از ناهنجاري دولت تا ناتواني روشنفکر

هر يک ما بايد از شکست های خودمان برای پيروزی و بهروزی ملی درس بگيريم

ناسيوناليزم نو و فراگير افغانی يگانه راه نجات ما است

 گفت و شنود با رسول رحيم کارشناس امور سياسي

بخش دوم


 ·         چپي ، راستي را ؛ خلقي ، پرچمي را، مجاهد هر دو را ، هر دو مجاهد را ؛ شعله يي ، اخواني و آن دوي ديگر را ؛ « بيطرف» همهء آن ها را مقصر می دانند 
يکي از دلايلي که جامعهء ما در مورد وظايفي که در امر دولت سازي بر عهدهء دولت ، جامعهء مدني و مردم قرار دارند ، آگاهي ندارد، همين نقش نادرست و کاستي در کار روشنفکران ما است
·         ما به يک ناسيونايزم جديد و فراگير افغانی که منافع همه گانی و سرنوشت مشترک ما را به حيث يک ملت ترسيم کند ، ضرورت حياتی داريم
·         روشنفکران به جاي تکرار مکررات و چسپيدن به فرهنگ سياسي گذشته  و چسپيدن به اسطورهاي کار گذشتهء شان ، به جاي کار پراگنده و به جاي قطبی ساختن فضاي فکري و سياسي و آن هم با همان پندارها و ترمينولوژي دههء چهل خورشيدي ، مي توانند ذخاير فکري- Thinking Tank-  بسيار با اعتباري را ايجاد کنند
·         ما هنوز بر کاستی های خود واقف نيافته ايم ، ما هنوز در برابر مردم آيينه نگرفته ايم تا آنان کاستی های خود شان را بشناسند، کاستی های موجود در فرهنگ خود را بشناسند، ما هميشه از مردم مظلوم ، قهرمان و شجاج صحبت می کنيم و در رابطه به آن چي که بر سر کشور و جامعهء ما در سه دههء گذشته آمده است و از اين که چرا به چنين تراژيدي هاي بزرگ مواجه شده ايم ، تا  کنون يک تحليل جامع نداريم و از آن درس هاي لازم را استخراج نکرده ايم
·         در حالی که اکثريت مطلق مردم افغانستان حاميان بالقوهء دولت و نظام دولتي در افغانستان هستند؛ دولت سازي در افغانستان از سوي جامعهء بين المللي به نيروهايي واگذار شده که خصلتاً ضد اين هدف بودند
·          يکي از کاستي هاي بنيادي روند بازسازي در افغانستان اين است که مردم در اين روند فراموش شده اند
·         هنوز امکان براي عبور از روابط افقی به روابط عمودی موجود است و راه هاي اين گذار همه مسدود نيستند
·         تأمین نظم و امنيت در افغانستان کاملاً ممکن است اگر بر چهار اهرم اساسی برای مهار کردن بحران توجهء لازم شود : انحصار قوهء قهريه در دست دولت؛ قانونيت در رأس دولت و شکل دهی  ستراتيژي مشترک  و عمل مشترک ستراتيژک «کارتل قدرت» ؛ کنار نهادن نيوليبراليزم اقتصادی و توجه به اقتصاد  داخلی؛ حل سؤتفاهمات ناشی از حضور قوای خارجی در افغانستان 
·         همه کساني  که در افغانستان کنوني به مقام و منصبي در دولت مي رسند ، صرف نظر از اين که چي اعتقادات فکري و سياسيي دارند،  مي کوشند خود شان را با اين مشي نيوليبرال دمساز بسازند
·         امروز افغان ها از دولت گرفته تا روشنفکر مردم عادي از جامعهء بين المللي شاکي اند. کارگر ما دستنگر جيرهء اندک کومک بين المللي است و جاي آن را کارگر پاکستاني مي گيرد... پس بهبود اوضاع يک دگرگوني عمومي در سراپاي جامعه را ايجاب مي کند ؛ اعادهء اعتماد به نفس را ايجاب مي کند...
·         امکانات و ضرورت مبرم  براي تشکل يک نيروي تحول طلب سياسي داراي نفوذ و اعتبار ملي موجود است. اين نيرو مي تواند قد علم کند ؛ اين نيرو بايد حامي نظم ، قانونيت،  دولت سازي ، ملت سازي و دموکراسي در افغانستان باشد

***

بخش نخست اين گفت و شنود را که همکار ما آقاي رتبيل آهنگ به تاريخ 28 اگست سال روان با آقاي محمد رسول رحيم يکي از کارشناسان شناخته شدهء امور سياسي انجام داده، قبلاً نشر نموده ايم. در اين گفت و شنود کوشش به عمل آمده است تا علل بروز وضع موجود ، راه هاي حل مسايل و نقشي که روشنفکران و هواداران صلح و دموکراسي در اين زمينه ايفا کرده مي توانند ، به بررسي گرفته شود. اينک ما بخش  دوم و آخری اين گفت و شنود را به خدمت شما تقديم مي داريم .

در صورتي که خواننده گان گرامي در رابطه به مسايل مطروحه و يا در اصل موضوع باز هم پرسش هايي داشته باشند،  ما آن ها را با  آقاي رسول رحيم مطرح  خواهيم ساخت و پاسخ هاي ايشان را در ادامهء همين گفت و شنود منتشر خواهيم کرد.

 ***

رتبيل آهنگ : قبل از اين که به عرصهء اقتصادي برويم ، مي خواستم بپرسم مطالبي را که شما در مورد دولت سازي به آن ها اشاره کرديد ، بخشي از پيشنهادات اساسي تان در اين زمينه يا اين که مطالب ديگري نيز در اين رابطه موجود اند که  دقيقاً بايد ارايه شوند ؛ منظور حرکت در راهي است که به  يک ايجاد يک دولت مقتدر و توانا  بينجامد.
محمد رسول رحيم: خوب ، حتّا در چهار چوب يک مصاحبهء طولاني هم  نمي توان به همهء مطالب و به همه جوانب آن ها پرداخت.  پس ما مجبوريم تنها به عناوين مطالب بپردازيم و به صورت کوتاه و فورمولبندي شده روي مسايل صحبت بکنيم . و امّا؛ اگر لازم باشد مثال هاي  بسياري وجود دارند که مي توان به آن ها اشاره نمود.

نخست من به مسألهء امنيت اشاره کردم و به انحصار قدرت قهريه  در دست دولت که اين يک مسألهء اساسي براي نظم، امنيت ،  قانونمداري و دولتمداري است .

براي تطبيق قانون به قدرت  رعب مشروع ضرورت است که با انحصار قدرت قهريه در دست دولت تأمين شده مي تواند. در اين صورت است که مخالفين قانون را مي توان سرجاي شان نشاند و  تابع قانون ساخت. اين البته به معناي نابودي فيزيکي مخالفين نيست. انحصار قدرت قهريه در دست دولت ، همه گان را ناچار به تبعيت از قانون مي کند و اين امکان عملي را فراهم مي سازد تا قانون شکنان را به پنجهء قانون سپرد.

مسألهء دوم قانونيت در رأس دولت است. مثلاً ببينيد : ما همه مخالف رژيم طالبي بوديم ؛ قانونيت مقوله يي است که مي تواند شامل قانون دموکراتيک و قانون غير دموکراتيک باشد؛ يکي از عللي که طالبان توانستند با مصارف اندک تر در سرتاسر افغانستان امنيت را بياورند ، قانونيت خود شان بود. نخبه گان طالبان به حيث يک گروپ ستراتيژيک خود را سازماندهي کرده و در کارهايي که انجام مي دادند منحيث اصول توافق مشترک داشتند و به حيث يک گروپ ستراتيژيک عمل مي کردند.  همين است که طالبان توانستند در دورهء قدرت خود يک امنيت آهنين را به وجود بياورند.  پس تأمين امنيت يک امر ناممکن نيست؛ مشروط بر اين که سازماندهي قدرت منسجم باشد و ميان نخبه گان آن توافق ستراتيژيک موجود باشد و آنان به حيث يک گروه ستراتيژيک مؤثر عمل کنند. اگر نيروهاي عامل کنونی مبتني بر همين قانوني که خود  تصويب کرده و نافذ اعلام داشته اند حرکت کنند و آن را به منصهء اجرا بگذارند، مي توانند در تأمين امنيت در افغانستان توفيق يابند.

مسألهء سوم ، اقتصاد است. خوب اگر دولت افغانستان در زمينهء کمي کمک مالي و شيوهء اعطاي آن از جامعهء بين المللي شکاياتي دارد ، در مقطع کنوني تا حدي مؤجه است؛ ولي اصولاً يک دولت بايد خود بتواند حد اقل مصارف عادي خويش را از منابع داخلي تأمين کند و نيز حد اقل چهارچوب مساعد را براي فعاليت هاي توليدي و اقتصادي در کشور فراهم سازد. امروز دولت افغانستان در حالي که  کنترول منابع عايداتي خويش را در دست ندارد، چشم به کمک هاي مالي خارجي دوخته است که هرگز به دستش نمي رسد ؛  چرا که کمک هاي خارجي بر اساس يک پاليسي معين به خاطر ايجاد دولت هاي ضعيف- دولت هاي عدم متعهد به فراهم آوري خدمات اجتماعي- اختصاص می يابند. نظام نيوليبرال دولت هاي قوي - دولت هايي  متعهد به فراهم آوري خدمات و تأمينات اجتماعي- را نمي پذيرد. بر خلاف، براي تأسيس دولت هاي ضعيف که در قلمرو تحت حاکميت آن حتّا اموري مانند تعليم و تربيه و صحت همه کالايي شوند، با بودجهء چند ده  ميليارد دالري « انجو» (NGO ) ها  تأسيس مي شوند. البته نبايد همه « انجو» ها را در يک قطار قرار داد و در مورد همهء شان همسان داوري کرد؛ ولي با پاليسي جاري در اين عرصه نمي توان منتظر توفيق در حل مسايل موجود در افغانستان بود.

از سوي ديگر گرچي حتّا بانک جهاني هم پذيرفته و سفارش کرده است تا  بيشترين کمک هايي که به افغانستان مبذول مي شوند ، توسط دولت افغانستان جلب و جذب شود؛ ولي ، آيا دولت توانايي به کار گيريي مؤثر اين کمک ها را دارد؟

مشکل ديگر مشکل فرار نيروهاي متخصص کار فکري است. بخش اعظم نيروي کارآمد دولتي ما به سوي « انجو» ها رفته و يا در حال رفتن هستند؛ در نتيجهء آن از توانايي هاي دولت باز هم کاسته مي شود. اين يک تغير اساسي مي خواهد و اساساً سرمشق در حکومت بايد تغير بخورد و دولت بايد از موضع ملي حرکت کند.

با تأسف گفته مي توان همه کساني  که در افغانستان کنوني به مقام و منصبي در دولت مي رسند ، صرف نظر از اين که چي اعتقادات فکري و سياسيي دارند،  مي کوشند خود شان را با اين مشي نيوليبرال دمساز بسازند. متأسفانه از بهترين دانشمندان تا بهترين متخصصين افغاني مصروف در دستگاه دولت اگر هم با اين مشي حاکم جهاني، همفکر و همدل نبوده باشند، با آن دمساز شده اند. اين يکي از مسايل مهم ديگري است که به مانع بزرگي در برابر نجات افغانستان از فرورفتن به گرداب بحران قد علم کرده است و ما  بايد به آن عطف توجه بنماييم .

ما بايد به منابع داخلي اقتصادي و به خصوص صنايع داخلي و سکتور زراعت و مالداري افغانستان و حل مشکلاتي که اقتصاد داخلي ما با آن ها مواجه اند توجه کنيم. ما بايد شرايط و چهارچوب هاي مساعد را براي انکشاف  اقتصاد ملي در همه سکتور هاي آن ايجاد کنيم. شما شکايات زيادي را از صنعتگران افغاني شنيده ايد؛ از جمله در مورد ناتواني توليدات داخلي در رقابت با اموال وارداتی مشابه خارجي. اين مسأله يي است که دولت مي تواند و بايد بتواند آن را حل کند. بايد توجه داشت که  نه تنها در بسياري از کشور هاي فقير جنوب و از جمله هندوستان که داراي اقتصاد نيرومندي نيز است ،  بل در اروپاي غربي و امريکاي شمالي نيز، دولت ها به نوعي از انحا سياست هايي را براي پشتيباني از توليدات داخلي اعمال مي کنند.

مسألهء ديگري که همايش پترزبرگ بنا به عواملي نتوانست راه حلي براي آن ارايه کند يک سيستم امنيت دسته جمعي منطقه يي است. حضور نيروهاي غربي در افغانستان با سؤتفاهمات زياد منطقه يي رو به رو است. افغانستان نقطهء تلاقي عظيم ترين رقابت هاي جهاني است. و اين هم يکي از موانع جدي در برابر امر صلح و عادي سازي اوضاع در افغانستان و نيز تنظيم مناسبات سازنده و با ثبات بين المللي افغانستان است. براي حل اين مشکل اين کفايت نمي کند تا کشورهاي همجوار با افغانستان در حضور جامعهء بين المللي پيمان عدم تعرض را با افغانستان امضأ کنند. هر آن گاهي که افغانستان به حيث شريک و همتاي برابر وارد تعامل با  کشورهاي همجوار و جامعهء جهاني  شود، آن گاه يک مؤلفهء مهم ديگر دولت ملي قابل لمس خواهد شد  و  نشان خواهد داد که  دولت توانايي تمثيل و تأمين منافع ملي افغانستان در عرصهء مناسبات بين المللي را دارد.

به اين ترتيب من هستهء مرکزي کليات پيشنهادات  خويش را که در چهارچوب يک گفت و شنود بيان آن ممکن است، ارايه نمودم ؛ البته پرداختن به جزييات به وقت به مراتب بيشتر نياز دارد و نمي شود اکنون به همهء آن ها بپردازيم.

رتبيل آهنگ : بلي؛  هدف من هم در همين حد بود .

قبلاً شما فرموديد که نيروهاي دولتخواه در افغانستان ،  کمتر وجود دارند. از تحليلي که انجام داديد برداشت من اين است که روند دولت سازي با کاستي ها و ضعف هايي توأم بوده است و  نيروهاي عامل افغاني خود نيز در اين کار تقصيرهايي دارند. به نظر شما از شمار نيروهاي موجود در افغانستان کدام نيروها بيشتر طرفدار يک دولت توانا هستند؟

محمد رسول رحيم : متأسفانه اين پرسش را بايد از زاويهء معکوس آن پاسخ بگويم . به نظر من رسالت دولت سازي در افغانستان از سوي جامعهء بين المللي به نيروهايي واگذار شده که خصلتاً ضد اين هدف بودند و حال هم منافع اين گروه ها از طريق تشکيل دولت توانا تأمين شده نمي تواند. اين يک رخ مسأله است. به همين سبب افغانستان با بيچاره گي عجيب گرفتار است. از سوی دیگر،  روشنفکر افغانستان- چي سکولار و چي مذهبي- به نوعي ناسيوناليست هستند. به همين جهت به حضور نيروهاي خارجي و نقش آنان را در  عزل و نصب مقامات در  دستگاه دولت افغانستان با نوعي سؤظن مي نگرند. به همين سبب براي ابراز وفاداري به اين دولت دل نمي کنند. اين مشکل ديگر. طبقهء متوسط افغانستان ، طبقهء کوچکي نيست و سي درصد نفوس کشور را تشکيل مي دهد. تنها کابل چهار ميليون نفوس دارد ، شهر هاي پر جمعيت ديگري نيز داريم. ولي طبقهء متوسط در افغانستان واجد تمام شرايط  اقتصادي و اجتماعي طبقهء متوسط نيست. و امّا ، اين طبقه جداً خواهان نظم است؛ خواهان پيشرفت و ترقي است. با تجربهء مستقيم و با شناخت ماهوي از طبقهء متوسط مي توان گفت که درست همين طبقه حامي بالقوهء دولت و نظام دولتي در افغانستان است. در روستا ها تا زمان  نسبتاً طولاني مي توان وجود نوعي ترکيب قدرت دولتي و قدرت سنتي  را پيشبيني نمود؛ و اين يک دوران گذار طولاني خواهد بود. ولي، باز هم اميدوارم دچار خوشبيني بسيار نباشم  اگر بگويم که مردم در دهات هم نظام دولتي را ترجيح مي دهند. به باور من اکثريت مردم افغانستان خواستار و پشتيبان استقرار قدرت دولتي هستند.

تاريخ دولت سازي در دنيا، تجربه هاي گوناگوني را ثبت کرده است. به طور مثال، دولت بناپارت پس از يک مرحلهء فروپاشي اجتماعي به طور مؤقت نماينده گي از تمام اقشار و طبقات مي کند.  دولت هاي پس از استعمار که ما نظريهء تيوريک آن را مديون طارق علي پاکستاني هستيم ؛ در جريان تشکيل خود حاميان طبقاتي خويش را پيدا مي کنند. مثلاً: در هندوستان گرچه در آغاز نظامي ها ، زمينداران بزرگ و تاجران بزرگ حامي دولت بودند؛ ولي در برخي کشورهاي ديگر آسيايي و افريقايي گروه هاي ستراتيژيکي که اکثراً مرکب ازعناصر داراي منشأ هاي گوناگون اجتماعي بودند، رهبري اين پروسه را بر عهده داشتند و با ارايهء ستراتيژي ها ، برنامه ها ، پروژه ها و کارکردهاي شان به تدريج حمايت طبقات مختلف را کسب کردند.

در افغانستان که بنگريم  امير عبدالرحمان خان مقتدر ترين دولت را تشکيل کرد. حال آن که در ابتدا اين دولت  به اساس پشتيباني کدام طبقهء اجتماعي بسيار قوي به وجود نيامد.  دو عامل وی را در دستيابی به اين امر مساعدت نمود: اختلافات ميان قبايل در داخل  و ايجابات ايجاد تشکيل دولت حايل (بفرستيت)  ميان دو امپراتوري بزرگ استعماري آن وقت- روسيه و بريتانيا- در منطقه. بنأً سير تشکيل دولت ها اشکال گوناگوني داشته اند.

از سوي ديگر واقعيت موجود امروزي در افغانستان به معناي حقيقت جاويدان نيست. مثلاً، جنگ سي ساله در افغانستان يک اقتصاد غارتگر را به وجود آورده است. اين اقتصاد غارتگر، يکي تجارت مواد مخدر است و ديگري تجارت ترانزيتي اموال از دوبي به افغانستان و از اين جا به کشورهاي همجوار است. اين اقتصاد  وقتي اوضاع در افغانستان و منطقه عادي شود، طبعاً نخواهد توانست تداوم يابد. همين اکنون مي بينيم که شورشگری يک پيوند عضوي با قاچاق مواد مخدر دارد. بدون فايق آمدن بر مشکل مواد مخدر ، دستيابي به صلح در افغانستان به مشکل قابل تصور بوده مي تواند. نماينده گان مستقيم و يا غير مستقيم اين اقتصاد غارتگرطبعاً  نمي توانند عمر طولاني در عرصهء سياست داشته باشند. اين يک عامل است.

ثانياً من عرض کردم که راه حل ارايه شده در افغانستان راه حل تپيک نخبه گرا هم نيست که دو پکت نخبه ها بالاخره به اين صرافت رسيده باشند که ادامهء آشوب و جنگ ديگر ممکن نيست و لذا بياييد با هم کنار بياييم و دولتي را بسازيم.  ولي به هر رو ما تحولاتي را شاهد هستيم. ما اين تغييرات و تحولات را نمي توانيم و نبايد ناديده بگذاريم. نخبه هايي که يک سهم نسبتاً بسيار بزرگ در دولت افغانستان دارند، با پيشينهء بسيار نزديک سياسي شان ديگر چندان سر نمي خورند. مثلاً يکي از شخصيت هاي مهمي که در دولت افغانستان نقش دارد و به يک شکل انحصاري قوهء قضاييه را کنترول مي کند، در آستانهء تدوين قانون اساسي در يکي از همايش هاي عمومي حزبي ضرورت تدوین قانون اساسي را رد کرد و  با استناد ظاهري به آیه یی ازقرآن مجید گفت که با داشتن قرآن کريم  مسلمانان ضرورتي به قانون اساسي ندارند. ولي مي بينيم وي امروز خود يکي از  امضأ کننده گان  قانون اساسي  است. يک حزب تپيک بنيادگراي ديگر هم که در دولت سهيم است، اجزاي آن از نظر برنامه يي  از حزب مادر دوري اختيار کرده اند و تنها براي افزايش شانس در انتخابات پارلماني يک نوع ايتلافي را به وجود آوردند. بنأً تغيير اوضاع و ايجابات ممکن است در اين نخبه ها نيز تغييراتي را به وجود بيآورند. پس امکان براي عبور از روابط افقي  به روابط عمودي  موجود است و راه هاي اين گذار همه مسدود نيستند.

به هر رو ، بايد در نظر داشت که وقتي چشمه هاي تمويل و پايه هاي مادي  گروه هاي هنجار ناپذير مي خشکند، اين گروه ها يا ازهم  فرومي پاشند و يا هم  کم اثر و حتّا بي اثر مي شوند.

مهم اين است که براي تأمين امنيت در افغانستان کدام عوامل مورد توجه قرار مي گيرند. به گونهء مثال تا کنون خلع سلاح تنها يک روند داوطلبانه بوده است. اگر ارقام را با خوشبيني هم مورد ارزيابي قرار دهيم ، ميزان تسليحات جمع آوري شده- به خصوص سلاح هاي سبک- يک دهم ميزان تسليحات تا هنوز موجود نزد افراد و گروه هاي غير رسمي را نيز تشکيل نمي دهد. البته وجود سلاح در دست گروه هاي غير رسمي به آنان قدرت ميدهد . متأسفانه نه دولت افغانستان ، نه قواي اييتلاف و نه هم پيمان ناتو تا کنون تصميمي براي خلع سلاح عام تام اتخاذ نکرده اند.

هر گاه با خلع سلاح عمومي و انحصار اعمال قوهء قهرهء در دست دولت که من قبلاً در مورد آن ها سخن گفتم ، عملي شوند، زمينه هاي مادي موجوديت قوه هاي دولت ستيز و هنجار ناپذير  بسيار تنگ و محدود خواهند شد.

چون ما در جريان يک پروسه هستيم، لذا امکان بروز تغييرات کاملاً موجود است ، ولي اين که براي دستيابي به اهداف چي تصاميمي اتخاذ مي شوند بسيار مهم است. عجالتاً تصميم ها در سطح تغيير دادن مهره ها محدود شده اند؛ در حالي که تا سيستم اصلاح نشود ، اين تغييرات  و تبدلات کمک چنداني به بهبود اوضاع نخواهند کرد. و نيز بايد گفت که شيوه هاي حل مسايل در جناح هاي مختلف دولت بيشتر اشکال شبيه توطيه و دسيسه را دارند تا شيوه هاي دورنگرانه ، مدبرانهء و دولتمدارانه . تصاميم نه به شکلي که لازم است اتخاذ مي شوند و نه هم به شکلي که بايد اجرا.  فضاي مناسبات ميان جناح هاي شريک در قدرت به جاي اينکه  فضاي روشن اعتماد متقابل و همدلي باشد،  بيشتر  پوشيده از ابرهاي سنگين شک و عدم اعتماد است . اگر در سطوح بلند دولتي فضاي شفافيت ، رعايت اصول دولتمداري و اخلاق مدرن سياسي حاکم شوند و ضوابط بر روابط چيره گي يابند، امکانات بسيار مناسبتر و بهتري براي دولت سازي در افغانستان فراهم خواهند شد. تغييرات در کابينه هم تنها اگر با تغييرات در ساختار و سمتگیري تفکر سياسي دولت توأم باشند، مي توانند چرخش به سوي مطلوب را تأمين کنند.

يکي از عوامل جدي ديگر نارضايتی گسترده در افغانستان اين است که از مدرک منابع مالي خارجيي که تحت عنوان کمک براي بازسازي  به افغانستان سرازير شده اند تنها يک عده يي اندک شمار سود جسته اند. پابندي به چنان تفکر و يا پندار نيوليبراليستيي که هر گونه برنامه ريزي و پلانگذاري را با پندار  واهي ناهمگوني با ميکانيزم بازار نفي مي کند، حلال مشکلات افغانستان نيست ؛ بل اين مشکلات را مضاعف ميسازد. دولت اگر بخواهد بحران را مهار و  چرخش به سوي عادي سازي اوضاع  ممکن سازد، در اين صورت بايد نهاد برنامه گزاري دولتي را ايجاد کند. و اين برنامه گزاري را مطابق به نيازمندي هاي اجتماعي ، اقتصادي، سياسي و فرهنگي جامعه تنظيم کند. در عين زمان بايد مسألهء انجو ها جداً به نفع ادغام دراقتصاد ملی افغانستان سمت وسو داده شوند .  اصلاحات لازم اداري  در دستگاه دولت نيز بايد صورت بپذيرد تا رقابت ناسالم موجود ميان انجو ها و مؤسسات دولتي از ميان برداشته شده و جاي آن را رقابت سالم و سازنده بگيرد ؛ در اين صورت امکانات براي جذب کادر هاي متخصص و صادق در دستگاه دولت به وجود خواهد آمد تا دستگاه اداري دولت به گونهء مناسب سازماندهي و رهبري شود و انجو ها هم سهم سازنده يي در عرصهء بازسازي ايفا بکنند.

اصلاحات دستگاه قضايي نيز در گل گير کرده و در نتيجه سؤاستفاده از احکام قانون را مساعد ساخته است. در اکثر کشورهاي اسلامي نقش و سهم شريعت در امر قانونگذاري در همان حدي است که در قانون اساسي افغانستان پيشبيني شده است؛ ولي اين به آن معنا نيست که يک قشر معين و حتّا منسوب به يک حزب سياسي ، انحصار مسايل را در دست گيرد و با تأسف  پندارهاي نادرست خود را به نام دين معرفي کند و مشروعيت ببخشد. يک چنين شيوه يي سخت به زيان دين است.  بسيار ننگين است که امروز ديده مي شود قضات از مسند قضا ،  به عنوان يک رسم معمول  علناً از مردم  رشوه مطالبه مي کنند و بر اين اساس حکم صادر مي نمايند و نام آن را قضاي اسلامي و تطبيق شريعت نهاده اند.

رتبيل آهنگ : ببخشيد ؛ و امّا، تمام اين پيشنهادات شما زماني تحقق يافته مي توانند که نيروهايي موجود باشند که بخواهند و بتوانند اصلاحات را عملي کنند...

بحث ما روي اين بود که کدام نيروها  و تاجايي که من از صحبت شما درک کردم چنين نيروهايي وجود ندارد ؛ پس در چنين صورتي  مسأله در حد بايد ها و شايد ها باقي مي ماند. در صورتي که چنين نيروهايي وجود ندارند ، اصلاحات چي گونه بايد به وجود بيايند؟

محمد رسول رحيم: بلي؛ در افغانستان نيروهاي بالقوه فروان وجود دارند- تأمين عدالت، صلح ، نظم ، امنيت و قانونيت خواست عمومي مردم افغانستان است و با منافع همه گاني مطابقت عام و تام دارند.

رتبيل آهنگ : شما از يک سو مي گوييد که چنين نيروهايي وجود ندارند و از سوي ديگر مي گوييد که نيروهاي بالقوه زيادي وجود دارند. شما -حتّا- گفتيد که نخبگان آگاهی هم که شامل حکومت می گردند، همرنگ جماعت می شوند.

محمد رسول رحيم : وقتي از نيروهاي بالقوه سخن مي گوييم ، منظور طيف وسيعي از نيروهاي اجتماعيي است که اکثريت مطلق مردم افغانستان را احتوا مي کند. مردم افغانستان از وضع موجود ناراض اند. مردم ازرشوه ستاني ،  فساد دستگاه دولتي، فقدان امنيت و قانونيت و زروگويي عناصر و گروه هاي هنجار ناپذير  ...   و فقدان حد اقل  شرايط  و امکانات  براي يک زنده گي بسيار ساده شکايت دارند.  به بيان ديگر آنان خواهان ايجاد يک دولت توانا و ادارهء شفاف عاري از فساد ، خواهان تأمين حقوق قانوني شان و  صلح، ثبات ، امنيت و پيشرفت و انکشاف  اقتصادي، اجتماعي ، فرهنگي و سياسي کشور شان هستند. اين يک نيروي بالقوهء عظيم است.

تجربهء کشورهاي افريقايي نشان مي دهد که اگر نخبه گان در خود محصور بمانند، ولو صداقت قلبي خدمت به مردم را هم داشته باشند و براي اين کار از موضع قدرت  برنامه هايي نيز ارايه بکنند، باز هم خود شان و برنامه هاي شان به ناکامي خواهند انجاميد. در يک دورهء معيين فرزانه ترين روشنفکران در برخي کشورهاي افريقايي روي کار آمدند ؛ برنامه هاي اقتصادي عدالت طلبانه يي را که به سوسياليزم افريقايي شهرت يافت، ارايه نمودند ؛  ولي، چون در خود محصور ماندند  و طرح هاي شان هم در سطح نخبه ها ماند و مردم کاملاً فراموش شده بودند ،  کار شان به ناکامي انجاميد.

يکي از کاستي هاي بنيادي روند بازسازي در افغانستان نيز همين است که مردم در اين روند فراموش شده اند. دولت قادر نيست با مردم تماس برقرار کند- حتّا از طريق رسانه هاي جمعي تصويري و شنيداري هم که باشد. در حالی که راديوها و تلويزيون هاي شخصي و خصوصي مثل سمارق مي رويند و قادر مي گردند تا نشرات شان چند قاره را تحت پوشش قرار دهد ؛ ولي ما هنوز راديو تلويزيون سراسري دولتي و يا ملي نداريم ، تا برنامه ها ، اهداف و اقدامات دولت را به مردم برساند و به تنوير اذهان عامه بپردازد و آنان را به موجوديت و منافع شان به حيث ملت متوجه بسازد.

رتبيل آهنگ : شما باز هم از نداشتن ها و نبود ها صحبت مي کنيد. آن چي را که شما گفتيد مردم مي خواهند بدون شک مي خواهند - نه تنها امروز ، بل در طول تاريخ آرزو و خواست مردم چنين بوده است. مسأله اين است که به اين سرمنزل مقصود چي گونه رسيد و کدام نيروها و چي گونه اين کشتي آمال مردم را به آن سرمنزل مقصود رسانيده مي توانند. کدام نيروها بديل بهتري در دست دارند تا اگر به جاي نيروهاي بر سراقتدار امروزي سکان امور را در دست بگيرند بتوانند اين خواسته هاي مردم را برآورده سازند.

محمد رسول رحيم: بلي؛ با تأسف براي وضع افغانستان من نميتوانم يک جواب حاضر و آماده ارايه کنم. در افغانستان روندي در جريان است ، امکاناتي موجود اند و احتمالات گوناگون قابل پيشبيني . اين روند يک روند زنده و در حال شدن است. من يک نيروي موجود را مي بينم که مي تواند امکانات بالقوه را به فعل بياورد- ولي اين نيرو هنوز بالقوه است ، پراگنده و نامنسجم است و به فعل نيامده است. اوضاع افغانستان شبيه معمايی است که حل دارد و با تنظيم و جابجايي برخي اجزاي آن اين راه حل روشن شده می تواند. حکومت بايد متوجهء اين نيروي خفته بشود ؛ البته در دولت سازي تنها حکومت ها نقش ندارند، مجموع نيروهاي سياسي،  نيروهاي فکري و فرهنگي  و در مجموع همهء نهادهاي جامعهء مدني بايد سهم خود شان را ايفا بکنند. من در چهارچوب اين مصاحبه شايد نتوانم اين نظريه را کاملاً بسط دهم ؛ ولي فشرده مي گويم که اگر ما ناسيوناليزم هاي موجود در افغانستان را با در نظر داشت منافع همه گاني سمت و سوي نوين بدهيم ، يک ناسيوناليزم جديد و يک آرمان عمومي را در حد مطلوب ممکن تعريف و تبليغ کنيم تا در چهارچوب آن در چهار چوب سرنوشت مطلوب ملي ، در همهء سطوح - از بالا تا به پايين و از پايين تا به بالا - آگاهانه در سمت دولت سازي حرکت کنيم ، در آن صورت تحقق اين امر کاملاً ممکن خواهد شد.

امروز افغان ها از دولت گرفته تا روشنفکر و مردم عادي از جامعهء بين المللي شاکي اند. کارگر ما دستنگر جيرهء اندک کومک بين المللي است و جاي آن را کارگر پاکستاني مي گيرد... پس بهبود اوضاع يک دگرگوني عمومي در سراپاي جامعه را ايجاب مي کند ؛ اعادهء اعتماد به نفس را ايجاد مي کند...

امکانات و ضرورت مبرم  براي تشکل يک نيروي تحول طلب سياسي داراي نفوذ و اعتبار ملي موجود است. اين نيرو مي تواند قد علم کند؛ هر چي زودتر قد علم کند ؛ ولي براي اين کار بايد حسن نيت متقابل و ارادهء شخصيت هايي که مي توانند به اين امر مهم و سرنوشتساز مبادرت ورزند ، ضرورت است. بايد بر همهء موانعي که در اين راه موجود اند هر چي زودتر فايق آمد؛ بايد خرده گيري ها را کنار گذاشت و با فراخ نگري به اين امر پرداخت. ما تجربه هاي تلخ زيادي را پشت سر نهاده ايم با تحليل تمام اين تجارب و درس گرفتن از آن ها بايد وارد ميدان عمل شد. اين نيرو بايد حامي نظم ، قانونيت،  دولت سازي ، ملت سازي و دموکراسي در افغانستان باشد.

رتبيل آهنگ : يعني اين که وجود ندارد و بايد به وجود بيايد. شما از تغير ذهنيت ها صحبت کرديد که از دولتمداران و روشنفکران تا مردم بايد به تغيرات و تحولات اساسي عطف توجه نمايند تا جامعه در مسيري که بايد به حرکت آورده شود. کي ها و کدام گروه ها بايد بيانگر اين آرمان هاي نيک شوند؟

شما از اين که دولت و مردم دستنگر کمک هاي خارجي شده اند ، سخن گفتيد.

روشنفکران، فرهنگيان ، درسخوانده گان ، قلم به دستان و يا هر نامي ديگري که مي خواهيد بر اين جمع بگذاريد ، براي بيداري مردم چي بايد مي کردند که تا به حال نکرده اند؟

محمد رسول رحيم : در اين راه بيشترين سهم را روشنفکران مي توانند ايفا بکنند. روشنفکر در هر دو معناي که قبلاً اشاره کردم- هم روشنفکر کلاسيک افغانستان و هم روشنفکر در معناي پذيرفته شده در سطح جهاني. به باور من احياي برخي خصوصيات روشنفکران کلاسيک ما نيز ضروري اند- روشنفکري که نه تنها جسارت دارد تا حقيقت را بگويد - پيشتر اين صفت برجسته را گفتم -  حال آن که روشنفکر کلاسيک ما تعهد هم داشت و حاضر بود تا پاي جان بر اين تعهد استوار بماند.

براي تحولاتي که امروز آن ها را بسيار عادي مي گيريم – مثلاً برای تشکیل یک دولت مدرن و نظام قانوني درافغانستان - ده ها نفر از روشنفکران این کشور در نيمه اول قرن بيستم براي آن جان هاي خود را فدا کردند.

روشنفکر ما با اعادهء اين تعهد و حقيقت گويي و نيز علاوه کردن عناصر جديد روشنفکري - ارتقا دادن فهم و آگاهي خود از پروسه هاي جاري در افغانستان به خصوص دولت سازي و ملت سازي و بازسازي معاصر افغانستان ، انتقاد از کاستي هاي اين روند ها و ارايهء الترناتيف هاي سازنده و عملي به خاطر نجات از وضع کنوني - کاري است که روشنفکر ما مي تواند و بايد بتواند انجام بدهد. اين کاري است که تنها روشنفکر مي تواند بکند. اتفاقاً دولت ها قادر نيستند اين کار را بکنند. هر روز در افغانستان مسايل زيادي واقع مي شوند. محال است تا از دولت - وقتي در افغانستان دولت مي گوييم ، اکثراً تنها يک رکن آن که همانا قوهء اجراييه باشد ، در چشم ما برجسته مي شود و پارلمان و قضأ اگر فراموش هم نشوند ، در قدمه هاي بسيار بعدي قرار مي گيرند- اجراي همهء وظايف را انتظار داشته باشيم .

روشنفکران به جاي تکرار مکررات و چسپيدن به فرهنگ سياسي گذشته  و چسپيدن به اسطورهاي کار گذشتهء شان ، به جاي کار پراگنده و به جاي قطبی ساختن فضاي فکري و سياسي و آن هم با همان پندارها و ترمينولوژي دههء چهل خورشيدي ، مي توانند ذخاير فکري- Thinking Tank-  بسيار با اعتباري را ايجاد کنند که نه تنها براي حکومت و نيروهاي سياسي افغانستان ، بل براي جامعهء جهاني نيز مفيد واقع شود. طوري که مي بينيم معمولاً سياست هاي کشورهاي غربي در مورد افغانستان متکي بر مطالعات مراکز مطالعاتي يا ذخاير فکريي- Thinking Tank- که در اين کشورها هستند شکل مي گيرند. در اين مراکز پروژه هايي مطرح و پيشنهاد مي شوند ، مورد مقايسه قرار مي گيرند و در شکل گيري سياست هاي رسمي دول ذيعلاقه نقش بسيار مهمي ايفا مي کنند. اگر روشنفکر افغانستان به اين امور به طور جدي بپردازد ، نتايج کارش نه تنها بر سياست هاي حکومت بل بر سياست هاي جامعه ئ بين المللي نيز مي تواند اثرات مثبتی بگذارد. اگر ما سمت و سوي جديد و هدفمندي به کار روشنفکران داده بتوانيم ، نيروي بسيار بزرگ ، با تجربه و اثر گذاري به وجود خواهد آمد. به اين ترتيب نشرات انترنتي و مطبوع ما مي توانند پر محتوا و اثر گذار شوند - مشروط به اين که گفتمان هاي اساسي را در مرکز  توجه قرار دهند. دولت سازي يک گفتمان-Discourse - است ، ملت سازي يک گفتمان است ، دموکراسي يک گفتمان است. روشنفکر و رسانه هاي جدي روشنفکري ما مي توانند اين کار ها را انجام بدهند...

رتبيل آهنگ : شما مي گوييد که مي توانند ؛ اين به آن معنا است که تا کنون چنين کاري انجام نشده است...

محمد رسول رحيم: نه خير ؛ متأسفانه چنين کارهايي نشده است و يا لااقل تا کنون پراگنده بوده و به صورت سيستماتيک و جدي به آن پرداخته نشده است.

رتبيل آهنگ : پس يکي از دلايلي که جامعهء ما در مورد وظايفي که در امر دولت سازي بر عهدهء دولت ، جامعهء مدني و مردم قرار دارند ، آگاهي ندارند، همين نقش نادرست و کاستي در کار روشنفکران ما است.

محمد رسول رحيم : نظر من اين است که روشنفکران وظيفهء خود را انجام داده نتوانسته اند. ساير نهاد ها نيز هر يک تقصير خود را دارند و نبايد همه چيز را ناشي از کاستي ها در کار روشنفکران دانست.

وقتي که من روشنفکران مي گويم گروه خاصي از آنان را در نظر ندارم. روشنفکر افغانستان، در مرحله يي قرار دارد که اتهامات زيادي متوجهء آنان است. روشنفکران بايد بتوانند در تاريخ به نام روشنفکر افغانستان برائت به دست بياورد نه اين که روشنفکر اين يا آن گروه.

رتبيل آهنگ : منظور اتهاماتي است که روشنفکران نسبت به همديگر مطرح مي کنند...

محمد رسول رحيم : نه تنها اين؛ بل -متأسفانه حتّا- جامعه نيز اعتماد نسبت به اين را که روشنفکر مي تواند کار مثمري بکند ، از دست داده است.

رتبيل آهنگ : بنابر علملکرد هاي روشنفکران...

محمد رسول رحيم : بلي ؛ بنابر عملکرد هاي روشنفکران. بنابر اين براي اعادهء حيثيت روشنفکر ، براي اين که روشنفکر واقعاً بتواند کار مثبتي را در اين مرحلهء حساس و سرنوشتساز تاريخي  انجام بدهد، ما با يک شيوهء تازه، با يک درک تازه از نقش و وظايف روشنفکر  و فکر تازه و جهان تازه به کار بپردازيم. در غير آن کار ما تکراري خواهد بود ؛ شايد اين تنها براي ما يک تسکين رواني و مشغوليت فکريي باشد، چي مثبت و يا هم منفي براي خود مان.

رتبيل آهنگ : بلي؛ بدون اين که بخواهيم افغانستان را با جوامع غربي مقايسه بکنيم ، چيزي که براي من جالب است و تا جايي که من توانسته ام درک بکنم اين است که روشنفکر هاي غرب- مثلاً: آلمان که من آن را از نزديک مي شناسم- فلاسفه ، نويسنده ها ، شاعران، در آثار خود شان مردم کشور خويش را سخت مورد انتقاد قرار داده اند. کاري که نوشته هاي قلم به دستان ما کمتر صورت مي پذيرد. ما اکثراً مردم را بيچاره خطاب کرده ايم. ما کوشيده ايم هميشه مردم را توصيف کنيم و از آنان با اوصافي ياد کنيم که شايد حقيقت داشته باشند و شايد هم نداشته باشند؛ مثلاً : مردم شجاع ، مردم غيور، مردم مظلوم، مردم بيچاره ...

ما در اين مورد که مردم افغانستان چي کمي ها و کاستي هايي دارند هيچ وقت صحبت نکرده ايم. در مورد اين که  شايد فرهنگ ما کمي ها و کاستي هايي داشته باشد صحبتي نمي کنيم. منظور اين که روشنفکران  مثل يک طبيب بي طرف بايد تمام امراض جامعه را تشخيص نمايند و آن گاه راه هاي علاج را به بيمار نشان بدهند- ولو اين که بسيارهاي ها آزرده هم شوند و در بدو امر ضرورت چنين کاري را نتوانند درک بکنند. و روشنفکر ما اصلاً به چنين کاري نمي پردازد.

محمد رسول رحيم: بلي، ببينيد ،  آن چي را که شما مي گوييد در اروپا در يک مقولهء روشنگري  بيان شده است. اين روشنگري شامل فرهنگ و اعتقادات مردم بوده است. در اروپا نيز اين کار آهسته آهسته شروع شده  و در طول چند قرن به کمال خود رسيده است. البته در اين ميان تحولاتي در دستگاه سنتي جامعه نيز به وجود آمده است. از همه مهمتر تحولات مادي-اقتصادي  است که در اروپا به وقوع پيوسته اند. مثلاً جامعهء غرب پيش از آن که دموکرات شود ، ليبرال بود. حدود و ثغور آزادي هاي شخصي را پيش از دموکراسي پذيرفته بود.

رتبيل آهنگ : و امّا، در زمان حکمروايي ملوک الطوايفي در  آلمان که در هر منطقه و هر شهر حاکم بسيار مستبدي فرمانروايي داشتند نيز روشنفکران و نويسنده گان اين کشور  حقايق را مطرح کرده و راه هايي يافته اند تا اين حقايق را به رخ مردم بکشند  و از آنان را متوجهء کاستي هاي شان بسازند. در فرانسه هم -مثلاً- تياتر يکي از اين راه ها بود و مي بينيم که مولير خود بر ستيژ تياتر مي رود تا بسا مسايل را براي مردم بگويد- در آن زمان در آن فرانسه و در آن شرايط حاکميت استبداد. بنابر اين ما گفته نمي توانيم که اول در اروپا شرايط آماده شد، سپس روشنفکران به کار انتقادي و روشنگرانه آغاز کردند- برعکس کار و کوشش روشنفکران در فراهم آوري شرايط نو و بروز تحولات در همه ساحات زنده گي در اروپا نقش فعالي را ايفا کردند.

محمد رسول رحيم : من قبلاً اشاره نمودم که غرب يک اقبال داشت- اقبال اين که اقتصاد ليبرال پيش زمينه هاي ليبراليزم در عرصه هاي ديگر را فراهم ساخت و مسايلي را که در اين راه بودند حل کرد. و امّا ، ما در همزماني ناهمزماني ها قرار گرفته ايم. جامعهء ما ، در اساسات اقتصادي و اجتماعي اش عمدتاً يک جامعهء ماقبل مدرن است، گرچه برخي هسته هاي مدرن نيز در يک قرن اخير در آن نفوذ کرده اند. به همين علت فرهنگ عمومي جامعهء ما نيز هنوز در مرحلهء ماقبل مدرن قرار دارد. از طرف ديگر فقدان يک تحرک اقتصادي قوي  و فقدان يک حرکت قوي اجتماعي سبب مي شود که روند تحولات بسيار بطي باشد. از جهت ديگر در کشوري مثل افغانستان افکار مدرن - از جمله روشنگري- کم و بيش با مبارزات ضد استعماري پيوند مي خورند. در مبارزات ضد استعماري افغانستان دين نقش بسيار بارز داشته است- مخصوصاً در سه جنگ استقلال طلبانه  بر ضد استعمار بريتانیا. نخستین موجه دجدد طلبی درافغانستان نیز که با جنگ استقلال افغانستان همزمان می باشد؛ آمیزه یی است ازبرداشتهای دینی نسبت به مدرن ساختن جامعه .اين جريان  بی شباهت به آموزه های ارنست رنان درفرانسه نیست که  يک نوع تلفيق مذهب و مدرنيزم را نزد نخبه گان ترقيخواه شکل مي دهد. چون عليهء بيگانه يي که همدين نبوده است شورشي صورت گرفته است، افکار بيگانه نيز ضد ديني تلقي شده اند. بنابر اين مدرنيزم با عبور از يک تنگناي پرمانع به کشور ما راه مي يافته است. در کشور ما سنت ليبرال حتّا در قن بيستم نيز وجود نداشته است. در کشور ما استبداد در عرصه ها و سطوح مختلف حاکم بوده است. همچنان ما از يک ثبات نسبي و اميد بخش سياسي برخودار نبوده ايم. به علاوه روحيهء محافظه کاري- که بر علل آن اشاره شده- در کشور ما حاکم بوده است. آزادي مطبوعات در کشور ما در قرن بيستم نيز عمر کوتاهي داشته است. در مقايسه با اين چنين گذشته يي ، وضعيت کنوني تا حد زيادي اميد بخش است. در سفرهايي که به افغانستان داشته ام شاهد بوده ام که ارزش ها و افکار مدرن نه تنها در حلقات روشنفکري ، بل در حلقات مذهبي هم تا حدي راه خود را باز کرده اند و در اين رابطه کتاب ها و نشريه هايی مورد مطالعه قرار مي گيرند و در مورد شان بحث مي شود. حتّا ، فداکاري هايي را در رابطه به بيان حقايق را نيز شاهد بوده ايم. مشکل در افغانستان تنها اين نيست که بيان افکار و ارزش هاي مدرن مشکل است؛ بل، بيان حقايق ديني و مذهبي نيز با عصبانيت هايي مواجه مي شود- چرا که با تفسير نخبه هاي حاکم مغايرت دارد. بنأً ما در شروع اين پروسه هستيم ؛ ولي مانند پروسه هاي ديگر ، روشنگري نيز در افغانستان سير بطي دارد.

طبعاً روشنگري يکي از وظايف اساسي روشنفکران افغانستان است و بخش هاي مختلف روشنفکران بايد به آن مبادرت ورزند.

در جوامع سنتي مثل جامعهء ما با روشنگري بايد برخورد احتياط آميزتري داشت و اگر روشنفکران ديني بتوانند مباني توافق مدرنيته و يا همزيستي آن را با دين کشف و تبليغ بکنند ، نتايج بهتري ببار خواهد آورد تا اين که روشنفکرسکولار.

رتبيل آهنگ : تا جايي که من درک کردم شما بيشتر دشواري هايي را که موجود اند مطرح مي کنيد و نوعي معذرت ها را براي اين که چرا روشنفکران نتوانسته اند کار موثري را انجام بدهند. حتّا مي بينم که شما مي گوييد روشنفکران مصلحتاً و سياستاً بايد چنين بکنند و چنان نکنند.

از  حساسيت ها در رابطهء مدرنيته و دين که بگذريم ، ما در رابطه به آن چي که بر سر کشور و جامعهء ما در سه دههء گذشته آمده است و از اين که چرا به چنين تراژيدي هاي بزرگ مواجه شده ايم ، تا  کنون يک تحليل  جامع نداريم و از آن درس هاي لازم را استخراج نکرده ايم. معمولاً کوشش بر آن است تا همه چيز با عامل مداخلات و تجاوزات قدرت هاي بزرگ و کشورهاي همسايه توصيح داده شود. بدون شک اين عوامل نقشي در اين سرنوشت تلخ و تاريک ما داشته اند. و امّا،  ما به حيث ملت ، ما به حيث مردم اين کشور، چي خطا ها و اشتباهاتي را مرتکب شده ايم و چي کاستي ها و کمبودهايي داشته ايم که به ديگران موقع داده است تا چنين با سرنوشت ما بازي بکنند؛ واگر در اين مورد صحبتي هم شود هر گروه، گروه ديگري را مقصر و خود را بري الذمه معرفي مي کنند- چپي ، راستي را ؛ خلقي ، پرچمي را، مجاهد هر دو را ، هر دو مجاهد را ؛ شعله يي ، اخواني و آن دوي ديگر را ؛ « بيطرف» همهء آن ها را. و امّا ، همهء اين گروه ها و جريان ها زاده و پروردهء همين کشور و همين جامعه، همين مردم  و همين فرهنگ هستيم. پس چرا ما تا به حال وقتي که صحبت مي کنيم مردم و فرهنگ خود را والا و بي کمي و کاستي معرفي کرده و جرأت بيان اين ضعف ها را نداريم و جرأت درک و گفتن خطا ها، اشتباهات و کاستي هاي خود مان را نداريم. آيا تا خود مان را در آيينه نبينيم و خطاها ، اشتباهات و کاستي هاي خود مان را درنيابيم و مطرح نکنيم چي گونه مي توانيم بر آن ها غلبه حاصل کنيم و از تکرار مکرر آن ها جلوگيري کنيم؟

محمد رسول رحيم: با اين ديدگاه شما کاملاً مؤافق هستيم. در بسياري مطالب به جاي اين که ما بر کاستي هاي خود مان  انگشت بگذاريم ، انگشت اتهام را به سوي ديگراني که آن ها هم به نوعي نقش منفي داشته اند دراز مي کنيم. اين که چرا چنين است ، عوامل زيادي دارد. يکي از اين عوامل بنيهء تعليم و تربيت ما است. به طور مثال یک محقق آلمانی به نام هانس هنینگ زاویتسکی ، که درعین زمان استاد دانشکده اقتصاد افغانستان نیز بود،  در سال 1967 ميلادي ، یک پروژه تحقیقی زیرعنوان " نخبگان تحصیلیافته در یک کشورروبه توسعه – به طورمثال افغانستان " Hans Henning Sawitzki, Die Elitegruppe der Akademiker in einem Entwicklungsland  dargestellt  am Beispiel Afghanistan را  آغاز وبه سال 1972 انتشارداد. من بخشی ازنتیجه گیریهای وی را دراینجا نقل به معنا می کنم تا با مصیبتی که روشنفکران ویا نخبگان افغانستان بدان مبتلا اند آشنایی بهتربهم رسانیم .

زاوتسکی می گوید: « درموسسات تحصیلات عالی طرزتفکراتکا به خود تدریس نمی شود، ارزیابی ها برمبنای حفظ و از برکردن مطالب درسی  قراردارند، افکاربه صورت مقایسه يی مورد مطالعه قرارنمی گیرند. استادان داخلی وخارجی با آرزومندی بسیارمی خواهند یک گروه نخبه گان با کفایت و از لحاظ فکری مولد و کارساز را تربیه کنند، لاکن موانع دراین راه بسیاراند. آموزش ناقص قبلی ، محیط اجتماعی وخانواده گی که بصورت مداوم با روابط اجتماعی واقتصادی ماقبل مدرن  و یک جامعه زراعی  در تماس اند ، بر ذهن محصلان مسلط اند و هنجارهای قبول شده در نزد آن ها؛ درونی شدن یک طرز اندیشیدن خلاق را مورد سوال قرارمی دهند.

در حالی که در اکثر کشورهای پسا استعماری رهبران آن ها از جمله نخبه گانی می باشند که دردانشگاه های مهم اروپا مانند سوربن و لندن تحصیل کرده اند، افغانستان از نادر کشورهای پسا استعماری است که رهبران آن ازجمله نخبه گان قدیمی می باشند وبا طرز تفکر اروپایی الفتی ندارند. اکثر پست های حساس دولتی در دست افراد چند خانوداده معین می باشند، که منسوب به نخبه گان قدیمی اند.

هر گاه تحول اجتماعی را به مثابهء تغیراتی در ساختاراجتماع بدانیم که درمقاطع مختلف به صورت پیهم و متوالی ادامه می داشته باشند، در افغانستان این تحولات " ازبالا " وتوسط نخبه گان قدیمی حاکم به پیش کثیده شده اند. گروه های حاکم " ایديولوژی پیشرفت " را بر پرچم خود نوشته اند و این پیشکش آن ها با سخنان عاطفی ؛ و ارزشهای  ملی – دینی ، توجیه می گردد تا به این ترتیب به اعمال قدرت خود مشروعیت دهند. به این ترتیب کوشش به عمل می آید که تحصیل یافته گان را در پروسهء  توسعه چنان ادغام نمایند که کدام خطری از آن ناحیه متوجه صاحبان قدرت نگردد.

بنابراین کفایت و اهلیت نخبه گان برای انتصاب به مناصب دولتی به پیمانه زیادی نادیده گرفته می شود و به جای آن ارزشگذاریهای سنتی و قومی – مذهبی ترجیح داده می شوند. این امر تاثیر بلافصلی بر تحول اجتماعی دارد که اهل دانشگاه جانبدارآنند.  درافغانستان تحصیلیافته گان به مثابه گروه نخبه یی که مطابق به رشته های تحصیلی و کفایت واهلیت شان به کار گماشته شوند، در نظرگرفته نمی شوند . آنان را در سلسله مراتب قدرت در افغانستان می توان " نخبه گان بی قدرت" نامید. این امر تاثیر منفی یی بر سرعت پروسه تحول از خود به جا می گذارد. در این جا دیده می شود که موقعیت نخبه گان افغانستان ، از موقعیت این قشر در جهان غرب و تقریباً تمام کشورهای در حال توسعه آسیایی فرق دارد. عامل این امرعبارت است از طرز تفکر فعل پذیر- پاسیف –، غیر انتقادی و سنتی است که بربینش نخبه گان حاکم گردیده است. انطباق دادن خود با تعیین مناصب به طور سنتی نمی تواند افکار جدید را بازتاب دهد و موقعیت آنان را تثبیت نماید. بنابراین بسیاری ازتحصیلیافته گان افغانستان تا هنوز براین واقعیت آگاهی ندارند که در زندان افکار سنتی به سر می برند و سررشته تحولات اجتماعی هنوز در دست نخبه گان قدیمی است.

تا هنوزمعلوم نیست که هرگاه نخبه گان افغانستان بر این منازعه میان هویت و موقعیت اجتماعی خود آگاهی یابند و درارزیابی های شان اهلیت خود را بر مناسبات کهن ترجیح بدهند، نخبه گان محافظه کار و سنتی تا کجا حاضرخواهند بود تا دروازه رسیدن به مقامات قدرت را به روی نخبه گان تحصیل یافته بازبگذارند».

در پایان نویسنده این کتاب با آن که خطر متهم شدن به یک داوری سطحی جامعه شناسانه احساس می کند؛ پیش بینی می نمايد که بروز منازعه اجتناب ناپذیر است و فوران تغییرات قهری را نمی توان رد نمود.

مطلب جالبي که فکر مرا زماني به خود مشغول نگهداشته بود اين بود که چرا ما در افغانستان زود دست به اقدامات انقلابي مي زنيم؛ چرا ادعاي انقلاب سوسياليستي در افغانستان، زودتر از يک کشور ديگر جهان سوم  وارد ميدان عمل  مي شود؛ چرا اگر در ايران انقلاب اسلامي وارد ميدان شده نمي بود، نخست در افغانستان انقلاب اسلامي ،  وارد ميدان عمل مي شد. انسان مارکسيست افغانستان، نمي دانست که مارکس چند کتاب نوشته است. حتّا ، نام اثار مارکس را نمي دانست و منتخب آثار را که ممکن است تنها ده درصد آثار باشد ، به زبان فارسي مطالعه مي کرد و به زبان هاي اصلي اين منابع فکري،  آشنايي نداشت. عالم دينيي که در افغانستان تربيه مي شد و فارغ التحصيل دانشکدهء شرعيات مي بود با زبان عربي آشنايي کافي نمي داشت و نمي توانست منابع دست اول ديني را مستقيم و مستقلانه مطالعه کند و تنها کساني که براي تحصيلات عالي به مصر مي رفتند، زبان عربي را ياد مي گرفتند.

فقر فرهنگي در جامعهء ما سبب مي شود تا ما دچار تحجر شويم.

و از سال ياد شده تا سال 1976 کدام تحول قابل ملاحظه کيفي در اين زمينه روي نداده است. تدريس و امتحان گرفتن به همين شيوه بوده است. در سي سال بعدي يک خلاي مدهش در تعليم و تحصيل را شاهد هستيم.

در سال هايي که من در پوهنتون تحصيل مي کردم ، مي کوشيدم از نوت هاي دوستانم که در فاکولتهء حقوق و علوم سياسي درس مي خواندند استفاده بکنم. نوت هاي مضمون سياست در اين فاکولته سي صفحه بود. و اين سي صفحه شما را به تعريف سياست هم نمي رسانيد. فقط ديپلومات و څارنوال تربيه مي کردند. متفکر تربيه نمي شد. سيستم تدريس بسيار کهنه و پوسيده بود. در سال هايي که ما تحصيل مي کرديم ، يک نفر هم به درجهء دکتورا در جامعه شناسي در افغانستان نداشتيم. ما هيچ گونه تحليل اقتصادي مستقل از منابع افغاني در مورد اقتصاد افغانستان نداشتيم. الگو سازي و نمونه هاي کشور هاي ديگر را سرمشق قرار دادن، يا مشابه همديگر ساختن ، مرض رايج ميان ما بود. در مجموع  عوامل اين که ما نتوانيم درست فکر بکنيم ، نتوانيم تا هنوز خوب و بد خود را در منگنهء کنوني هم درست تشخيص کنيم، محصول تعليم و تربيه گذشتهء ما است.

اين که ما به کمک کساني که در کشورهاي پيشرفته تحصيلات اکادميک را انجام داده اند و به دانش اکادميک معاصر و منابع علمي و استفادهء اکادميک از آن ها آشنايي دارند، فکر کردن، انتقادي و خلاق فکر کردن و ديدن مسايل از ديدگاه علمي و توليد فکر علمي را در جامعهء افغاني ترويج بدهيم ، همه مسايلي اند که در پيشروي ما قرار دارند. شما،  بسياري از نوشتارهايي را که در مطبوعات ما به نشر مي رسند، شايد از اول تا به آخر نخوانيد؛ چون مي دانيد که يک بخش از مقدمه و تهميد آن تکراري است. اين نتيجه و نشانهء فقر فرهنگي است. فقر فرهنگي يکي از عواملي است که مانع مي شود تا ما بتوانيم عيوب و کاستي هاي خود مان را با چشم باز ببينيم .

رتبيل آهنگ : پس از ماست که بر ماست و وقت آن فرا رسيده است تا عکس ضرب المثل رايج ما ،  جوالدوز را به طرف خود بگيريم و سوزن را به طرف ديگران.

محمد رسول رحيم: اگر اين طور هم نباشد، کم از کم براي تشجيع ما براي يافتن کاستي ها و معايب خودمان و يافتن يک راه حل ، بايد چنين کنيم و آن را سرمشق قرار دهيم. اگر ما خود را نشناسيم و اگر ما به کمبودهاي خود مان پي نبريم ، نخواهيم توانست خود را اصلاح کنيم و راه حلي براي برون رفت از منگنه را بيابيم. قبلاً من از سمبوليزم حرف زدم. سمبوليزم مي تواند ناسيوناليستي باشد، مي تواند اسلامي باشد، مي تواند شکل و نام ديگري داشته باشد. مثلاً ، کميسيون حقوق بشر افغانستان عده يي را جنگ سالار تعريف مي کند. جنگ سالار يک مفهم اقتصادي، سياسي و نظامي است. اين اتهام نيست. دشنام نيست. اهانت نيست. اين مقوله يي است که در جنگ هاي مثل جنگ افغانستان مصداق هاي آن توليد مي شوند و تولد مي يابند. در جاي ديگري از گزارش اين کميسيون آمده است که جنگ سالاران در کجا و کجا بر حقوق مردم تعدي کردند. اگر ما مسلمان هاي راستين باشيم و اگر حساب پاک باشد و از محاسبه باکی نباشد،  پس اينان بايد خود حاضر شوند و خواهان داير شدن محاکمه گردند. انسان بري از اشتباه و خطا نيست . از سوي ديگر اگر قربانيان جنايات را داريم ، پس بايد جنايتکاراني هم بوده باشند. پس بگذار محاکم بيطرف و ذيصلاح قانوني به اين قضايا و اين اتهامات رسيده گي بکنند. و امّا ، وقتي در مقابل با سمبوليزم برخورد شود و ادعا شود که مي خواهند مجاهدين را متهم ساخته و به محاکمه بکشانند، ديگر روشن است که کسانی می خواهند در پناه سمبوليزم از پاسخگويی در مورد اعمال شان در برابر قانون فرار کنند. حال آن که همهء اين ملت مجاهد بوده است و بر همين ملت مجاهد ظلم و تعدی شده است. طبعاً ، در هنگامهء استقلال طلبي و قيام در برابر اشغال خارجي حق داريم تا از تمام امکانات فرهنگي خود در برابر قدرت متجاوز و اشغالگر استفاده بکنيم. يکي از اين امکانات،  امکانات قدسي مجاهد بوده که به همه مبارزان راه استقلال و آزادي افغانستان اطلاق مي شود. اين تنها حق و استحقاق يک عده نيست و آن هم حق و استحقاق کساني که يک گام عملی هم در ميدان جهاد نگذاشته اند ولي قدرت توزيع امکانات جهاد را داشته اند و در قصرها و کاخ هاي خود در مناطق مأمون کشورهاي بيگانه زنده گي کرده اند. اينان حق ندارد از اين سمبوليزم به مثابهء سپر مقدس و غير قابل عبور براي دفاع از خود و گريز از بازپرس قانون استفاده بکنند. و يا ادعاي اين که ما را از دولت حذف کرده اند. لااقل يک بار بايد سر را در گريبان خود کنيم.  اينان بفرمايند و بگويند  تحت رهبري و زعامت اينان قواي مسلح بسيار مجهزي که از رژيم تحت رهبري دکتور نجيب الله در سال 1992 به دست شان رسيد ، چي شد؟

مدل حکومت اسلامي اينان را کدام کافري از بين نبرد. طالبان اين مدل را از بين بردند. اين مدل در اصل خود مدل ناکام بود. مدل به خاطر انارشيي که اينان خود ايجاد کردند، به خاطر  تعديي که در حق مردم افغانستان صورت مي پذيرفت، سقوط کرد. اينان   بدون جنگ  و تنها با تپ تپ پاي طالبان از بسياري از ولايات فرار کردند- فرار کردند چون مي دانستند و مي ديدند که روي پشتيباني مردم حساب کرده نمي توانند ؛ مي دانستند که بر همديگر اعتمادي نمي توانند بکنند؛ اينان قبل از سقوط از مسند حکومت به سقوط اخلاقی مواجه شده بودند.

در مورد طالبان نيز بايد گفت که خود شان موجبات سقوط خود را فراهم ساختند. امروز که باز بخشي از طالبان دوباره جنگ را شروع کرده اند بايد بدانند که مدل ناکار آمد خود شان سبب سقوط شان شد ؛ بايد بدانند که خود بهانهء بسيار بزرگي به دست نيروهاي خارجي دادند تا افغانستان  به اشغال نظامي دربيايد. اينان پنج سال کشور را بدون معارف و تعليم و تربيه نگهداشتند، اينان نتوانستند يک دولت کارآمد تشکيل بدهند ؛ اينان نتوانستند به راه حلی برای مسايل اقتصادی، اجتماعی ، فرهنگی و سياسی جامعه و کشور ارايه بکنند.

ما بايد پس از چند بار اشتباه باز اشتباه نکنيم ؛ ما بايد قبول کنيم آن چي که کرده ايم عمل خود ما بوده است، نه اسلام؛  ديگر با سؤاستفاده از سمبوليزم به اسلام توهين نکنيم؛ تحت پوشش سمبوليزم اسلامي از حقيقت و عدالت فرار نکنيم.

به همين ترتيب بخش سکولار نيروهاي سياسي افغانستان ، بدون شک اشتباهات و خطاهايی را مرتکب شده اند. اينان واقعيت هاي جامعه را ناديده گرفتند. ما ظرفيت هاي فرهنگي جامعه را ناديده گرفته بوديم. ما عقايد جامعه را ناديده گرفته بوديم. اقداماتي که توسط يک گروه چپ تحت نام انقلاب روي دست گرفته شد، با يک خيزش و قيام همه گاني رو به رو گرديد. شکست دو مدل رقيب ما به معناي درست بودن  و مثبت بودن نظريات ما نيست. از گذشته خويش بر مبناي شکست ديگران و يا منگنه هاي امروزي نبايد دفاع کنيم.

 پس ضرورت است تا همهء ما با سمبوليزم وداع کنيم. وقت آن است تا هر کدام ما اين  شهامت را در خود سراغ کنيم تا به اشتباهات خود مان پي ببريم. بايد به صداقت رو بياوريم. يکي از خصوصيات روشنفکر همين است تا شجاعانه به گذشتهء خود و گذشتهء ديگران بنگرد، از اشتباهات درس بگيرد و در گفتار و کردار  خود صداقت داشته باشد.

همان گونه که شما اشاره کرديد ، هر کدام ما به هر طرز تفکر، گروه ، سازمان، حزب ، تنظيم و جناحي که تعلق و يا ارتباط داشته ايم، بايد به گذشته خود، به افکار خود، به کار نامهء خود بنگريم، خطاها و اشتباهات خود را بشناسيم، درک کنيم ، تحليل کنيم ، از آن ها درس بگيريم و دوباره به افغانستان فکر کنيم- در پرتو يک ناسيوناليزمي که نجاتبخش باشد، سازنده باشد و سرنوشت مشترکي را براي ملت ما ترسيم کند؛ و از اين مبناي جديد بايد دوباره به حرکت بياييم  و به سازنده گي دست بزنيم.

رتبيل آهنگ : اقاي رسول رحيم از اين که وقت تان را دراختيار ما گذاشتيد از شما يک جهان تشکر.

محمد رسول رحيم: از شما هم تشکر.

***

لينک بخش اول  گفت و شنود با رسول رحیم کارشناس امور سیاسی