تاریخ نشر : 25.03.2010

رهایی از دو زندان

گفت و شنود با خلیل الله زمر

 

بخش چهارم و پایانی

 

 

 

 

حمید عبیدی: زندان چه چيزهایی را به شما آموخت ؟

 

خليل الله زمر : زندان جای بد و زشت است ، حتی در پيشرفته ترين ممالک جهان نيز کدام وصفی ندارد . به خصوص در کشورهای عقب مانده که دموکراسی و آزاديهای مدنی و سياسی را گردن ميزنند ، عقل را بازنشسته ميسازند ، اندام همه را به قد و قامت سياست و ايدیولوژی دولتی برش ميکنند تا جميع "رعايای عزيز" از دگرانديشی منصرف و به مصلحت قدرت سخن گويند، لذا زندان در چنين جوامعی بخشی کوچکی از جامعه دربند کشيده شده است با شرايط سختتر و قيود بيشتر .

وقتی انسان در شرايطی قرار ميگيرد که ناگزير ساليان متمادی را در زندان بگذراند بايد درصدد گردد تا از همين شرايط ناگوار هم برای آينده بياموزد. زندان پلچرخی جایی بود که افراد مختلف با اعتقادات مختلف در آن زندانی بودند، اما به خاطري که همه در يک زنجير بسته بودند مرزها و تفاوتهای عقيدتی مانع همزيستی نميشد. من سعی کردم با افراد مختلف در تماس باشم و واقعاً از زندانيان به هر حزبی که وابسته بودند، آموخته ام. به خصوص برايم فرصت ميسر شد تا از محترم حبيب الرحمن هاله استاد بزرگوار فاکولته ادبيات که مدتها با هم در يک اتاق به سر برديم فيض ها ببرم و منجمله شاهنامه فردوسی را نزد جناب ایشان آموختم. همين طور از استاد برجسته پوهنتون محترم داکتر صاحب حسن کاکر در مسايل تاريخ به خصوص تاريخ افغانستان و نظريات پلخانوف و تاوين بی و در باره جمع ديگر مورخين معروف جهان مسايل زيادی را اندوختم .

همجنان آشنایی با محترم يارمحمد نورستانی و محترم معلم صاحب کبير دو کادر برجسته حزب اسلامی به رهبری محترم حکمتيار که مدتی در بلاک دوم زندان پلچرخی با هم يکجا زنده گی نموديم، اين فرصت را برايم ميسر ساخت تا با ديدگاههای آنان در باره دين، جهاد و جنگ در افغانستان آگاهی يابم .

از دو دوست و هم اتاقی ديگر خود هر يک محترم انجنير يوسف از اعضای جمعيت اسلامی افغانستان و محترم بريالی عثمان که ميگفتند از گروه شاه سابق است، در باره ديدگاههای شان در باره مسايل مختلف افغانستان که انجنير تحليل های مذهبی ارایه ميکرد و بريالی عثمان از نظرگاه مدنی به به حث ميپرداخت برای من بسيار آموزنده بود. هر دو شخص مذکور شوخ، بذله گو و دارای قريحه بسيار عالی بودند به خصوص که آنها با مزاحها و شوخی های لطيف شان ملالتهای زندان را زايل ميساختند.

از معلم صاحب بصير که از فعالين سازمان زحمتکشان افغانستان بود برای اولين بار با چای زيره که سنت مردم بدخشان است از طريق او آشنا شدم. اين چای برای آرامش اعصاب بسيارمفيد است .

از حکايتها، شعرها و معلومات گسترده دو نفر نويسنده، شاعر و دانشمند کشور محترم واصف باختری و محترم اعظم رهنورد زرياب در بلاک دوم زندان پلچرخی بسا چيزها را آموختم که هرگز فراموشم نخواهند شد. شنيدن يک شعر خوب، يک حکايت و يا يک موضوع بکر علمی از اين فرزانه گان فرهيخته چی قدرغنيمت بزرگ در زندان محسوب ميشود.

زمستان سال 1980 بود که با جوان مودب، خوش صدا و دارای قريحه هنر و ادب در يکی ازاتاقهای زندان معرفی شدم. در اتاق چهار زندانی بوديم و من سخت به سرماخورده گی مبتلاء شده بودم. او را تازه آورده بودند و طوري که خودش ميگفت از قواندانهای گروه چهل نفری جمعيت اسلامی بود. اسم اصلی او را نميدانم اما همه او را فريد صدا ميزدند (قوماندانها معمولاً نام مستعارداشتند) هوا بسيار سرد بود و تب لرزه من ساعت به ساعت شدت مييافت. در زندان هر زندانی يک تخته کمپل استحقاق داشت و در حالت سرماخورده گی يک تخته کمپل کفايت نميکرد. موصوف به خاطر تب لرزه شديد من، کمپل خود را بالای من انداخت تا من استراحت کنم و خودش با پتویی که با خود داشت به بستر رفت. او در بستر يکی از آهنگهای شمالی را که در قالب يک شعر سياسی – حماسی بود با صدای بسيار دلنشين و آسمانی شروع به سرودن نمود :

                    شوروی آمده با تانک پيشتاز                 مجاهد ميزند با راکت انداز

فردا که از خواب برخواستيم و چای صبح را صرف ميکرديم برايش گفتم :

فريد چرا موسيقی را تعقيب نکردی، چه خوب ميخوانی، چه خوب صدای دل انگيز داری، شايد مثل احمدظاهر خواننده مشهور ميشدی، صاحب زنده گی ميشدی و هزاران انسان برایت کف ميزدند و از صدايت لذت ميبردند. او آهی کشيد و اشک در چشمانش حلقه زد، فقط همینقدر گفت که پدرم را کشتند و خواهرم تا به امروز ناپديد است. ديگر حرفی با هم نزديم و فقط به جنگ لعنت فرستاديم.

و من به اين باور رسيدم که انگيزه ها و عوامل اشتراک مردم در جنگ بسيار از هم متفاوت بودند .

جوان نامرادی که محکوم به اعدام بود پس از چندی به ابديت پيوست و با لطف و احسانی که در حق من روا داشته بود مرا نيز تا ابديت  مديون و مرهون خود ساخت.

با مردی در يکی از اتاق های 300 نفری بلاک دوم زندان آشنا شدم که اسمش علی مراد و ازغزنی بود، از حرف های او معلوم ميشد که آدم با معلوات گسترده ميباشد. او شمرده و حساب شده صحبت ميکرد که بعضی از حرفهايش بکر و آموزنده بود. موصوف که از هموطنان هزاره ما بود در پاسخ به سوال يکی از هم اتاقی های ما که شيعه هستی يا سنی ؟ گفت : نه شيعه و نه سنی. باز از او پرسیده شد که پس شايد اسماعيليه باشی. وی گفت: نه ، اسماعيليه هم نيستم. موصوف پرسيد پس چه هستی ؟ او در جواب گفت: من پيرو حضرت محمد(ص) هستم. اگر آن بزرگوار سنی بود من هم سنی هستم و اگر شيعه بودند من هم شيعه ميباشم و اين شعر حضرت جامی را بخواندن گرفت :

    ای مغ بچه دهر بده جام می ام                             کآمد ز نزاع سنی و شيعه قی ام

باری در بلاک اول زندان پلچرخی در يک اتاق چهار نفری با دو نفر خارجی به نامهای محترم راجا انور  قبلاً استاد در پوهنتون اسلام آباد، عضو کميته مرکزی حزب مردم پاکستان، مشاور ذوالفقارعلی بهوتو صدراعظم سابق پاکستان در امور فرهنگی و معلم خانه گی بی نظيربوتو و مرد سالخورده و مسن به نام سکالا که اهل اطريش بود تقريباً دو سال را يک جا سپری کرديم. راجا شخص دانشمند، شاعر و نويسنده بود و چون در تمام سفرهای علی بوتو او را همرایی ميکرد آدم جهان ديده با شناخت عميق و گسترده از رهبران بسيار ممالک جهان به حساب ميآمد. او در آن سالها که اکنون از آن سی سال ميگذرد از آينده پاکستان بسيار اظهار تشويش ميکرد. يکی از روزها برايم گفت که پاکستان به "زباله دان مرتجعين جهان"  مبدل شده است. زيرا پس از کودتای جمال عبدالناصر در سال 1952 بخش مذهبی مرتجعين و مخالف با اصلاحات ناصر ترجيح دادند در يک کشوراسلامی مانند پاکستان زنده گی کنند، مخالفين رفورمهای عبدالکريم قاسم ریيس جمهور عراق نيز پس از کودتای وی در سال1957 به پاکستان آمدند و مخالفين معمر القذافی ریيس جمهور ليبيا در اوايل دهه هفتاد پاکستان را برای زنده گی برگزيدند. فقط مرتجعين افغانستان کم بود که آنها نيز پس از کودتای محمدداوود در سال 1973 و به خصوص بعد از کودتای هفتم ثور کشور شان را ترک و به پاکستان فرار نمودند. تعدادی از اين مهاجرين که ثروتمند بودند و دولت پاکستان هم ميزبان بسيار مهربان ثروتمندان است با ايجاد مکاتب و ساير نهادهای مذهبی به فعاليتهای سياسی پرداختند و برخی ديگر آنها حتی به شمول مجاهدين افغانستان در کمپهای مخصوص به فراگرفتن فنون نظامی مصروف شدند. پاکستان که کشور قومی و قبيله یی ميباشد رونق يافتن مدارس مذهبی که افراطيت در آنها تدريس ميگردد به اضافه پخش و گسترش اسلحه و فعاليتهای سياسی-نظامی در داخل آن برای ثبات آينده پاکستان و منطقه بسيار خطرناک خواهد بود. پاکستان "زباله دان مرتجعين" شده و ديری نخواهد پایيد که مردم پاکستان تاوان آن را خواهند پرداخت. راجا انور که ازشخصيتهای منور و دارای انديشه های ترقيخواهانه برای پاکستان بود و به کشور خود ازين زاويه نگاه ميکرد، حوادث جاری آن وقت پاکستان را که جنرال ضياء الحق در رأس قدرت قرار داشت، منفی و فاجعه بار برای آينده پاکستان ارزيابی ميکرد.

اسکالا پير و کهنسال ولی با انرژی و سر حال بود. موصوف 12 سال را در زندان سایبيريا هنگام حاکميت استالين گذرانده بود و خاطرات جالبی را از آن دوران حکايت ميکرد. او برعلاوه آلمانی که زبان مادريش بود به زبانهای انگليسی و روسی نيز روان حرف  ميزد. او را به شوخی ميترساندند که اعدام خواهد شد ولی خودش معتقد بود که او در شوروی نيز محکوم به اعدام شده بود اما جزای او را جوزف استالين به 20  سال حبس تخفيف داد، لذا در شوروی دوران استالين که اعدام نشد در افغانستان نيز اعدام نخواهد شد.

در زندان معمول بود که برای تفريح و سرگرمی از ديوان حافظ فال ميگرفتند. شخصی بود که همه او رامعلم صاحب ميناميدند، از اعضای جمعيت اسلامی و محکوم به اعدام بود. يکی از روزها بود که در زندان "بنديز" اعلام شد. "بنديز" اصطلاح زندانبان هاست. هنگام اعلام بنديز همه دروازه ها قفل و بيرون رفتن زندانی ها قطع ميشد و سربازها در جاهای معين زندان برای امنيت موضع اتخاذ ميکردند. زندانيان اعدامی پس از اعلام بنديز وضو ميگيرفتند، لباس پاک به تن ميکردند، نماز ميخواندند، از خورد و نوش خودداری ميکردند و منتظرصدای سرباز موظف جهت شتافتن سوی سرنوشت شان ميماندند. معلم صاحب که در اتاق نزد من اشعار حافظ را ميخواند به من گفت که فالش را ببينم. مطابق تعامل زندان او نيت کرد و به صفحه معين ديوان حافظ دست گذاشت. من ديوان حافظ را ورق زدم و اين شعر حافظ برای معلم بدبخت که به حالت او خوانش داشت، تصادف کرد:

    دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت                    رخت بربندم و تا ملک سليمان بروم

دقايق بعد سرباز موظف که عبدالرحمن نام داشت دروازه اتاق را بازو نام معلم صاخب را صدا زد. و بدين ترتيب با معلم صاحب وداع کرديم.

آخ! که زنده گی يک انسان را گرفتن چه بيرحمی بزرگ است و وای بر من که به کرات شاهد اين درامه مرگ و خون بوده ام .

از همه حقايق، خاطرات و سرگذشتهایي که حکايت کردم به چند نتيجه گيری مستعجل ميتوان رسيد :

*-  تفاوت بين مخالف و دشمن به درستی مشخص نبود. هم کساني که مخالف گفته ميشدند و عليه دولت  سلاح نگرفته بودند زندانی ميشدند و هم دشمنی که سلاح به دست ميجنگيد. اما متأسفانه در کشورما شرايط چنين بوده که بنابرعدم پذيرش اپوزيسيون

رسمی از جانب دولت به مصداق ضرب المثل معروف "نزد دُر دانه من کشمش و پنبه دانه يکي است"  هم مخالف زندانی بود و هم دشمن. به نظر من موجوديت يک اپوزيسيون قانونی يک رژيم يا برنامه مطروحه آنها الزاماً به معنی آماده گی برای سقوط رژيم نيست، اما سرکوب اپوزيسيون ميتواند آن را به عصيان عليه رژيم مجبورسازد. هرگاه از ابتداء به اپوزيسيون اجازه فعاليت داده ميشد نه مخالفين به دشمن مي پيوستند و نه به تعداد زندانيان افزوده ميشد.

اما ساختار، ايدیولوژی و سياست دولت طوری بود که در ميان قوای سه گانه دولت، هم قوه قضایيه و هم پارلمان بايد از قوه اجرایيه تبعيت ميکردند. اين ساختار موجب ميشد تا به خصوص قوه قضایيه که در اصول مرجع عدالت شمرده ميشود، استقلال خود را از دست داده و به مجری گوش به فرمان  سياستهای قوه اجرایيه مبدل گردد. عملکرد مستقلانه قوه قضایيه هرگاه وجود ميداشت موجب ميشد  تا در توازن قواء نوعی از عدالت نسبی در جامعه سنگِن ترشود. اما شرايط طوری شکل گرفته بود که نوعی آيزولاسيونيسم يا تجرد گرایی را تعميل ميکنند بدين معنی که گروهی محدودی از افراد در دايره تنگ اعتقادات خود شان سنگر گرفته بودند و از ديگران توقع داشتند که يا مثل خود شان بينديشند يا نابودشوند. اگر چه در آخرها شرايط برای تنفس اندکی باز گرديد اما ديگر دير شده بود.

در اينجا به نظريات پر ارزش و فناناپذير مونتيسکيو فيلسوف شهير فرانسه ميرسيم که برای جلوگيری از تمرکز قدرت در قوه اجرایيه  و استقرار رييم ديکتاتوری و توتاليتير تفکيک قوای ثلاثه را عامل تعين کننده ميدانست و اين آن ارزش والایی است که متأسفانه هيچگاه در افغانستان وجود نداشته است.

به نظر من آرزوی کليه نخبه گان و منورين وطن ما که من نيز در جمع کهترين آنها بودم در طول زمانه ها پايه گذاری يک نظام عادل و خدمتگذار مردم بوده است نه جانشين ساختن يک شکل استبداد به جای شکل ديگر آن. و اين درس بزرگی بود که من از رويدادهایي که در برابر چشمان خودم در زندان گذشته است و از تفاهمات گسترده یي که در طول ده سال زندان با طيف وسيعی صاحبان اعتقادات مختلف داشتم، آموخته ام. اکنون که هنوز زنده هستم وظيفه وجدانی خود ميدانم تا جایي که من در جابه جایی يک شکل استبداد به شکل ديگر آن سهم داشته ام از همه هموطنانم عذرخواهی نمايم.

البته قابل يادآوری ميدانم که احزاب جهادی و به خصوص بخش تندرو آنها نيز کدام برنامه رستاخيز ملی را برای افغانستان در برنامه شان نداشتند و هدف آنها صرف به پيروزی در جنگ خلاصه ميشد. آنها نتوانستند ميان جنگ و سياست از يک طرف و بين منافع ملی و ايدیولوژی جزمی شان که ريشه در بيرون از مرزهای افغانستان داشت، توازن لازم را به سود منافع ملی برقرار نمايند. تأثيرات کشنده سازمانهای استخباراتی کشورهای ميزبان آنها که هر کدام شان در پی تحقق منافع ملی خود شان بودند يا آنها را از عمل مستقل بازميداشت يا در برابر اقدامات مستقلانه شان مانع تراشی ميکردند.

ورنه پس از سال   1989 که شوروی قوايش را از افغانستان فراخواند و جنگ افغانستان را افغانی ساخت، برای آنها اين امکان ميسر شد تا برای ايجاد نوعی تفاهم فراگير در افغانستان با استفاده از سياست انعطاف پذير دکتورنجيب الله تداوم جنگ و خونريزی را در کشور شان جلو ميگرفتند، اما تحقق اين هدف در قدم اول مستلزم تفاهم و کنار آمدن خودشان ميان خود شان بود که چنين نشد و انارشيسم و حوادث ناگوار پس از سال 1992 به روشنی نشان داد که گروههای جهادی نيز در پايه گذاری نظام عادلانه اسلامی که با استبداد سنتی در افغانستان وداع بگويد، عاجز و ناتوان اند.

من شمه یی از خاطرات خود را از زندان فقط در حدود امکانات سايت وزين شما حکايت کردم. حکايتها، سرگذشتها و خاطرات زياد است هرگاه بخت ياری کرد در نظر دارم که خاطرات دهساله زندان را به رشته تحرير درآورم. کار را درين زمينه آغاز کرده ام اميد است  موفقانه به پايان برسد.

 

عبيدی : شما به آن «رهبران» و «کادر»های سابق حزب  دیموکراتیک خلق که به خاطرگفت وشنودهای اخير تان بر شما «قهر» اند چه گفتنی داريد ؟

 

خليل الله زمر : من به کادر های سالم حزب و صفوف آن احترام بيکران دارم ، اما کسانی  را به نام رهبران نميشناسم . اگر در اين کشور بدبخت رهبران وجود ميداشتند ، شرايط کشور ما به اين حالت غم انگيز تبديل نميشد.

         تخم ديگر بکف آريم و بکاريم ز نو                کانچه کشتيم ز خجلت نتوان کرد درو

 

 عبيدی : آيا شما خود همين حالا چپ هستيد ؟

 

خليل الله زمر :  من يک آدم نورمال هستم ، در آينده هم سعی ميکنم چنين باشم و هويت خود را در انتقاد بر خطاهای ديگران جستجو نميکنم . متن مصاحبه مرا بخوانيد شناسایی من به شما دست خواهد داد.

 

عبیدی: چرا شمار زيادی از رهبران حزبی و به تبعيت از آنان شماری از کادرها و اعضای حزب دیموکراتیک خلق  دچار تمايلات قومی، زبانی، سمتی و مذهبی شدند در حالي که در گذشته همه آنان از انترناسيوناليسم داد ميزدند ؟

 

خليل الله زمر : بهتر است  این را از خود شان بپرسید.

 

عبيدی : اگر خليل زمر امروزی خليل زمر  دهه شصت را ملاقات کند  برای وی چه گفتنی دارد ؟

 

خليل الله زمر :  برايش خواهم گفت : « اول بخوان بعد از آن امضاء کن »

 

عبيدی : شما هويت خود تان را چی گونه تعريف ميکنيد ؟

 

خليل الله زمر :  از خواندن متن مصاحبه من ميتوانيد به هويت من پی ببريد.

 

عبیدی: آیا گفتنی دیگری در چهارچوب این مصاحبه دارید؟

 

خليل الله زمر :  عده یی از دوستان و هموطنان از طريق تماسهای تيلفونی از من پرسيده اند که آيا من در زندان شکنجه شده ام ؛ هر گاه منظور اين هموطنان فرهيخته شکنجه فزيکی باشد، من در زندان نه قبل از شش جدی و نه بعد از ششم جدی مورد شکنجه قرار نگرفته ام .

      شب رفت حديث ما به پايان نرسيد                شب را چه گنه حديث ما بود دراز

 

عبيدی : از اين که حاضر شديد به ما مصاحبه بکنید يک جهان از شما سپاس .

 

خليل الله زمر :  از اين که برايم فرصت را ميسر ساختيد که نظرات و خاطرات خود را با شما شريک بسازم، از شما امتنان ميکنم.

                                         ***

          

تصحيح ضروری

در بخش دوم اين مصاحبه در مورد دفاع مستقل از جلال آباد اشتباهاتی در معرفی افراد مسوول در آن جنگ از من سرزده که اينک به تصحيح آن ميپردازم. از دوست گرامی ام محترم محمد عمرمعلم که در تصحيح اين بخش مرا ياری رساندند، اظهارسپاس ميکنم:

قوماندان جبهه در آن وقت محترم دگر جنرال بارکزی قوماندان قول اردوی ننگرهار بود که در جريان جنگ به شهادت رسيدند. سپس محترم محمد آصف دلاور لوی درستيز به حيث قوماندان جبهه همراه با محترم نبی عظيمی قوماندان گارنيزيون کابل، دگروال امير محمد ریيس ارکان قول اردو، محمد حيدرعمری قوماندان سارندوی، دگروال چنار گل آمر امنيت سارندوی، دگرمن لعل محمد قوماندان غند اپراتيفی و محترم محمد عمر معلم ریيس امنيت ننگرهار از چهره های شاخص دفاع از جلال آباد بودند.

                                          ***