رسیدن:  29.05.2011 ؛ نشر : 30.05.2011 

رزاق مأمون

نقشه سیاسی برای 2014

 

زورآزمایی "صلح امریکایی" با "صلح پاکستانی" به آشتی انجامیده است

 

موتور مرگ به سوی سردسته های طرفین جنگ در افغانستان به حرکت درآمده است.
نخستین غرش این ماشین زمانی شنیده شد که موضوع "صلح" به عنوان جایگزین " مبارزه علیه تروریزم" به میان آمد و این همه زمانی به واقعیت پیوست که امریکایی ها در میدان های جنگ نامنظم و اعصاب خردکن با طالبان و جنگ دیپلوماتیک با پاکستان- ناراضی از احتمال امحای سرمایه گذاری اش در افغانستان- ، سراسیمه شدند و به خسته گی افتادند. تلاش پاکستان به برکت ادامه ی حیات حکومت بی صلاحیت درکابل سرانجام به ثمر نشست. امریکا به گفته ی آقای بوش" دوست دایم و دشمن دایم نه دارد" استدلال لاینقطع مقامات پاکستان به منظور مدیریت پر نتیجه و ارزان افغانستان به یاری پاکستان از یک سو، و سوو مدیریت امریکایی در پروژه ی "نظام سازی" در افغانستان به اضافه ی دولت بی رمق و به گروگان رفته از سوی قدرت های محلی و"تنظیمی" سبب شد تا دیدگاه بین المللی نسبت به تمرکز اعتماد و سرمایه گذاری ستراتیژیک درافغانستان با تردید هایی مواجه شود که نتیجه ی آن، قوی تر شدن احتمال بازگشت شبح پاکستان در کارزار تعیین سرنوشت افغانستان است.

نشانه ی نخست تغییر در دیدگاه قدرت های بین المللی آن بود که در سال 2007 برای نخستین بار به طور رسمی" از مذاکره با طالبان" سخن رانده شد وتیوری الحاقی غرب در مورد این که "جنگ افغانستان راه حل نظامی نه دارد" به زبان رسانه ها گذاشته شد. حرکت در مسیر جدید نظریه های نو مستلزم یک طرح جامع بود که باید همزمان با ادامه ی عملیات برضد "تروریزم" در اتاق های مخفی بازیگران تدوین می شد. انفجار اخیر در تخار نشان داد که طرح سری برای ایجاد نقشه ی سیاسی برای سال 2014 اندک اندک رؤیت خود را آشکار می کند.

جنگ ها در افغانستان همیشه از روی برنامه های سری هدایت می شوند. اذهان عمومی در کشور به طورمعمول از احتمالات و داده های دروغین تغذیه می شود. از بررسی حوادث شمال چی برداشتی می توان ارایه داد؟ درین مقال، روی چند نکته درنگ می شود
یک: این سوال به حدکافی جنجال برانگیزاست که اگر "صلح" به افغانستان بازگردانده شود، چی کسانی سود می برند و کدام جناح های  حاضر در جنگ، زیان می بینند؟ تا کنون به دلیل حکومت ضعیف ودرخود فرورفته درکشور، برای این پرسش جوابی مشخص وپاینده تر سراغ نشده است. درین معامله ها منافع افغانستان ومصالح ملی کشور از محاسبه خارج است. چون جنگ افغانستان ماهیتاً جنگ دیگران است، ابزارها و توانمندی های قطع جنگ در اختیار افغان ها نیز قرار نه دارد و صرفاً نیروی انسانی را در بدل پول و رفع نیازهای اولیه به میدان های مرگ اعزام می کنند. سربازگیری قدرت های منطقه یی نیز ازمیان نیروی انسانی بومی درافغانستان صورت می گیرد. در این میان قدرت دولتی صبغه ی میراثی- خاندانی به خود گرفته است که ماحصل آن، بیزاری روزافزون مردم از حاکمیت و مساعد شدن فضا برای یک تغییر کلیدی است.

دو: واقعیت های ده سال جنگ نشان می دهند که اگر قرار است صلحی در افغانستان حاکم شود، الزاماً باید "امریکایی" باشد. به قول راسموسن سرمنشی ناتو، "سرمایه گذاری کلانی" در افغانستان صورت گرفته است که دنیای غرب نه می تواند از آن به نفع دیگران چشم پوشی کند. جنگ رویاروی امریکا در افغانستان به دلایل ناآشنایی و جنگ منظم در برابر جنگجویانی که شدیداً "نامنظم" عمل می کنند، با موانع سختی روبه رو شده است. اکنون واقعیت جدید چهره خود را طوری نشان می دهد که امریکا شریک آسیایی و به ظاهر فروتن خود-پاکستان- را دست کم گرفته بود. کشوری که حدود پنجاه سال در تار و پود افغانستان ریشه دوانیده است، این چنین آسان از معرکه بدرنه خواهد رفت. شریک نیرنگ باز امریکا در آسیا صاف و ساده خواهان ایجاد "صلح پاکستانی" در افغانستان است. به نظرمی رسد که در این ده سال اخیر، امریکا به برکت تلاش و صبوری پاکستان و فقدان ظرفیت سیاسی در امر دولت سازی در افغانستان، نزدیکی های ستراتیژیک میان این دو دیدگاه به ظاهرمتناقض به وجود آمده است که مذاکره "مستقیم" امریکا با طالبان پی آمد برجسته تر آن است.

 

پل های عقبی شکسته است

فراریا ترک بی مقدمه ی افغانستان به شیوه ی خروج از کشور ویتکنگ های "وحشی" ( ویتنام) بعید به نظرمی رسد. این جا همه چیز رو به جلو دارد. این جا جاذبه ی منافع همه چیز را تحت شعاع می گیرد. منطقه ی ما" حیاتی" است و برای امریکا و غرب، گریز و شکست به معنhی مرگ سیاسی حکومت ها و تباهی اقتصاد های جهانی است. لازم نیست خوراک واقعی برای رسانه ها تهیه شود. کار رسانه ها در شرایط جنگ، راستگویی نیست، قناعت افکار عمومی است که با شگردهای هنرمندانه و محیلانه باید عملی شود. سیلاب اطلاعاتی در افغانستان در عقب خود بار پروژه اصلی را بر دوش می کشد. حال این احساس وجود دارد که برنامه ی گذار به مرحله ی دوم حضور ستراتیژیک در افغانستان سرعت بگیرد. ایستگاه آخر این مرحله، سال 2014 زمان آغاز خروج برخی واحد های اضافی ارتش امریکا از افغانستان خواهد بود. پیش از آن، امور مقدماتی خروج و همچنان ادامه حضور مصوون انجام گیرد. حذف سردسته های عمده از دو طرف جنگ نخستین مأموریت امور مقدماتی است.

جاده کشی سیاسی و جنگی ضرورتاً ابتدا از جنوب آغاز شد؛ اما جنوب در دریای خون شنا کرد تا خود را روی پا نگهدارد. در پنج سال اول، امریکایی ها، نسل اول فرماندهان طالب را از صحنه محاربه بیرون کردند. ولی همزمان، نسل دوم فرماندهان در گهواره تجربیات داخل و کارخانه های آموزش در داخل پاکستان ظهورکردند. آن چی به این روند، هویت تازه بخشید نیروی انسانی تحقیر شده و برباد رفته ی بیشماری بود که از صدها روستا و دامنه ی کوه های شرق و جنوب به سوی قرارگاه های سیار طالبان سرازیر شدند. مقاومت طالبان درین سال ها، در تاریخ افغانستان بی نظیراست- همان گونه که "مقاومت" شادروان احمدشاه مسعود در برابر لشکر توقف ناپذیر طالبان و پاکستان، فداییان چند ملیتی و تروریست های کارکشته در تاریخ منطقه بی همتاست.
تا سال 2011 زمان زیادی باقی نه مانده است. و برقراری مصالحه در افغانستان مستلزم تعریف عملی و مشخص است.

جامعه جهانی دریافته است که صلح امریکایی- پاکستانی در موجودیت رهبران کنونی طالب و رهبران تنظیم هایی که سال ها در برابر طالبان رزمیده اند، ممکن نیست. دست کم طالبان مشخص ساخته اند که با هیچ یک از سران دولت مصالحه نه خواهند کرد.

"صلح افغانی" وجود خارجی نه دارد. "شورای صلح" تلاشی ناکام برای نجات چند صدنفری است که در دولت کنونی لانه گرفته اند. پس این واقعیت مطرح است که تاریخ مصرف فرماندهان جنگی و رهبران "تنظیمی" سپری شده است؛ هرچند واقعیت در ده سال اخیر عکس این مسأله را نشان داده است. تمامی فرماندهان ارشد، میانه و رهبران سنتی که سال ها با خود و دیگران جنگیده اند، به حیث کمربند حفاظتی حکومت آقای کرزی نقش بازی می کنند. بدین ترتیب، اجندای مصالحه از دیدگاه امریکا و کشورهای منطقه با مصالحه ی امریکا و پاکستان و ایران عمیقاً متفاوت است.

از زمان سقوط اداره ی طالبان در سال 2001 ماشین مرگ "مبارزه بر ضد تروریزم" تقریباً کلیه فرماندهان کلاسیک طالبان را درو کرده است؛ آن چی باقی مانده، رهبران جنگی نو ظهور و محصول سال های پسین است؛ اما فرماندهان ضدطالبان متحد امریکا هنوز به نفع صلح برنامه ریزی شده در مرحله ی بعدی، نابود نه شده اند و این روند تازه شروع شده است. تا زمانی که نقشه سیاسی برای 2014 روی میز قرارنه گرفته بود، مأموریت فرماندهان و رهبران ضدطالب به سود جامعه جهانی بود؛ اما حالا شرایط عوض شده است. اگر یک طرف منازعه حذف می شود، الزاماً جناح مخاصم نیز از صحنه برون انداخته می شود؛ در غیر آن، صلح ستراتیژیک محقق نه می شود.

این روند از شروع تمرکز دهی مرموز گروه های مفقوده ی طالبان در کندز در چهار سال پیش آغاز شد و از سال 1389 با حمله بر والی کندز به مرحله ی جدی تر رسید. تداوم مأموریت با ترور مولانا عبدالرحمن سیدخیل و عملیات شوک آور هفتم جوزا در ولایت تخار وارد فاز جدی تر شده است. به نظر می رسد که این گشایش یک پروسه نوین است. آقای یونس قانونی رییس پیشین ولسی جرگه که از زمره ی سران مخالف طالبان حساب می شود، بعد از مرگ مولانا عبدالرحمن سیدخیلی هشدار داده بود که این گونه کشتارهای زنجیره یی بازهم ادامه خواهد یافت. آقای قانونی ادامه ماجرا را به درستی حدس زده بود. حالا همه هراسان اند که بعد از این نوبت کدام یک از فرماندهان خواهد بود؟ روزی فرامی رسد که برای رسیدن به مصالحه، شتر رهبری شده ی این پروژه عقب در رهبران هم خواهد خوابید.


دوران بت شکنی سیاسی فرارسیده

اگر چی رابطه میان امریکا و حکومت کابل کماکان دوستانه نیست، امریکا جام زهر سکوت و شکیبایی تلخ را جرعه جرعه و خیلی آهسته می نوشد. دستگاه عظیم بیروکراسی هرگز از کوره بدر نه می رود و خزنده جلو می رود و عیق نفس می کشد. این سیستم مطلع است که مردم از حکومت کابل روگردان شده اند و پهنایی نارضایی بی کرانه تر می شود. مردم، نسبت به نیات غرب برای ایجاد یک محیط امن نیز ناامید شده اند. میدان برای دیگران خالی مانده است. سووال این است: چی آینده یی در پیش است؟

پاسخ به این پرسش، کار هیچکس نیست. فقط می توان حوادث مختلف را قرینه سازی کرد. به نظر می رسد که امریکا زمانی از این جا بخشی از نیروی خود را کاهش می دهد که ماشین لنگرانداز امنیت جهانی، هرگونه تهدید برای آینده منافع جهان غرب را خرد کند و از کار بیندازد. استقرار صلح در افغانستان با سرکوب و حذف یک طرف جنگ، خیال بافی است. بدون حذف نظامیان ارشد جنگی در هر دو طرف درگیر، بدون "خانه نشینی" رهبران و بت های فرقه گرایی و جنگ، اعتماد سازی امری محال است . بدون انزوای رهبران "تنظیم ها" که برای حفظ تنش و بحران به هر معامله یی دست می زنند و فرصت ها را از نسل جوان سلب کرده اند، صلحی به میان نه می آید. طالبان با رهبرانی که خود باعث ایجاد غایله طالبان شده اند، کنار نه می آیند.

چند سال است که حکومت آقای کرزی شیپور صلح و "برادری" را یک تنه ساز کرده است؛ مگر از هیچ رهبر یا سرگروه میان پایه ی طالب مورد استقبال قرارنه گرفته است. غرب با درک این واقعیت، خود دست به سوی طالبان و "مذاکره مستقیم" دراز کرده است. همزمان با تشدید عملیات های ترور، بی تردید نزاع میان شاخه های اییتلافی درحکومت نیز تشدید می شود و این خود راه را برای حذف نسل جنگی هموار کرده است. بعد از این هیچ حادثه یی تصادف تلقی نه می شود. حکومت بدون مردم، خود زمینه ی انزوای خود را فراهم کرده است. محاسبه امریکا احتمالاً این است که تا سال 2014 حکومت و تیم کنونی بر سر قدرت نه خواهد بود؛ اما آن ها به تعویض ساختار حکومت بسنده نه می کنند. از نظر آن ها، تا سال 2014 باید همه نشانه های تهدید نظامی از ناحیه فرماندهان "مجاهدین" و "طالبان" از بین برود. صلح در موجودیت نسل جنگی طالب و ضدطالب ممکن نیست. این نوع صلح، "صلح مسلح" است- صلحی است به مانند انبار باروت خشک که هر لحظه می تواند آتش برپا کند.

شاید حرکت موتور مرگ به سوی نخبه های جنگی و سپس سران تنظیمی از این پس، امری محال تلقی نه شود. وضع از مرحله هشدارهای لفظی فراتر رفته است. وضع به گونه یی است که سردسته های همه در این اندیشه اند که نوبت آن ها چی وقت خواهد بود؟!

زمانی که بعد از خروج ارتش شوروی از افغانستان، جهان غرب از بازیگری فعال در حوزه ی افغانستان کنارکشیدند، نقشه سیاسی افغانستان بارها، گاه از جنوب و گاه از شمال تغییر می کرد. تغییرات از "شمال" خشم" جنوب" را شعله ورمی کرد و یورش از جنوب، خرمن ترس و اضطراب را در شمال باد می زد . جنگ ها توفان برپا می کردند و بازنده و برنده سرنوشتی یکسان به خود می گرفتند. اکنون نیز، از روی مصلحت، هدایت کننده گان همان جنگ ها در برابر یکدیگر حفظ شده اند. تغییر جدید آن است که نیروهای جهانی در تلاش اند منطقه را به نفع خود شان مهار کنند. فریاد های "صلح" که معلوم نیست چی تعریفی دارد، از هر صف جنگی به گوش می رسد؛ اما همه از ترس به تفنگ های شان پناه برده اند. تغییر حکومت از جنوب، مقاومت شمال را ایجاد می کند و قدرت گیری شمال به مفهوم سال های نود، خشم جنون آمیز جنوب را دامن می زند. پس صلح پدیده یی هنوز ناپیدا است. از تحولات در شمال این نتیجه مشهود است که قدرت های جهانی اکنون تغییرات به شیوه طالبان از جنوب را کنار گذاشته و حرکت طالبانی و تصفیه کن را به همان شیوه اما از مسیر شمال برنامه ریزی کرده اند. این سیاستی ظریفانه و کارساز است. هیچ تاجر سیاسی را توان نه خواهد بود که در برابر پروسه ی ادغام طالبان در قدرت که از شمال سربازگیری کند. نظامیان و حلقاتی که به نام شمال، کمر حکومت کنونی را بسته اند، از همان مسیر شمال مورد تهدید قرار می گیرند. وضع حالت جدی به خود یافته و ماه عسل رهبران و سران تنظیمی احتمالاً به طور ناگواری رو به پایان است. پاکستان به عنوان بازوی استوار غرب در منطقه، خونسردانه در "عقبگاه ستراتیژیک" خویش راه باز می کند. شاید ظرفیت تجربه ی سیاسی و بیداری اجتماعی در کشور به گونه یی نه باشد که خیزش های مصر و لیبیا و سوریه در افغانستان تکرار شود ؛ اما شرایط طوری در حال فراهم شدن است که رهبران جنگی از هر دو طرف به دست خود شان از صحنه بیرون می شوند.

تا سال 2014 جایگاه سرداران جنگی طالب و ضد طالب در نقشه قدرت در افغانستان، از بین خواهد رفت. احساسی در عرصه ی اجتماعی وجود دارد تا نسل جوان خود را برای بت شکنی سیاسی آماده کند.

***

پیوندهای مرتبط با موضوع:

- بازی پاکستان ، سیاست امریکا، آینده منطقه و اثرات آن بر افغانستان

- سید حمیدالله روغ : در باره ی افغانستان ، پاکستان و هند

- پاکستان و اسامه

- بحران پاکستان؛ صفحهء اختصاصی بحث آسمایی