رسیدن به آسمایی: 27.05.2009 ؛ نشر در آسمایی: 28.05.2009

سخیداد هاتف

ما و فسیل های بیدار شده در غارهای باستان

در خبر ها شنیدیم که والی نیمروز با اشاره و رضایت وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان هزاران جلد کتاب متعلق به یک ناشر افغان را به دریا انداخته است. چرا؟ برای این که والی ِ مذکور فکر می کرده که این کتاب ها به اختلافات در افغانستان دامن می زده اند. چرا باید این کتاب ها به این شکل نابود می شدند؟ جناب والی گفته که برای پرهیز از زیر پا شدن کلمات و نام های مقدس ِ مکتوب در این کتاب ها این کار را کرده است.

حال ، چرا روشنفکران افغان بیانیه نمی دهند و از این اقدام وطن پرستانه ی والی نیمروز حمایت نمی کنند؟ شاید به این دلیل که چنین اقدامی قابل دفاع نیست؟ شاید. اما " قابل دفاع نبودن" این اقدام فقط وجه سلبی دارد. یعنی همین قدر که روشنفکری از این اقدام دفاع نکند ، وظیفه ی خود را انجام داده است. این روشنفکر سی سال بعد می تواند در یک میزگرد شرکت کند و وقتی که یادی از این واقعه شد بگوید : " من هرگز از آن اقدام وزارت اطلاعات و فرهنگ دفاع نکردم و حالا هم دفاع نمی کنم".

اما در آب انداختن هزاران جلد از چندین عنوان کتاب نه فقط قابل دفاع نیست ( با هر توجیهی) ، که واکنش ِ اعتراضی ِ فعالانه ی روشنفکران افغانستان را نیز می طلبد. این رویداد ِ طراحی شده در وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان سیاه ترین برگ در کارنامه ی این وزارت ، گرداننده گان آن و دولت منتخب ِ افغانستان است. وزارت اطلاعات و فرهنگ که مثلا از دیگران شنیده است که عده یی در نیمروز هزاران جلد کتاب را در دریا ریخته اند ، ریاکارانه اظهار تاسف کرده است. و این در حالی است که مقامات نیمروز می گویند که وزارت اطلاعات و فرهنگ کاملا در جریان این کار بوده و نسخه هایی از کتاب های توقیف شده را بررسی کرده است.

اگرچه عنوان های چند کتاب از مجموعه ی کتاب های نابود شده نشان می دهند که وزارت اطلاعات و فرهنگ سیاست سرکوب فرهنگی و سیاسی بخشی از مردم افغانستان را دنبال می کند. اما حتا اگر از این واقعیت هم بگذریم ، در آب انداختن یک کتاب به دلیل آن که محتویات آن را نمی پسندیم عین ِ دشمنی با حد اقلی از دموکراسی و آزادی بیان است. خطر هم در همین جاست. گرداننده گان وزارت اطلاعات و فرهنگ ِ ما با حد اقل های یک جامعه و نظام دموکراتیک سر ِ دشمنی دارند. یعنی این که چمچه به ته ِ دیگ خورده است و از این پس باید فریاد روشنفکران بلند شود.

بعضی استدلال می کنند که در همان پایتخت کشور رسانه هایی هستند که با دولت مخالف اند و از سیاست ها و رفتارهای آن آزادانه انتقاد می کنند. واقعیت آن است که دولت عموما و وزارت اطلاعات و فرهنگ خصوصا نمی تواند دهان همه را ببندند ( خصوصا دهان آنانی را که واکنش شان هزینه های قابل توجهی بر دوش دولت بار کند). اگر زور شان می رسید مطمین باشید که تا کنون از خانواده ی رو به گسترش رسانه های چاپی و دیداری و شنیداری عضوی نمی ماند که شلاق استبداد را نخورده باشد. این را از نوع برخورد وزارت اطلاعات و فرهنگ با آدم بی پشتوانه یی چون ابراهیم شریعتی می دانیم. اگر این کتاب ها را حفیظ منصور – مسوول پیام مجاهد- وارد کرده بود کسی جرات نمی کرد آن ها را به دریا بریزد. اگر این کتاب ها را برادر کریم خلیلی، خواهر زاده ی یونس قانونی یا یکی از رفقای گل آغا شیرزی وارد کرده بود ، حالا کلمات این کتاب ها دسته دسته در آب دریا محو نمی شدند.

اگر روشنفکران افغانستان از کم قدرت ترین اعضای خانواده ی خود دفاع نکنند ، کمترین زیانی که این وضعیت به کشور می زند این است که بسیاری را به این نتیجه خواهد رساند که استقلال فردی و حرفه یی شان را ترک کنند و به دامان یکی از جریان های صاحب نفوذ در ساختار قدرت بلغزند. محمدابراهیم شریعتی ده ها عنوان کتاب را روانه ی بازار بی رونق ِ نشر افغانستان کرده است و سال ها با همتی کم نظیر مشغول خدمت به فرهنگ و تاریخ این کشور بوده است. حالا که او همه ی زحمات خود را نقش بر آب می بیند و از لحاظ اقتصادی خسارت بزرگی را متحمل شده است ، چه کار کند؟

مثال دیگری بدهم :

فرض کنید که کسی استاد دانشگاه کابل است ؛ استادی است دانشور و قابل. اهل معرفت است و حوزه ی کار خود را خوب می شناسد و علاقه یی به سیاست رسمی ندارد. گرد ِ بارگاه قدرتمندان هم نمی گردد و با عزت و قناعت زنده گی می کند و فرزندان وطن را آموزش می دهد. حال ، این استاد به دلیل صراحت لهجه و استقلال فکری ِ خود چیزهایی می گوید که مثلا مورد پسند ِ آقای خرم در وزارت فرهنگ و اطلاعات نیست ، یا مقام دیگری در جایی دیگر از سخنان و آرای او خوش اش نمی آید. اینان به تب و تاب می افتند که عرصه را بر این استاد تنگ کنند. فرض کنید برای این استاد راهی جز این نماند که از شر ِ یک قدرتمند به قدرتمندی دیگر پناه ببرد. آیا این یک فاجعه ی ملی نیست؟ آیا نباید ادامه ی این روند کسانی را که مهر آن وطن را در دل دارند و آزادی و آبادی و پیش رفت اش را می خواهند به خشم آورد؟

حالا حکایت یک ناشر است که با خشک مغزی چند تا آدم بی خرد روبرو شده است. نه ، حکایت یک ناشر نیست. حکایت همه ی ماست.

از یک سو طیاره یی از امریکا بر می خیزد و می رود و در یک ولسوالی ِ از همه چیز مانده ی کشور صد نفر را به خاک و خون می کشد. از سویی دیگر ، بی خردانی چند به همین مردم اجازه نمی دهند که چشم بند های سیاه ِ بی خبری را از چشم های خود بردارند و ببینند که در جهان چه می گذرد ، در تاریخ شان چه رفته و چه چشم اندازی در برابر نگاه های نگران نسل های آینده ی شان باز است.

علی امیری – یکی از قلم به دستان همین کشور- در وب سایت " جمهوری سکوت" نوشته است که وزارت فرهنگ بر دیوار ِ گمرک رسما نوشته است که وارد کردن کتاب مقدس مسیحیان به افغانستان ممنوع است. معنای این کار چیست؟ آیا معنای این کار جز این است که به محضی که چشم مردم افغانستان به کتاب مسیحیان بیفتد قرآن از چشم شان خواهد افتاد؟ مهم تر از آن مگر وزیر فرهنگ چه کاره است که فکر می کند حق دارد برای مردم افغانستان خط و نشان بکشد که چه چیز را بدانند برای شان خوب است و چه چیز زیان آور؟ کریم خرم از کجا به این نتیجه رسیده است که مردم افغانستان مردمی بی عقل و کودن اند که نمی توانند کاه را از گندم جدا کنند؟

یکی از همین کتاب های به دریا انداخته شده را در نظر بگیرید. حسن پولادی کتابی نوشته است در مورد تاریخ هزاره ها. عالمی کرمانی آن را به فارسی دری ترجمه کرده و به چاپ سپرده است. فرض کنید ( یک فرض کاذب و غیر واقعی) که در این کتاب نوشته شده که هزاره ها از صدهزار سال پیش در افغانستان زنده گی می کرده اند و تاریخ مردمان دیگر این کشور از صد سال بیشتر نیست. خوب ، وقتی شما چنین چیزی را خواندید ، قلم بردارید و این سخن را با هر زبانی که دل تان می خواهد رد کنید و روایت دیگری عرضه کنید که به نظر شما صحیح تر است. مردم هم عقل دارند و می بینند که کدام روایت از میان ده ها روایت معقول تر و با مستندات تاریخی سازگار تر است. وقتی شما کتابی حاوی یک روایت از سرگذشت تاریخی یک قوم را به بهانه های میان تهی توقیف می کنید و به آب می اندازید ، تنها فرض معقولی که می ماند این است که :

یک – شما با بخشی از مردم افغانستان و تاریخ شان دشمنی دارید.

دو- از قدرت ِ درونی و اعتبار ِ تاریخی آن کتاب می ترسید و چون نمی توانید در برابر اش روایتی رقیب ( با همان درجه ی اعتبار) عرضه کنید ، راهی نمی یابید جز این که آن کتاب تاریخی را از بین ببرید.

در هر دو حال ، شما از یک سو به عمیق تر شدن شکاف های ویرانگر اجتماعی کمک می کنید و از سویی دیگر به شبانی کردن مردم عاقلی می پردازید که در نگاه شما رمه یی از گوسفندان اند .

اگر دولت کرزی واقعا با سیاست های ضد فرهنگی و ضد مردمی وزارت اطلاعات و فرهنگ خود هم سو و هم گام نیست باید کس دیگری را به این وزارت بفرستد و ملتی را از شر ِ بی خردی های یک آدم عقده یی و تنگ نظر نجات بدهد. واقعا وقت آن است که کریم خرم برود و کار ِ هدایت وزارت فرهنگ را به کسی بسپارد که اهل فرهنگ باشد و در حق فرهنگ کشور این قدر جفا نکند.

روشنفکران افغانی هم اگر واقعا به این مقدار از دموکراسی اعتقاد دارند که مردم حق دارند به کتاب های مختلف دسترسی داشته باشند ، باید صدای خود را بلند کنند و از کنار این سیاه کاری ِ خطرناک خاموشانه نگذرند.