بانوی شعر در غم  تو همهء شهر شريک است

 

 

 

با درد و دريغ بسيار آگاهی يافتيم که بانوی شعر معاصر مان - حميرا نکهت دستگيرزاده- در  مصيبت از دست دادن مادرش به عزا نشسته است.

با انبوهی از پرمعناترين واژه ها هم نمی توان درد از دست دادن مادر را معنا کرد . و با هچ نوشدارويی هم نمی توان اين درد را تسلی بخشيد. پس جز پذيرفتن اين واقعيت که در پايان هر زنده گيی به کمين نشسته است و هيچ کس را از آن راه  فراری نيست ، چی می توان کرد ؟!...

حميرا ،   در اين عزای تو همهء شهروندان آسمايی و همهء شهروندان شهر شعر و فرهنگ ما با تو و در کنار تو اند  و برای مادرت  آرامش ابدی و بهشت برين را استدعا می دارند.

***

 

 

           

 

         به درستی که همه به سوی او بر می گردیم

 

 

                                                                                  

به روز مرگ که تابوت من روان باشد          

گمان مبر که مرا درد این جهان باشـــد          

 

جنازه ام چو ببینی مگو فراق ، فراق   

مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد     

 

فرو شـــــــــــدن چوبدیدی برامدن بنگر 

غروب شمس و قمر را کجا زیان باشد

 

عجبا که پتیارهء مرگ هرروزو هر لحظه دری را میکوبد ، عزیزی را ازکانون گرم خانواده یی میربایدو سوگ و اشک و  ماتم رابه بازملنده گان آن عزیز از دست رفته ارمغان می آورد .اینست رسم و آیین روزگارکجمدار

در زادگاه بانو عزیزه خديجه فیضی  بودم که از سقر جاودانهء بی بازگشتش خبر شدم و از غصه و اندوهی  که این سفر  برای  فرزندان وکسان وی درسرزمین وی و در سرزمین های بیگانه پراگند، آگاه گردیدم.

مرگ تلخ است اما مرگ در غربت غمبارترین است. مرگ در غربت داستانی است پر از اشک چشم و بیهوده نیست که گفته اند: آن که در غربت می میرد شهید دیگری است.

زهی خجسته گی که این خاتون مهربان وصمیمی دو میراث گرانبها بر جای نهادـ فرزندانی   صالح و خاطراتی نیکو. خجسته بانویی که شـــــاعرارجمندی  چون حمیرا نکهت را در دامان خویش پرورید و  چنان در دیار غربت سز کرد وبا دیگران القت نمودکه تابوتش را هم میهنانش  در بلغارستان از خانه تا گورستان بر دوش کشیدند و نخواستند تابر شــانه های موتر حمل گردد.خجسته بانویی که عمرش را با کلام خدا و قرآن پهلوی می گذراند  وهر کلامـــــــــش رابا  نکته یی از خداوندگار بلخ می آمیحت و به هر مناسبت بیتی از مثنوی معنوی بر زبان می راند.خجسته بانویی که جوانان هم میهنش رادر صوفیه چنان فرزندان خویش میشمرد وآنان نیز به او به دیدء مادر می نگریستندو با خاموش شــــــــدن چراغ زنده گی وی  پنداشتند که مادر راستین شان را از دست داده اند و جمعی از آنان مویه و واویلا سر دادند.

او به عنوان همسر، مادر، مادرکلان و سر انجام به عنوان یک زن و یک انسان، با صمیمیت ، با لبخند و با مهر ورزیدن زیست و چنین زیستنی پسندیده است وانسانی.

غمگینم که به علت کسالت مزاج نتوانستم در محفل سوگواری و فاتحه خوانی حضور یابم واز اینجا روان این زنده یاد را شاد میخواهم وبه یکایک وابسته گانــــــش به خصوص به سخنور فرهیخته حمیرا نکهت دستگیر زاده، اندوهگنانه تسلیت می گویم و برای همه وابسته گان و دلبسته گانش، صبر و شکیبایی فراوان آرزو می کنم که پروردگار همواره با شکیبایان است.

   

 

دردا که درین وادی نا پبدا گرد        فریاد کزین سپنجی راهنورد                

هر صبح فراق همدمی بایددید         هر شام وداع همرهی باید کرد                                          

       لطیف ناظمی

 

 

 

 

***