رسيدن به آسمايی : 20.05.2007 ؛ ساعت 15:50:03   ؛ نشر: 21.05.2007 ؛ ساعت 10:47:00

دستگير خروټی

استقلال انديشه و آزادی بيان

" هيچ چيز نيرومند تر از انديشه يی نيست که زمان آن فرا رسيده باشد"


در اين اواخر حالت آزادی بيان در افغانستان بدتر شده است و برخي مقامات چي در حکومت و چي در پارلمان تلاش دارند تا آزادی بيان را محدود سازند. براي توجيه  تلاش مذکور بهانه هاي گوناگون ارايه ميشوند. از جمله بهانه ها يکی هم اين است که گويا  آزادی بيان دين و عنعنات جامعه را متضرر ميسازد. در ارتباط با دين بايد گفت بدون شک مردم افغانستان مسلمان هستند و در دنيا نيرو و وسيله يی وجود ندارد که مسلمانی مردم افغانستان را زدوده بتواند. بم اتوم هم اين کار را کرده نمی تواند. اما دين همه چيز نيست و نه همه چيز در دين ميگنجد. سياست و دين دو چيز جداگانه هستند. نه تنها در غرب، بل در ترکيهء مسلمان نيز دولت و دين از هم جدا هستند. علم و دين هم دو چيز جداگانه هستند. در دين مسأله مرکزي ايمان است، ولي در علم شک و ترديد نقش مرکزي را بازي ميکند. دين قلمرو مقدسات و اصول تغييرناپذير است. اما علم و اصول آن به طور هميشه گی درحال تغيير هستند. دين را نه بايد در مقابل استقلال انديشه و آزادی بيان قرار داد. اين تلقی که گويا  استقلال انديشه و آزادی بيان، دين را متضرر ميسازند،مشکل انديشه نيست، بل مشکلي متولیان دين است که با زمان و خواست زمان توافق کرده نمي توانند.
در جامعه افغاني در پهلوی عنعنات پسنديده، عنعنات شرم آور، اهانت آميز و آزار دهنده-چون: فروختن زنان، مبادله کردن زنان با سگ، مبادله زنان با شتر، مبادله زنان با کلاشينکوف، دادن سه زن در بدل يک جنايت، ازدواج های اجباری، خشونت و خشونت در برابر اطفال و زنان درخانواده- هم وجود دارند.
در تاريخ بشری هميشه بين قدرت و انديشه کشمکش وجود داشته و اين کشمکش هنوز هم وجود دارد. قدرت تلاش کرده است تا انديشه را تحديد، تهديد،  و سرکوب کنند. هم چنان زماني که انديشه و قدرت در وجود افرادي با هم يکجا شده اند که  آنان در ميان قدرت و انديشه قدرت را انتخاب کرده اند و  آنان نيةز انديشه را در خدمت قدرت قرار داده اند. در افغانستان هم زماني که اين و آن به اصطلاح انديشمند و خردمند به قدرت رسيد، نه تنها انديشه را، بل مسلک و هدف خويش را هم قرباني قدرت و سياست نمودند. ايديولوژي ها و اديان هم در کشمکش بين قدرت و انديشه طرف قدرت را انتخاب کرده اند. ديکتاتور هميشه در مبارزه عليه استقلال انديشه و آزادی بيان از ايديولوژي و دين استفادهء ابزاری کرده اند. به عبارت ديگر اين ها به جنگ ها، تهديدها، محدوديت ها و تعرضات خوی‍ش که عليه استقلال انديشه و آزادی بيان به راه می اندازند توسط دين و ايديولوژي قانونيت ميدهند. کيم ـ جون ـ ايل « رهبر گرامي»  کوريای شمالي، سرکوب انديشه و آزادی بيان را توسط يک ايديولوژي که مرکب از مارکسيزم و ناسيوناليزم است و  JUCHE ناميده می شود، توجيه ميکند.علي خامنه اي «رهبر معظم» ايران، اين کار سياه و سرکوبگرانه را توسط «دين» قانونيت ميدهد.
ديکتاتوران و قدرتمندان خوش دارند افراد جامعه تابع، مطيع، خادم، مريد، وفادار و پيرو شان باشند. آنان خوش دارند به جای جامعه فکر کنند و جامعه هم فکر آنان را رهنماي عمل خود بسازند. آنان خوش دارند تا در جامعه تنها يک انديشه وجود داشته باشد و آن هم انديشه خود شان. آنان خوش دارند تا زنده گي مادي و معنوي افراد تحت فرمان شان شکل بگيرند و حرکت کنند. « دسپلين و وفاداري به رهبر» از شعارهای عمدهء فاشيست ها بود. نازيزيستهاي جوان قسم ميخوردند  که هميشه به هيتلر به وفادار باشند  و ميگفتند که به هيتلر وفاداری دايمی و و بدون قيد و شرط  دارند. هيرمين گورينگ Hermaan Goring ميگفت: « من هيچ وجدان ندارم، نام وجدان من ادلف هيتلر است».
ولي امروز با گسترش دموکراسي، اقتصاد بازار و حقوق و آزادیهای بشري ديگر آن زمان گذشته است که ديکتاتورها و مستبدين در يک جامعه،  بالاي زنده گي فردی، اجتماعي و فکري انسان ها کنترول داشته باشند و از بالا فرمان بدهند که مردم چنين بينديشند، چنين بگويند، چنان بپوشند و چنين بنوسيند.  مرزهای وفاداري و پيروي مطلق و بدون چون و چرايی که افراد جامعه به رعايت قطعی آن ها مکلف ساخته می شدند هم ديگر شکسته اند  و يا به سرعت  فروميريزند . آن زمان هم سپري گرديده است که استقلال انديشه و آزادی بيان زير چکمه ها، شمشيرها و گردن بريدن ها از بين برود. در جنگ بين انديشه و قدرت اين قدرت است که شکست ميخورد. آنانی که با تعصب، نفرت و با خشک مغزي در پی کشتن، تهديد و محدود کردن استقلال انديشه و آزادی بيان هستند به طوري کلی از تحولات و تغيرات بسيار سريع امروزي بي خبرند.  چنين عناصری با زمان ما بيگانه اند و به جای امروز به دوران تاريک انديشي تعلق دارند.
ويکتور هوگو Victor Hugo  نوشته بود: «هيچ چيز نيرومند تر از انديشه نيست که زمان ان فرا رسيده باشد».
اکنون به جای خشک انديشي و تک انديشي بايد بر تفاوت ها و اختلافات بينديشيم بر نظريات ديگران و ديگرانديشان فکر کنيم، ديگر انديشان را بشنويم، از ديگر انديشان بياموزيم، به  آنان احترام بگذاريم و آنان را به حيث انسان هاي مستقلی که داراي انديشهء مستقل هستند و  متفاوت از ما مي انديشند، قبول نمايم.
 ولتر  Voltaireميگفت: « من با عقيده تو مخالف هستم، ولی من حاضرم جان خود را فدا کنم تا تو عقيده ات را بيان کنی».
مشکل اساسي افغانستان کمبود استقلال انديشه است. وجود انسانهای مستقل و مستقل انديش اساس جامعه مستقل را تشکيل می دهد. در کشور ما تا هنوز انسان و خصوصاً حقوق و آزادیهاي وی به شکلی که در اعلاميه حقوق بشر تعريف گرديده است نه شناخته ميشوند و نه مراعات ميگردند. مستقل انديشی  و ديگر انديشي طبيعت انساني است. نمي توان دو انسانی را پيدا کنيم که خوي و خصلت یکسان داشته باشند. در تاريخ بشريت نه يک بار، بل بارها مستبدين تلاش کرده اند تا نظريات و انديشه های انسان ها را يکسان بسازند. چنين تلاش هايی از جمله در افغانستان نتيجهء ديگري  جز ايجاد فاجعه نداشته اند. در افغانستان چنين تلاش هايی چی به شيوهء کمونيستی ، چی به شکل تنظيمی و چی هم به روش طالبی همه شکست خوردند و هريک فاجعه آفريدند. تلاش مبني بر یکسان کردن انديشه ها به معني تغير طبعيت انسانی  است که يک کارناممکن شمرده ميشود. بدون شک جامعه افغاني به يگانه گي ضرورت دارد، ولي اين يگانه گي به جای يکسان سازي از طريق پذيرش چندگانه گي و پلوراليزم تامين شده می تواند. در اعلاميه حقوق بشر راجع به انسان و حقوق و آزادیهاي وی از جمله چنين گفته ميشود: « تمام افراد بشر آزاد به دنيا مي آيند و از لحاظ حثيت و حقوق با هم برابرند».
«هرکس حق آزادی فکر، عقيده و مذهب دارد. اين حق شامل آزادی تغير مذهب يا عقيده و شامل آزادی اجراي مراسم دينی و بيان عقيده به صورت فردي و يا يکجا با ديگران می باشد». « هر کس حق آزادی عقيده و بيان دارد. اين حق شامل آزادي حفظ اعتقاد بدون هر گونه مداخله و نيز شامل آزادی جستجو، دريافت، انتقال و نشر اطلاعات از مجرای هر رسانه يی و بدون توجه به مرزها مي باشد».
بدون استقلال انديشه و بدون آزادي بيان، دموکراسي مفهوم خويش را از دست ميدهد. دموکراسي در جايِ رشد ميکند و استقرار مي يابد که انسان و حقوق وی در مرکز ارزش ها قرار داشته باشند. در دموکراسي جامعه به قيم، سرپرست و پيشوا ضرورت ندارد. جامعه با داشتن استقلال سرنوشت خويش را تعين ميکند و آنانی که  به حيث رهبران از جانب جامعه انتخاب مي‍شوند به پيروی از جامعه مکلف ميباشند. افغانستان به جای رهبران، اميران و پيشوايان به استقلال انديشه و انسان هاي مستقل ضرورت دارد. تا انسان مستقل نشود او نمي تواند شخصيت خويش و جاي خويش را در جامعه درک نمايد. دموکراسي فقطه انتخاب وکيل و وکيل شدن نيست؛ دموکراسي در درجهء اول عبارت از برخورداری از آزادیهاي سياسي، اقتصادی و اجتماعی است . اساس اين آزادی ها را استقلال انديشه و آزادی بيان تشکيل ميدهند- آزادی براي هر يک و برابري براي همه.
در جايی که انديشه و تفکر طور مستقل عمل ميکنند در آن جا تغيير است، در آن جا پشرفت است و در آن جا هر روز دست آوردهاي نويني وجود دارند. طور مثال در ساحهء تکنولوژي و از جمله در بخش کمپيوتر انديشه و تفکرتحت تاثير هيچ نوع ايديولوژي و دين عمل نميکنند. در اين جا انديشه به جای پيروی از احکام تغيرناپذير بالاي عقل، تجربه، آزمايش، ترديد و شک تکيه ميکند. استقلال انديشه قوه محرکهء  پشرفت و ترقی است. در اروپا پيشرفت زماني آغاز شد که انديشه و تفکر آزاد شدند. همين اکنون هم  در جاهايی که- از جمله در افغانستان- انديشه در زندان جزم ها، دگم ها و خرافات محصور است، انسان ها نه تنها به عقب ميروند، بل پيوسته وهميشه فاجعه مي آفرينند.


مردم حق  دسترسی آزاد به اطلاعات را دارند

در جامعهء دموکراتيک يکي از مهمترين حقوق مردم حق دسترسی به اطلاعات است. دولت مکلف به ارايهء اطلاعات به مردم است و حق ندارد تا جلو دسترسی مردم به اطلاعات را بگيرد. پنهان کردن حقايق کار دولت دموکراتيک نيست. دولت موفق دولتی است که با مردم خويش آزادانه سخن ميگويد؛ ضعف ها و مشکلات خويش را از مردم پنهان نميکند و بر مردم  باور دارد. طور مثال اين جا در دنمارک همه مشکلات، اختلافات، ضعف ها و انتقادات طور روشن و پيوسته با جامعه در ميان گذاشته ميشوند.
مردم حق دارند بفهمند که در جامعه چي مشکلاتي، چي اختلافاتي و چي ضعف هايی وجود دارند. مردم حق دارند بفهمند در جامعه چي تغييرات و تحولاتي واقع ميشوند و جامعه به کدام سمت درحرکت است.
در افغانستان طی دوران هاي طولانی دولت ها نه تنها حقايق را از مردم پنهان ميکردند، بل تلاش ميورزيد تا جامعه در چوکات اصول و دگم هاي از قبل ساخته شده به شکل قالبي فکر کند. در سی سال اخير دولت ها حتّا لحظهء قبل از سقوط شان نيز همه چيز را نورمال و تحت کنترول خويش قلمداد ميکردند. در اين جا گفتهء گوبلز وزير پروپاگند هيتلر به ياد می آيد. او زماني که نيروي هاي شوروی به دروازهء برلين رسيده بودند ميگفت: «نيروهاي ما به سوي مسکو در حال پيشروي هستند».

حق دسترسی آزاد به اطلاعات ، ضرورت آزادی بيان را به وجود می آورد.
سانسور و چرا سانسور
اگر حرف را از سانسور کلاسيک آغاز کنيم. در روم کهن هدف سانسور جلوگري از انتقاد بالاي قدرتمندان و نظريات آنان  بود و تلاش به عمل مي آمد  تا باشنده گان روم مطابق آرزو و خواست حاکمان رفتارکنند. در روم قديم به خاطر سانسور دو گروه جداگانه موظف بودند:
اول- گروهي  که رفتار و افکار اهالی را  مطالعه و برآورد ميکرد.
دوم- گروهی  که وظيفه آن حمله بر متخلفين و ديگرانديشان بود.
اين حرف ها به خاطر ياداوري گرديد که پس از کودتای خونين ثور در افغانستان  سانسور توسط اکسا و سپس خاد با پيروي از K.G.B به همان شکل کلاسيک عملي ميگرديد.
در يک جامعه سانسور زماني به ضرورت مبدل ميشود که حرف پيشوا و يا رهبر و يا حزب برسراقتدار،  يگانه حرف صحيح  پنداشته شود و افراد جامعه به پيروي از آن مکلف گردند. سانسور زماني عمل ميکند که «همه چيز از بالا» بيايد. سانسور زماني عمل ميکند که دساتير، احکام و فرمان هاي قدرتمندان  در مقام مقدسات قرار داده شوند. سانسور زمانی عمل ميکند که حاکمان ادعای کنند که « حقيقت با ما است» ، « تاريخ با ما است» ، « تنها و تنها ما ميدانيم» ،  «ما بهترين ها هستيم»...
اما بيش از دو هزار سال قبل سقراط فيلوسوف يونانی ميگفت: « من ميدانم که هيچ چيز نميدانم و بنابراين روش من بهتر از آنانی است که فکر ميکنند همه چيز را ميدانند».
اين گفتهء سقراط نقطهء آغازين  در درک اين حقيقت است که  انسان خالي از اشتباه نيست و هيچ انساني ادعا کرده نمی تواند که در تصميم گيري هايش  مرتکب اشتباه نخواهد شد. تجارب تجارب مکرر سي سال اخير افغانستان هم به طور واضح و روشن  درستی اين درک را ثابت کردند. بلی، آنانی که ادعا می کردند که « حقيقت با ما است» و «تنها و تنها ما ميدانيم»، بزرگترين و عميقترين فجايع را به وجود آوردند.
سانسور عبارت از تعقيب و محدود کردن انديشه است. سانسور خصوصيت جامعهء توتاليتر است و جامعهء توتاليتر عبارت از جامعه يی است که در آن يک گروه  و باز هم در رأس اين گروه يک فرد قدرت مطلق داشته، حرف و اراده اش بالاترين قانون باشد. در جامعهء توتاليتر يک فرد  است که تمام تصاميم مربوط به سرنوشت جامعه را اتخاذ ميکند. در چنين جامعه يی نه تنها به ديگرانديشان احترامي گذاشته نمی شود بل قدرت حاکمه آنان را دشمن تلقی می کند. همچنان در جامعهء توتاليتر حاکمان به نام ايديولوژي و دين در مسايل داخلي و زنده گي خصوصی افراد نيز مداخله ميکنند. در يک جامعه دموکراتيک با داشتن سيستم حقوقي مستقل هيچ مقامی اجازه نداردتا  به نام دين و ايديولوژي در زنده گي افراد مداخله کند. متأسفانه قانون اساسي موجود افغانستان با عدم جدايي دين و دولت راه ايجاد سيستم حقوقی مستقل را مسدود کرده است.
جامعه دموکراتيک يک جامعه باز و شفاف است. در چنين يک جامعه يی انتقاد وجود دارد؛ به انتقاد گوش داده ميشود؛ انتقاد قبول ميشود و انتقاد چيزي مثبت و سازنده پنداشته می شود. انتقاد نه تنها چيزي را در خطر نمي اندازد، بل آغاز کنندهء تغييرات و شرط ضروري تصاميم معقول است. در جامعهء دموکراتيک تصاميم در نتيجهء  گفت و شنود و  مباحثه اتخاذ ميگردد. در جامعهء افغاني که دموکراسي در مرحله آغازين خويش است، انتقاد را عيب و توهين تلقی ميکنند و در برابر آن حوصله، شيکبای و احترام نشان نميدهند و گاهي هم انتقاد و انتقاد کردن دشمني شمرده ميشود. انتقاد و بحث  آزاد دو شرط موجوديت دموکراسي ميباشند. فرهنگ دموکراسي فرهنگ انتقاد کننده و انتقاد پذير است.
دفاع از آزادی بيان دفاع از دموکراسي است و دفاع از دموکراسي دفاع از موجوديت افغانستان است. فقط دموکراسي و مراعات حقوق بشري مي توانند موجوديت جامعهء افغاني را که از لحاظ ساختارهای قومی، لساني و مذهبی پلورالستيک است تضمين کرده می تواند. ناکامی دموکراسي به معني ناکامي موجوديت افغانستان است