رسیدن:  02.05.2013 ؛ نشر :  02.05.2013

نصیرمهرین

 

"سوم عقرب" را دگر باره بنگریم

قسمت ششم

محمد حسن خیاط ، یک تن از قربانیان 3 عقرب سال 1344

 

در این قسمت:

مصاحبه با جناب محمد انور، برادر حسن جان

نامۀ حسین جان، فرزند شادروان حسن جان

سخنانی از جناب آصف آهنگ

رویداد سو م عقرب، به قلم روح الله بارکزی یک تن از مجروحان آن رویداد

 

مصاحبۀ فشردۀ حسین جان، فرزند شادروان حسن جان

با محترم محمدانور

داستان 3 عقرب سال 1344 را کاکایم که خودش همان روز در تظاهرات سهیم بود، با دید و بازدید خود بیان می کند. مکروفون را در دستش میدهم که خودش بگوید که واقعیت های 3 عقرب چگونه بود.

جناب محمد انور، برادر شادروان محمد حسن ( خیاط)، کمتر از سه دهه به این سو در  آلمان، در هجرت به سر می برد.

محمد انور:

در 3 عقرب ازخواب برخاستم . برادرم ( محمد حسن ) پیشتر از خانه برآمده بود. بچه ها ( همسایه و دوستان ) گفتند برویم که اعتصاب است . با غلام سخی، فضل احمد، غلام سیاه و دیگران که نام های شان از یادم رفته است رفتیم . سینمای پامیر یک عده محصلین بودند که گپ می زدند. شعار میدادند. یکی گفت که رفقای ما را در ماموریت پولیس کارتۀ 4 بندی کرده اند ، همه برویم پارلمان.

حرکت کردیم ما هم طرف کارتۀ 4

در دهمزنگ برادرم را دیدم، گفت، تو هم آمدی ، بیا که برویم.

پولیس ها را کسی غرض نگرفت.

در چهار راهی، دیدیم که پولیس ها ( نظامیان) آمدند، یک دفعه فیر کردند. 3 نفر در زمین افتادند ، پیش چشمم یکی برادرم و دیگران .

برادرم را بغل کردم و فریاد کردم که کومک کنید. یک نفر به نام عسکر که می شناختمش مرا کومک کرد. برادرم را در بغلم گرفتم، یک تاکسیران گفت بیایید. برادرم را در تاکسی انداختیم، تا شفاخانه «علی آباد» در بغلم بود. شفاخانه که رفتیم وقت شهید شده بود. آنجا داکترها آمدند. گفتیم خواهش می کنیم کومک کنید.داکترها او را فوراً به یک اتاق بردند.

بعد از او دوتای دیگر را نیز آوردند.

نام های آنها: یکی گلاب شاه و دیگری احمدشاه .

من همانجا ایستاده شدم که فامیل های آنها آمدند. یکی از آنها به من گفت : تو همین جا باش . نگذاری که شهید ها را ببرند. اگر ببرند غالمغال کن مامی براییم.

من رفتم که تلفون کنم.

پس که آمدم که ( حسن جان در اطاق معاینه) نیست. داکتر را گفتم که چه شد برادرم. داکتر گریان کرد ، مرا دربغل گرفت.

دیگران هم آمدند. مرده ها را نمی دادند.

جلال آبادی ها گفتند هر قسم که شود ما مردۀ خود را می بریم.

سرطبیب رفت به وزیر صحت عامه ( یا منابع دیگر، موضوع را ) گفت.

سر طبیب گفت می دهند ببرید

دو، سه ساعت وقت را گرفت.

اول آوازه شد که ناصرخان مامور پولیس که بسیار جنایتکار هم بود آنها را کشته. بعد گفتند که پولیس نکشته، عسکری کشته . بادیگارد نادر داواطلبانه آمده این فیر را کرده است.

این واقعات را به چشم سرخود دیدم.

***

چکیدۀ سوم عقرب که سه تن کشته شدند . کاکایم محمد انور آن رابیان کرد.

 

دوست ارجمندم نصیرمهرین

                    
مصاحبۀ مختصری ازکاکایم انورجان فرستاده شد. لازم به یادآوری است که سن وسال وی تا یک اندازه پیش رفته است. بر علاوه در وقتی که خاطرات آن روز به یادش می آید، وضع تأثر بار برایش دست میدهد. چند دقیقه صحبت نمود که خدمت ارسال شد. و چند موضوع معلوماتی به مصاحبه علاوه شد که در پایان مینویسم :

طوری که در مصاحبه می شنوید، شخصی به نام عسکر، کاکایم انور را کومک نمود تا حسن جان زخمی را به شفاخانه برساند. شنیده ایم که آن هموطن در آلمان زنده گی دارد، هرگاه امکان پیدا نمودن او  وجود داشته باشد، یقیناً میتواند معلومات بیشتر بدهد.

شادروان حسن در انتخابات شهرکابل به حمایت از کاندیداتور ناحیه ۶ که او از مردم چنداول بود فعالیت انتخاباتی داشت.

به قول انورجان، حسن خیاط به هیچ گروپ و یا حزب سیاسی وابسته نبود،او یک جوان پر شور و عدالت خواه بود.

پدرم حسن، دوکانی داشت در جادۀ میوند، در نزدیکی مناره سپاهی گمنام. طوری که یاد اندکی از آن وقت دارم ؛ دوکان در منزل دوم بود، که در پایان، یک دوکان چادری فروشی قرار داشت. چون وی برای رفتن به خدمت سربازی دوکان را چند ماه پیش از شهید شدنش رها کرد ،هر لحظه منتظر ورود به خدمت عسکری بود.

شادروان حسن، مکتب را تا صنف هفتم خواند. نظر به مشکلات فامیلی و داشتن زن و فرزند، درس را رها کرد و حرفۀ خیاطی را برگزید.
با عرض حرمت حسین

***

سخنانی ازمؤرخ ومشروطه خواه عزیز جناب محمدآصف آهنگ

ن.مهرین: پس از دریافت نامۀ اطلاعاتی حسین جان، سراغ نام های نامزدان و انتخاب شده گان دورۀ 12 شورا برای کابل را گرفتم. اتفاقاً شخصی را که حسین جان و خانواده اش از وی نام برده اند، جناب آهنگ صاحب است.

در خلال صحبت های تقریباً هفته وار (و از مدتی به اینطرف صحبت های کوتاه  و فشرده) که با هم داریم، از رویداد سوم عقرب یادشد. هنوز عرض مطلب نشده بود که با درد و  سوز سخنانی را گفت که در پایان می آیند

آصف آهنگ

اول کار خوبی شد که در بارۀ موضوع سوم عقرب نظر دهی و بحث شروع شد. این روز موضوعات بسیار را در دل دارد . . .

هر وقت از سوم عقرب یاد شده است، جوانی زیبا، شیک پوش، خندان و بسیار با شور و حرارت به یادم می آید. چند بار او را دیدم و در حوزۀ انتخابی ما سر می زد و خود را به من میرساند که به خیر کامیاب می شوید.

می گفت که خیاط استم.

ولی در اثر وقایع و جریاناتی که آگاهی دارید، مظلومانه شهید شد. در  روز فاتحه اش، محشر بود.

وقتی دانستم که همان جوان است، دلم بسیار گریست. هر وقت که از او یاد می شود، چهره اش به یادم می آید.

بسیار خوب است که از او و چند نفر دیگر که شهید وزخمی شده اند، یادشود و با امانتداری و بیطرفی ، موضوع آنها به آینده گان و به مردمان بی اطلاع و جوانان بی خبر رسانده شود . . .

چقدر خوش می شوم که مرا با خانوادۀ آن جوان نامراد ارتباط بدهید تا با ایشان گپ بزنم . . .

                                                ***

جریان 3 عقرب 1344

روح الله بارکزی

( یک تن از مجروحان رویداد سوم عقرب )

تقدیم به هموطنان گرامی ام که به حقایق تاریخ افغانستان احترام می گذارند.

خلص سوانح اینجانب

بکلوریا از لیسۀ غازی

لیسانس فاکولتۀ حقوق کابل

ماستری و دوکتورا از اضلاع متحدۀ امریکا

سوابق خدمت در  افغانستان و امریکا

زمانی که متعلم مکتب غازی بودم، در عین حال منحیث معلم زبان انگلیسی مامورین فابریکۀ حجاری و نجاری را در کابل تدریس می نمودم . و در وقتی که محصل بودم، در A.I.D نیز اجرای وظیفه میکردم. بعد از پایان تحصیل در فاکولتۀ حقوق و علوم سیاسی کابل برای مدت 3 ماه کاتب اوراق در وزارت خارجه ایفای وظیفه کردم. بعد از آن در وزارت پلان شامل کار شدم. . . در جلسات ملل متحد( ) در بحث ها پیرامون رشته های بین المللی و مناطق عقب مانده اشتراک نمودم. فعلا ً در اضلاع متحدۀ امریکا ایفای وظیفه مینمایم .

خوانندگان گرامی،

تا جایی که حافظه ام یاری می دهد، سعی میدارم که اتفاقات تاریخی 3 عقرب سال 1344 را طی این نوشته در راه خدمت به تاریح میهنم، صادقانه تقدیم دارم.

باید متذکر شد که در زنده گی بشر سه روز رول مهم دارد: روز تولد، روز ازدواج و روز مرگ. بعضی صرف دو روز را سپری می کنند. که عبارت از روز تولد و روز مرگ است. اما روز 3 عقرب برای من و فامیل هایی که عزیران شان را از دست دادند و یا زخمی شدند، ازجمله روزهای مهم می باشد.

این نوشته حاوی گزارشات و خاطرات دورۀ جوانی، متعلمی ام در رابطه با 3 عقرب میباشد.

سوال اساسی این است که مظاهرۀ 3عقرب چطور رونق گرفت؟

غرض روشن ساختن موضوع به صورت خلاصه هم اگر شده است، باید تحریر نمود که : شرایط سیاسی و اقتصادی افغانستان عزیز در آن زمان قابل توجه بود (البته دولت شوروی رول عمده راب ازی میکرد) جلسۀ یک گروپ محدود که متشکل از بعضی مامورین، محصلین و متعلمین مکاتب بودیم ، به صورت مخفی در خانۀ داکتر اناهیتا ( خانم داکتر کرام الدین ) صورت میگرفت. این گروه در مراحل اولی کدام هدف و غایۀ مشخص نداشت. ( هدف از طریق دولت شوروی رهنمایی میگردید ) در جلسان مخفی یک سلسله نشریات مارکس و لنین برای طبقۀ جوان توصیه میشد.

ببرک کارمل توصیه کرد که باید اجتماعی را تشکیل داد که هدفش عدالت اجتماعی و مساوات را در بر داشته باشد. در آن وقت اکثریت ما معتقد بودیم که عدالت اجتماعی و مساوات نظریات ببرک میباشد. بعدا معلوم شد که دولت شوروی در موقف اجتماعی و سیاسی افغانستان رول مهم را بازی میکند.

دولت شوروی از طریق مشاورین خویش به نام دوستی برای بعضی مامورین دولتی تحفه هایی اهدا میکردند که پلان شوروی را پیش ببرند. سلطانعلی کشتمند کومک های مادی و نظریات سیاسی مشاورین دولت شوروی را برای گروپ اطلاع میداد.

اعضای گروپ اولی در آن وقت عبارت بود از: داکتراناهیتا ، ببرک کارمل و برادرانش، سلطانعلی کشتمند و برادرش، دختر اناهیتا و بعضی مامورین دولتی که اسم شان به خاطرم نیست .

باید متذکر شوم که داکتر کرام الدین شوهر اناهیتا به جریان جلسات این گروپ کوچکترین علاقۀ نداشت . ببرک کارمل مناسبات فامیلی داکتر اناهیتا و داکتر کرام الدین خان را برهم زد. داکتر کرام الدین خان خاله زادۀ پدرم بود.

به تاریخ 3 عقرب 1344 اجتماعی در مقابل خانۀ داکتر اناهیتا که مقابل دواخانۀ کارتۀ 4 قرار داشت، صورت گرفت. در این اجتماع کوچک ببرک کارمل توصیه کرد که باید به طرف مکتب غازی رفته و متعلمین را از مکتب غازی تشویق کرد که همراهی کنند. برادران ببرک اجتماع را به طرف مکتب غازی که در همسایه گی خانۀ داکتر اناهیتا قرار داشت رهنمایی کردند. زمانی که به مکتب غازی رسیدیم اجتماع متذکره دروازۀ مکتب را باز کرد. شعارها سر داده میشد که ما طرفدار دیموکراسی استیم و  حقوق طبقۀ نسوان را در اجتماع می خواهیم . بعدا ً این اجتماع یا مظاهره بزرگتر گردیده و به طرف پوهنتون کابل حرکت کردیم. در مقابل فاکولتۀ طب شع ر داده شد که باید جریان و هدف خویش را برای حکومت برسانیم. محصلین، متعلمین و غیرمتعلمین یعنی عوام با اجتماع یکجا شده و به طرف شورای ملی و بعد طرف خانۀ داکتر یوسف خان صدراعظم روانه گردیدیم. در راه خانۀ داکتر یوسف خان چندین توقف صورت گرفت و اجتماع بزرگتر شد. یکی از اعضای گروپ موضوع مظاهره را برای قوماندان کابل اطلاع داد ( تا امروز هویت شخص اطلاع دهنده معلوم نگردید ) قوای امنیه و قوای نظامی جاده هایی را که به طرف خانۀ داکتر یوسف خان ارتباط میگرفت، احاطه کرده و از پیشرفت مظاهره کنندگان جلوگیری به عمل آمد. حوالی ساعت 5 بعد از ظهر بود که یک سلسله مجادلات بین پولیس، قوای عسکری و مظاهره کننده گان به عمل آمد. پولیس و قوای عسکری مظاهره کننده گان را لت و کوب کردند. چون احساسات ما جدی تر گردید سعی کردیم که به رفتن خود به طرف خانۀ داکتر یوسف ادامه بدهیم. در این موقع قوای نظامی چندین فیر هوایی کردند. ما به طرف سرکها وجاده ها عقب نشینی کردیم پولیس و عساکر ما را تعقیب کرده و بعد فیرهوایی به فیر زمینی تغییر یافت. در نتیجه ، من و یک تعداد مظاهره کننده گان در مقابل خانۀ آقای صادق فطرت ( ناشناس) زخمی شدیم. ناشناس که مامور وزارت خارجه بود، از کار برگشته و از گاراج خانۀ خود جریان را ملاحظه میکرد.

مرمی در پای چپ من داخل گردید. من در جویچۀ مقابل خانۀ آقای صادق فطرت افتادم. آقای فطرت که بر قوای نظامی و پولیس دشنام میداد، به عجله به طرف من آمده و گفت : آقا شما مرمی خورده اید، مرا به طرف گاراج خانه خویش کشانید. در موتر خود نشاند و به طرف شفاخانۀ علی آباد حرکت کرد. چون جاده ها به طرف شفاخانۀ علی آباد به سبب مظاهره کننده گان مسدود گردیده بود، به طرف شفاخانۀ گندنا که بعداً بشفاخانۀ ابن سینا نامگذاری گردید، حرکت کرد.

در بین راه آقای ناشناس اسم و محل زنده گی مرا پرسید و بعضی سووالات مورد فامیلم کرد که در نتیجه پدرم را شناخت ،اطمینان داد که با فامیلم تماس میگیرد. اما من نسبت خونریزی زیاد نتوانستم که بیشتر  صحبت را اد مه بدهم، بیهوش شدم

زمانی که چشم باز کردم، فامیلم در شفاخانۀ گندنا ( ابن سینا ) جمع گردیده بودند. من متوجه شدم که پای چپم از انگشت ها تا بالا در پلاستر قرار داشت.

من مدت سه ماه را در شفاخانۀ گندنا سپری کردم که در آن مدت اکثر دوستان و رفقا به دیدنم آمده و از مظاهره صحبت میکردند.

با گزارشات فوق، وظیفۀ خویش میدانم که تشکرات و امتنان قلبی خویش را حضور آقای صادق فطرت( ناشناس) تقدیم نمام زیرا از لطف و مهربانی خویش دریغ نکرده و مرا از مرگ نجات داده اند .

                                               ***

                                                                                     ادامه دارد

لینک بخش های قبلی :

" سوم عقرب " را دگر باره بنگریم - قسمت پنجم

" سوم عقرب " را دگر باره بنگریم- بخش چهارم

" سوم عقرب" را  دگر باره بنگریم -بخش سوم

«سوم عقرب » را دگرباره بنگریم- بخش نخست

" سوم عقرب" را دگرباره بنگریم - بخش دوم