یادداشت آسمایی:

بخش های قبلی این سلسه از نوشتارهای آقای حمیدالله روغ از سوی برخی خواننده گان با پرسش ها و واکنش هایی مواجه شد، که ما آن ها را با نویسنده در میان نهادیم. جناب آقای روغ در پاسخ از جمله نوشتند: «...نه من کدام نقطه نظر "قومی" دارم و نه این نوشته بنابر کدام نقطه نظر قومی تهیه شده است؛ این یک نوشتهء تحقیقی و مستند است؛ و هدف ازین نوشته بر عکس، نقد نقطه نظر قومی است که بر اذهان روشنفکری افغانستان غالب آمده است . تقاضا دارم نوازش کنند و کمی مجال بدهند تا این نوشته به آخر برسد، هرگاه  خواننده گان گرامی در اخیر بازهم ایراداتی داشتند، درباره ی هر کدام آنها جداگانه تبادل نظر می کنیم ...»

به باور ما آزادی اندیشه و بیان و فرهنگ بردباری و دیالوگ حکم میکند تا به نویسنده مجال داده شود تا نظرات خودش را بیان بکند؛ سپس بر بنیاد همین معیارها به منتقدان هم باید اجازه داد تا به ارزیابی و نقد آن بپردازند.

شایان یادآوری است که این نوشتار آقای روغ دارای نظریه ها و نکات بسیار نو و جالب در مورد مسایل مورد بحث است که حتا اگر صحت  یک بخش از آن ها ثابت شود میتواند اثرات با اهمیتی برای تاریخ ما داشته باشد.

***

رسیدن:  06.10.2013 ؛ نشر :  07.10.2013

س.ح. روغ

 

روایت های قومی افغانستان

 

به رویت نشانه شناسی فرهنگی

 

 

سه- پشتون  و  پشتو *

 

 

جناب هاشمیان لطف می فرمایند:

 

         « آقای روغ  می گویند: «بحث هایی که ما تا کنون در ریشه شناسی دو  کلمهء  پشتو   و پشتون کرده ایم، قناعت بخش نیستند ... من نفهمیدم که درین کلمهء «ما» چه  کسانی شامل و بحث کرده اند؟ آیا کدام زبانشناس و یا ریشه شناس درین «ما» و      درین بحث شامل بوده است؟پس اسم و هویت وی معرفی شود!!...»

 

         عرض کنم که درمیان زبانشناسان، ما فقط یک "واسطه" داریم، وآن شخص خود جناب هاشمیان هستند؛ و در جایی که آثار و تحقیقات کاملاً  بدیع جناب شان در دسترس ما هستند، نا شکری است که به کدام آدرس دیگر مراجعه کنیم؛

 

خوب؛

خود جناب هاشمیان دررابطه با منشاء کلمهء «پشتون» لطف می فرمایند:

 

         «پسوند "ون" هرگاه بدنبال اسم خاص بیاید، در زبان پشتو اسم صفت می شود:

                  خلاص +ون = خلاصون

                  پخت   +ون = پختون

         در ولایت کنر شهری وجود دارد بنام /پشت/که از    قدیم ترین ایام محل زیست پختون    ها بوده است....»

 

جناب هاشمیان که در زبانشناسی«صلاحیت علمی و مسلکی» دارند، خود جناب شان می نویسند که پشتون اسم خاص نیست، بل اسم صفت است؛

         یعنی اگرخلاصون را/از روی سهولت/ به "خلاصی"و یا "خلاص گری" و یا "خلاص           گیری" ترجمه کنیم؛ پس به روایت جناب هاشمیان معنای کلمهء پختون هم می شود:       " ُپختی" ویا " ُپخت گری" و یا " ُپخت گیری

 

آیا جناب هاشمیان حقیقتاً متوجه بوده اند که دقیقاً چنین منظوری داشته اند؟؟

 

جناب هاشمیان لطف می فرمایند:

«....کلمهء افغان از شمال افغانستان ازمنطقهء خراسان توسط عرب ها از کلمهء اوستایی "اپگان"ساخته شده است؛

 اما ریشه کلمهء پشتون از مشرق افغانستان از آثار زبان سانسکریت کشف شده است؛

 اپگان اوستایی درخواهر زبانش سانسکریت،هویت قومی به نام" پگهت" و"پکت" ثبت  شده است؛و این دوکلمه بسیار شباهت دارند؛ یعنی صوت"ن" اوستا به صوت"ت" در سانسکریت بدل شده و صوت "ا" اوستا به صوت"هه" درسانسکریت تغییر یافته و این نوع تغییرات در همه زبان ها دیده می شود؛

 

این بود توضیحی از زاویهء معیار های علم زبانشناسی که چرا یک قوم دو نام دارد؛ پشتون و افغان.....»

 

ایتور اس صایب این توضیح که از کدام معیار ها آمده باشد، به جای خودش ، اما این توضیح حقیقتاً «زاویه» دارد !!

 

خراسان کدام "منطقه از شمال افغانستان" نه بوده است؛ خراسان، یک نام قدیم است، و پیش از تأسیس افغانستان نام سرزمینی بوده که تا عمق ایران کنونی گسترده بوده است و در زمان خلافت عباسی یک ایالت این خلافت بوده است؛

کلمهء «اپگان» یک کلمهء "اوستایی" نه بوده است، بل یک کلمهء"ساسانی" بوده است و/بگمانم/ در کتیبهء "تخت جمشید" مذکور است؛

وقتی ما می گوییم «ازشمال افغانستان» باید بدنبال بنویسیم که مقصد ما کجا است؟ و ما دلیلی نه داریم که بگوییم  کلمهء افغان ازمنطقهء خراسان توسط عرب ها ساخته شده است!! وعرب ها به مردم و به سرزمینی برخورده اند که "اپگان" نامیده می  شده اند، وعرب ها اینان را "افغان" نامیده اند!! این یک بیان بی پایه و بی معنا است؛

 

وقتی عرب ها وارد افغانستان شدند، فارس و کتیبه های آن در عقب شان مانده بود، و ما هیچ مآخذی نه داریم که شهادت بدهد که در آن زمان کدام مردم و کدام سرزمین بوده که «اپگان» نامیده می شده اند؛ این ها قصه پردازی های واهی هستند. هرگاه مقصد از «اپگان»، قبایل پشتون بوده باشد، پس ما مأخذی نه داریم که شهادت بدهد که عرب ها اصلاً با قبایل پشتون مواجه شده اند؛ قبایل پشتون نه از طریق عرب ها، بل بسیار پسانتر ازطریق ترکان غزنوی اسلام آورده اند؛ مطابق به العتبی وبیرونی وابن اثیر پشتون ها  و غورها  تا قرن دهم «کافر» بوده اند و در قرن دهم به وسیلهء محمودغزنوی به دین اسلام گرویده اند[1]؛ و مردمان مشرقی افغانستان در قرن 16 و 17 در دوران گورگانیان اسلام آورده اند؛

 

وهرگاه مشابهت لفظی اساس قرار داده شود، پس کلمهء افغان باید بارنخست درمتون هندی[2] ظاهرشده باشد، همان «اسوا گانا» که مرحوم کهزاد نیز می آورد؛ و«افاغانا» و «افاغنه» هم باید صورت تغییر یافتهء همان «اسواگانا» باشد؛ ونام«افغانستان»،هم بارنخست بوسیلهء بابُر درکتاب «بابُرنامه» بکار برده شده است[3]؛

اما سوال اینست که چگونه شده است که یک نام  ویا  یک کلمهء هندی/ ویا هم عربی/، به یک نام شایع درمیان هموطنان خود ما مبدل شود؟؟ مراجعه دادن کلمهء افغان به عربی، موکول به مسهول است؛ ما چه دلیلی داشته ایم که نه کوشیده ایم ریشهء نام "افغان" را در میان خود جستجو کنیم؟؟

 

 نیز "عرض عاجزانه" دارم که جناب هاشمیان، درین گپ خود تجدید نظر کنند، آنجا که می فرمایند:

 

         «/ایک/ سانسکریت در پشتو/یوه/ شده است؛

         /دوا/ سانسکریت در پشتو/ دوه/ شده است؛»

 

عرض شود که "یو" و"دوه" در زبان پشتو ریشهء سانسکریت نه دارد، بل ریشهء آلانی دارد؛ زبان آلانی تا قرن چارم م. درگنجه و آذرباییجان کنونی معمول بوده است[4]  

"یو" و"دوه" از زبان آلانی به زبان قدیم آذری منتقل شده است و احمد کسروی نمونه های آن را در زبان آذری می آورد[5]؛ و به احتمال اغلب به زبان سانسکریت هم از زبان آلانی منتقل شده و متحول شده است ، چنان چه همین دو لفظ را سیمری ها نیز ازآلان ها به عاریت گرفته اند وهمراه با خود به مجارستان و یوگوسلاویای قدیم که در آنجا مسکون شده اند، برده اند و این "یو"و "دوه" همین اکنون نیز درین نواحی اروپای شرقی تکلم می شود؛

نام سرزمین الانیان "اغوانی" بوده است[6]  الانیان درسرزمین خود به حیث مرزبانان ساسانیان خدمت می کردند؛ تا کنون هم بقایای دیوارعظیم دفاعی که ساسانیان برای متوقف ساختن هجوم هیپتال ها آباد کرده بودند برجاست؛ این دیوار اکنون هم «قزل الان» نامیده می شود؛ آلانها در347 م. به وسیلهء هون ها به سوی جنوب رانده شدند؛ نام آلانیان درآثارنویسنده گان ارمنی به صورت«اغوان» و«آغوانک[7]» آمده است؛

ما جستجو در ریشهءکلمهء "افغان" را در میان خود بیاوریم؛ وازین نظر است که کلمهء «افغان»، بیشتر محتمل، صورت تحول یافتهء کلمهء «اغوان» است که نام دومی الان ها بوده است؛ و همراه با آلان ها، وارد سرزمین ما، و وارد حوزهء پشتون- نشین، شده است؛

و ازین نظر این انتباه قرین به حقیقت است که دیگران این مردمان را افغان می نامیده اند، چون "اغوان" خطابی بوده است از جانب ارمنی ها به آلان ها؛

این نظر که گویا کلمهء افغان بار نخست در قرن چارم هه. ق. بوسیلهء کدام نگارندهء عرب آورده شده است، به حقایق زیادی جواب داده نمی تواند:

         - مرحوم کاتب مینویسد که«کلمهء"افغان"برای بارنخست در"تاریخ بمبیی" آمده است،حوالی  9 قرن پیشتر[8]»؛

         - درقرن چارم هجری شاهنامهء فردوسی را داریم /329-411هه.ق./ که درآن نام«افغان» آمده است؛ وطوری که معلوم است فردوسی شاهنامه را با اِکراه ازعربی نوشته است، وهرگاه معلوم می بوده که «افغان» عربی است، فردوسی بدون تردید معادل های افغان را ترجیح می     داده است؛مثلاً طوریکه ادعا میشود «اپگان» را؛ وگنجور ذکری ازین ندارد که فردوسی در           شاهنامه «اپگان» آورده باشد[9]؛

         - درهمین قرن چارم هجری سبکتگین[10] وفات یافته است ودرغزنی درمحلی که نام آن«افغان شال[11]» بوده است، تدفین شده است؛

         - در حوالی همین قرن چارم[12]؛یکی از شاهان سلالهء لودی در هند "تاج خان افغان" نام      داشته است،

         - «برج افغان»  نام دهی است در زابل؛

         - «قلعهء افغان» نام دهی است در کردستان

         - نام "افغان" همین اکنون در آذرباییجان معمول است[13] وازینگونه مثال های بسیار؛

تدقیق های تقویمی را به وقت فارغ واگذار می کنیم، ولی این ها نام های محلی قدیم هستند ومسلماً اعراب با تغییر نام های محلی کاری نه داشته اند؛

این نظر که کلمهء افغان 14 قرن پیش وجود نه داشته است، نظر صایبی نیست؛ خود زبان های دری و پشتو، به گونه ای که ما می شناسیم، 14 قرن پیش وجود نه داشته اند؛

تردیدی نیست که عرب ها در تذکره های خود از مردمان و محلات تحت استیلای شان نام برده اند، اما ایشان این نام ها را به عربی برگردانیده اند، مثلاً در برابر سپید، ابیض وبیضا آورده اند؛ و ازینگونه؛ اما عرب ها خودشان برای مردمان و محلات نام نه ساخته اند و یا به ندرت ساخته اند، و این نام هایی که ایشان ساخته اند در میان خود عربان معمول بوده است، نه در میان مردمان محل؛ در میان مردم محل گرایش برعکس غالب بوده است، مردم محل، نام های عربی را به زبان خودی برگردانیده اند و اکثر آبده های عربی درافغانستان بیشتر با نام های محلی ضبط شده اند؛ مثلاً«مرقد شاه دو شمشیره ولی» در کابل؛

برخی کلمات عربی به دلیلی در زبان دری مستقیماً برگرفته شده اند که در زبان دری معادل های دقیق برای همان مصداق ها وجود نه داشته است؛ مثلاً کلمهء عربی «ربض» به معنای مقطع عبوری از شهر به صحرا؛ و اما قطعاً مسلم است که کلمهء «افغان» ازین شمار کلمات نه بوده است؛

دلیلی در دست نیست که کلمهء افغان ساختهء عرب ها باشد؛  

 

         دوست من جناب دکتور سید ابراهیم حیدر سید آنجا که می نویسد که «..."افاغنه" عربی است و بار نخست در قرن چارم هجری (در کدام مأخذ عربی) ذکر شده است»؛ این بیان به احتمال اغلب به کلمهء «افاغنه» به حیث صورت جمع اشاره داشته باشد که بر اساس دستور عربی جمع بسته شده است؛ این صورت جمع به عربی پس از ورود اعراب به حوزهء ما معمول بوده است و شامل دستور زبان ما شده است؛ بدینسان «برمک»را «برامکه»، و«تُرک» را «اتراک» و«اتارکه» و بعد تر «ترکان» و «کُرد» را «اکراد»  جمع بسته اند، درحالی که روشن است که این کلمات،عربی نیستند؛ وطوری که دیدیم «افاغنه» از تغییر «اسواگانا» می توانسته به حاصل آید که خیلی قدیمی تر از صورت عربی است؛

 

         نیز ما هیچ دلیل جدی نه داریم که بگوییم کلمهء پشتون و یا ریشهء کلمهء پشتون از مشرق افغانستان از آثار زبان سانسکریت کشف شده باشد؛ تکرار می نویسم از افغانستان به منزلهء کشور پس از 1880 سخن می گوییم؛

آنچه ما می دانیم این است که دو نام پکت و پگهت درجلد اول سرود های ویدی ، یعنی در «ریگ ویدا»، طی گزارش "جنگ ده ملک"، آمده است؛ و مسلم است که جلد اول سرود های ویدی به زبان سانسکریت نه، بل به ودایی قدیم یعنی زبان اوستایی/ زند/بعد آریایی/ نگاشته شده است؛ و به تحقیق مسلم است که ریگ ویدا درطی یک دورهء بسیارطولانی در سرتاسر سرزمین آریاها سروده شده است؛ نه در کدام ناحیهء خاص، مثلاً مشرق افغانستان.

 

این آریا ها بعد به سوی هند سرازیرشده اند و سه جلد بعدی سرود های ویدی ازین دوران ورود آنان به هند حکایت می کند  و فقط ج. چارم آن خالصاً به سانسکریت است؛

 جواهرلعل نهرو منشاء تمدن موها نجو دارو را آریایی می داند و می نویسد :

 

         «آریائی ها در دوران "موهانجو- دارو" درسه هزارسال قبل ازمیلاد به هند آمده اند وهیچ     خرابه یا آثاری ازنخستین دوران آمدن آریائی ها به هند دردست نیست؛اما بزرگ ترین یاد-    گارآن ها کتاب های قدیمی بمانند وداها و کتب دیگر است که در موزیم وجود دارد و این       کتب وآثارحک شده درالواح فلزی وسنگی،افکار وعقاید آریائی های جنگجو و        خوشبخت را    که به جلگه های هند فرود آمده اند بازگو می کند، دروازه های "سانچی" که درنزدیکی          "بهوبال"قرار دارد ازنخستین هنرهای آریائی های هند است که بجامانده است،          حکاکی وکندن کاری های زیبا برروی این دروازه ها بعمل آمده نقوش وعکس گل ها، برگ ها وحیوانات را      دارد»[14]

 

و اصلاً هم این اشتباه ازهرودت می آید( قرن پنجم ق م) که پشتون ها را از قبایل هند می شمارد؛ یعنی هرودت نمی تواند درمیان ایندوس و هندو فرق بگذارد ومی نویسد:

 

         «..هندیانی که در کنار شهر کاسپاتوروس و کشور پاکتویکه هستند، در مقایسه با بقیه هندیان درشمال وهمسو با باد شمال زندگی میکنند و روش زندگی آنها شبیه باختری ها است..[15]

 

این تمایز در میان ایندوس و هندو بعداً به وسیلهء توین بی تدقیق شد. آرنولد توین بی درمیان دو چیز تمایزمی گذارد:

یکی تمدن اندوس و یا موهانجو- دارو که یک تمدن آریایی و منبعث از سرزمین ما است؛ واین تمدن تا رود سند رسید؛ وطوری که گفتیم در دو مفهوم"اقوام ایندو- ژرمان" و" زبان های ایندو- ژرمان" نام همین "درهء ایندوس"مذکور است ؛

ودیگری تمدن هندو(آلیاس هندو) که از600 ق. م. بدین سو ازان سخن می رود و این تمدن در ادامهء تمدن موهانجو- دارو، در جنوب رود سند تکوین یافت[16]؛

 

" تمدن هندو" بعداً، وبرای بارنخست،درقرن 3 ق. م.بوسیلهءامپراطوری موریاها وآشوکای تاریخی[17] به سرزمین ما آورده شد.

·        

جناب هاشمیان لطف می فرمایند:

{در رد} این ادعا که « اینگونه نیست که "پکت" و "پخت" بوده بعداً از "پخت" به "پختون" عبور شده است ....من باید بفهمم که اقای روغ و دوستان شان که درین مباحث اشتراک داشتند به کدام یک از ابزار های فوق مهارت و بلدیت داشتند»؟؟؟؟؟...»..

          

درین رابطه نخست این که جناب هاشمیان حق به جانب هستند، آنجا که می نویسند که ابزارهای زبانشناسی مثلاً فونیتیک است؛

سپس این که جناب هاشمیان حق به جانب هستند، آنجا که می نویسند که س. ح. روغ  کدام کتاب در بارهء فونیتیک نه خوانده است؛ من حقیقتاً کدام کتاب دربارهء فونیتیک نه خوانده ام؛

 

و بعد اما جناب هاشمیان آنجا که از اینقلم نقل می کنند:

«با همان ابزار های زبان - شناسی مسلم است که پشتو و پشتون از پکت و پکتوس نه می آید»

وبعد اضافه می کنند که این نوشتهء روغ نادرست است، چون روغ از ابزارهای زبانشناسی، مثلاً فونیتیک، اطلاعی نه دارد؛ درین جا جناب هاشمیان حق به جانب نیستند.

 

«ابزارهای زبانشناسی» از اینقلم درینجا دقیق است، زیرا منظور ازان اشاره به همین «فونیتیک/آوا شناسی» است؛ واین نکته را اینقلم به نقل ازمنابع معتبر غربی که در زبان های افغانستان تحقیقات همه جانبه کرده اند،آورده ام؛ و در مآخذی که من ازان نقل کرده ام، این احتمال که پشتو از پکت وپخت می آید،با همان دلایل فونیتیک، صریحاً، رد شده است:

 

                   «اگر چه شواهد مکتوب از نام «افغان» بمراتب متقدم          تر از«پشتو» است؛ ولی بی            تردید واژهء اخیر {یعنی پشتون؛ نگارنده} ، نام اصلی و بومی است؛

                  نظریهء رایج قبلی، مبنی بر اشتقاق پشتو از نام قبیلهء Paktues درتاریخ هرودت،           ازلحاظ آوا- شناسی          قابل دفاع نیست؛ u وkt یونانی،هیچکدام، امکان نه دارد                  بتوانند صدا های نام ایرانی قرن پنجم ق.م. راارایه کنند...حرف u ی Paxtün                 «عضوی ازقوم پشتون» در آن زمان-  a(n)- و"xt" در آن زمان احتمالاً چیزی            شبیه rs(t) بوده است؛ تلفظ سخت امروزینxt....به گویشهای شمالشرقی محدود است            و،چنانکه از رسم الخط نیز به وضوح پیداست،          منشایی متآخر دارد....

                  Pathanهندو-اریایی علی القاعده باید ازPashtan   پشتو اقتباس شده باشد؛

                  چنانکه مارکوارت(ص177؛ مورگنستیرنه، بند 40/ب) هم پیشنهاد کرده است، قابل            قبول ترین اشتقاق، مشتق شدن Paxt,O از parsüwaa و Paxt,un از                            parswaana با ریشهءاصلی  parsü است که به معنای یک قبیلهء جنگجوی                   (شمال غربی) در سانسکریت پایینی... بوده است...

                  پختو نه تنها به زبان پشتو بلکه به شرف وحیثیت قومی نیز دلالت دارد.... اگرچه                پشتوگویش های بی شمار و متفاوتی دارد، در اصل زبانی واحد است[18]»

 

 اینک حرف اول اگر این گپ ها درست هستند، پس جناب هاشمیان  قبول زحمت کنند و در زبانشناسی تاریخی زبان های حوزهء ما عمیق تر بیاندیشند؛

 

و سپس حرف دوم - در متن بالا ما دقیق  ترمی شویم:

سخنان بالا برعکس مبرهن می سازند که  یک اشتباه متدیک بوده است که ما تا به حال ریشهء کلمهء پشتون را در سانسکریت جسته ایم؛

Parsu به پارسو/پارس بر میگردد؛ و ما در برابر Parsu پارس و پارت داریم؛ و به هر حال این پارسو ازلفظ پشتو بسیار فاصله دارد؛خاصتاً که حرف r درParsu  ازحروفی است که در جریان تحول تاریخی نام ها عموماً برجا مانده است، و به ندرت حذف شده است؛

         مثلاً نام قوم پشتون غرغشت از نام دریای Ghaggra Hakra می آید که شمالشرقی تر از رود   سند جریان داشته و امروزدیگرجاری نیست؛

         ویا نام جهیل  Zirra و Gaud درسیستان قدیم  درنام گودرزیا[19] ابقا شده است، و کلمهء        پشتوی "گودر" نیز از همین ریشه می آید، به معنای جایی که درآنجا آب می توان گرفت، و   در آنجا از آب می توان گذشت.

         وطوری که می بینیم حرف / ر/ /r/ درین نام ها بیشتر ازسایر حروف دربرابر تحول مقاومت  کرده است؛

 

ازین گذشته ملاحظهء بعدی این که لفظ "پشتان" هرگاه حقیقتاً ریشهء سانسکریت داشته است، پس وقتی این لفظ دوباره وارد حوزهء زبان هندی شده است، می باید به ریشهء سانسکریت خود تقرب می کرده، یعنی یک چیزی نزدیک به پارسو می شده؛ درحالی که درست برعکس آن واقع شده است ولفظ پشتان در حوزهء زبانی سانسکریت به حیث یک لفظ خارجی تابع قواعد زبانی  سانسکریت ساخته شده است و به لفظ "پتهان" تحول یافته است؛

مرحوم فیض محمد کاتب، این احتمال را تقویت می کند که لفظ پتهان درزبان های هندی، بیشتر محتمل، یک لفظ خارجی باشد؛ وی می نویسد که لفظ پتهان از نام  پتنه می آید؛

 

اضافه می کنیم که این پتنه، مطابق به کهزاد، یک نام قدیم داشته است؛ این محل در زمان آشوکا «پتالی پوترا» نامیده می شده است؛ در مابعد این محل از اولین مراکز قدرت و اقامت سلاله های افغان درهند قرار گرفته  است؛ این احتمال بیشتر است که نام متآخر این محل یعنی پتنه، یک لفظ محلی ما باشد و نه یک لفظ محلی هندی ، زیرا در حوالی غزنی ما یک محل به نام «پَت- نَک» بر وزن «تَر- نَک» داریم؛ که قرار معلوم یک محل تاریخی بوده است؛ وطوری که می دانیم سلاله های سوری وغوری وغزنوی و ممالیک از همین حوالی رهسپار هند شده بودند؛

با این بررسی ، از نظر اینقلم لفظ "پارسو" ریشهء لفظ پشتو نیست؛ حال "مار- کوارت" گفته باشد و یا "گژدم- کمار

 

·        

و جناب هاشمیان لطف می فرمایند:

         «...و هم در رد این ادعای غیر علمی و تصوری که «کلمهء پشتون یک کلمهء مشتق نیست» (یعنی اویغوری ها و یا سعید نفیسی آن را ساخته است!؟)

 

اینقلم باید اعتراف کنم که پس از خواندن این جمله دچار سکوت ممتد شدم و به حیرت فرورفتم؛ جناب هاشمیان آشکارا دچار مشکل قرایت اند؛ و این حقیقتاً ترس آور است.

نخست این که  آنجا که اینقلم نوشته ام «کلمهء پشتون یک کلمهء مشتق نیست»،این جمله اگر یک هزار معنا داشته باشد، یک معنای آن هم این نیست که «اویغوری ها و یا سعید نفیسی         آن را ساخته است !؟»

اینقلم آنجا که نوشته ام «کلمهء پشتون یک کلمهء  مشتق نیست ؛ و کلمهء پشتون یک کلمهء اصلی و اولی است»، درین جا بر صراحت های عالی جنابان فوق الذکر متکی بوده ام که خود جناب هاشمیان ایشان را "دانشمندان " می دانند؛ و این ها در گفتار بالا صریحاً این دو بیان را می آورند که

 

         - «اشتقاق پشتو ازنام قبیلهء Paktues ازلحاظ آوا- شناسی قابل دفاع نیست»

         - و «پشتون نام اصلی و بومی است»؛

 

و منظوراینقلم ازین بیان این بوده است که برخلاف آنچه ما تاکنون نوشته ایم، کلمهء «پشتون» مستآخذ و مشتق از کدام کلمهءقبلی نیست، وخود کلمهء«پشتون» باید نام اصلی و اولی بوده باشد؛ وکلمهء« پشتو» باید یکی از صورت های تحول کلمهء «پشتون» باشد؛ و نه برعکس، طوری که تا کنون آمده است؛

 

بیان جناب هاشمیان مبنی بر«ادعای غیرعلمی وتصوری» یک بیان بسیار غیرمحتاطانه است؛ و جناب هاشمیان به حیث یک کسی که حایز درجهءعلمی دکتورا در زبانشناسی شده اند، نوازش کنند ومتوجه باشند که جوابده آنچه هستند که به زبان می آورند؛

 

سپس این که اینک به آنجا می رسیم که اینقلم نوشته ام

            «....بحث هایی که ما تا کنون در ریشه شناسی دو کلمهء پشتون و پشتو کرده ایم، قناعت     بخش نیستند....»؛

اینقلم درین جا یک سخن کاملاً جدی را مطرح کرده ام؛

و مستمسک ما هم نوشته های شخص   جناب دکتورهاشمیان است که بگفت خودشان همه منابع "افغانی" و"خارجی" درین رابطه را پوره گز و پَل کرده اند؛ 

بدون تردید ما در راه این ریشه یابی تا کنون کار ثمربخشی نه کرده ایم و کُلِ کمال ما این بوده است که نام هایی را صرفاً تکرار کنیم که تاریخ بدون پلوشه و تلوسهء ما هم ازان اطلاع دارد؛ ما پیوسته خود را در جای «کفتان» های اقوام قلمداد کرده ایم و از اقوامی که در تاریخ نام و آثار شان خود بخود ذکر است «حاضری» گرفته ایم و بدینوسیله راه را به روی تحقیق جدی بسته ایم و راه را به روی سوءتفاهم ها و مخاصمت های قومی در افغانستان گشوده ایم؛ و ما سیمای حق به جانب هم می گیریم وازین کار احساس ناراحتی و خجالت هم نمی کنیم؛

 

خوب؛

پس در اسقامت ریشه یابی کلمهء پشتون چگونه جلو برویم؟

 

گام نخست:

         این بدون تردید درست است که نام «پکت» در سرود های «جنگ ده ملک- ریگ ویدا» آمده است؛ اما در همین ریگ ویدا نام های اقوام «پنی» و«بریسه/بریڅ» و «اپاریتی» و«ورتیکا» و «سواتی» نیز آمده است؛ این اقوام از همان زمان تا اکنون نام های خود را حفظ کرده اند؛ ولی همزمان ، همه، خود را پشتون هم می نامند.

پس اول سرود های جنگ ده ملک از اقوامی نام می برد که پیش ازین سرود ها صاحب اسم و رسمی بوده اند، ودرین صورت نام «پشتون»، اگر نام کدام قوم می بود، هم می باید درین سرود ها ذکر می بود؛

وسپس این سرود ها هیچ دلیلی بدست نمی دهند که بنا بر آن کسی ادعا کند که نام یکی از این اقوامی که درین سرود ها ذکر شده است، مثلاً نام پکت ها، می باید برهمه اقوامی اطلاق شود که پشتون نامیده می شده اند؛ و یا بعداً پشتون نامیده شده اند؛

کمترین حاصل این استدلال اینست که مشابهت در میان دوکلمهء پکت وپشتون فریبنده بوده است وپس ریشهء نام پشتون در بیرون از نام پکت باید جستجوشود؛ ونیز حاصل می شودکه کلمهء پشتون باید صورت تغییر یافتهء یک نام اولی باشد، که ما تا کنون از جستجو در آن غفلت کرده ایم؛

        

گام دوم:

ما می دانیم که سیت هایی که در 140 ق.م. از مرغزار های شمالشرقی رانده شدند وناگزیر بالای باختران هجوم آوردند وسلالهء هلنیستیک درباختران را خلع کردند و حاکمیت در باختران را (دوباره) بدست گرفتند، این سیت ها ، مطابق به رنه گروسه، چار و یا پنج قوم بوده اند:

 

Asioi; Asianoi; Pasianoi; Tokharoi; Sakarauloi;

اینک این سخن جالب استاد کهزاد را به جایش می گذاریم که می آورد نام «آسیا» از نام قوم سیتی "آسیانوی" آمده است؛ و یا پسوند اسمی «زی» و«زوی» که احتمالاً از نام  «ازیوی» آمده است[20]؛

 

ازنظر کوشش ما معطوف به  ریشه یابی کلمهء پشتون درین فهرست یک نام بعدی جالب است؛ و آن نام قوم «پا- سیونوی» است؛

اینک اگر در نظربگیریم که درین نام "i" به "J"  بدل شده و Pasionoi به Pasjionoi   ابدال[21] شده است و بعد به"J"  به "T" بدل شده و درنتیجه Pasionoi  به Pastionoi ابدال شده است، پس درین صورت ما برای بار نخست یک توضیح کاملاً نو و کاملاً متقن  بدست داده ایم که در ریشه یابی کلمهء پشتون از کدام راه باید برویم؛

 

گام سوم:

و اما درینجا چند مشکل داریم-

 

مشکل اول اینست که برگشت سیت ها به حاکمیت در باختران در نیمهء قرن دوم ق.م. یک  رخداد بسیارجوان است؛ مطابق به کشفیات در« =BMAA حوزهء باستانشناسی بلخ- مرو -Bakteria Margiana Archeological Area» که در 1970 صورت گرفت ما می دانیم که سیت های ساکن درین حوزه یک مدنیت درخشان تآسیس کرده بودند که سابقهء آن تا 1700 ق.م. تثبیت شده است؛ و این مدنیت با مدنیت های مصر وبابل معاصر بوده وهمسری می کرده است؛ واین ها یک رسم الخط برای خود تآسیس کرده بوده اند؛ که به رسم الخط سیتی- باختری می انجامد؛

پس هرگاه ما این بخش از سیت ها را سیت های وسطی بنامیم، اینان بسیار پیش تر از140 ق.م.در این حوزهء بلخ- مرو سکونت و زراعت تآسیس کرده بوده اند؛

و این درهنگامی است که سیت های شرقی که تا کاشغر و درهء تاریم مستقر بوده اند؛ و نیز سیت های غربی که شمالی تردر مراتع آسیای علیا منتشر بوده اند، هنوز به زنده گی شهری روی نیاورده و صحراگرد بوده اند؛ این سیت های غربی همان ساک ها وسارمات ها وماساجت ها و آلان ها بودند که طوری که دیدیم عمدتاً در نقش مرزبانان پارس ها و هخامنشی ها و ساسانیان ظاهر شده بودند؛ و بعد پس از هجوم هون های غربی بیشتربه سوی غرب رانده شدند و در جنگ با سیت های باخترانی به سیستان رسیدند ؛ و این ها به زبان سیتی- ساکی سخن می گفتند که بعد پشتو نامیده شده است ومطابق به نو ترین بررسی ها، زبان پشتو همان زبان اوستایی است.        

خوب اینک سوال این می شود که روابط این دو گروه سیت ها در میان خود شان چگونه بوده است؟ منظور ما گروه سیت های مسکون در باختران و سیت های  صحراگرد منتشر در مراتع آسیای میانه است؛

برای پاسخ به این سوال ما یک سند استثنایی داریم؛ این سند «یاتکار زریر» است که یکی از قدیم ترین آثار مکتوب در حوزهء ما است؛ «یاتکار زریر» و یا «یادگار زریران» در قرن سوم م. به زبان برتوی/اشکانی نوشته شده و درقرن 6 م. به زبان ساسانی ترجمه شده است ودقیقی بلخی به رویت آن نخستین شاهنامه یا گرشاسبنامه را نوشته است؛ وطوری که می دانیم بعد فردوسی به وی اقتدا می کند و کار وی را تکمیل می کند؛ به رویت «یاتکار زریر» می دانیم  که:

 

         1-سیت های باخترانی(سیت های وسطی یا اریماسیپی          هاسیت های منتشر درمراتع آسیای میانه (سیت های غربی وبعد گرشاسیپی ها) با هم خویشاوندان بسیار قریب  و یک"قوم" بوده اند؛ و در تاریخ مرغزاران آسیای علیا بحث از هنر سیتی- سکایی- سارمتی جای مهمی       دارد:

                   «فن و هنر ترسیم شکل حیوانات درنزد قبایل سیت از هنر شبیه سازی آشوریان (یونانیان)               جدا  شده است تا برای تزیین وزیب و زینت بکار برود...مجسمه سازی وصنعت حکاکی              روی تخته سنگ ها و نقاشی تابلو ها که جمله گی هنرهای خاص و ممتازی می باشند نزد             این قبایل بیگانه و نا شناخت دوام می یابد...نقش و نگار حیوانات با نظم هندسی دقیق که فقط           اثر تزیینی داشته است...ظرافت و نازک کاری های مخصوص در ترسیم جانوران چنان به              کمال رسیده و ریشه ها و شاخه ها چنان در یگدیگر پیچیده ومخلاوط  شده است که گذشته از                  سروکلهء اهوان و گوزنان و یابوان وقاطران و سروکلهء خرس ها و ببرها به زحمت می                  توان تن حیوان را از شاخ وبرگ ها و زیب و زیورها تفکیک نمود؛ شاخ و دم جانوران                 معمولاً به برگ خاتمه می یابد و روی برگ های مذکور پرنده گان جا دارند... خطوط بسیار            پیچیده و شکسته و حلقه حلقه می باشد....[22]»

                  

         2- سیت های باخترانی زودتر ازسیت های غربی ،مقیم  ومسکون شده بودند وبه آباد سازی زمین و زراعت و شهری گری رسیده بودند ؛ مطابق به بررسی های باستانشاسی ، این بخش      مسکون ، در قرن اول و دوم م. آثار هنری به وجود اورده اند که هنوز عناصر هنر سیتی و سارماتی را در خود دارند ولی  به تدریج  راه متمایزی را در پیش می گیرند[23]

         سیت های غربی در عین این دوران هنوز خانه به دوش وصحراگرد بوده اند و با اقتصاد       گله داری و رمه داری زنده گی داشته اند؛

         3- سیت های باخترانی /اریماسیپیان/ بعضاً مورد حمله و دستبرد خویشاوندان صحراگرد     خود قرار می گرفته اند؛و«یاتکار زریر» سروده های حماسی جنگ های میان این دو        گروه   سیت ها است؛ یاتکار زریر[24]  قلمرو سیت های غربی را توران می نامد؛ و قلمرو سیت های       باخترانی را ایران می نامد؛ بدینسان به رویت اسناد انکارناپذیرتاریخی ما می دانیم که ایران         یک نام خودی ما است؛ وتوران معادل ترکستاننیست؛ توران یک نام سیتی است که گویا از         نام سیتی«تور»می آید ودرنام پشتوی «تور» و در کلمه پشتوی«توره بمعنای         شمشیر»ابقا          شده است:

 

دگر تور را داد توران زمین

ورا کرد سالار ترکان و چین

یکی لشکری نامزد کرد شاه

کشید انگهی تور لشکر براه

بزرگان بر او گوهر افشاندند

مهان پاک توران شهش خواندند

 

و این توران یک سرزمین بیش از حد گسترده ازحواشی بحیرهء سیاه تا کوه های آلتای وتا خُتَن ، اما  واحد بوده است و جمع ایران و توران همانست که ما آریانا نامیده ایم؛ بگفت فردوسی

 

 سمنگان و توران و ایران یکی است[25] 

 

این صورت جمع "ایران" و "توران" که "آریانا" نامیده شده است، باید یا یک صورت بیرونی و یا یک صورت متآخر باشد؛ یعنی ما در تاریخ قدیم خود ما برای آن یک معادل نشان داده نمی توانیم؛ مطابق به نو ترین بررسی ها، ما از سرزمین "آریا"به معادل سرزمین "اقوام آریایی"؛ و از زبان "آریایی"[26] می توانیم سخن بگوییم؛اما یک "نژاد" موسوم به "نژاد آریا" را نشان داده نه می توانیم که منشاً آن "آریانا" باشد[27]؛

 

یاتکار زریران نخستین اثر مکتوب است که شکوه زنده گی نوپای شهری را با آزاده گی زنده گی

صحرانوردی یکجا مورد بحث و ارزیابی قرار می دهد و برتری های هر دو را بر می شمارد و مقایسه می کند وهر دو طرف را، هرکدام به وجه آن، می ستاید؛ و نخستین اثری است که مقابلهء ناگزیر در میان دو نوع «تمدن»، صحرانوردی و شهری را مستدل می سازد؛ ونشان می دهد که چگونه این مقابلهء تمدنی بالای همبسته گی های خویشاوندی          برتری می یابد و نشان می دهد که دین درین مقابله ها چگونه وارد می شود، درین مورد دین زرتشتی[28].

مشکل دوم اینست که ما می دانیم که پاسیونوی ها که به باختران رسیده اند و درآنجا ماندگار شده اند، نام شان، یعنی پاسیونوی، هم نام صرفاً یک قوم سیت است؛

        

چگونه می توانیم به یک نام همه شمول برسیم؟ یک نام کلان قومی که نه  یک قوم، بل یک  گروه از اقوام  را معرفی کند؟ یک نامی که اقوام متعدد و حتی متفاوت، با رضایت حاضر باشند خود را با آن نام بنامند ومتمایز بسازند؛ پس ما در جستجوی یک نام نیاکانی، یک نام اجدادی باشیم؛ درین راه است که ما می توانیم به ریشهء نام پشتون برسیم؛

 

و مطالعه و بررسی دقیق تر تاریخ سیت های غربی که به سیستان رسیدند، به ما اینچنین یک نام نیاکانی واجدادی را به دست می دهد؛

ما می دانیم که ساک ها و سارمات ها و ماساگیت ها و آلان ها به یک نام اجدادی می پیوسته اند؛ و این نام اجدادی وو- سیون هاWou-Sioounoiبوده است[29]  ومطابق به سترابون سیت هایی که باختران را از یونانیان گرفتند؛ نیز بلحاظ نیاکانی به همین وو- سیون ها می رسیده اند[30]

 

بدینسان ما به یک نام نیاکانی رسیده ایم که در فوق همه نام های قومی سیت ها قرار داشته است؛ و همه سیت ها خود را به آن متعلق می دانسته اند؛ ودر نسبت به آن به خود کنیت می داده اند؛   

پس ساک ها و سارمات ها و ماساگیت ها و آلان ها، با مراجعه به کنیت نیاکانی خود را «وو- سیونWou-Siooun» می نامیده اند؛ وهرگاه « « oi اخیر را به "ها" تعبیر کنیم، پس اینان همگان خود را "وو- سیون ها " «Wou-Sioounoi» می نامیده اند؛

پس از نظر این قلم ،  این نام «وو- سیون» بوده است که به تدریج «پشتون» شده است؛ درین نام «وو- سیون» باید به تدریج ابدال های ذیل وارد شده باشد:

 

«و» اولین، به «پ» ابدال شده است و«پوسیون» حاصل آمده است؛ و «ی» به «ت» ابدال شده است و نام «پوستون» و بعد نام «پو- شتون» و «پو- شتونوی» به وجود آمده است؛

ازینجاست که برای کلمهء پشتون ما دو صورت جمع داریم: پشتنو و پشتانه؛ که بدون تردید پشتنو و یا پوشتونوی اصیل و قدیم است؛

وازینجاست که به روشنی می بینیم که لفظ «پوشتو»، یک لفظ مابعدی وثانوی است و از«پوشتو-نوی» بحاصل آمده است؛یعنی«پوشتو» صورت اختصاری «پوشتونوی» است؛ پوشتو فشردهء یک نام عنعنوی و یک عنعنهء نامی است و تبیین آن بر مبنای «پخت + و = پختو ؛ پښت + و = پښتو» نشانهء یک نابلدی علمی و مسلکی است؛

و ازینجاست که به روشنی می بینیم که «ون» اخیر یک «پسوند» نیست، بل بخش اصلی نام پشتون است؛

جناب هاشمیان از نظر می اندازند که در عنعنهء پشتون ها، لفظ پشتو در مقام اسم مصدر نیز بکار می رود؛ و پشتون ها از "پشتو کَوُل" سخن می گویند، به معنای رفتار به شیوهء پشتون؛ و این استنباط از کلمهء"پشتو" هزاران سال قدیم تر است درمقایسه با فورمول « پخت+ و» جناب هاشمیان؛

شیوهءجناب هاشمیان که چنین یک بحث پیچیده ای را بطریق دستوری«پخت+و»و «پخت+ون» ریشه شناسی می کنند؛ ریشه شناسی نیست، بل تقلیل سهل انگارانهء ایتیمولوژی گینیالوژیک به یک عملیهء ساده و بسیار بسیار مبتدیانهء دستوری است؛ و این هم در حالی که جناب هاشمیان، که دکتور زبانشناسی هستند، اطلاع کامل دارند که نخست زبان ها(و نام ها) تآسیس شده اند؛ و بعد برای تبیین و تکوین بعدی زبان، دستور زبان طرح شده است؛ ونه بر عکس؛

دستور زبان یک پدیدهء بسیار متآخر است؛ تبیین نام پشتون بر اساس دستوری، تحویل متقدم به متآخر است، و این هر چی باشد، ریشه شناسی نیست؛ نشانه ها[31] و رمزگان ها درین نام ها تجربی و ازینرو دستوری نیستند؛ ریشه شناسی درین مورد فقط از طریق تبار شناسی می تواند حاصل بیاورد؛

ویتگنشتاین برحق بود که می گفت:«زبان یک "بازی" است»؛ و اما جناب هاشمیان حتماً توجه کرده اند که تحقیق علمی در زبان، و باز خاصتاً زبانشناسی تاریخی، به هیچ وجه، یک بازی نیست؛ یکی از جدی ترین اصول کار علمی این است که از تحمیل کلیشه های من در آوردی بر تحقیق علمی خودداری کنیم؛

·        

اینقلم این ملاحظات را منظور نظر داشتم، آنجا که نوشتم «بحث هایی که  ما تا کنون در ریشه شناسی دو کلمهء پشتون و پشتو کرده ایم، قناعت بخش نیستند»؛

یک اشتباه اصولی بوده است که تحقیق در ریشه شناسی مفهوم "پشتون" به سانسکریت حواله

شده است؛ زیرا نام «وو- سیون» از آسیای علیا و از شمال حوزهء ما می آید.

و اینقلم آنجا که نوشته بودم «کلمهء پشتون، یک کلمهء مشتق نیست، بل یک کلمهء اصلی و اولی است»، یک نامشناسی تبارشناسیک را در نظر داشتم؛

اینقلم «نام اولی» را به حیث یک مقولهء هرمنوتیک[32] مطرح کرده  بودم؛ هرمنوتیک ،هم به عنوان فلسفه و هم به عنوان متد، به ما می آموزد که نام های اولی را نه میتوان ونه باید برمبنای دستوری تبیین کرد؛ نام های اولی را فقط می توان بر اساس نامشناسی تبارشناسیک genealogische Etymologie تبیین کرد؛

·        

اینقلم این دریافت ها ونتیجه گیری های اساساً نو را با فروتنی کامل به پیشگاه اندیشمندان واهل قلم وطن پیشکش می کنم که با ارزیابی همه جانبهءآن راه گشوده شود تا پرتوی نو بر تاریخ  قومی  و اقوام تاریخی وطن ما افغانستان افگنده شود؛


 


[1]- پاپلی؛ اقوام؛ ص226

ال عتبی،محمد ابن عبدالجبار خراسانی 961 تا 1036و نویسندهء تاریخ یمینی دربارهء دورهء غزنویان/ ابن الاثیر، عزالدین ؛ متوفی 1233؛ صاحب کتاب الکامل فی التاریخ در 14 ج./

[2]- برهات- سامهیتا به نقل ازج.مورگان استایرن؛دایره المعارف اسلام چاپ نو؛ ص 217

[3]- پاپلی؛اقوام؛ص243

[4]- دیوان قصاید وغزلیات نظامی گنجوی؛ بکوشش استاد سعید نفیسی؛ تهران 1368؛ صص 11تا39        

[5]- احمد کسروی تبریزی؛آذری یا زبان باستان آذرباییجان؛ تهران 1387

[6]- گنجوی؛ نفیسی؛ ص51

[7]- دهخدا

[8]- کاتب؛ ص48

[9]- وقت برای بررسی بیشتر نه بود. پوزش

[10]- سبکتگین ناصرالدین نام پدر سلطان محمود غزنوی بود؛ وفات در386 هه.ق./جالب است ذکر شود که سبکتگین یک کلمهء مغولی است به معنای خوش قدم؛ نیک پی/

[11]- بیهقی؛ ص606

[12]-  دهخدا می آورد به نقل از تاریخ شاهی؛ صص 182تا185؛

[13]- یک وزنه بردار آذری با نام «افغان بیراموف» درمسابقهء وزنه برداری سنگین شرکت کرد  Eurosport ساعت ده و نیم08.04.2009

[14]- جواهرلعل نهرو.نگاهی به تاریخ جهان. ج  2. ص 934 /این آثار تمدن موهانجو بعداً کشف شدند. کتیبه های این"موهانجو"ها تا کنون رمزگشایی نه شده است.نگارنده/

[15]-پاپلی یزدی.افغانستان،جنگوسیاست.مشهد1372.ص226 به نقل ازاولاف کاریو.هرودت.لندن 1958.صص27و32

Arnold Toynbee. Menschheit und die Mutter Erde-[16]

. -  die Geschichte großen Zivilisationen.berlin1979.s130

-Georg Pott: Die Großen der Welt; Würzburg 1985;S.129; 17

Afghanistan:Collected Articles-ISBN 964 447 037 0 -[18]

افغانستان:مجموعهء مقالات؛ ترجمهء سعید ارباب شیرانی و هوشنگ اعلم؛ تهران1376؛ص 118-119

[19]- هفت ایالت آریانای قدیم مطابق به بطلیموس که هرودت (پیش ازوی)  هم می آورد،عبارت بودند از: مارگیانا، باکتیریانا، هریوا، پاروپامیزوس، درنگیانا،اراکوزیا، گودرزیا

[20]- احتمال بیشتر اینست که «زی» ریشهء آشوری دارد؛ جالب این که در هزاره گی هم «زی» معمول است؛

[21]- لفظ دقیق و علمی ابدال را به نقل از دکتور هاشمیان می آوریم؛

[22]- رنه؛صص 32 تا51

[23]- رنه؛ ص 54

[24]- پرتو؛صص158و159

[25]- بحث دربارهء موقعیت جغرافیایی ایران، یک بحث پیچیده است؛ خاصتاً پس از ان که فارس در سال 1935 ایران نامیده شد، این بحث با پیش داوری ها و سردر گمی های اضافی مواجه شد:

            «...در شاهنامهء فردوسی (برخلاف اوستا) هر دو نام ایران و پارس به کار رفته است. اما فراوانی این دو    نام (همچون متون پهلوی) تفاوت زیادی با یگدیگر دارند. در شاهنامه، حدود دو هزار بار نام ایران و حدود          یکصد بار نام پارس/فارس(با مفهومی معادل با ایران و یا معادل با نواحی جنوب ایران امروزی) آمده است.

            توزیع جغزافیایی مفهوم ایران در شاهنامه - به مانند دیگر منابع- مبهم و پر تناقض است و بر اساس آن نمی       توان تعریف روشنی از کشور و سرزمین ایران و یا مردم آن بدست داد. اما با این حال می توان گفت که             جغرافیای تاریخی حاکم بر شاهنامه و نیز نام های در پیوند با ایران، بیشتر متعلق به شرق ایران امروزی و سرزمین های شرقی تر آن است و پرداختن به غرب ایران امروزی و سرزمین های غربی تر ان کمتر اتفاق       می افتد. چنانکه در بخش های کهن اوستا نیز چنین بوده است.

            بنا به گزارش های شاهنامه می توان شهر ها وناحیه های همچون خراسان،هرات، بلخ، نیشاپور،زابلستان      وسیستان را بخش آشکاری از ایران شاهنامه دانست؛اما نمی توان پراگندگی وگستره اش را با قاطعیت از         هر چار سو دنبال کرد و انرا تحدید نمود.سرزمین هایی که درشاهنامه به روشنی بخشی از«ایران» دانسته         شده اند؛ تقریبتاً برابر با سرزمین ها ومردمانی است که "اراتوسن" و "استرابو"انها را آریا و گاه آریانا   نامیده بودند.» /ایران چیست؟ ص 43/

[26]- کشف کتیبهءرباطک درجوارسرخ کوتل افغانستان، درسال 1992 که درسال 1995 خوانده شده است؛ براین بحث یک حسن ختام می گذارد: در کتیبهء رباطک زبان کوشانی صریحاً زبان آریایی نامیده می شود؛ پس

 

            «"آریایی" و"آریا" نام کشوری درشمالغربی افغانستان کنونی بوده است؛ این نام برای این زبان در سنگ     نبشتهء کنیشکه پادشاه بزرگ کوشانی که حکومتش درهمین نواحی بوده، امده است؛ کنیشکه به روشنی و   صراحت یادآورمیشودکه:"اوصادرمیکند یک فرمان به یونانی وسپس بیان می دارد به زبان        آریءو"»          /ایران چیست؟؛ ص65/  

[27] - رضا مرادی غیاث ابادی در کتاب عظیم«ایران چیست؟» می نویسد:

            «....تا کنون و درهیچیک ازاسناد موجود، شواهدی که دلالت بر"هویت نژادی" برای نام آریا و آریایی کند...     شناخته نه شده است...فرضیهء نژاد آریا و مهاجرت بزرگ آنان، با هیچ شاهد انسان شناختی، زبان شناختی،            باستان شناختی، تاریخی و اسطوره شناختی تآیید نه می شود...»/ایران چیست؟؛صص63 و 64/

[28]- زرتشت به سکونت وزراعت فراخواند وازین نظرپیامبر انقلاب کشاورزی شد.سکونت وبکاربستن زمین عقبگاه دینی داشته است؛به رویت مسکوکات سیتی میدانیم که سیتهای مسکون درمرو- بلخ آیین زرتشت را پذیرفته بودند؛ بالای مسکوکات ایشان مناظرمیترایی ونیز درخت میوه دار وشاخه ها/ بَرسَم/ منقوش بوده است که علایم زرتشتی اند؛ درحالی که تحقیقات نشان میدهند که سیت های غربی که صحراگرد بوده اند، ازپذیرفتن دین زرتشت امتناع کرده اند؛  یعنی ادامهءصحراگردیرا ترجیح داده اند: اوسسیت های نگورنی- قراباغ که از بازمانده های ساک ها ---< و وسارمات ها هستند« در زبان، فلکلور، اساطیر، و باورهای دینی اوسسیت ها هیچ اثری از زرتشتی گری مشهود نیست...آیین زرتشت به درون اقوام سکایی راه نیافت»؛ همین تعارض است که ازمنابع برخوردها وجنگ ها درمیان دوگروه سیت های مسکون و صحراگرد بوده است ؛

سیت های غربی پس از مسکون شدن در سیستان در مسیر انتشار آیین زرتشت به سوی جنوب قرار گرفتند و ازین زمان به بعد است که باید به آیین زرتشت پیوسته بوده باشند.

            «...اموزش ها و فلسفه و جهان بینی زرتشت ازهمان دوره های کهن مورد توجه حکما و فلاسفهء جهان بوده      است...اندیشمندان جهان باستان چونفیثاغورث،افلاطون،ارسطو باافتخاروغرورازفلسفهءزرتشت یادکرده اند؛       درحکمت اشراق اهمیت واعتبار دیدگاه های وی زمینه ساز بسیاری ازتحولات درفلسفه وحکمت شد.....          زرتشت نخستین پیامبری بود که در آن دوران کهن خدای واقعی را شناخت و یکتا پرستی را مطرح کرد؛ در    فلسفه بر آن بود که دو گوهرهمزاد، دراغاز، درعالم تصور پیدایی یافته که یکی نیکی وآن دیگری بدی است؛      اساس حرکت و زنده گی از برخورد این دو میباشد و این هدف هیچ ارتباطی با ذات خداوند نه دارد؛ در نهاد    آدمی هم خیر است؛ وهم شر...» /هاشم رضی؛ زرتشت پیامبر ایران باستان؛تهران1380؛صص 66 به بعد/ 

[29]- رنه؛ص72

[30]- رنه؛ص93

[31] - نشانهSigne/Zeichen  مُحَرّک و یا جوهرمحسوسی است که تصویر ذهنی  Image mentalآن در ذهن ما با تصویرذهنی محرکی دیگر تداعی می شود؛ نشانه مدلول یک دلالت قرار می گیرد؛ نشانه ها یا تجربی و برهنه اند و یا تعمیمی و رمزگانی؛ نشانه شناسیSemiotique   بارنخست به وسیلهء فردیناند دوسوسور در آستان قرن بیسم عنوان شد و در دههء 70 قرن بیستم به وسیلهء پیرس در مقام یک علم مطرح شد؛

«نشانه شناسی فرهنگی» را به پیروی از تزوه تان تیودوروف آوردیم که فلسفهء فرهنگ را تدوین کرد؛ وی از "بیش از دو هزار سال «پیش از تاریخ» و ده ها سال «تاریخ» نشانه شناسی" سخن می گوید.

/ پی یرگیرو؛ نشانه شناسی؛ ترجمهء محمد نبوی؛ تهران 1383/

 

[32]- هرمنوتیک دانشی غربی است که به معادل آن ما "تآویل" بمعنای به اول برگردانیدن؛ و نیز"تفسیر" به معنای به کشف و به ظهور رسانیدنِ یک نص و یا یک متن را می شناسیم؛ همان که بیدل در چارعنصر«اخفای معنی و افشای عبارت»می نامد؛ دو اصطلاح "ترجمه" و"تعبیر" معادل هایی برای هرمنوتیک نیستند؛

درفکرغربی،هرمنوتیک یک مهارت قدیم بوده است که ازآن به تدریج یک فن برای استنباط از یک نص/متن بر اساس نشانههاونمادهاتکوین یافت؛ درین دوران هنوزفن قرایت وبلاغت Exegese، بخش اساسی هرمنوتیک راتشکیل میداد؛

مفهوم هرمنوتیک بطورمشخص دردوران جدید مطرح شد وبه یک نظریه دربارهءشرایط وشیوههای استنباط تخصصی ازیک نص/متن تکامل کرد؛ وبعدهمچنان به منزلهء تفسیر درهمهءعلوم انسانی بمانند حقوق؛ الهیات؛ ادبیات؛ تاریخ و تاریخ هنر و موزیک بسط یافت.

فلسفهءامانویل کانت که چشم انداز ما دربارهء مرزهای توانایی انسان درشناخت را فراتر برد، در برابرهرمنوتیک نیز مسآلهء وابسته گی تاریخی فکر و فهم انسانی را گشود؛

درقرن 19 شلایرماخردانش هرمنوتیک را بسط داد وآن را به مثابهءهنرفهمیدن وفن تفسیر درست نص مستدل ساخت؛ سپس دیلتای مفهومعلوم انسانی را مشخص ترساخت وهرمنوتیک را به منزلهءاساسمندی متدلوژیک علوم انسانی مطرح کرد و درین رابطه مهمترین تفکیک مفهومی را وارد کرد و دو مفهوم توضیح کردن و فهمیدن را از هم متمایز ساخت:«طبیعت را توضیح میکنیم و حیات درونی/روانی را می فهمیم»؛ بارنخست دیلتای از"علوم هرمنوتیک" سخن گفت واستنباط هرمنوتیکی را مسبوق به استدراک فرهنگی- تاریخی ساخت؛ و بار نخست مفهوم«سرگذشت»  را درین رابطه تبیین کرد.دیلتای هرمنوتیک را ازدیدگاه روانشناسی مطرح ساخت ولاکان فرانسوی کار وی را ادامه داد. میشل فوکو، بیشتر ازهمه، ازلاکان تاثیر برداشت.

مارتین هایدگرهرمنوتیک را با معناکردن deuten پیوند داد؛هایدگرهرمنوتیک به سطح فلسفه بالا کشید و هرمنوتیک را به منزلهء بنیان دازین انسانی وبنیان غلبه برنگرانی دازین }ازسرگذشت وسرنوشت خود} تبیین کرد؛ هایدگرگفت :

فهمیدن، یک عنصر وضعی ووجودی مجموعِ استنباط ازSein انسانی است؛ فهمیدن درینجا به منزلهءحرکت بنیانی دازین انسانی مطرح است؛ دازین همواره یک طبیعت هرمنوتیکی دارد؛ دازین همواره بمعنای فهمیدن است؛ هرمنوتیک یک تفسیر فهمیدنی است ازآنچه که دازین است؛ از آنچه که دازین خود را می فهمد؛ فهمیدن درینجا کمتر به معنای"یک گونهء شناخت"، بل بیش تر ازان، به معنای یک خود- شناخت درجهان، که نگرانی - ازخود- درمبنای آن قرار دارد...یک"خود"،که خود را درکلمات اظهارمی کند...درهرمنوتیک برای دازین یک امکان گشوده می شود،  برای خویش، فهمیدنی شدن و فهمیدنی بودن...

هانس گیورگ گادامر که هرمنوتیک فلسفی را بنیاد گذاشت، فهمیدن را در پیوند قرار داد بایک گفتمان اصولاً پایان نه یافتنی دربارهء تفسیر مهمترین شواهد روایت های تاریخی و فرهنگی؛ازین نظر هرمنوتیک از شرایط امکان فهمیدن و فهمانیدن در گفتار و رفتار می پرسد.

نقد ادبی مهمترین انعکاس هرمنوتیک درعرصهء ادبیات است؛ والتر بینیامین درین عرصه مهمترین تفکیک مفهومی را وارد کرد و«مایهءمتن» را به دو بخش«درونمایه» و«حقیقتمایه» تفکیک کرد و نشان داد که تفسیر (هنرمنوتیک) با درونمایه متن کار میکند؛ و نقد با حقیقتمایهء متن کار می کند؛

هرمنوتیک درآغازیک متد/یک روش/ ویک فن بوده است؛ پس از آن که در قرن 20 هرمنوتیک به سطح فلسفه ارتقا یافت؛ روش هرمنوتیک بمنزلهء یک جریان سیستماتیک عملی و نظری برای تبیین متن/نص در چارچوب یک نگرش خاص فلسفی و یا دینی، تعریف می شود.

 

***

 

لینک بخش های قبلی این نوشتار:

روایت های قومی افغانستان به رویت نشانه شناسی فرهنگی
 

 یک- "افغان" و "اوغان"

دو- در باره ی برخی کلمات و نام ها

 

* این نوشتار مطابق  نسخه ی اصلی و بدون ویرایش رایج معیاری در آسمایی منتشر شده است