لطيف ناظمی

 

 دبیر پاک گوهر

شاعر عصيانگر

 

ما را به دم پير نگه نتوان داشت

در حجرهء دلگير نگه نتوان داشت

آن را كه سر زلف چو زنجير بود

در خانه به زنجير نگه نتوان داشت

 

اين سر پيچي عصيان آلود از آنِ بانوي سخنوري است از نيمهء نخست سدهء ششم هجري كه از حصار جامعهء نابرابر و زن ستيز بر رواق تاريخ پيچيده است و خوانندهء امروزين را نيز به شگفتي اندر ميسازد. زني كه بي هراس و سربلند بر درگاه تاريخ ايستاده است و از گلوي همجنسان خويش بانگ آزادي را سر ميدهد .

اين رباعي تنها نمونهء سرپيچي و آزاد گي در شعر او نيست كه از اينگونه بسيار ميتوان در شعر مهستي يافت . رباعي هايي كه صداي پرخاش زني فرهيخته در تنگناي جامعهء بسته و دوران شگفتي از تاريخ است ، دوراني كه ( ادوارد براون ) آنرا “ عصر سنجر ” ناميد ، همانگونه كه ( راوندي ) نيز در راحته الصدر بدين باور بود .

سلطنت سلطان سنجر سلجوقي در سال ( 1119) مسيحي در بغداد اعلام شد و خود در سال ( 1086 يا 1087) در اسياي صغير درگذشت . مردي كه به قولي " از مدت پادشاهي 61 سال او ، بيست سال مَلِكِ خراسان و 41 سال سلطنت جهان ( ؟) بود "

دوران سلطان سنجر ، دوران حسادتهاي شاعرانه ، عصبيت هاي عقيدتي و مذهبي و روزگار غلام بارگي است و سلطان مقتدر خود ، مردي است غلام باره .

از زندگي مهستي بسيار نميدانيم و آنچه را هم ميدانيم ناهمگون و متناقص است ، گروهي از تذكره نويسان آزادانديشي او را نكوهيده اند و دسته يي هم شجاعت و عنعنه ستيزي او را ستوده اند و شفاف ساختن زند گي او از ميان انبوه عداوت ها و ارادت ها ، كار آساني نيست .

شماري از تذكره نويسان . حتي تاريخ ادبيات نويسان ، نام او را از تاريخ ادبيات مان حذف كرده اندو به خاطر بي پروايي هايش ، شخصيت او را يكسره ناديده گرفته اند . اين تنها ( براون ) است كه در بخش شعراي متوسط سدهء ششم از او ياد ميكند و مينويسد : " چنين به نظر ميرسد كه او اگر سخن به درشتي نگوييم - داراي طبع شوخي  بوده و به وسيلهء بيان احساساتش بيشتر به ساختن رباعي ميپرداخته است . " ( 1 )

برتلس در ( تاريخ ادبيات فارسي ) خويش و آربري در ( ادبيات كلاسيك فارسي ) به هيچ روي يادكردي از او ندارند و تنها ( گلاوديس آوانس Gladyas Ewans ) بود كه فقط ( 16 )  رباعي او را به شعر انگليسي برگرداند و در كتاب ( شعر آذربايجان ) چاپ كرد .

شگفتي انگيز است كه در كتاب عظيم و پنج جلدي ( تاريخ ادبيات ايران ) اثر شادروان دكتر صفا كه در نوع خويش تحقيق و پژوهش ممتع و ارجمندي از ادبيات فارسي است ذكري از او نيامده است و تنها در پاورقي جلد پنجم نوشته شده است كه " در بارهء او فعلاً بنگريد به ( روز روشن ، تهران 1343 ، ص 785- 787 ) . (2 )

با دريغ كه در اين كتاب ذكر احوال بسا از بانوان سخنور را نمي يابيم و از رابعهء قزداري كه بگذريم ، بسياري از شاعران زن تا سدهء دوازدهم يكسره غايب اند و جز يادواره يي از دو سه تن از زنان سخنور سراسر قلمرو زبان فارسي ، احوال ديگر سخنوران پوشيده مانده است ،در حاليكه در كتاب ( جواهرالعجايب ) از فخري هروي كه در سدهء دهم به نام ( جيجي بيگم ) مادر رضاعي جلال الدين اكبر رقم زده شده است ، بيان حال 25 سخنور زن و در ( تذكره الخواتين ) نوشتهء ( ميرزا محدين محمد رفيع ) در آغاز سدهء چهاردهم ، ذكر 52 شاعر زن آمده است و البته در كتابهايي كه در سالهاي پسين نوشته شده است اين رقم بسيار چشمگيرتر است و كتاب ( اختر تابان ) هشتادو چهار بانوي سخنور را مي شناساند .

بايد گفت كه مهستي نه از نظر آماري شاعري است مُقِل كه بتوان بي پروا از معرفي او گذشت و نه از ديدگاه پختگي و انسجام سخن و قوت كلام ميتوان او را ناديده انگاشت و نامش را از تاريخ حذف كرد .

باري آن گونه كه گفته آمد آگاهي فراواني در مورد مهستي نداريم و اين مايهء معلومات در دست است كه او  از گنجه سربلند كرده است.

صاحب كتاب ( خيرات احسان ) اسم او را ( منيجه ) نوشته است و ديگران كه به تواتر مهستي خوانده اند ، باز هم در تلفظ درست نامش درمانده اند كه ( مَهَستي) است ، ( مَهسَتي ) يا به كسر اول ( مِهستي ) . از مثنوي عطار برميآيد كه تلفظ نخستين درست است ، اما او خود در يكي دوتا از رباعي هايش صبط دوم را آورده است .

من مهستي ام از همه خوبان شده طاق

منشور به حسن در خراسان و عراق

أي پورخطيب گنجه چوني به رواق

نان بايد و گوشت . . . . ورنه سه طلاق

از سويي هم نميتوان گفت كه در آن مثنوي و در اين رباعي به مقتضاي وزن نامش به دو گونه آمده است ، چرا كه هردو گونه تلفظ در تنگناي دو وزن مي گنجيده است . مهستي در رباعي ياد شده ، نام پور خطيب را آورده است و همهء تذكره نگاران بدين باور اند كه ( تاج الدين احمد - پسر حطيب گنجه ) مرد دلخواه وي بوده است كه با او نرد عشق باخته است و سرانجام در بند ازدواج وي افتاده است و زندگي پرشوري با او داشته است . در ديوانش نيز دوبار نام پسر خطيب را آورده است :

أي پورخطيب گنجه ، پندي بپذير

برتخت طرب نشين به كف ساغرگير

از پيشينيان شيخ فريدالدين عطار ، عارف و شاعر نامبردار است كه در الهي نامه ، داستاني از وي نقل ميكند و او را دبير پاك جوهر سلطان سنجر ميخواند :

مهستي آن دبير پاك جوهر

مقرب بود پيش تخت سنجر

اگرچه روي او بودي نه چون ماه

و ليكن داشت پيوندي بدو شاه ( 3 )

شايد همين داستان منظوم باعث گرديده است كه چيزهايي ديگري نيز بر او بپيوندند و مهستي را معشوقهء سنجر بخوانند ، ولي تقرب او را به دربار شاهان يعني محمود بن  محمد بن ملكشاه و سلطان سنجر بايد در مايه هاي علمي ، لطف بيان ، بداهه سرايي و فضيلت و فرهيختگي او دانست و اين كه قادر بوده است در جمع گويندگان مرد اظهار لحيه كند و با شاعران فحل روزگار خويش به مشاعره و مكاتبه پردازد كه قطعهء منظوم او در جواب اديب صابر ، شاعر همروزگارش گواه اين ادعاست و بر داستان هايي كه تذكره نويسان از وي نقل ميكنند ، صحه ميگذارد . يكي از اين داستان ها شرح حاظرجوابي و بديهه سرايي او هنگام برف باراني ناگهاني و كدورت سنجر است ، كه شاعر با انشاد رباعي ارتجالييي ، كدورت شاه را ميزدايد و مورد تحسين قرار ميگيرد . سنجر از بارگاه به درگاه ميآيد . برآن است كه بر اسب بنشيند ، مينگرد كه زمين را سراسر برف ناگهاني پوشانده است و چون خاطر سلطان مكدر ميشود ، مهستي باالبداهه ميسرايد :

شاها فلكت اسب سعادت زين كرد

و ز جملهء خسروان ترا تحسين كرد

تا در حركت سمند زرين نعلت

بر گـِل ننهد پاي زمين را سيمين كرد

با آن كه او دبير شهريار سلجوقي بوده است اما ازمدح پادشاه در ديوان او اثري نيست ، تنها يك رباعي در مجموعهء شعرهايش به چشم خورد كه در آن به پوزش خواهي از شاه برخاسته است و تذكره نويسان برآن شأن نزولي هم پرداخته اند .

رباعي ديگر پاداش صله يي است كه از ممدوح خويش ستده است ، كه هردو رباعي را در اينجا باز مينويسيم :

شاها ز منت حمد و ثنا بس باشد

زين عورت بيچاره دعا بس باشد

من گاو نيم نه شاخ در خورد من است

ورگاو باشم شاخ دو تا بس باشد 

بايد سه هزار سال كز چشمهء خور

تا كان گهر گردد يا معدن زر

شاها تو به يك سخن كنار و دهنم

هم معدن زر كردي هم كان گهر

رباعي دومي گوياي اين واقعه است كه محمود بن محمد بن ملكشاه در برابر سخني كه از وي شنيده بود ، دامن مهستي را از زر و دهانش را از گوهر انباشته است .

از زادروز و سالمرگ او چيزي نميدانيم و تنها ميتوان گفت كه در پايان قرن پنجم هجري زاده شده است . (4 )

( رضاقلي هدايت ) در كتاب (مجمع الفصحا ) ، او را بزرگ زاده خوانده است و آذر بيگدلي در (آتشكدهء آذر)  شاعر را ،  اكابر زاده ميخواند .

ميگويند نخست توجه محمود بن محمد بن ملكشاه را  در شهر گنجه جلب كرد و به دربار او رسيد و سپس به دربار سلطان سنجر سلجوقي راه يافت و اندر آن دستگاه به دبيري شهريار رسيد و حرمت بسيار ديد . اما شمايل او را به جاي روايات گونه گونهء تاريخ نگاران و تذكره نويسان ميتوان در شعر او بازنگريست ، كه شمايل خاتوني است دانش آموخته ، فرهيخته و بي اعتنا به روابط و ضوابط سنگين و دست و پا گيري كه هر نوع آزادي را از زنان واميستاند و بهترين داوري و نقد را درباره اش بايد از منشور شعرش فراز آورد .

تا سالهاي فروان ، تنها شعرهاي پراگنده يي از او در دست بود ، كه بيشترينه رباعي هايي پرشوري بودند ، اما ديوانش بار نخست در سال ( 1336 ) چاپ شد ، كه همين كتاب در سال ( 1371 ) تجديد چاپ گشت و در سال پار متن كامل تري به نام ( مهستي نامه ) انتشار يافت كه مشمول اشعار بيشتري است و رباعي هاي منسوب به او نيز در آن يكجا گردآمده است . ( 6 )

در هر دو ديوان چاپي مهستي ، رباعياتي به چشم ميخورد كه در برخي از كتب و تذكره ها با نام هاي ديگران نيز ضبط شده است و اصالت آنها را به درستي نميتوان تعيين كرد . از مجموع ( 315 ) رباعي كه در مهستي نامه ، آمده است ، شماري از آنها به بيست و پنج گويندهء ديگر نيز منسوب اند ، كه در آن ميان شاعران نام آوري چون سنايي ، خيام ، ابوالفرج روني ، اديب صابر ، ظهير الدين فاريابي ، كمال خجندي و جمال الدين اصفهاني قرار دارند و پاره يي از رباعياتش به نام بانوان سخنور ديگري چون مهري هروي ، رضيه گنجه يي ، عايشه مقريه و بنت النجاريه نيز ضبط گرديده است .

باري اگر رباعي هاي منسوب را هم از ديوان او برون كشيم آنچه براي مهستي باقي ميماند ، گنجينه يي است كوچك اما پربها . اين تعداد از رباعي ها به گفتهء قديمي ها نشانه يي از جودت ذهن و حدت معني در شعر او است . بخش اعظم آنها در وصف زيباپسران صنعتگر آمده است ، از پسر قصاب و خباز و سرّاج و بزّاز و خياط و كفشگر گرفته تا صحاف و كلاهدوز و نعلبند و جولاه ،  نجار ، كله پز و موءذن و قاضي ، او نزديك به سي تن از معشوقان اهل حرفه را ستوده است ، كه عنايت بيشتر او به سوي قصاب پسران بوده است . البته ميان شاعران مذكر ادبيات دري نيز كساني را ميشناسيم كه پسران زيباروي قصاب را به نيكويي ستايش كرده اند. ستايش لايه هاي محترفه در شعر مهستي چنان زيبا و آگنده از تصويرهاي خيال است كه خواننده را به تعجب واميدارد و تشبيهات و استعارات بكر وي تحسين خواننده را بر مي انگيزد .

وقتي قصابي را مي ستايد ، با بهره گيري از كاركردهاي قصابي اينچنين تصويرسازي ميكند :

قصاب چنان كه عادت اوست مرا

بفگند و بكشت، گفت كاين خوست مرا

سر باز به عذر مينهد در پايم

دم ميدمم تا بكند پوست مرا

يا حسن تعليلي كه در اين رباعي نهفته است :

چون پوست كشد ، كارد به دندان گيرد

آهن به لبش قيمت مرجان گيرد

او كارد به دست خويش ميزان گيرد

تا جان گيرد هر آنچه با جان گيرد

نظامي عروضي سمرقندي در سدهءششم هجري گفته است كه " . . . شاعري صناعتي كه . . . شاعر معني خرد را بزرگ گرداند و معني بزرگ را خرد . . . "

و ببينيد كه مهستي چگونه معناي خرد و نازيبا را با نيروي تخيل خويش تا بدين گونه هنري ساخته است و با مانند كردن رخسار نعلبند به ماه تمام و نعل اسب به هلال ، تصوير شورانگيز آفريده است :

آن كودك نعلبند داس اندر دست

چون نعل براسب بست، از پاي نشست

زين نادره تر كه ديد در عالم پست

بدري به سم اسب هلالي ميبست

دسته يي او را خرابات نشين و مردباره دانسته اند و دسته يي هم عارف و صوفي پاك باخته و آنچه از شعرش برميآيد او بانويي است آزاده و بي پروا كه نه خرابات نشيني در حقش درست ميآيد و نه صوفيگري . از داستان عطار كه دلبستگي مهستي به غلام سنجر و گزارش ( جوهري ) همدوران عطار كه شرح اين ماجرا به نثري دلنشين بازمينويسد ، برميآيد كه ديرينه سوداي مهستي به خلوت نشيني او با غلام سنجر به نام ( قوانچه ) يا ( قراجه ) سودايي است پاك بازانه و دور از آلودگي و داستان عصمت است و پاكباختگي و نياميختن با هواي نفس و آنگونه كه مهستي ميگويد ، تفاوت دلباختگي او با داستان عشق يوسف در آن است كه در آن داستان عصمت و پاكدامني يوسف يكسويه است و از اين دو دلداده دوسويه .

در شعرهايش هم هرگز نميتوان از روابط نفساني او با مردان رگه هايي را يافت ، با آن كه در برخي رباعي هايش با بي پروايي تمام به وصف پسران چكل و صنعتگران زيباروي ميپردازد و حتي پاره يي از اين رباعي ها را بنابه عرف تذكره نويسان مستهجن هم مينمايد .

البته در روزگاري كه شحنه هاي تنگنظر موسيقي و غنا را حرام ميپنداشتند و او ساز بر ميگرفته است و نوايي سرميكشيده است ، انگار خود انگيزه هايي بر اين تهمت ها و داستان هاي برساخته فراهم ميكرده و زمينهء چنين تهمتي را فراهم ميساخته است ،  ورنه شكايت از همسران و همسفران سالخوره و شكايت از قفس دست و پاگير چهارديواري خانه همواره براي زنان آزاده ، سرود زندگي بوده است و در اين ميان مهستي نمي توانست مستثنا باشد و از رابعهء بلخي تا شاعران ساحل نشين امروزي اين شكوه را بر لب رانده اند و از اسارت همجنسان خويش ناليده اند ، مگر اين مهري هروي نيست كه در سدهء چهارم هجري بانگ برميدارد :

شوي زن نوجوان اگر پربود

تا پير شود هميشه دلگير بود

ضرب المثلي است اين كه زنان ميگويند

در پهلوي زن تير به از پير بود

يا :

مرا با تو سر ياري نمانده

سر مهر و وفاداري نمانده

ترا از زور پيري قوت و زور

چنانكه پاي برداري نمانده

پس مهستي به عنوان زني روشنفكر و شاعر آگاه ، زبوني و اسارت زنان را در جامعهء دربسته و تبعيض آميز قرون وسطايي برنمي تابد و به خاطر تازيانهء زبان او است كه در پي اذيت و آزار او مي افتند و نه تنها با زخم زبان او را دل آزرده ميسازند كه با چوب و چماق نيز به جان او مي افتند ، حتي آورده اند كه سنجر با آن كه التفات فراوان به او داشت در يكي از بزم هاي باده كساري ، فرمان داده بود تا دست هاي او را در خام گيرند ( 6 ) .

در شعر مهستي ، رگه هاي عشق آرماني را نميتوان يافت ، عشقي كه ارزش عميق انساني دارد و فراخواني است نيكو به آزادي هاي فردي و به سوي ذهنيت هاي اجتماعي و عرفاني ، عشقي كه انسان و آرمان دو بعد ديگر آنرا ميسازد يا عشقي كه سرانجام به تربيت عنعنوي مي انجامد ، عشقي از گونهء شيفتگي هاي عطار و سنايي و مولوي و ديگران و يا از لون عشق اوحدالدين كرماني كه از معشوق صوري و زميني آرزو دارد تا به معشوق آسماني دست يابد ¨

شعرهاي عاشقانهء او بيشتر ( شهرآشوب ) ها اند و شهرآشوب يا شهر انگيز يكي از اقسام شعر دري است كه معمولاً شاعر در آن به شرح پيشه ها و حرفه هاي متداول در شهر ميپردازد و به بهانهء وصف معشوق ، صاحبان حرفه يا حرفه هاي شهري خاص را ستايش يا نكوهش ميكند ( 7 ) . پژوهشگري يكي دو رباعي مهستي را از نظر شكل و مضمون شهر آشوب دانسته است ، در حالي كه بسا از رباعي هايش شهرآشوب يا شهرانگيز اند ، زيرا صاحبان حرفه هاي گوناگون را به عنوان معشوق و دلبر مخاطب ساخته است و به تصويرسازي حرفه او پرداخته است . شهرآشوب ها غالباً جنبهء هنري و ابداعي كمرنگي دارند ، اما رباعي هاي مهستي كه كمتر قصد اهانت و هجو اهل حرفه را داشته است ، ارزش ژرف و والاي هنري دارند .

قدرت طبع اين بانوي سخنور در تصوير صحنه هاي گوناگون از ويژگي هاي اهل حرفه و صنعتگران ، انباشته است از صور خيال كه دو نمونهء ازين گونه را  در رباعي هاي ( قصاب ) و (نعلبند ) او ديديم .

مهستي خلاف قاعدهء مرسوم زمان ، سوداي عاشقانه اش را عريان و بي پروا بيان ميكند و از شحنه و محتسب و داروغه ، هراسي در دل راه نميدهد . اين بي پروايي بيان هم سبب ميشود كه نارواها بر او ببندند و جفاها بر وي روا دارند ، اما صداي او در واقع ، آرزوهاي ديرينه سال زن معصومي است كه قرنها در گلو خفه گرديده است و بايد برون آيد . او در جامعه يي كه مردان نيز از اظهار برخي حقايق ناتوان اند گستاخانه به بيان اميال و آمال خويش ميپردازد و خودسانسوري را هرگز برنمي تابد .

افزون بر جلوه هاي عاشقانه ، به انديشه هاي فلسفي نيز ميتوان در رباعي هاي او گواه بود . اين كه انديشهء آدمي از وقوف به اسرار كاينات عاجز است و پي بردن به رموز زندگاني ميسر نيست ، طرح كلي بينش او را ميسازد . سرنوشت آدمي ، سرنوشتي است محتوم كه در ديوان قضا رقم زده شده است و فهم انسان به چون و چند آن نميرسد . اين انديشه همان سنت فكري گذشتگان و خاصه محور اساسي تفكر خيام است كه چون مرده ريگي به او رسيده است ؛ صداي او انگار همام صداي خيام است :

در تاس فلك نقش قضا و قدر است

مشكل گرهي است خلق از آن بيخبر است

پندار مدار كاين گره بگشايي

دانستن اين گره به قدر بشر است 

مهستي نيز چون خيام در كوزهء آب سيماي آدمي را ميبيند . اگر اين انسان در دايرهء نگاه خيام ، شمايل انسان عاشقي است ، در چشم مهستي تصوير برادر پيشينهء اوست .

ايام چو آتشكده در سينهء ماست

عالم همه در فسانه ، از كينهء ماست

اينك به مثل چو كوزهء آب خوريم

از خاك برادران پيشينهء ماست

اما اگر شك و ترديد خيالي سر از روزن برخي از رباعي هايش ميگشايد ، ولي الحاد تاريخي شكاكانه خيامّي را در حوزهء انديشهء او نميتوان سراغ كرد و طيف افكار او نيز چنان گسترهء عظيمي ندارد كه عمر خيام و ديگر انديشمندان قلمرو زبان فارسي دري راست ، هرچند مهستي هم شجاعانه ريا و سالوس را مينكوهد و بر اهل طامات و زاهدان ريايي زبان به طعنه ميگشايد :

در دل همه شرك و روي بر خاك چه سود؟

زهري كه به جان رسيد ترياك چه سود؟

خود را به ميان خلق زاهد كردن

با نفس پليد و جامهء چاك چه سود ؟

 

ما مردمييم در خرابات مقيم

نه مردم سجاده و نه مرد گليم

قاضي نخورد مي كه از آن دارد بيم

دزدي خرابات به از مال يتيم

او را زن بذله گوي و لطيفه پرداز خوانده اند و به راستي در حوزهء شعر او نيز طنزهاي اجتماعي ميتوان يافت ، هرچند نه به پيمانهء گسترده ، اما جاي جاي به قاضي شهر ، به پسر قصابي كه ( با اين همه دنبه ، دنبه ميدارد دوست ) و به واعظ شهر كه روايت خنده داري بر لب دارد و شاعر بر ريش او گستاخانه تيري حواله ميكند ، تازيانهء انتقادش را فرو ميآورد .

اثرپذيري از گويندگان سلف نيز در شعر او گاهي سراز پردهء مستوري ميكشد ، مثلاً جايي در شرح رگ زدن محبوب خويش گويا به استعاره هاي زيباي عنصري نظر داشته است . عنصري هنگامي كه جريان رگ زدن بازوي ممدوح را ميخواهد بيان كند ، چنين تصويري  ميسازد :

طشت زرين و آبدستان خواست

بازوي شهريار را بربست

نيش بگرفت و گفت عزّلك

اين چنين دست را نشايد خست

سرفرو كرد و بوسه يي بر داد

از سمن شاخ ارغوان برجست

مهستي مضمون اين قطعهء منظوم را در قالب يك رباعي ميگنجاند و به جاي استعاره هاي ( سمن ) و ( ارغوان ) كه براي (دست ) و ( خون ) به كار رفته اند از استعاره هاي ( كان بلور ) و ( شاخ مرجان )بهره ميبرد .

چون دلبر من به نزد فصّاد نشست

فصادسبك بجست ودستش بربست

چون تيزي نيش بر رگ او پيوست

از كان بلور ، شاخ مرجان سر زد

شعر او ساده است و روان و دلپذير و با آن كه از آرايش هاي  شعري بهره ميگيرد ، اما اين آرايش ها به تصنع و تكلف نمي انجامند و وصف پسران چگل را با زباني پيراسته و تصويري اما دور از ابهام عارضي كه خاصهء گويندگان دوران اوست انجام ميدهد . از ميان صنايع بديعي بيشتر دلبسته صنعت جناس است و اين جناس ها كه پسند خاطر خواننده نيز ميافتد ، قدرت طبع و چيرگي او را در بهره گيري از نظام واژگاني زبان دري ميرسانند .

به گونهء نمونه از ده رباعي او كه آراسته با جناس است ، دو رباعي را اينجا ميآوريم كه ويژگي هاي جناس تام ، جناس مركب و جناس مستوفا ، را يكجا در آنها مينگريم :

آن زلف شكسته را ز رخ يك سو زن

برهردو طرف مزن تو بريك سو زن

گر آتش عشق تو وزد يك سوزن

يك سو همه مردسوزدو يك سوزن

 

أي بت ، به سر مسيح اگر ترسايي

خواهم كه به نزدمن توبي ترس آيي

يا چشم ترم به آستين خشك كني

يا بر لب خشك من لب تر سايي

باري مهستي را بايد در زلال شعر او ديد و در آيينهء رباعي هايش به داوري او پرداخت نه در قالب حب و بغض تذكره نويسان كه اهل غرض اند . اگر او دبير پاك جوهر بوده باشد چيزي بر شعرش نمي افزايد و اگر زني خرابات نشين بوده باشد بازهم از شعر بلند دست او چيزي نمي كاهد .

با قطعه يي از وي كه از شعرهاي پراگندهء او برگزيده ايم ، اين مقال را پايان مي بخشيم . ديد جامعه شناختي او در اين قطعه با كنجكاوي در زوايا و خفاياي خصلت هاي اجتماعي روزگارش ستودني است :

در اين زمانه عطا و كرم مخواه ازكس

چرا كه نقش كرم بي ثبات شد چون يخ

نشان جود چو سيمرغ و كيميا گرديد

به كشتزار سخاوت كنون فتاد ملخ

اگر سراسر اين ملك را بگردي نيست

نه از طعام نشاني ، ني دود از مطبخ

 

(1) براون ، ادوارد. تاريخ ادبيات ايران . ( از فردوسي تا سعدي ، نيمهء دوم ، ترجمهء غلام حسين افشار ، تهران: انتشارات مرواريد ، چاپ چهارم ، 1368 ، ص 44 .

 (2) صفا ، دكتر ذبيح الله . تاريخ ادبيات ايان و قلمرو زبان پارسي ، بخش سوم ، تهران: نشر انديشه ، 1373 ، ص 1652.

(3) عطار نيشاپوري ، شيخ فريدالدين . الهي نامه ، چاپ سوم ، تهران :         انتشارات كتابفروشي زوار ، ص 186-188 ، به نقل از مهستي نامه ، تصحيح و تحشيه فريدون نوزاد ، تهران : نشر دنياي نو ، 1377 ، ص 55 .

( 4  ) نويسندهء مهستي نامه پس از صغري و كبري چيدن ها ، سال تولد او را ( 491) ميداند . نك . همان كتاب ، ص 18.

(5 ) نك. طاهري شباب ، ديوان مهستي گنجوي ، تهران : نشر طهوري ، 1336 ، ( چاپ سوم ، تهران : ابن سينا 1345 )

همچنان نك. مهستي نامه .

( 6  ) يكي از شكنجه هاي دردناك حكام ستمگر گذشته خام گرفتن اعضاي بدن مجرم در پوست تازهء حيوانات بوده است كه آنرا بر گرد عضوي از بدن يا تمام بدن مي پيچيدند و به حد اعلي ميكشيدند و سپس محكم ميدوختند و هنگامي كه خشك ميگرديد مايه عذاب شديد بدن شخص و گاهي سبب مرگ وي ميگرديد.

( 7  ) ميرصادقي ، ميمنت . واژه نامه ادبيات. تهران : چاپ دوم ، كتاب مهناز، 1367 ( شهرآشوب ) .

***

برگرفته از شمارهء 13 آسمايی - سال 1378