ديروز امروز و فردای روشنفکر

روشنفکر و نقش او در جامعهء افغانی                  

دکتور عبدالصمد حامد

بسم الله الرحمن الرحيم

با استفاده از حق حاشيه رويي كه جناب شما براي نويسنده در مقدمهء پرسش هاي تان قايل شده ايد ، مي خواهم بدواً اشارهء مختصري راجع به تشخيص موضوع مورد بحث نموده و مطالبي هم در رابطه با ماحول تاريخي و اجتماعي آن در افغانستان به عرض برسانم .

اول . مفهوم روشنفكر و روشنفكري

 اكثر قاموس هاي فارسي روشنفكري را مساوي به تجددپسندي ( نوانديشي) و ضد محافظه كاري  ( Conservatism ) دانسته و آن ار معادل مفهوم " Intelictualism "  رايج در مغرب زمين مي دانند .

اصطلاح " Intelictual "  معمولاً به آناني اطلاق مي شود كه معتقد به اصالت عقل انسان بوده و زنده گي خود را نيز بر طبق اين اصل تنظيم مي نمايند . در اصطلاح Intelictualism يك نوع پيشداوري ملفوف راجع به تفكر وجود دارد ؛ ولي مفهوم روشنفكر و روشنفكري بيشتر از آن در ارتباط با كيفيت ارج گذاري به عنصر زمان  به شكل معيين آن حاوي پيشداوري مي باشد ، به اين معنا كه اطلاق صفت روشن به حيث ارزش مثبت براي تجددپسندي و اطلاق صفت تاريك به حيث ارزش منفي براي محافظه كاري ( Conservatism ) . در حقيقت چنين پيشداوري ها تا حد زياد با جوهر اصالت عقل نيز در تضاد مي باشد . چه به صورت مجرد و مطلق بر اين پنداشت اتكا ورزيدن كه پديدهء ديروزي حتماً غلط و پديدهء امروزي و فردايي حتماً مطلوب خواهد بود ، منطقاً بر پايهء تفكر اصالت عقل استوار بوده نمي تواند - به خصوص ، اگر چنين پيشداوري ها  در سطح فعاليت سياسي متكي بر جهانبيني هاي راديكال به شكلي از اشكال در جامهء ايديولوژيك پيچيده باشد . نبايد فراموش كرد كه تاريخ بشر شاهد  است  كه يك عده جانيان و كلاه برداران مشهور  نيز خود را در رديف روشنفكر  قرار داده و يا قرار داده شده اند . بنابر اين بايد در رابطه به جهانبيني " اصالت عقل " به حيث علامهء فارقهء روشنفكري بر ضرورت رعايت و وابسته گي  به يك عده از ارزش هاي ثابت اخلاقي و معنوي به حيث عنصر متشكلهء روشنفكري تاءكيد شود . لذا بايد آناني را روشنفكر خواند كه با اعتقاد بر اصالت عقل و رعايت يك عده ارز ارزش هاي اخلاقي و معنوي ، به صورت ارادي سلوك خويش را در عمل نيز بر مبناي اين اعتقاد تنظيم مي نمايند .

دوم . ماحول تاريخي و اجتماعي پديدهء روشنفكري در افغانستان

هرچند تمدن اسلامي در مقايسه با تمدن هاي ساير اديان جهاني ، اگر بيشتر نباشد ، به هيچ وجه كمتر از ديگران بر اصالت عقل انسان تاءكيد نه ورزيده است و تا زماني هم بر مبناي اتكاء بر اين اصل تفكر ، مراحل سعودي را پيموده است ، ولي بعداً بنابر عوامل متعدد ، نقش سازندهء تفكر متكي بر اصالت عقل رو به ضعف گذاشت . بالاخره در نيمهء دوم قرن 19 در ماحول نهضت پان اسلاميزم  كه سيد جمال لدين افغاني الدين افغاني ،  يكي از مبتكرين مهمش بود ، تجددپسندي ( Modernism ) و در وراي هردوي آن حركت بيشتر سياسي مشروطه خواهي (Constitualism) در عالم اسلام به شمول افغانستان ، ولو در ابتدا به شكل حاشيه يي ، ولي در آغاز قرن بيستم به بعد بيشتر محسوس در صحنهء سياسي  كشور نفوذ يافت .

به نظر بنده ، نهضت مشروطيت به صورت كلي حاوي  اين عناصر بود :  نخبه گرايي ( Elitarism  )، ديوانسالاري ( Biorokaratism ) و با وجود ملي گرايي داشتن روابط ذهني و تا اندازهء شخصي و انساني فرامرزي .

شايدبنابر شرايط نافذ بر جامعهء افغاني آن زمان ، يا از جهتي كه گروه كوچك ، ولي فعال مشروطه خواهان و وابسته گان فكري شان ، به منظور رسيدن هرچه زودتر به هدف از طريق كسب نفوذ در دربار - به حيث مركز قدرت - ضروري و مفيد پنداشتند كه در اثر ايجاد روابط با كتلهء هاي بزرگ مردم ما موجب سوء ظن بيشتر مركز قدرت وقت نگردند و يا هم بنابر سوابق يك عده از مبتكرين و فعالان افغاني اين نهضت و مخصوصاً محمود طرزي ، در اثر اتكا بر تجارب زيادي كه در خارج از كشور  اندوخته بودند و اكتفا بر ايجاد روابط نزديك در حلقهء نسبتاً كوچك با سواد و تا حدي صاحب معلومات از اوضاع منطقه و جهان كه در شهر كابل و يكي دو شهر ديگر مسكون گرديده بودند ، اساس يك گروه  نخبه و نخبه گرا ، گذاشته شد .

سراج الاخبار ، با وجود ماهيت دولتي اش ، به حيث وسيلهء منظم و موءثر تبليغ مشروطه خواهان به زعامت محمود طرزي در نشرات خود بيشتر از  اين كه متوجه خواننده گان افغاني باشد ، متوجه  اقناع خواننده گان فرامرزي - نيم قارهء هند ، ايران و آسياي مركزي - بود ؛ زيرا از يك جانب در اين مناطق به تناسب افغانستان تعداد بيشتر خواننده گان و علاقه مندان اخبار وجود داشت و از جانب ديگر نهضت مشروطه خواهان افغاني با وجود خصلت قوي ملي گرايي  خويش ، خود را به حيث حلقه يي از حلقهء بزرگ منطقه يي اين نهضت مي پنداشت . ولي ، اين رابطه به هيچ وجه ماهيت رهبر و پيرو اختيار نكرده بود .

چون نظر به ساختار اجتماعي و سياسي افغانستان بعد از ريفورم هاي نظامي و اداري كشور در سطح پايتخت و ساير شهرها ، ادارهء به معناي يك وهلهء ابتدايي بيروكراسي آن زمان به حيث و سيلهء نسبتاً مؤثر انفاذ قدرت ، رو به بهبود روزمره نهاد ، اكثريت قاطع مشروطه خواهان ، عضو اين بيروكراسي بودند .

بنابر روابط نزديك مشروطه خواهان با دربار - مخصوصاً شهزاده امان الله خان و بعد شاه امان الله خان - اين گروه در طرح و تبليغ پرورگرام اصلاحي دورهء اماني نقش قابل ملاحظه يي داشت. لذا ، با ناكامي ريفورم هاي اين دوره كه منجر به سقوط سلطنت و اغتشاش در كشور شد و بالاخره بعد از كشته شدن نادرشاه ، حلقهء مشروطه خواهان ، رويهمرفته از هم پاشيد .

با وجود از هم پاشيدن حلقهء مشروطه خواهان ، نسل هاي بعدي علاقه مند به فعاليت سياسي ، نهضت مذكور را به حيث پيش آهنگ راه تجددد و تمايل ملي گرايي شان ، به گونهء سرمشق خود قرار دادند و همچنان بنابر ضديت شديد اكثريت اين نسل بعدي با  استعمار انگليس و ارج گذاري به ريفورم هاي ( ولو ناكام ) دروهء اماني ، تاءثير نهضت مشروطيت با سنت و سلوك سياسي اش به شمول هر سه مشخصهء فوق الذكر ، به پيمانهء قابل ملاحظه يي بر آيندهء نهضت هاي روشنفكري تاءثير وارد كرد .

حتّا گروه هاي چپي و راستي مدعي تمثيل ارادهء كتله هاي بزرگ جامعهء افغاني و مدعي برخورداري از حمايت اين كتله ها ، در واقعيت فاقد چنين پايهء مردمي بودند . اين گروه ها در عمل هم مكاتب و موءسسات تعليمات عالي و مسلكي و فارغان اين موءسسات را كه عموماً در بيروكراسي دولت جذب شده بودند ،  در محراق فعاليت هاي شان  كه منحصر به فعاليت سياسي بود ، قرار دادند . اعضاي اين سازمان هاي سياسي نيز  جزء  بيروكراسي دولت بودند . لذا تواءم با خصلت نخبه گرايي  اين گروه ها ، خصلت بيروكراتيك شان نيز كه تا حد زيادي از خصوصيت نظام توزيع قدرت اجتماعي در افغانستان نشاءت كرده بود با مشروطه خواهان مشابهت داشت . 

چون نهضت مشروطيت بعد از جنگ جهاني اول ، در حالت از بين رفتن بود و در عوض علاوه بر نفاذ كمونيزم به شكل امپراتوري شوروي  در امپراتوري تزاري روس ، كماليزم در تركيه ، نهضت ضد استعماري در نيم قارهء هند و شرق ميانه ، نهضت اخوان المسلمين در كشورهاي عربي و پاكستان و نهضت سوسياليزم عربي در خاور ميانه ، صحنهء سياست را تا حدي هم در سطح سلطهء دولت انتقال داد . فعاليت هاي روشنفكران  افغاني نيز بنابر عوامل مختلف  و از طرق باهم متفاوت ، مانند سابق به صورت اختصاصي در سطح سياست محدود مانده و در حيطهء نفوذ روزافزون گروهبندي ها و ايديولوژي هاي نافذ در منطقه واقع شد . حتّا بعضي ها از اين هم پافراتر  گذاشته و عملاً در خدمت بعضي از قدرت هاي راديكال و بزرگ جهاني  و منطقه يي  جانفشاني خود را تا به سويهء دشمني با هموطنان خويش رسانيدند .

بنابرآن  ، تا زماني كه روشنفكران افغان ، از تجارب تلخ و تكاندهندهء گذشته منتبه نشده و مانند گذشته صرفاً مشغول فعاليت سياست ورزي- آن هم در قيد سه عنصر نخبه گرايي ، بيروكراسي و وابسته گي هاي فرامرزي - گير بمانند ، نه تنها از عهدهء انجام وظايف اصلي خويش در سطح مربوط به علوم ، جهانبيني ، فرهنگ و امور اجتماعي و بشري ، برآمده نه خواهند توانست ، بل در حقيقت نبايد حتا مدعي تفكر روشنفكرانه نيز شوند .

 

و حال بر  گرديم به پرسش هاي شما .

 

پرسش : به نظر شما ، بزرگترين كاستي ها و خطاهاي روشنفكران افغانستان در قرن بيستم ، كدام ها بوده اند و از آن كدام درس ها را بايد آموخت ؟

پاسخ : به گمانم در شرح مطالبي كه مقدمتاً در فوق گفته شد ، جواب اين پرسش هم مضمر است . به هر صورت ، آماده گي جهت بررسي عوامل مصيبت بزرگ كشور و مردم ما طي سي سال اخير در اين راه كمك مي كند . اشارهء اختصاصي به سي سال اخير به هيچ وجه به معناي تبريهء اشتباهات ، خطاها و كاستي هاي قدرتمندان دوره هاي قبل از آن نمي باشد .

پرسش : چرا نقش روشنفكر در جامعهء افغاني در دهه هاي پاياني قرن گذشته در سراشيب افت كامل قرار گرفت و روشنفكران از متن به حاشيه رانده شدند؟

پاسخ : جواب قسمت بزرگي از اين پرسش نيز به گمانم در مقدمه ارايه شده است . در اين ميان يك نكته به خصوص شايان ياددهاني است نتيجهء گفتار و كردار آن عده از  روشنفكراني كه  در اختناق هموطنان و جنگ عليه شان سهيم بودند ، همين است كه ديديم و مي بينيم .  و امّا راجع به متن و حاشيه : اگر مراد از متن ، مركز قدرت نسبي بالفعل در يك مقطع زماني باشد - مثلاً : در داخل " دربار " و ماحول آن و  دوستان قدرتمند فرامرزي  در بيرون  و برخلاف مراد از حاشيه كتله هاي بزرگ ولي خاموش جامعهء افغاني باشد- در آن صورت البته تا سال 1992 عده يي از گروه هاي مدعي روشنفكري در داخل افغانستان توءام با گروهي نيز در سطح جهاد ، در متن قرار داشتند ، در حالي كه ساير گروه ها كم و بيش موقعيت   حاشيه يي  داشتند .   ولي بعد از سال 1992 ، يعني با آغاز خانه جنگي ها ، همه در موقعيت حاشيه يي قرار گرفتند؛ زيرا در اين دوره اصلاً از متن صحبت شده نمي توانست . پس آينده بايد روشن سازد كه متن كدام بود و حاشيه كدام *.

پرسش : آيا در دورهء پس از طالبان ، حيثيت  اجتماعي روشنفكر  در حال اعاده شدن است و نقش و اثر اجتماعي اش رو به فزوني است و اگر نيست براي آغاز اين روند چه بايد بشود ؟

پاسخ : با تاءسف بايد گفت كه خلاف توقع مردم ما و خلاف وعدهء ديگران ، دورهء پس از طالبان در واقعيت تا حد زيادي اعادهء دورهء پيش از طالبان مي باشد . گذشته از آن ، اكثر مدعيان روشنفكري هم متاءسفانه تا هنوز در گذشته زنده گي مي كنند . چنان كه در مقدمه به آن اشاره شد ، تا روشنفكران  در اثر تجارب تلخ گذشته ، متوجهء وظيفهء اصلي خويش نگردند ، نبايد توقع بهبود را داشت .

پرسش : در مرحلهء كنوني وظايف اساسي و مبرمي كه در برابر روشنفكران قرار دارند ، كدام ها اند ؟

پاسخ : روشنفكران افغان  كه هنوز هم در قيد نخبه گرايي گير مانده اند  ، تا حاضر به تماس موءثر با اكثريت خاموش هموطنان نشوند و در عمل خود را در سطح ديالوگ با آنان قرار ندهند ، مانند گذشته در حلقهء خود منزوي خواهند بود . راه نجات از اين مخمصه در قدم اول درك واقعبينانه از اشتباهات و فروگذاشت هاي خود روشنفكران   ،  همچنان درك واقعيت هاي جامعهء افغاني و تشخيص حدود اصلاحي جامعهء ما با رعايت شرايط جهاني است . محك تشخيص ايفاي تعهد روشنفكران  افغاني اين خواهد بود كه آيا آنان از سنگرهاي تصوري دفاعي ذهني خود شان پايين آمده مي توانند و  پابند اين حقيقت مي باشند كه اصالت تعقل انسان ، حاوي جراءت اخلاقي مبارزه با شخص خود و خودخواهي هاي آن نيز مي باشد و يا خير .

پرسش : براي اعادهء حيثيت و بالابردن نقش و تاءثير اجتماعي روشنفكر چه بايد كرد ؟ 

پاسخ : چنان كه به عرض رسيد ، اين به درجهء اول مربوط به واكنش خود روشنفكران مي باشد ؛ به اين معنا كه هركدام به ابتكار خود و بدون انتظار اقدام لازم از سوي ديگران در صدد رفع موانع - به شمول تلافي قصور خود و منسوبين و مربوطين خويش برآيند . همچنان بايد بر مبناي بررسي سلوك گذشته و موجود مدعيان روشنفكري هم سنگر خود و طرف مقابل به صورت منصفانه  بدون حُب و بغض شخصي ، تا حدي بُت شكني هم صورت گيرد . روشنفكر ان با چنين اقدام در حقيقت نه تنها مصدر خدمت به مردم ما خواهند شد ، بل در برابر ضمير و جامعهء خويش و همچنان در برابر تاريخ به حيث ممثلين واقعي روشنفكري ، پذيرفته خواهند شد .

پرسش : با توجه به آن چه كه تجربه شده است ، روشنفكر افغاني كدام نبايدها را فراراه خويش قرار دهد ؟

پاسخ : هرچند روشنفكري حاوي اين آزادي مي باشد تا بدون رعايت شرايط زمان و مكان ، در راه تحقق اهداف مطلوبي كه بر مبناي رعايت اصل پيروي از حكم عقل  و موءافق به ارزش هاي معنوي و اخلاقي مورد احترامش تشخيص نموده باشد ، جد و جهد ورزد ، ولي اگر روشنفكر خود را متعهد به يك جامعهء مشخص و در يك مقطع معيين زمان بداند ، بايد همواره متوجه اهدافي باشد كه با وسايل صلح آميز  قابل تحقق باشد - ولو اگر روند تحقق اين اهداف  كند نيز باشد و هدف به گونهء  قسمي و نسبي به دست بيايد و نه به صورت  كمال مدعا . به بيان ديگر ، روشنفكر بايد در پي نفي  افراط و خشونت باشد ،  نه  مبتكر  و  مشوق و پيرو افراط و خشونت .

پرسش : كار  و كوشش روشنفكران مقيم در داخل و خارج از كشور را چه گونه ارزيابي مي نماييد و در اين زمينه از نظر شما  چه گلايه ها و انتقاداتي موجود اند ؟

پاسخ : در حالي كه خود را به هيچ وجه شايستهء قرار گرفتن در مقام قضاوت بر ديگران نمي دانم ، ولي با توجه به اوضاع و احوال  فكر مي كنم  به جا باشد تا بر اين گفتهء شكسپير انديشيد كه مي گويد : " در ملك ... چيزي فاسد است ! " شايد مراد از اين ملك دنيا و يا منطقه هم باشد . به هر رو ، ميهن ما - به شمول برخي حلقه هاي دورني و فرامرزي آن - مي تواند ملك مورد اشارهء شكسپير باشد . در راه مبارزه با اين فساد همه مكلفيت دارند . اين مجادله را بايد هركسي از خود و با خودش شروع كند .

 و من الله توفيق

 

*  توضيح ادارهء  آسمايي : در پرسش  گرچه هدف از متن و حاشيه نه در رابطه با قدرت دولتي ، بل در عرصهء فكري و فرهنگي است كه در آن روشنفكر با توليد ، نقد و پخش انديشه از جمله بر تفكر و فرهنگ سياسي اثر وارد مي كند تا حدي كه گاه اين تحول فكري و فرهنگي حتّا  منجر به دگرگوني دولت و مجموع نظام مي گردد .

به هر رو ، چون مصاحبه زنده و روياروي نبود ، نتوانستيم  روي مساءله در معنايي كه منظور ما بود ،  نظر جناب دكتور حامد را دريابيم ؛ و امّا ، آن چه كه ايشان توضيح داده اند در جاي خودش مي تواند قابل توجه باشد . 

 

u برگشت به صفحهء اول