رسیدن به آسمایی: 04.03.2010 ؛ نشر در آسمایی: 06.03.2010

دستگیر روشنیالی

دیر شده و فرصت ها از دست رفته اند

بخش دوم

خطر در پاکستان است، خطر از پاکستان است و خطر خود پاکستان است

 “ انتقال مسووليت امنيت به افغانها”  يا“ دفاع مستقلانه”  ديروز

شعارغرب در باره “ انتقال مسووليت به افغانها” به شعار “ دفاع خودی” شورويها مشابهت دارد که برخی ها اين مشابهت را تکرار تاريخ تعريف ميکنند. من خودم به تکرار تاريخ باور ندارم و تاريخ تکرار نميشود. اما در تاريخ حوادثی به وجود می آيند که با هم مشابهت دارند، البته اين مشابهت به معنای همان حادثه و همان زمان نمی باشند. آن چی که در تاريخ جای مرکزی را اشغال ميکند زمان است و زمان هرگز تکرار نمی شود.

زماني که گرباچف در شوروي به قدرت رسيد با رهبران حکومت همان وقت  افغانستان مساله  “دفاعی خودی” را مطرح کرد و شعار “ دفاع خودی” به معنای خروج عساکر شوروی سابق از افغانستان بود. عساکر شوروی به ساده گی و آسانی داخل افغانستان شدند، ولی خروج آنها کاری بسیار دشواری بود. دشواری در اين امر هم نهفته بود که قوای شوروی با کدام دلايل، کدام دست آورد و يا به کدام بهانه  افغانستان را ترک کند.  با امضای توافقات ژينو که به تاريخ ۱۴ اپريل ۱۹۸۸ م در شهر ژنیو صورت گرفت شورويها بهانه ی خروج قوای خويش از افغانستان را به دست آورند.  مهمترين دستاورد اين توافقات رفتن شوروی و آمدن پاکستان بود و اين مرتبه امکان دارد پاکستان نيرومندتر و با خواسته های بیشتری بازگردد.

اکنون ناتو در حالت مشابه قوای شوروی قرار دارد و جنگ در مراحل پایانی خود می باشد. مشکل غرب هم اين است که چی گونه اين جنگ را ختم کنند. ناتو می خواهد “ مسووليت امنيت” به افغانها انتقال داده شود. اين همان شعار “ دفاع مستقلانه” يا“ دفاع خودی” شورويها می باشد. ناتو به خاطر ختم جنگ اهدافی برای خود تعيین کرده است: “ نابودی القاعده و شکست طالبان” ؛ “ مذاکره و مصالحه با طالبان”؛ “ جدای طالبان از القاعده”  ؛ “ جدا کردن طالبان ميانه رو از طالبان بنياد گرا ” ؛ “ مشوق های اقتصادي” ؛ “ تشکليل گروههای مقاومت عليه طالبان” ...

 

سوال اين است که آيا اهداف تعیين شده غرب  قابل دسترس اند و یا خیر.

اول - طوري که قبلآ گفته شد القاعده بر علاوه افغانستان و پاکستان در کشورهای ديگری چون سوماليا، يمن... هم پايگاههای دارد، پس اين شبکه با ادامه جنگ در افغانستان و پاکستان نابود نمی شود.

دوم - شکست طالبان عملی به نظر نمی رسد. طالبان در افغانستان و پاکستان نسبت به هر جنبش سياسی، مذهبی و ايديولوژيکی ديگر پايگاهای وسيعتر اجتماعی و ذهنی دارند و از پشتبانی اجتماعی برخوردار می باشند. در دو طرف خط ديورند تفکر طالبان يک تفکر مسلط بوده و الترناتيف ديگری در برابر آن وجود ندارد و در سال های آينده هم چنين الترناتيف که جای ذهنيت طالبانی را بگيرد بوجود نخواهد امد. طالبان در افغانستان و پاکستان نسبت به هر جنبش ديگر سياست و تصاميم سياسی را متاثر ميسازند و بدون شک در شکل گيری حوادث و انکشافات سهم دارند. هم چنان بسيار مشکل به نظر ميرسد که فرضيه ی تقسيم  طالبان به ميانه روها و بنياد گرها به واقعيت مبدل شود و پولی که به خاطر آوردن طالبان ميانه رو يا تطميع کردن اعضای طالبان تخصيص شده اند به احتمال زياد طالبان را لحاظ مالی تقويت خواهد کرد.

سوم - جدا کردن طالبان از مردم و مردم از طالبان کار آسان نه بوده و آن چی که به دست آوردن قلب ها و ذهن های  مردم خوانده ميشود، به جای واقعيت بيشتر به افسانه می ماند. جدا کردن طالبان از القاعده کاری عملی نيست و اين دو روابط بسيار نزديک و هميشه گی دارند و تکميل کننده يکديگرهستند.

مصالحه با طالبان به جای واقعيت يک نمايش تبليغاتی و بازی سياسی است. من به مصالحه بين طالبان و  دولت کرزی باورکرده نمی توانم و واقع شدن چنين چيزی بسيار دشوار به نظر ميرسد. ممکن معامله یی در کار باشد که به صلح و ثبات پايدار منجرنخواهد شد.

 طالبان به تکرار مذاکره و مصالحه را با دولت کرزی رد کرده اند.     ملا محمد طيب آغا رييس كميته سياسي طالبان ميگويد: “ مشكلات ما با دولت حامد كرزي نيست، بلكه ما مخالف حضور نيروهاي خارجي در كشورمان هستيم و دولت حامد كرزي تنها يك بازيچه دست نيروهاي خارجي است، ما در مذاكرات با دولت شركت نمي كنيم.”

 نامبرده  در خصوص پيشنهاد حامد كرزي براي مشاركت طالبان در دولت گفت: “ ما تمايلي به مشاركت در دولت نداريم و آن چی كه ما مي‌خواهيم اين است كه جهان بداند امنيت و ثبات بايد در افغانستان برقرار شود. ما حكومت‌هاي مشترك را در افغانستان تجربه كرديم و تنها متحمل خسارت شديم، هيچ نتيجه مثبتي اين دولت‌ها نداشته‌اند، ما از سراسر جهان مي‌خواهيم عليه منافع ملت افغانستان وارد عمل نشوند، منافع ملت افغانستان در داشتن يك دولت اییتلافي نيست، ما نمي خواهيم تجربيات شكست خورده گذشته تكرار شود”

ذبيح الله مجاهد سخنگوي طالبان در افغانستان روز جمعه بار ديگر تاكيد كرد انها با دولت كرزاي مذاكره نخواهند كرد . مجاهد در واكنش به اظهارات كرزي افزود «هدف اصلي و تنها هدف ما آزادي و استقلال كشورمان است . آنها نمي توانند ما را با پول و امتيازهاي مالی بخرند . گروه طالبان خودش را در ازاي پول نمي فروشد .

وي گفت ما بر موضع قبلي خود درخصوص خودداري از مذاكره با دولت افغانستان تاكيد داريم زيرا در حال حاضر هرگونه مذاكره با دولت افغانستان به معناي بنده گي امريكا است . هدف ما تقويت يك دولت اسلامي در افغانستان و خروج نيروهاي خارجي از اين كشور است.»

«د طالبانو یوه ویندوی قاري یوسف احمدي نن له رویټرز خبري اژانس سره په خبرو کې د کرزي وړاندیز په سختو الفاظو رد کړ او ویې ویل :«کرزی یو ګوډاګی دی ،هغه د یوه ملت یا حکومت نمایندګي نه شي کولی .هغه په فساد کې ډوب شوی او په شاوخوا یې هغه جګړه مار راتاو شوي چې درګرده بیسې ټولوي .”

 

مصالحه يا نفی يکديگر

  مصالحه در افغانستان چي از لحاظ شکل و چي ازلحاظ مضمون يک پروسه ای بسيار بغرنج و دارای جوانب زياد داخلی، منطقوی و جهانی می باشد. با تاسف با اين پروسه ای دشوارازهمان اغازبرخورد ساده می شود برخی اوقات مصالحه به سطح احساسات و عاطفه تنزيل ميکند و بر “ مرور وروڼه” تکيه ميگردد.

گاهی هم طرف های درگير از زبان زور، زبان نفرت و توهين استفاده ميکنند و يکديگر را “ فريب خورده گان” ، “ مزدوران” ، “ وطنفروشان” “ ملحدان”  “ کافران”  “ گوداگيان ...” خطاب ميکنند. برعلاوه اين برخوردهای احساساتی و نفرت انگيز تلاش می گردد تامصالحه را ايديولوژيکی و مذهبی کند، درحال کی مصالحه يک پروسه ای سياسی بوده و با اقدامات سياسی بدست می ايد. اين وظيفه سياست است تا بين مخالفين و خواسته های مخالف نقاط مشترک را پيدا نموده و انها را بسوی اشتی و مصالحه رهنمای کنند. مشکلی اساسی ديگری مصالحه در افغانستان انحصارگيری طرف های درگير براصول و ناديده گرفتن خواست جامعه می باشد. البته اين عبارت تمام حقيقت را بيان نميکند. تاريخ سی سال اخير نشان ميدهد که درافغانستان به جای مصالحه معامله ميشود و اين دوران مملو از معامله های گوناگونی شرم اور و تکان دهنده می باشد. زمانيکه منافع اين وان نيرو درخطر می افتد ويا هم چانس اشتراک درقدرت و جمع اوری ثروت بدست می اورند نه تنها بالای اصول خود تجارت ميکنند، بلکی مقدسات را هم زير پا ميگذارند.

       شرايطی که به خاطر مصالحه کردن تا هنوز از جانب دولت و طالبان ارايه گرديده اند به جای مصالحه به معنی نفی يکديگر می باشند. دولت و طالبان تنها با خطوط سياسی و ان هم درداخل يک سيستم سياسی ازهم جدا نميشوند. اگرسبب جدایی فقط عوامل سياسی می بود، امکان حصول مصالحه هم وجود داشت. اما اينجا خواسته های قوی ايديولوژيک، خصوصآ از جانب طالبان مطرح می باشند. تاريخ سياسی جهان بطورعام و تاريخ سی سال افغانستان بطور خاص بسيار واضح نشان ميدهد، که دسترسی به مصالحه زماني دشواتر ميگردد که طرف های درگير و يا يکی ازطرفهای درگيرخواسته های ايديولوژيک مطرح سازند و اماده گذشت از اين خواسته ها نمی باشند. اين نوع برخورد نه تنها دريافت اصول مشترک و توافق برانها را دشوار می سازد، بلکی به جای مصالحه جنگ را به ضرورت تبديل ميکند. خواست های ايديولوژيک دشمن و دشمنی افرينی ميکند  و دشمنی به نوبه خود ايجاد کننده ای جنگ می باشد ودر وجود چنين موضعگريها طبعی است که به جای سياست قدرت عمل ميکند.

تا هنوزنشانه های دردست نيست که طالبان به يک بخش سيستم سياسی موجود مبدل شوند هدف وخواست انهانفی کردن سيستم سياسی موجودمی باشد. هدف طالبان لغوه ارزش های می باشند که سيستم موجود بالای انها ساخته شده است. طالبان الترناتيف حاکميت کنونی درداخل سيستم سياسی نه ،  بلکی الترناتيف سيستم موجود می باشند. سيستم سياسی موجود برپلوراليزم سياسی تکيه ميکند. پلوراليزم سياسی به انتقال مسالمت اميز قدرت کمک ميکند و ازانحصار يک گروپ و يا يک حزب برقدرت جلوگيری ميکند. درسيستم سياسی موجود ريس جمهورازطرف مردم انتخاب ميشود، احزاب متعدد سياسی وجود دارند، نهادهای مستقل مدنی تشکيل گرديده و ازادی بيان هم تا حدودی وجود دارد. اما طالبان خواستار سيستم سياسی هستند که حاکميت خود طالبان هسته انرا تشکيل کند. طالبان خواستار متمرکز شدن رهبری و حاکميت هردو دروجود يک گروپ و يا دروجود يک شخص “ امرالمومنين” می باشند. طور طبعی چنين يک خط مشی از يک طرف موجب عدم هم اهنگی بين قدرت و حاکميت ميشود و ازطرف ديگر سبب عدم هم اهنگی بين سيستم سیاسي و ساختار جامعه ميگردد. تحميل کردن يک سيستم مونولوستيک سياسی بالای يک جامعه ای که لحاظ ساختار پلورالستيک است به معنی فاجعه و به معنی ادامه جنگ می باشد. افغانستان به يک قوم، به يک مذهب و به يک لسان، به يک حزب و به يک گروپ تعلق ندارد و به همين اساس اين کشور به يک سيستم سياسی ضرورت دارد که پلوراليزم سياسی و ازاديهای سياسی تکيه ميکند.

مصالحه: توافق برسر اصول و گذشت از اصول می باشد.

 مصالحه بين دوستان وهم فکران نميشود، مصالحه بين مخالفين ميشود ومصالحه بين دشمنان ميشود، به شرطی که مخالفين و دشمنان موجوديت يکديگر راپذيرفته و ازنفی کردن یکديگرصرف نظرکنند، از برخی اهداف و حتی اصول خود بگذرند، خواسته های خويش را تحميل نکنند، انعطافيت و گذشت داشته باشند.  مصالحه زمانی می تواند صلح و ثبات پايدار را بوجود اورد که طرف های درگيربرسراصول مشترکی که برای همه مورد قبول باشند توافق کنند و اين اصول عبارت از حقوق و ازاديهای مندرج در اعلاميه جهانی حقوق بشر می باشند.

درافريقایی جنوبی يک مصالحه ای تاريخی، موفق و قابل تحسين جهانيان صورت گرفت. درافريقا جنوبی قدرت بصورت مسالمت اميز از يک رژيم ضد انسانی به نام اپارتايد به همه مردم انتقال داده شد. دلايل موفقيت مصالحه درافريقایی جنوبی چي بوده اند؟

قبل از جواب دادن به سوال مطرح شده ياد اور بايد شد که من به هيچ وجه وضيعت افغانستان را با افريقایی جنوبی مقايسه نمی کنم. مطلبم درس گرفتن و اموختن ازمصالحه درافريقایی جنوبی می باشد.

اول ـــ کنگره ملی به رهبری نلسون مانديلا و حزب ملی سفيد پوستان به رهبری فردريک د کلرک بر اصول مشترک موافقه کردند. هردوطرف قبول کردند که هرفرد افريقایی جنوبی بدون اينکه به کدام نژاد تعلق دارد، پيرو کدام مذهب می باشد، به کدام لسان حرف می زند، چی نوع عقايد سياسی دارند از حقوق و ازاديهای مندرج دراعلاميه جهانی حقوق بشر برخوردار بوده و حق دارد درکارحاکميت اشتراک ورزد.

قبول اين اصول طور طبعی به معنی حذف حاکميت اقليت سفيد پوستان بود که با منطق اپارتايد توجيه ميشد.   دوم ــــ هر دو طرف از برخی خواسته ها و اصول خويش گذشت کردند. حزب ملی قبول کرد که اپارتايد بصورت کامل حذف گردد. کنگره ملی و متحدين ان ) حزب کمونست، اتحاديه های کارگری، سران قبايل...( از خواسته های خويش مبنی برحذف اپارتايد با پيروزی سوسياليزم، ملی کردن زمين های سفيد پوستان و اخراج و يا فراری کردن سفيد پوستان ازافريقا گذشت نمودند.

سوم ـــ نقش بزرگ و تاريخی نلسون مانديلا که از انتقام جوی صرف نظر نموده و راه عفوه و بخشش را درپيش گرفت.

درافريقایی جنوبی مردم با خطوط نژادی ازهم جدا گرديده و برهمين بنياد برای سفيد پوست ها و سياه پوست ها.مکاتيب، پارک ها، رستوران ها، شفاخانه ها...از هم جدا اختصاص داده شده بودند. اما درايرلند شمالی مردم با خطوط مذهبي ازهم جدا گرديده بودند. پروتيستان و کاتوليک، در نتيجه همين جدایی برعلاوه دشمنی و کشتارها، تفريحگاه ها، مغازه ها،  اماکن ورزشي... هم رنگ مذهبی داشتند وحتی کودکان مربوط به کاتوليک ها و پروتيستانت ها اجازه نداشتند با هم بازی کنند.

با توافقنامه موسوم به "جمعه نیک" دشمنان ديروزی با هم دولت ايتلافی را تشکيل کرد ند و طبعی است که اين توافقنامه طی مدت بسيار طولاني، طی مذاکرات دشوار، با پذيرفتن اصول مشترک و با گذشت از برخی اصول و موضعگيريهای مذهبی و سياسی بدست امد.

 احترام به حقوق و ازاديهای بشری اساس توافقنامه ای مورخ 1991 پاريس که هدف ان خاتمه جنگ درکمبوديا بود تشکيل ميداد.  

  آیا طرف های درگير جنگ افغانستان و بويژه طالبان  اماده گي دارند،  تا اصول مندرج دراعلاميه ای جهانی حقوق بشراز جمله حق حاکميت هرافغان برسرنوشت خود “ ازادی فردی”  و حق اشتراک هرافغان در پروسه ای تصميم گيری سياسی “ ازادی سياسی” را  بحيث اصول مشترک قبول کنند  جنگ را خاتمه بخشند و همه با هم درهمزيستی و کثرت گرایی برای ثبات و پشرفت افغانستان کار نمايند؟ تا زمانی که در افغانستان طرف های درگير اصول مندرج دراعلاميه حقوق بشر بحيث اصول مشترک قبول نکنند و از برخي موضعگريهای سياسی و مذهبی گذشت نه نمايند ، صد سال ديگرهم مصالحه شده نمی تواند. در ساختارهای اجتماعی و فرهنگی جامعه عناصر تقسيم کننده ای نيرومندی هم به شکل بالفعل و هم بشکل بالقوه وجود دارند که هرلحظه می توانند صلح و ثبات را تهديد کند.

ختم جنگ بحيث هدف و جنگ بحيث پرابلم

مهمترين مسله در تدوين نمودن طرح ها و رسيدن به مصالحه اين است که هدف و يا هداف تعين شوند. بعد ازان پرابلم که حل می خواهند طور روشن تعريف و توضيح گردد. تعريف دقيق پرابلم نيمی ازحل ان می باشد. بعد ازتعريف کردن پرابلم نشان داده شود که با کدام اقدام و يا با کدام حرکات سياسی اين پرابلم حل می گردد.

بسيار مهم است که اين اقدامات و حرکات سياسی متناسب  با شرايط و وقايع موجود اتخاذ شوند و تا زمانيکه اين کارنشود، ظاهرآ هرنوع طرح، هرنوع پلان و هرنوع شعاردرست به نظرمی ايد، ولی درعمل هيچ کدام شان قابل تطبيق نمی باشند و حتی حرف های مفت و بی معنی هم زيبا جلوه ميکنند. ما طی سی سال های اخير به خاطر تامين صلح و ختم جنگ درافغانستان شاهد ده ها طرح، پلان ، جرگه و کنفرانسهای  ملی، منطقوی و بين المللی بوديم که هیچ کدام شان صلح را تامين کرده نتوانست.

درافغانستان با ختم جنگ بحيث هدف همه توافق دارند، حتی جنگ خواهان و جنگ طلبان.. امادرباره جنگ بحيث يک پرابلم که چگونه و با کدام اقدامات حل گردد توافق وجود ندارد. معنی اين بغرنجی چيست؟

 جنگ جاری  يک جنگ منطقوی است که نيروهای ناتوهم دران اشتراک دارند طبعی است که جنگ جاری با وسايل داخلی و يا وسايل ملی حل نمی گردد. خوب اين توضيح بيشترکميت پرابلم را نشان مي دهد و ما مجبورهستيم کيفيت پرابلم را جستجو کنيم، چيزی که درشکل گيری پرابلم نقش تعين کننده و مسلط دارد و اين همان چيزی است که پرابلم را به اندازه ای دشوار و بغرنج کرده است که حل ان همين جا در) کابل(  وهمين حالا در ) لويه جرگه(  نه تقاضا شده می تواند و نه چنين کارعملی و ممکين می باشد.

 انچه که جنگ را بحيث پرابلم بغرنج ساخته است پاکستان و استراتژی بلند مدت پاکستان در باره افغانستان می باشد.

زمانی که من سخنان اشفق کيانی لوی درستيز اردو پاکستان را مبنی بر“ عمق استراتژيک در افغانستان” خواندم به فکرعمق استرتژی های سوريه، اسرايل، ... در لبنان افتيدم. درتحولات و انکشافات اين کشوربه جای قدرت های بزرگ نيروهای منطقوی نقش و نفوذ دارند. در واقعيت اشفق کيانی برخلاف سياستمداران پاکستان خواست های پاکستان را لوچ و اشکارا مطرح کرده است ومن دو مطلب را ازگفتار لوی درستيز پاکستان انتخاب می کنم.

اول ـــ "ما می خواهیم در افغانستان عمق استراتژیک داشته باشیم” 

هدف “ عمق استراتژی درافغانستان” چي شده می تواند؟ ايا افغانستان ساحه نفوذ پاکستان بايد باشد. اين کار ممکين نيست و پاکستان هم اين ناممکین را درک ميکند. ممکين پاکستان تا کوهای هندوکش ساحه نفوذ خود تلقی ميکند و ياهم پلان دارد تا برمناطق پشتون نشين کنترول داشته باشد.

 فکرکنيد، اگر همسايه های ديگراز جمله ايران درغرب افغانستان  و روسيه هم از جانب شمال تا کوهای هندوکش “ عمق استراتژيک داشته باشند، پس مفهوم افغانستان بحيث يک کشور مستقل و دارای حاکميت ملی چی می باشد وايا دروجود چنين “ عمق استراتژی ها” افغانستان به کدام اندازه چانس بقای خود را دارد؟

دوم ـــ “ پاکستان در حل مسله افغانستان بايد نقش مرکزی داشته باشد”

 خوب خواستن “ نقش مرکزی پاکستان” درحل مسله افغانستان با خواست  “ عمق استراتژیک” ان کشور ارتباط دارد  که دارای دو هدف می باشد، يکی جلوگيری از “ نفوذ هندوستان” و دوم مانع شدن  ايجاد

“ افغانستان کبير”

پاکستان طالبان افغانستان را متحد استراتژيک، تضمينکنندهي منافع خود و وسيله اي نفوذ خويش عليه هند و افغانستان ميدانند. پاکستان حل مسله افغانستان بدون اشتراک خويش، بحيث شکست خود در برابر هند تلقی می کند. برخي تحليلگران بازداشت برخي رهبران طالبان از جمله ملا برادر به همين مسله ارتباط مي دهند و پاکستان با انجام دادن اين عمل ازيک طرف می خواهد خود را متحد امريکا در جنگ با تروريزم ثابت کند و ازجانب ديگر ان رهبران طالبان که بدون سهم پاکستان مسايل را با دولت افغانستان حل می کنند از راه خويش دورسازند.

واقعآ زمان نقطه عطف رسيده است؟

نقط عطف، Tipping points are "the levels at which the momentum for change becomes unstoppable نوسينده ای به نام Malcom Gladwel در باره نقطه عطف چنين می نگارد: “ نقط عطف زمانی ميرسد که حرکت برای تغير قطعی می باشد.

فکر نمی کنم در منطقه و از جمله درافغانستان وضعيت به نقطه عطفی رسيده باشد. من تا هنوز ان امکانات و ان زمينه ها را نمی بينم که خواست ختم جنگ را به واقعيت بازگشت ناپذيرمبدل سازد. مشکل اساسی منطقه بی ثباتی عميق اجتماعی بوده و بسيار امکان دارد که دراین و ان بخش منطقه جنگ های نوين مذهبی و قومی درحال تکوين و شکل گيری باشند. نشانه های وجود دارد که جنگ بسوی پنجاب و سند در حرکت می باشد. در واقعيت اين منطقه به يونيورس UNIVERS می ماند که در ان هرلحظه خطر است.

 

منابع: سايت های ډان ، اريایی، تاند، اسمایی.