سيد حميدالله روغ  

 

جستاراول  

دربارهء تمدن وحوزهء تمدني

  

درين جستاربه چندمطلب مى پردازيم: يكي اينكه دومفهوم“فرهنگ”و”تمدن”راچگونه ازهم متمايز ميسازيم؟ديگرى اينكه طرح مفهوم “ تمدن “درنظريات جديد درجهان چگونه دگرگون شده است  وچراماازين پس دركاربردمصطلحاتى ما نند”تمدن اسلامي”ويا” تمدن مسيحي”،كه تاهمين چندى پيش كاملابديهي پنداشته ميشدند،بايدبسيارمحتاط باشيم؟وبالاخره اينكه مفهوم “حوزهءتمد ني”       درتفكرامروزي جهان چگونه وبه چي معنامطرح ميشودوماافغانهاچرابايدبه اين مفهوم توجه جدي واساسي بكنيم .  

 

 

ميخواهيم روشن بسازيم كه ازآنچه انسان درطى مسافرت درازخود برروى زمين فراهم آورده است،چه چيزى را”فرهنگ” مى ناميم وچه چيزى را” تمد ن” ؟این سوال بظاهر ساده اخیراسراسرجهان رابه خود مشغول ساخته است.

بحث درمفهوم “فرهنگ”چندسده سابقه داردوامابحث درمفهوم تمدن ،وبازبحث درين مفهوم بحيث يك مفهوم فلسفهءسياسي،يك بحث بسيارتازه است ودرين زمينه هنوزبايدچيزهاى زيادى ازابهام بیرون کشیده شود .

سرشناس ترين انديشمندى كه حتى دردوران قديم مفهوم تمدن رامطرح کردورابطهءعصبيت راباتاسيس دولت وازتاسيس دولت راباتاسيس “عمران”مطالعه كرد،ابن خلدون بود. ابن خلدونشايدنخستين متفكرى است كه مفهوم “تمدن”راواردبحث فلسفهء قدیم ميسازد.

دردوران معاصرعده يى ازمحققان چون “ماكس وبر”، “آرنولداشپنگلر”، و” آرنولدتوين بى“،و ديگران،بحث از”تمدن”رابا فلسفهءسياسي مدرن پيوند دادند و”الگوى توسعهءسياسي تمدنها”رابدست دادند.برحسب اين الگو،دوره هاى بحران وجنگ بدنبال يگديگرميآيندوآرام آرام جاى خودرابه دوره هايى ميدهندكه درآنها “تمدنها”سربرمى آورند(115-147)   

سامويل هانتينگتون“امريكايي درسال ۱۹۹۳كتاب“برخوردتمدن هانوسازي سياست جهانى در  سدهء۲۱”رامنتشرساخت .اين همان كتابیست كه”نظريهءبرخوردتمدنها”رابرسرزبانهاانداخت. نظريهء            هانتينگتون اساسا يك نظريه دربارهءسياست جهاني دردورهءپس از”جنگ سرد”است. كاراصلي وى اينست كه “پاراديم برخورد تمدنها”رابجاى “پاراديم جنگ سرد”مى نشاند. وى ميگويد:

„“...مدت ۴۰سال بودكه دانش پژوهان وسياستمداران روابط بين الملل، مسايل جهاني رابرحسب يك تصويربسيارساده اماخيلى مفيد،يعنى”پاراديم جنگ سرد”مورد تفكر وعمل قرارميدادند... پاراديم جنگ سرد،مبداء اجتناب ناپذيرى براى تفكردراموربين المللي بود...حوادث شگرف سالهاى ۱۹۸۸ – ۱۹۹۳پاراديم جنگ سردرابه بايگاني تاريخ انديشه سپرده است..بديهي است كه اينك به الگوى تازه اى نيازاست كه درسامان بخشيدن ودرك تحولات محوري درسياست جهاني به ماياري رساند...” برخورد تمدن ها تلا شى ااست براى تشريح عناصر تشكيل دهندهء پاراديم جهان بعد از جنگ سرد.. تمدنها جانشينان طبيعي جها ن سه قطبي- غرب،شرق ،جهان سوم - دوران جنگ سرداند...باازبين رفتن سه جهان جنگ سرد،دولت- ملت هابه شدت سعى ميكنندتا هويت ومنافع خودرابراسا س تمدن تعريف كنند.”  (43- 94 تا 103 )

 پا راديم “جنگ سرد”ساختهء “جارج كنان” نظريه پردازامريكايي بودكه درسال۱۹۴۷آنرامطرح كرد. درپايان جنگ سرد،نخست ،”فكوياما“ نتايج خوشبينانه گرفت. وى كتاب”پايان تاريخ وآخرين انسان” رادرسال ۱۹۹۲انتشاردادواين عقيده رامطرح ساخت كه :

» ... حر كت اجتماع توسط نهادهاى بزرگ متمركزى كه درسايهءيك ايديولوژي فراگيرهدايت ميشوند،به پايان خط رسيده است. براىساختارهاىمبتني بربازارآزاداقتصادي ودولت لبرال دموكرات،هيچ جايگزين تاريخي وجودندارد. البته ممكن است اين الگو خالي ازاشكال نباشد، امادرسطح جهاني اعتقاد همگاني اين  است كه اين نوع ترتيبات نهادي بهترين چيزى است كه بشر ميتواندبه آن برسد. مابه پايان تاريخ رسيده ايم ،به اين مفهوم كه مافاقدجايگزينهاى تاريخي ديگر هستيم . رتبه بندي هاىمصنوعي مبتني برساختار هاى  سياسي چون دولت هاى مطلقه وتوتاليتار وجودنداردو همه براى رسيدن به نوعى دمو كراسي بازار آزا د  تقلاميكنند .. “ (43 - 179 )

يعنى فكوياما ميگويدكه جهان براى دموكراسى ليبرال جاخالى كرده است وديگرالگوى سياسي اىكه   بتواندباالگوى ليبرال رقابت كندوجودنداردو بد يلى براى دمكراسي ليبرال ظهورنخواهدكرد. مدل غربي    - يعنى دموكراسي ليبرال- تعميم خواهد يا فت وجهان بسوى” فدراسيون بين المللى كشورهاى ليبرال” ، وبنابران بسوى غربي شدن ، درحال پيشروى است. پس دوران صلح پايدارفرارسيده است وديگرجنگ   واقع نخواهد شد.

نظريهءخوشبينانهءفكوياما درباب فتح جهان بوسيلهءغرب ،بزودى باانتقادهاى جدى مواجه شد.عده يى دربارهءانحطاط خودغرب وبحران ليبراليزم وانديويدواليزم هشداردادند؛عده يى گفتند كه جهان گلوبالي را  بايست بريك مبناي جديدمفهومي توضيح داد؛وعده يىديگراستدلال مهم فکویامادربارهء تعددتمدن ها را اساس قرارداده واین نظررابه پيش كشيدندكه جهان اساسابسوى يك تمدن واحد درحركت نيست؛

ونظريهءسامويل هانتينگتون دربارهء”برخورد تمدنها”نيزدرواقع بحيث نقدى برنظريهءفكوياما،از همين منظرتمدني،عرض وجودكرد.

هانتينگتون ازنظريه پردازان سرشناس وپركارامريكايي است وآثارمتعدد دربارهءمسايل امريكا وجهان نوشته است.درآغازدههءنود خودهانتينگتون نيزنتيجه گيريهاي مشابه به فكوياماداشت.هانتينگتوندركتاب “موج سوم دموكراسي درپايان سدهءبيستم”،درسال۱۹۹۱،نتيجه گرفت كه”.. زمان به سود   دموكراسي به پيش ميرود...دموكراسي سرا سر جهان را فراخوا هدگرفت ...(339- 345 ).

درهمين كتاب”موج سوم دموكراسي”،هانتينگتون،دربارهء”فرهنگها”ونقش آنان درتوسعهءسياسي و اقتصادي نيزسخن ميگويدومينويسد كه 

...دربحث ازمانع فرهنگي درراه دموكراسي ،نظراين نيست كه فقط يك فرهنگ بخصوص براىدموكرا سي مناسب است بلكه حرف درين است كه يك يافرهنگهاى بخصوص نسبت به آن خصو مت مى ورزند... اين نظريه كه فر هنگهاى خاصى همواره موا نعى برسرراه توسعهء اين يا آن ايجادخواهند كرد،بايدباشك و ترديد تلقي شود.... فرهنگها ازلحاظ تا ريخي بيشتر پويا هستند تا ايستا. عقايدورفتارهاى مسلط وغالب درجامعه،دستخوش دگرگوني میشوند...“(339- 328و339 )

يعنى وى درسال ۱۹۹۱باوجوديكه ازنقش فرهنگهادرايجادمساعدت وياممانعت دربرابرتوسعه ،و از         ضرورت همزيستي فرهنگها،سخن ميگويد،اماهنوزوى مفهوم “تمدن “راجايگزين مفهوم”فرهنگ” نمیکند وهنوزاين فكررامطرح نميسازدكه جدال درميان“تمدن ها” تعيين كنندهءسيماى جهان آينده خواهدبود.چنين نظرى راوى دوسال بعددرسال ۱۹۹۳دركتاب  “ برخورد تمدنها ” ى خودپيش كشيد.  

خودمفهوم “برخوردتمدنها”اصلاازبرناردلوييس،شرق شناس واسلامشناس معاصرامريكايى است         (1990-AtlanticMonthli.).ادواردسعيددركتاب معروف شرق شناسي آثاربرناردلويس رانقدوردميكندوبي پايگي انديشه هاى وى رانشان ميدهد( 181- 567 تا 571)اما هانتينگتون نتيجه گيري هاى برناردلوييس رامى پذيرد وكاربرناردلو ييس  راادامه ميدهدوميگويد :

» ..فرضيهء اصلي من اينست كه اصولانقطهءاصلي برخورددرين جها ن نو،نه رنگ ايديولوژيكي داردونه بوىاقتصادی. شگافهاى عميق ميان افرادبشرو به اصطلاح”نقطهءغلیان”برخوردها داراى ماهيت فرهنگي خوا هد بودو بس ....بر خوردتمدنهابالمآل بر سياست جهاني سايه خوا هد افگند. خطوط گسلFaultlines درميان تمدنها،در آينده خاكريز هاى نبردخوا هد بود ....هويت تمدني به طورروز افزون در آينده اهميت خوا هديا فت...خطوط گسل  ميان تمدنها،به عنوا ن نقاط بروز بحرا ن و خو نريزي ، جا نشين مرز هاى سيا سي و ايديو لوژيك دوران جنگ سردمى شود ... دردوران بعد از جنگ سرد، مشتر كات تمد ني ... به عنوا ن مبناى اصلي همكاري و اءتلاف،جاى ايديولوژي سياسي و ملاحظات مربوط به موازنهء سنتي قدرت راميگيرد... گرچه صف بندي تمدني تا امروز محدودبوده ولى درحال رشد است ... مواضع ملتهاوشكا ف بين آنها هرچه بيشتردررا ستا ى خطوط تمدني شكل گرفته است ... تفا وت هاىمو جودبين تمدنهاى گوناگون واقعي ومهم است ؛خودآگا هي تمدني روبه افزايش است ؛برخوردتمدنها غالب ترين نوع برخورددرسطح جهان ، جاى برخوردهاى ايديو لوژيك وديگرانواع درگيري هاراخواهد گرفت. رو ابط بين المللي كه درگذشته حكم  مسابقه اى درداخل تمدن غربي راداشته، اكنون به گونه اى فزاينده، غيرغربي ميشود وبه نمايشى مبدل ميگرددكه در آن تمدنهاى غيرغربي،نقش بازيگررادارند،نه آنكه صرفاهدف نمايش باشند .. غرب هرروزبيشتر ناگزيرازكنارآمدن باتمدنهاى مدرن غيرغربي خوا هدشدكه ازنظرقدرت به غرب نزديك ميشوند ولى ارزشهاو منافع شان عمدتاباارزشهاومنا فع غرب تفاوت دارد.. در آيندهء قابل پيش بيني ، هيچ تمدن جهانگيرى  وجود نخوا هدداشت،بلكه دنيايى خواهد بودباتمدنهاى گوناگون كه هريك ناگزيراست همزيستي باديگران رابياموزد .. “(43- 45 تا 79 )

ازينرو،هانتينگتون نتيجه ميگيرد كه

تاريخ به پايان نرسيده است. جهان واحدنيست. تمدنهانوع بشررامتحد ويامتفرق ميسازند. درجهان متشكل ازتمدنهاى مختلف،هرتمدنى بايدهمزيستي باديگرى رابياموزد... اكنون ما براى نخستين باردرتاريخ باوضعيتى مواجه مي شويم كه درآن سياستهاى جهاني هم چندقطبي است وهم چندتمدني...”  (43- 108و  113 )

بنابران بنظروى پايان جنگ سردبه معناى  پايان جنگ هانيست ومنازعات تازه،اينبار،ازدرو ن تمدنها  سرميكشند،زيراتمدنهاى متفاوت ارزش هاى يكسره متفاوت ومتضادرامى پرورانند. پس ازپايان جنگ سرد سيماى جهان عوض ميگرددوامااين بدان معنانيست كه دنيابرحسب كدام مدل سياسى- تمدنى واحد ، مثلامد ل ليبرال غربى ياامريكايى،دگرگونميشود،بلكه مجموعه هاى تمدني ، ودرين مجموعه ها،حوزه    هاى تمدني درحال پيد ايش اندكه دربرابرجهانروايى وجهانفرمايي تمد ن غربي سركشي خواهند كرد .بنابران پس ازپايان جنگ سرد،همستيزي وKonflikt تمد نهاجايگزين تقسيمات قبلي جهان خواهد شد.

بدينسان وى مفهوم تمدن راازبسترفرهنگي آن بالاميكشدوبه آن مشخصهءسياسي وژيوستراتژيك ميبخشد و ميگويد”...انشعاب بزرگ ميان بشريت و منشاءتعيين كنندهءستيزها،پس ازين خصلت تمدني خواهد داشت ... برخوردتمدنها،عنصرتعيين كنندهءسياست جهاني خواهدشد ...تمدنهابدل به حوزه هاىامنيتي ميشوند ...( 89) وازينرو”جهان سياست،آرايش جديدى براساس خطوط فرهنگي وتمدني پيداكرده است(115-).پس غرب،وخاصتاامريكا،براى حفظ برتري خوددرسدهء۲۱بايد كاربردقهرراادامه دهد.

غرب نه به دليل برتري درايده ها،ارزش هاودين خود- چيزي كه چندعضوتمدنهاى ديگرآنراپذيرفته اند- ، بلكه بدليل برتري دركاربردخشونت سازمان يافته برجهان پيروز شده است( 115-137تا151)

مفهوم”خط گسل“راكه هانتينگتون بكارمى برد،اصلايك مفهوم علم زلزله شناسي وسيسمولوژي است . درين علم خطوط گسل همان خط هايى اند كه زلزله هابه تكراردرامتدادآنهاواقع ميشوندودليل آن اينست كه  قطعات قشرزمين درامتداداين خطوط باهم بخوبي جوش نخورده اندوشكننداند. پس وى ميخواهد بگويد كه على رغم جريان نيرومند جهاني شدن و گلوبالیزم،جهان درامتداد خطوطى جوش نحوردني،كه همان خطوط تمدني اند،ازهم جداباقي ميماندوآتش جنگهاى آينده ازامتدادهمين خطوط زبانه خواهد كشيد:  “اين خط تنهاخط تمايزنيست بلكه درمواقعى خط درگيري خونين نيزهست .(43-  57 ).

ازكسانى كه دربرابراين نظرقدعلم كر دند وآنراازنظرفرهنگشناسي يك خطاوخبط خوانده اند ،يكي هم            ادوارد سعيد فلسطيني امریکایی است. وى نوشت كه

„“... ساختن داستانهاى مضحكى ..همچون”برخوردتمدنها”... اين چيزهاى انتزاعي افسانه اي ونيزلفاظي هاى سرزنش آميزى كه براه انداخته اندهمه دروغ اند. فرهنگ هاى بشري چنان به هم آميخته اند،محتوا وتاريخ  شان چنان به هم وا بسته اند ودرهم گره خورده اند كه هرگز نميتوان آنهاراباعمل جراحي ازهم جداكردوبه صورت جناحهاى مخالف بزرگ وعمدتاايديولوژيك مانند”شرق “و”غرب “درآورد...”” (180-  14)

مهمترين تمايلات جهان معاصر،خاصتا گلوبالي شدن ،افكارادواردسعيد رابيشترازافكارسامويل هانتينگتون درمعرض تفكرقرارميدهند . دروا قع باتاسيس ملل متحد آنچه عملاآغازيافت ،آن گفتگوى تمدنها بود. دردههءهفتاديونسكوبرنامهءگفتگوميان تمدنهاراپيشكش كرد. برخوردهايى كه امروزه برجها ن سايه افگنده اند،وبه حيث برخورد تمد ن ها به مردم عرضه ميشوند، بيشترازهرچيزى يك سناريوىاز پيش تنظيم شده معلوم ميشوند

نظريهءهانتينگتون دربارهء” قهرسازمان يافته” نيزدرواقع فقرفلسفي انديشهءوىرابرملا ميسازد واين نه تنهابعلتي كه ،درست پيش ازوى، جهان بران شده بودكه “دوران قهردرتاريخ به پايان رسيده است “،   بلكه به اين دليل بنيادي كه وى دراحوالى يك توسعه طلبي واستعمارجديدرابراى غرب توصيه ميكندكه  جها ن وارديك تمدن كيفيتانوين ميشود: تمدن الكترونيك وانفارماتيك. واينچنين يك تمدن به يك ساختار جديد    اجتماعي مى انجامدكه”مانويل كاستلز”آنراجامعهء شبكه يى مى نامد،جامعه ايكه تحقق آن مستلزم آنست كه كوچك وبزرگ جها ن دران حيثيت برابربيابند.وازينهم فراتر: تمدن اطلاعاتي شهرواقعي راكه بنياددر   مكان داردازطريق يك شبكهءاطلاعاتي واينترنيت بهم پيوند ميدهدكه بنياد درمكان ندارد.شهراينترنيتي،يك شهربه معنای واقعي- مكاني ، نيست. براى نخستين باردرطى تاريخ بشرشهرهایى تاسيس ميشوندكه فا قد  پايهء“واقعي” اند تمدن اطلاعاتي آميزهءحيرت انگيزي از”واقعي“و“غيرواقعي”، از“وجود”و “لاوجود” است.چنين جهان وچنين تمدنى راديگرنميتوان به مفهوم ارضي”تسخير”و” اشغال “كرد. وهانتينگتون كه براى اينچنين يك جهان نسخه هاى توسعه جو يانه مبتني برقهرسازمانيافته ميدهد،درواقع ازواقعيت    جاري جهان دقيقا سه سده به عقب ميرود.نظريهءهانتينگتون درواقع مبناىتيوريك نيو- نيوكلونياليزم امروزي است  .     

نظريهءبرخورد تمدنها،اززمانيكه بوسيلهءهانتينگتون مطرح شده است ،بحثهاى متعددى رابرانگيخته وازجانب سايرنظريه پردازان ونيزازجانب خودهانتينگتون  مورد بازسنجي ونقدقرارگرفته است .درشمارناقدان امريكايي اين نظريه كسا نى مانند زبيگنيف برژنسكي  والوين تافلرمعروف تراند.

زبيگنيف بريژنسكيكه ازنظريه پردازان سرشناس امريكااست ايرادميگيردكه هانتينگتون اوليت هارامعكوس بر قرارميسازد ودرونگسيختگي فرهنگ غربي وخاصتا بحران تمد ني درخودامريكاراناديده ميگيرد.وى ميگويدكه”...بالاترين نگراني من..ازين جهت است كه خودتباهي فرهنگي  CulturalSelfcorruption مانه تنهاقابليت امريكادرحفظ موقعيتش درجهان به عنوان رهبرسياسي ، بلكه نتيجتاحتى بعنوان يك نظام نمونه براى ديگران راضايع ميسازد ..سيكولاريزم عنان گسيخته Out of Control Secularism كه بخش اعظمي ازغرب رافراگرفته است ،دردرون خويش نطفهءخودويراني  فرهنگي Cultural self destructionراپرورش ميدهد ..”  (43- 166 )

بريژنسكيدركتاب معروف”خارج ازكنترول” - ۱۹۹۳- همين اوليت رابه پيش ميكشدكه “...فرهنگ ثروت اندوزي وبوالهوسي ولذ تگرايي درامريكابراىانتقال قدرت اينكشوربه نوعى اقتدارمعنوي بااعتبار جهاني زيانبخش است...وى ميگويد كه ناهنجاري هاى جاري جامعهء امريكايي بسرعت درحال خارج شدن ازكنترول است ووى قايم ساختن دوبارهء نظام هاىكنترولي،ازجمله دين،رابراى علاج اين وضع   پيشنهادميكند . (63-129)به پيروي ازين نظرات درچند سال اخيرهزارها كليسا درامريكابنا شده اند.

الوين تافلرآينده شناس- فوتورولوگ- معروف امريكايى يك ديدگاه فلسفي تاريخي اتخاذ ميكندوازهمين  ديدگاه هم نظريهءفكوياما،هم نظريهءهانتينگتون وهم نظريهءبريژنسكي راردميكند.الوين تافلر دركتاب “به سوى تمدن جديد” مينويسد كه

رويدادهاى كنوني ازهيچ الگويى پيروي نميكنند. در وا قع نظمى مشخص و بسيارپنهان وجود دارد ... وقايع  كنو ني چيزى نيست جزيك انقلاب جهاني ،يك جهش كوا نتو مي ...\3\بشريت با جهش كوا نتو مي به جلو موا جه است و عميقترين خيزش اجتما عي و خلاقانه ترين بازسا زي هاى همه اعصا ررا درمقا بل خوددارد . ما،درگير برپا كردن تمدنى جديدو استثنایي هستيم بى آنكه شناخت رو شن ودرستى ازا ن دا شته باشيم  ...درك اين نكته كليدفهم بسيارى از تعارضات سياسى و اجتماعى در اطرا ف ماست «.

تافلربراى توضيح انديشه هاىخودنظريهءموجى دگرگونى تمدنهاراپيش ميكشدوسه موج تمدن را،كه يكي برروى ديگرى جريان مييابند، نشان ميدهد:

۱ - تمدن كشاورزى وسنتگرايى مبتني برآن ؛ 

۲ - تمدن صنعتى ومدرنيتهء مبتنى برآن ؛

۳ - تمدن الكترونيك – انفورماتيك وگلوباليزم مبتنى برآن ؛

تافلرميگويد :

»...ما معتقديم كه تشبيه تاريخ به “ اموا ج “ دگرگو ني ،پوياتروروشنگرا نه تر...است . هرموجى پو يااست و تلاطم اموا ج،جريانهاى متقاطع توانمندىراآزادميسازد. باتلاطم امواج تاريخ،كل تمدنهابشدت بيگديگربرخوردميكنند ودر پرتو همين امر است كه بخش اعظم آنچه درجهان امروز بى معناو تصادفى به نظرميرسد،معناو مفهو م پيدا ميكند. نظريهء مو جى برخورد،به ما ميگو يد كه مهمترين تعارضى كه با آن موا جهيم نه بين اسلام و غرب است،ونه آنچنانكه س . ها نتينگتون اخيراگفته “بين بقيهء جها ن و غرب”..همچنا ن ا مريكابرخلاف نظر پال كندى رو به زوال نيست،و برخلاف قول فكو يامابا” پايان تاريخ  “ روبرو نيستيم .عميقترين دگرگو نى اقتصادى و سترا تژيك ، چيزى نيست جز تقسيم درشرف وقوع جها ن  به سه تمدن مشخص و متفا وت وبالقوه معارض ، كه البته باتعاريف مرسوم و متعارف فعلى قابل تشريح نيستند... امروز صف آرايى تمدنهاى جهانى شكل ديگرى بخودگرفته است. ماباشتاب تمام بسوى ساختا ر كا ملامتفا وتى ازقدرت درحركتيم كه جها نى را ايجادميكندكه ديگردو نيمه نيست بلكه بوضوح ميان سه تمدن متضاد ورقيب تقسيم شده است :

نمادنخستين تمدن هنوزكجبيل است؛نماددومين تمدن خط مونتاژ ؛و نمادسو مين تمدن كامپيو تر .

درينجهان سه پاره،بخش “موج اولى”تاءمين كنندهءمنابع كشاورزىو معدنى است،بخش”موج دومى“ نيروى كارارزان راتاءمين ميكندوبه توليد انبوه مشغول است،وبخش تندرشد” موج    سو مى”به سيطره اى دست مي يابدكه برشيوه هاى تازهء خلق و بهره بردارى ازدانايى مبتنى است.\ \... تنشهای ميان تمدن موج سومى ودوشكل قديميترتمدن همچنان تشدیدخواهد شدودرست همانطوركه درقرون گذشته تجددآفرينان موج دومي باجو امع پيشمدرن موجوداولی جنگيدند،تمدن جديدنيزبراى استقرارسيطرهءجهانىخويش خواهدجنگيدبادرك مفهوم برخوردتمدنها خواهيم توانست دربسيارى ازپديده هاى بظاهر عجيب- مثلامليگرايى هاىدو آتشهء كنونى- معنايى بيابيم . مليگرايى،ايديو لوژى دولت- ملت بودكه خوديكي از محصو لات انقلاب صنعتى است. بدينترتيب ،جوامع مو ج اولى يا دهقانى درهمان حال كه درصدد شروع يا تكميل صنعتى شدن خويش مى برايند،خواستار ملزومات جنبى مليت - نيز- ميشوند. براى بسيارى ازافراد دنياى صنعتي پيشرفته درك انگيزه هاىملي گرايان افراطي دشوار است...به عكس براى ملي گرايان نيزقابل درك نيست كه بعضى كشورها به ديگران اجازه دهندبه استقلال مقدس شان تجاوز كنند،بااينهمه “گلوبالي شدن”تجارت وامورمالي كه موردنيازاقتصادهاىدرحال پيشرفت موج سومي است”حاکمیت”ملي راكه براي ملي گرايان تااين درجه عزيزاست ،بى ارج و قرب ميسازد.چون اقتصادهاتحت تاثيرموج سوم متحول ميشوند،دولتهاناگزيراندبخشىازحاكميت خويش راواگذاركنندوپذيراىمداخلهءفزايندهءاقتصادي و فرهنگي ازناحيهء يگديگرشوند.بدينتر تيب،درحاليكه شاعران و رو شنفكران مناطق اقتصادي عقبمانده سرگرم نو شتن سرود هاى ملي اند ،شاعران وروشنفكران كشورهاى موج سومي دربارهء فضيلتهاى”جهان بدون مرز“و“شعورجهاني”شعر میسرایند. برخوردهاى ناشي ازين امركه بازتابىازنيازهاى شديدامتفاوت دوتمدن اساسامتفاوت است،ميتوانددرسالهاى آتي دهشتبارترين خونريزيهارابراه اندازد... درحاليكه هركشورى سعى دارددرساختارقدرت سه لايه اي درحال ظهوربراى خودجايگاهى بيابد،تحول تاريخي ازجهانى دوپاره،به جهانى سه پاره،ميتواندموجب عميقترين كشمكشهاى قدرت دركرهء زمين شود. درپس اين تخصيص مجددوعظيم قدرت،تحولى درنقش ومفهوم وماهيت دانايىنهفته است ..”(93- 40تا49) 

آنچه ازين بحث بسيارفشرده برجسته ميسازيم يكي اينست كه تقريباهمه انديشمندان غربي بطورتعجب انگيزى ميخواهند جنگ رامستدل بسازندوازطريق ربط دادن جنگ باماهيت ومحتواى تحولات تمدني  بشري آنرااجتناب ناپذيرنشان بدهند؛اینکه نظریات فکویامانیزچنان به شدت عقب زده شد،به این علت نبودکه وی دموکراسی رایک جریان گسترش یابنده درجهان میدانست، طوریکه دیدیم سایراندیشمندان    غربی نیزباعلاقمندی این نظررامطرح میسازند.نظریات فکویامابه علتی چنان به شدت عقب زده شد که وی نخستین اندیشمند معاصرغربی بود که این عقیده را مطرح سا خت که دوران جنگ هادرتاریخ بشربه پایان رسیده است؛چنین نظری نه بامصلحت ها مطابقت داشت ونه بامنفعت ها،وفوراصحنه هایی به نمایش گذاشته شد تامباداانسانها به این “غفلت”دچارشوندکه جنگ رافراموش کنند.غرب که به همه اطلا ع داد ”خدامرده است”،مصرانه میخواهد همه بخا طر داشته باشند که جنگ نمرده است.   

بايدگفت اين فكركه تاسيس تمدنهاباوقوع جنگهاملازمت دارد،يك فكرخاص غربي است كه ریشه درتوسعه جویی غربی داردونه تحقيق هاى متاءخردرتاسيس تمدنهاونه تحقيق درسيرظهوروافول تمدنها،اين فکررا تاييدنكرده است.

وديگرىاينست كه هانتينگتون آنجاكه ميگويد”..تمدنهابه حوزه هاىامنيتي مبدل ميشوندو...جهان سیاست       آرايش جديدى براساس خطوط فرهنگي وتمدني پيداميكند”،وى فكرى رامطرح ميسازد كه براى ما  افغانهاوجستجوى مابه سوى آينده بسياراهميت دارد،پس اين مفهوم حوزهءتمدني رادنبال ميكنيم. 

نظريهءحوزهء تمد ني و”منطقهء”ما

نظريه هاى اين انديشمندان غربي در”منطقهء”مانيزانعكاس داشته وبگومگوهايىرابرانگيخته است.در مطبوعات پارسي زبان ازشخصيت هايي كه درين راستاقلم زده اند،يكى نيز”چنگيزپهلوان( 87- 103 تا123) است . چنگيزپهلوانبرخى انديشه هارادربارهء”اهميت رويدادهاى كنوني حوزهء تمدني ما”،درج ميكند. پهلوان،كه اساسابه پيروي ازهانتينگتون مى انديشدوازتافلر اطلاع نميدهد، بحثى رامیگشايدكه في نفسه داراى اهميت بسياراست ،خاصتا براى ماافغانها .

عكس العمل هاييكه درمطبوعات ايراني پيرامون “ديدگاه تمدني”چ . پهلوان،درآغاز،مطرح شده اند، بيشترازجانب سياسي واززاويهءكاستي هاىاحتمالي پهلوان درپاسخگويي به مسايل سياسي داخلي ايران بوده است\5\ واين انتقا ددقيق نيست،زيرابحث درباب مسايل سياسي داخلي يك كشوربابحث درباب حوزهء تمدني كه آنكشورميتوانددران حضوربيابد،بحثهاىمعادل نيستند مسايل وضوابط اين بحث هابه دو سپهرمتفاوت متعلق اند.

واماهرگاه ملاحظات سياسي رابيكسوبگذاريم نوشته هاى چ.پهلواندرزمينهء”حوزهءتمدني ما”ترجيحا  ازدوجهت نيازمندبازسنجي اند يكي ازنظرمقابلهءآورده هاىوى باانديشه هاى كساني مانندهانتینگتون؛      وديگرىازنظرضوابطى كه وى خودبراى طرح مبحث “حوزهءتمدني ما”وجه تمايز قرارميدهد:   

الف ازديربازدرنوشته ها “تمدن اسلامي”اصطلاح ميشده است. منظورازين بيان چيست ؟

بطورمعمول ازين بيان تاثيرتجانس دهندهءفرهنگي دورهءاسلامي منظورميشده كه به كشورهايي كه به دين  اسلام پيوستند سيماى كمابيش مشابه وشايد نيزهماهنگ بخشيد تاثيراسلام برسيرتمدن دركشورهاييكه درآنهاانتشاریافت،نه تنهادرآثاروابنيه وآبدات بلكه درفرهنگ وشيوهءزندگي مردم وبناكردن جماعتها نيز هويدااست.پس درتحت اصطلاح “تمدن اسلامي”سراسرقلمرومسلمان نشين وهمهءخطهءاسلامي ومشابهت     هاى شيوهءزندگي وفرهنگ آنان كه ناشي ازسيطرهءاسلام بوده،منظورميشده است . درين رابطه اكثرابه  ادواردسعيداستنادميشودآنجاكه ميگويد”اسلام هم يك دين است وهم يك فرهنگ”؛ واماسخن كامل        ادواردسعيد بگونه اى ديگراست. وى ميگويد اسلام درمجموع دين وفرهنگ است وبه رغم تركيب اين دوباهم، بهيچ وجه يكپارچه وهمگن نيست. تاآنجا كه مسالهءايمان وهويت اكثريت عظيمى ازمردم مطرح است،اصلالازم نيست روشنفكران به گروه هم آوايان ستايشگراسلام بپيوندند؛ بلكه بهتراين است كه قبل ازهرچيزى تفسيرى ازاسلام رامطرح سازندكه برسرشت پيچيده ونامتعارف آن تا كيد دارد... “  (180-58 ) 

بنابران اصطلاح “تمدن اسلامي”تاجاييكه سراسرقلمرومسلمان نشين ازان مرادشود،اصطلاح دقيقى نيست، زيرااين يك مجموعهء”بهيچوجه يكپارچه وهمگن” نيست و”سرشت پیچیده ونامتعارف”دارد. درخود  قلمرواسلامي رواج اين اصطلاح درآغازبيشترهدف سياسي داشته است ومنظورازان طردهويت هاى ملي درقلمرواسلامي بوده است، چنان که دردوران بنی امیه این جریان با “زبان زدایی”در قلمرواسلا می و تحمیل زبان عربی همزمان بوده است،وتاديرزمان براى گريزازرويكردتحليلي به مسايل كشورهاى مشخص مسلما ن به اين “كليت اسلامي” پناه برده ميشده است.درچندقرن اخیرجریان تاسیس دولت های ملی این “کلیت اسلامی”رابطوربرگشت ناپذیری زیرسوال بردوطوریکه معلوم است گام نخست درین استقا مت را مصطفی کمال برداشت

ازينروسوال اينست كه آيادرست است كه ازين اصطلاح “تمدن اسلامي”كه به نوبهءخودبا يددقيق ساخته شود، به اصطلاح هانتينگتوني “حوزهءتمدنی اسلامي”عبورشود؟وطوريكه پهلوان نيزچنين ميكند ، نوشته شود”حوزهء تمدني اسلامي ما” ؟

آيااين عبورمفهومي،درست ودقيق است؟ نتايج سياسي اينگونه عبورچيست؟ درين ميان دومسالهءمتفاوت رابايدازآغازازهم جداساخت.

يكي اين بحث است كه آيااساسادرميان دين وتمدن يك رابطه است ويانه ؟وديگرى اين مساله است كه تمدن “ما”،وبهمينسان حوزهءتمدني “ما”،آياصرفايك “تمدن اسلامي”ويك”حوزهءتمدني اسلامي “است ويانه؟

درواقع اين س.هانتينگتون است كه ميكوشدبه منظورسياسي- ستراتژيك ساختن نظريهءبرخوردتمدن هاى خود،رابطهءمستقيم وجهنده اى ميان تمدن ودين برقراركندوازين منظرنظريهءهانتينگتون حامل يك چرخش شديدبرضد مدرنيتهءاروپايي است كه ازاساسات آن يكي هم جداساختن دين ازانديشهءسياسي می  با شد  .

درپاسخ به اين سوال كه آيابراى تمدنهامبداى ديني قايل شويم يانه ؟تعدادى ازمحققان تمدنهاپا سخ مثبت ميدهند. سخن كريستوفرداوسون بسيارمشهوراست كه ميگويد”مذاهب بزرگ ،بنيادهاى تمدنهاى بزرگ اند”.واماعدهء بيشترىازسرشناس ترين محققان تمدنها درين زمينه ترديدهاى جدي ابرازكرده اند ودليل اصلي اين ترديدهاهم درآنست كه اديان- وخاصتادين مقدس اسلام - مبتني براصول ثابت وپايداراند واما تمدنها مى آيند وميروند. دربارهء بسيارى ازتمدنهايىكه درتاريخ گذشته اند- توين بىاز 23 تمد ن نام ميبرد- وازجمله خود تمد ن “غربي”، نميتوان اسا س ديني رانشان داد. توين بىدرمصاحبه با       ودمهتاميگويد “تمدنهاومادرهايك چيزند وخدايان چيزى ديگر”؛وى حتى تابدانجاجلوميرودكه خوداديا ن بزرگ راحاصل تصادم تمدنها مى شمارد(101-151.)

ازنظرابن خلدون نيزدين زمينه سازعصبيت نيست، بلكه تقويت كنندهءعصبيت است .وى نوشت :

موجوديت وزندگاني بشربى آمدن پيامبران هم ممكن است تحقق يابد...شماراهل كتاب وپيروان پيامبران، نسبت به مجوس كه كتاب آسماني ندارند، اندك است،چه اينان اكثريت مردم جها ن اندوباهمهء اينها گذشته ازحيات وبقاء،داراى دولتهاوآثارويادگارهابوده اند ... كيفيت جهان وعادات ورسوم مردمان  وشيوه هاومذاهب آنان برروشى يكسان وشيوه اى پايداردوام نمى يابد، بلكه برحسب گذشت روزگارهاو قرن هااختلاف مى پذيردوازحالى به حالى انتقال مي يابدوهمچنان كه اين كيفيت دراشخاص وآفات وشهرهاى بزرگ پديد مىآید،در سرزمین ها وكشورهاوقرون متمادي ودولت هانيزروى ميدهد... هرگاه آيين هاى ديني تغییر یابد وتباهي پذيرد...قضيه برعكس ميشودوآنگاه غلبه راتنهابايدنسبت به عصبيت سنجيدودين رابه  حساب نيا ورد (25-80و51و303) .   

اين يك اصل معلوم است كه تمدنهايك تاريخ دارندوبريك زمينهء تاريخي شكل ميگيرند،درحاليكه دربارهء   دين اطلاق اين اصل مكروه است. يعنى هرگاه ميگوييم كه تمدن ماتاريخ داشته است ويك “دورهء”اين     تاريخ “دورهءاسلامي”بوده است،درينصورت ما خواسته ايم آن مشخصاتي رادريابيم كه پس ازحلول دين مقدس اسلام، سيرتمدن درين حوزه مطابق به آن مشخصات دگرگون شده است . امااگربگوييم كه تمدن ما -صرفا-“اسلامي“است،پس درينصورت مادين اسلام رامشروط به تاريخ ساخته ايم.اينك هم هانري كوربن، اسلام راپديدهء فراتاريخيTranshistorique وتاريخي قدسيHierohistoriqueتعريف ميكند (259-43)،وهم عبدالكريم سروش دين رااساساپديدهءفراتاريخي ميداند .  

ازين فراترطوريكه س م ج طباطبايي مى آورد پرسش اساسي فلسفي تاريخ تمدني ماكه شامل دورهءاسلامي نيزميشود، پرسش فلسفي ازانحطاط است.هم محمد صادق زيباكلام،و هم حسن يوسفي اشكوري(34-138)معتقدندكه ازعوامل انحطاط تمدن دورهءاسلامي يكي نيز”خاموش شدن چراغ علم است“؛ پس هرگاه دررابطه باحوزهءتمدني ما،ما،صرفاشاخص “اسلامي”راوجه بحث قراردهيم ،آيا پرسش از انحطاط راازعرصهء تمدني به عرصهءاسلامي منتقل نساخته ايم ؟

دين- بدون ترديد- يك وجه ازسيرتمدن است وبه هرتمدن سيماى خا ص مى بخشد ،اماتمد ن براساس دين تعريف نميشود.ازهمينجاست كه،طورى كه كاظم علمداري نيزمى آورد (209-66تا220،)اصطلاحهاى”تمد ن مسيحي “ويا ”تمدن اسلامي”خاصتاامروزه، وپس ازنظريهءجنگ تمدنهاى هانتينگتون ديگردقيق نيستند و به مغالطه مى انجامند،زيرادين رامانند سرنيزه يى برسرتمدن نصب ميكنند تاازان دلايلىبراى جنگانيد ن هاى جديد مردمان ،برون کشیده شود.

وبحث ديگراينست كه آيا درست است كه بگوييم حوزهء تمدني ما، يك “حوزهءتمدني اسلامي” است ؟ 

پيش ازاسلام،حوزهءتمدني ما،وخاصتاسرزمين ما،مهدپيدايش وياانتشاراديان آريايي چون، دين زردشتی ،دین میترایی،دين مانوي بوده است وسايراديان ماننددين هندويى،دين بودايى باسرزمين مادررابطهء  نزديك بوده اند. عبدالحی حبیبی افغانی توضیح میدهد(126)که سیرتمدن درسرزمین ما،که وی    آن را“فرهنگ افغانی“مینامد،بادوانگارهءویدایی واوستایی ازجهان آغازمی یابد ؛مهد پيدايش سرودهاى ويدي وآموزش زرتشت سرزمين ماست؛وبدنبال اینهاسه عامل تمدنی دیگرازخارج به آن افزودمیگردد : عامل تمدنی دورهء یونانی،عامل تمدنی دورهءبودایی وعامل تمدنی دورهءاسلامی؛پس ازاسلام نيز،حضور وتصادم همزمان اديان گوناگون به يك نوع شايداستثنايى مداراى ديني درحوزهءتمدني ماانجاميده است .

وانگهى دين اسلام نيزپس ازتصادم باحوزهءتمدني مادچارتفسيراختصاصي ترشدكه هانري كوربن آنرا با مفهوم “اسلام ايراني” متمايزمي سازد (258-23)وبرتراندراسل مينويسدكه دراثراين تصادم ازدين اسلام چيزى “ديني تروفلسفي تر”ساخته شد (155-214) اكبرگنجيميگو يد”مايك اسلام نداريم ،اسلام حوزهءتمدني ماازتفسيرهايى تاثيرپذيرفته است كه ايرانيان درايجادآن سهيم بوده اند (88-20) -ايران به معا دل ايرانزمين.نگارنده -نيزبايددرنظرگيريم كه انتشاراسلام حوزه هاى تمدني متعدد رادربرگرفت و درينميا ن”مراكش”و“اندلس”به يك حوزهءتمدني تعلق داردو”اندونيزيا”به حوزهءتمدني ديگرى.ابن خلدوناين ماهیت ترکیبی تمدنی قلمرواسلا می رادريافته بود. وى تاريخ مسعودي رابه اين دليل انتقاد ميكند كه اين تاريخ تنهابه شرح حوادث درسرزمينهاى شرقي اسلام میپردازدودگرگونی  هاىاساسي را كه درسرزمينهاى غربي قلمرواسلامي بوجودآمده است،ناديده ميگذارد.

مطابق به طباطبايى تاريخ حوزهءتمدني مارا“به تفكيك ازتاريخ دورهءايرانشهري،تاريخ دورهءاسلامی”  ميناميم وازينجادونتيجهءمهم برون ميشود:

يكى اينكه تاريخ حوزهء تمدني مااساسا يك آغازقبل الاسلامي دارد،وحلول اسلام به سيرتمدن درين حوزه سيماى خاص بخشيد.پس درصورت تا كيدبرملاك عام اسلامي،ياطوريكه درآثاراسلاميستها”كليت اسلامي” ناميده ميشود،مامعاييردقيقى براي تمايزحوزهءتمدني خودماازسايرحوزه هاى تمدني همجوار،مثلاحوزهء عربي وخاورميانه،بدست ند اده ايم ،خا صتا كه واحدهايى نيزدرحوزهءتمدني ماجادارند،مانندارمنستا ن،كه اسلامي نيستند؛ محمد اكبر مددي مينويسد :

» سرنوشت تاريخ وتمدن وفرهنگ ما ... وقتى كه ازفرهنگ و تاريخ سخن به ميان آيد، احساسات غرور آميز ما رابه گذشته يى دور ميكشاند،بروزگارى ميكشاند كه در سر زمين خا ور شنا سان از فرهنگ وتاريخ هرگزخبرى نبود،بخودمى باليم كه با فرهنگ و تا ريخ چند هزارساله روبرو هستيم وياوارث آنيم ....آشكارا ديده ميشودكه گاهگاهى به فرهنگ وتاریخ اين مرزوبوم رنگ مذهبي زده اند ...وقتىاز...فرهنگ زبان دري سخن به ميان مى آيد،ذهن مابى اختيارعصربافرهنگ سامانيان و امپراطوري شكو همند غزنويان رابخاطر مى آورد،زيرادر همين ادوار بود كه نفوذزبان عربي كاهش يافت وفرهنگ دري عظمت ديرينهء خودرابازيافت (298-  497 تا 499 )

وديگراينكه درجستجوى مشخصات حوزهءتمدني ماضرورت داردكه برمباني ديگرانديشيدودرينرابطه در نظرگرفت كه افادهء”حوزهءتمدني اسلامي ما”،حال گیریم بیرابطه ویابارابطه بامفهوم هانتینگتونی ”حوزهءتمدني “مطرح شده باشد،تحت احوال امروزی مصداقى براى فرضيهءهانتينگتوني جنگ    تمدنهابه پیش میکشدودرخدمت طرح های اسلا میستی قرارمیگیرد آياواقعا درنظرداريم كه چنين بگوييم؟

نگارنده عقيده دارم كه منظورازافادهء “حوزهء تمدني ما”چيزديگرى است.   

ب دررابطه باحوزهءتمدني ما،زبان پارسي وجه تمايزقرارداده ميشود. چ . پهلواننيزاينچنين ميكند.

درين رابطه نيزچند سوال واردمي آيد: آيامنظورماازرابطه ايست كه درميان زبان وفرهنگ برقراراست  ؟  آيا حوزهءما صرفاحوزهءزبان فارسي بوده است ؟ آيا”حوزهء زباني”  معا دل “حوزهء تمدني “است ؟

سوال ازرابطهءميان زبان وفرهنگ وكثرت وچندگانگي فرهنگهااززمان ويكو و هردر مطرح بوده و امروزه براى آن پاسخهاى روشن بدست است .       

ويكوگفت اين انسانهاهستند كه تاريخ خويش راميسازند،وآنچه كه آنان ميتوانندبدانند دقيقاهمان چيزى است كه خود ساخته اندوبدينگونه وى الگوى مفهومي فرهنگ را بدست داد ؛ هردر نشان داد كه نيازبه تعلق به يك جامعه -به معناي تعلق به يك فرهنگ - يك نيازاساسي انسان است ؛کانت بحث مبسوطی ازآزادی فرهنگی راانکشا ف بخشید؛هگل فرهنگ را”تشکل”عینیت یافتهءعقل دانست ونشان دادکه انسان نيازبه اين داردكه ازجانب ديگران شناسايى شود؛ماركس نشان دادكه مقياسهاى رشد فرهنگ بامقياسهاى رشد  تكنولوژي تناسب دارد؛ ماکس وبر “جامعه شناسی فرهنگ“رابدست داد؛ ويتگنشتاين نشان دادكه تنوع بازي هاى زباني، باتنوع اشكال زندگي متنا سب است؛ فوكو ايپيستيمه هاEpistime وياقالبهاى فرهنگي رانشان دادكه زبان ازعناصرعمدهءآنهاست وتحول درين قالبها، باعث تحول درفرهنگهاميشود؛ تودوروف فلسفهء فرهنگ را بدست داد؛ هايدگر نشان دادكه”زبان خانهء انسان است”و جهانى كه انسان ازپيرامون خود،براى خودميسازد،بوسيلهءزبان وى مشروط ميشود؛گادامر دومفهوم “ذهنيت”و”فهم”رااز هم جداكردو “فهم”رابازبان رابطه دادوازينطريق به بررسي تاءويلي فلسفي ازپيشداوري وسنت رسيد؛ ج.سرل فلسفهءزبان رابسط داد؛ چامسکی نظریهء ژنیتیک زبان رابدست داد؛هابرماس نشان دادكه زبان عامل اصلي “كنش ارتباطي”است ؛... وازينگونه .

پس بحث در”فرهنگ”و”زبان”،معادل بحث در”تمدن “وخاصتابحث در”حوزهءتمدني” نيست  .

ازآغازدورهء روشنگري مبحث فرهنگ ازمباحث اصلي بوده است .درابتدافرهنگها رابراساس درجه ء پيچيد گي آنها طبقه بندي كردند و به اين ترتيب مفاهيم  فرهنگهاى فروتروفرهنگهاى برترمعمول ساخته شدو فرهنگ اروپايي به حيث يگانه فرهنگ متعالي وقابل تعمیم معيارقرارداده شد. وامابعدهااين تلقی يورو سنتريستي فرهنگ ردشد. تودوروفنشان دادكه همهءمردمان درآغازداراى زمينه هاى فرهنگي  معادل وبرابرهستندواينكه فرهنگها اشكال مختلف بخود ميگيرند،اين به علتى است كه تا ريخ نيزهست و هرسنت ازفرهنگ چيزديگرى ميسازد .ريچاردرورتينوشت كه

„...اگركه برخى فرهنگهاآشكارابهترازبرخى فرهنگهاىديگرند،بااينحال هيچگونه معيارفوق فرهنگي در تعيين “بهتربودن”وجودندارد ،تامابااستنادبه آن بگوييم كه جوامع دموكراتيك امروزي بهترازجوامع فيودالي اند، یا جوامع مساوات طلب بهترازجوامع نژادپرست وزن ستيزاند...چيزى به عنوان سرشت دولت يا سرشت جامعه وجودنداردكه آن رابشناسيم، تنهايك رشته تلاشهاى تاريخي كمابيش موفق براى بدست آوردن آميزه اى ازنظم وعدالت وجوددارد...”  (163)

وبه پيروىازهمين نظريات بودكه بالاخره فقط درهمين اواخربه پيكره هاى افريقايى دركنارپيكره هاى   رومي ويوناني درموزيم “لوور” فرانسه جاداده شد.  

لوى اشتراوسنشان داد كه درميان فرهنگها يك رابطهءپوياموجود است وهرفرهنگى ازطريق مبادله  وتلفيق بافرهنگهاى ديگرتوسعه مييابد. يعنى پيشرفت درفرهنگهاوبوجودآمدن فرهنگهاىجديدازطريق  پيوند خوردن  hybridation فرهنگهاصورت ميگيرد.

بنابران روشن ميشودكه افاده هاى اروپا يى Kultur وCivilisation،ومعادل هايى كه مادرزبان فارسي براىآنهاقرارداده ايم ،يعنى“فرهنگ“و”تمدن”،داراى ريشه هاومعاني متفاوت اند(367-6109دربارهءتمدن و15109دربارهءفرهنگ. نیز370- 276و347 ).

دراندیشهءغربی مفهوم کلتورازفلسفه تفکیک شدوبتدریج درپیوند بامردمشناسی وقومشناسی تکوین یافت.و امامفهوم سیویلیزاسیون ازمفهوم کلتورتفکیک شدودرفلسفهءتاریخ درمقابل مفهوم انحطاط تکوین یافت واینک وارد فلسفهءسیاسی ساخته شد.

“فرهنگ “به معناى مردمشناختي آن طوريكه  تايلورنشان دادعبارت ازنظام باورها،رفتارها،وشيوهء تفكروزندگي انسانهااست كه دردرون آنهاارزشهاى مشترك وهنجارهاورفتارهاى يك گروه انساني نهادينه ميشوند. ابن خلدون نيزميگفت كه “انسان ساخته وفرزندعادات وماءنوسات خودمى باشد نه فرزند طبيعت ومزاج خويش وبه هرچه درآداب ورسوم مختلف انس گيردتاآنكه خوى وملكه وعادت اوشود  سرانجام همان چيزجانشين طبيعت وسرشت اوميشود (25-236 )ازنظر”فلسفهءفرهنگ”،بگفتهء تودوروف ،”فرهنگ،شكل زندگي ونحوهءكارجامعه است” (112-99 )؛حامل “فرهنگ آفرينشي “نخبگان اندوحامل فرهنگ به معناى همه آفريده هاىانساني،مردم اند.

يونسكودرسال ۱۹۸۱دركنفرانس جهاني مكزيكو تعريف جا مع زيررابراى فرهنگ قبول كرد :

فرهنگ عبارتست ازخصوصيات معنوي،مادي وفكري وعاطفي كه به يك گروه اجتماعي ويابه يك جامعه هويت مى بخشد.اين فرهنگ هنرها،ادبيات،باورها،شيوه هاى همزيستي وحقوق اساسي بشررادربر مي گيرد .

وامادررابطه بامفهوم تمدن،جاداردپیش ازهمه به جای این مفهوم دراندیشهء قدیم نشان اشاره شود.اكثرااين واقعيت ازقلم مى افتدكه بارنخست بحث درمفهوم تمد ن را ابن خلدون درچارچوب فلسفهء تاریخ ونظریهءخود دربارهء “علم عمران” مطرح ساخت.وی نوشت:

“موضوع اصلی تاریخ عبارت است ازفهماندن حالات اجتماعی انسان،یعنی تمدن...هم چنین تحول    اخلاقیات وروحیات...” .ابن خلدونادامه میدهد که هجومهاى اقوام وطاعون دربخش غربي امپراطوري اسلامي :

„...دربسيارى ازنواحي جمعيتهاى كثيرى ازمردمان راازبين بردوبسى ازنژادهاوطوايف رامنقرض كرد و اكثرزيبا يى هاى جوامع وتمدن رانابودساخت،وروزگارپيري دولت ها ورسيدن به آخرين مرحلهء آنها را فرازآورد،ازين روحمايت وسايهءدولت هاراكوتاه كرد وحدودآنهارادرهم شكست وقدرت آنان رابه زبوني مبدل كردوعادات ورسوم آنهارابه نابودي و اضمحلال دچارساخت ودرنتيجهء قرباني شدن هزاران افراد  بشر،تمدن وعمران زمين نيزروبه ويراني نهادوشهرهاوبناهاى عمو مي - مخزنهاى آب،كا روانسراها ، مسجدهاوجزاينهاخراب شدوراهها ونشانه هاى آنها ناپديدگرديدوخانه هاوديارازساكنان تهي شدودولت هاو قبيله هازبون گرديدوقيافهءهمه نقاط مسكوني تغييريا فت...هنگامىكه عادات واحوال بشريكسره تغييريا بد، چنان است كه گويى آفريدگان ازبن واساس ديگرگونه شده اندوسرتاسرجهان دچارتحول وتغييرگرديده است،گويى خلقى تازه وآفرينشى نوبنيادوجهانى جديد پديدآمده است.اين است كه عصرما به كسى نيازمند بود تاكيفيا ت طبيعت كشورهاونژادهاى گوناگون راتدوين كندوعادات ومذاهبى راكه به سبب تبديل احوال مردم دگرگونه شده است شرح دهد ... (25- 60)طوريكه ميخوانيم ابن خلدون “تمد ن”رابه منزلهءاحوال شهرو مدینه موردبحث قرار میدهدودرچارچوب ”عمران”مطرح میسازد جالب تراینکه وی رابطهءدرميان دولت وعمران رانشان ميدهد “دولت وپادشاهي دربرابرعمران،به منزلهء صورت براى ماده است...بنابراين دولت بدون عمران به تصورنيايدودولت وپادشاهي بدون عمران متعذراست ...” (25- 744 ) 

پس ازنظرابن خلدون دولت وشهروتمدن،هم بلحاظ تاسيس وهم بلحاظ آسيب شناسي بهم رابطه دارند.جا لب است که اندیشهءغربی پس ازسرگردانی مدید بالاخره به اندیشه های ابن خلدون دربارهء تمدن برمیگردد.

و اما بحث در بارهء مفهوم “تمدن” در اندیشهء مدرن يك بحث متاءخر است، توین بی مفهوم تمدن راوارد فلسفهءسیاسی ساخت وامروزه خاصتاپس ازنظريهءبرخوردتمدنهاى هانتينگتون،مستقیماوارد مباحث سياسي شده است.ازهمينرودربحث امروزي ازمفهوم “تمدن”بيهوده است كه يك تعريف رادوقسمت كنيم ويك سهم رابه فرهنگ بدهيم وسهم ديگررابه تمدن؛ وياتاريخ تكوين مفهوم تمدن رادنبال كنيم وفهرست بدهيم كه كي فرهنگ وتمدن را مرادف ميدانسته وكي نميدانسته وازينگونه(89)، زيرا نه تنها هانتينگتون از“تمدن”مفهوم متفاوتى رامرادميكند،بلكه خاصتا تافلر به خود هانتينگتون ایراد ميگيردكه وىتلاش داردمسايل جديدى راباتعريف سنتي ازتمدن توضيح دهدواشتباه وىرادرهمينجامیداند :                

„ .. ارايهءتعريف سنتي ازتمدن،چيزى كه هانتينگتون به آن متكي است نارسامى باشد. .. تمدنها يى كه نميتوان آنرابامفاهيم كهن تعريف كرد... تمدن به آن شيوه هاى زندگي اطلا ق ميشود كه بانظام خاصى ازتوليد ثروت سروكاردارد...“.

پس ما دربحث امروزي ازتمدن، نه تنهابه يك تعريف روشن فلسفي سياسي ازين مفهوم ضرورت داريم،بلکه فقط بادرنظرگرفتن جایگاه این مفهوم دراندیشهءسیاسی معاصرمیتوانیم دریابیم که ازین مفهوم چه چیزی منظورمیشودوکدام حرکات ومحرکات درجهان معاصرباآن درپیوندهستند .

دردوران مدرن ،مفهوم تمدن برمفهوم فرهنگ متاءخراست.ازنظرلغتنامه يى مفهوم “تمدن “هم در       زبانهاى اروپايى وهم درزبان پارسي بامفهوم شهروشهر نشيني و”تخلق به اخلاق شهر” پيونددارد.ازميان نظريه پردازان تمدن خاصتاويل دورانت به همين نظراست .بدينسان درتفسيرمدرن درميان”فرهنگ”                 و”تمد ن” يك رابطهءعام وخاص برقراراست، يعني هرتمدنى يك فرهنگ است واماهرفرهنگى يك تمدن نيست.” تمد ن” به آن استقامتى ازتكوين فرهنگ اطلاق ميشده كه باشهرنشيني،ويابه بيان جامعه شناسي                                            سيا سي،با”انقلاب شهري”درپيوند است.”تمدن “آن مظاهروتبعات تكوين فرهنگي رامنعكس ميسازدكه از آميزش  تاريخي “فرهنگ” و”شهر”،حاصل ميآيد.درنتيجهء اين آميزش است كه انسان درتاريخ جديدى  دو باره دربرابرخودقرارميگيرد وعظيمترين گسست تاريخ فكريعنى گسست فكرازدين واسطوره وحما سه صورت مى بندد ؛ ماهيت وساختارزبان دگرگون ميگردد،وطوريكه گادامر مينويسد زبان”...به زبان دولتشهرونظم وسامان نهادهاى آن.. زبان حقوقي مسلط درشهرها... زبان سياست و...” (268-  126و127 )تحول مى يابدوفكربشر به نهادهايى معطوف ميگرددكه خوددرپيرامون خود برپا كرده است وازينطريق تفكردرجادهء تعقل واستدلال مى افتد وراه جديدى براى جستجوى حقيقت گشوده میشود كه  همان فلسفه است-ازهميجاست كه گفته ميشود”فلسفه تفكرعقلي غيرمتعهدبه دين واسطوره است “-وبدینسان     انديشه ورزي وخردورزي پديدمي آيدوبگفتهءطباطبايي“تمدن همين انديشه ورزي وخردورزي“است،  خاصتاكه ازحاصل اين جريان آن مقياسي ازرفعت نايل آيدكه منشاءاثرفكري ومدني وفني بر”پيرامون”  خودشود .

بيل كلينتون هنگاميكه درسال ۱۹۹۸ گفت “اروپایك انديشه است وبدينمعنامابخشى ازاروپاهستيم “ دقيقابه همين امراشاره ميكرد؛وخطهءاسلامي نيزهنگامى وتا بدانجايك “تمدن “بوده است كه انديشه ورزي وخردورزي رابسط ميداده است وقادرشده است انديشهء بشري رادرسطح جديدى قراردهد.

در”شهر”است كه انديشه ورزي وخردورزي بعنوان يك مشغلهء متمايزظهورميكند وانسانهايي واردميدا ن ميشوندكه مشغلهءايشان فكركردن وكاركردن باحا صلات تفكر،يعنى مفاهيم ،است. اين سيماى جديداجتما ع انساني همان كسى است كه بعدها “روشنفكر”ناميده شد،همانكه جيكوبي ميگويدكه “روشنفكرآفريدهء شهراست “.اينك ازمهمترين كارها ى هانتينگتون يكي اينست كه مسالهء نقش روشنفكران درتمدنها را  دوباره مطرح ميسازدواماديگرآنان رابه عنوان “فاعلان مختار”تمدنها كه عوامل اشاعه وتبادل و همزيستي  فرهنگي اند،درنظرنميگيرد، بلكه آنان راعوامل برخوردتمدنهاميشمارد :

درگذشته،نخبگان درجوامع غيرغربي،معمولاكسانى بودندكه بيشترين ارتباط راباغرب داشتند، دردانشگاه هاى اكسفورد،سوربن ويا سندهرست درس خوانده بودند ورفتارهاوارزشهاى غربي راجذب كرده بودند. درعين حال عامهء مردم دركشورهاى غيرغربي غالبابه طورعميق درتحت       تاثيرفرهنگ بومي قرار داشتند. به هرروى،اكنون اين روابط دگرگون شده است . درهمان حال كه دربسياری ازكشورهاى غيرغربي نخبگان “غيرغربي”ويا”بومي “ميشوند،شيوهءزندگي وعادات غربي وبويژه امريكايي نیز بيشتردرميان تودهءمردم رواج مي يا بد ...  (43 -52 )  .                  

ادوارد سعيدبااين نظرمخالفت ميكندوميگويدكه هرتمدنى روشنفكران خودراپديد مى آورد .وهم او ميگويدكه امروزه روشنفكران همه تمد نها ،با يد”جهاني”بيانديشند.واماايراد اصلي اين نظرهانتيگتون  درينست كه وى نميتواند دريابدكه گسترش تمدن انفورماتيك ،ديگربه گسترش غربي شدن جهان نمى      انجا مد. تافلردرکتاب”جابجايي درقدرت”(94) نشان دادكه درجهان انفورماتيك “قدرت “هم ازنظر  ساختار،يعنى ازنظرتناسب سه عنصرزور؛ثروت؛دانايي؛وهم ازنظرتوقيع ،يعنى ازنظرتوزيع آن مطا بق به نسخه ومصلحت غرب،به شدت “جابجا”ميشود. ازینرو”روشنفكر”صرفنظرازينكه دركجا درس ديده    باشد،ویاخودبخواهد ویانه خواهد، بامشغوليت تخصصي خود درسراسرجهان، اين جابجايي رافقط تشديد مى بخشد .      

سوال ديگراينست كه آيااز”تمدن” بصورت مفرد بحث ميكنيم ،ويا جمع ؟ يعني آيااز” تمدن “ بحث ميكنيم ويااز”تمدن ها” ؟ 

مفهوم تمدن ،بصورت مفرد،درقرن هژدهم بوسيلهء متفكران فرانسوي دربرابرمفهوم “بربريت “عنوان شد ،زمانى كه جامعهء مدرن درانديشهءجمعبندي تجربهء فرهنگ شهري شد. جامعهء شهري وازينطريق    جامعهءغربي “متمد ن “خوانده شدوجامعهء بدوي”غيرمتمدن”. واين تلقي به يكي ازمباني توجيه فلسفي  استعماروكلونياليزم مبدل شد ،تاجاييكه حتى ماركس انقلابي نيزقايل به اين بودكه استعمارجوانب خوب وتعميرگرنيزدارد،زيراتمدن رابه كشورهاى بدوي اشاعه ميدهد و...

وامابعدهاتمدن بصورت جمع بكارگرفته شدومفهوم”تمدنها”بوجودآمدواين بمعناى اعتراف به تعددوتفاوت درجهان بودواين خود بدين معنا بود كه بايد پذيرفته شودكه هرتمدنى به شيوهءمختص بخودمتمدن است وطوريكه ديديم اعتراف به اين تنوع ، بالاخره به فلسفهء فرهنگ تودوروف انجاميد.

اينك از نظر طرح مفهوم “تمدن ها” نیز فوکویاماو هانتينگتون در برابرهم قرارمیگیرند.فوکویامانیزبه تعددتمدن ها قایل است امادرمیان تمدن هاتمایل به همگرایی وگفتگومی بیندودرمرکز این همگرا یی ارزشهای لیبرال را قرارمیدهد. ولی هانتینگتون در تعدد تمدنها تما یل به برحورد را برجسته میسازدو برای اینمنظوروى ،مفهوم دوايروحوزه هاىفرهنگيKulturkreiseرا، که اصلا یک مفهوم از فلسفهء الما نی است ،اساس قرارمیدهد وبحث درهمين حوزه هاى فرهنگي رابسوى بحث در”حوزهء تمدني”انكشاف ميبخشدوبه اين نتيجه می رساندكه تمدن يك كليت است،وتمدنها گسترده ترين كليتهاى فرهنگي ،اند.وازينجا وى سپس مفهوم تمدن رابامفهوم “هويت”پيوند ميدهد وبدینگونه هانتينگتون درتبيين تمدن از”كليت فرهنگي “ به “كليت سياسي”عبورميكندوبه اين نتيجه ميرسد كه تمدنها كاركرد نظم بخش درجهان آينده دارند. وى جهان رابه مثابهء مجمع الجزايرى ازتمدنهاى موازي منظور ميداردكه دران حوزه هاىتمدني يكي درملتقاى ديگرىقراردارندومانندچرخ هاى ساعت برعكس همديگر مىچرخند ودندانه هاى آنها دراصطكاك وتصادم دايمي باهمديگراند. وبراى اينكه توضيح  بياوردكه چرااين تصادم دايمي واجتناب ناپذيراست،دين رابجلو ميكشد .

پس ازجانبى“حوزهءتمدني”درنزدهانتينگتون يك مفهوم صرفا“تمدني”نيست،بلكه يك مفهوم            ژيوستراتژيك است وثانياجدل اصلي وى درينباره نيست كه تمدن ودين آيا رابطهءايجادي باهمديگردارند و يا ندارند، بلكه وى آنجا كه مينويسدكه “دين مركزي ترين ويژگي تعريف تمدن است “، درواقع دين را به منزلهء پوستهء بروني تمدنها منظورميدارد وبعد ميگويدكه چون درميان اديان تصادم برقراراست ونه  آشتي ، پس تمدنهانيزماهيتا ميلان به تصادم  و”برخورد” بايكد يگردارند. \6\

اين نظرهانتينگتون درهمين جنگ اخيرامريكادرعراق،كه مطابق به گزرشهاگوياملهم ازانديشه هاى   هانتينگتون بوده است ،ردگرديد. مراجع رسمي امريكاكوشيدند كه به اين جنگ لباس ديني بپوشا نند،   درحاليكه هم اروپاوهم خاصتا”واتيكان”،مرجع ديني مسيحيت،هرگونه محتواويارسالت ديني درين جنگ راردكردند .

درهمين رابطه هانتينگتون مسالهء تركيب دروني تمدنهارامطرح ميسازدوملت- دولت ها ،ونيزهویت های قومی،رابحیث “زیرسیستم “های مفهوم تمدن مطرح ميكند.درين زمينه وىدرواقع به پيروي ازتوين بى  سخن ميگويد. توين بىنوشته بود”ازلحاظ تمدنها به تاريخ بنگريدنه ازجهت كشورها وكشورهارا به ديدهء نمودهاى سيا سي فرودست وگذرادرزندگي تمد نها بنگريد كه درآغوش آنها پديد مي آيند ونا پديد ميشوند گ(101-367 )

پس هانتينگتون ميگويد تركيب سياسي تمدنهاازتمدن به تمدن ديگرفرق ميكند.يك تمدن ممكنست يك يا  چند واحد سياسي رادربربگيرد. مواردى است كه اعتلاى يك”حوزهء تمدني”درمحدودهء يك “كشور”   صورت مىبنددمانند ژاپن \7\،ومواردى است كه اعتلاى يك”حوزهءتمدني”چند”كشور”وساختارسيا سي رادربرميگيرد.

ازينجابه بعدهانتينگتون وارد بحث اصلي خودميشودوميگويدكه چون تعدددرتمدنهادرجهان آينده گريز  ناپذيراست،پس اين انتباه كه جهان بسوى يك تمدن يگانه ، مثلاتمدن غربي ،روان است - مثلى كه فكويا ما  ميگفت -،يك انتباه بى پايه وخيالي است.غرب بايدازنظريهءغربي ساختن جهان فراتربرودودرعوض  درجهان چندتمدني آينده ازبرتري خود،وآنچه وى آنراحق رهبري امريكا برجهان مينامد،باچنگ ودندا ن  و بوسيلهء”قهرسازمانيا فته” دفاع كند. وطوريكه ديديم اين همان نيو- نيوكلونياليزم است .

ونيزطوريكه ديديم عدهءزيادى ازدا نشمندان وازجمله تافلر اين نظرراردميكنند.

هانتينگتونتمدن راسياستمالي ميكند،درحاليكه تافلر تمدن رادگرباره به جایگاه آن درتفکرفلسفي بر میگرداند

مو ضع هانتينگتون مبتنى براجتناب نا پذيري”برخورد تمد ن غربي با بقيهءجهان “است كه اين موضع اساسابه توين بى ميرسد،وموضع تافلرمبتني برپيد اىی يك انقلاب عظيم تمدني است كه سراسر جهان، وازجمله مناسبات ميان تمدنها،رابشدت برهم ميزندودگرگون مى سازد.                  

هانتينگتون براى يك الگوى جديدى ازستراتژي جهاني غرب وامریکاسخن ميگويد،درحاليكه تافلر از يك انقلاب تمدني جهاني خبرميدهد.

هانتينگتون“حوزه هاى تمدني”رادرحالت ايستادرنظرميگيردودررابطهءدرميان تمدنهاميلان به تصا دم  رااساس قرارميدهد.واماتافلرسخن مىگويدازينكه اساساخودمفهوم “كشور”ومسالهءمناسبات ميان”کشور” هاو”تمدن ها”درتحت تمدن موج سومي دگرگون ميگردد  . 

ازجانب ديگرازمشخصات حوزهءتمدني مايكي اينست كه دران حوزه هاى زباني متعددومتفاوت تلاقى و تجمع ميكنند: عربي ، يوناني \8\، تركي ،سا نسكريت ....

درين ترديدى نيست كه درحوزهءمازبان پارسي نقش ونشرخاصى داشته است ودردربارهاى متعدد و مختلف- ساماني،غزنوي،سلجوقي،ايلخاني ،گورگاني  وعثماني- زبان اداره بوده است. درين هم ترديدى نيست كه هرگاه مابه سوى تاسيس يك حوزهء تمدني جلوبرويم،ازمسا يلى كه بايدحل شوديكى نيزاين مسا له خواهد بودكه كداميك اززبانهاى اين حوزه،زبان حوزهءتمدني ماشود؟ودرينميان زبان پارسي نيزميتواند يك كانديد،وحتى يك كانديدمناسب،با شد.

وامانخست بايدگفت كه مبداءاصلي زبان پارسي ماوراءالنهربوده است.نام زبان پارسي،اصلاودرآغاز      “پارتي”بوده است كه منسوب است به همان تمدن پارتي ماوراءالنهروبعد ادركلمهء پارتي حرف “ت”  به حرف “س”عوض شده ونام اين زبان “پا رسي” شده است وهمين زبان بعدامدت بسيارطولاني زبان رايج درمنطقهءوسيعى بشمول افغا نستان امروزى بوده وازسرزمين ما به سوى غرب وايران کنو نی انتشار    يافته است؛ یعنی زبان پارسي دري اصلا شكل تحول يافتهءزبان “پهلوي ساساني“نيست.احسان طبري در كتاب “ابوالفضل بيهقي وجامعهءغزنوى” مينويسد:

زبان بيهقي همان نثرپارسي درى مرسل مرسوم دردوران سامانيان وصفاريان وغزنويان وسلجوقيان است.

وسپس انتشارزبان پارسي بسوى هندونشرمجد دآن درآسياى مركزي نيزبوسيلهءعرفان خراساني وسلاله هاى برخاسته ازسرزمین ما-غزنويان،وديگران- صورت گرفته است .دردورهء صفوي هاكه به ضرب شمشيرمردم رابراى پيوستن به تشييع مجبورساختند،عدهءزيادى ازايراني هابه دليلى هند رابراىمهاجرت         انتخاب كردند كه زبان پارسي درى بوسيلهءعارفان خراساني چون ملاشاه بدخشي و پيروان پیرچشتي قبلاازسرزمين مابه هند برده شده بودودردورهءگورگانيان زبان رسمي هندگرديده بودومکتب هندی درادبیات پارسی رابوجودآورده بود.انگريززمانيكه درهندجامحكم ميكرد،براى زبان انگليسي ميدان بازكردوزبان انگليسي رادرزبانهاى هندي داخل ساخت وكوشش كردبه نفوذزبان فارسي درهند خاتمه داده شود،ودرزمان تاسيس پاكستان زبان اردو را زبان رسمي پاکستان قرارداد تاماننديك سد فرهنگي در برابر وحدت مجدد”حوزهءتمدني ما”قرارگيردكه مااين مساله رادرتحت “امرافغاني”نشان داده ايم.

این توضیح فشرده گواهی میدهدکه درمیان خراسان شرقی وفارس تفاوت های مهم دروجه ومقیاس تکوین فرهنگی وجودداشته ودرسده های میانهء ب م  فارس به تدریج تحت تاثیرتکوین فرهنگی خراسان شرقی قرارگرفته است واین برتری درانتشارزبان پارسی از شرق بسوی غرب- فارس - ودرآثارآن دوره و  وبیشترازهمه درشاهنامهءفردوسی به آشکارامنعکس است.

وازین هم فراترخودنام“ایران”نیزنام قدیم خراسان شرقی بوده است.ایران که فردوسی به تکرارازان در       شاهنامه یاد کرده است واسطوره های آن رادرشاهنامه شرح داده است ،منظورازان همین خراسان شرقی وافغانستا ن امروزی بوده است وع ا کهزاد این واقعیت رابه طورغیرقابل تردیدی درکتاب “افغانستان درشاهنامه فردوسی”نشان داده است (264-282 )ومحققین ایرانی مانندیارشاطر ودیگران نیزکم وبیش به این واقعیت معترف اند .محمدآصف آهنگ درین رابطه بحث کوتاهی دارد(24)وازدقیقی بلخی نقل می کند:                              به شاه جها ن گفت زردشت پیر

                                               که در دین ما ها  نبا شد    هژیر

                                               که تو باژ بدهی به   سالار  چین

                                               نه اند خور آید به آ یین و     دین

                                               سپهدار ایرا ن که نا مش   زریر

                                               سپهبد دلیری  چو  درنده     شیر

                                               بزر گان ایرا ن و      اسپهبدا ن

                                               مها ن جها ن دیده  و  موء بدا ن

و توضیح میدهد که درین اشعار این سرزمین ما است که “ایران”نامیده شده است .        

پس ازين نظرايراني هاى امروزي كه بانوعى روحيهءانحصارزبان پارسي عادت داده شده اند،دچاريك خبط وياسوءنيت اند،زیراخودشان میدانندکه ایران کنونی که خود چ.پهلواننیزباعدم رغبت آن را“ایران سیا سی” مینامد، فقط از 1935 بدینسو وجوددارد. پیش ازین تاریخ ایران کنونی درهمه آثارقدیم ومتاخرونیزدرهمه اسنادومراودات جهانی فارس نام داشته است وبه همین نام درشاهنامه وسایر آثارنیزنامیده شده است. بهرحال مااین مسایل راازسر خصومتجویی مطرح نمیکنیم وبه مشترکات فرهنگی ماآگاه ومعترف هستیم وبه پیروی ازسیدافغانی  وشاه امان الله کماکا ن به این نظرهستیم که مردمان این دوکشور“برادر“ اند وبه همین دلیل نیزاین تاکید راواردسا ختیم که ما به جای ایران به „ایرانزمین“ نظرداریم که طباطبایی نیزمی آورد

وازجانب ديگردراحوال كنونى باطرح مسالهءزبان پارسي اختصا صا به ايران وافغا نستان وتاجيكستا ن نظر انداخته ميشودواين يكسونگرانه است وبانقشهءكنوني سياسي منطقهء ماهمخوانى ندارد.چنين تمايزى  به اين سوال ساده پاسخ نميدهدكه پس مثلاسرنوشت كشورهايى مانندازبكستان، تركمنستان،پاكستان و        ازينشمار،كه به همين حوزهءتمدني تعلق دارند،چگونه ميشود؟ پس طرح شاخص زباني براى حوزهءتمدنی مارابراى زمانى واگذاركنيم كه نخست خودحوزهء تمدني مادرمنظرديدقرارگيردواين مساله رابه يك پيششرط همگرايي منطقوي  مبدل نسازيم .

ازينهمه گذشته “حوزهءزباني”رانبايدبا”حوزهء تمدني”اشتباه گرفت. “حوزهء زباني” مفهومى از”حوزهء فرهنگي”است وبحث در”حوزهء تمدني”- چنان كه موردنظرهانتينگتون است -،همان بحث در”حوزهء زباني”نيست .پيوسته بايد درنظرداشت كه بحث هانتينگتون دربارهء”حوزهءتمدني”،يك بحث          ژيوستراتژيك است   .

ج  بنابران براى اينكه ما قادرشويم مفهوم “حوزهءتمدني “رابحيث نام وعنوان جديدى به عوض مفهوم  قديمى تر”منطقهءما ”مطرح كنيم،پس لازمست كه مااين مفهوم راازهمان زاويه يى مطرح بحث قرار دهيم كه هانتينگتون مطرح بحث قرارميدهدوآن مسالهءهميارى منطقوي ،وفراترمسالهءنقش كشورهاى اين”منطقه”درانكشافات جهاني درسدهء۲۱ا ست. درست ازين زاويه است كه ماقادرميشويم كه دلايل و          مبا نى نظري دربارهء”حوزهءتمد ني”ما،درجهان امروزىگلوبال ،راجمعبندى كنيم ومنطق وضرورت    امروزى اين تاسيس دوباره راروشن بسازيم

چ. پهلوان،به پيروي ازانديشمندان غربي، ازمفهوم دو لت منطقوي ،ازمثالهاى اتحاديه هاى منطقوي و پيمانهاى “نفتا”درميان امريكاي شمالي وجنوبي؛ وپيمان “ماستريخت”درميان كشورهاىاروپايى،و ازينگونه سخن ميگويد،ولى متاسفانه تلاش نميكند بسوى نشان دادن آن بنيادهايى پيش برود كه آن بنيادها  حركت آگاهانهء امروزي مارابراى تاسيس دوبارهءحوزهء تمدني خودماضرورى ميسازندوتبيين ميكنند،طوريكه همه واحدهاى كنوني حوزهءتمدني مادرآن بلامنازع ذينفع باشند. هرگاه ما صرفابه “انگيزه هاى فرهنگي”برای همگرايي تمدني درحوزهءمانظرداشته باشيم كه درجاى خوددلپذيراندوامروزه        مبرميت بيشترى نيزمى يابند، پس بايددرنظرگيريم كه اينچنين انگيزه هايى نخست مستلزم حضورسطح   عاليترى ازآگاهى تمدني اند، كه اين يكى، چپ وراست ،ازنزدما ربوده شده است؛ وسپس حوزهءماازبركت  مشغله هايى چون رقابتهاى ستراتژيك وهجوم سهمگين  فكري وتبليغاتي،چنان شلوغ است كه هيچ سرى  بى دردسرنمانده است ودرينميان ،سرزنده گانى كه ترجيحا سرنوشت ماازنظرتمدن مشترك مارا       نصب العين قراردهند، اگريكباردگرحلاج وارسرزده نشوند، مسلماپسانترسرخواهندزدوبميدان خواهندآمد.   

ازهمينروانگيزه هاواصول همگرايى تمدني مارابايددرهمان عرصه هايى جستجوكردكه رقابتهاى جاري ازطريق،وبه علت آنها،جريان دارند : يعنى درعرصهءمصلحت هاومنافع ؛هم منطقوي وهم جهاني و هم گلوبالی ؛

اين عرصه ها بگفتهء الوين تا فلرعرصه هاى  Geoekonomicاند  .

بدينسا ن بحث در”حوزهء تمد ني ما”،نه يك بحث”پان ايرانيستي”است،نه يك بحث “پان تركيستي” است، نه يك بحث درانديشهء“افغانستان بزرگ “ويا”افغانستان مقتدر”است ونه يك بحث “پان اسلاميستي”است ؛ واينهم درست درحاليكه ترديدى نيست كه اكثركشورهاى شامل درحوزهء تمد ني ما ، كشورهاى اسلامي اند.همزمان بحث درحوزهءتمدني ما،بحث درتعد د “هويت هاى قومي “ نيزنيست ؛ 

سخن ازمردمان متمكن دريك حوزهء تمدني است كه بدون ترديد سرنوشت هاى سياسي متفاوتى را،خاصتا درچند قرن اخير،پيموده اندوبحث ازحوزهء تمدني به معناى بحث درحذف اين تفاوتها نيزنيست ؛ يعنى ما بايدنشان داده بتوانيم كه يك همگرايى تمدني چراوچگونه به منافع ومصلحتهاى عاجل همه واحد هاى     سياسي اين حوزه پاسخ ميگويد وچرااين همگرايى امكانات اصولاجد يدى راميگشا يدكه ازعهدهءهيچكدام ازواحدهاى اين حوزه به تنهايى برامده نيست وچرااگرچنين نكنيم ،سرنوشتى به جزتكرارآنچه تاكنون بوده ايم ،نصيب همهءما نخواهدبود. وچرااگرماچنين نكنيم جايى فعال درتاريخ سدهء۲۱نخواهيم دا شت  وكماكان “مواد خام “ خواهيم ماندكه ديگران تاريخ خودرابا آن بپزند.

آيا براى “ما “هم راهى براى برونرفت وجوددارد ؟ 

نگارنده،درين نوشته،مفهوم “حوزهء تمد ني “را- كه خود به آن نظر دارد- ازس.هانتينگتونبرگرفته،  وتبيين نظري احوال جاري ماافغا نهارابرمبناىآخرین چشم اندازهای اندیشهءسیاسی ازجمله نظریا ت الوين تافلردر كتا ب “بسوى تمدن جديد”- 1995- ،وانديشه هاى مانويل كاستلز دركتاب “عصراطلاعات : جا معه ، اقتصا د وفرهنگ “- 1999-واندیشه های مایکل استنفورددر کتاب “درآمدی درفلسفهء تاریخ”-1999-، وآ ثارس م ج طباطبایی ، ونتیجه گیری های  کونراد شیتر  در کتاب “ قومیت وبرخوردهای قومی درافغانستان “- 2003- و سا يرانديشمندان بسط داده است ومنظورنيز اينست كه بكوشيم راهها يى را دريا بيم كه بما نشا ن دهند افغانستان درين  “ساختارسه لايه اىدرحال ظهور”درجهان کنونی گلوبال،خود،درچي “موقعيت تمدني”است ؟ چه جايگاهى د ارد؟ وبه چه جايگا هى ميتواند برسد ؟