چند شعر از ناديا انجمن


جرقه 

 

شب است و شعر ميزند شرر به لحظه هاى من
و شوق شانه ميكشد به رشته صداى من
چه آتشى است واعجب كه آب ميدهد مرا
و عطر روح ميدمد به پيكر هواى من
ندانم از كدام كوه، كدام كوه آرزو
نسيم تازه ميوزد به فصل انتهاى من
ز ابر نور ميرسد چنان زلال روشنى
كه نيست حاجتى دگر به اشك هاى هاى من
جرقه هاى آه من ستاره ريز ميشود
به عرش لانه ميكند كبوتر دعاى من
سرشك بيخودانه ام به خط خط كتاب او
نگاه كن چه بى بهانه ميچكد خداى من
ز حرف حرف دفترى ز واژه واژه محشرى
قيامتى دميده از سكوت دير پاى من
مخر، مدر، حرير وهمى مرا كه خوشترم
به شب كه شعر ميزند شرر به لحظه هاى من

***

 

 

نيست شوقی که زبان باز کنم، از چه بخوانم؟

من که منفور زمانم، چه بخوانم‌ چه نخوانم

چه بگويم سخن از شهد، که زهر است به کامم

وای از مشت ستمگر که بکوبيده دهانم

نيست غمخوار مرا در همه دنيا که بنازم

چه بگريم، چه بخندم، چه بميرم، چه بمانم

من و اين کنج اسارت، غم ناکامی و حسرت

که عبث زاده‌ام و مهر ببايد به دهانم

دانم ای دل که بهاران بود و موسم عشرت

من پربسته چه سازم که پريدن نتوانم

گرچه ديری است خموشم، نرود نغمه ز يادم

زان که هر لحظه به نجوا سخن از دل برهانم

ياد آن روز گرامی که قفس را بشگافم

سر برون آرم از اين عزلت و مستانه بخوانم

من نه آن بيد ضعيفم که ز هر باد بلرزم

دخت افغانم و برجاست که دايم به فغانم



***

يادهاى آبى روشن‏

 


ايا تبعيديان كوه گمنامى!

اى گوهران نامهاتان خفته در مرداب خاموشى‏

اى محو گشته يادهاتان، يادهاى آبى روشن‏

به ذهن موج گل‏آلود درياى فراموشى‏

زلال جارى انديشه‏هاتان كو

كدامين دست غارتگر به يغما برد تنديس طلاى ناب روياتان‏

درين طوفان ظلمت‏زا

كجا شد زورق سيمين آرامش نشان ماه پيماتان‏

پس از اين زمهرير مرگزا

دريا اگر آرام گيرد

ابر اگر خالى كند از عقده‏ها دل‏

دختر مهتاب اگر مهر آورد، لبخند بخشد

كوه اگر دل نرم سازد، سبزه آرد

بارور گردد

يكى از نامهاتان، برفراز قله‏ها

خورشيد خواهد شد؟

طلوع يادهاتان‏

يادهاى آبى روشن‏

به چشم ماهيان خسته از سيلاب و

از باران ظلمت‏ها هراسان‏

جلوه اميد خواهد شد؟

ايا تبعيديان كوه گمنامى!

                 قوس ـ  1380

 


رشته‏ هاى پولادين‏


زبسكه رانده شد از جام لب ترانه من‏

شكست زمزمه در روح شاعرانه من‏


مجوى در سخنم معنى نشاط و سرور

كه مُرد در تب غم، طبع شادمانه من‏


به چشم دفتر من گر ستاره ميخوانى‏

فسانه‏ايست زروياى بيكرانه من‏


مپرس عشق كه الهام‏بخش چامه تست‏

به ياد مرگ بود حرف عاشقانه من‏

به پاى گلبن اميد رود خواهم گشت‏

كه كارساز نشد اشك دانه دانه من‏


اگرچه دختر شهر قصيده و غزلم‏

خراب و خام بود شعر ناشيانه من‏


نهال خودسر من دست باغبان نشناخت‏

مخواه جلوه بسيار از جوانه من‏



به دست و پا و زبان رشته‏ هاى پولادين‏

به روى لوح زمان اين بود نشانه من‏