رسیدن:  17.03.2013 ؛ نشر :  18.03.2013

نصیر مهرین

" سوم عقرب" را  دگر باره بنگریم -3





در این قسمت روایت های داریم از :

دکتور سید محمد هاشم صاعد
دستگیر پنجشیری
شهرت ننگیال
محمد نبی نایب خیل
دوکتورعبدالله محمودی

سلطانعلی کشتمند
احسان واصل

عبدالحمید مبارز


 

 

 

 

 

 

داکترسید محمد هاشم صاعد


" در تاریخ 25 اکتبر 1965 " سوم عقرب " یعنی روز رأی اعتماد صدراعظم از ولسی جرگه، روشنفکران می خواستند، صحنۀ رأ ی اعتماد را از نزدیک مشاهده کنند. این عمل قانونی جوانان در مقابل تعمیر پارلمان واقع راه دارالامان با آتش قوای امنیتی پاسخ داده شد که در اثر آن عده ای زخمی شده وچند تن جان خود را از دست دادند.

سازمان جوانان مترقی در حادثۀ سوم عقرب حضور فعال داشت . . ." (1)

 

 


دستگیر پنجشیری

" شایستهء یادآوریست که درزمینهء توطیه های پشت پردهء حلقه های حاکم افغانستان، در چهارراهی مقابل زندان دهمزنگ ، به مقصد جلوگیری از تصادم بیشتر با پولیس و نیروهای مسلح دولت؛ توسط زنده نام طاهر بدخشی و رفیق سلطان علی کشتمند و دیگر فعالان جمعیت دموکراتیک خلق درین مظاهره ء خیابانی سخنرانیهای افشاگرانه و بیداری بخشی صورت گرفت و صفوف جنبش به پیشنهاد رهبری مظاهره به سوی دانشگاه کابل سمت و سو یافت و گردهمایی در میدان سید جمال الدین، با نظم و انضباط آگاهانه به کار خود ادامه داد."(2)


 

 

 

شهرت ننگیال


" محصلین در روز معینه ( دوم عقرب ) ، تالار ( شورای ملی ) را اشغال نموده بودند. تعداد آنها به اندازه یی زیاد بود که چوکی های نمایندگان را نیز اشغال کرده بودند. به این لحاظ چندین جلسه به تعویق افتاد. فردای آنروز هنگامی که جلسه رأی اعتماد به گونۀ مخفی عملی می شد، برای محصلین اجازه دخول به داخل تعمیر شورا داده نشد. محصلین به سوی موتر
داکتر محمد یوسف شتافتند واز پولیس شکایت نمودند. محمد یوسف خان برای شان پاسخ داد که : من رأی اعتماد نگرفته ام و کدام اختیاری هم ندارم، به این لحاظ اقدامی نمی توانم.

هنگامی که محصلین به سوی منزل داکتر محمد یوسف روان شدند ، بالای آنها آتش گشوده شد. نخست آتش های هوایی شد. در چنان وضعیت حکومت رأی اعتماد گرفت.

اثرات رویداد سوم عقرب بر دموکراسی به گونه یی بود که جوانب مخالف را بیشتر جسور نمود تا از راه کاربرد وسایل زور، فشار و تخریب و بی نظمی آفرینی، حکومت را از پای بیندازند و تحقق خواسته های خویش را عملی نمایند .
در زمان حاکمیت کمونیست ها، سرکی را درجادۀ دارالامان ،شهدای سوم عقرب نام نهادند. . . "(3)


 

 

جنرال محمد نبی نایب خیل



مؤرخ و دانشمند محترم، جناب مهرین صاحب.

بعد از عرض احترام و سلام، من بحیث شخص دارندۀ یک قسمت اطلاع از حادثۀ سوم عقرب ، تا جائی که در خاطرم باقی مانده، آن را از خاطرات خویش، خدمت شما ارائه میدارم. معلوم است که اضافه از 47 سال از آن حادثه سپری شده است، در قسمت کمی و کاستی قبلا ً معذرت خود را یادآور میشوم.

چون درآن حادثه، مربوطات قوماندانی قول اردوی مرکزی سهم داشتند، بیجا نخواهد بود که اولتردر حصۀ تشکیلات نظامی قوماندانی قول اردوی مرکز، که تحت تأثیر مستقیم سردارعبدالولی بود، معلومات بدهم:

سردار عبدالولی که در ابتدأ به رتبۀ دگرمنی در پست جنرال ایفای وظیفه می نمود، نه تنها در قطعات قوای مرکز، بلکه در تمام قطعات و جز و تام های نظامی و در بعضی مواقع در تشکیلات وزارت دفاع ملی دارای صلاحیت های فوق العاده بود. او با آن صلاحیت ها خود سرانه تصمیم می گرفت و تصمیم خود را پیاده می کرد.

من در آن وقت ( سوم عقرب 1344 ) در فرقه 7 ریشخور مربوط قوماندانی قول مرکزی، به صفت ضابط امر مرحوم جنرال صدیق خان قوماندان فرقۀ 7 ریشخور ایفای وظیفه می نمودم. قطعات و جز و تام های تحت امر قوماندانی قول اردوی مرکز در آن زمان عبارت بودند از :
1- فرقۀ 7 ریشخور
2- فرقۀ 8 قرغه
3- فرقۀ 11 ننگرهار
4- غند کوهی آسمار ولایت کنر

5- قطعۀ انضباط شهری
6- قطعه ضربه

 

البته درسالهای بعدتر قطعۀ 444 کوماندو در بالاحصار و قطعۀ پراشوت در شیرپور و بعضی قطعات خاص دیگر، که همه با سلاح های مدرن و زرهپوش های مختلف مجهز بودند، در تشکیل آن اضافه شد.

قوماندان قول اردوی مرکز، دگر جنرال محمد عیسی خان نورستانی بود، که با آمدن سردار عبدالولی ، فاقد هر نوع صلاحیت  گردید. اضافه وقت خود را در باغ تپۀ تاج بیگ و حوض آببازی سپری می کرد و بعضی وقت ها به شکل سمبولیک از قطعات داخل تشکیل دیدن به عمل می آورد.

سردارعبدالولی قبل از اینکه به صفت رئیس ارکان قوماندانی قول اردوی مرکزی ایفای وظیفه کند، قوماندان کندک 2 غند72  مهتاب قلعۀ جنگی، مربوط فرقۀ 8 قرغه بود. طوری که من برداشت کرده ام ، ازهمان وقت در پی شناسایی و جمع کردن صاحب منصبان مورد اعتماد خود در اردو بود. پس از کسب اعتماد آنها را به پست های مورد نظر نصب نموده و از آنان کار می گرفت. چنانچه زمانی که به صفت رئیس ارکان قول اردوی مرکزی تعیین گردید، دیری نگذشت که بدون مشوره های قوماندانان فرقه حتی قوماندان قول اردوی مرکز، به تغییرات و تعیینات روسای ارکان فرقه ها، غند های داخل تشکیل ، بعضی قوماندانان کندک ها و حتی تولی ها مبادرت ورزید . وی به خصوص در تعیین مدیران استخبارات فرقه ها و قول اردوی مرکز، شخصاً تصمیم می گرفت .

در اینجا می توان به طور انگشت نما از نظامیان معتمد سردارعبدالولی که در تمام اردوی وقت مشهور بودند، نام برد. چند نفر از آنان در اردو به یک نام دیگر نیز شهرت پیدا نموده بودند، اگر آنها را با آن نام شهرتی تذکر می دهم به  علت همین شهرت شان است:
- مرزا وزیر
- نعیم شاه خان
- عاقل شاه خان
- ظریف خان مشهور به " فرعون"
- رحمت الله مشهور به " بروت"
- جان نثار خان لوگری مشهور به " مـُـضِر"
- قاسم خان لوگری
- خواجه حبیب الله مشهور به " بالدار"
- شاه محمود خان وردک
- سلیم خان مشهور به " هندو"
- مرزا محمد خان مشهور به " شخک"
- شاه نور مشهور به " دزد"
- عمرا خان مشهور به " دیوانه"
- نواب خان مشهور به " سوتی "
- خیرالدین خان منگل،
وغیره وغیره ، در پست های کلیدی یا در رأس قطعات وجزوتام های داخل تشکیل قوای مرکز وشعبات مهم گماشته شده بودند.

در ارتباط با قضایای سوم عقرب 1344 عرض شود، که 5 و یا 6 روز پیشتر، به تمام قطعات مرکزی امر احضارات داده شده بود. و به قطعات و جزو تام هایی که وظایف شان پیش از پیش به روی پلان تعیین و ترتیب گردیده بود، احضارات درجه یک داده شد. از فرقۀ 7 ریشخور که خودم در آنجا اجرای وظیفه می نمودم، چنین اطلاع داشتم که این قطعات مؤظف شدند:
1- غند 38 که قوماندان آن عمراخان مشهور به " دیوانه" بود.
2- قطعۀ کشف که درآن وقت یکصد (100) رأس اسپ در تشکیل داشت، با جز و تام های مخابرۀ قطعه کشف. قوماندان آن عبدالکریم " بروت" بود .

به تاریخ دوم عقرب پلان جابه جا شدن قطعۀ 38 و قطعۀ کشف ، وسایل و وسایط مخابره از قوماندانی قوای مرکز به فرقه رسید. زمانی که مدیر اوپراسیون فرقه آن را نزد قوماندان فرقه آورد، اخیرالذکرهدایت داد، که رئیس ارکان فرقه، قوماندان غند 38 و قوماندان قطعۀ کشف با آمرین اوپراسیون آنها ،با آمر استخبارات فرقه ،آمر مخابره فرقه و غند به اتق کنفرانس فرقه بیایند ، تا از پلان عملیات و جابه جا شدن و محل قطعات و جزو تام های خود مطلع گردند. همه به ساعت معینه حاضر شدند و از طرف مدیر اوپراسیون فرقه پلان برای شان تشریح گردید. تشریحات او از طرف مؤظفین یادداشت می شد. در آخر پلان هایی که از طرف قوای مرکز تعیین و رسم شده بود، برای مسؤولین داده شد. در پلان ساعت حرکت قطعه نیز تذکار داده شده بود و ضمنا ً هدایت داده شده بود که از آوردن سلاح های ثقیله داخل تشکیل خود داری گردد. یعنی انتقال آن را منع قرار داده بود.

فردای آن روز آماده گی ها، که سوم عقرب بود، ساعت 8 صبح زمانی که به فرقه رفتم، واقف شدم که قطعات مورد نظر صبح وقت همان روز، فرقه را ترک و به طرف وظیفه رفته اند.

ساعت 11 پیش از ظهر روز سوم عقرب، قوماندان فرقه برایم هدایت داد که به مدیر اوپراسیون تیلیفون کنم که پلان قطعات را با خود گرفته نزدش بیایند و موتر نیز آماده باشد که به طرف شهر می رویم. همان بود که من و مدیراوپراسیون با قوماندان مرحوم صدیق خان، به طرف شهر حرکت کردیم.

زمانی که در سرک دارالامان داخل شدیم، از دور دیدم که موتر سردار عبدالولی که همیشه از آن استفاده می کرد و موتر لندور پسته یی رنگ بود، متصل موزیم کابل به حالت توقف قرار دارد. چندین عراده وسایط دیگر با جمعی از صاحب منصبان در آنجا جمع شده بودند.

زمانی که آنجا رسیدیم، تقریباً در ده متری موترعبدلولی توقف کردیم. قوماندان صدیق خان از موتر پیاده شد و نزد سردارعبدالولی رفت. من و مدیر اوپراسیون و دریور از موتر پیاده شده، منتظر قوماندان فرقه بودیم. بعد از سپری شدن 10 یا 15 دقیقه قوماندان فرقه بازگشت و در داخل موتر به مدیر اوپراسیون گفت که از قطعات مربوط فرقه دیدن می کند.

وقتی به سه صد متری عمارت شورا رسیدیم ، معلوم می شد که سرک از مظاهره چیان پر شده بود. ما از راه کارتۀ 3، پل سرخ، به جوار پوهنتون حرکت کردیم. ابتدا در جوار کارتۀ سخی، افشار، پیش روی سیلو، دهبودی، و پل سرخ و بعضی نقاط دیگر غند38 جابجا شده بودند که از آنها دیدن به عمل آوردیم. بعد از قطعۀ مخابره و قطعۀ کشف که در نزدیک موزیم کابل اخذ موقع نموده بودند، دیدن کردیم. قوماندان فرقه هدایات مختصر به آمرین آنها صادرنمود، تا دوباره به فرقه برگشتیم.

قابل یادآوری است زمانی که درنزدیکی سردارعبدالولی رئیس ارکان قوای مرکز بودیم، اکثریت صاحبمنصبان معتمد او در اطرافش ایستاده بودند.

بعد از ظهرذریعۀ مخابره به فرقه اطلاع رسید که مظاهره چیان می خواهند داخل تعمیر پارلمان گردند و به خاطر جلوگیری از آنها هدایت داده شده تا فیرهای هوایی صورت بگیرد.

به نظر اینجانب، چون شخصاً سردارعبدالولی عملیات را اداره می کرد و دیگر کسی نبود که از چنان صلاحیتی برخوردار باشد، به طور یقین گفته می توانم که امر فیر بالای مظاهر چیان از طرف شخص او صادرشده است.

بعدتر راپورمواصلت کرد که مظاهره چیان ترک موضع کرده و به هر طرف پراگنده شده اما، اکثر آنها به طرف خانۀ داکتر یوسف خان رفتند که توسط قوای امنیتی متلاشی گردیدند . به اساس آن راپور، چند نفر به قتل رسیده و چندین تن زخمی شده بودند.

شام همان روز زمانی که خانه رسیدم، از طرف مرحوم اکبرجان پسر کاکایم، اطلاع یافتم که تعداد زخمی ها بسیار زیاد بوده است. اکبر جان متعلم لیسۀ حبیبه و رفیق روح الله بارکزی بود. گفته شد که روح الله بارکزی از ناحیۀ پای زخمی شده و در شفاخانۀ گندنا ( پسانتر ابن سینا نامیده شد) بستر است. چند روز بعد که روز جمعه بود، من و اکبرجان به عیادت او رفتیم. به مجرد داخل شدن به دهلیز شفاخانه، دیدیم که تمام دهلیز شفاخانه از زخمی ها پراست. و در جمله روح الله نیز در آنجا در چپرکت خوابیده بود . مرمی تفنگ در ناحیۀ ران پای چپ او اصابت نموده بود به این لحاظ با وجود تداوی مداوم، در وقت راه رفتن از ناحیۀ پای شکایت داشت.

برای مزید معلومات تان در بارۀ روح الله بارکزی، اطلاعات و خاطرات او، نمرۀ تیلیفون او را برای شما می نویسم. او فرزند عبدالرحیم خان است که به لقب ترجمان شهرت داشت و در کارتۀ 4 سکونت داشتند . ما دوستان او را همیشه پلار خطاب می کردیم. روح الله فعلا در امریکا سکونت دارد.
با احترام
نبی نایب خیل
28/2/2013 (4)


دکتورعبدالله محمودی

آن روز ( سوم عقرب ) بر اساس دیدار شخصی من و داکتر هادی محمودی با هم بودیم . گرچه سازمان جوانان تأسیس شده بود ولی ما دو تن بدون استیذأن سازمان روانۀ مظاهرۀ خودبه خودی شدیم.

به طرف شهر و بازار رفتیم. تعدادی سراسیمه و هیجانی را در نزدیکی سینمای پامیر دیدیم. چند تن جوانان فریاد زدند که مردم خبر ندارید؟ یک تعداد دوستان ما را در ماموریت کارتۀ 4 حبس کرده اند. هادی خان با تأثیرپذیری از صحبت آنها و موافق احساسات جمع، سخنرانی کرد. تعداد جمعیت اندکی بیشتر شد، کسانی می گفتند که برویم ماموریت و محبوسین را رها کنیم. در نزدیکی پل باغ عمومی، محمد طاهر بدخشی پیدا شد. او گفت که مظاهرۀ مسالمت آمیز ما ختم شد. یک تعداد مخالفت کردند که چگونه مسالمت آمیز است که بچه ها را محبوس کرده اند. رفتیم طرف ماموریت پولیس کارتۀ 4 که البته در نزدیکی های آن خانۀ داکتر محمد یوسف خان قرار داشت. نیروهای نظامی مانع شدند. برای آنها گفته شد که دوستان ما محبوس شده اند، می خواهیم بدانیم که گناه آنها چیست ؟ پولیس ها و نیروی نظامی جواب بسیار خشن دادند. به دنبال آن فیر هوایی شروع شد. در سمت دیگر لین های برق جلب توجه می کرد که در اثر این فیر ها یک لین برق گسسته و به زمین افتاد. گریز گریز و سراسیمه گی بیشتر شد. جوانانی را دیدیم که خون آلود بودند و یک جوان به زمین غلطیده بود که روی پر خون داشت. ما دو نفر و یک شخص دیگر که همراه او بود، مصروف دیدن نبض او درقسمت دست و گردنش شدیم. مرمی درروی او اصابت نموده بود. هر طرف می دیدیم که اگر یک موترشخصی و یا تکسی کومک کند تا او را به شفاخانه انتقال بدهیم. از روی تصادف رانندۀ موتری ایستاده شد که دیدیم داکتر صاحب عزیزالله سیدالی است. موضوع را پرسید. جوان خون آلود را با موتر داکتر صاحب سیدالی به طرف شفاخانۀ علی آباد بردیم. داکتر سیدالی فعلاً در اطریش می باشد، اگر خواسته باشید، شما می توانید با ایشان نیز تماس بگرید.

در شفاخانه رسم بود که اول موضوع و آورنده و جزییات ثبت شود. با نام دیگری این کار را خلاص کردیم که واقعاً وقتگیر بود. در این وقت داکتر صاحب مولانا عبدالحمید رحیمی پیدا شد. برایم گفت عبدالله برو از اینجا که پولیس ها آمده اند.
بعدترخبر شدم که آن جوان در همان لحظات جان داده است. (5)

سلطانعلی کشتمند



« دراکتوبر1965، رويدادی مهم سياسی در کشور رخداد که معروف به حادثۀ سوم عقرب است. در اين روز (25 اکتوبر) تظاهرات مسالمت آميزی پيرامون پارلمان نو تأسيس به راه افتاد، ولی حکومت دچاردستپاچه گی شد و نيروهای معينی از محافل حاکمه با اعمال خشونت بيجا آن را به حادثه خونينی مبدل ساختند. در اين روز حکومت، بدون هيچگونه مجوز قانونی و بدون موجب، صرف بر پايۀ يک انگيزۀ نادرست سياسی و بدون ملاحظات و سنجشهای قبلی عواقب آن ، شماری را که من نيز درآن ميان بودم، بازداشت کرد. درحالي که دوکتور محمد يوسف صرف با اندک نرمش سياسی و دلجوئی محصلان، ميتوانست به ساده گی از سقوط حکومت خود جلوگيری نمايد. ولی محمدهاشم ميوندوال که مترصد اوضاع بود، به جای وی ازآن وضع خيلی خوب بهره برداری نمود. در هر حال، پس از چند روز محدود، در نتيجۀ مقاومت شديد محصلان و خواست عمدۀ  شان برای آزادی زندانيان و تغيير حکومت، من همراه با ديگران از زندان آزاد شدم . . .
. . . اين که چرا ما دو تن را دستگيرنمودند معلوم نگرديد، زيرا ما نه محصل بوديم و نه از اشتراک کننده گان فعال تظاهرات. ولی شايد به دليل اين که اعضای کميته مرکزی حزب جديدالتشکيل دموکراتيک خلق بوديم و همچنان شخصاً دوکتورمحمد يوسف و انجنيرمحمد حسين مساء (قبلاً معين و برای مدتی وزيرمعادن و صنايع و اخيراً در آن زمان، وزيرامورداخله) ما را ميشناختند.

همچنان در عين زمان بدون دلايل موجه يک تن محصل- عبدالبصيررنجبر و يکتن استاد- انجنير محمدعثمان را نيز زندانی ساختند. . . " (6)



احسان واصل

محترم نصير مهرين سلام های گرم مرا بپذيريد. من يکی از علاقه مندان و خوانندۀ نوشته های شما استم و ضمناً عدم جانبداری شما در نوشته ها وعملکرد های شما برای م
ن خيلی ها با ارزش بوده است. به گونۀ مثال موضعگيری شما در سال 2000، در اجتماع اهل قلم در سالون فلامنگو، در هامبورگ آلمان .

محترم مهرين، من نويسنده نيستم و اکنون در صفحۀ «خاطره ها- فيسبوک» با دوستان درارتباط استم، نوشته شما در بارۀ سوم عقرب، مرا واداشت تا اين موضوع رابه حيث يک خاطره در قيد قلم آورده و برای شماارسال کردم .
احسان واصل


۳ عقرب ۱۳۴۴

سوم عقرب ېود، معمولاً بايد ساعت هشت صبح در مکتب حاضر می بودم و از آنجا با دوستان قرا رگذاشته بوديم که به شورا برويم، ولی پوليس سرک دارالمان را از قسمت سرک سرای غزنی مسدود کرده بود.

متعلمين ليسه حبيبيه و يکی دو معلم را ديدم که اجازه نميدادند تا به مکتب داخل شوند، دروازۀ ليسۀ حبيبيه را پوليس مسدود نموده بود نه داخل و نه خارج شدن اجازه ميدادند. اين موضوع را بعداً همصنفی ها و معلمين گفتند، به همين منظور هم بود که تمام حرکات عساکر و فير بطرف مکتب و لت  کوب معلمين و متعلمين را به چشم سر ديده بودند.  شماری هم در مظاهره  اشتراک نموده بودند. همچنان پوليس موترهای وکلا راکه به شورا می رفتند تلاشی می نمودند. نميدانم وکلا کارت داشتند و يا کدام سند ديگر که پوليس تنها آنها را اجازه ميداد و نفرهمراه را پايين ميکرد. اين عمل پوليس در آن وقت خود انگيزه یی شده بود برای جارو جنجال . حالا از مکتب صرف نظرکرده بودم زيرا درس شروع شده بود. در ضمن گفتگو و جار و جنجال با پوليس و صاحب منصبان آنها بوديم که موترجيپ روسی که مرحوم ميرعلی گوهر وکيل غوربند و پدرکلان سيد شريف همصنف ما که با اوشناخت داشتم ،رسيد. دروازه موتر را باز کرديم و برايش گفتيم که ديروز فيصله شده بود که ميکروفون را بيرون ميکشند و ما را اجازه ميدهند و حالا پوليس ممانعت دارد. گفت که حالا  میروم و موضوع را به شورا  اطلاع ميدهم. چند لحظه بعد از جانب سرک سرای غزنی موتر سياه حامل مرحوم دکتور يوسف صدراعظم رسيد. درست در همين سه راهی که بايد داخل سرک دارالامان شود ، توقف کرد متعلمين و محصلين که من فکر ميکنم تعداد ما از 30 تا 40 نفر تجاوز نميکرد دور موتر را گرفتند. مرحوم دکتور يوسف شيشۀ موتررا پايين کرد. يکی از محصلين موضوع را مختصر برايش گفت. من که درطرف ديگر موتر بودم درست نشنيدم ولی از ديگران شنيدم که موصوف هم گفت که ميروم ببينم چه گپ است . اجتماع پوليس ، توقف موترها يکتعداد نظاره گر ها در اطراف سرک و اکنون تعداد40-50  نفر با سر و صدا و موجوديت موتر صدراعظم در ان وقت وضعيت را فوق العاده ساخته بود. هنوز حرف مرحوم دکتور يوسف تمام نشده بود که پوليس با يک حالت غيرعادی که يقينناً همان وقت و عاجل تصميم گرفته بودند هجوم آورده دور و پيش موتررا خالی و موتر به سرعت از محل دور شد . همين حالت خشم تجمع کننده گان را ببار آورد و در دو نقطه سرک برخورد با پوليس صورت گرفت.  يکی از آن چهره ها مرحوم محمدشاه بکسور (بعدها در يک مسابقه در پوهنتون کابل بر اثرضربه طرف مقابل وفات کرد) بيادم است که با پوليس درگير بود. در اثرهمين برخوردها سرو صدایی را شنيدم که پوليسها می گفتند تفنگچه را زدند! و ما را از سرک به پياده رو مقابل حجاری و نجاری راندند و به اصطلاح پيش کردند. سر و صدا زياد شد که بايد به طرف پوهنتون برويم. در اين هنگام تعدادی هم که از طرف شورا رانده شده بودند به ما پيوسته بودند . به طرف پوهنتون نه از سرک دارالامان بلکه از سرک نهر درسن (عقب سرک دارالامان) به شکل دوش راه افتاديم.  در بين راه شعار های مرگ بر پوليس هم داده شد. قبل از رسيدن به پوهنتون همه داخل ليسۀ غازی شديم . زنگ مکتب که در داخل دهليز بود توسط  مظاهره کننده گان به صدا درامد  تعداد زياد شاگردان ليسۀ غازی با ما يکجا شدند و جانب پوهنتون روان شديم .

وقتی ازسرک اساسی مقابل دارالمعلمين داخل سرک فرعی به سمت پوهنتون شديم تعداد زياد محصلان در پيشروی فاکولته های  ساينس و طب جمع شده بودند . فکر ميکنم جواني که عضو جمعيت خلق بود و يا اين که از روی احساسات بدون توقف در ليسه غازی به پوهنتون رسيده و خبر داده بودد زيرا حيني که ما رسيديم تعداد بيشتر شد . اولين کسی که بالای يک موتر بالا شد و صحبت کرد شاهپور بود که بعدها رهبری گروپ ساما را داشت ( من او را می شناختم زيرا در صنف هشتم با ما همصنف بود و بعداً شنيدم به يکی از ولايات رفته بود ) . محصلين با جمعی که آمده بودند به سمت شورا حرکت کردند. چون هنوز گروپهای سياسی ديگر تشکل پيدا نکرده بودند جمعيت خلق هم انشعاب نکرده بود همه متحدانه به حرکت افتاده بودند. ولی واقعيت اينست که هنوز تعداد زياد اشتراک کننده گان نمی فهميدند که چه ميگذرد ، کجا ميرويم و چرا ميرويم( مقصد من تودۀ که روان بود ، است ) .  ولی بعد ها فهميده شد که دولت سخت ترسيده بود. زماني که از دهمزنگ داخل سرک دارالامان شديم انسان می فهميد که چه تعداد بزرگی در اين مظاهره اشتراک دارد و به سمت شورا در حرکت است که يقيناً سردارولی را ناآرام ساخته بود. خارجی هایی که در آی سی ای در جوار ليسه حبيبيه کار ميکردند توسط موترهای خود به قصد منازل شان برامدند و دست های خود را از کلکين موتر بالا گرفته و موتر را آهسته حرکت ميدادند . قسمت پيشروی مظاهره تقريباً پيشروی ليسۀ حبيبيه بود که هنوز با پوليس مسدود بود و قسمت اخير تا سرک نهر درسن و پستر از آن در مجموع عرض سرک . من در قسمت سه راهی سرک دارالامان و سرای غزنی بودم که آواز بلند يک عراده موترسايکل کجاوه دار را شنيديم که يک صاحب منصب پوليس سوار بود ميخواست به شدت و سر و صدا صف مظاهره کننده گان را شق کند و بگذرد، اما کجاوه موترسايکل به چند بايسکل محصلين که با خود حمل ميکردند، گير کرد و در همين قسمت سه سرکه جابجا ايستاد. اينجا بود که خشم جوانان اوج گرفت زيرا چند بايسکل از بين رفته بود و دست و پای يکی دو نفرزخمی شده و از همه بدتر در بين افغانهای خشمگين، و اين سرزوری بيجا آنهم در مظاهره یی که بعد از سالهای طولانی آغاز میشد. به اين ترتيب هنوز صاحب منصب پوليس وقت نيافته بود که پا را بگرداند و پياده شود که سنگی به پيشانی اشن طوری خورد که عکس العمل اش برامده گی پيشانی با فوران خون بود . هنوز نفرپرتاب کننده اول رانديد که سنگهای پيهم سر و پيشانی اش را غرق خون کرد . دو سه نفر- يکی شان  محترم اسد رهياب است - با سرو صدای « نزنيد،نزنيد» توام با گريه را سر دادند. هنگامي که صاحب منصب را کومک کردند و در درخت پياده رو تکيه دادند و نکتايی اش را شُل کردند، از سرآن بيچاره دست کشيدند و توجه ما را به صحبت محترم سلطان علی کشتمند و مرحوم طاهر بدخشی که بر بالای چارتراش های فابريکه حجاری و نجاری برامده بودند جلب کردند . من از صحبت شان چيزی به ياد ندارم زيرا ميکرفونی وجود نداشت و سر و صدا هم فراوان بود . بعد از آن رهبری مظاهره سمت يافت. محترم سلطان علی کشتمند، مرحوم طاهر بدخشی ، محترم داکتر عثمان و يک تعداد ديگر از محصلين   که بعدها از کادرهای حزب د خ ا و حزب وطن و دموکراتيک نوين( شعلۀ جاويد) بودند در پيشاپيش مظاهره قرار گرفتند. مطلب ديگر این که به شهراز راه گردنه سخی رفتيم و در بازگشت با پرتاب بم های گازی اشک آور رو به رو شديم ... چند روز بعد که به مکتب رفتم ( چند روز رخصت بوديم) تمام شيشه های مکتب از فير مرمی ريخته بود و کساني که در صنف ها مانده بودند گفتند که افراد اردو به امر و قومانده سردار ولی که قوماندان قوای مرکز بود بالای مکتب فير کرده بودند.   ديوار ها همه داغ داغ شده  و معلمين را لت و کوب نموده بودند.  در ساعت فزيک محترم عبادی مدير ليسه که معلم فزيک ما هم بود در درس به زور آورده شده بود، ولی به مشکل حرکت ميکرد و به مشکل حرف می زد.

اين بود چشم ديد من از آغاز مظاهره سوم عقرب۱۳۴۴ که از همان آغاز آن از ساعت هشت صبح الی اخير مظاهره در سرک های کارته چار و ماموريت سمت ، پوهنتون، راهپيمايی از گردنه سخی ، دوباره آمدن از راه پل آرتل و فردا ی آن چارم عقربو اشتراک در جنازه حسن خياط در عقب مسجد اخير جاده و باز هم مداخله پوليس که براي تان نوشتم. (7)

باعرض ادب و احترام احسان واصل
13-03-13



عبدالحمید مبارز


" دکتور محمد یوسف خان در یک فضایی حکومت جدید را تشکیل داد که اکثریت اعضای ولسی جرگه را طرفداران استاد خلیل الله خلیلی تشکیل میداد. استاد خلیلی از مخالفان سر سخت سید قاسم رشتیا بود، و دکتور یوسف، رشتیا را از شخصیت های با صلاحیت سیاسی میدانست و میخواست تا وی را در حکومت دوم به حیث معاون صدارت و وزیر مالیه شامل سازد. ولی در  فضای ولسی جرگه  مخالفت موج میزد. یک شب قبل از تشکیل جلسه عمومی ولسی جرگه با تعدادی از نماینده گان به شمول ببرک و اناهیتا( البته با این دو نفر طور خصوصی) تماس گرفت ولی نتوانست از هیجان نماینده گان بکاهد و  از داشتن اکثریت اطمینان پیدا کند. بنا به تحریک خودش تعدادی از محصلان فاکولتۀ حقوق در روز دوم عقرب قبل از آن که وزرا داخل تالار جلسه شوند، به این دلیل که ولسی جرگه
فیصله کرده است تا جلسۀ رای اعتماد علنی باشد، تمام کرسی ها را اشغال کرده بودند.  برای وکلا در داخل تالار جای نبود بناءً جلسه صورت نگرفت و در همین تالار به فعالیت های سیاسی بر خلاف حکومت می پرداختند. نینواز وکلاء را بر ضد حکومت محمد یوسف تحریک میکرد. یکنفر به دیوار احاطه شورا در حالی که کاغذ طومار مانند را در دست داشت بلند شده به قرائت طومار که سراپا انتقاد شدید علیه سید قاسم رشتیا بود می پرداخت. و به وی اتهامات زیادی را وارد می ساخت. بعدها غلام سخی حسابی که یکی از کاندید های رقیب میر محمد صدیق فرهنگ در انتخابات بود و عقیده داشت که رشتیا در انتخابات به طرفداری برادرش مداخله کرده برایم گفت که" برای آن شخص مبلغ پنج هزار افغانی داده بود، تا در آن روز و در آنجا آن اتهامات را به رشتیا وارد کند تا دکتور محمد یوسف نتواند رشتیا را وارد کابینه بسازد "
. . . جلسۀ رای اعتماد که صبح روز سوم عقرب صورت میگرفت سری اعلان شد. . . .
محصلان بر پولیس فشارمی آوردند که داخل شورا شوند ولی قوای امنیتی آنها را ممانعت میکند. و تظاهر کننده گان طرف خانۀ دکتور یوسف حرکت میکنند و قوای امنیتی ممانعت میکند. مگر تظاهرکننده گان دیگر با تعداد شاگردان معارف زیاد شده به ممانعت قوای امنیتی اعتناء نمی کند. و قوای امنیتی فیر اخطاری هوائی می کند که سود نمی بخشد. تظاهر کننده گان بیشتر هیجانی می شوند و به پیشرفت شان ادامه میدهند . فیر زمینی مینمایند و در نتیجه دلجان خیاط که یک پرچمی بود کشته می شود و دو نفر دیگر زخمی می گردند که زخمی ها توسط پوهاند کرام الدین کاکر در شفاخانه علی آباد پانسمان و رخصت می گردند. . . " (8)
ادامه دارد

توضیحات ورویکرد ها
1- سید هاشم صاعد، درنگی بر: برخی دریافتها ورویدادهای افغانستان در قرن بیستم ، ص 135 به کوشش سید ولیدصاعد، پاریس ، فرانسه . اگست 2009
2- سایت سپیده دم، دستگیر پنجشیری، یادی ازروزسوم عقرب 1344 خورشیدی وروز جوانان وطن 10.29.2010.
3- ترجمه از متن پشتو. شهرت ننگیال . پخوانی پاچا. محمد ظاهر شاه . مرکز نشراتی میوند. پشاور . پاکستان.
4- جنرال محمد نبی نایب خیل ،نامه به نگارنده
5- صحبت تلفونی با جناب داکتر عبدالله محمودی .
6- سلطانعلی کشتمند، یادداشتهای سیاسی و رویداد های تاریخی.صص 112،113،117. ناشرنجیب کبیر.چاپ اول.2002
7- احسان واصل، نامه به نگارنده.
8- عبدالحمید مبارز، تحلیل واقعات سیاسی افغانستان از 1919 - 1996 ص 273. چاپ پشاور.


***

لینک های مرتبط با موضوع:

«سوم عقرب » را دگرباره بنگریم- بخش نخست

" سوم عقرب" را دگرباره بنگریم - بخش دوم