رسیدن: 02.10.2012 ؛ نشر : 03.10.2012

غرزى

چند و چونى بر ياددشتهايى از زنجيره ى گفتگو هاى " ملت سازى"

بخش دوم

 

" افغانستان همانند تمام کشور های دیگر از استبداد تاریخی رنج برده است. در این نظام تبعیض و سلطه ، هر گروه انسانی به نوعی مورد ستم قرار گرفته است..." خالد خسرو



نوشته ها و ديدگاه ها در بستر سرنوشت تبار ها و معادله هاى گشودن گره هاى پيچيده گيهاى قومى نه ميتواند واكنش زا نه باشند . بيشترين ما هنوز دانسته و يا نادانسته ، قومى مى انديشيم و تحليل ها و نوشته هاى همين سلسله را از ديدگاه هاى قوم محورى تول و ترازو ميكنيم . انديشه پردازاني كه نداى شان بر  قومگرايى بنا يافته هدف را به غلط نشانه گرفته و از سير انديشه هاى نوين فرسخها به دور اند . پرداخته ها و گفتمان پيرامون مساله هاى قومى در كشور پيوسته پرسش برانگيز اند چون در رده هاى آگاهان افغانى نسخه هاى تمام عيار و از پيش سنجيده شده متكى بر ارزشهاى دانشپرورانه امروزى براى بيرون رفت از سردرگمى هاى سرهمبندى شده ى قومى - اتنيكى تا حال بافته نه شده و اين مبحث هنوز در گرو گمانه زنى ها اسير است . گذار از تفكر قومى -خونى به تفكر فرا قومى و پذيرش معنويت همزيستى همه گانى و شهروند انديشى هنوز در حال استحاله بوده و يكى دو نسل از آگاهان افغانى را پشت سر خواهد گذاشت .

چندى پيش در يكى از يادداشتهاى خويش در بحث پيرامون روز استقلال كشور در دَور و بَر نوشته ى محترم ياسين رسولى اشاره نموده بودم كه جهانِ شديداً در حال دگرگونى و سرزدن پدیده های نو در زنده گی بشریت مفاهیم جامعه شناسی ، و نه تنها جامعه شناسی ، را مضمون تازه بخشیده ، ارزشها و نورمهای پیشین را از درونمایه آغازین تهی ساخته و مقولات تازه را وارد بازار گفتگو و جنگ انديشه ها میسازد . جهان امروز و نیازمندی های آن دیگر در قالبهای کهنه مفاهیم و مقولات نه گنجيده و آگاهان را به بازنگرى و بازسازی اندیشه ها و دیدگاه ها به چلنج فرامیخواند . زمان خواهان جدی گذار از برداشتهای عامیانه و «تاریخ تیر شده » مفاهیم و مقولات به تفسیر مدرن و سازگار با نیازهای امروزی بوده که در این پرخاش جايگاه گروه های آگاه و روشنبین افغان ویژه و مبرم است . سرگرم شدن به این مامول گام ارزشمند در کار روشنگرى شمرده میشود .

اين ندا عرصه ى بحثها روى مساله هاى قومى را از دایره ى توجه به دور نه گذاشته ، باور هاى قوم پرستانه و پندار هاى كليشه یی رسوب كرده در افكار قوم گرايان را به شدت زير پرسش برده و به نظريات و تحليل هاى سالم فكرى روى مسايل ملت سازى جولانگاه فراهم ميكند . مقوله ها و تركيبهاى پيشين چون قوم اكثريت و اقليت ، قوم بزرگ و كوچك ، قوم محورى و غير محورى و دهها مفهوم از همين رديف كه پاسدار روانِ درخود فرو رفته ى قومى - خودى بوده به سرعت جاى خود را به اصطلاحات و مفاهيم فرا قومى و ملى - سراسرى خالى ميكند . نياز هاى زمان ما ميطلبد كه براى زمينه سازى پيريزى دولت مدنى كه راه به سوى همزيستى برادرانه قومها در كشور و سهم شايسته ى شان در دولتدارى و توزيع را ضمانت ميكند ، چنين مفاهيم و تركيبها را از ميدان انديشه دور كرد . زمينه هاى نو اقتصادى - اجتماعى و خيزشهاى سياسى و فرهنگى سالهاى اخير در بسته گی با پيوندهاى جهانى ، نسل جديد دانشمندان و انديشمندان را به پا نموده و با سرسختى مفاهيم تازه چون دولت مدنى ، حقوق شهروندى ، ملت و ملت سازى ، ملت - دولت و كوتاه اين كه فرهنگ نوين مردم سالار را وارد بازار انديشه ها ساخته و ارزشهاى پيشين را مضمون جديد مى بخشند .

يكى از نيازمندى هاى منحصر به فرد گذار به روان فراقومى و پايه گذارى دولت مدنى در كوچيدن نهاد ها و ساختار هاى سنتى "مشروعيت " بخشيدن حاكميتها نهفته است . در فرآيند تلاشها در جهت ملت سازى و پايه گذارى دولت مدنى كه راه پيچيده ولى ناگذير است ، نهاد ها و انستيتوتهاى پيشين پاسدار " مشروعيت " حاكميتها جاى خود را به نهاد هاى نوين و مدرن شايسته سالار خالى كرده كه بيگمان سهم همه باشنده گان افغانستان را در حيات سياسى كشور و دگرگونى هاى اقتصادى و جهشهاى فرهنگى ضمانت خواهد كرد . باور دارم كه سربلندى هاى ديرينه و تأريخى و فرهنگهاى پر بهاى مردمان سرزمين ما كه ميراث مشترك مردمان وطن آزاده ی ماست با پديده هاى افتخارآفرين همه گانى غنا يافته و راه به سوى ملت يگانه و ارزشهاى واحد ملى برجسته و قابل فهم تر خواهد شد . اين تنها راهيست كه يگانه گی وطن ما را پاسدارى ميكند . پرسش ها روى مشروعيت حاكميتهاى پيشين يكى از گره گاههاى پيچيده در سرنوشت كشور بوده و پيوسته زمينه ساز چالشها بر قرينه ی قومگرايى و فرار از مركز بوده است .

باور دارم كه در بستر سيال اين دگرگونى ها هر نوع گرايش قومگرايانه و جدايى خواهانه و دامن زدن به بى باورى ها در ميان قومهاى برادر افغانستان به زوال و نامرادى روبه رو بوده و سير انديشه هاى والاى مردم سالارانه هرنوع جعل و آمار سازى هاى بى پايه و دور از معيار هاى دانشپردازانه ، عظمت خواهى قومى و برترى جويى تبارى را از سرراه گفتمان سالم آغاز شده روى مساله هاى قومى جاروب خواهد كرد . اين طرز تفكر در هر رنگ و شكلى محكوم به نابودى است چون خلاف موج زمان در شنا است . معقول نيست كه چهره ها را در رد و يا پذيرش اين و يا آن گرايش قوم گرايانه به آزمايش گيريم . هرگاه من به حيث «پشتون تبار» كتاب " سقاوى دوم " و گام تازه اکادمی علوم در جهت آمارسازی و پخش اطلس قوم‌ نگارى اقوام ساکن افغانستان را رد كنم ، پس قومگرا نيستم ، ولى اگر به آنها اهميت نه دهم و از سر راهشان بدون واكنش بگذرم ، به قومگرايى متهم ميشوم . چنين ناروا گويى ها و موارد نفاق افگنانه در رده هاى " انديشمندان " قومگرا كم نيستند و سرگرم شدن به آنها ما را از مسير گفتمان سالم و هدفمند دور ساخته و ما را در يك زنجيره ی بحثهاى بى نتيجه سرگردان خواهد ساخت . پندار ها و برداشتهاى اين چنانى بى پايه و " تاريخ تير شده " اند و در بحثهاى جارى روى روند ملت سازى بى جان و خيلى نازل جلوه ميكنند .

بر سبيل كجروى از روال اصلى بحث اين سلسله ناگزير شدم يادآور شوم كه برخى از آگاهان افغان مى پسندند همواره نمونه ها و انديشه هاى بيرونى و بيگانه را براى شرايط افغانستان الگو سازى نموده و در مثال هاى اين و يا آن قوم ، اين و يا آن كشور و اين و يا آن قاره راه حل براى چالشهاى منحصر به فرد جامعه افغانى دست و پا كنند . اين هم يك شيوه ی پرداختن به مساله است كه نه ميتوان با آن سبكسرانه پيشآمد نمود . در گفتگويى از همين سلسله دوست ارزشمندى با اشاره به نقش ديد هاى هابرماس به من چنين گوشزد كرد " ... چه وقت هابرماس به درد ما ميخورد ؟ وقتى نظرات او در عمل ما در تحليل اجتماعى و رفع مشكلات کومك كند ... وقتى از دموكراسى شهروندى و گفتگويى به عنوان يك نظام اصيل مردمسالار دفاع مى نمايد به درد ما ميخورد ..." در همين حدود و ثغور به اين ابزار بايد دل بست ، اما به كاربرد كامل اندوخته هاى ديگران و چسپيدن به الگو هاى بيگانه به معناى ساده سازى و گريز از راهيابى براى پيچيده گيهاى افغانشمول است . دهقان زهما استادانه مى نويسد : " هر گونه تقلید میمون وار و انتقال میکانیکی مفاهیم ما را به بُن بست خواهد کشاند . شناخت از جامعه ی افغانستان ، از درون روابط اجتماعی آن میسر است و بس . و امّا، اگر ما مبادی تیوریک را به باد تجاهل بگیریم ... اگر نه توانیم مفاهیم را روشن و مشخص کنیم ، کار ما به بازی با مقولات خواهد انجامید" . بافت و ريخت جوامع بشرى و گروه هاى انسانى و پيشينه ی رشد هر قوم و تبار چنان است كه نه ميشود در همه گانى سازى كامل تجارب ديگران چاره براى بيچاره گيهاى خود جُست . هر قوم و تبار راه مستقل رشد را پيموده و به پله بالاتر ساختار ملى - اتنيكى خود فراز آمده است . نه بايد فراموش كرد كه مردمان افغانستان بهاى سنگينى براى چنين نمونه بردارى ها را پرداخته اند و هنوز هم سوزش آن را بر پوست و استخوان خويش احساس ميكنند . آيا آگاهان افغانى از مايه و پايه ی انديشه یی چنان تهى اند كه به جاى الگو پالى ها در بيرون ، نه توانند با تكيه بر گذشته تأريخى كشور و پيشآمد هاى جارى درونى و بيرونى ، جنبش روشنگرى وطن را سمت دهند ؟ باور دارم كه پوتنسيال لازم در ميان دانشمندان و نخبه گان وطن در امر پذيرش اين فراخوان وجود دارد تا در روشنى آنچی تا كنون بشريت در اين راستا اندوخته است ، راه ها و شيوه هاى بيرون رفت از چالشهاى قومى را براى كشور رقم زنند .

بخش نخست اين نوشته اينجا و آنجا اين پرسش را برانگيخت كه "... کم از کم خط های کمرنگ راه حل این مساله را نشانی..." ميكردم و يا "... از کلی گويى پرهیز " میکردم " و راه های حل مسایل را روشن ..." میساختم . با دريغ چنين واكنشها ميان برخى آگاهان به روشى تبديل شده كه به وسيله ی آن نوشته ها و بحث هارا بيهوده جلوه داده و گفتنى ها را در گلو خفه كرده و نسل نوِ انديشمندان را به جاى يارى و رهنمايى به تير بىباورى مى بندند . هنوز به سخن نه پرداختى كه از نزدت تعريف و راه حل ميطلبند ، برنامه و پلاتفرم ميخواهند و چشم به راه نسخه هاى آماده اند ! اين گونه برخورد با مساله ها يا از حسادت چنين قلم به دستان نشات ميكند و يا از ناتوانى درك شان از تحليل ها . نوشته ی پيشين من به حيث گام ابتدايى به كار تحليل و حلاجى مساله هاى قومى پرداخته و پیام آن به مثابه یک سرسخن در همین راستا و برجسته ساختن دید های رنگارنگ روی مساله های قومی در رده های بخشی از آگاهان خارج نشین افغان بوده که هیچ گونه ادعای بلند پروازنه را در ذهن خواننده تداعی نه کرده و با انحصار حقیقت بیگانه است . آن نوشته به هيچ وجهه دعواى نسخه پردازى و طرح کدام فورمول برای کشیده گيهاى جامعه افغانی را نه داشته است . من حاضرم که با آگاهان همین میدانِ مساله های قومی یکجا بیندیشم و دید های خودرا به آزمایش گذارم . من باور دارم كه تحليل ها روى مساله ها را نه ميتوان به سبب نشانى نه كردن راه حل ها بى ارزش خواند . اين يك برخورد دانش ستيزانه است . با گسترش گفتگوى آغاز شده ، همراه با اندىشمندان و نخبه هاى افغان حتماً به راه حلهاى مناسب دست مييآبيم . همين سهمگيرى در گفتمان روى مساله هاى قومى در افغانستان را سنگ اول در تهداب پاسخ يابى و راه حل يابى در اين بستر بايد پنداشت و به ان با بى اعتنايى و خود بزرگ بينى نگاه نه كرد .

مشكل در اين است كه هواى چيره بر جنبشها و گروهبندى هاى روشن انديشان افغانى چنان تيره و سرشار از بى باورى و سردرگمى است كه كمتر به گوش دادن به نواى همدگر دلگرمى نشان ميدهند . خط كشى هاى عقيدتی - ايديالوژيكى پيشين و تنشهای فرقه گرايانه سياسى دهه هاى اخير چون "ديوار چين " ميان رده هاى روشنگرى ايستاده و گرايشات و نيات راهبردى دولتهاى همجوار بر قرينه ی اوضاع جارى در كشور بر آتش بدگمانى ها پيهم تيل پاشى ميكنند . جنبش روشنگرى افغانى دچار پراگنده گی مدهش است كه سير انديشه و تفكر آزاد روى مساله هاى مبرم وطنى را در پنجه هاى خودش ميفشارد . ما حاضر نيستيم كه به حرفهاى همدگر تا آخر گوش دهيم و به هرآنچی از خرد گرايى و انديشه ناب وطنداران بر ميخوريم ، خوانده و يا نا خوانده ، به تير ناسزاگويى و دشنام مى كشيم و در فرجام در هاى گفتمان سازنده را با كينه و نفرت مى بنديم . " در روزگار ما سر گشته گان " در پرخاش روى گره گاه هاى زنده گی كشور ، پناه بردن در پوسته ی قوم و تبار خودى به ناجورى ويرانگر تبديل شده است . در اين باب ميشود كوهى از نمونه هارا قطار نمود . سهمگيرى در بحثها ، شجاعت ابراز نظر و نزديك ساختن ديدگاه در ميان روشنگران بيرون مرزى و پيوند دادن آن با جنبشهاى انديشه پردازان داخل كشور نخستين و ارزنده ترين گام در راه پاسخ يابى به پيچيده گيهاى جامعه افغانى است .

ناگزير شدم تا از دنباله ی نوشته نخستين دور شوم و به چند نكته ی بالا بپردازم . بر ميگردم به پيگيرى آنچه كه دورنمايه نوشته پيشتر را ميساخت :

در پيامد پندار هاى قومگريانه ی روز هاى ما ، دلچسپ است كه برخى ها به نام كشور اظهار بدگمانى نموده و نام افغانستان را زاده ی نيات استعمارگران دانسته و آن را جبر و ناروا در برابر قوم هاى كشور پنداشته و به مثابه پديده تحميل شده در سرنوشت كشور ميدانند . اين آواز نا آشنا پيشينه سياسى و فرهنگى مشترك مردمان سربلند سرزمين ما و سراپاى تأريخ كشور را زير پرسش ميبرد . يكى از خامه به دستان همين گرايش ، در يكى از گفتگوهاى فيسبوكى گستره ی همين انديشه را پهن تر ساخته و با جمعبندى جستار هاى همين روال منطق اين انديشه را چنين فورمولبندى ميكند : " ...نام گزاری افغانستان بالای این کشور و افغان بالای تمام ساکنین بومی آن توسط استعمار و عمال داخلی آن بر کشور و مردم ما تحمیل گردیده است ، حالا دارد زمان آن فرا میرسد که هر چیز و هر کس به نام اصلی اش یاد گردد... به همین ترتیب اکثریت مطلق غیرپوشتونها نه میخواهندنام تحمیلی و غیر واقعی افغان را بالای شان بپذيرند ... " . اين شيوه ی برداشت از واقعيتهاى جامعه افغانى و پيشينه ی سربلند كشور ويژه ی قريب همه ی قلم به دستان همين گرايش است . دشوار است كه مرزهاى خراب كننده چنين انديشه ها و زيانبار بودن آنها را براى يگانه گى مردمان كشور گمانه زنى كرد . اين انديشه ی بيگانه آبستن چالشهاى جديد در مناسبات قومى در كشور بوده و افغانستان را داخل دور نوبتى جنگهاى فرسايشى كرده ، همبسته گی آن را تخريب ميكند . باور دارم كه " اكثريت مطلق غير پشتونها " و " انسانها و همه اقليتهاى ملى " ( غ.د. پنجشيرى ) با چنين فورمولبندى ها از ريشه سر سازش نه داشته و در ميان قومهاى كشور خريدار نه دارد . چندى پيش چشمم به نوشته محترم غلام دستگير پنجشيرى افتاد كه در بخشى چنين مينويسد : " با همه خجلت و شرمساری باید یاد کرد، که نام افغانستان در نخستین سند عاری از افتخار سا ل ( 8 183 م ) میان شاه شجاع و سردار اوکلند نماینده ی حکومت استعماری بریتانیای کبیر در هند برتانوی و بین امیر عبدالرحمان و سردار دیورند، در سال 1893م و دیگر شاهان و امیران افغان، بار اسارتبار سیاسی تاریخی معنوی واستخوانسوز دارد".  انديشه پردازان چنين نوشته ها نه بود حقوق شهروندى و كمبود استناد هاى استوار مردمسالارى در كشور را نه در پيش شرطهاى عينى و ذهنى ، زمانى و مكانى پى جويى كرده ، بلكه در نام كشور ، زبان و هويت «نژادى» مردمان آن جستجو ميكنند و عقيده دارند كه هرگاه نام افغانستان به خراسان برگردد ، زبان گفتمان همه گانى پارسى باشد و تاجيك تباران كليد هاى حاكميت را در اختيار گيرند ، پس راه طولانى رنج و عذاب قومهاى وطن يك شبه كوتاه ميشود و كشور به مدينه ی موعودِ آرزوهاى ديرينه ميرسد .

شعار "شهروندان خراسان بزرگ، مستقل، متحد و دموکراتیک" يك نداى نوبتى بى بنياد و تحريك آميز در زنجيره ی ناجورى هويت يابى قومى به شمار مى آيد كه با هيچ استدلالى نه ميشود آن را پايه ی منطقى بخشيد . ما از كدام خراسان حرف ميزنيم ؟ استقلال كدام سرزمين را بشارت ميدهيم ؟ اتحاد كدام قومها را عنوان ميكنيم ؟ و كدام دموكراسى را به ارمغان ميآوريم ؟

طرح برگشت به خراسان بزرگ از بنياد يك انديشه  بی پايه و نادرست بوده و هيچ پيوندى با بحثها روى فرآيند ملت سازى و برپايى دولت مدنى در جامعه افغانى نه داشته ، بلكه بر عكس ، گفتمان بى پيرايه ی آغاز شده پيرامون مسأله هاى امروز و فردا را به ساده گى زهر پاشى ميكند . سرزمين امروزى افغانستان را هرگز نه ميتوان با مرزها ، مردمان و مناطق شامل خراسان ديروز پيمانه كرد . توده ها و سرزمينهاى شامل خراسانِ كه بزرگواران ما گاه و بيگاه به آن مى چسپند ، با تمام سربلندى هاى آن ديگر به تأريخ پيوسته است و نه ميتواند در بحثهاى جارى پر اهميت باشند . استحاله و دگرگونى نامهاى كشور ها ، مناطق و مردمان يك پروسه همه گير و طبيعى است كه همه كشور هاى جهان ، خواسته يا نا خواسته ، اين گذرگاه را پيموده اند كه در اين بستر ميتوان كوهى از نمونه ها را رديف كرد . دور نه رويم ، همين كشور هاى قريب ما چون ايران ، پاكستان و هند را مثال ميزنيم كه راه دراز تا هويتهاى امروزى پيموده اند و با همين نامها سرزمينهاى شان را هويت مى بخشند . فارس ، پنجاب و بهارت به تأريخ پيوسته و رشد بعدى اين كشور ها و همبسته گى مردمان شان را به هيچ وجهه صدمه نه ميزند . به همين سان مردمان و سرزمينهاى تركستان ديروز نيز راه انكشاف شان را از همين مسير طى نموده اند و امروز در چهره كشور هاى داراى هويت هاى جديد در جهان پر آشوب ما ابراز موجوديت ميكنند .

اين دريچه را بيشتر نه ميگشايم و حتماً به يك بحث جداگانه آن را دنبال خواهم كرد و با اين پرسش محترم حكيم نعيم به آدرس هويت سازان بسنده ميكنم كه مينويسد : " ... ولی، اگر امروز "خراسان کبیر" و یا "پشتونستان بزرگ" در پس خانه های امریکن انترپریس انستیتوت طرح ریزی شود، و با تصویر سازی های روهرا باکر و میشل باکمان (دلم به کسانی که امیدوار استند، روهرا باکر و میشل باکمان برای شان "عدالت و آزادی" می آورد، می سوزد) در تبانی با فاسدترین چهره های قومی و توسط بزرگ ترین قدرت دنیا، که در مقایسه با استعمار قرن 19، خیلی ها دست باز در افغانستان دارد، ساخته شود، کشور ها و ملت های "حقیقی و مشروع" خواهند بود؟ "

ادامه دارد

***

پیوندها:

- چند و چونى بر ياددشتهايى از زنجيره ى گفتگو هاى " ملت سازى"-بخش نخست
 

مطالب مرتبط با این موضوع:

- صفحه اختصاصی بحث آسمایی: می خواهيم ملت شويم يا « جمع پراگنده باقی بمانيم»؟

- دکتور دادفر سپنتا: تبارگرایی یک واقعیت است اما عدالت‌ستیز

- نبی ساقی: بنای برج خلیفه بر سطحِ  آب خلیج

- خالد خسرو - دفاع از افغانستان: دفاع از عدالت انسانی در برابر عدالت قومی

- حکیم نعیم : هویت گرایی و تبار پرستی: توهم های عاطفی یا ابزار های معمولی قدرت

- حمید عبیدی: گفتمان های سازنده را جاگزين گفتمان انحرافی کنيم ؛ چشم انداز های ملی را جاگزين چشم انداز های فرقه گرا بسازيم

- احمد حسين مبلغ: افغانستان به عنوان ملت بالقوه (افغانستان ِ بدون افغان ها)

- دهقان زهما: تأملی چند بر مقولهء نژادباوری و نژاد باوری فرهنگی

- دکتور رنگین دادفر سپنتا: آنانی که می خواهند بگويند "گله های سراسر جهان متحد شوید!"

- دکتور رنگین دادفر سپنتا : نژاد پرستی و گفتمان هویت ملی

- فاروق فارانی : گسستن ازحیوانیت تبارگرایی

 

***

نظر شما در فیسبوک-کلیک 
 

ارسال نظر توسط ایمیل به آسمایی Afghanasamai@aol.com