27.11.2014

دکتور اکرم عثمان

یک صلای عام از استاد پژواک به روشنفکران جامعۀ ما

 

از سالها به این طرف عادتاً کتابهایی را ورق میزنم و به قدر توان بهره میبرم ولی اغلب یا کتاب مرا نمی خواهد و یا من کتاب را نمی خواهم. لیکن چند روز پیش پسر بزرگم میوند که مرا در رابطه با کامپیوتر مدد میرساند مژده داد که جناب حمید عبیدی دفتر خاطرات شادروان عبدالرحمن پژواک را بر صفحۀ  "آسمایی" گذاشته و به همگان توجه داده که از آن فیض ببرند. بی درنگ مشغول مطالعه شدم. از عمرها، به ابر مرد فرهنگ و سیاست کشور ما غایبانه ارادت می ورزیدم و ابیاتی از شعر های زیبای شانرا زمزمه میکردم:

هزار خم نکند مست می پرستان را                        چنانکه ذرۀ خاکی وطنپرستان را

در این بیت یک ذره خاک وطن از هزار خم، مستی آورتر قلمداد شده است. نگارنده به این باور است که آن شاعر شهپر در تمام حیات فریفته و شیفتۀ میهنش بوده و در سفر و حضر آب و خاک کشورش را قبلۀ آمال و آرمانش می پنداشته است.

پژواک در هر مقامی که بوده چه محصل مدرسه، چه کارمند دولت، چه رییس مجمع عمومی سازمان ملل متحد، چه سفیر کبیر، چه فرستادۀ خاص زعمای وطنش در کنفرانس های جهانی، مجازاً خود را در "باغبانی" روستای کودکی هایش و یا در جلال آباد شهر همیشه بهار جوانی هایش حس میکرده و از عطر دلفریب شگوفۀ نارنج و گلهای شبو که شبانگاه بر بال نسیم میرسیده، تر دماغ و سرحال میشد و مست الست ندا سر میداد:

بوی یار آورد باد از جلال آباد باز

چشم نرگس باد روشن، خاطر شمشاد شاد

من در آن خاطرات تکاندهنده کمال تناسب و واقعیت را پیدا کردم. تاریخ شاهد است که قدرتمندان دستگاه های مدیریت و امر و نهی ما آدمهای بی ترازو و بی مقیاس بوده اند. در انتخاب افراط و تفریط آنقدر بی کفایت و بی بصیرت بودند که به ندرت راه را از چاه تمیز میدادند. از همین جا ما صدها سال جامعه ای بی مقیاس و بی ترازو داشته ایم.

و از همین جا همواره جوامع ما نا میزان بوده و شیطان عقل ستیز، هادی و رهنمای ما بوده است. از حضرت شیخ شهاب الدین سهروردی روایت شده است:

ارزشمندترین چیزی که حق تعالی بیافرید گوهری بود تابناک که آنرا عقل نام نهاد!!

همچنین از حضرت خواجه عبدالله انصاری آمده است:

الهی به کسیکه عقل دادی چه ندادی؟ و به کسیکه عقل ندادی چه دادی؟

در جامعۀ جمع انگار و خرد ستیز ما مهمترین کاستی و عیب ما، عدم رجوع به خرد بوده است. از همین سبب تحت تاثیر خردستیزی تا جایی پیش رفته ایم که یک قلم به ظرفیت ها و کمالات انسانی خویش خط گرفته ایم. بالنتیجه رباعی علامه محمد اقبال لاهوری در مورد ما صدق می کند:

خدا ملتی را سروری داد                   که تقدیرش به دست خویش بنوشت

به آن مردم سروکاری ندارد               که دهقانش برای دیگران کشت!!

به هر رنگ من از دفتر رنگین، آموزنده و تکاندهندۀ آن بزرگمرد روزگار ما دریافته ام که کی صادق و کی خاین است و در قضایای سیاسی از جمله قضیۀ بغرنج پشتونستان کدام جانب، ذیحق میباشد.

به علاوه در مسایل ارزشی چون طرفداری از حقوق بشر و حقوق بین المللی، دو عضو معروف دودمان شاهی را به داوری گرفته و قضاوت علامه سلجوقی را بالا کشیده است.

زهی سعادت این دودمان مردپرور و قهرمان پرور که شخصیت بی بدیلی چون عبدالرحمن پژواک را در دامانش پرورده است.

خوشا به بخت بلند فرهاد پژواک و پروین پژواک نوادگان بلند اقبال بهشت آشیان پژواک بزرگ که پدر بزرگی چون او داشتند. خوشا بخت بلند برمک پژواک که او هم در خدمت عمش بوده است. و صد آفرین بر حمید عبیدی که او نیز خلف الصدق آن دودمان بلند آوازه است و  آسمایی را به کانون روشنگری برای فردای بهتر افغانستان مبدل ساخته است.

دفتر خاطرات مرحوم مغفور عبدالرحمن پژواک برای پیر و جوان کشور ما آموزنده میباشد و راهش را در تاریخ باز می کند.

*

لینک های مرتبط با موضوع :

معرفی «خلاصۀ فصلی از سرگذشت يک افغان مھاجر»- (ياداشت ھای استاد عبدالرحمان پژواک برای نوه اش فرھاد پژواک)

 

متن کامل کتاب در فورمات پی پی اف

ورود به صفحه ی ویژه ی استاد پژواک در آسمایی