رسیدن به آسمایی: 01.01.2010 ؛ نشر در آسمایی: 01.01.2010

دیر شده و فرصت ها از دست رفته اند

 

« جنگ در مرحله آخری خود می باشد، اما چی طور آن را بايد ختم کرد»

می ترسم، کشوری به نام افغانستان تا سال های 2020 و 2025 روي نقشه سياسي جهان وجود نداشته باشد. امکان دارد تا سال 2020 در باره افغانستان کنفرانس مشابه به کنفرانس مالتا که در سال 1945 توسط امريکا، شوروی سابق و انگلستان دايرگرديد و اروپا را به ساحه ی نفوذ خود تقسيم کردند، دايرگردد و ترجيح دهند که يک افغانستان تقسيم شده بهتر از يک افغانستان هميشه بی ثبات است. و یا ممکن است ايجاد يک دولت جهادي در منطقه و یا دو طرف خط ديورند در اجندای حوادث باشد.

خوب! اين يک تيوری است. انسانها طور هميشه گی تلاش دارند که تيوريها را ايجاد کنند، ولی همه تيوريها به واقعيت مبدل نمي شوند. ثبوت تيوری فوق به جای من و  یا يک لابراتوار، به حوادث تعلق دارد. و من اميدوارم حوادث و انکشافات بعدي خط درشت بطلان بر اين تيوری بکشد. دو دیگر این که من سناريوی حوادث را نوشته نمی کنم، هيچ کس اين کار را کرده نمی تواند و تاريخ چنين چيز را ثبت نکرده است. سوم اگر من به اين باورمی بودم که نوشته هايم حقيقت و بدون خطاها و خالی از اشتباهات میباشند، هرگز نمی نوشتم. البته برای تيوری فوق دلايلی وجود دارند که بر واقعيت های هميشه در تغير و سيال متکی می باشند. فراموش نکنيم که ما با حوادثی سر و کار داريم که نه قابل پيش بينی هستند و نه هم قابل کنترول. همچنان ما با منطقه یی-افغانستان، پاکستان و ايران- سروکارداريم که درهيچ عرصه اجتماعی، اقتصادي، سياسي، مذهبی، قومی...هماهنگ نمی باشد و ما با منطقه یی سر و کار داريم که در آن ملت ها بيشتر شکل مصنوعی دارند و به آن چی که  ملت گفته ميشود در عمل وجود ندارد. ما با منطقه یی سر و کار داريم که به جای ملت سازی به سوی فروپاشی در حرکت می باشد. کشورها از همه اولتر با دو ساختار اساسی  «ملت» و «دولت » حفظ و اداره ميشوند. در کشوری که ملت قوام یافته و دولت کارآمد وجود نداشته باشد، چي تضمينی وجود دارد که به سوی ازهم پاشيدن نرود؟!

من در نوشته ی قبلي ام زير عنوان “ خطر باالفعل است” راجع به ترس اظهار نظر کردم. اکنون هم من راجع به ترس و نه وهم حرف ميزنم- بلی ترس. وهم می تواند تصادفی، ناگهانی و بدون دليل ايجاد شود و به همین گونه از بين برود. وهم می تواند با ديدن يک فلم و يا يک صحنه ی و یا شنیدن یک افسانه ی ترسناک به وجود آيد. اما من در تاريکیی حرکت نمی کنم که هيچ نوع خطری وجود نداشته باشد و فقط به  خاطر تاريکي شب  مرا  وهم فرا گرفته باشد. من راجع به ترسی که به اساس خطرهای واقعاً موجود و فزاینده حرف ميزنم.  در افغانستان دموکراسی برای بیست-سی سال شکست خورده و خطر ايجاد ديکتاتوری به وجود آمده است. در چنين وضعي ترس ازهم پاشيدن افغانستان جای مرکزی را اشغال ميکند. دیکتاتوری در افغانستان برای استقرار خویش همان منابع و امکانات دیکتاتوری ها ایران و عربستان سعودی را ندارد. در افغانستان تنها و تنها دموکراسی می تواند ملت سازی و قوام دولت مدرن و نيرومند را تضمين کند. البته که ایجاد دموکراسی یک امر دشوار و طولانی است و مثل دیکتاتوری توسط اقدامات آنی مثل کودتا و یا هم با فرمان و با زور از بیرون ایجاد شده نمی تواند. ناکامی دموکراسی به معنای ناکامی ملت سازی و دولت مدرن در افغانستان می باشد.

در هندوستان با وجود اين که بيش از افغانستان، ايران و پاکستان اقوام، مذاهب، لسانها و فرهنگ های گوناگون وجود دارند، اما سوال ازهم پاشيدن اين کشور مطرح نميشود. هيچ کس راجع به ناکامی دولت هند حرف نمی زند. دولت هند مسووليت اداره ی  کشور دارای بيش از يک ميليارد  نفوس را دارد. پاکستان حدود يک صدوهشتاد ميليون 180000000نفوس دارد. دولت در حال سقوط اخوندهای بيگانه از زمان و بيگانه از تمدن مسوليت کشور دارای  حدود هفتاد و يک ميليون نفوس  را بر عهده دارد. و دولت افغانستان کشوری را اداره ميکند که نفوس ان در حدود بيست و پنج ميليون  نفر است.

در حالی که پاکستان بزرگترين خطر برای امنيت جهانی تعریف می شود، هندوستان بزرگترين دموکراسی جهان را به وجود آورده است. رمز پيروزی هندوستان در چيست؟ رمز پيروزی هندوستان در برابری، آزادای و از همه اولتر در آزادی فردی می باشد.

همه می ترسند

بلی! من می ترسم و همه می ترسند. ترس جز جدایی ناپذیر زنده گی است و ترس خصوصيت همه زنده جان ها می باشد. اگر ترس از يک جانب چيز ناخويش ايند است و موجب تسليمی و پيروی ميگردد، از جانب ديگر ترس ايجادگر است. ترس موجب آماده گي در برابر خطر ميشود. ترس ما را کمک می کند تا احتياط کنيم و محتاط باشيم. ترس ما را کمک ميکند تا خطر را بشاسيم و در برابر آن از خود دفاع کنيم و يا تاثيرات آن را محدودتر بسازيم. ترس زمانی بزرگ ميشود که نمی دانيم در اطراف ما چي ميگذرد. ترس زمانی بزرگ ميشود که خطر ناشناخته باشد و ترس زمانی بزرگتر ميشود که در برابر خطر آماده گی وجود نداشته باشد.

در زمان جنگ سرد بزرگترين ترس خطر  جنگ اتمی بود   و همه از درگیر اتمی ترس داشتند. در نتيجه همين ترس بود که سيستم های گوناگون و پیشرفته ی دفاعی ايجاد شده اند. امروز بزرگترين ترس که تمام جهان را فرا گرفته است تغيرات اقليمی می باشد. اين ترس هم بنوبه خود تکنولوژی و وسايل دفاعی پیشرفته را ايجاد خواهد کرد.

ترسی که ما را فرا گرفته است زاده ی خطرهایی می باشد که موجوديت افغانستان را تهديد ميکنند. در واقعيت اين ترس نه ناگهانی به وجود آمده و نه هم نگهانی از بين خواهد رفت. این ترس متاسفانه با گذشت هر روز بزرگتر میشود- به این دلیل که آماده گی و دفاع در برابر خطر و يا خطرات موجود سخت ضعيف اند  و يا هم  اصلآ وجود ندارند. چيزی که در افغانستان باخته شده زمان است که هرگز باز نمی گردد.

در افغانستان و منطقه وقوع حوادث بيشتر با وقوع حوادث طبیعی و اقليمی مشابهت دارد که هيچ کس و هيچ نيرویی آنها را کنترول کرده نمی تواند وهمچنان هيچ کس نمی داند فردا چی ميشود، چی واقع ميشود، کجا و چی گونه واقع ميشود. با طبعيت نمی توان مذاکره و مصالحه کرد زیر  طبیعت نه ميشنوند، نه می بيند و نه فکرميکند که قربانيانش کی ها هستند. با سونامیی که 250000 انسان را کشت مذاکره و مصالحه نميشد. در برابر چنين حوادث يگانه راه آماده گی و کم کردن تاثير آ نها می باشد.

بحران تا سراشیب خطر فروپاشی رشد کرده است

من در اين جا از بحران صحبت نمی کنم. اگر حرف از بحران باشد، پس باید پرسید کدام بحران- بحران امنيتی، بحران سياسی، بحران اعتماد، بحران اقتصادي- در واقع افغانستان و منطقه مملو از بحران ها می باشد. در افغانستان بحران پشت بحران و بحران بالای بحران است. بحران متشکل از خطرات و فرصت ها مي باشد و رهبران مسول و سياستمداران با اراده و با استعداد فرصت ها را تشخيص ميکنند و با استفاده از آنها بر خطرها غلبه ميکنند. اما در افغانستان برخلاف از فرصت ها استفاده به عمل نیامد و در عوض خطرها بزرگ و بزرگتر گرديده اند و به جای ايجاد دولت مدرن و حاکميت قانون اوضاع رو به خرابی رفته و مردم اميد خويش را از دست داده اند.

رهبران و سياستمداران افغانستان نتوانستند تا  همکاری مردم را  در راه تحول ، ترقی و پیشرفت جلب نماید. از جمله ريس جمهور هم  کار ی نکرد تا مردم ضرورت ايجاد دولت مدرن و حاکميت قانون را درک کنند و در این راه همکاری نمایند. نمی دانم در اينجا  از «نتوانستن» باید سخن گفت و یا هم از «نخواستن» و يا هردو. هيچ رهبر دولتی افغانستان به اندازه حامد کرزی فرصت ها و امکانات ايجاد يک دولت نيرومند و تامين حاکميت قانون را نداشت و با تاسف که از اين فرصت ها استفاده نگرديد.

تاريخ بارها اين را ثابت کرده است که در لحظه های حساس و تعين کننده اشتباهات رهبر برای جامعه بسيار گران تمام میشوند. رهبر دولت مفسر سياسي نيست که  اگر در تفسير خويش اشتباه کند برای جامعه گران تمام نشود. رهبر دولت واعظ هم نیست که وعظ ميکند و در فکر نتايج عملی آن نمی باشد. رهبر دولت زماني که حکم و فرمان ميدهد منتظر نتايج عملی آن هم ميباشد. رهبر سياست ميکند و سياست ميدان عمل است. فکر می کنم فاصله ی احکام و فرمان هایی که طی هشت سال اخير صادر گرديده اند با نتايج عملی شان از زمين تا آسمان باشد. رهبر دولت در لحظه هاي تعين کننده و در يک مرحله بسيار دشوار گذار حق اشتباهات و خطاهای بزرگی را ندارد. خوب! جامعه پيچيده و پيچيده تر شده و به همان شيوه یی ساده قبيله یی ديروز رهبری و اداره شده نمی تواند.

در افغانستان حالت واقعآً دشوار و بغرنج بوده و در جهت فاجعه آوری در حرکت می باشد. حوادث و وقوع آن
 ها طوري که گفته شد غير قابل پيش بينی می باشند. مردم در وحشت و ترور به سرمی برند. فاميل ها هر روز در اين تشويش هستند که عضو فاميل شان به خانه سالم برميگردد یا نه. والدين به اين فکر هستند که فرزندان شان از مکتب سلامت به خانه خواهند آمد يا نه...هر کس از خود می پرسد که چی خواهد شد؛ ما به کدام طرف در حرکت هستيم؛ سرنوشت ما به دست کيست. در چنين حالت دشوار و پيچيده همه به جای جامعه و به جای منافع جمعی راجع به خود فکر ميکنند و چاره نجات خود را جستجو می کنند. برخی ها به شمول آناني که در حاکميت هستند راه رفتن به خارج از کشور را جستجو ميکنند و در نتيجه جامعه به سوی انارشي و هرج و مرج حرکت می کند. وضعيتی بسيار دشوار و سخت افغانستان بالاتر از بحران می باشد. کلمه بحران ديگر اين وضعيت را تعريف کرده نمی تواند و يا وضعيت موجود در کلمه ی بحران نمی گنجد. خطر فروپاشی و خطر از هم پاشيدن در مجموع منطقه و بالخصوص در افغانستان به وجود آمده است.



مشکلات و خطرهایی که ترس فروپاشی را به وجود آورده اند

1 ــ عدم استقلال جامعه و ساختارهای ناکام

بزرگترين مشکل عدم هماهنگی ساختارهای اجتماعی، سياسی و فرهنگی جامعه افغان با خواست ها و تقاضاهای زمان می باشد. اين ساختارها از يک جانب در پاسخگویی به نيازهای امروزی ده ها بار ناکامی خويش را به نمايش گذاشته اند و ازجانب ديگر طور پيوسته خشونت، نفرت و کينه را ايجاد ميکنند. جنگ، خشونت ها، خودکشی ها و خود سوزی ها بدون وقفه در جامعه محصول تضاد ساختارهای حاکم در جامعه با خواست های زمان می باشند. در نتيجه حاکميت همين ساختارها جامعه اسير جهالت و تاريکی فکری گرديده که در آن به جای عقل و خرد تعصب های گوناگون عمل ميکنند. اتحاد عنعنات و رسوم منطقه یی با جهالت جامعه را چون سنگ سخت کرده است که در برابرهر نوآوری عکس العمل بسيار شديد نشان می دهد. از جانب ديگر جامعه در برابر آن چی که در اطرافش می گذرد فهم و آگاهی ندارد. اين عدم فهم واين عدم آگاهی جامعه را در حالت بی تفاوتی قرار داده و اين خود بزرگترين خطر است. خطر به اين معنا که جامعه بر رشد و انکشاف رويدادها و حوادث تاثير ندارد و از اين خلا عوامفريبان، قدرت طلبان، جنگ طلبان و عناصر فاسد و تقلبکار استفاده می کنند. نه تنها در افغانستان، بل در تمام کشورهایی که فرهنگ استبدادی حاکم می باشد جامعه را هرگز به حساب نمی گيرند و با انسانها چون غلامان برخورد ميگردد و اراده آنان به سرقت  برده ميشود(مثلاً در ايران و افغانستان).

در افغانستان مساله اصلی تبديلی اين و آن رهبر نمی باشد، ماسله اساسی تغير اين ساختارهای خود کامه می باشد که طی قرن ها به ابزار قدرت نيروهای حاکم مبدل شده  و آزادی های فردی و اجتماعی را سرکوب ميکنند و نمی گذارند يک جامعه ی مستقل، يک جامعه ی گاه و يک جامعه ی سياسی شده رشد کند.

بر علاوه ی مشکلات ساختاری، مردم افغانستان سخت فقيرو بيچاره هستند. در افغانستان نمی توان از فقر نسبی حرف زد. بدبختانه در اين کشور فقرمطلق مسلط شده است. فقر مطلق اين است که انسانها برای زنده گی کردن چيزی نداشته باشند. همين اکنون در اين کشور صد ها هزار انسان برای زنده گی کردن وسايل ابتدایي فزيکی از جمله خانه ندارند. اين فقر مطلق است که پدر و مادر به فروش فرزندان خويش مجبور می شوند. اين فقر مطلق است که ده ها هزار کودک مجبور به کار کردن ميشوند. اين فقر مطلق است که زنده گی شش ميليون افغان وابسته به كمك غذايي جامعه جهاني می باشد. فاصله اجتماعی در جامعه عميقتر ميگردد، غنی غنی تر و فقير فقيرتر ميشود. اقتصاد کشور فرو ميرود و در سال جاری سرمايه گذاری 50% کاهش يافته است. در برخی از مناطق کشور کارها و فعاليت های آموزشی، فرهنگی، هنری، ساختمانې متوقف گرديده و زيربنای اجتماعی آن از بين رفته است، بندهای اجتماعی از هم پاشيده اند، مردم در بی ثباتی و هرج و مرج اجتماعی به سر می برند و اين خصوصيات يک جامعه ی اوليه می باشند.

2 ــ ناکامی دولت و عدم موجوديت ملت

در افغانستان حکومت وجود دارد. حکومت چي که حکومت ها وجود دارند؛ اما حکومت کردن نيست و اين خصوصيت دولت های ضعيف و ناکام می باشد. همينطور افغانستان کشور است، ولی ملت به معنای امروزین آن وجود ندارد. ناسيونالست هاهم هستند، اما ناسيوناليزم وجود ندارد. موضعگريهای قومی و منطقه یی به جای همبسته گی ملی و ايجاد انديشه ی ملی به تقسيم شدن و تجزيه کمک می کنند. زمان و شرايط چنين آورده است که در افغانستان ملت بدون ناسيوناليزم ساخته شود و هم ملت در زمانی ساخته شود که ملت ها در برابر گلوباليزم و در برابر پرابلم های جهانی- از جمله تغيرات اقليمی- درهمان موقف و موضعی قراردارند که اقوام و قبايل در برابر ملت سازی قرار داشتند و يا قرار دارند.

3 ــ ناتوانی احزاب سياسي ترقیخواه و دموکراتيک

در افغانستان به طور کلی احزاب سياسی ضعيف هستند و تا هنوز توانایی تاثير بالای سياست و تصاميم سياسی را ندارند. در افغانستان حتا يک حزب  سراسری- راست يا چپ - وجود دارد که مردم را دو راهداف خويش جمع نمايد. احزاب سياسی به جای صحنه ی سياسی بيشتر درصحنه تبليغاتی و خبری حضور دارند. احزاب و گروهای سياسی ترقیخوا و دموکراتيک ناتوان، تجريد شده، پراگنده و خودخواه هستند. اين احزاب و گروهها بالای سياست و پروسه سياسی در افغانستان حد اقل تاثير را ندارند. حضور اين احزاب و گروهها در صحنه سياسي سخت ضعيف بوده و می توان گفت که تاثير و نفوذ صبغت الله مجددی بالاي پروسه تصميم گیری سياسی نسبت به همه ی نيروهای مترقی و دموکراتيک نيرومندتر می باشد. برخی از اين گروها نه خط مشی سياسی دارند، نه عکس العمل سياسی نشان می دهند؛ اما سياست ميکنند. نيروهای ترقیخواه و دموکراتيک توان آن را نه يافته اند که در جامعه حد اقل يک حرکت اجتماعی را به راه بیندازند و پشتبانی نسبتاً گسترده کسب کنند. تعدادی هم جدا از قدرت، سياست ميکنند- سياست در اروپا و قدرت در افغانستان. تعدادی تا هنوز نتوانسته اند از ذهنيت ديروزی برايند و می خواهند واقعيت را با همان ذهنيت ديروزی گز و پل کنند. واقعيت امروز با ذهنيت انقلابی قرن بيستم اندازه نمی شود. تعدادی تلاش دارند تفکر، سمبول ها و تشکيلات ديروز را که تاريخ سند مصرف آنها را صادر کرده است بازگردانند. اينان نمی خواهند خود و نظريات خود را بازنگری کنند؛ در حالي که وضعيت با قاطعيت خواهان بازنگری نظريات و رفتارهای احزاب و گروههای سياسی می باشد.

4 ـــ تغير اهداف جنگ و ستراتيژی خروج

در غرب جنگ های افغانستان و عراق به نام های “جنگ ضروری” (War of Necessity) و “جنگ انتخاب” (War of Choice ) تقسيم ميشوند. اکنون دراروپا و هم امريکا راجع به “جنگ ضروری” افغانستان اين سوال مطرح ميشود که آيا جنگ در افغانستان يک “جنگ ضروری” است یا نه. اکثريت اروپایيان جنگ موجود را جنگ ضروری تلقی نمیکنند و عليه اين جنگ قراردارند و اين سوال را مطرح ميکنند: «ما به خاطر چی و کی قربانی ميدهيم؟». اکثريت اروپايیها مخالف جنگ افغانستان هستند. برای نمونه نتايج نظرسنجي موسسه ايفوپ براي روزنامه فرانسوي "زود اویست ديمانش " نشان داد كه بيش از 80 درصد از مردم فرانسه با اعزام نيروي بيشتر به افغانستان شديدا مخالف هستند. در آلمان 70% مردم خواهان خروج سريع عساکر خويش از افغانستان می باشند.

شعارهای غرب غرض توجيه جنگ در افغانستان پيوسته تغير کرده است. در آغاز جنگ با هدف “ شکست طالبان و از بين بردن القاعده” آغاز گرديد. بعد از شکست طالبان به خاطر ادامه ی جنگ شعار “ ساختن دولت مدرن و استقرار دموکراسي” به وجود آمد. با گذشت هشت سال نه دولت مدرن ايجاد شد و نه دموکراسی استقرار يافت. با تقلب وسيع در انتخابات اخير رنگ اين شعار بیشتر و بيشتر زرد گرديد و غرب از تطبيق شعار “ ساختن دولت مدرن و استقرار دموکراسي” مايوس گرديده و به شعار اولی “شکست طالبان و از بين بردن القاعده” خويش عقب نشينی کرد. به عبارت ديگر افغانستان به حالت سال دوهزار و يک 2001 به عقب برگشت.

در شرايط کنونی شعار “ شکست طالبان و از بين بردن القاعده” در افغانستان نه همان اهميت دارد و نه همان قانونيتی را که در سال 2001 داشت، دارد. اين شعار با گذشت هر روز در کشورهای غربی پشتوانه ی اجتماعی خويش را از دست ميدهد و افغانستان ديگر يگانه مرکز طالبان و به ويژه القاعده نيست. القاعده و طالبان در پاکستان-که نفوس آن به 180 ميليون ميرسد و هزارها مدرسه به خاطر تربيت بنيادگرايان کار و فعاليت می کنند- امکانات و زمينه های به مراتب بهتر از افغانستان دارند و برعلاوه پاکستان، القاعده در يمن، سوماليا، سودان و... هم پايگاههایی دارد و در کشورهای غربی شبکه های آن فعال هستند. مردي که  مي خواست به تاريخ 26.12.09 طياره امريکاي  از مسیر آمستردام به دیترویت  را منفجر سازد نه از افغانستان آمده بود و نه هم در اين کشور آموزش خرابکاری گرفته بود. طبق راپورها اين مرد در يمن برای اآموزشی خرابکاری بود.

در ستراتژی نو اوباما گفته می شود که «ما القاعده را از بين می بريم، طالبان را تضعيف می کنيم و ارود و پولس افغانستان را آماده مي سازيم تا مسووليت امنيت افغانستان را در دست گرفته و ما خروج عساکر خويش را در سال 2011 آغازميکنیم». اما حامد کرزي می گويد که ارودی ملی و پوليس پانزده سال کار دارد تا مسووليت امنيت افغانستان را بر دوش بگيرند. معنای اين حرف ها اين است که غرب تا پانزده سال ديگر در افغانستان بايد باشد. پانزده سال مدت طولانی می باشد و من فکرنمی کنم غرب توانایی ادامه جنگ برای پنج سال ديگر را داشته باشد.

ناتو در افغانستان در حالت بسیار دشوار و پیچیده یی قرار دارد: مقاومت علیه آن در افغانستان گسترش م یابد و امکان دارد در بعضی مناطق عمل قیام گونه علیه ناتو بروز نماید؛ دوم این که افغانستان دیگر یگانه پایگاه طالبان و القاعده نمی باشد؛ سوم ایجاد دموکراسی در افغانستان نزد غرب اکنون یک نقشه خیالی پنداشته می شود؛ چهارم مردم در غرب به طور فزاینده خواستار خروج عساکر شان از افغانستان می باشند؛ و یالاخره این که  اقتصاد غرب هم در حالتی نیست که بتواند جنگ را برای مدت طولانی تمویال کند.هم


Daniel Korski متخصص امور افغانستان  در کمسيون روابط خارجي اروپا مي گويد: “ پروژه دموکراسی  جداً  آسیب دیده است. اگر کسی روز انتخابات را به حساب بگيرد، ديگر دموکراسي وجود ندارد”

Conrad Schette متخصص نامدار از پوهنتون بن  ميگويد: “ ... ناکامی انتخابات همه طرف ها را به بازنده گان مبدل کرده است” او اضافه ميکند: “ غرب با قانونيت حضور نظامي خويش در افغانستان مواجه می باشد”

گوتنبرگ وزیر دفاع آلمان  در نخستين سفر خود به واشنگتن گفت: "ايده خيال پردازانه برقراري دموکراسي در افغانستان مطابق با الگوهاي غربي را بايد کنار بگذاريم و کنترل مناطق مختف اين کشور را بايد بر عهده ی نيروهاي امنيتي افغان قرار دهيم”

نماينده اتحاديه افسران دنمارک که ستراتيژی خروج عساکر این کشور را از افغانستان تقاضا ميکنند ميگويد: “ما نمی دانيم به فاميل و خويشاندان قربانيان جنگ افغانستان چي بگويم، که او چرا و به خاطر کدام هدف زنده گي خويش را از دست داد”

حزب سوسيالست دنمارک ميگويد: “اگر برای مثال تاريخ خروج 2015 تعين کنيم، افغانها پنج، شش سال دارند تا اداره امور را در دست گيرند...”

 SimonJenkins ژورنالست گاردين مي نويسد: “ وقتي که شکست خود را نزديک ميسازد، منگنه زماني به وجود می آيد که همه به جای جنگ در باره نجات خود فکر ميکنند.”

فرانك والتر شتاين ماير وزير امور خارجه‌ي سابق آلمان و رييس فراكسيون سوسيال دموكرات‌هاي آلمان در پارلمان اين كشور اظهار داشت:“ هدف نيز بايد آماده گي براي پايان دادن به ماموريت نيروهاي حاضر در افغانستان باشد”.

ژنرال مارک کارلتون اسمیت، فرمانده لشکر هوایی ۱۶ بریتانیا تاکید ميکند:“ برای پایان دادن به شورش ها در افغانستان، ممکن است لازم باشد با شورشیان معامله یی انجام شود.”

جونز مشاور امنيتی اوباما اظهار داشت: «ما مي‌توانيم 200 هزار سرباز بيشتر به اين كشور اعزام كنيم اما مطمینا اين تعداد سرباز براي بهبود شرايط افغانستان بي‌فايده است. اين واقعيت در گذشته نيز نشان داده شده است.» جونز اضافه ميکند: «هدف ما بايد اين باشد كه در عرصه امنيت اقتصادي هر چه زودتر مسووليت را به عهده خود افغان‌ها واگذار كنيم و اين انتقال مسووليت بايد ظرف مدت بسيار كوتاهي ميسر باشد.»

“ستاد مشترک اردوی کانادا نيز سال 2011 را پايان عمليات نظامي در افغانستان عنوان کرده است. جيم داتون در يک برنامه تلويزيوني در "بي بي سي" گفت: سربازان انگليسي جان خود را براي تامين امنيت انتخابات در افغانستان به خطر انداخته اند در حالې که دولتمردان حمايت افکار عمومي را از دست داده اند”.

ادامه دارد

****
منابع: سايت های آسمایی، اريایی، تاند، بی.بی.سی فارسی. Wikipedias و اخبار Politiken از دنمارک.