه سنج تهمت عيش رميده

خميازه سنج تهمت عيش رميده ايم

می آنقدر نبود که رنج خمار ماند

خانه در زير زمين بنياد و نقش پا در

دوستان اين خاکدان چون من ندارد ديگری

خانه در زيرزمين بنياد و نقش پا دری

از اين گزارش کوتاه بر می آيد که :

يکم ، عبدالقادربيدل درکاربرد و ساختن واژه گان ، به هنجارهای اجتماعی ، زبانی و زبان شعرپارسی پابندی را نپذيرفته است .

دوم ، ازويژه گی ترکيب پذيری زبان پارسی با همه فراخای دل و دست کار گرفته که چنان روش با چنان پيمانه در شاعری ديگرسخنوران ديده نشده است .

سوم ، هم در گزينش واژه گان و هم درساختن واحد های نو زبانی ، رهايی دردامن تخيل ناکرانمند و جاذبۀ موسيقايی شعر و نثر مسجع ، در آثار او پديدار است .

در مصرع « دهل نابسته برلب درصف واعظ گران مگذر » با بی پروايی به دستور زبان ، تنها وزن رعايت شده است و در نمکينی ساختن نمکين هم حا لت غطه ور بودن در موسيقی قافيه را می توان ديد .

اين روش سورريال گونۀ بيدل را در آفرينش سروده ها ، شمارۀ اعتنا انگيز بيتهای او نيز گواه اند .

***

پيوند ساير آاثر نويسنده در آسمایی:

- از تصوف قادری تا عرفان ويدانتا
پژواک تعادلها و تقابلها درعالم عاطفی بيدل