سمیع « رفیع »

 

بنام خداوند جان آفرین  ..  حکیم سخن بر زبان آفرین                         

                                                                                                                

فرهنگ تفکر

 

باید اول روی فرهنگ خود تماس بگیریم و وقتی چهرهء فرهنگ ما با مشخصات آن شناسایی دقیق شد، جوابگوی بسیاری از پرسش ها خواهد بود. مثل این گونه  ها :

  ـ مسألهء آزادی عقيده ، آزادی انديشه ، آزادی بيان و آزادی مطبوعات در افغانستان

  ـ تعهد رسالت و مسؤوليت در هنر و ادبيات

  ـ می خواهيم ملت شويم يا « جمع پراگنده» باقی بمانيم؟ 

  ـ چرا عناصر خواهان تجدد و دموکراسی در انتخابات پارلمانی ناکام شدند ؟

فرهنگ دینی و اعتقاد، فرهنگ تفکرو پُرسایی،  یا «  فرهنگ پُرسیدن و اندیشیدن »

با توجه به فرهنگ ما که یک فرهنگ اعتقاد و دینی بوده، حقایق در آن پُرسش ناپذیر است و همین اعتقاد است که در وجود این فرهنگ باز می تابد، حتی در اکثر موارد با دین هم ارتباطی ندارد، اما از صد ها راه و بیراهه آن را به دین میرسانند. در چنین فرهنگ باید انسان با نگاه و دید هرچه جدی تر و انتقادی تر نگریست. منتها وقتی سالهای سال جهل متراکم به صورت جنون تبهکاری و ویرانگری در سرزمین ما می ترکد و از همهء شکافهای آن پس از چنین انفجاری پژوهشگر و نقاد بیرون می ریزد، به خاطر هیچ کس خطور نمی کند از رابطهء این جهل بی لگام شده با اعماق این فرهنگش بیرسد، باید به پژوهشها و نقد های این فرهنگ پژوهش ناپذیر و نقد ناکردنی نیز بدگمان شد. در قدم نخست باید بگردیم و ببینیم کجا ها هنوز باید زنجیر شریعت ساخته يی اربابان و تیکه داران دین و مذهب را از گردن جامعه برداشت تا این توسن بهتر بسوی حقیقت و تعالی بجهد و در صورت امکان بسوی افق های دور دست به پرواز آید.

تا زمانیکه ما با دست آورد های پیشینیان، خود را مفتخر می سازیم و این افتخارات در اثر عدم آگاهی درست باعث تن آسایی ما می شود، به همین طریق بی مسئولیت ادامه داده، فرهنگی شدن خود را در خود می میرانیم. ما نه تنها از تجارب پیشینیان خود نمی آموزیم، بلکه از خود هم تهی شده، استعداد و پشت کار ما هم بباد فنا میرود.

مسئلهء ما این است که اگر شخصیت های فرهنگی ما، به معنایی که تا کنون توضیح داده ایم، دینی باشند و فرهنگ دینی ماهیتا هرگونه رشد آزاد لازم برای تفکر را غیر ممکن سازد و در نتیجه آنچه ما در تاریخ خود تفکر می نامیم جز تخیل و توهم نباشد، آنوقت تکلیف ما چه خواهد بود، آیا با چنین فرهنگی به هدر نرفته ایم؟

تفکر و فکر در فرهنگ ما و اساسا در سراسر دنیای اسلام ، درست نیرومندترین پایگاهش که فلسفه و منطق باشد، در واقع اصلا بی ریشه بوده است. حوادثی از این قبیل در وطن ما و کشور های همجوار نمونه هایست از فرهنگ دینيی که پایگاه فلسفی و منطقی در آن می لرزد.

با در نظرداشت تعهد و مسئولیت اگر زیر این وظیفهء خطیر، آنچنان که تا کنون در فرهنگ ما روی داده ، شانه خالی کنیم، از نظر فرهنگی همچنان بی تاریخ خواهیم ماند و از سِمَت باربر محض برای ارزشهای گذشته فراتر نخواهیم رفت. در این صورت وظیفهء ما نیز هرگز از حد حفظ کردن تاریخ به هر دو معنای کلمه، یعنی نگهداری صرف آنچه همیشه بوده و بخاطر سپردن روایت های مربوط به آن که  از تحجر گذشتگی نجات نیافته است، فراتر نرفته  در پی علاج بیمار دست بکار نشده ایم

ما وقتی می توانیم فرهنگ خود را تاریخی بسازیم که بنیاد و پیشینهء آن را از جمود گذشتگی و رکود برهانیم و پویش کنونی به آن بدهیم. شناسایی تاریخی فرهنگ و چیره شدن بر آن یعنی گذشتهء فرهنگی را پیوسته از نو کاویدن و از نو سنجیدن است. ما بیشتر فرهنگ اعتقاد را پذیرفته  و از فرهنگ تفکر همیشه فاصله گرفته ایم.

فرهنگ اعتقاد، یعنی حقیقت بدین معنا،  آن ناپرسیده و نادانسته يی است که با احاطهء درونیش فرهنگی می شود. اعتقاد همیشه به کسی یا به جیزی است، مثلا: اعتقاد به یک رهبر سیاسی، به یک آرمان، به یک شاعر، به یک نویسنده، به یک هدف، به یک عشق و به یک مبارزه ... این اعتقاد برای شخص معتقد یک تکیه گاه حیاتی شده، سرچشمهء روشنی ها و بداهت ها می شود. بدین معنا اعتقاد در میکانیسم خود عبارت از وابستگی درونی و رفتاری ما به پندار هایی است که به علل بر ما مستولی و حیاتی می گردند. حالا هر چند این اعتقاد و حقیقت سست و بی اساس باشد، جایی برای کاویدن و پرسش نزد معتقد ندارد، از اینرو در تاریخ شاهد استیم که گروه عظیمی با اعتقاد به  فرهنگ دینی، عقب رهبرانی که به هیچ صورت برای خود و ملت ستمدیده مثمر نبوده بلکه ملت را به خاک و خون کشانیده اند، روان استند و هرگز حاضر نیستند از این خواب و غفلت بیدار شوند.

برخلاف فرهنگ اعتقاد، فرهنگ تفکر همواره پیش از هر چیز یعنی پرسش و جویندگی از جمله نیز در این امر که حقیقت چیست؟ و اگر هست کدامست ؟ و چگونه است ؟ جویندگی تفکر، چون به هیچ فرمانی سر نمی دهد، هرگز پایان نمی یابد. از اینرو تفکر همیشه باید از نو بپرسد و بکاود. اشخاص صاحب فکر و متفکر در زندگی اجتماعی و سیاسی خود هیچگاه کور کورانه به مسایل نمی پردازند و سرنوشت ملت را ببازی نمی گرند، در آخرین تصمیم ، کناره گیری و فرار را نسبت به آرامی ملت خود ترجیح می دهند و خود را قربانی می کنند نه دیگران را.

ما امروز باید به دو مسئله بیاندیشیم، یکی اینکه این فرهنگ هزار سالهء ما به چه می ارزد و ارزشش به چیست؟ و با این همه نیروی که در پروردنش به کار رفته؟ منظور من از جهان مسلط فرهنگی در وطن ما است، نه آن فرهنگ اصیل ما. در این رویداد های فرهنگی مسلط در کشور ما، هیچگاه کسی نکوشیده از این دیوار ها و موانع فکری و عملی که بر گرد ما کشیده شده رهایی یابد. چرا و علت آن چیست؟

دوم اینکه، ما در آینده با کدام نیروی فرهنگی کهن یا نوزاد می توانیم این دیوار ها و موانع را در خود بشکافیم؟ این را فراموش نکنیم که در هر حالت و در هر حرکت از خود رهایی ما ، آنهاییکه فرهنگ دین و اعتقاد دست ساختهء خود شان را با مشوقین اجنبيی که، کردار، رفتار، گفتار و عملکرد این کوردلان را شکل و جهت می دهند، سد راه ما خواهند قرار گرفت.

در فرهنگ دینی ما زور و فشار بالای ما وارد می شود . ما اصلا نمی پرسیم. این ناپُرسایی ها از قرنها بالای ما سنگین و نیرومند شده که جزء طبیعت ما محسوب می گردد و اگر کسی برخلاف آن قد علم کند و یا تنها سئوالی و یا پُرسشی بسیار اندک را مطرح بکند، زیر نام ، مرتد، ملحد و برضد دین محکوم می گردد.

در شروع گفتیم، تا زمانیکه ما با دست آورد های پیشینیان، خود را مفتخر می سازیم و این افتخارات در اثر عدم آگاهی درست باعث تن آسایی ما می شود، به همین طریق بی مسئولیت ادامه می دهیم و فرهنگی شدن خود را در خود می میرانیم. ما نه تنها از تجارب پیشینیان خود نمی آموزیم، بلکه از خود هم تهی شده، استعداد و پشت کار ما هم بباد فنا می رود.

اگر نیک بنگریم، فرهنگ تفکر و پُرسایی را در ادبیات خود بوضاحت می توانیم مشاهده کنیم. فرهنگ پُرسایی عرفانی و تفکر مولانا جلال الدین بلخی که باعث غنای فرهنگ اصیل تفکر ما است، نمونه ایست برای اهل خرد ، و ما در صد ها موارد و بیشتر از این عارف نامدار خوانده ایم. مولانا فرهنگ تفکر را بما می آموزاند و برای آنکه چشمهای هر اندازه کور بینا و گوشهای هر اندازه کر شنوا شوند، هیچ فرصتی را از دست نداده است.

به این حکایت که در دفتر چهارم مثنوی مولانا آمده ، و نمونه ایست از فرهنگ تفکر و پُرسایی ، توجه کنید:

گفــــت موسی از خــــــداوند حســــــاب  ..  نقش کردن باز چون کردی خراب؟

نر و ماده نقش کــــــــردی جـــــان فزا  ..  وانگهان ویران کنی این را چــــرا؟

گفـــــت حق دانم که این پُرسش تــــــرا  ..  نیست از انکار و غفلت  وز هــــوا

ورنــــه تادیب و عـــــتابت کــــــــردمی  ..  بهـــــــــــر این پُرسش ترا آزردمی

لیک می خواهی که در افعـــــــــال مــــــا  ..  باز جـــــویی حکـــــــمت و سِّر بقا

تا از آن واقف کنی مـــــــر عــــــــام را  ..  پخته گـــــــردانی بدین هـــم خام را

قاصــــــد مــــــایل شـــــــدی در کاشفی  ..  بر عـــوام، ارچه که تو زان واقفی

مســــــتفید اعجمی شـــــــد آن کلــــــیم  ..  تا عجمیان را کــــند زین سِّر علیم

ما هم از وی اعجمی ســـــــازیم خویش  ..  پاسخش آریم چون بیگانه پیش

اعجمی : گنگ ، بیگانه، ناآشنا، بی خبر و نادان را گویند.

موسی سپس به فرمان خدا می کارد و می درود، دانه را از کاه جدا می کند، سره را از ناسره باز می گیرد، تا چیزی را که بیشتر هم می دانسته از نو بیازماید و با این شگرد به خلایق بیاموزاند که پروردن و درویدن خدا نیز از همین گونه است.

پس بفــــــــرمـــــــودش خدا ای ذولباب  ..  چون بپرسیدی بیا بشنو جــــــواب

موســــــــیا تخمی بکار اندر زمــــــــین  ..  تا تو هـــم خود وادهی انصاف این

چونک موسی کشت و شد کشتش تمام  ..  خوشـــه هایش یافت خوبی و نظام

داس بگــــــــرفت و مــر او را می برید  ..  پس ندا از غیب در گوشش رسـید

کـــــــــه چـــــــــرا کشتی کنی و پروری  ..  چـــون کمالی یافت آنرا می بری ؟

گفـــــــــت یارب زان کنم ویران و پست  ..  که در اینجا دانه است و کاه هست

دانــــــه لایق نیســــــت در انبار کـــــاه  ..  کاه در انبار گنــــــدم هـــــــــم تباه

نیســــــت حکمــــــت این دو را آمیختن  ..  فـــــــــرق واجب می کند در بیختن

گفـــــــت این دانش تو از کی یافـــــتی؟  ..  که به دانش خرمنی برســـــاختی؟

گفـــــــت تمـــــیزم تو دادی ای خـــــــدا  ..  گفت پس تمیز چون نبود مــــــرا!

در خلایق روحهــــــــای پاک هســــــت  ..  روحهــــــــای تیره و گلناک هست

این صــــــــدفهــــا نیست در یک مرتبه  ..  در یکی دّر اسـت و در یکی شـبه

واجب اســــت اظـــهار این نیک از تباه  ..  همچنانک اظهار گندمهـــــا ز کاه

آنچه بدینسان مولانا می گوید، یقینا به عقل همپایگانش هم می رسیده، منتها می شود تصور کرد که آنان ابراز آن را حاکی از هوشی سرشار ندانسته باشند. هر اندازه این « پرسایی » نوآزمایی و دانایی مولانای عارف  شاید برای عده ای ابتدایی جلوه کند، اما این گونه پُرسایی در فرهنگ، گره بسا معضله ها را می گشاید و ما را به اهداف والای فرهنگ تفکر، یاری می رساند.

»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»

سخن آخر:

اكثرا روشنفكران و فرهنگيان ما بنحو نوميد كننده اي مردم ما را از ياد برده اند، گروهي به كنج عُزلت خزيده اند و سكوت ميكنند، اينان گرچه مردم شريف و پرهيزگارند، در اداي وظيفهء خويش قصور ميورزند. گروهي ديگر بگرفتن حق السكوتي دلخوشند و دعا گو و مطيع و حق شناس مي زيند. اما گروه سوم با فرهنگ تقلید، تعصب و قبیله از تركش علم بر مردم تير می افكنند اينان رضايت خاطر خويش را در ظلمت و تباهي ميجويند و آبادي خود را در خرابي ملت و مردم خود ميدانند، و عجب تر آنكه بعضي از آنان ميكوشند تا دستكش سفيد بر دستهاي آلوده بپوشانند و با بي شرمي، گاه و بيگاه در مدح تقوي و انسانيت و نظم و آزادي و هنر و زيبايي داد سخن ميدهند. اين اشخاص دباغاني هستند كه داعيهء عطر فروشي دارند و بهمان خشنودند كه چند شامهء عليل را در اشتباه افكنند. خوشبختانه در مقابل آنان هنوز كم نيستند روشنفكران و فضلاي بلند همتي كه از غم وطن و فرهنگ آن غافل نمي نشينند، بر حقانيت مردم و ارزش گوهر فضل نيك وقوف دارند،  خانه نشيني ، گمنامي و محروميت و زرق و برق بساط بيمايگان خود فروخته و فرهنگ فروخته ، پاي اعتقاد و اميد ايشان را سست ننموده است.

افغانستان از روشنفکران و فرهنگیان خود اميد بر نگرفته است ، بگذريم از آن گروهي كه به خدمت ابتذال و بندگي و ظلم كمر بسته اند. سايرين بايد بدانند و ميدانند كه ما در دوران خطيري زندگي ميكنيم و روشنفكران و فرهنگيان امروز بار مسئوليتي سنگين بردوش دارند، اينان بايد قدر خود را بشناسند و به شخصيت و عفت فرهنگي و انساني خود وفادار بمانند. امتياز هاي خصوصي ، افغانستان را از ياد آنان نبرد.

ما در روزگاري عمر بسر ميبريم كه كشور هاي واپس مانده از ركوت و رخوت برانگيخته شده اند و روز و شب تلاش ميكنند تا خود را به كاروان تمدن امروز برسانند تا زندگي خويش را بدانگونه كه شايستهء دنياي كنوني و حيثيت انساني است بيارايند. هرساعت و هر دقيقه در زندگي اينان پيام آور پيشرفتي است. آشفته ترين كشور ها ميكوشند تا نظمي در ميان خود برقرار سازند. وامانده ترين سرزمين ها كه تا ديروز اسير بودند سعي دارند كه راهي به جلو بگشايند. در همهء اين كشور ها ، چه آنها كه آزاد شده اند و چه آنها كه هنوز در تلاش آزادي هستند، روشنفكران و اهل فرهنگ و دانشوران از پير و جوان ، نقش بسيار ارزنده و باروري را بر عهده گرفته اند و ما ؟؟  

اين گروه بودند كه راه رهايي و تعالي فرهنگ رابه ملت خود نشان دادند،اگر آنان دم فروبسته يا به امتياز هاي رنگارنگ دل خوش كرده بودند، اگر نفع خويش را بر نفع عام مرجح شمرده و آرماني جز (( بيرون كشيدن گليم خويش از آب)) نميداشتند، آنچه در دنيا پديد آمده است به اين آساني پديد نمي آمد.

 ما و شما هر كدام گويي پيش پا داريم كه بايد به دروازه برسانيم، در خُور هيچيك از ما نيست كه در بحبوحهء بازي بكار يكديگر مجيز بگوييم  يا خرده بگيريم. زمامداران ما در طول تاریخ کوشیده اند که فرهنگ و افتخارات فرهنگی ما را بفروش برسانند و با این فرهنگ زدایی در برابر تاریخ، مسولیت بزرگ را فراموش کرده اند. ما امروز خاموش نشسته دست روی دست گذاشته ایم و دیگران دارند فرهنگ ما را جعل و تحریف می کنند.

بیایید آگاهانه  با فرهنگ تفکر از حریم مقدس فرهنگ خود حراست کنیم.

سمیع  « رفیع »  ..   جرمنی