پرستو بود
که شاخه را به سبزی برگهایش بخشید
ودو بال کوچک اش را
سفره ي بهار کرد
و
رفت
پرستو بود
که از سبزستان درخت کوچید
وکنده شدن را سرودی نخواند
آب بی تکلف آب
که خورشید را و پرستورا
به یک سان باز تاب است
پرستو بود
که آب ها را در امتداد خورشید
میپیمود
و خورشید را
در تکرارآب
می سرود
بی آنکه از کنده شدن
گریسته باشد
به قدر حرفی
بی آنکه از کوچ
نالیده باشد
به زلالی اشکی
آرام و پر شکوه
پیرهن دردش را
به عریانی درخت بخشید
و بهاررا
بر بال هایش
به سفر تازه برد
پرستو بود
آن خورشید ي که سحر
از گریبانت پرید.
13-08-05
***