محمد امین ( فروتن )

چرا چنین شد ؟

وگردش روز گار برعکس است !

یادداشت تحلیل گونه ای بر اوضاع جاری در افغانستان

 

 

طبیبان را از بالینم برانید !

مرا از دست اینان وارهانید !

بگوشم ، جای این آیات افسوس ،

سرود زندگانی را بخوانید

" فریدون مشیری "

" اگوست کانت " در جا یی گفته است : " تاریخ علوم نیز خود علوم است " که این امر در فلسفه نیز صدق میکند . همچنان فلیسوف نامدار دنمارکی " هوفدینگ " نیز معتقد است " همان طور که یک شخص را از تاریخ زندگی و شرح احوالش میشناسیم ، ملل دنیا و جوامع بشری را نیزباید به وسیله مطالعات معینی از فلسفه ء تاریخ در یابیم . و یکی از حساسترین مسائل و بلکه حیاتی ترین مسأ له ای که امروز برای مردم افغانستان و تما می ساکنان مشرق زمین باید مطرح باشد و لی متأ سفانه تا اکنون مطرح نه شده است مسأله ای " کاپی ناقصی " است که از مفاهیم مهمی چون تجدد و تمدن و اقتصاد بازار آزاد و دموکراسی و آزادی که امروز در تمامی جوامع غیر اروپائی و جوامع اسلامی با آن روبرو هستیم ، و طرح اینکه این تجدد با تمدن چه رابطه ای با هم دارند و آیا چنانچه به همه ء ما فهمانده اند تجدد متراد ف با تمدن است یا خیر ؟ در حالیکه تجدد مبحث دیگری است و یک پدیده اجتماعی جداگانه است و با تمدن هیچگونه رابطه ای ندارد . جای بسی تعجب و شگفتی است که همین تجدد بنام " تمدن " به خورد جامعه ء ما و اکثریت جوامع غیراروپائی و اسلامی داده شده اند . ! و جالب آنجاست که اقلأ در همین چهار سال و چند ماهی " بویژه پس از تشکیل دولت مؤقت افغانستان " که مردم ما در تماس مستقیم با جهان غرب و تمدن آن سرزمینها قرار گرفتند ، می بایست که متمدن میشدند و دنیای غرب نیز که درراستای مبارزه با تروریزم جهانی رسالت متمدن ساختن جامعه ء افغانی را به عهده گرفته است باید نتا ئج مطلوبی را بدست می آوردند

اما از اینکه به غلط بنام متمدن کردن و آشنا ساختن با تمدن ، به مردم و ملت ما تجدد را گسترش دادند و به کمک لشکری از درس خوانده گان و یا هم عابران ازدر وازه های پوهنتون ها ي مغرب زمین که با هویت افغانی شان با خود آورده بودند و تا اکنون نیز مشغول انجام تفسیر و تعبیر خواب های بیگانه گان اند چنین معنی کردند که همین تمدن است و بس.

در حالیکه سالها پیش همین به اصطلاح درس خوانده ها و روشنفکران گل خانه ای و قراردادی ! و دیگر رسا لتمندان جامعه ء ما باید متوجه میشدند که " تجدد " مسأ له دیگری است و تمدن چیزی دیگری ، و جوامعی که می خواهند متمدن شوند و از پیشرفت های معاصر در حیات انسانها بهره مند گردند نه میتوان از طریق تجدد بویژه تجمل به آن دست یافت . بنا براین می بینیم که این ، اساسی ترین مسأ له ای است که برای ما به عنوان انسانهای در این قرن که چنین پدیده ها با سرنوشت ما و جامعه ما و همچنین با اعتقادات و اندیشه ها و روح ما سروکار دارد و همچنین حساس ترین مسأ له ای است که برای ما به عنوان انسانهای مسلمان وساکن در فاجعه! که وابسته به دینی هستیم که در مسأ له تمدن و تجدد ، فرهنگ بشری و زندگی انسانی هم تعهد و هم هدف و هدایت دارد – مطرح است لذا نخست از همه باید برای توضیح و روشن ساختن این" فرآیند" روی چند کلمه و اصطلاح اساسی که کلید شرح آن بشمار می آیند تکیه کرد . و آنرا چنانچه لازم است مو شگافی نمود . اول این اصطلاح روزمره و مروج روشنفکر ، که در جامعه ء ما و تمامی جوامع بشری به شدت رائج است چه معنای دارد ؟ و راستی هم به چه کسی میتوان روشنفکر خطاب کرد ؟ و روشنفکران چه کسانی و دارای چه نقش و رسالتی هستند ؟ و اصولأ روشنفکران کی ها اند ؟

روشنفکران در سائر کشور ها ي جهان سوم و اروپائی یک قشر خاص و مشخص جامعه خود شان اند که بدون تردید کیفیت پیدا یش ، تکوین ، رشد و طرز العمل شان در جامعه و نقشی که در جامعه دارند روشن است ، اما در کشور ما افغانستان و برخی از کشور های دیگری که با شرائط هم سان با کشور ما زیست میکنند عده ای هم بنام روشنفکران پیداشدند و این ها هم دارای یک قشر بخصوص روشنفکری هستند که میان مردم ما و دیگر جوامع شرقی هم به نام روشنفکر ! نامیده میشوند اما با تأ سف که این جما عت خودروی که همچون سمارق از زمین میرویند ! و لباس روشنفکری رانیز بر تن کرده اند هیچگونه شبا هت با روشنفکران اصیل دیگر جوامع بشری را ندارند .

کلمه مهم و اساسی دیگری که امروز ما افغانها و برخی از مردمان مشرق زمین به آن دچار هستیم و یک بحث نهایت پیچیده و روان شناختی محسوب میشود الینا سیون است که بر از خود بیگانه شدن آدمی دلالت میکند . یعنی انسان خودش را در احساسات و خواسته های دیگران گم میکند و شئ دیگری یا کس دیگری را به جای خود در خودش حس میکند ، و این یک نوع بیماریی بزرگ اجتماعی و روحی انسان است که عوارض و رسوبات طبیعی این بیماری نوعی سیمیلاسیون را بر جا می ماند . یعنی انسان خودش را بصورت عمدی و یا غیر عمدی شبیه به کس دیگری بسازد . یعنی خود را شبیه دیگری ساختن از نظر کارشناسان علوم روانشناسی و جامعه شنا ختی سیمیلاسیون نا میده میشود . کس و یا کسانی که دچار این بیماری شده اند نه تنها هر گز متوجه شخصیت و اصالت و ویژه گی های انسانی خودش نیست بلکه نسبت به تمامی اینگونه اصالت ها و ویژه گی ها نفرت دارد . برای اینکه وی از تمامی خصوصیات شخصی ، اجتماعی ، خانواده گی و ملی دوری اختیار کند ، خودش را به شد ت و وسواس فراوان بدون هرگونه قید وپیش شرطی شبیه به دیگری میکند . تا گویا از ننگی که در خودش و در هرچه که منسوب به خودش است بر أ ئت حا صل کند و از فضائلی که در دیگران احساس میکند بر خوردار گردد .

یکی از عواملی که انسان را مسخ میکند ابزار و شیوه های کار وی است ، این پرنسیپ در جامعه شناسی و روانشناسی کاملأ اشکار است ، که هرکسی در مدتی از عمرش به میزانی که با یک ابزار و یا شیوه و فرم کار بیشتر انجام میدهد ، آرام ، آرام شخصیت مستقل و حقیقی خود را فرا موش کرده و به جای خودش آن ابزار کار را احساس میکند . مثلأ کسی که بصورت دائمی و یا هم در مدت درازی از عمرش مأ مور زندان بوده و همیشه با خلاف کاران و جانیان سروکار دارد و هرروز ازاول صبح تا شام باید سر کارخود باشد ، تما می احساسات و تمامی افکار و عواطف انسانی اش معطل می گردد . و عملأ تبدیل شده به اینکه موظب خلاف کاران و مجرمان جنائی باشد ، وگاهی هم با شرکت در عملیات شبانه ء اعتراف گیری از متهمان که موظف است با هر شیوه ای که باشد متهم را وادار به اعتراف کند سهم می گیرد ، بدون شک این انسانی که دارای عواطف گوناگون ، آرمانها و آرزوهای مختلف ، سلیقه ها ، کشش ها ، نفرتها و شوق های مختلفی است، در فعا لترین حالات که زمان کار وفعالیت اش به یک موجودی بدون عواطف و احسا سات انسا نی مبدل می گردد .

یکی از بزرگترین درد ها ي که امروز تمامی نخبه گان و مبارزان استقلال طلب میهن ما که در بازار مکارهء معاصرپس از مدت کم وبیش سی سال نبرد در راه استقلال و آزادی حضور پیدا میکنند بدون هرگونه شبهه آغشته با همان رسوبات و عوارضی اند در طی سه دهه نبرد خونین با دشمنان میهن جنگیده اند و آثاری از خشونت و قدرت خواهی را به مثا به یک فرهنگ همه گانی و عمومی به میراث گرفته اند . و یا هم به غلط جایگاه فرهنگ وسنت های اصیل دینی و میهنی راکسب نمو ده است . این رویهء روان شنا سانه ای که با تکامل تاریخی و اجتماعی جامعه ء افغا نی ار تباط تنگا تنگی دارد تنها به جریانات و گروه های سیاسی و مذهبی ای که در برابر اشغا ل گران اتحاد جماهیر شوروی سابق می رزمیدند ار تباطی ندارد بلکه این بیماریی مزمن که بیشتر عملکرد های عینی و عملی انسان ها و گروه ها ي سیاسی و دولت ها ي حاکم و دست نشانده گذشته را نیز احتوا میکنند ، امروز با تلاش فراوان قسمتی از فاجعه را تشکیل میدهند . این جماعت نیز به دلیل ارتکاب خشونت ها و به زنجیر کشا نیدنهای میهن پرستان و استقلال طلبان را ستین جامعه و کشور که در طی تمامی زمامداری و حکومات رنگا رنگ شان ، از بدو قیام خونین 7 ثور 1357 تا سقوط رژیم آنها صورت می گرفت مصداق عینی این دگرگونی را پیدا کرده اند . انجام این اعمال ذشت و ناپسندیده ، مردم آرام و ساکن در بستر تاریخی فرهنگی و تاریخی خاصی که پس از قرون متمادی به مثابه ملت واحدی تبدیل گشته بودند مجبور به ترک وطن ساختند ،و یک نسل بزرگی از فرزندان این میهن در دیاری از غربت و مهاجرت بوجود آمدند و در همان دیار بزرگ شدند. نسلی که با گذشته اش ، با فرهنگ غنی و تمامی زیبائی های میهن شان بریده اند و سر انجام میبینیم که پس از چندین دهه جنگ و ویرانی به عنوان متخصصین و کار شناسان اروپائی و خارجی به افغانستان بر گشته اند وبه حیث راه بلدان اروپائی های اصلی عمل میکنند ؛

بزرگترین رنج و دردی که امروز بر روح و روان جامعه ء ما سنگینی میکند این است که همه ء ما دچار نوع انحراف روانی شده ایم و بدون هرگونه تردید این انحراف و کج اندیشی از ریشه های پوسیده ء و

آلینه شده ء تاریخ خونین فرهنگ و مناسبات جامعه ما و هر جامعه دیگر جهان سؤمی ما نند افغانستان ، منشأ میگیرد . از همین جاست که به بسیار زودی طبقه ای در افغانستان شکل میگیرد و گرفته است که تمامی افتخارش بیگانگی با تاریخ ، مردم و مذهب و سنت و اخلاق و ملیت خویش و یگانگی و ارتباط با بیگانه ها این پدر خوانده ها ي نو تشکیل میدهد . و همین طبقه است که با شور وشوق و احساس مسؤ لیت واسطه ء ارتباط میان بیگانه گان و ملت خویش میشود ، و از این پس تنها اوست که تغیر و تبدیل ملت خویش را از طریق ویرانگریی تاریخ ، مذهب و ملیت و فرهنگ وی ، یعنی استعمار فرهنگی بر عهده میگیرد و چنانچه به ملاحظه میرسد بدون شک ، این کار را بهتر و مؤثر تر از بیگانه گان به انجام میرسانند .اما سوال اینجاست که این طبقه ای به ظاهر تحصیلکرده ها چگونه ساخته شدند ؟ وچگونه این جوانان کشور ما افغانستان و تمامی جوامع دیگر جهان سؤمی بوجود آمدند ؟ ژان پل سارتر به انتقال جوانان کشور های آسیائی وافریقایی که با وضع امروزی جامعه ء ما نیز صدق میکنند این گونه نشان میدهد و اشاره میکند : ما ( همان استعمار فرانسه )جوانان کشور های افریقائی و آسیائی را دست چین میکردیم و به امستردام ، پاریس ، لندن یا بلژیک می آوردیم چند ماهی می گرداند یم ، لباس های شانرا عوض می کردیم ، رقص و روابط و تشریفات معمول سیاسی و اجتماعی یاد شان میدادیم ؛ زبا ن دست وپا شکسته دلال مأ بانه را نیز برای شان می آمو ختاندیم ، سپس به کشور های خود شان می فرستادیم ، آنها بلند گوئی ما بودند : ما از اینجا شعار انسانیت برابری و آزادی را سر میدادیم آنها در آنجا صدا های ما را تقلید میکردند و به گوش های مردم خودشان میر ساندند " . از استعمارو اشغال فرانسه ( از قرن 18تا قرن 20 ) مدت زیادی سپری نه میشود که همین اکنون مصداق همان شیوه های استعماری را بر جای ، جایی بدن مجروح میهن ما افغانستان به مشاهده میرسد .که وقتی از جوانان رشید جامعه ء ما در راستای مبارزه با اشغال گران روسی مجبور به ترک میهن ومهاجرت شده بودند برخی از مردان آنها که در گذشته نیزبا خانواده های محدود اشرافی تعلق داشتند و دربستری از قبل آماده شده فرهنگی و سیاسی به کشور های غربی و صنعتی رفته بودند پس از یک تعمیر کاریی مختصر و باز سازیی ظاهری و پس از زمینه سازی های فراوان به کشور ما افغانستان بر گشتا نده شدند و پست های خاص دولتی و غیر دولتی را به این گروه به ظاهر تحصیلکرده و روشنفکر و دارای مدارک تخصصی و کار شناسی را و اگذار کردند ؛ و به عنوان یک کتله ای شبه اروپایی وخارجی وارد جامعه ما شدند ، و همین شبه اروپایی های افغانی با دیپلوم های خاص شان از مردم بومی افغانستان تفاؤت میکنند یعنی عملأ جامعه ء ما با دو گروه شبه غربی و بومی تقسیم گردید ، شگفت انگیز است که این به اصطلاح تحصیلکرده های غربی و شبه آروپائی حقوق و امتیازات خاصی و منحصر به فرد را دارند ؛ با اروپائی های اصیل رفت و آمد های میکنند ، همدیگر را می فهمند و به دلیل سطح زندگی مرفه خیلی برجسته اند . درمقابل ، شهر وندان بومی افغانستان حق کوچکترین امتیاز برای زندگی را ندارند و بوسیله ء همین گروه شبه غربی ها غارت و چپاؤل می شوند . از اینکه این شبه اروپایی ها و غربی ها آدم های تحصیل کرده و دنیا دیده ای هستند و از برکت امتیازات خاصی که از آن بهره مند اند، یک طبقه ء جدید ممتاز و برگزیده ای راتشکیل داده اند و از لحاظ اجتماعی نه تنها هرگونه ارتباط را با توده های بومی جامعه افغانی قطع کرده اند بلکه در بسیاری زمینه ها از آنها نفرت دارند ، برای اینکه جامعه ء افغانی بویژه قشر بومی آن همیشه مقلد قشر شبه اروپائی باقی بمانند و هر کاری را که قشر شبه اروپائی و اروپایی های اصیل انجام میدهند میمون وار تقلید کنند تنها راه برای رسیدن به این هدف را اثبات برتریی این فرضیه است که گویا انسان جامعه غیر اروپائی وبومی افغانی دارای شخصیت معادل شخصیت انسان اروپائی نیست ! باید از همه اول تاریخ ، فرهنگ ، مذهب و هنر ملتهای غیر اروپائی از جمله افغانستان را بیرحمانه تحقیر سازند . به این صورت آنچه که به انسان شخصیت و ایمان میدهد یک ملت را با آن بیگانه کنند . همین اکنون با وضاحت میبینیم آدم های را درست کرده اند که فرهنگ و تاریخ مانرا نه میشناسند اما تحقیر میکنند ،از مذهب اسلام کوچکترین آگاهی را ندارند اما از منبر علامه و متخصص و جامعه شناس قرار دادی دین اسلام را با سر سختی میکوبند و فحش میدهند ، بدون شک این یکی از بزرگترین فجا یع در کشور ما به شمار می آید ، بنا براین باید یک بستر فکری و فرهنگی و زمینه های اعتقادی و یک بر نامه ء خود سازی و جود داشته باشد تا این نسل آواره و از خود بیگانه شده ای که دلشان میخواهند خویش را نگه دارند و از ابتذال و پوچ شدن می هراسند بدانند که چه باید بکنند ؟

تا با لاخره به کمک همان برنامه و فورمول خود سازی به مرحله خود آگاهی اجتماعی که مسؤ لیت پیامبرانه روشنفکر ان نامیده میشود بر سند . واین برنامه باید ملاک عمل تمامی انسان های آزادی طلب بوده باشد .در این جا باید به یک اشتباه بسیار عمیق و در عین حال ساده اشاره ای کنم که همین جماعت شبه غربی ها چنین می پندارند و تبلیغ میکنند که « تمدن ، صنعت ، پول ، زور و هر آنچه که از غرب به جامعه ما می آیند متعلق به آنها ست . وقتی هم در باره ء مسا ئل علمی و مربوط به حقوق بشر ، دموکراسی ، تاریخ ، تمدن ، حرکات انسانی و زندگی صحبت به عمل می آید باز هم همین گروه شبه اروپائی ، غربی ها را موضوع " علم " می دانند . تو گوئی که اصلأ مردم افغانستان آدم نیستند ، جامعه ندارند و بدون ارتباط با تاریخ ، تمدن و علم زیسته اند ! اما آن برنامه چیست و فرد ، فردی از این جامعه اعم از روشنفکران و توده های عوام در قبال انجام آن چه مسؤ لیتی دارند ؟ ما در ادبیات کهن خود ضرب المثل افسانه گونه ای معروفی داریم که هرچند آن ضرب المثل و آن قصه نیز از تمامی جنبه های انسانی که با خود دارد ، تهی گشته است و در مقابله با هدف حقیقی ای که در مفهوم آن نهفته است نزد اصحاب عمل مورد استفاده قرار میگیرد مگر علی الرغم این همه وارونه گی هنوز هم تجلیات یک بینیش انسانی در آن به مشاهده میرسد . آورده اند: که روزی یک اُلاغ ماده یک رأس چو چه معیوبی را به دنیا آ ورد که از قضأ دُم نداشت و مردم محل از فاصله های دُور برای دیدن آن می آمدند روزی مردی که به نیکی و خیر خواهی شهرتی داشت و مردم محل وی را حسن صدا میکردند برای دیدن این چوجه اُلاغ آمد وقتی چشم اش به این حیوان ناتوان افتید سخت به گریه آمد و به صدای بلند گریست ، مردم محل وقتی از حسن علت گریستن را پرسیدند حسن نام در پاسخ گفت : که من به حال این اُلاغ ( چوچه خر ) گریه میکنم که حین گِل و لای وی را از کدامین عضو بدن باید بگیرند تا وی را کمک کنند و از آب و گِل نجات اش دهند ؟ زیرا این اُ لاغ بدون د ُم به دنیا آمده است و شاید کسی آنرا نتواند کمک کنند ! و اکنون با گذشت زمان و در روزگاری که انسان با خودش و افتخارات و ارزش های انسانی اش بُریده است مصداق این ضرب المثل زیبا ي را که با دور از هرگونه عصبیت های قومی ، قبیلوی ، نژادی ، مذهبی و زبانی ، رسالت اصلی و پیامبر گونه انسان ها را متبلور میسازد چگونه تغییر داده اند ؟ و هرکسی که دل اش مالامال از عواطف انسانی و بشری به طغیان می آمد و بدون هرگونه غرض و امیدی به یاری و کمک مستمندان می شتافت آنرا به غلط حسن غم کش می خو انند . بنا بر این به نظر ما یکی از راه حل های اساسی و بنیادیی که برای نجات از این فاجعه ای که ما دچار آن هستیم و بصورت حاد و فوری در آمده این است که نخست با یک بینیش انسانی و روحیه سرشار از معنویت و خود آگاهی بنای ویران شده ء وجدان فرد ، فرد ، مان را آباد سازیم و سپس با اراده ای قوی و عزم راسخ و احساس ایثار و قربانی همگام با سائر اقشار ملت ستمدیده ء افغان، بدون هرگونه تبعیض اعم از نژادی ، زبانی ، جنسی و مذهبی ، خلاصه با احیا و سر جای شاندن ارزش والای حسنِ غمکشی در راه ایجاد یک افغانستان آباد و آزاد ، مفتخر بر گذشته ء تاریخی ، " خود آگاهی فردی " مانرا به یک خود آگاهی اجتماعی تبدیل کنیم . تا با این حرکت معنوی برجغرافیای تاریخی ملت مان نهال وجدان عمومی را غرس کنیم . بدون شک که در آغاز این حرکت عظیم و بزرگ توده ها ، همه ما با بازگشت به خویشتن باید یکبار دیگر تاریخ جامعه درد دیده افغانستان را نقا دانه مرور کنیم و با یک اراده ء تازه وعزم آهنین البته نه اراده مصنوعی و عزم ساخته گی که از تولیدات دست اول جهان بورژوازی به شمار می آیند و در بازارهای " مکاره ای" دنیای قدرت به ؤفور دیده میشود ؛ بلکه با این بینیش توحیدی که همه ء ما در برابر نگهداریی حرمت انسانها متعهد یم باید انسانیت و ارزش های متعالی وابسته به وی و تمامی ملت را از میان خرابه های تاریکی از تاریخ کشور جنگ زده ما و بدور از نگاه های تبعیض آلود دوباره از بطن جامعه به متن تمدن و فرهنگ ملت ما بر گردانیم . همه ما باید بپذیریم که کشور ما دوره ء انتقال را می پیماید وباید یک تعریف روشنی از این دوره نیز داشته باشیم ؛ که دوره ء انتقال دوره ایست که جامعه و ملت بر بستر حوادث تاریخی و سیاسی شکل خودش را در همه ء ابعاد آن عوض میکند و بارز ترین خصوصیت این دوره گسستن پیوند های گوناگونی از قبیل پیوند های مذهبی ، عادات ورسوم ، فرم زندگی ،آداب و معاشرت. اند که جامعه و ملت مانرا با گذشته و حال وصل میکرده است ، در دوره ء انتقال خود با خودش بیگانه میشود و با لاخره به نسلی مواجه می شویم که اصلأ از مؤ قیعت تاریخی و تمدنی خود هیچگونه اطلاعی ندارد . در گذشته ( دوره غیر انتقال ) برای پذیرش ویا طرد یک اندیشه ویا هر پدیده ء دیگری ملاک های گوناگونی که با یک منطق دیالیکتیکی مجهز بودند وجود داشت و هرعملی و هر تصمیمی را به حکم شخصیت مستقل و هویت انسانی و اجتماعی انجام میداد ند و عملی میکرد . متأ سفانه در دوره ء انتقال این منطق کاملأ رو به زوال میرود و برای پذیرش و طرد یک عملیه فرهنگی و سیاسی ملاک دیگری مورد مطالعه قرار میگیرد و آن ملاک وابسته به دیگری بودن است و بالاخیره اصیل ترین ارزش های مان مارک و نشان بیگانه گان را می یا بند . بنا براین برخلاف آنچه که امروز تصؤر میشود و توجهی که آخیرأ به ترمیم و بازسازی آثار هنری و تاریخی ملت مان صورت گرفته است ، مربوط به گذشته و یک شناسائی برخاسته از اراده ء واقعأ آزاد ملی قوم ما نیست ، بلکه از معادلات فرهنگی بیگانه گان منشأ میگیرد که تا هنوز هم نه تنها توده های از عوام ستمدیده ما از آن اطلاعی ندارند بلکه بلند رتبه ترین مسؤ لان دولتی و امنیتی کشور ما نیز به آن پی نه برده اند . باید تمامی نخبه گان ، دانشمندان و چیز فهمان جامعه ء ما با استفاده از ترویج و ابراز امادگی برای یک گفتمان صلح آمیز و عادلانه با جامعه ء جهانی در راستای شناخت و شفاف سازیی این پارادوکس و دیگر رشته های که با دنیای از ابهامات از سوی دیگران به ما چسپ زده شده است دست به کار شوند ؛ فریاد اعتراض عمومی نسبت به فساد اخلاقی و اقتصادی از نشانه های بارز دوره ء انتقال است ، این جاست که امروز با صراحت و و ضاحت از همه سو این صدا که اخلاق ساقط شده است! ، جامعه رو به فساد عمومی میرود !، همه چیز منحط و با هم ریخته است ! شنیده میشود ،اما نباید گفت که هر فریاد اعتراض در دوره ء انتقال کشور ما غلط و نا درست است ، بلکه ما به عنوان انسان های درد آگاه و روشنفکران بیطرف باید ببینیم که آیا این دوره ء انتقال یک دوره ء انحرافی است یا تکاملی و پیشرفته ؟ وقتی روشنفکر می بیند که جامعه و ملت اش به مرحله ء انتقال رسیده است و مراحل یک دوره انتقالی را میگذراند ، نه تنها نا امید نه میشود بلکه برخلاف آدم های عامی این علائم را مثبت و امید وار کننده می شمارد ، زیرا میداند که این نشانه ها و علائم مربوط به زمان خاصی هستند که او همیشه به دنبال اش بوده است و به قول ژان ژاک روسوهمواره بینائی در مردم ایجاد میکند و هیچگاه طرح برنامه برای جامعه را وظیفه و رسالت خویش محسوب نه میکنند . زیرا روشنفکران اصیل یک جامعه میدانند که هرگاه جامعه به بینائی رسید خود برنامه برای چگونه زیستن را طرح کرده وراه زندگی را خواهند یافت . روشنفکران واقعی و مترقی در یافته اند که وقتی روشنفکران بجای اعطای بینائی به مردم ، با لخصوص در دوره ء انتقال جوامع بشری که بر مسند قدرت قرار می گیرند

بزرگترین و عزیز ترین آرمانهای یک ملت آواره و مظلوم در قتلگاه نا امیدی ذ بح ! می گردند

خود گرائی یا بیدار شدن روح فردیت در تحصیل کرده های جامعه ء امروزی افغانستان از آفات دیگری است که سخت کشور و مردم سرزمین سلحشورما را می آزارند ، و امروز به روشنی مشاهده میکنیم که این بیماریی که منحصر به روشنفکران و چیز فهمان جامعه ء ما دانسته میشد به لایه های پائین جامعه تا مرزبی نظم ساختن تشکیل خانواده نیز سرایت کرده است . یعنی احسا س" من " بر احساس

" ما" در تمامی سطوح جامعه تفوق عینی یافته است به عبارت دیگر پیوستگی من به یک قوم ویا یک جمع و خانواده به شدت تضعیف میگردد و حس وابسته گی " من " به" خودم "تقویت می یابد . نسل امروزی افغانستان کمتر تحت تأ ثیر خانواده است وبیشترتربیت شده ء تلویزیون های رنگا رنگ ، رادیو های آزاد و مستقل است که به صورت نه یک ضرورت عینی جامعه افغانی ، هرروز مانند سمارق بر بستر فرهنگی کشور ما سبز میشوند بلکه به مثابه عوارض مهم تجدد و تجمل اند که نسل جوان و بالنده معاصرما را احاطه کرده است . عامل اساسی دیگری که سبب این همه گروه بندی ها و تیپ های مختلف فکری شده است که حتی در درون یک حزب واحد و یک صف به ظاهر متحد وجود دارد علی الرغم تمامی تلاشهای که ازسوی قدرت های واقعی عقب صحنه ( همان غربی های اصیل! ) که منبع حقیقی مشروعیت این دم ودستگاه شمرده میشود و نه میگذارند آنچه را که در محافل خصوصی و" مجا لس محرم و اشد محرم" شان واقع میشود به بیرون درز و رخنه کنند ، با آنهم هرکدام از شرکاء و یا هر جمعی از آنها ، گرائیش ها ، دیدگاه ها ،خواسته ها و حساسیت های متفاوتی نسبت به منافع دیگر شرکای این ( شرکت تجارتی ) دارند وجود تعدد مراکز قدرت اعم از داخلی و خارجی در بلند ترین سطوح مملکت به مشاهده میرسد ، که از همان نخستین روز های تشکیل اداره ء موقت افغانستان که از کنفرانس بن مشروعیت کسب کرد ، آرام ، آرام دربستر تاریخ جامعه ء ما رونما می گردد ، متأ سفانه وجود وحضور لشکری از " نیمچه روشنفکران " غرب نشین متملقی اند که پس ازسالها خواری و آواره گی تنها به امید یک کاری که با اسعار خارجی حقوق می دهند خود را در لیست های طویلی از" طبقه ء شبه غربی ها " یعنی همان گماشته گان ارشد

« شرکت چند ملیتی در افغا نستان » که به قول آنها " دولت جمهوری اسلامی افغانستان" نا میده میشود!برای احراز کوچکترین پست ومقامی نام نویسی می کنند ! و همین صف های طو لانی از بیکاران مدرن و لوکس!! ، که با تمامی شرائط لازم به شمول حضور در کورس های کوتاه مدتی از زبان خارجی که برگزار کننده گان آن بنام کورس های مسلکی یاد میکنند ! و داشتن تصد یق های اصلی و یا هم جعلی و کپی شده از آن کورس های مختصر و کوتاه ، از خیا بان های لندن و نیویورک و پاریس تشریف فرما شده اند !خود سبب شده ا ست تا دوستان خارجی یعنی همان ائتلاف بین المللی مبارزه با تروریزم را در انتخاب کد ر ها با تردید و اضطراب به تورم کادری مواجه سازند ؛ که اینگونه اضطراب ها و تردید ها ، تمامی روند ساختاری و برو کراتیک جامعه افغانی را متأ ثر ساخته است . به این معنا که متقاضیان کار و د پلوم بدستان با تجربه وما هری !! که بیش از هر جماعت دیگر با زیر وبمِ نظام دموکراتیک وارداتی معیوب حاکم برکشور ما را آشنا ئی دارند .!بدون شک دلخوش ساختن به زحمت کشی های این جماعت

" تنبل و مفتخوار " از ساده لوحی های روشنفکرانه محسوب خواهد شد .بنا براین نسل ما با این شدت اسیر دست قدرت های است که ، به همان سادگی که از مواد ساده ، پلاستیک می سازند به هر شکلی که اراده کنند نسل ما را هم با معیار های جهانی میسازند ؛ این است که ما آدم های ساده و غافلی که با یک چیز خیلی کوچک عقده پیدا میکنیم و با یک تعارف خیلی معمولی جذب می شویم ، با چیزهای کوچکی ناراحت می شویم که غم های مان ، درد های ما و خلاصه آرمان ها و ایده آل های ما بسیار اندک است ، چگونه میتوانیم با این همه فاجعه عنکبوتی و چشم بندی های بسیار وحشتناک که حتی هوش و فکر و ذکر ما را می ربایند مطمئن باشیم و در دامن استعمار قدیم یا جدید نه اُفتیم ؟ نه میتوان از این رسالت تاریخی و انسانی که حداقل بر دوش تمامی " چیز فهمان و درس خوانده های افغان سنگینی میکند چشم پوشید که نخست باید با یک احساس ناب و ایثار گرانه ء جمعی و میهنی بنیاد های ساختاری و بنیادی جامعه را احیا کرد و در سدد ایجاد منافع ملی شد ، این کار زمانی ممکن است که در نخستین قدم از زیر خرابه های ویران شده تمدن و فرهنگ کهنسال ما یا به عبارت دیگرتمامی پارادائم های ملت سازی و خود آگاهی ، دست کم در بستر تاریخ سه دهه گذشته ء افغانستان ، را از بطن ویرانه ها و اززیر خاکستر جنگ وویرانی به متن جامعه و تاریخ رساند . وبرای رسیدن به این هدف و ارزیابی و بلانس منافع کشور ما با کشور های دنیا بویژه ائتلاف جهانی مبارزه با تروریزم ازمنظر دید گاه عادلانه و انسانی به ایجاد یک مکانیزم قانونمند در مناسبات میان اداره ء کنونی افغانستان و جامعه ء جهانی باید مورد توافق واقع شود . وبدین ترتیب یکبار دیگر رسوبات با قی مانده از فرصت های پاکی که در نتیجه حادثه ء دلخراش یازدهم سپتامبر سال 2001 به مردم ما دست داده بود در گردابی از کم توجهی ها ، خیانت های مشهود و پنهان ، مال اندوزی ها و ده ها موارد دیگر فساد نا پدید شوند. شکی نیست که جمعی از ما بی برنامه اند وجمعی دیگر نسبت به مصالح علیای انسان و میهن و مقدس ترین ارزش های عقیدتی و ملی کاملأ بی پروا اند ، زیرا دسته ای از خارج برگشته اند و اکثر شان هیچگونه توجه و تعهد نسبت به ارزش ها را ندارند . و برخی هم که محصول سه دهه بحران و فاجعه اند با معیار های زمان ، دموکراسی و مردم سالاری ، پیشرفت و علوم معاصر با سختی و" تظاهر" میتوانند کنار بیایند . تقریبأ پنج سال از تشکیل نخستین دولت مؤقت افغانستان سپری گردید و ما برای این ملت صبور و غیور نه تنها هبه ای را هدیه نه کرده ایم بلکه آرمانها و امید های این مردم را نیز که در مزرعه ء عواطف و احساسات یک ملت امیدوار روئیده بود با بذر نفاق قومی ، زبانی ، مذهبی جریحه دار ساختیم . ما هرروز به گوشه ای می ریزیم و فریاد علیه دیگری بر میداریم

« مرگ و یا زنده باد .....» را سر میدهیم . شعار های مرگ و زندگی ، چه بر من و چه بر هر مخالف من و تو ، نتیجه اش مرگ بر همه ء « ما » به بار می آورد . و با این دست شعار های مفت جماعتی و گروهی را به جنگ با خویش می کشانیم و فکر میکنیم که گویا " شاهکار!" کرده ایم و چه " شاه" کاری !

و امروز به خوبی می بینیم که با آرمان ها و امید های نا شگفته شده یک ملت چه خیانتها و جفا های شد ؟

راستی ، ریشه و اساس این همه بد بختی ها را در کجا با ید جستجو کرد ؟ من اکیدآ بر این باورم که هسته ء بحران کنونی با داستان ملال انگیز کنفرانس بن ارتباط دارد که تمامی نیروهای سیاسی و فعال جامعه ما بدون مرور بر حوادث و سرگذشت تلخی که در طی حد اقل سه دهه بحران بر مردم افغانستان رفته است با شتاب بی نظیری مبارزه با تروریزم را همراه با جامعه بین المللی آغازکردند . آورده اند که شخصی را مأ مور کرده بودند گرگ درنده ای را که به اهالی روستأ حمله می کرد شکار کند ، او ( شخص مأمور ) هرچه شلیک می کرد به گرگ نه میخورد و فقط مقداری از پشم چرک آلود جلد اش به زمین می ریخت ، یکی از روستایا ن با تعجب پرسید : که بالاخره ما نه فهمیدیم در تفنگ ات گلوله گذشته ای یا صابون

داستان مبارزه با تروریزم و القاعده در افغانستان با این گماشته گان نیز مصداق آن داستان گرگ را دارد که معلوم نیست چه کسانی تروریست اند ؟ و راستی ، واقعأ برخی از همان نیروها و کشور های که مسؤلیت مبارزه با تروریزم و القاعده را به دوش دارند در از میان بردن این بلا و آفتی که روستا ها ي کشور ما را به آتش میکشند و تمدن و فرهنگ جامعه ستمدیده ما را به خاکستر مبدل میسازند ، صادق اند ؟ و از سوی دیگر ، نبود یک تعریف روشن از تروریزم و فقدان مکانیزم قانونمند ارتباط میان دولت افغانستان و جامعه جهانی مبارزه با تروریزم را نیز تا سرحد مبارزه با " سلیقه ء مخالف " تنزیل داده است که گویا هر که مانند " ما " نه می اندیشد تروریست است ! فرقی نه میکند که در گذشته ،همین تروریست های امروزی در

جهان دو قطبی وجنگ سرد دارای چه هویتی بودند ؟

یکی از مواردی که باید در باز بینی نقاط ضعف کارنامه های " دولت جمهوری اسلامی افغانستان " مورد مطالعه قرار گیرد این است که از همان نخستین روزهای اداره ء مؤقت بیشتر بر کمک های نقدی توسط جامعه جهانی تأکید بعمل می آمد وتا هنوز نیز ارائیه چنین پیشنهاد ها از سوی مراجع مسؤل در دولت به سازمان ها و جامعه بین المللی با جدیت ادامه دارد . این رویه وسلوک از سوی چهره های نامدار دولت در حالی ادامه دارد که برای مصرف قانون مند کمک های نقدی جامعه ء جهانی هیچگونه برنامه های کوتاه مدت و دراز مدتی موجود نیست . شگفت انگیز است که با این همه سخاوت های نقدی و پولی جامعه بین المللی وقتی در مجامع بلند پایه خارجی مانند اتحادیه اروپا و سائر ارگانهای اقتصادی و سیاسی راجع به نگاهداری محیط زیست و امنیت جهان تصامیمی اتخاذ میگردد ، نخستین حمله بر آنچه است که در نتیجه همین " خاتم بخشی های نقدی " جهان ، به ساختار های جامعه افغانی توجه نه شده است،

میتوان فیصله های آخیر اتحادیه اروپا مبنی بر ممنوعیت طیاره های شرکت هوائی اریانا بر فراز فضای کشور های عضو اروپا را ازاین دست فیصله ها به حساب آورد . بدون شک اگر مقامات اداره مؤقت افغانستان ضمن برآورد ساختار های اولیه جامعه افغانی حد اقل خریداریی تعداد 10 بال طیاره های جدید و یا هم دست دوم فعال در ناوگان هوائی را در نظر میگرفت هیچگاه کار به این نوع فیصله های شتاب آلود اتحادیه اروپا که بخش مهمی از کمک در باز سازی افغانستان را به عهده دارد کشانده نه می شد . جالب آنجا ست که تا هنوز هم علی الرغم میلیارد ها دالری که از سوی همین منابع خارجی به صورت مستقیم ویا هم غیر مستقیم به افغانستان کمک شده است برای رفع این معضله و سائر زیربنا های کشور ویران شده افغانستان هیچگونه توجه صورت نه میگیرد . هرچند مسأ له قیمومیت افغانستان توسط جامعه جهانی به دلائل معین فرهنگی و جامعه شناختی پوشیده نگهدا شته میشود !

متأ سفانه برخورد دولتمردان ما با این مسأ له مهم نیز که ریشه این بحران را در افراد می بینند کار ساز نیست و دست کمی از بر خورد با سائر مسا ئل اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی جامعه ندارد . زیرا اساسأ خط مشی و روحیه ای که کم و کیف این برخورد ها را تعیین می کند در مواجهه با اغلب پدیده ها و نهاد های قرار دارد که هیچگونه حضور آنها بر صحنه به مشاهده نه میرسد ، و منابع حقیقی قدرت نامیده میشوند . البته که این مشکلات بزرگ نه با تعویض افراد و چهره ها حل شدنی است و نه هم تنها مربوط یک بخش معینی از مردم رنجدیده ء ما است ، این زخمی است بر پیکر عموم ملت ستمدیده ء افغانستان اعم از تاجیک ، پشتون ، هزاره ، ترکمن ، ازبک ، بلوچ و غیره و دردی است بر جان استقلال و آزادی کشور ؛ اما دقت کنید آن زخم و این درد ، بیشتر در جائی به عفونت کشیده شده و خطر مرگ در پی آورده که پیوند های فرهنگی و قومی و مذهبی آن با پیکر واحد این ملت و این فرهنگ ضعیف بوده است ، هر جا وحدت ملت همراه با عدالت اجتماعی بوده از اینگونه عفو نت های مرگ آور با آن عمق و عظمت شان خبری نیست ،

بنا براین مشکلات عظیم اقتصادی اگر چه زیربنا ي یک جامعه نیست اما بدون هر گونه تردید یک اصل است میتواند تأ ثیر تخریبی و عفونت بار آنرا خنثی کند . هر گاه این اصل ضعیف است و فاصله طبقاتی میان ثروتمندان و تهی دستان به خلیج بزرگی مبدل گشته است میدان عملکرد و تأ ثیرگذاریهای طبیعی و غیر طبیعی برای ایجاد بحران عمومی باز است . و راستی تضاد اصلی که میان مردم افغانستان و زمامداران این سرزمین عمیقأ وجود دارد با چیست که اینگونه عمیق شده است ؟ اگر دولت کنونی افغانستان ویا در هرجامعه دیگری واقعأ با تعریف حقوقی ای که وجود دارد روبنای تاریخی نیاز های زیر بنایی است ، این چگونه" روبنأ " است که پس از گذشت دست کم 5 سال ، و بر پائی چندین نهاد سنتی و کهن تاریخی از قبیل تدویر دو لویه جرگه عنعنوی به مثابه پایگاه سنتی تمرین دموکراسی نه میتواند از حالت قبل از خودش بر آید ؟ و اگر هنوز هم ضرورت های دوره ء ما قبل فیودالیزم بدین عمق و شدت حضور دارد پس استقرار نظام مبتنی بر دمو کراسی و جامعه مدنی نقض آشکار یک ضرورت مرحله ای و ناشی از ذهنیت خلاف علم و قانون مندی های تاریخ است . که برخی از نیروهای سیاسی و شعار بدست جامعه ما با یک کپی ساده و " نقل مطابق اصل " از آنچه که در جوامع دیگری سپری میشود مغائر با واقیعت های عینی جامعه افغانستان با اعمال" زر و زور" و در صورت لزوم توپ و تانک در افغانستان نیز پیاده می سازند