رسیدن به آسمایی: 04.03.2010 ؛ نشر در آسمایی: 04.03.2010

آصف آهنگ

درنگی بر " ... رویداد های افغانستان در قرن بیستم "

 

در این نزدیکی ها اثری به دستم رسید تحت عنوان " درنگی بر برخی دریافت ها و رویداد های افغانستان در قرن بیستم " که در صفحه 122 چنین آمده است:

" نوه افکار چپ در اواخر سال 1949 در بین حلقات زیرین بوجود آمده بود:

1 ـ حلقه داکتر عبدالرحمن محمودی

2 ـ حلقه محمد معصوم رفیعی

3 ـ حلقه محمد آصف آهنگ و محمد محسن وارسته "

 

نویسنده بعد از این که "معلومات مفصل و مستند" در رابطه با این حلقات ارایه می دارند، در صفحه ُ 129 مینویسند: "او -ببرک کارمل- از بین عناصر ملی و مترقی صرف آصف آهنگ را از بین ولسی جرگه با خود نزدیک ساخت."

 

پس از ختم جنگ جهانی دوم سه ایدیولوژی یکی پی دیگر در کشور ما وارد گردیدند. سفارت امریکا نشراتش را بصورت مجانی بزبان انگلیسی و فارسی در بین مردم پخش می کرد. وستوک انترک شوروی نیز در بدل یک مبلغ بسیار قلیل آثار لنین و استالین را در دسترس مردم قرار می داد. یک کتابفروش ایرانی نیز در جادهُ ولایت هر نوع کتاب را بفروش می رساند. جوانان از این امکانات استفاده می کردند و نظر به علاقه، کتابهای مورد نظر را بدست می آوردند.  پس از انتخابات بلدیه و شورای ملی داکتر عبدالرحمن محمودی و میر غلام محمد غبار بحیث وکیل از طرف شهریان کابل انتخاب گردیدند و جرایدی تحت نام وطن و ندای خلق به نشر رسانیدند. سردار محمد داوود خان قصد اختتاف داکتر محمودی را کرد که داکتر خوشبختانه توانست خود را نجات دهد. بعد از این واقعه محمودی و غبار مرامنامهُ احزاب شان را به نشر رساندند که چند ماده آن تاُکید به دین اسلام بود. نویسنده که عضویت جمعیت وطن را داشتم به مرام جمعیت وطن که خواستار دموکراسی و تفکیک قوای ثلاثه بود، با قید قسم تعهد دادم که تا امروز به همان تعهد، پایدار و صادق باقی مانده ام.  زمانی که حکومت وقت، سران جمعیت وطن را زندانی کرد، نظر به فیصلهُ رفقای داخل زندان که باید یکی از اعضای جمعیت به حیث منشی موقتی تعیین گردد، اعضای جمعیت وطن در منزل حاجی عبدالخالق خان جلسه نمودند و من به حیث منشی موقتی تعیین گردیدم. تا سال 1334 که اکثریت اعضای جمعیت از زندان رها گردیدند، بنده این مسوولیت را عهده دار بودم و زمانی که میر غلام محمد غبار از زندان آزاد گردید، همه اسناد را به وی تسلیم دادم. این مطلب را میر غلام محمد غبار و میر محمد صدیق فرهنگ در آثار شان ذکر کرده اند، بناءً در اثر "درنگی بر برخی دریافتها . . ." واقعیتها منصفانه انعکاس داده نشده اند.

اینک قبل از این که به اصل موضوع بپردازم، بخشی از یک نوشته ای را که در دوران حکومت داکتر نجیب در شماره 34، سال دوم، 22 سنبله 1369 در اخبار هفته تحت عنوان "یگانه راه حل حکومت موقت است" نشر گردیده بود، نقل می کنم:

 

 

"تازه پشت لب سیاه کرده بودم، استبداد در کشور بیداد می کرد، احدی جراُت ابراز نظر نداشت، زندانها از روشنفکران و مشروطه خواهان مملو بود؛ در مکاتب، مخصوصاً مکتب امانی، بعضی متعلمین را بجاسوسی همصنفان شان گماشته بودند، تا روزانه واقعات صنف شانرا بمرجع مربوط (ریاست مکتبین) اطلاع دهند. ورود هر نوع کتاب، جریده و اخبار خارجی ممنوع بود؛ در کشور تاریکی مطلق حکمفرمایی می کرد.

جنگ جهانی دوم آغاز یافته بود؛ کمتر مردم رادیو داشتند؛ از طرف دولت در نقاط مزدحم شهر چند لودسپیکر نصب گردیده بود که برای چند ساعتی در روز اخبار، اعلانات و موسیقی پخش می گردید. تعداد زیادی از مردم، با سواد و بی سواد، پیر و جوان برای شنیدن اخبار جنگ جوقه جوقه در پای لودسپیکر ها جمع می شدند. این جماعت از پیشروی آلمانها شاد می شدند و از عقب نشینی آنها اندوهگین. شادی و غم شهریان ما از روی فهم و شعور سیاسی نبود، زیرا مردم از ایدیولوژی و دکتورین فاشیزم اطلاعی نداشتند و فقط بروی احساسات جانبداری می کردند. بالاخره جنگ خاتمه یافت سازمان تازه تاُسیس ملل متحد اعلامیه حقوق بشر را نشر کرد. این تحول در کشور ما نیز اثر گذاشت و بجای محمد هاشم خان، برادرش سپهسالار شاه محمود خان بر کرسی صدارت نشست. زندانیان سیاسی، آنهایکه تا آنزمان جان سالم بدر برده بودند، آزاد گردیدند و قفلها از زبانها برداشته و پنبه از گوشها کشیده شد. برای مردم، مخصوصاً روشنفکران دریچهُ امیدی باز گردید و از حکومت مطابق اعلامیه حقوق بشر تقاضای دموکراسی و اصلاحات اجتماعی بعمل آمد. اولین موسسهُ خدمات عامه (بلدیه) ملی شد و انتخابات آزاد صورت گرفت. شورای ملی بر اساس انتخابات به وجود آمد و اتحادیهُ محصلین تاُسیس گردید. با این تحولات سطح آگاهی مردم، مخصوصا ً جوانانی که علاقمند به مسایل سیاسی، اجتماعی و تاریخی بودند، بهتر می شد و طبعا ً که توقعات شان از دولت نیز بیشتر و عصریتر می گردید. شاه محمود خان به تقاضای روشنفکران لبیک گفت و با ساختن قانون بلدیه، انتخابات بلدیه را مطابق قانون عملی نمود و هيچ گونه مداخله ُ در انتخابات نکرد.

بعد از انتخابات بلدیه، انتخابات شورای ملی نيز مطابق قانون عملی گردید و منصفانه بايد گفت که از جانب حکومت کوچکترين مداخله ُ صورت نگرفت. مردم در هر دو انتخابات، توانستند آزادانه به نفع شخصيتهای مطلوب خويش رای بدهند.

بنا برآن اولین بار بود که بر اساس اعلامیه حقوق بشر وخواسته ُ روشنفکران، شاه محمود خان قانون را محترم شناخت و گام اميدوار کننده بسوی دموکراسی برداشت. وقتیکه انتخابات تطبیق شد، سردار محمد داود خان ومحمد نعیم خان که سفرای افغانستان در انگستان وفرانسه بودند، وظایف شانرا رها کرده و به وطن برگشتند.

 انها خود را مستحق صدارت میدانستند و افغانستان را ملک شخصی خود فکر میکردند . پس برآن شدند که اگر دیر تر حرکت کنند،  مردم به حقوق خویش آشنا گرديده ودیگر چانس آنها از بین خواهد رفت. بنا برآن در کابینه ُ شاه محمود خان داخل شدند و آهسته آهسته او را در حاشيه قرار دادند.

بهر حال، در آن سالها به مطالعه تاریخ اروپا سخت مشتاق بودم و از آغازین دوره انسانها تا انقلاب کبیر فرانسه را بدقت مطالعه کردم. دوره های تکاملی بشر از اجتماع اولیه را دوره به دوره خواندم و به جبر تاریخ و سیر تکاملی آن در دوره های طولانی آشنا شدم و همچنان تاریخ مشرق زمین را به مطالعه گرفتم. اما آنطور که دوره های تکاملی بشر در اروپا معین و مشخص گردیده است، چنین افتراق را در تاریخ شرق ندیدم و معنی جبر تاریخ را در مشرق زمین نیافتم. روزی در وقت مطالعه چشمم به نوشته یی افتاد تحت عنوان " اشباع تکامل "؛ مطالعه آن اثر برایم خیلی جالب بود و اینک می خواهم به شکل بسیار فشرده، چیز های از آن اثر را اینجا نقل کنم. نویسندهُ کتاب مذکور جامعه را به سه کتگوری تقسیم می کند: جوانان، محافظه کاران و عنعنه پرستان.   وی می افزاید که چون جوانان در حال رشد و تکامل هستند، طرفدار نوآوری می باشند. محافظه کاران که سن میانه دارند و قدرت اجرایی در دست شان است، طرفدار اصلاحات معقول می باشند و اما عنعنه پرستان که آفتاب عمر شان رو به غروب است با هر نوع تغییر و تحول مخالفت می ورزند؛ پس محافظه کاران که در بین دو قوه یعنی جوانان و عنعنه پرستان قرار دارند باید بیشتر توجه به خواسته های معقول جوانان داشته باشند و تا حد امکان آن خواسته ها را عملی سازند و خواسته های نامعقول و عجولانه ُ آنها را که نظر به رشد اجتماعی و شناخت جامعه قابل اجرا نمی باشد، با دلایل محکم و مستند رد نموده و کوشش کنند جوانان را قناعت داده و رهنمایی نمایند. چون اگر به خواهشات نسل جوان توجه صورت نگیرد، این خواهشات بالاخره به فریادی مبدل شده و جامعه را دگرگون خواهد کرد. مولف مثال می آورد که اگر یک تخم سالم را زیر سینه ُ مادر بگذارید، این تخم به مقتضای طبیعت پس از چند روز به جوجه تبدیل می گردد و اگر مادر تخم را نشکند، جوجه خود با فشار از پوست خارج می گردد؛ بناءً جامعه نیز چنین است. لهذا دولتها نیز باید بیشتر به جوانان و خواسته های آنها توجه داشته باشند تا جلو بی سرو سامانی گرفته شود.

در کشور های دموکراسی غرب، اصلاح طلبان و محافظه کاران قدم به قدم به اصلاحات دست یازیده و جامعه ُ خود را به شهراه ترقی و تکامل پیش برده اند. کمونیست ها درست مخالف اندیشه ُ اصلاحات و ریفورم هستند و اصلاح طلبان را مردود می شمارند. کمونیست ها بر این باورند که هر نوع ریفورم و اصلاح طلبی، انقلاب کمونیستی را به عقب می اندازد. چنانچه مارشال استالین در اثر " لینینیزم و مسایل لینینیستی " خویش حرکت امیر امان الله خان را بخاطر استقلال کشورش یک عمل انقلابی خوانده و او را می ستاید اما ریفورم و اصلاح طلبی حزب کارگر انگلیس را حرکت ارتجاعی می خواند.

کمونیست ها که خود را انقلابی و ضد ریفورم میدانند و به سوسیالیزم علمی متکی هستند، بر این باورند که انقلاب در جامعه یی اتفاق می افتد که دارای سه پایه ُ اجتماعی باشد:

1ـ اکثریت اعضای حزب باید از فرزندان طبقات رنجبر و خرده برژوا، آشنا با تیوری مارکسیزم لینینیزم و از تجربه کافی برخوردار باشند.

2ـ موجودیت کارگران متحد و آگاه از منافع خود و مسایل علمی سوسیالیستی و پیرو حزب.

3ـ موجودیت دهقانان وابسته به زمین و فاقد افزار، متحد و آگاه از منافع خویش و متحد با طبقه کارگر و مزدوران دیگر که فاقد هر نوع افزار کار باشند.

 

کمونیستان بر این باورند که هر گاه در یک جامعه این سه پایه ُ فوق الذکر وجود داشته باشد و کارگران و دهقانان به فرمان حزب عمل نمایند، وقوع انقلاب در آن جامعه حتمیست. در این راستا باید حزب، پیرو بین الملل جهان کمونیستی باشد که در راُس آن اتحاد جماهیر شوروی قرار دارد و هر فرد کمونیست باید اعتقاد به سویتیزم داشته باشد. آنها پایه های اجتماعی را حرکت دینامیکی و کمک اتحاد شوروی را حرکت میکانیکی میخوانند. کمونیستان نیز موضوع تخم را مثال می آورند و چنین می گویند: " هر گاه تخمی را که هسته ُ سالم داشته باشد یعنی حرکت دینامیکی در آن وجود داشته باشد زیر سینه ُ ماکیان بگذاریم با سینه زدن مادر یعنی حرکت میکانیکی، هسته به جوجه تبدیل می گردد و بیرون می آید در غیر آن اگر یکی از این حرکتها وجود نداشته باشد انقلاب به ثمر نمی رسد و تخم گندیده می شود.

 

حالا ببینیم که این دو سیستیم، ریفورم ـ اصلاحات و کمونیزم علمی انقلابی، در کشور ما چگونه عملی گردید و آخرش چه خواهد شد.

 

 

 

 

اول ـ دموکراسی و اصلاحات اجتماعی:

اندیشه ُ این  نظام در زمان امیر حبیب الله خان، از جانب جوانانی بنام مشروطه خواهان پدیدار گردید. هر چند جوانان نظر به شرایط بسیار محدود تعلیمیی حاکم آگاهی کافی از اندیشه ُ مشروطیت نداشتند، با آنهم خواستار آن شدند که صلاحیت های پادشاه باید محدود گردد. امیر حبیب الله خان تعداد از آنها را اعدام و تعدادی را به زندان افگند.

در دوره شاه امان الله خان مشروطه خواهان سر بلند کردند و خواستار از بین بردن حکومت مطلقه گردیدند. هر چند امان الله خان خواسته اساسی مشروطه خواهان را قبول نکرد و براه خود روان بود اما به ایشان ضرری نرسانید. پس از از بین رفتن شاه امان الله خان ، مخصوصا ً در دوره حکومت سردار محمد هاشم خان تعداد کثیری از مشروطه خواهان زندانی گردیده یا به قتل رسیدند. بعد از جنگ جهانی دوم با تغییر حکومت آهسته آهسته صدای دموکراسی بلند شد و حکومت به خواسته های روشنفکران توجه نمود. اما عده ُ از جوانان خاندان سلطنتی که این رشد به نفع ملت را به ضرر خود می دانستند، با همکاری عناصری که در خدمت خود آورده بودند، در فکر توطیه و دسیسه بر ضد روشنفکران شدند.

روزی مستر پوری، اتشه مطبوعاتی سفارت هند، در دفتر جمعیت وطن آمده بود؛ نامبرده ضمن صحبت در رابطه با مسایل روز رو به آقای غبار نموده و گفت: "ما هندیها هشتاد سال در مقابل انگلیس مبارزه نمودیم؛ در اوایل مانند شما حرکت می کردیم و ضربات شدید بر ما وارد گردید ولی بعدا ً از تجارب آموختیم که چگونه دشمن را اغفال نماییم تا به مرام خویش نایل آییم؛ بناءً شما با این تقاضا ها و انتقادات از دولت، هم خود را و هم نهضت را از بین می برید."

براستی که پس از مدت کوتاهی همان شد که مستر پوری پیش بینی کرده بود و به قول شمس تبریزی یکبار دیگر بر زبانها قفل نهادند و بر دل ها مهر زدند و بر گوشها میخ کوبیدند. در هشت سال حکومت سردار محمد داوود خان زندانها دو باره محل بود و باش روشنفکران گردید و کسی را جراُت لب باز کردن نبود. شاه بالاخره پس از هشت سال از اعمال مستبدانه ُ پسر عم و شوهر خواهرش به ستوه آمد و تصمیم به تغییر قانون اساسی گرفت و حکومت را به اصطلاح به مردم واگذار کرد.

جوانان که دیگر رهبران اصلاح طلب را از دست داده بودند و طرفدار نو آوری بودند، مخصوصا ً پیروان اندیشه ُ کمونیزم که از جانب سردار محمد داوود خان حمایت می شدند، اولتر وارد صحنه گردیدند. این گروه مورد توجه خاص سفارت شوروی نیز بودند. در این کنش و واکنش در عرصه سیاسی گروههای چپ و چپ تر و راست و راست تر عرض اندام کردند. در این میان جای یک حزب یا جمعیت اعتدالی ریفورمیست خالی بود زیرا جوانان بیشتر به حرکتهای افراطیی چپ و راست پیوستند. چون قانون اساسی جدید دست فامیل سلطنتی را از قوه ُ اجراییه کوتاه کرده بود، سردار محمد داوود با عقده ُ که از شاه گرفته بود، آرام ننشسته و در مقابل دموکراسیی نو پا دست به تحریکات می زد. بازار مبارزه میان گروه های چپ و راست چنان گرم شده بود که پوهنتون، مکاتب، ادارات و فابریکات فلج شده بودند. تظاهرات و میتینگ ها هر روز به زد و خورد میان محصلین می انجامید و جاده ها بروی ترافیک بسته می گردید. در این کشمکش بود که سردار ِ باز نشسته با حمایت باد های شمال و همکاری سویتیست ها به قدرت رسید. محمد داوود خان به تحریک جوانان کمونیست و پیروان خودش دست به تصفیه ُ مخالفین و همکاران خود زد. گلیم جوانان مسلمان را که اخوانی می خواندند جمع کرد، شعله یی ها و حتی ناسیونالیست های پشتون را از بین برد و تعدادی هم فرار نمودند. محمد داوود خان با وجودیکه دوستی دیرینه با رهبران شوروی داشت و به کمک عناصر خلق و پرچم به قدرت رسید، اما یک ناسیونالیست بود و سخت مغرور. زمانیکه با حزبی ها در افتاد، دیگر کسی را نداشت که از وی جانبداری کند زیرا زیر پایش را توسط خودش خالی کرده بودند و با یک حملهُ هواداران ِ دیروز ِ خود از بین رفت. اگر کمونیست ها و محمد داوود خان واقعا ً به نفع مردم می اندیشیدند و نه فقط برای قدرت خود، یقینا ً که تاریخ کشور ما طی این چند دهه ُ اخیر خونین نمی بود.  

 

دوم ـ سوسیالیزم علمی:

نظر تیوریسین های کمونیزم را در باره انقلاب فشرده تذکر دادیم؛ حالا با رویکار آمدن رژیم خلقی با وجودیکه بار بار عمل شانرا ابتکاری و بر اساس مدل جدید خوانده اند، ببینیم که واقعا ً این، به گفته ُ خود شان انقلاب، بر اساس جهان بینی علمی مارکسیزم لینینیزم و یا مدل جدید رونما گردیده است یا خیر.

در جامعه ُ ما کارگران شعوری و آگاه و کارگران وابسته به زمین وجود نداشتند. تنها یک جمعیت یا حزب بنام آنها از فرزندان فیودال و اشراف و خورده بورژوای شهری و پسران مامورین عالیرتبه دولتی بشکل آماتور به وجود آمده بود که آنهم تحت چتر حمایتی محمد داوود خان قرار داشت؛ نه تنها مارکسیزم لینینیزم را درست درک نکرده بودند بلکه تجربه ای نیز در امور کشور داری نداشتند و دارای خصلت های بورژوازی و قبیلوی بودند. تعداد شان تا کودتای داوود خان از چهار هزار اعضا تجاوز نمی کرد و به گفته ُ خود شان به چندین شاخه تقسیم بودند.

از جانب دیگر، حق اشتهاد را کسانی دارند که دارای تجارب کافی بوده، در عقیده ُ خود مومن و در علمیت خود نیز اعلم علمای زمان خود باشند. این گونه شخصیت ها حق دارند تیزس جدید ارایه دهند. آیا نور محمد تره کی این حق یا توانایی را داشت؟ نامبرده باید تیزس جدید خود را برای اکادمی علوم در شوروی می فرستاد تا از جانب تیوریسین های کمونیزم مورد قبول قرار می گرفت و بعدا ً عملی می شد. اما تره کی صرف هدایت داده بود که اگر اورا زندانی کردند باید "انقلاب" بر پا گردد. و از نتیجه معلوم شد که هم مدل جدید حرف میان خالی بود و هم به قول تیوریسین های کمونیزم در این تخم هسته ُ سالم وجود نداشت، از آنرو فاسد گشت و گندید. و این گندیده گی به قتل و کشتار هزاران فرزند رشید و بیگناه این کشور از هر قشر و طبقه انجامید . . ."

 

این نوشته را برای این آوردم تا آن عزیزانیکه بیدون ارایه دادن حتی یک جمله سند برمن تهمت میبندند، ببینند که بنده اگر خوشبینی به آن جریان می داشتم یقینا ً که در دوران حاکمیت شان چنین مضمونی برعلیه شان نمی نوشتم. نوشته های انتقادی دیگر نیز در همان دوران در نشریه های کابل تحت عناوین آزادی و استبداد، شاه سابق، وطن و وحدت ملی، در باره تغییر نام سازا، خصلت دولت آینده، وطن نام  جمعیت وطن بوده است و مباحثهُ آزاد در جریده پیام و غیره به نشر رسیدند. مضامین مذکور در سال 2000 در کتابی تحت عنوان "پاسخ به اتهامات نبی عظیمی" در شهر کلن کشور آلمان جمع آوری گردیده اند.

 

حالا بببینیم آنچه را که در آغاز از کتاب "درنگی بر . . ." نقل قول کرده ایم تا چه اندازه صادق است.

بنده نظر به علاقه و فعالیتهای سیاسی که داشتم با مرحوم عبدالرحمن محمودی و رفیعی آشنایی کافی داشتم. خودم تا امروز از حلقات مشخص با آن قانونمندیهایی که آقای ساعد یا کسی به نام آقای ساعد از آنها یاد کرده اند، اصلا ً اطلاعی ندارم.  در رابطه با  موجودیت یا عدم موجودیت حلقات مرحوم محمودی و مرحوم رفیعی چیزی گفته نمی توانم، زیرا هیچگونه سندی نه در گذشته ها و نه هم فعلا ً نزدم وجود دارد و چون نوشتن در مورد اشخاص و اوضاع  را مسوولیت تاریخی و وجدانی می دانم، نمی خواهم حرفهایی هوایی و بی مسوولیت گفته باشم؛ و اما در مورد خود با صداقت می توانم بگویم که از وجود حلقه ای به رهبری خود تا امروز آگاهی ندارم. حلقه ُ مشخص سیاسی داشتن و جهت بلند بردن آگاهی سیاسی به صورت سیستماتیک مطالعه و تبادل نظر کردن را کار بسیار شایسته و سازنده می دانم، اما وقتی بنده چنین حلقه ای را نداشتم، چرا دروغ بگویم که بلی ما هم حلقه ای را رهبری می کردیم که در آن بحثهای علمی صورت می گرفت. شاید یکی از نواقص عمده در فرهنگ سیاسی آنزمان همین بوده باشد که چنین حلقاتی وجود نداشتند تا جوانان با آگاهی لازم و نه نا آگاه و احساساتی داخل عرصه ُ سیاست می شدند. این که انسان نظر به علایق خاص در نشست و برخاست ها با دوستان در رابطه با موضوعات سیاسی، اجتماعی، فلسفی و غیره صحبت می کند، حرفیست معمولی. امروز نیز که دوستان لطف فرموده به دیدنم می آیند یا من به دیدن ایشان می روم همین صحبتهای سیاسی، اجتماعی، تاریخی و غیره در حد توان هر شخص جریان دارد اما نه به این معنی که ما یک حلقه ُ سیاسی تشکیل داده باشیم که درج تاریخ گردد. اگر چنین می بود،  باید هر تجمع و مهمانی ما مردم یک حلقه ُ سیاسی باشد؛ و اما طبیعی است که آدم با کسانیکه در موضوعات سیاسی علمیت دارند، صحبتهای جدیتری می داشته باشد.

 

در مورد این جمله ُ دوست گرانقدرم که: "او (ببرک کارمل) از بین عناصر ملی و مترقی صرف آصف آهنگ را از بین ولسی جرگه با خود نزدیک ساخت." می خواهم عرض کنم که راستش من معنی این جمله ای پا در هوا را نفهمیدم. زیرا آشنایی من با ببرک بسیار پیشتر از ولسی جرگه بود. من در آن سالها در سنین شاید 24 یا 26 ساله بودم که ببرک را در دفتر جمعیت وطن آشنا شدم زمانی که به دیدن مرحوم غبار آمده بود و آنهم داستانی دارد که در اینجا نمی گنجد. آیا ببرک کارمل در آن زمان نیز با عساکر شوروی داخل افغانستان شده بود که آشنایی با وی، دشمنی با آزادی و مردم قلمداد گردد؟ از جانب دیگر، وقتی انسان فعالیت سیاسی می کند و معتقد به دموکراسی است، طبیعی است که دوستان و آشنایان مختلف با مفکوره های مختلف دارد، در غیر آن باید آدم با مفکوره های کلیسای قرون وسطا زندگی کند که هر دگر اندیش را سر بزند؛ و این که ببرک واقعا ً در کدام حد آگاهی و دانش سیاسی بود که بتواند اعتقاد مرا به دموکراسی خدشه دار نماید و بر من تاُثیر بیشتر از غبار و فرهنگ و جویا و کهزاد و غیره و بالاخره تاُثیر بیشتر از تجربه ُ تاریخ داشته باشد، حرفیست که اگر جدی بگیرمش، توهین آمیز، در غیر آن، خنده دار؛ و من "در غیر آن" را بیشتر ترجیح می دهم.

امروز نیز در کلبهُ فقیرانه ام در غربت، دوستان و آشنایان با مفکوره های مختلف از حرکتهای سیاسی مختلف مانند جمعیتی، حزب اسلامی، شعله یی، پرچمی، خلقی، حرکت اسلامی، بیطرفها و غیره تشریف می آورند و با احترام برخورد می کنند و با هم آزادانه صحبت می کنیم. اگر ما نتوانیم ضمینه ُ گفتگو را بر اساس موازین دموکراسی فراهم سازیم، هیچگاهی به تفاهم نخواهیم رسید و از یک دیکتاتوری به دیکتاتوری دیگر خواهیم غلطید. بر علاوه، اکثریت جوانانی که در یکی از این حرکتهای سیاسیی توتالیتر شامل گردیده اند، از مطالعه و شناخت کافی بر خوردار نیستند. اینها حتی از مسایل ایدیولوژیی راهی که روان هستند، بیخبرند. لهذا اینها فریفته ُ چند شعار و احساسات کاذب گردیده اند و بد نخواهد بود که دقیقا ً با همین نسل با حوصله مندی برخورد کرد و به آنها فهماند که یگانه راه نجات، اعتقاد آگاهانه به دموکراسی است و نه در ایدیولوژی های که دگراندیشان را وحشیانه سرکوب می کنند.

 

در رابطه با محتوی کتاب دوست گرانقدرم نمی خواهم چیزی بگویم، زیرا نمی خواهم از من برنجند؛ خواننده گان خود قضاوت خواهند کرد.

با عرض حرمت

آصف آهنگ