رسیدن:  30.01.2014  ؛ نشر :  01.02.2014 

س.ح. روغ

 

 

روایت های قومی افغانستان

 

به رویت نشانه شناسی فرهنگی

 

شش - "ا- زاره" و "هزاره"

 

 

 

 

   از اُدبا عالِمی فرست به ماچین [1]
 وز اُمرا شحنه ای فرست به ارمن

 خاقانی ما وتو، خراب اعتقادیم ++ بُت، کار به کفر و دین ندارد
_ بت پرستی،باعث ایجاد ماست+ برهمن زادانِ این بتخانه ایم
_ تو هم در آرزوی سیم زر، زنار می بندی
مکن طعن برهمن گر کَنَد از سنگ، معبودی

1- جناب هاشمیان لطف می فرمایند:

  «کلمهء "ا- زاره" را که آقای روغ معادل هزاره می شناسد، یک شناخت غیر علمی و سمچوتکی است. آیا ارزش صوتی و طرز تلفظ «ازاره» با «هزاره» یکسان است؟ آیا صوت اول در هر دو کلمه/آ/ است یا/هه/؟ آیا صوت وسطی هر دو کلمه /ز/ است یا /  ذ/  یا /Z/؟....»

 خوب کلمهء درخشان اکادیمیک "سمچوتکی"( کذا!) را که به یکسو بگذاریم؛ مفهوم "معادل" که جناب هاشمیان می آورند، از هر نظری جالب توجه است؛ جناب هاشمیان آنجا که می نویسند:

«...کلمهء "ا- زاره" را که آقای روغ معادل  "هزاره" می شناسد...»

اینقلم درین جا باید تصریح کنم که کمترین حاصل این بیان جناب هاشمیان این است  که جناب ایشان شدیداً دچار مشکل قرایت هستند؛ و با  درنظر داشت "شَدّ و مَدّ" خاصی که  جناب  ایشان به حوالهء «صلاحیت علمی ومسلکی» درطرح  مباحث مطروحه  از خود  بروز می دهند، باید روشن گفته  شود که جناب هاشمیان قصداً  و عمداً در بحث ، تحریف و

مغالطه وارد می کنند؛ زیرا این قلم اصلاً نه نوشته بودم که کلمهء "ا- زاره"، معادل کلمهء "هزاره" است؛

آنچه را من نوشته بودم، در ذیل دوباره می آورم:

  «این کلمهء «هزاره»،این بار، دقیقاً یک کلمهء دری بوده است؛ و این کلمهء دری «هزاره»، کلمهء بودایی « ا- ژاره» را همپوشی کرده است؛ واین امر باعث شده  که مؤرخین درتبیین این کلمه سرگردان بمانند...»[2]

و بعد  در یادداشت بعدی  اضافه کرده بودم:

 «...اینقلم ...به یک نتیجه گیری نو رسیدم دربازیابی مفهوم بودایی «ا- ژاره»... واینک به کومک این   دریافت ، ما نشان داده می توانیم که چگونه نام «هزاره» که پس از قرن14 مطرح شد، مفهوم «ا- ژاره» را  پوشانیده است، واین همپوشانی به سردرگمی ها و سوءتفاهم های بعدی انجامیده است، سوء تفاهم هایی که   مواد شکمسیری برای  سوءاستفاده ی«قومگرایان!!» قرار گرفته اند...» [3]

طوری که هر خوانندهء گرامی تأیید می کند، اینقلم در اینجا «همپوشی» و «همپوشانی» نوشته ام؛ و این دو مفهوم با مفهوم«معادل» که جناب هاشمیان می آورند، از هم فاصله دارند؛ قصد ما، نه درین مورد و نه هم اصلاً، این نیست که لغزش و یا لغزش های جناب هاشمیان را نشانی کنیم؛ درینجا مسأله پایهء اصولی دارد؛

وقتی ما«ا- زاره» و«هزاره» را به حیث معادل ها درنظر بگیریم، درینصورت کار ما با رشتهء "معادل شناسی"[4] است و درین صورت یکی از کارها همان می شود که جناب هاشمیان کرده اند:هجا ها و مُصَوَّت های این دو کلمه را با هم مقایسه کرده اند؛

اما وقتی ما «ا- زاره» و«هزاره» را به لحاظ همپوشی و همپوشانی درنظر بگیریم؛ درینصورت کار ما با رشته های "نامشناسی" و "معنا شناسی" [5] می شود که به پیروی از آن ها از مقایسهء صرف ساختار های هجایی در کلمات و نام ها فراتر میرویم و مبنا های معنایی نام ها را در پیوند با منشاء وانتشار و رسوب امواج تحولات تاریخی وتمدنی یکی بر روی دیگری بررسی می کنیم؛

یعنی مطالعه و بررسی نام ها، عمدتاً و اساساً سطوح مختلف، و بلحاظ  تاریخی مشروط، را منظور می کند؛

درینصورت رشته های Etymologie; Genealogie; Toponomastik; Pseudoetymologie و ازین گونه این کار را به دوش می گیرند و ما باید دانش های بعدی به مانند تاریخ؛ جغرافیای تاریخی؛ جامعه شناسی؛ فلسفه؛ فرهنگ شناسی؛ تاریخ تمدنی وعلوم رشته یی را نیز وارد کار خود بسازیم؛ و این همان کاری است که من برای آن کوشش کرده ام؛ درینصورت فرموده های جناب هاشمیان /ا/  یا /هه/؛ /ز/ و یا /ذ/ ویا /Z/؛ بیکباره، کاملاً بیکاره می شوند ؛  

نیز جناب هاشمیان آنجا که می نویسند:

 «مقاله مدعی است که...نامهای سیستان،زرمت، بلوچ، يوسفزايی،لودی، نورستانی، وردک، میدان، هزاره، غلجی و  غرزی، همه از زبان  اويغوری اشتقاق يافته اند... همه

 دانشمندان .... مکلف می باشند به اين موضوع رسیدگی کنند، زيرا مطالب غیرعلمی و اغوا کننده دارد »[6]

خوب؛

نخست این که اینقلم چنین چیزی اصلاً نه نوشته ام؛

و دوم این که این چند سطر را از جناب هاشمیان نمونه می گیریم، تا یک حقیقت بسیار مهم برای هر خوانندهء افغان  روشن شود؛ آن حقیقت این است که حساسیت ها و دشمنی هایی که به وسیلهء همه طرف ها ، و از خارج و از داخل، پیرامون مسایل میانقومی درمیان ما افغانان پاش داده می شوند، بخش عمدهء آن حساسیت ها ودشمنی ها بوسیلهء "جعلیات نویسی" و تفتین آشکار چند تن آدم مغرض دامن زده می شوند، و پایه ای در حقایق نه دارند:

 

 علم های اهل دل، حمّال شان  - علم های اهل تن، اَحمال شان

 علم چون بر دل زند، یاری شود - علم چون بر تن زند، باری شود/ مولانا

جوانان وطن هشیار باشند!!

 

2- دربارهء کلمهء«هزار» در ترکیب برخی نام ها:

دربارهء کلمهء «هزار» که در ترکیب برخی نام ها ظاهر شده است بمانند"هزار- اسپ"،  و"هزار- بودا" و"هزار- سم" ما انتظار داریم که خود جناب هاشمیان "پیش شوند" وبه ما نشان بدهند که ریشهء این"هزار"ها، کدام کلمات و نام های قبلی هستند که بعداً چگونه و چرا به صورت دری/ فارسی "هزار" درآمده اند؛

جناب هاشمیان که این کار را نه می کنند، خوب عیبی نه می گیریم، ما به جای ایشان  این کار را انجام می دهیم؛

 

«هزار- اسپ»

طور مثال کلمهء "هزار- اسپ" که نام یک دشت در شمالغرب سمنگان است؛ مطابق به اسنادی که تا قرن 11 م. عقب می روند[7]، می توان نشان داد که در آن زمان هم این دشت «هزار اسپ» نامیده می شده است؛ و اما  این «هزار- اسپ» دراصل یک نام بسیار قدیم است و نام یکی از شاهان سلالهء اریماسپ ها بوده است: «زریاسپ[8]»؛ و ما این نام را به همین دقت به دلیلی به ذکر آورده می توانیم که این «زریاسپ» در متون و منابع یونانی به صورت "Zariaspa" آمده است و این هم به علتی که این محل، قرارگاه اسکندر مقدونی بوده است درسال 329 ق.م.[9]  از همین قرینه بود که نوشتیم نام"مل اسپه" درپنجشیر، «بدون تردید یک نام سیتی- یونانی است»؛

اسکندر«زری-اسپه» را مَقَر خود قرار داده بود، چون این محل یک آبادی عظیم بوده که از سه طرف به آب محصور و مأمون بوده و از یکطرف به خشکی را ه داشته است؛ هزاراسپ(زریاسپه) و آبادی های آن به وسیلهء چنگیزیان مغول کاملاً ویران  و درآب مغروق گردانیده شد، و مردم آن قتل عام شدند؛

این نام«اسپ»،بحیث نام محل،کدام استثنا نیست؛ازشهرهای عظیم وآباد دردورهء سامانیان،یکی هم شهر«اسپیچاب»[10]

بوده است که بدست محمد بن تکش خوارزمی ویران گشت و مسکونین آن آواره ساخته شدند ؛

پس وقتی «زریاسپ» را با «هزار اسپ» مقایسه می  کنیم، می توانیم با تدقیق کامل بگوییم که  کلمهء «هزار» در نام

«هزار-اسپ»،یک کلمهء «مُفَرَّس» است و بنابران صورت بسیار پسانتر است که از تغییر چندین بارهء صورت اولی

به وجود آمده است؛ پس کلمهء«هزار» در«هزار- اسپ»، ریشهء اوستایی  دارد و از همین ریشهء اوستایی در متون یونانی آمده است؛و درینصورت سوال این می شود که مثلاً دو نام «هزارسم» و«هزار بودا» صورت تغییر یافته و کنونی ی کدام نام های قدیم هستند؟؟

 

در پی ریشهء «هزار- بودا»:

معبد«هزار- بودا»بزرگترین معبد بودایی در تورفان(کاشغر)[11]بوده است که بلحاظ مقایسه در برابر معبد بودایی بامیان

قرار می گیرد[12]؛

دربارهء اهمیت این معبد در ذیل سخن می گوییم؛ درینجا می کوشیم که به این سوال یک جواب بیابیم که ریشهء کلمهء «هزار» در نام «هزار- بودا» چی بوده است؟ چرا این سوال را مطرح می کنیم؟ چون این کلمهء«هزار» در نام «هزار- بودا» نه می توانسته یک کلمهء دری باشد،به این دلیل که نخست این معبد ونام آن نسبت به پیدایی زبان دری، قدامت بیشتردارد؛وسپس نام«هزار-بودا» از ریشه دری به معادل "هزار تا بودا"، بی معنا است؛ ووجه تسمیه نه دارد.

پس ریشهء این کلمهء «هزار»، عقب می رفته است؛ ریشهء این کلمه را یا می توان در آریایی- که با اویغوری مخلوط

شده (یعنی تخاری-B)؛ و یا در زبان سانسکریت- بودایی جستجو کرد؛ پس ما این دو ریشهء محتمل این کلمه را پی می گیریم؛

در هر دو ریشهء اوستایی - آریایی و نیز ریشهء سانسکریت- بودایی، ما به دو دادهء  مشابه بر می خوریم:

  1- کلمهءJara  درمتون بودایی[13] بمعنای"پیر" و"پیری" آمده است؛ قرار معلوم  حرف /J/ در متون بودایی  /ز/ تلفظ می شده ، چون علی پاشایی با رعایت دقت لازم، این کلمه را "زَارَه" ترجمه می کند؛

  عقب ترمی رویم: کلمهءZere  درزبان اوستایی به معنای پیرشدن آمده است؛وکلمهء Zaurva [14]در زبان اوستایی به معنای پیر، کهنسال، سالخورده آمده است.

  2- حرفA/الف/ درهر دوی این زبان ها،هرگاه درآغاز کلمه اضافه می شده، معنای کلمه را منفی می ساخته  است[15]؛

پس صورتِ اولی کلمهء«هزار» در«هزار- بودا» می توانسته « زار» و یا « زاره» بوده باشد، از ریشهء «زار» در

"تخاری- ب" و یا "سانسکریت- بودایی"، که با افزود شدنِ/الف/ در شروع آن، کلمهء A-zere/A-jara حاصل آمده باشد؛ یعنی حرف/الف/ به منظور نفی "پیر" و"پیری" در شروع کلمهء «زار» آورده شده است؛ و بدینسان  افادهء «ا- زاره بودا» به حاصل آمده به معنای بودای پیرناشدنی، بودای همیشه جوان، بودای جاودان؛

واین است که اینقلم نوشته بودم :

  «...این کلمهء«هزار(ه)» که در نام معبد «هزار- بودا» ذکر است ، صورت  مُفَرَّس کلمهء  بودایی «ا- ژاره

  A-Jara» بوده است .

  در متون بودایی «ژار Jar» و «ژاره Jara» به معنای پیر و پیری آمده است.... و در این متون بودایی (و  نیز در زبان اوستایی) پیشوند «الف» (به مانند انگلیسی)علامت نفی  بوده است. بدینگونه  کلمهء «ا- ژار» و  «ا- ژاره» درمتون بودایی به معنای«نا- میرا» و«همیشه جوان» و«جاودان» می بوده است؛بنابران «هزار   (ه) بودا»، باید همان عبارت « ا- ژار(ه) بودا» باشد، به معنای « بودای جوان» و «بودای جاودان» که بعد   ها به صورت مفرس «هزار(ه) بودا» درآمده است. از این نظر تفسیر هایی که برای دریافت معنای این کلمه   معطوف به عدد هزار بوده اند، به مانند هزار سوراخ و یا هزارسمچ ویا هزارمعبد، و ازاینگونه؛ به خطا رفته

  بوده اند...

  درقرن 14 م. که مردم حوزهء ما  در تحت  قیادت «سربداران خراسان» برعلیه سلالهء چنگیزیان قیام های

  پیروزمندانه کردند؛ فرقه های لشکری ایلخانیان(که "هزاره=  مینگان" نامیده می شده اند)درطی این جنگ  ها ازهمه استقامت های خراسان  به کوهستانات مرکزی افغانستان عقب نشستند؛ وبدینسان نام«چهل هزاره»

  و بعداً«هزاره جات» به وجود آمد.

  این کلمهء «هزاره»، این بار، دقیقاً یک کلمهء دری بوده است؛ و این کلمهء  دری «هزاره»، کلمهء بودایی «ا- ژاره» را همپوشی کرده است؛ و این امر باعث شده  که مؤرخین درتبیین این  کلمه  سرگردان بمانند»[16]

مطابق به این بیان، درمیان دو کلمهء «ا- زاره» و «هزاره»، قریب یک هزار سال، یک "هزاره"، فاصله بوده است!!

 

پس «هزار- سَم»؟؟

«هزار- سم» در سمنگان یک معبد بودایی با نقاشی های حیرت انگیز است؛ از روی نسبت بودایی، اینک محتمل دانسته ایم که کلمهء «هزار»، از ریشهء «ا- زار» می آمده که احتمالاً نامی بوده که به زایرین بودایی اطلاق می شده است[17]؛ پس «ا- زار سم» می نویسیم. خوب؛

و اما کلمهء«سم» ازکدام ریشه می آید؟ تا کنون رواج این بوده است که کلمهء "سم" از ریشه دری به "سم اسپ" تعبیر شده است؛ این تعبیر شاید بیشتر با اشاره به "هزار اسپ" رواج یافته که اینک می دانیم که مُفَرَّس بوده است؛

و اما وقتی در نظر بگیریم که نام «سمنگان» هم با «سم» آغاز می شود، یقینی می شود دو کلمهء«سم» و«سمنگان»

با هم خویشاوند هستند، و هردو ریشهء بودایی دارند؛ یعنی کلمهء «سمنگان» هم مُفَرَّس است؛

همزمان این سوال مطرح می شود که در حالی که چنان یک معبد بزرگ بودایی در بامیان دایر بوده است؛ چه معنایی  

می توانسته داشته باشد که یک معبد دومی در "نوک" بامیان در سمنگان موجود باشد؟

خوب پاسخ اول و دقیق این است که سمنگان یک چار راهی است که بر سر راه بامیان قرار دارد؛ و ازین نظر معابد

اوستایی و کوشانی نیز درهمین سمنگان دایر بوده اند؛ این حتماً همان راهی است که به کاشغر و به معبد "هزار بودا"

می انجامیده است؛

و اما بازهم چه معنایی می توانسته داشته باشد که در آستان و مدخل بامیان یک معبد دومی بودایی موجود باشد؟ و این موقعیت و مقام، با نام سمنگان چی نسبتی می تواند برساند؟

ازمقایسه در میان دو نام «سم» و «سمنگان»، این قلم این نظر را قایم می سازم که کلمهء "سم"، همان Samana [18] است که در متون بودایی به معنای "رهرو" آمده است؛ و کلمهء سمنگان نیز صورت تغییر یافتهء «سمنیرانا Samanerana» است که درمتون بودایی «شاگردی که تازه پا به انجمن رهروان بودا نهاده است و دورهء «خدمت» می گذراند، را چنین می نامیده اند»[19]؛ازین قرینه، معبد «ا- زار سم» معبد شاگردان و رهروان تازه وارد بودا بوده است؛ و نام  سمنیرانا ، به تدریج سمنیگانا و بعد سمنگان شده است؛

زمانی مهاتما گاندهی دامنهء هندوکش تا بگرام و پروان را نشان داده بود و گفته بود سرحدات هند تا بدینجا است؛

هرگاه منظور م. گاندهی منحنی شمالغربی بوده باشد که بودیزم تا بدانجا رسیده بوده، پس وی حرف دقیقی نه گفته بوده است؛ از استقامت شمالغربی منحنی حرکت بودیزم فراتر رفت و تا سمنگان رسید؛ نه ازنظر قلمروی؛ بل ازنظر تمدنی وآیینی؛ تمدن یونانو- بودیک ازینطرف و تمدن صحرانشینان آسیای علیا ازآنطرف، این دو تمدن درسمنگان یگدیگر را متوقف ساختند؛آیین شمانی قبچاق ها،وحرکت دورانی آیین  بودیک درحوزهء تمدنی ما، درسمنگان در اصطکاک آمدند و هم دیگر را دفع کردند؛ و از این اصطکاک و از این دفع متقابل برای یک محل دو نام بر جا مانده است:

تاشقرغان و سمنگان؛

وما باید درنظر بگیریم که انکشافات بعدی درحوزهءتمدنی ما، نه تنها به لحاظ آیینی وحلول دین مقدس اسلام،بل ازنظر فرهنگی هم، این جریانات مهم را روی - پوشی کرده اند؛

بدینسان است که با تعجب زیاد در می یابیم که کلمهء «هزار» در"هزار اسپ"، از ریشهء اوستایی«زری» وارد زبان دری شده است؛ و کلمهء «هزار» در"هزار بودا" و در"هزار سم"از ریشهء بودایی- سانسکریت و اویغوری «ا- زار»می آید؛ واین دو ریشه که کاملاً متفاوت بوده اند و معنا های اصولاً متفاوت می داشته اند، در زبان دری که بعداً تکوین یافته است، صرفاً بلحاظ مشابهت ظاهری، هر دو، درتحت کلمهء «هزار» درآمده اند؛ و کلمهء «هزار»، هر دو را پوشانیده است. و این درست در حالی که این کلمهء "هزار" که یک اسم عدد است، نه معنای اوستایی را می رسانیده است، و نه معنای بودایی سانسکریت را می رسانیده است؛

چنین است همپوشی و همپوشانی؛ چنین است روی- پوشی فرهنگی؛

 

3- منحنی انتشار آیین بودایی و حوزهء ما

وصل جستم دو جهان جلوه دچارم کردند
 
        چه صنم ها که ندیدم به سراغ صمدی/ بیدل

میدانیم که آیین بودایی یک منحنی کلان را پیموده و از راه افغانستان کنونی تا چین وجاپان، ونیز از راه بحر به جنوب

شرق آسیا[20]، رسیده است؛ این جریان تا قرن 16 م. ادامه داشته است[21]؛خوب این تکرار مکرر است؛ و اما درین میان یک منحنی دومی انتشار آیین بودیک وجود داشته که ازآن با تدقیق کافی سخن نه رفته است؛ بلحاظ بحث ما بررسی این منحنی دومی، به نتایج جالب می رساند؛

درحالی که در منحنی بزرگ آیین بودایی به شاخه های متعدد منشعب شده و از هم جدا افتاده و متحول شده است[22]؛ درین حال منحنی دومی به مانند یک کانون دایماً فعال ِ حرکتِ دورانی عمل کرده است؛

این منحنی دومی را با نقاط اصلی آن می توان نشان داد:

هند شمالی- تاکسیلا- صوات و سکاوند و گندهارا و کاپیچا و کندهار- بامیان - سمنگان - بلخ - کاشغر- هند شمالی

بعد تبت هم به این منحنی می پیوندد. هرگاه تبت را کنار بگذاریم[23]، پس متوجه می شویم که این منحنی دوم با گرهگاه  مرکزی"راه ابریشم" مطابقت می کند؛

تا قرن 16م. دوران تجارتی درین منحنی دایمی ومتقابل بوده است  و متوجه می شویم که سرزمین ما حلقهء اصلی

این منحنی دومی بوده است؛ سرزمین ما، افغانستان کنونی، نه تنها حلقهء مرکزی راه ابریشم بوده است ، بل حلقهء

مرکزی مبادلهء چندین جانبهء تمدنی هم بوده است؛ تنوع فرهنگی درافغانستان ریشه در تنوع مبادلهء تمدنی دارد؛ شریان های اصلی دو جریان مهم مبادلهء کالایی و مبادلهء تمدنی، هر دو، از سرزمین ما می گذشته است؛

 

ما افغانان، همه، از هر گوشهء این وطن که می آییم، درنظر گیریم که : افغانستان این است؛

 

اشتباه است اگر پنداشته شود که این خصوصیت مرکزی سرزمین ما، صرفاً معطوف به تمدن هندی ومذاهب هندویی[24] و بودایی بوده است که ازهند منبعث شده اند؛سرزمین ما مجموع تمدن یونانی و میزوپوتامی را منجذب نموده وبه شرق آسیا، به چین و جاپان منعکس ساخته است؛ و کهزاد به این رابطه اشاره می کند:

  «ثابت شده است که مدرسهء گریکو- بودیک افغانستان هنرگریکو- رومن را از سرزمین های شام و سوریه  به دشت گوبی انتقال داده است...»[25]

 طوری که می بینیم کهزاد به حوالهء منابع«ثابت» ازمدرسهء"گریکو- بودیک افغانستان"سخن می گوید؛یعنی نه صرفاً

مدرسهء یونانی،بل ترکیبی که درمیان تمدن یونانی وتمدن هندی درسرزمین ما برقرار شد[26]، به مرکزیت تمدنی  سر- زمین ما انجامید؛

گو این که همین انجذاب تمدنی درمیان دو تمدن هندی و یونانی  در سرزمین ما، هم،  نخست از مقابله آغاز شده است:

«آشوکا/268تا 232 ق.م/...ارغنداب ازسلوکیان به دست گوپتاییان افتاد»[27]؛

و اما به زودی آمیزش تمدنی غالب می آید:

« کتیبه های درونته و قندهار که هدایات اخلاقی آشوکا»[28] در آن ها درج است....« کتیبهء  قندهار به  دو رسم الخط

آرامی و یونانی»[29] نقر شده است؛ هیننگ انگلیسی این کتیبه ها را«کتیبه های آرامی آشوکا» می نامد؛ و این نشان می دهد که درقرن سوم ق.م. این امتزاج تمدنی هدف قرارداده شده بود؛یعنی کتیبه هایی که درغرب سرزمین ما جابجا شده اند،  متوجه به میزوپوتام و یونان بوده اند؛

چند قرن پسانتر را زیر مشاهده می گیریم :

در سموچ  G آبدهء بامیان که یک کتابخانه است در سال 1930 سه صورت نگارش/ سه خط/ تثبیت شده است:

  1- خط گوپتا

  2- خط کوشانا یا آریایی/ ویا تخاری- الف/

  3- خط اویغوری/ ویا تخاری- ب/

پس می بینیم که جریان تمدنی به سوی شرق فعال شده است؛ ترکستان شرقی و زبان اویغوری جای خود را در جریان مبادلهء فرهنگی اشغال می کنند؛

چند قرن پسانتر را زیر مشاهده می گیریم :

  «کتیبهء قره بلقاسون به 3 زبان رونیک[30]؛ سغدی؛ و چینایی نوشته شده است»[31]

پس می بینیم که چین جای خود را در جریان مبادلهء فرهنگی اشغال کرده است:

  «...این ممزوج ومخلوطی را که ازتمدن (یونانی) وبودایی وکوشانی ترکیب یافته...مبلغین ومروجین  بودایی  ...درتمام واحه های حوزهء تاریم و در مراحل ومنازل مختلف جادهء ابریشم ترویج نمودند و در نتیجهء   فعالیت مذهبی آنان می توان جادهء ابریشم را جادهء موعظه و ارشاد نامید؛

  سبک نخستین نقوش "قزل"، واقع درغرب کوچا، بستگی و نزدیکی بسیاری با  نقوش بامیان دارد... مربوط

  به سنوات 450 تا650 م. ...و رقص ملکه "چاندرا پرابا" که پیکر های برهنه و زیبای هندیان"اجانتا" را به

  خاطر می آورد، موید این مطلب است...سکه های و نقوش مکشوفه در فندقستان در مغرب کابل... یقین ما را تایید می کند که افغانستان...تا آمدن اعراب در پوشیدن و آرایش های مردان از سبک و روش کوچی الهام می

  گرفته است...»[32] 

خوب گفتیم که کتیبهء بغولانگه به رسم الخط یونانی اما به زبان آریایی/ویا تخاری- الف/ نوشته شده است؛وکتیبهء رباطک صرفاً به زبان آریایی (کوشانی= تخاری الف)نوشته شده است؛ با کمی دقت متوجه می شویم درحالی که کتیبه های «داخلی» به زبان های"خودی" نقرشده اند، درینحال آن کتیبه هایی که به«بیرون» معطوف بوده اند،به زبان های مضاعف نقر شده اند؛وبدینسان است که نشانه شناسی فرهنگی توجه ما را به حقیقت امتزاج تمدنی معطوف می سازد:  «آثار"هده" و آثار "راواکخُتَن" با هم مشابهت دارند و هر دو از مدرسهء گریکو- بودیک هستند[33]؛ آثار   "میران" در ختن شرقی با آثار"گندهارا" مشابهت دارند...مدرسهء هیکل تراشی و روش های نقاشی بودایی روی دیوار که در معابد معمول بوده با رواج آیین بودایی توآم، از سرحدات افغانستان خارج شده و به تدریج از کاشغر و ختن تا چین سرایت کرده است»[34]

 «در"یوتاکان"[35]یعنی همان ختن قدیمی، هیأت اعزامی"اورل شتاین"سکه های رومی امپراطور والانس (364   تا378) را کشف نمود؛درناحیهء راواک درمشرق ختن یک رشته نقش و نگارهای یونانی و بودایی و مقداری  منسوجات منسوب به نقاط مختلف یونان بدست آمد که با اسلوب قندهاری بسیار زیبا وپاک منقوش شده بود. کمی دورتربطرف مشرق درمنطقهء"نیا" نیزمقداری مهر وخاتم رومی و مسکوکات هندو سیتی کشف گردید.  این منطقه ازقرن سوم متروک شده بود....درناحیهء میران ... درجنوبغرب لوبنور.. مقداری سنگ یافت شد که بر روی آنها نقوش یونانی وبودایی رسم و نقر شده بود...تصویر بودا وکاهنان و دعات بودایی و فرشتگان  و ارواح بالدار...که سبک و روش هنری رومی و آسیای مرکزی درآن ها بسیار نمایان است...با امضا و خط   هندی... مربوط به قرن 3 و 4 م. ...»[36]

 

4- دوران ادیان و زایرین

 صمدی، لیک درين انجمنِ عجز- نگاه
 
   به چمن سازیِ آثار، صنم می آ‌یی / بیدل

گفتیم که سرزمین ما کانون اصلی این حرکت دایمی دورانی بوده است:

هند شمالی- تاکسیلا- صوات و سکاوند و گندهارا و کاپیچا و کندهار- بامیان - سمنگان - بلخ - کاشغر- هند شمالی

اینک نقش پای زایران بودایی را درین کانون دنبال می کنیم:

  «ازهمین جادهء ابریشم است که درآن دورانی که بنام«صلح چین» معروف می باشد،بزرگترین مبلغین بودایی  به چین آمدند از قبیل «نگان چه کاوو»که اصلاً پارت اشکانی بود و درسال148م. به چین آمد؛ «چو شوفو»   که هندی بود؛ و«چه چان» یک نفر از قبایل یوچه یعنی هندو سیت بود وجملگی آنان در در حدود سال 170  آمدند و در پایتخت چین دیری بنیاد نهادند...این نکته جالب کمال توجه است، زیرا نشان میدهد که از سرزمین

  کوچا که آن وقتشامل افغانستان وقندهار وپنجاب بوده وجادهءابریشم ازآن سرزمین می گذشته،مذهب بودایی  توانسته است توسعه بیابد و تمام حوزهء شط تاریم را بودایی کند و به چین نیز برسد...»[37] «پادما سمبهاوا»

  که از گندهارا بود، مکتب بودیک تبت را بنیاد گذاشت، که مکتبVajrayana نامیده شد و همزمان از مکتب   گریکو- بودیک گندهارا، و مکتب بنگالی و مکتب چین متأثر است؛

و این نقش پای را تا چین پی گرفته می توانیم:

  «...درغارهای بودایی واقع در"یون کانگ"...حجاری های بسیارمهمی کشف شده اند که در سنوات بین 414 تا540م. نقر شده اند ؛ این آثار شهرت هنر وصنعت سلسلهء شاهان "وای" را مسلم ساخته... در تمام این   حجاری ها های شگرف ...آن طرح هایی یونانی بودایی که از" گندهارا" از طریق جادهء تاریم به این ناحیه

  رسیده تغییراتی پذیرفته و با حالات عرفانی مخلوط شده...»[38]

از روی این نگارشات مستند، نتیجه می گیریم که :

  1- افغانستان کنونی به منزلهء حلقهء مرکزی یک حرکت نیرومند دورانی تمدنی عمل می کرده است؛طوری که « مبداء این هنر تاریم را در پایان عهد قدیم و آغاز قرون وسطی باید در افغانستان جستجو نمود»[39]

  2- آیین بودایی در نیمهء قرن دوم م. حوزهء تاریم را مسخر ساخته و از طریق افغانستان به چین رسیده و در

  آنجا جابجا شده است؛ تخاری ها وکوشانی ها، درکنارسایرین، رسالت ترجمهء مهمترین متون بودایی به زبان    چینایی را به دوش گرفته اند:

 «...بین سنوات 223و 253 م. یک هندوسیت چندین کتاب بودایی را به زبان چینایی ترجمه نمود»[40]

  «...ترجمهء دومی هم از کتاب «بیداری ایمان» در دست است.....که کار رهبانی است به نام شیکشاننده.....  شیکشاننده از مردم ختن در آسیای میانه بود که در 710 م. در چین در گذشت»[41]

  3- مروجین و راهبان و زایرین بودایی ازمناطق و قلمروهای مختلف می آمده اند:هندی؛ کوشانی؛ اویغوری؛ اوسسیتی؛ و پارتی؛ 

و نیز از روی این گزارشات نتیجه می شود که زایرین بودایی، قطع نظر از مسقط شان، نظر به ضرورت های عبادی در دَور و بَرمعابد و دیرهای بودایی درنقاط مختلف مسکون می شده اند؛ این دیرنشین ها «سنگها- Sangha» نامیده می شدند و

  «بر روی همه کس گشوده بودند...واقعیتی که درجامعه های مبتنی بر کاست ازاهمیتی اساسی وحتی   انقلابی   بر خوردار است. بنابران، برابری یکی ازاصول اساسی آن است؛ سازمان داخلی برپایهء ساختارهای   اقتدار   گرایانهء قدرت بنا نمی شود،بلکه برپایهء تصمیمات آگاهانه وتوافق جمعی دایر می گردد؛ بنابرین سانگها،یک  اجتماع خودگردان مرکب از انسان های برابر است که نشانه ای از برابری بالقوهء تمامی افراد است...سانگها دارای ظرفیت مشورتی وتوصیه ای هم هست...

  پس می توان توقع داشت که جامعه ای  که بمانند خود جماعت سانگها سامان دهی شود؛ جامعه ای مبتنی بر   هماهنگی،اجماع و مشورت باشد...»[42]

و این دیرها مظهر یک«بی وطنی و بی خانمانی» و کوچ دایمی بوده اند که نظربه اصول آیین بودایی «یک آرمان»[43] پنداشته می شد؛ اینک دقیق تر می شویم:

  « درینجا باید نام(راهب بودایی) "کوماراجیو" را یاد کرد، زیرا بسیاری رفتار او را سرمشق قرار دادند و  راهی را که اوانتخاب نموده بود، درپیش گرفتند؛ کوماراجیو/334-413.م./تعلق به خانوادهء هندی داشت که  درکوچا می زیستند؛اسلاف و اجداد او دراین سرزمین شاغل مقامات ومشاغل بسیار والایی شده بودند ...   پادشاه کوچا خواهرخود را به زوجیت پدراو داد...درکشمیر...ادبیات هندی اموخت ...و درمذهب بودایی به   رشد...رسید؛ دربازگشت ازهند به کاشغر آمد...متن شرح حال او به ما نشان میدهد که درآن تاریخ وآن دوران  کاشغر،مانند کوچا، یکی از درخشنده ترین کانون های فرهنگ و معرفت هندوستان بوده وسلاطین این دو  شهربا یگدیگررقابت میکردند که بتوانند عابد و راهبی به فضل و دانش"کوما راجیو"را در دربارخود  پذیرایی   کنند...وی بااستاد و مرشدهندی خود موسوم به «وی ملکشا» که  اصلاً کشمیری بود و به کاشغر مهاجرت  کرده بود،در کاشغر اقامت کرد وتا سنوات 383 م. درآنجا ماند تا این که سردارچینایی«لوا کونگ»وقتی که  کوچا را تسخیر نمود او را با خود به چین برد...»[44]

و چون این یک جریان یک طرفه نه بوده است، بل یک جریان دورانی بوده است؛ پس ازین نظر طبعاً و متواتراً از مردمان هندی و از مردمان طرف شرقی هندوکش(اویغوری ها و ختنی ها) و از مردمان صحرا های شمالی (اوسسیت ها وصافی ها) و ازمردمان پارتی در دور و بر مراکز ومعابد مشهور بودایی وهندویی در افغانستان کنونی زایر نشین ها و یا دقیق تر«ا- زاره نشین»ها تأسیس می شده اند؛ بمانند«ا- زاره نشین» اویغوری(جاغوری) در دامنهء بامیان؛ «ا-زاره» نشین های «قره باغ» و«کوه بغرا» و«ا- زارهء داغل» و«چکری» در حوالی باهاگرام؛ درهء «ا- زارهء»

در بنجهیر(پنجشیر) که مُشرِف به معابد "خم زرگر" و"اشترگرام" کاپیچا است؛ «ا- زاره نشین» پیشاور درحوالی تاکسیلا و صوات؛ و ازینگونه؛ پیدایی زایرنشین ها به آمیزش های عمیق تر قومی و تمدنی انجامیده است؛

این زایرنشین ها می توانسته اند "تک قومی" باشند به مانند زایرنشین "جاغوری" و یا "قره باغ"؛ و می توانسته اند که "چندین قومی" باشند به مانند زایرنشین "سکاوند" که به پیدایی زبان مخلوط چون "اورمری" انجامیده است؛

وهمین«ا- زاره نشین»های"چندین قومی"درجناح شرقی هندوکش به پیدایی مدنیت اویغوری انجامیده است؛و از آمیزش

زبان قدیم اویغورها با زبان تخاری،و زبان سغدی، و زبان سانسکریت یک  زبان تازه ونوشتاری به حصول آمده است

که ما آن را بنام زبان اویغوری ویا زبان تخاری- ب می شناسیم :

  «...روی متن کهنهء تخاری یا دقیق تربگوییم روی متن قدیمی کوچی، یعنی ایند واروپایی ،...اویغوری ها... یک نوع فرهنگ بسیار قابل توجهی بنیاد نهادند....استقرار اویغوری ها در سرزمین تورفان و کوچا(که این

  کشورهای هند واروپایی را بالملازمه ترکی نمود) یک مرتبه صورت نه گرفته بل به تدریج و با سیر مراحل واقع شده باشد. اختلاط وامتزاج اویغورها با اهالی بومی و اصلی آن ممالک باعث گردید که مردم آن سامان  دارای دو زبان گردند....در موازات لهجهء ترکی اهالی اویغوریه  مدت ها دارای زبانی دیگری نیز بودند...  اویغوری ها از ادبیات "دنیای تخاری" بهره مند شدند و آن را ادامه دادند[45] »؛ زایر چینی "هیوانگ تزانگ" در گزارش629 تا644 قید میکند که « در آن اوقات مذهب بودایی تمام این سلطنت نشین های کوچک تاریم    را فراگرفته بود وبا آوردن مذهب بودا فرهنگ هندی طوری رواج یافته بود که سانسکریت زبان رسمی آن  نواحی محسوب می شد و دوشادوش  زبان های هند و اروپایی محلی یعنی تورفانی، قراشهری وکوچی (زبان  های قدیمی تخاری  AوB [46]) و ایرانی شرقی قرار گرفت؛ ظاهراً ایرانی شرقی را در اطراف ختن حرف  می زدند»[47]

چنین بوده اند جریانات نخستین قرن های پس از م. در سرزمین ما؛ و اینچنین بوده است که چندین قومی شدن وچندین تمدنی شدن این منحنی دومی  از مستلزمات نشر آیین بودایی بوده است، همین منحنی دومی است که امروز افغانستان نامیده می شود.

صلح میان مردمان متنوع در سرزمین ما ، یک محصول تمدنی بوده است؛ مخاصمت های قومی در میان مردمان ما یک پدیدهء متأخر و بی ریشه است؛

حلول دین مقدس اسلام این صلح میان مردمان را بر هم نه زده است،برعکس با ترویج برابری برمبنای تقوا، جریان زوال تمایزات کاستی را ادامه داده است وتسریع بخشیده است؛بخش مهم آنانی که درهند اسلام آوردند،هندوهای قبلی بودند که پیوستن به دین مقدس اسلام را راهی برای رهایی از لعنت دایمی تعلق به کاست های پایانی یافتند[48]؛

یکی ازمهمترین محصولات مقابله - وسپس آمیزش- آیین بودایی و دین مقدس اسلام درسرزمین ما، تأسیس «عرفان خراسانی» بود، که بعد به هند مهاجرت کرد؛

و از انجا که مراکز و معابد بودایی درافغانستان طی چندین مراتبه از بین برده شده اند، پس ما ازین جریانات بزرگ تاریخی وطن ما بی خاطره شده ایم؛ مهم ترین کوشش ها برای بازیابی این خاطره های تاریخی به وسیلهء مورخین قرن بیستم افغانستان روان شادان کهزاد؛حبیبی و غبار و کاتب صورت گرفت؛

و اینک ما باید داده های تاریخی را دنبال کنیم و درنشانه های فرهنگی دقیق شویم؛ یکی از مهم ترین نشانه ها همین زایرنشین ها هستند که ما از طریق نام "ا- زاره" از آن ها آگاهی می یابیم؛ و یافتن دوبارهء سوابق اصلی این نام ها کمی کوشش و کمی هم خِرقِ عادت می طلبد. و این چندین قومی بودن و چندین فرهنگی بودن ، درهمان زمان، یک امتیازشمرده می شده است و موضوع تفکر و توجه بوده است:

  «..."سر اورل شتاین" در"قره شهر"الواح حجاری شدهء بسیارظریفی کشف نموده که صورت ها وشکل هایی   در آن ها دیده می شود که گویی خواسته اند در آن ها صورت و سیمای تمام نژاد ها را نقر کنند و اکثر آن ها شبیه به صورت های یونانی بودایی است که در"هده" واقع در افغانستان بدست آمد و امروز در موزهء  "گیمه" جای دارد...»[49]

همین تنوع است که از راه سرزمین ما تا چین رسید و در چین نیز مظاهری به وجود آورد که مورد ستایش بوده است؛ "اودوریک" مبلغ کاتولیک که حوالی 1325 م. به بندر کانتون رسید، در شهر "چانسی" که از «بزرگترین شهر هایی است که در دنیا وجود دارد» وی ناظر بوده است که چینی، مغولی، بودایی، نستوری، مسلمان درین شهر بزرگ با هم زنده گی می کنند، و «همین موضوع که این نژاد های مختلف می توانند با صلح و سلم با هم درین جا زیست کنند و یک قدرت تمامی آنان را اداره کند، بنظرمن یکی از بزرگترین بدایع دنیا است»[50]

تنوعی را که حاصل استثنایی تاریخ استثنایی ما است؛ تنوعی را که 20 قرن پیش نیاکان ما موضوع  برازنده گی و امتیاز خود می شمردند؛ تنوعی را که برای بارنخست آیین بودایی به برابری نوع «سانگهایی»  در مناسبات دنیوی برگردانید؛ تنوعی را که 14 قرن پیش دین مقدس اسلام  منظور کرد ، تا آن را با عیار پرهیزکاری  متعالی سازد؛ امروز 20 قرن پسانتر، ما چقدر "هوشیار تر!" و چقدر"پیشرفته تر! " و چقدر "با فرهنگ تر!" شده ایم که همین تنوع را دلیل جنگ و جدال در میان مردم خود قرار داده ایم؟؟؟

5- بر سرِ آثار و آبدات بودایی در سرزمین ما چی آمد؟

ز معاملات ِ جهانِ کَد - تو بر آ، کزین همه دام و دَد     

 عفف سگی به سگی خورد- لگد خَری به خَری رسد/ بیدل[51]

هرگاه  سرزمین ما دایرهء مرکزی این حرکت دورانی تمدنی چندین قومی بوده است ، پس چگونه است که شواهد کافی

درینباره از برابر چشمان ما ناپدید هستند؟؟

پاسخ به این سوال اینست که آثار و آبدات گریکو- بودیک در سرزمین ما طی چندین مرحله منظماً نابود ساخته شده اند؛ به دلایل متعدد، مطالعات تاریخی ما به این حقیقت اعتنای خاصی نه کرده است.

اینک بطور فشرده از این مراتب پی در پی نابود سازی آبدات بودایی در سرزمین ما یاد می کنیم:

1- نخستین موج بزرگ نابود سازی آثار بودایی در سرزمین ما را هیپتالیان به راه انداختند:

  «... در سنه 520 م... خان هیاطله در شمال هندوکش اقامت داشت و بنا بر مقتضیات فصل، زمستان را در  باختران و تابستان را در بدخشان که اقامتگاه تابستانی وی بود، می گذرانید؛

  در کابل و در کهنه ایالات بودایی- یونانی "کاپیچا" و "قندهار"، یکی از روسای قبایل درجه  دوم هیاطله  که عنوان "تگین" داشت، سلسله ای تأسیس نمود که دومین شاه آن سلسله در 520 م. سلطنت می کرد؛

  در این محل و محیط فرهنگ رفیع "قندهار" که فرهنگ یونانی و تعالیم بودایی دست به دست هم داده و یک  "یونان-هلاد" جدید و یک ارض  اقدس بودایی به وحود آورده بود، هیاطله مانند وحشیان و بدوی ها رفتار   کردند؛اهالی را قلع وقمع نمودند ومخصوصاً بودایی ها را با نهایت قساوت مورد تعقیب ومجازات قرار دادند؛   معابد و صومعه ها وآثار هنری را محو و نابود وآن تمدن زیبای یونانی بودایی را که پنج قرن تجلی می کرد،

  مضمحل ساختند؛ روایات ایرانی وچینی در اثبات سفاکی و وحشیگری این طایفه اتفاق رأی دارند...

  هیاطله در گندهارا دوثلث اهالی را خفه و مابقی رااسیر وغلام خود کردند و بسیاری از معابد و صومعه های بودایی را ویران کردند...

  مهرا گولا(هیپتالی)...واقعاً آتیلای هند می باشد...کشمیر را متصرف شده و بعد به گندهارا باز آمد و به فجیع  ترین قتل عام ها پرداخت...نویسندگان بودایی اورا به مثابهء شقی ترین وجابرترین دشمنان مذهب خود معرفی  کرده اند...»[52]

    با اینهمه، دوران تمدنی گریکو- بودیک از زیرضربهء هیپتالی ها دوباره قد راست میکند؛ درصوات  و تاکسیلا و سند کیداری ها؛ در تخار و اطراف آن یبغوهای ترخانی؛ و در بامیان و کابل و گندهارا    "شیرهای بامیان" و "کابل شاهان"؛ و درکاشغر اویغوری ها چراغ این دوران تمدنی را روشن نگه-

 می دارند؛

2- دورهء بعدی نابود سازی آثار گریکو- بودیک با هجوم اعراب آغازشد؛ حفریات فندقستان ثابت می سازند که مردم افغانستان کنونی درزمان ورود عرب، کیش بودایی داشته اند؛عرب که درآغاز ازسیستان به هرات و بلخ وماوراءالنهر متحرک شدند، در آغاز آثار گریکو- بودیک در امتداد همین مسیر را نابود ساختند ؛ شامل  آثار هرات، قندهار، بلخ و ماوراءالنهر؛ بعد اعراب با ترکان طرخانی که تخار را در اختیار داشتند و  بودایی بودند، وارد جنگ شدند؛ هدف اصلی این مقابله این بود که  عرب می خواست تخار را که  آباد و دارای مراتع سرسبز بود برای مهاجر نشینان مالدارعرب کمایی کند؛ حاصل این جنگ ها نابود ساختن آثار بودایی وتأسیس مهاجرنشین عرب در تخاربود که درنوع خود بزرگ ترین مهاجر نشین عرب در حوزهء ما بود؛

    در کابل و گندهارا و بامیان و صوات و تاکسیلا هنوز بودایی ها پا بر جا ماندند؛

3- دورهء بعدی نابودسازی آثار گریکو- بودیک با صفاریان آغاز شد؛ صفاریان در خط پای ساک ها تا کابل رسیدند؛ سلالهء کابل شاهان را بر انداختند؛ و "فردعان"، از سپاهیان یعقوب صفاری، آثار گریکو- بودیک کابل و گندهارا و لوگر را ویران و نابود ساخت؛ درین میان تاریخ با تأسف زیاد از معبد مرنجان کابل و معبد سکاوند لوگر یاد می کند که بدست فردعان صفاری ویران گشت؛ معبد سکاوند بزرگترین معبد از نوع خود  در جهان بود؛ چندی پیش بخشی از آثار این معبد در لوگر از دل زمین بیرون کشیده شدند؛ و حیرت جهانیان  را بر انگیختند؛

    در بامیان و صوات و تاکسیلا هنوز بودایی ها پابرجا ماندند؛

4- دورهء بعدی نابود سازی آثار گریکو- بودیک با  ترکان غزنوی آغاز شد؛ در همین دوره بود که پای تندیس بامیان را به توپ بستند؛ غزنویان که تهاجم خود بالای هند را «جهاد» نامیده بودند، در مسیر حرکت به سوی هند با سلطنت های کوچک بودایی بامیان وکابل وتاکسیلا و نیز با پشتون ها مقابل شدند و تا توانستند ویران کردند:

شه گیتی ز غزنین تاختن برد
  بر افغانان و بر گبران کهبر[53]/عنصری

و این جریان هرچه بیشتر به سوی هند خزید، خونین تر و ویرانگر ترشد؛علی یزدی از جنگِ گَنگ گزارش می دهد:

تن کافران خاک شد زیر نعل
زخون، سنگ آن درّه مجموع لعل
نهال سنان را ز نصرت بهار
ز سرهای گبران برآورد بار
ز بس گبر کافتاده دیگر نخاست
شد آن دره با قله ٔ کوه راست
ز بس خون که از زخم داران چکید
ز هندوستان خون به جیحون رسید

هجوم غزنویان به هند، یک مقطعی را آغاز می نهد که تا1197م. زمانی که پس از انهدام یونیورسیتی بودایی "نالاندا" مذهب بودایی  در خود هند ممنوع شد [54]، تداوم می یابد؛

ووقتی ما این تقویم را با سیر رویدادها در حوزهء تمدنی ما مقایسه می کنیم؛ بطور غیر منتظره ای در می یابیم که این تقویم با دورانی مطابقت می کند که طی آن انحطاط ما آغاز یافت، انحطاطی که به تأکید همه محققان پیش از هجوم چنگیزیان فرارسیده بود؛ منبع اصلی انحطاط ما را باید در توقف جریان تمدنی یونانو- بودیک جستجو کرد، نه صرفاً بلحاظ خود این جریان تمدنی، بل بیشتر به این لحاظ که مقام مرکزی را که سرزمین ما، در متن این جریان، داشت، نیز زدوده شد؛

5- دورهء بعدی نابودسازی آثار بودیک در زمان ایلخانان، و خاصتاً در دورهء غازان خان، فرا رسید:

  « غازان خان....دستور داد تمام کلیسا های مسیحیان،معابد کلیمیان،آتشکده های زرتشتیان، و معابد بوداییان  را ویران کنند؛ اصنام بودایی و تصاویر مقدسات مسیحی را کندند و شکستند و برای تحقیر و تهجین در معابر و کوچه و بازار... گرداندند؛ به دعات و عابدان بودایی دستور دادند که مسلمان شوند...

  دعات بودایی و کشیشان مسیحی را قتل عام کنند و بسیاری از عابدان بودایی مجبور شدند که از مذهب خود  دست بردارند..»[55]

6- و بالاخره پس از"چند قرن سکوت"، طالبان کرام فرا رسیدند و آثار بدیع و استثنایی بامیان و صوات و چکری را ویران کردند؛ و میدان گشودند که آثار نایاب موزیم کابل غارت شود و در خانهء بهوتو و نصیر بابر پیاده شود؛ کتیبهء رباطک را نصیر بابر دزدیده است؛

·  

جنبش عظیم رهایی بخشی را که حلول دین مقدس اسلام در حوزهء ما با خود آورد، به زودی رخ به انحطاط کرد؛ دو قرن پس از آغاز دورهء اسلامی دستکم سه عامل تاریخی را برای بررسی این انحطاط ما باید در رابطه با هم مطمح نظر قرار داد:

  - فساد موسسهء خلافت که به یک دستگاه استبداد و سرکوب متحول شد؛ و چراغ اندیشه را در حوزهء ما خاموش ساخت؛ و طوری که دیدیم از همان قرن هشتم م. این سرکوب هر چه بیشتر معطوف به خراسان  شد؛ با انتقال حاکمیت به ترکان که باز هم در سرزمین ما واقع شد؛ میراث سرکوب که از خلافت رسید با   عنعنهء ترکی ریاست بلامنازع در قبیله آمیخت و مدل سیاسی سلطنت مطلقهء مبتنی بر سرکوب را در سرزمین ما، و در حوزهء ما مستقر ساخت که برای یک هزار سال تداوم یافت؛

  - هجوم چنگیزیان که با ویرانی های عظیم حوزهء مارا مبدل ساخت به دنبالهء صرف ِصحراهای شمالی آسیا

  و دوران زنده گی  و فرهنگ در حوزهء ما و خاصتاً در خراسان را متوقف ساخت وبه رکود طولانی کشانید؛

 

  - رسیدن اروپاییان از راه بحر به هند در آغاز قرن 16م. که به رکود راه ابریشم، و بنابران، به رکود جریان تمدنی از میزوپوتام به چین انجامید؛ و توقف جریان بودیک از هند بر آن افزود شد؛ 

عجب نیست که این هر سه این عامل در سرزمین ما کانونی شدند؛ زوال سرزمین ما پیش تر از فساد مؤسسهء خلافت فرا رسید.

و نه سلالهء گورگانی؛ونه سلالهء درانی، اگرکه هر دو به استقامت هند روی کردند، یکی هم نتوانستند و نمی توانستند این نقش تمدنی سرزمین ما رااحیا کنند. این امری منوط به سلاله ها نه بوده است. و بعد در قرن 19تقسیم سرزمین ما  در چارچوب خطکشی های سرحدی؛ و بعد در قرن 20 تأسیس پاکستان؛ ومحصور شدن افغانستان به خشکه - جریان منزوی شدن افغانستان را تکمیل کردند.

 

افغانستان کشوری بود که بر روی جنازهء یک حوزهء تمدنی برپا شد؛ و اینچنین بوده است که دو بال این سفینهء زوار تمدنی از سرزمین ما، بریده شدند :

 

درآنسوی "کوچا"  و "قرا شهر"  و "کاشغر"  (و"خُتَن") که  ناقلهء تمدنی از سرزمین ما به سوی شرق دور بودند، پس از 100 سال بازی بزرگ، به چین واگذار شدند و پیوند تمدنی آن با سرزمین ما بطور نهایی منقطع شد؛ جریان بریده شدن این حوالی از سرزمین ما اصلاً از قرن 7 م. آغاز شد و به تدریج و در طی چندین قرن شکل قطعی و نهایی  به خود می گیرد:

  - «بنا بر اسنادی که دردست داریم و طبق کتیبه های "قزل" و"کومتورا" جامعهء کوچا و اهالی آن سرزمین

  ازتمدن بودایی که جامع مواریث معنوی هند بود وازثروتی که کاروانیان از راه ایران می آوردند بهرهء کامل می بردند وبا استفاده ازتمدن معنوی بودایی - هندی و تمدن مادی ایرانی ثروت معنوی ومادی سرشاری اندوختند واین توفیق عجیب مانند تناقض بارزی نسبت به زمان و مکان بود وقتی شخصی فکر میکند که این  جامعهء ظریف و زیبا که مانند لطیف ترین و شکیل ترین گُل"آریانیزم"  در آسیای مرکزی شگفته شده است و فقط چند میدان اسپ با قبایل ترک ومغول فاصله دارد  و در سرحد تمام بدویت ها و وحشیگری ها جای گرفته   است و به زودی بی معرفت ترین قبایل عقب ماندهء دنیا ان ها را لگد مال می کنند، تصور میکند که آن همه   کامیابی ها جز خواب وخیال چیز دیگری نه بوده است؛ اگر در حاشیهء صحرا ها و در پناه مرغزاران و زیر  تهدید شبانه روزی و دایمی شقی ترین مهاجمین بیابان گرد، جامعه ای توانسته است عمری طولانی داشته  باشد، باید آن را از معجزات دنیا به حساب آورد»[56]

 

  - «...سلطنت نشین "قراشهر" یک کانون هندواروپایی بوده است به همان جلا و درخشنده گی کوچا. مانند   کوچا تمدن مذهبی آن به برکت بوداییزم از هند اقتباس شده وتمدن مادی آن تا حدی ایرانی و هنر وصنعت آن اساساً مقتبس از افغانستان یونانی - بودایی بود...»[57]

 

  - «درمغرب تاریم سلطنت نشین کاشغر واقع بود وبدون شک اولاد واحفاد ساکاهای قدیم درآنجا مسکن داشتند وبنا بر ظواهر امر به همان زبان قدیم شان که زبان ایرانی شرقی است،صحبت می کردند...»[58]

 

این سلطنت نشین های مربوط به سرزمین ما  در قرن 8 م. تحت قیمومیت چینایی ها قرار گرفتند و« قدرت مستقیم  و بلا واسطهء چین تا پامیر رسید»[59] و بعد چینایی ها شروع کردند که « با ترکان اویغوری...ایتلاف کنند...اویغوری ها درابتدا از اتباع وفادار و بعدها متحدینی سود بخش وسرانجام حامیان گرانبهایی برای چینایی ها شدند»[60] پس ازچینایی ها اویغوری ها بر سرتاسر ماوراءالنهر مسلط شدند و:

 

  «....آن جامعهء درخشندهء هندو اروپایی دیگر سر بلند نه کرد و به پایهء نخستین خود نه رسید. وقتی که در  نیمهء قرن هشتم ... و پس ازیک قرن تسلط چینی، دیگرنجبا و اشراف هندواروپایی سابق زمام امور را به   دست نه گرفتند؛{درآنوقت} درکوچا - وتورفان و کاشغر- ترکان اویغوری جای آن(چین) رااشغال نمودند؛ واین سرزمین کهنسال هند و اروپایی... تبدیل شد به ترکستان شرقی...»[61]

ودراین سوی مقام تمدنی نوارپشتون - نشین به حیث ناقلهء تمدنی ازجنوب وغرب به سوی افغانستان متوقف ساخته می شود؛

مهمترین شواهد تاریخی دربارهء ظرفیت پرواز این«بال تمدنی»، سیستان وبلوچستان(تمدن های هندوسکایی و موهانجا دارو) و تمدن های بودیک صوات و تاکسیلا و پیرامون آن اند:

نوارپشتون نشین، پس ازقرن 12، طی چندین قرن متواتر به انحطاط تدریجی کشانیده شد؛ وبعد درمیان سه کشورمنقسم ساخته شد؛ و بخش جدا ساخته شدهء آن، که "نوار قبایلی" نامیده شد، با تأسیس  پاکستان بطور نهایی به اسارت انداخته شد؛

در حالی که در طی قرن 19 وآغاز قرن20، ترکستان شرقی بطور نهایی از سرزمین ما جدا ساخته می شود و پس از دورهء امانی خطوط ارتباطی در میان این دو منقطع ساخته می شوند؛

درین حال درطی قرن 19 کشمیر و سند وپنجاب و پیشاور از سرمین ما جدا ساخته می شوند، وبعد نوارقبایلی از نوار پشتون-نشین جدا ساخته میشود؛یک موقعیت ششدر به وجود می آید که در اثرآن سرنوشت افغانستان و سرنوشت نوار قبایلی وسرنوشت ترکستان شرقی با هم گره می خورند؛ این وضعیت ششدر سوال "بودن و یا نه بودن" را به یکسان، در برابر نوار قبایلی و در برابر افغانستان و در برابر ترکستان شرقی هر روز با حدت بیشتر برجسته می سازد؛

در دورهء محمد نادر آخرین فرستاده گان کاشغربه کابل رسیدند تا ازکابل درمقابل هجوم چینایی ها و بالشویک ها طلب کمک کنند؛ نادر، مطابق به منطق تأسیسی سلالهء نادری، ازین کمک امتناع کرد؛و در نتیجه کاشغر- ختن بطور نهایی از سرزمین ما ربوده شدند؛

دردورهء جنگ دوم جهانی آخرین کوشش ها برای آزاد ساختن نوارقبایلی متوقف ساخته شدند؛و بعد با تأسیس پاکستان،

نوارقبایلی به اسارت انداخته شد؛منظوراستعمار ازین اقدامات تبدیل وطن ما به یک سرزمین بال بریده و یک سرزمین مُرده بود؛ هند بریتانوی چنین می اندیشید ؛ و "آرنولد توین بی" این وضعیت ششدر نوار قبایلی را چنین می دید:

 

  «تا هنگامی که این قبایل، افغانستانی را در پشت سر خود داشتند که که همان سیاست واکنشی در برابر غرب راپیشه ساخته بود که قبایل از روی غریزه پیش گرفته بودند، خودشان میتوانستند روش"زیلوتی"را با گستاخی

  ادامه بدهند؛

  حال که این قبایل بین دوآتش قرارگرفته اند- یکی ازطرف هندوستان{اینک مینویسیم اسلامیزم پاکستانی.اینقلم} مانند گذشته؛ و دیگری ازجانب افغانستان که نخستین گام ها را در راه "هیرودیزم" برداشته است { اینک می   نویسیم تخت خیز تعاملات ژیوستراتژیک شده است.اینقلم}؛ به احتمال زیاد دیر ویا زود با انتخاب مطابقت با اوضاع یا انقراض سر و کار خواهند داشت»[62]

 

آن گفتهء "نغز" تونی بلیر که «سرنوشت جهان قرن 21 درین دشت های مرموز مسلم خواهد شد» به همین دریافت "توین بی" برمی گردد؛ جهان در راه بلعیدن خود، یکی از کهنترین ناقله های تمدنی در تاریخ را چون «کباب توته» به میدان آورد؛

ازینجاست که "ادعای" افغانستان دربارهء این "دو بال" - نوار ترکستان شرقی و نوار قبایلی-  بیشتر ازان که یک ادعای جغرافیایی باشد، یک ادعای تمدنی است.

این مدعای ما افغانان را فقط می توان در چارچوب نظریهء «حوزهء تمدنی ما» فهمید و بر آن نتایج  در زمینهء فکر سیاسی مترتب ساخت. آزادی افغانستان، پیش شرط آزادی حوزهء تمدنی ما است که به دورادور افغانستان، دوباره، پا به عرصهء ظهور میگذارد. کتاب «سندروم افغانستان»، از اینقلم، این نظریه را مستدل می سازد؛

 

6- «هزاره» و «هزاره ها»

این بررسی به درستی به مفهوم «هزاره» می انجامد؛

درین رابطه می بایست با صراحت از تبیینات مغرضانه جلو تر رفت:

 

1- مفهوم «هزاره»،به حیث مفهومی که یک هویت قومی در سرزمین ما را بیان می کند، پس از قرن 14 م. به وجود آمده است؛ درین زمینه اتفاق نظر موجود است و محققینی که خودشان "هزاره" هستند، بمانند حسن پولادی، براین نظر تأکید می کنند؛ برخی ازمحققین جوانتر هزاره در آثارخود کوشش دارند هزاره ها را ازساکنین بسیار قدیمی حوزهء ما قلمداد کنند[63]؛ نیات صمیمانهء این محققین جوان به خوبی قابل درک است، ولی در قرون قدیم تر نه میتوان اثری از اقوام مغول- ترک و اورال- آلتای را در حوزهء ما نشان داد؛ همهء محققین دراین مورد اتفاق نظر دارند.

2- «هزاره» به بازمانده گان لشکری چنگیزیان و ایلخانیان خطاب می شود، که در برابر قیام همگانی مردم حوزهء ما به سوی ارتفاعات مرکزی افغانستان کنونی عقب نشسته اند و ازین زمان به بعد درین ارتفاعات متمکن شده اند؛ هزاره های مقیم ایران کنونی، از جمله «هزاره های اوغانی»که در مکران  در ایران کنونی مسکون بوده اند، در برابر این قیام همگانی مردم به استقامت کوهستانات بلوچستان عقب نشسته اند و تاکنون در همانجا متمکن هستند؛ جنرال "دایر" انگلیسی در سال 1915، طی سفرش به بلوچستان، با این هزاره ها نیز دیدار و عقد مودت داشته است؛

و وقتی نام «ا- زاره»را با دقت طی قرون دنبال می کنیم، درمی یابیم که بعد از قرن 14 م. این نام «ا- زاره» به وسیلهء نام مشابه «هزاره» پوشانیده شده است.ازین نظر تاریخ «هزاره ها» از تاریخ « اویغوری ها- جاغوری ها» و «هیپتالی ها» و «قبچاق ها» و «ایماق ها» و«خلج ها» و «خَلُّخ ها» و «خزر ها- باشنده گان سرپُل کنونی» که در برهه های متفاوت زمانی در سرزمین ما متمکن شده اند؛ متمایز می باشد.

 

3- سرگذشت هزاره ها در سرزمین ما، یک سرگذشت نا ساز بوده است؛هزاره ها به چوب تقصیر تاریخی اسلاف چنگیزی و ایلخانی خود بسته شده اند وبه تدریج  به زنده گی "گتو" گونه عقب نشسته اند، با این تفاوت که مناسبت های اجتماعی هزاره ها، از نوع مناسبت های باز بوده است و هزاره ها با اقوام متعدد سرزمین ما آمیخته اند؛

 

4- هزاره ها در مهمترین حرکات تاریخی چند قرن اخیر در حوزهء ما پیوسته حضور داشته اند؛ در هجوم هوتکیان به ایران، و در هجوم های تیمور و بابر؛ و در هجوم های احمدشاه ابدالی به هند، هزاره ها فعالانه حضور داشته اند؛ با این حال جنگ امیر عبدالرحمن با هزاره ها به یک فاجعهء بشری انجامید؛ اما اطلاق اصطلاح «ستم ملی» درین رابطه مصداق نه دارد؛

 

5- برای بارنخست درطی6 قرن تاریخ حضور هزاره ها در افغانستان، در دورهء مشروطه از هزاره ها اعادهء حیثیت شد؛ قانون «لغوبردگی» که در دورهء امانی نافذ شد، موضوع اصلی آن اعادهء حیثیت مدنی هزاره های افغانستان بود.

 

6- در دورهء نادری برابری مدنی که در دوران امانی به هزاره ها داده شد، واپس گرفته شد؛ و رویداد عبدالخالق به یک اختناق نا بخشودنی برعلیه تمامی  قوم هزاره بسط یافت که از ننگین ترین صفحات تاریخ سیاسی افغانستان درطی قرن بیستم است؛ همین اختناق بود که شخصیت های بزرگ مبارزهء مدنی بمانند اسماعیل بلخی و براتعلی تاج و دیگران را به میدان تاریخ قرن بیستم افغانستان فراز آورد؛ که یاد همهء شان گرامی باد !

 

7- هجوم بر علیه هزاره ها دوبار دیگر هم عملی شد؛ هر بار با زمینه ها و انگیزه های متفاوت؛

  - در دوران حفیظ الله امین

  - در دوران رییس جمهوری مولوی برهان الدین ربانی

به هر حال در همین دورهء 30 سالهء اخیر در قانون اساسی دورهء رییس جمهور نجیب الله برای بار نخست مذهب جعفری،به حیث یکی ازمذاهب افغانستان شناخته شد. این یکی ازمهمترین گام های سیکولار بود که درطی تمامی تاریخ قرن بیستم افغانستان برداشته شد؛

برای بارنخست یک هزاره درکرسی  ریاست شورای وزیران افغانستان به کار گماشته شد؛

 

8- امروز مردم هزاره هموطنان ما هستند؛ وتحقق آرمان برابری مدنی برای آنان، کما اینکه برای تمام مردم  افغانستان از سر خط های مبارزهء مدنی در افغانستان است، که از آن نمی بایست که یک قدم هم عقب نشست.

·  

در دوران جنگ افغانستان، ازهمه طرف ها(به شمول شوروی ها وچینایی ها) کوشیده شد تا تنوع فرهنگی در افغانستانِ چندین فرهنگی، که یک دادهء مسلم تاریخی است، به سوی شگاف های اجتماعی سوق شود؛ و ازین راه یک منبع اضافی برای ادامه دار ساختن تشنج اجتماعی و جنگ در افغانستان به وجود آورده شود؛

چپ افغانستان که در یک بخشی ازین دوره قدرت را در دست داشت، با انتقال مفهوم نا دقیق وایدیولوژیک شوروی «ملیت ها» بر شرایط اصولاً متفاوت افغانستان، به این خبط فاحش سیاسی لغزید که سیمای رقابت های قومی جاگزین سیمای اجتماعی - سیاسی افغانستان گردد؛ بلحاظ صرفاً سیاسی دیده شود، چپ افغانستان درین زمینه به یک موضع ارتجاعی افراطی لغزانیده شد؛

"سیمای رقابت های قومی" در افغانستان پیوسته بیشتر خصمانه تر ساخته شد تا آنجا که کم کم صدای تجزیه طلبی ازان بالا شد.بدینسان بود که خطر تجزیهء افغانستان از خارج و از داخل دامن زده شد؛ و یک عده "فروشکاران حرفوی" هم اینک دیگر ازین خجالت نمی کشند که مفکورهء تجزیهء افغانستان را آشکارا مطرح کنند[64]؛

درحالی که چیزهایی به مانند «اتحاد شمال»، و بقایای آن، نه توانستند دربرابر جریانات 20 سال گذشته مقاومت کنند و یکی در پی دیگری فروریختند؛

و درحالی که نسل جوان سیاسی افغانستان به تدریج وارد میدان می شود که «قومیگری» را فعالانه رد می کند و حفظ تمامیت افغانستان را سرلوحهء کار خود قرار میدهد؛

درین حال مسلم است که فکرسیاسی در افغانستان باید بتواند درمقابل مفکورهء«تجزیهءافغانستان»، مفکورهء دفع کنندهء «تجزیه» را به پیش بکشد و مستدل بسازد و از حقانیت آن دفاع کند؛ اینچنین است که روشنفکری نو افغانستان مفکورهء «وطن و هموطن» را به مفکورهء رهنمای«امرنجات وطن» مبدل می سازد؛

کار زیادی در پیش است. و یکی از لوازم این کار زنده ساختن خاطرهء گذشته در ما است، که بدون تردید بخشی از خاطرهء ملی ما است؛

خفقان خاطرهء ملی برای ما عواقب مرگبار داشته است؛ مردم افغانستان چنان خاطره زدایی شدند که حتی دیگر در نیافتند که در رخوت کُشندهء انحطاط  فرو رفته اند؛ و این خاطره زدایی تا به جایی بوده که حتی از شمشیر زدن "غیرتمندانهء" شان هم چیزی شبیه به دست و پا زدن گدی های از همه جا آویخته جور شد؛ که زورمندان تیاتر تاریخ، صد دست و هزارپا ، تار های آن را بیخته اند.

***

 

لینک بخش های قبلی این نوشتار:

یک- "افغان" و "اوغان"

دو- در باره ی برخی کلمات و نام ها

سه- پشتون  و  پشتو

چهار- عرب - عجم؛ تازی- دهقان ؛ تاژیک/تاجیک - تُرک؛  تُرک - تازیک

پنج - "اویغور" ها

 ***


[1]-«ما چین» نامی است که چینایی ها به صحرای تاریم داده بودند: «ناظران چینی بیابان این ناحیهء تازه کشف شده را "ماچین"، یعنی "چین- بزرگ درخاور دور" نام نهادند»/آ. توین بی؛ تمدن در بوتهء آزمایش؛ ص77/

[2]- اینقلم؛/«افغان» معادل «اوغان» نیست/؛ سایت آسمایی؛10.03.2013

[3]- اینقلم؛/«افغان»معادل«اوغان»نیست؛«افغانستان» معادل«اوغانستان» نیست/[پاسخ به استاد هاشمیان وکاندید اکادیمسین سیستانی] سایت

آسمایی؛14.04.2013

[4]- دانشمند آلمانیHumboldtاین رشته راSynonymologieنامید؛یک دانش رشته یی زبان شناسی که ازمعادلها Synonymous  و متضاد هاAntonymous و"هم نام ها"  Homonymous بحث می کند؛

[5]- Onomasiologieو Onomatologie نام شناسی و Semasiologie معناشناسی؛این معناشناسی یک رشتهء زبانشناسی است و و لوازم فنی خاص خود را دارد؛ کار این رشته در زبانشناسی با بحث فلسفی دربارهء معنا ، در"فلسفهء زبان"، متفاوت است؛

[6]- داکترسیدخلیل الله هاشمیان؛/تاریخ علم و موءرخ عالم است/؛سایت افغان- جرمن انلاین؛ 4اپريل 2013

[7]- جنگهایی که طی آن سلجوقیان به غزنویان شکست دادند، دردشت های "دندانقان"و"هزاراسپ" صورت گرفته بود؛وسلطان سنجر سلجوقی، به اتسزخوارزمی در1138م. درهمین هزاراسپ شکست داد؛ودر1204م.سلطان محمد خوارزمی به سلطان محمد غوری درهمین"هزاراسپ" شکست داد؛

[8]- زریاسپ به معنای "دارندهء اسپ زرین"

[9]- استاد کهزاد نیزمی آورد

[10]- سامانیان؛ص136

[11]-«...ختن یا Iltchi نام شهری است در ترکستان شرقی واقع در300 کیلومتری جنوب شرقی یارقند در سمت چپ رودخانهء "ختن- دریا" که  در رودخانهء تاریم می ریزد، سابقاً پایتخت امپراطوری ختن ومرکز مهمی از مراکز مذهب بودایی به شمار می رفته است»/ رنه؛ص74/

[12]- رنه؛ص 223؛معبد هزار بودا به تمثیل ازمعبد پیترا در خزنل اردن و به تمثیل از معابد بودایی بامیان، درمغاره های کوه کندنکاری شده است؛همین عنعنه است که درقرن 5 م. تا چین می رسد و درمعابد بودایی در غارهای "یون کانگ" منعکس می شود؛ این چار معبد را باید در مقایسه با هم و به منزلهء ادامهء یک عنعنهء آیینی - هنری در نظر گرفت که هیکلتراشی یونانی درآن اثرات عمیق داشته است؛

[13]-  علی پاشایی؛ بودا؛ص618

[14]- واژه نامهء اوستایی/قبلن مأخذ داده شده است؛

[15]- درزبان های بعدی، مثلاً در دری قدیم، این خصوصیت برعکس بوده است؛ وحرف "الف" در آغاز کلمه، آن کلمه را به پایهء اِکمال می رسانیده است؛ ازملک الشعرا بهارنقل می کنیم: «...تمام آوردن بعضی افعال و اسامی : "اشتر" به جای "شتر"؛ "اسپرد" به جای "سپرد"؛ "اشنید" به جای "شنید"...»/تاریخ سیستان؛ تحشیهء ملک الشعرا بهار؛ ص33/ در زبان دری معاصر این مشخصه دیگر رایج نیست؛ 

[16]- اینقلم؛سایت آسمایی؛10.03.2013

[17]- چیزی مشابه به «حاجی» و یا «کربلایی» که درنزد ما مسلمانان معمول است؛

[18]- علی پاشایی؛ بودا؛ص625

[19]- همانجا؛ص624

[20]- این مکتب بودیزم با همین نام«بودیزم جنوبیSüdlische Budhismus »متمایز می شود ومهم ترین شاخه های آن مکتب کمپوچیایی «Angkor» و مکتب تایلندی« Vinaya» و مکتب  اندونیزی «Bali» است؛

[21]- درقرن 16 م. مهمترین مبلغ آیین بودایی«جانابادزار» از تبت به مغولستان رسید؛آیین بودیک در منگولیا، ریشهء تبتی دارد و نه چینایی؛

[22]- بودیگری وقتی ازافغانستان به کاشغر و به چین رسید، با تاوویزم در آمیخت وشکل مکتب بودیک «Chan» را گرفت؛ از چین به استقامت جاپان انتشاریافت وشکل مکتب بودیک «Zen» را گرفت؛این مکتب جاپانی بودیزم، انعکاسات متعددی درفرهنگ جاپانی داشت که «باغ جاپانی»؛تیراندازی جاپانی«کیودو»؛ وشعرجاپانی«هایکو» ازین شمار اند؛درکوریا مکتب بودیک Vairocana به وجود آمد؛ در ویتنام مکتب بودیک Champaبه وجود آمد؛

[23]- تبت پس از قرن 7 م. بودایی شد/رنه؛ص191/؛ تبت برسر راه ابریشم قرار نه داشته است؛ تبت ازحلقات اصلی "راه چای" بوده است؛ چای درقرن 2 م. در ایالت "یوننان"چین کشف شد وبرای مدت طولانی مهمترین دریافت کنندهء چای چینایی تبت بود؛ بوداییان تبتی خاصتاً درجشن های شان زیاد چای می نوشیدند؛راه تجارتی که برای مبادلهء چای درمیان یوننان چین و تبت، در جنوبشرق چین ایجاد شد،"راه چای" نامیده شد؛ به احتمال اغلب عادت نوشیدن چای درمیان مردم افغانستان، یک عادت بودایی بوده است؛بودا رفت؛ و جای بودا را چای گرفت؛

[24]-«واژهء هندوییزم را هندی ها در توصیف این مذهب به کار نه گرفته اند، بلکه ابتکار اروپایی ها است؛ قراربود مذهب هندو را نامگذاری کنند،اما متأسفانه افرادی که این اصطلاح را ساختند ازین مذهب شناخت و دانش درستی نه داشتند.مدتی طول کشید تا متوجه شوند که مردم هند مذاهب متعددی دارند. درنتیجه، هندوییزم به عنوان یکی از مذاهب عمده ی جهان مکتوب شد و در بحث ها مورد استفاده قرارگرفت...»/ دیتر زنگهاس؛"برخورد درون تمدن ها"؛ ترجمهء پرویزعلوی؛تهران 1388؛ص103/

[25]- کهزاد؛ پرتو؛ ص94

[26]- هنربودایی(نقاشی وپیکرتراشی) ازقرن 5 ق.م. تا قرن1م. شامل تصاویرو پیکره های بودا نه بوده است؛این دوره درهنربودایی را دورهء An-ikonisch می نامند؛ ازقرن 1 م. این هنر وارد دورهء Ikonisch می شود یعنی تصاویر وپیکره های بودا در آثار هنری وآبدات ظاهر میشوند، تقریباً همزمان در دو کانون: در"ماتورا" درهند که هنر آن ازعنعنهء هندی پیروی می کند؛ ودر"گندهارا"، درافغانستان کنونی،که هنر آن ازعنعنهءهلینیک یا یونانی پیروی میکند؛همین مکتب گندهاری است که به نام مکتب گریکو- بودیک یاد میشود؛یعنی هنرگریکو- بودیک، محصول خاص افغانستان است؛ و از افغانستان به سرتاسر شرق دور رسانیده شده است؛

[27]- کهزاد؛ پرتو؛ص98

[28]- کهزاد؛ پرتو؛ص99

[29]- کهزاد؛ پرتو؛ص99؛ استاد کهزاد، به حوالهءهمین منابع موءثق، می آورد که پارس ها،خود شان، کدام زبان نه داشته اند،واز زبان آرامی "کارمی گرفته اند"!

[30]- یکی اززبانهای قدیم ترکیک است که اززبان سغدی تمثیل شده وحالت "ایدیوگرافیک"دارد؛موءثق است که ازآغازقرن8 م. زبان اویغوری جای این زبان را می گیرد و در زبان اویغوری است که نخستین ادبیاتی به وجود می آید که آن را میتوان ادبیات ترکیک نامید /رنه؛ص221/؛

[31]- رنه؛ ص218

[32]- رنه؛صص108تا110

[33]- کهزاد؛پرتو؛ص93

[34]- کهزاد؛پرتو؛ص94

[35]- آنسو تربه استقامت داخل سرزمین چین دشت های "کالماتاکان" قرارداشته است؛ و اخیراً باتعجب زیاد ثابت شد که مهاجران آریایی تا این دشت ها رسیده بوده اند؛همین آریایی ها بوده اند که بعد به سوی سرزمین ما برگشت کرده اند و مطابق به شواهد به خروشتی ها (خروتی ها) پیوسته اند؛

[36]- رنه؛صص105و106

[37]- رنه؛ص106

[38]- رنه؛ص132

[39]- رنه؛ص109

[40]- رنه؛ص106

[41]-ع. پاشایی؛"بیداری ایمان مهایانه"؛ تهران 1382؛ ص 27

[42]- دیتر زانگهاس؛ برخورد درون تمدن ها؛ ترجمهء پرویز علوی؛ تهران1388؛ص92

- همانجا؛ص 87[43]

[44]- رنه؛ص108؛ نام مرشد «وِی ملکشا» جالب است؛ با این نام چند قرن پسانتر در ماوراءالنهر و خوارزم بر می خوریم که صورت دری «ملکشاه»به خود گرفته است؛مثلاً "ملکشاه خوارزمی". به احتمال اغلب کلمهء "شاهان" درنام سلالهء بودایی "کابل شاهان" از همین ریشه می آید و مفرس است؛

[45]- رنه؛ص223

[46]- جناب هاشمیان در«لاطایلات» می نویسند که «درعُمرشان زبان "تخاری - ب" را نه شنیده اند»؛

تصنیف " تخاری- الف" و " تخاری- ب" از موریک بلژیکی است که بار نخست کتیبهء بغولانگه را تثبیت کرد؛ وی زبان کتیبهء بغولانگه را "تخاری- الف" نامید؛ و درمقایسه با آن زبان کتیبهء تورفان را " تخاری- ب" نامید:«...تحت نفوذ (ورود اویغور ها و) مذهب بودایی آن "طرز گفتارهند واروپایی مخصوص" که خاورشناسان سابقاً ان را به نام "تخاری- ب" می نامیدند و امروز صرفاً آن را زبان کوچی می گویند، زبان ادبی به وجود آمد و قسمتی از تعالیم بودایی از قرن 5 تا 7 از سانسکریت به آن زبان ترجمه شده است»/رنه؛ص180/

موریک بلژیکی نام "زبان باختری" را نیز وضع کرد؛ طوری که دیدیم در سال 1995 که "کتیبهء رباطک" خوانده شد، این تصنیف ها ملغی قرارداده شد و همه این زبان ها شاخه های زبان آریایی پذیرفته شدند؛

[47]- رنه؛ص179

[48]- تی.کی.اوممن؛جنبش های جدید اجتماعی؛ترجمهء احمد احمدلو؛اصفهان 1386؛ص30

[49]- رنه؛ص113

[50]- رنه؛ص521

[51]- "کَد" به معنای دریوزه گر و گدا؛ تکدی وتگدی به معنای دریوزه گری ازهمین ریشه است؛ کد بمعنای رنج و رنجش و رنجانیدن هم آمده است؛«کار یزدان را نمی بینند عام - می نیاسایند از کد صبح و شام»/مولانا/

[52]- رنه؛صص142 تا 145

[53]- کهبر نام ایالتی درهند قدیم؛ درینجا استعاره است ازهندوستان؛

[54]- ع. پاشایی این تقویم را 1203م. می آورد / فراسوی فرزانگی؛تهران1380؛ص29/ به نظرمی رسد تعیین یک تقویم خاص برای منع بودیزم دقیق نه باشد؛منع بودیزم یک جریان دامنه دارتاریخی بوده است، که شانه به شانهء انتشار بودیزم درتمام کشورها رخ داده است؛

  - درخود هند در قرن 2 ق.م. پوشیامیترا که سلالهء گوپتا را ساقط ساخت به پیگرد بوداییان و نابودسازی آثار بودایی اقدام کرد؛

  - ساسانی ها، خاصتاً در دورهء بهرام دوم به تعقیب و آزار بوداییان و نابودسازی آثار شان، از جمله در سرزمین ما، پرداختند؛

  - هیپتالیان درین عرصه کاروایی های زیادی داشتند که به ذکر آمد؛

  - با هجوم اعراب نابودسازی منظم آثار بودایی از افغانستان کنونی آغازشد؛این جریان تا پایان قرن 12 م. درهند ادامه یافت که طی  آن علاوه برمعابد و آبدات، در سال 1197یونیورسیتی بودایی "نالاندا" که 1 ملیون کتاب، 1 هزار استاد و 10 هزار شاگرد در آن  جریان تفحص در آموزش بودیک را پیگیری می کردند، نابود ساخته شد؛ "نالاندا" بزرگترین یونیورسیتی زمان قدیم بود؛

  - با آغازاستعمار اروپایی، نابود سازی سیستماتیک پیروان و آثار و آبدات بودیک، با هدف تحمیل به عنف کیش مسیحی بالای مردم  هند صورت گرفت؛

  - درچین طی چند دوره پیگرد و نابود سازی بودیزم عملی شد:

 - در424 تا 452 م. در دوران سلالهء "وای"

 - در574 م. در دوران سلالهء "ژوو"

 - در714 م. در دورهء امپراطور "خوانگ سوو"

 - در844 م. در دورهء امپراطور تانگ"وو- سونگ"، درین دوره بخش عمدهء آثار بودیک مکتب "چان" طی چند سال  نابود ساخته شد؛

 - دردوران جمهوری چان کای چیک و در دوران "انقلاب فرهنگی ماوویستی" بخش مهم آثار بودیک از بین برده شدند؛ عساکر جمهوری خلق چین در هنگام اشغال تبت، بخش مهم آثار ناب بودایی تبت را نابود ساختند؛

[55] - رنه؛صص619 و620

[56]- رنه؛181

[57]- رنه؛ص183

[58]- رنه؛ص186

[59]- رنه؛ص188

[60]- رنه؛ص189و204

[61]- رنه؛ص186

[62]- آرنولد توین بی؛ تمدن دربوتهء آزمایش؛ ترجمهء ابوطالب صارمی؛ تهران 1352؛ص189؛ دو اصطلاح زیلوتی و هیرودی  بر ساختهء خود توین بی هستند؛ توین بی زیلوتی را به معنای غرب ستیز و هیرودی را به معنای غرب نواز به کار می برد.

[63]- علی تورانی؛ مکث کوتاہ روی نژاد و زبان ھزارہ ؛ کابل پرس2014. 14.01 

[64]- تصادفی نیست که "خلیلی" درلندن بایکی ازسران چپ دیروزافغانستان،"قوما"گفته، ملاقات میکند و دو روز پس ازان در برابر مسوولان امور در بریتانیا اعلام می کند که این ها خواهان تجزیهء افغانستان هستند- شرم بر ما باد که چنین آدم های سخیف را "رهبر" خوانده بودیم - و اینک "محقق" نیز این نظر را ابراز می دارد؛