رسیدن: 23.06.2012 ؛ نشر : 24.06.2012

حکیم نعیم

هویت گرایی و تبار پرستی:

توهم های عاطفی یا ابزار های معمولی قدرت

تاریخ و زبان دو عنصریست که همیشه در جدال ها، کشمکش ها و بحث های تباری، هویتی و ناسیونالیستی قربانی شده است. ملیت گرایی، شوونیزم، قوم گرایی و یا هم هویت یابی های تبار گرایانه توهم های عاطفی استند که قدرتِ تولید فکر و اندیشه را تا جایی زیادی سلب می کنند و به مثابه ابزار های بحران آفرین و پر تنش، در تعامل و یا تقابل با قدرت مورد استفاده قرار می گیرند. بناً، بحت هویت یابی و قوم گرایی، بدون تحلیل و نقش قدرت در هویت سازی و هم هویت زدایی ، ناقص است. تعریف قدرت از تاریخ هم مراجعت به گذشته به خاطر خلق ِ تصویر های عوام پسند و ابزاری برای حفظ قدرت در حال و آینده است. رابطه ی قدرت و تاریخ هم روی یک میتود خاص استوار است: جعل، مبهم سازی، ابزاری ساختن، و مسخ تاریخ بخاطر دریافت "پاسخ" به مسایلی که در حال حاضر با آن سر و کار دارد. برخورد ِ جریان های هویت گرا و قوم گرا هم تماماً به تقلید و یا واکنش از قدرت، همین گونه سطحی، ابزاری و حال محور است.

فقط بر خلاف این روش ابزاری قدرت، تاریخ هیچ گاه جواب مشخص و مطلق به جدال های فعلی ارایه نه می کند و چنین ادعایی هم نه دارد. خوب، این به این معنا نیست که اتفاقات و جریان های تاریخی هیچ تاثیری بر مسایل و مشکلات امروزی نه دارند. نه خیر، هدف من تاریخ گرایی مسایل فعلی در چارچوب اهداف معین، توسط گروه ها و جریان های مشخص است که به تقلید و واکنش از قدرت، صورت می گیرد. به طور مثال، این خیلی ها ساده انگارانه است که بگوییم هاشم خان فاشیست بود و با نازی ها رابطه داشت، بناً پشتون ها و یا هر کی که با دودمان هاشم خانی رابطه دارد، امروز باید این مساله را اعتراف کند و عذر بخواهد. برای من یک کمی شگفت آور می بود که اگر هاشم خان در دهه 40 قرن بیست به اندیشه فاشیستی گرایش و یا سمپاتی نه می داشت و با نازی ها هم رابطه نه می بود. زیرا دو تیوری و جریان سیاسی حاکم در جهان بعد از جنگ اول جهانی تا ختم جنگ جهانی دوم همانا کمونیزم و بعداَ هم فاشیزم بود. اکثریت جریان های سیاسی، افراد، و نهاد های معمول آن زمان به یکی از این دو تمایل، نزدیکی و سمپاتی داشتند. هاشم خان نه به خاطر نزدیکی به فاشیزم، آن هم در دهه سی و چهل قرن بیست، بلکه به خاطر عملکرد معمولیت گرایانه اش به مثابه کسی که حاکم قدرت در افغانستان بود، باید محکوم شود. تماماً به مانند امروز، فرض کنیم، پنجاه و یا صد سال بعد از زوال امپراتوری امریکا، کسی یا کسانی بگوید که فلان شخص که در افغانستان در سال 2012 خیلی ها قدرت داشت، با سیا و امریکا رابطه داشت به نیولیبرالیزم هم سمپاتی داشت، بناً باید تمام کسانی از نسل و قوم همان شخص اند باید معذرت بخواهند و شرمسار باشند. نه می شود با برخورد های ابزاری گناه ی حاکمان مفسد امروزی را پنجاه و یا صد سال بعد از بازمانده گان و هم تباران شان کشید. اینجاست که دانش تاریخی برای ما کومک می کند که با مطالعه دقیق تاریخ، از معمولیت گرایی های امروزی بپرهیزیم و قبل از این که در عقب هر فیشن ارزان روز برویم، باید فکر کنیم.

یک مثال دیگر که تضاد و تناقض را در استفاده از تاریخ در گفتمان های هویتی خوبتر نشان می دهد، مساله استعمار و تشکیل افغانستان است. (خوب، این که افغانستان یک کشور مستعمره بود یا خیر، یک بحث دراز و دوامدار است که خیلی ها به تحقیق و پژوهش نیاز دارد. این درست است که مبارزه مردم افغانستان در مقابل انگلیس مانع تطبیق کامل اهداف کشور های استعماری در افغانستان شد. ولی این درست نیست که بگوییم که کشور های استعماری در تشکیل افغانستان کنونی هیچ نقش نه داشتند. نه خیر، استعمار بعضی چیز هایی را که در جنگ نه توانست موفق شود، در "میز مذاکره" بالای افغان ها قبولاند.) به هر حال، صرف به خاطر دوام بحث، فرض کنیم که "افغانستان توسط کشور های استعماری ساخته شده است"، همان طور که صاحبان استدلال های تبار محور، چه پشتون و یا غیر پشتون، ادعا  می کنند. فقط جالب است، کسانی که با حرارت این مساله را مطرح می کنند، امروز از نقشه کشی های راند کورپریشنی و پنتاگونی در افغانستان دفاع می کنند، به وجد می آیند و آن را "بهترین گزینه" برای افغانستان می خوانند. این چی گونه استدلال عقلانی است که بگوییم: افغانستان یک کشور "جعلی" است زیرا "توسط استعمار تشکیل شده"، ولی، اگر امروز "خراسان کبیر" و یا "پشتونستان بزرگ" در پس خانه های امریکن انترپریس انستیتوت طرح ریزی شود، و با تصویر سازی های روهرا باکر و میشل باکمان (دلم به کسانی که امیدوار هستند، روهرا باکر و میشل باکمان برای شان "عدالت و آزادی" می آورد، می سوزد) در تبانی با فاسدترین چهره های قومی و توسط بزرگ ترین قدرت دنیا، که در مقایسه با استعمار قرن 19، خیلی ها دست باز در افغانستان دارد، ساخته شود، کشور ها و ملت های "حقیقی و مشروع" خواهند بود؟

زبان هم هیچ ربطی به هویت نه دارد. این که انسان ها در جغرافیه های مختلف با کلمات متفاوت صحبت می کنند، تماماً یک تصادف است. من شحصاً افراد بسیاری را می شناسم که هر چند ادعا می کنند که "خون خالص تاجیک، یا پشتون یا ترک" در بدن شان جریان دارد، ولی به جز از چند کلمه ی معدود، فارسی یا پشتو یا ترکی نه می دانند. حافظ و مولانا را هم نه می توانند به فارسی بخوانند و از آن "ودیعه الهی" بی نصیب اند زیرا در جاهایی که فارسی و پشتو رایج نیست تولد و بزرگ شده اند. پس اگر زبان همانطوری که در بحث های قوم محور مطرح می شود، عنصر مهم هویت است، تکلیف آنها چی طور می شود؟ و هویت شان چیست؟

گسترش و توسعه یک زبان هم رابطه تنگاتنگ با قدرت دارد. بهترین مثال انگلیسی است. دو سه قرن قبل انگلیسی اصلاً در جهان یک لسان مطرح نه بود. فارسی هم باید در بستر تاریخی بر اساس رابطه اش با قدرت، به مثابه ی میراث یک امپراطوری به امپراطوری دیگر، مورد مطالعه قرار گیرد. این ادعا که زبان فارسی "زبان امپراطوری ها بوده" بناً "زبان مادر است و یک ودیعه الهی است"، متاسفانه یک برخورد راسیستی است. این هم عقلانی نیست که گفته شود زبان ترکی، به طور مثال، زبان بسیار بدی است زیرا زبان رسمی امپراطوری عثمانی بود و عثمانی ها ارامنه را قتل عام کردند. با این گونه منطق می توان هر عمل مضحک را توجیه کرد. زبان ها در اصل معصوم استند. این که لسان مادری بوش و بلر انگلیسی است، گناه زبان انگلیسی نیست. مشکل ِ نشنلزم، تبار گرایی و هویت یابی های خیالی هم همین استفاده ی ابزاری و ایدیالوژیکی از زبان در چارجوب منطق هموار و ارزان ِ روز است.

من شخصاً به کسانی که همیشه دغدغه های زبانی دارند و به دنیا از پنجره ی لسانی که با آن تکلم می کنند، می نگرند، یعنی محور فکری شان زبان است، پیشنهاد می کنم که کوشش کنند لااقل یک زبان بومی را که به آن هیچ ارزش قایل نیستند، بیاموزند. نگرش شان به مسایل به طور غیر قابل انکار تغیر خواهد کرد. به طور مثال، آن پشتونی که فکر می کند، یگانه افتخارش پشتوست و لندی است، اگر اوزبیکی بیاموزد، می بیند که ظرافت هایی که در لندی است در چهار بیتی های اوزبیکی هم است. و یا کسی که تمام زنده گی اش فارسی است. دنیا به نظرش در ترکیب های زیبای فارسی نه می گنجد و خوش دارد تمام بحث ها در محور فارسی باشد، اگر یک زبان بومی را، ولو هر کدام که باشد، بیاموزد، خواهد دید که چی ترکیب های زیبای کشف ناشده دارد.

مساله ی دیگری که همیشه در گفتمان های قوم محور مطرح می شود، بحث "عدالت خواهی" است. موافق استم که انسان ها به خاطر رنگ پوست، زبان و این که در کجا تولد شده اند، تبعیض، ظلم، رنج و مشقات زیادی را دیده اند و می بینند. ولی روش مبارزه با این همه بی عدالتی ها، به هیج وجه تبارگرایی و زبان محوری نیست. زیرا هر تقابل غیر عقلانی در نهایت به نفع قدرت تمام می شود. و اگر دقیق توجه شود واکنش های عامیانه یی که در چارجوب گفتمان ها و شیوه های تنظیم شده ی قدرت باشد در اصل برای بقای قدرت کومک می کند.

به طور مثال، فرض کنیم که یک "دیکتاتور" فیس بوکی، شخص و یا اشخاصی را که زیر نام "احمد"، به خاطری که با یک منطق بسیار عالی و استدلال قوی با "نظام دیکتاتور" مخالفت می کنند، از کامنت گذاشتن در فیس بوک منع می کند و "فتوا" می دهد که بعد از این کسانی که نام شان "احمد" است نه می توانند در فیس بوک کامنت نوشته کنند. بلی، این بی عدالتی است و ظلم است. فقط تقابل با "دیکتاتور" با این استدلال که "احمد" یک نام مقدس است و "ودیعه الهی" است، بناً هر که نامش "احمد" است حق دارد که در فیس بوک کامنت بگذارد، در نهایت به نفع "دیکتاتور فیس بوکی"تمام می شود؛زیرا:

- بعد از این کنترول و تنظیم گفتمان ها در دست تیم "دیکتاتور" است و موضوع بحث ها را آن ها تعین می کنند ( این مساله بسیار مهم است زیرا قدرت به هیج وجه تنها زدن و کشتن و بردن و خوردن نیست. تنظیم و کنترول گفتمان ها و تولید "فکر و اندیشه" یی که بتواند انسان ها را در راستای منافع قدرت سمت و سو دهد، از همه چیز مهم تر است.)

- دوم، "احمد" باید تمام انرژی اش را در رابطه به این که کی است و چرا حق دارد که در فیس بوک کامنت بگذارد، مصرف کند و دیگر نه می تواند آزادنه از "دیکتاتور" انتقاد کند.

- سوم، دیکتاتور با این کار توانست که به " احمد" یک "هویت" بدهد و نقد "احمد" را هویتی بسازد و همچنان "احمد" را از دیگران جدا سازد.

- چهارم، آنهایی که به بحث های هویتی علاقه مند نیستند،به احتمال قوی کامنت های "احمد" را نه می خوانند و "احمد" آهسته آهسته به حاشیه کشانده می شود.

- و در نهایت اگر "دیکتاتور" چندین "تینک تانک" ستراتیژی ساز در خدمتش داشته باشد، "هوشیارانه" اعلام می کند که به خاطر "انسان دوستی" و "تساهل" که اصول پذیرفته شده در "دیکتاتوری اش" است، "احمد" حق دارد که در فیس بوک کامنت بگذارد فقط به خاطری که نوشته های "احمد" در تضاد با "وحدت" فیس بوکی است و "خشونت" و تفرقه" را دامن می زند، تمامی کامنت های "احمد" بعد از بررسی توسط "کمیسون وحدت ملی فیس بوک" به نشر خواهند رسید. توجه شود که با این کار "دیکتاتور فیس بوکی" توانست که یک چهره ی "انسانی" از خود ترسیم کند و همچنان خشونت، نفاق، و جنگ را هم به هویت "احمد" بیافزاید.

انگلیس ها تقریباً چیزی مشابه به این سناریو را در زمان استعمار در هند به اجرا گذاشتند. در پهلوی آن همه صفات و هویت های خود ساخته شان که به هندستانی ها داده بودند مثل تنبل بودن، بیکاره بودن، طفل بودن، وحشی بودن، یکی هم هویت زنانه گی بود. یعنی می گفتند که مردم هند در مجموع خاصیت زنانه دارند، یعنی مونث اند. نشنلست های هندستانی با حرارت این مساله را رد می کردند که در اصل قبول دیسکورس انگلیس بود و صرف به خاطری که "مرد" بودن شان را ثابت سازند، یکی کشتند و صد ها کشته دادند. تا این که گاندی این مساله را درک کرد. انگلیس ها اصرار می کردند که مرد برتر از زن است و زن هم برتر است از زنانه گی در مرد (مردم هند). گاندی این "نظریه" را به چالش کشید و گفت " که مرد و زن با هم برابر اند ولی فراتر رفتن از این دوگانه گی زن و مرد، از هر دو برتر است." همچنان وی یک تعریف دیگر از جنسیت ارایه کرد که " زن برتر از مرد است و مرد برتر است از بزدلی، جبن و ترسویی."(1)

من با این نوشته ی آقای خالد خسرو موافقم که " هویت های قومی هویت های تبعیض گرا و راسیست اند."(2) فقط، مساله ی "دولت- ملت"، که در نوشته ی اخیر آقای خسرو خیلی ها برجسته است، تماماً یک روند هویت محور است. این روند در اروپا خیلی ها خونین و تبعیض گرا بوده که تا هنوز هم ادامه دارد. فرانسه بهترین مثال در این زمینه است. فکر می کنم هویت گرایی بر مبنای تبار و نژاد و زبان در کل راسیزم و تبعیض گرایی است.

***

منابع و ماخذ:

(1) Ashis Nandy. The Intimate Enemy: Loss and Recovery of Self under Colonialism. Oxford University Press, 1983.

(2) مراجعه شود به نوشته آقای خالد خسرو - دفاع از افغانستان: دفاع از عدالت انسانی در برابر عدالت قومی

***

پیوند های مرتبط با موضوع :

- خالد خسرو - دفاع از افغانستان: دفاع از عدالت انسانی در برابر عدالت قومی

- احمد حسين مبلغ: افغانستان به عنوان ملت بالقوه (افغانستان ِ بدون افغان ها)

- دهقان زهما: تأملی چند بر مقولهء نژادباوری و نژاد باوری فرهنگی

- دکتور رنگین دادفر سپنتا: آنانی که می خواهند بگويند "گله های سراسر جهان متحد شوید!"

- دکتور رنگین دادفر سپنتا : نژاد پرستی و گفتمان هویت ملی

- فاروق فارانی : گسستن ازحیوانیت تبارگرایی

- صفحه اختصاصی بحث آسمایی: می خواهيم ملت شويم يا « جمع پراگنده باقی بمانيم»؟