گفت و شنود با لطیف ناظمی

در بارهء

 

حميد عيدی : آيا در افغانستان  بحث در مورد مسايلی مثل  رسالت ، تعهد و مسووليت در هنر و ادبيات با سربلند کردن احزاب و گروه های ايديولوژيک به ميدان آمد و يا پيش از آن نيز مطرح بود و اگر بود به چه گونه و در کدام معنا مطرح بود  ؟ 

لطيف ناظمی : سخن زدن از تعهد رسالت و مسؤولیت در هنر و ادبیات ، سخن نوینی نیست و از سده های فروان به این سو ، مطرح بحث بوده است و اسباب مباحثه و مناقشهء ادبشناسان و نظریه پردازان ادبی ؛ ولی گویا نقطهء بحرانی این بحث به دو صد سال پیش از امروز تعلق می گیرد ؛ آن هم با کتاب مادام دوستال که در پی پیوند ادبیات و جامعه افتاده بود.  عنوان این کتاب « ادبیات از منظر پیوندهایش با نهادهای اجتماعی « بود. مادام دوستال نوشت : « من بر آنم که تأثیر دین و رسوم و قوانین را بر ادبیات و متقابلاً تأثیرات ادبیات را بر دین و آداب و قوانین بررسی کنم ». در سال ( 1945) ژان پل سارتر از تعهد و التزام در ادبیات سخن  زد و واژهء «  Engagement »  را به کار برد و بار نخست در مجلهء عصر جدید چاپ کرد.

سارتر این اصطلاح را در برابر ادبیات برج عاج به کار برد و منظور از این اصطلاح، بخشیدن خصلت های اجتماعی به ادبیات بود و قایل شدن گونه یی پیوند دو سویه برای ادبیات، یعنی مایه گرفتن ادبیات از اجتماع و بازپس دادن آن به اجتماع . سارتر بر این باور بود که ادبیات باید برای فرودستان جامعه باشد. برای بیداری آنان و سمت و سوی جنبش های آزادی خواهی و قیام های ض استبدادی . تعهدی که سارتر و یاران وی به آن باور داشتند ، صبغهء اجتماعی داشت تا سیاسی و با فروپاشی استعمار در کشورهای افریقا ، هیجان آن فروکش کرد. چون ارمان التزام در ادبیات اگزیستنسیالیستی ، در پی برچیدن تسلط استعماری و قوام جنبش های آزادیخواهی بود و با تغییر و دگرگونی نگرش سیاسی و اجتماعی و جوانه زدن مردم سالاری، اهمیتش را از دست داد.

پس از جنگ دوم جهانی ، آرمان روشنفکرانی چون سارتراز یکسو در محور دیموکراتیزه کردن سرزمین ها و حکومت های خودکامه میچرخید و از سوی دیگردر بسیج این جوامع به سوی جنبش های رهایی بخش ملی خلاصه می شد و تعهد در ادبیات منثوراز منظرفلسقهءاین گروه چنین معنایی داشت  .

پیش از این حوادث ، در سدهء هفدهم جامعهء گرایی نخست در نقاشی و سپس در آثار نویسنده گانی چون « دنیل دفو» ( 1660-1731 م.) و هنری فیلدینگ ( 1707-1752) به ظهور رسیده بود و از سال ( 1830) در فرانسه به عنوان یک مکتب ادبی سربلند کرد و راهی سرزمین های دیگر گشت . ریالیزم بازتاب طبیعت و زند گی معاصر بود، بی آن که ذهنیت نویسنده در آن دخالت داشته باشد و بی آن که نویسنده متعهد به دخالت در مشاهدات خویش باشد.

قلمزنان پرشماری در کشورهای اروپایی راه این مکتب را کوبیدند و تصویر دقیقی از زند گی را در آثار شان ارایه دادند – به گونهء نمونه چارلز دیکنز و الیوت در انگلستان ؛ تولستوی ، تورگینیف و دیگران در روسیه ؛ همینگوی و جان اشتاین بک در امریکا و توماس مان در آلمان . اینان و همگنان شان – حتا– زبان مطنطن ادبی را رها کردند و به گفتار عامیانه و مردمی رجوع کردند . رفتار قهرمانان شان را نیز عادی ، طبیعی و دور از هرگونه تصنع و خارق العاد گی ، نشان دادند .

درست است که نویسند گان واقعگرای سدهء نزدهم و آغاز سدهء بیستم ، درونمایه و قهرمانان شان را از زند گی واقعی و از لایه های فرو دست جامعه – چون پیشه وران ، کارگران و مردمان ستمدیده – برمی گزیدند ؛ امّا ، هیچ گونه التزامی برای دخالت و تصرف در رویدادها نداشتند و به گونهء غیرشخصی و آفاقی بر رخدادها نگریستند و با این که همهء نویسند گان ریالیست، نحوهء کار یکسان نداشتند ، امّا ادبیات را هرگز ابزار تبلیغات و وسیله ء آرمان گرایی نساختند .

باری در دههء دموکراسی بود که بحث ادبیات متعهد در کشورما برسر زبان ها افتاد و ساختارهای اجتماعی- سیاسی جامعه، ادبیات ما را نیز دو شقه کرد که نیمی به سوی ادبیات متعهد لغزید و نیم دیگر به سوی ادبیات غنایی و ادبیاتی که هرگونه هوده گرایی را تخطئه می کرد.

پس از دههء مشروطه یا بنابر عرف سیاسی « دورهء دموکراسی »، ما سه دورهء گوناگون دولتمداری را پشت سرگذاشتیم . در هر سه دوره ، ایدیولوژی حاکم ، ادبیات و فرهنگ و هنر را در برد گی خویش درآورده بود و یا چنین آرمانی را همواره در سر می پروراند .

پس از کودتای اپریل ،ریالیزم سوسیالستی یگانه الگوی مطلوب و فرم پذیرفتنی  در زیباییشناسی حاکم گردید که سرپیچی از اصول آن ، گناه عظیم شمرده می شد و نویسند گانی که دل به مهر ریالیزم سوسیالیستی نبسته بودند به نام نویسنده گان منحط ، مرتجع ، چاکر امپریالیزم غرب ، فروخته شده و ریزه خواران خوان بورژوایی لقب می گرفتند .

پس ازفروپاشی قدرت حزب دموکراتیک خلق روزگارغمباروفاجعه آمیز ترورفرهنگ، ،ترورادبیات و هنر و ارثیه های فرهنگی فرا میرسد .ر.زگار ایدیولوژی سخت گیرانهء بنیادگرایی تاریخزده یی  که بر هر چه هنر و فرهنگ و شعر و ادبیات است، مهر آثار ضاله را می کوبد. به این گونه در این یک ربع قرن پسین ، ایدیولوژی چپ و راست ، شعر و ادبیات ما را در منگنهء تخرّب و ایدیولوژیبیرحمانه، فشار می دهد .

واقعگرایی سوسیالستی در ادبیات و هنر که از سال 1933 به عنوان مشی حاکم در اتحاد شوروی مسّجل گشت ، سایه اش را همواره بر آثار و افکار بخشی از جامعهء فرهنگی ما هموار کرده بود .

آموزهء ادبیات سوسیالستی و ایدیو.لوژی تعیین کنندهء آن ، یگانه آموزهء ترقی و روشنفکری شمرده می شد. و هنر و ادبیات ، ابزاری گشته بود برا ي تبلیغ و پروپاگند ووسیله یی برای  دست یابی به آرمان های جامعهء سوسیالستی . بدین سان هنرمند ، نویسنده و شاعر ، خادم این ایدیولوژی و چاکر کمر بستهء دولت های از این دست بود.

ستالین در نخستین کنگرهء نویسند گان شوروی ( 1934) برای نویسند گان هدایت داد که آثار شان را برای آموزش آمال و آرمان های سوسیالیستی به کار گیرند . « ژدانف » در همین کنگره گفت که نویسنده مؤظف نیست که تنها زندگی واقعی را بازتاب دهد ، بل او مسؤولیت دارد تا زند گی را در تحول انقلابی آن تصویر کند . ژدانف بر آن بود که نویسنده تنها دستآوردهای نیکوی جامعهء سوسیالستی را بازتاباند و او نباید با دید عینی و انتقادی بر اندیشهء سوسیالیستی بنگرد ، بل آرمانگرایانه بر این روند ، نظر اندازد. از همین رو ، قهرمانان آثار ریالیسم سوسیالیستی آدم ایی برکنار از ضعف و کاستی اند و این ویژه گی ها را می توان در داستان های دههء هشتاد میلادی در کشور ما نیز به روشنی بازنگریست . این زیبایی شناسی آرمانگرایانه به هیچ روی نتوانست از زیر بار وظایف ایدولوژیک و تبلیغاتی سر بلند کند.

می دانیم که واژهء ایدیولوژی ، باورها ، معتقدات و نگرش های خاصی را به منظور حقانیت ، تولید و تکثیر خود القأ می کند و چون الگویی در صدد مطلق ساختن و حقانیت بخشیدن به آن است  و جز آن طریق ، همهء باورها ، معتقدات و نگرش های و دیدگاه ها و الگو های دیگر را مردود می شمارد – ممکن است این باورها فلسفی باشند و یا مذهبی  و یا هم سیاسی ؛ ولی ، به عنوان یگانه و شایسته ترین رفتار تلقی می گردند و تحمیل آن بر گردهء هنر و فرهنگ و ادبیات ، مرگ هنر و ادبیات را سبب می گردد . ایدیولوژی سیاسی می پندارد که پاسخ همهء پرسش ها و دشواری ها را در آستین دارد و الگوی از پیش ساخته شدهء اش را در اختیار نویسنده و شاعر وابسته می گذارد تا بدون تأمل و اندیشه ، در تحقق آن ها اقدام کند .

ادبیات ایدیولوژیک و ادبیات تبلیغاتی ، هدفی جز برانگیختن و تحریک خواننده ندارد . چنین ادبیاتی می کوشد تا خواننده را به موضع گیری خاص و اقدام خاصی برپایه های سیاسی بکشاند . ممکن است شاخه یی از آن صبغهء تعلیمی و ارشادی داشته باشد و قصد نویسنده تعلیم و آموزش باشد ؛ امّا ،به هر رنگً ادبیات سیاست زده و جانبدارانه است .

ریالیسم سوسیالیستی تنها و ظایف ایدیولوژیکی و تبلیغی داشت و اصرار داشت که یگانه نسخهء زیبایی شناسی در شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی شمرده شود . در کشورما ، شمار معدودی بودند که می کوشیدند از این روش الگوبرداری کنند ؛ امّا ، در سال های 1978-1991 ، بیشتر ریالیسم اجتماعی مورد نظر گروهی از قلمزنان ما در عرصهء داستان نویسی بوده است .

ادبیات گروه نخستین را می توان ادبیات تبلیغی (  Propagands Literature  )خواند که هدف آن تحریک خواننده به موضع گیری و اقدام خاص به سود ایدیولوژی ، سیاست و یا دین خاص است .  این گونه ادبیات ، ادبیات القایی است .

این آثار ممکن است علیه اندیشه ، سیاست و باورهای دینی خاصی نیز پرداخته گردد و هدف آن القأ و تبلیغ خاصی باشد- مثلاً : « قلعهء حیوانات » اثر « جورج اورل » که روزگاری دست به دست می گشت و اینک با سقوط جوامع سوسیالیستی ، دیگر خواننده و هواخواه ندارد.

ریالیسم سوسیالیستی نیز نوع خاصی از ادبیات تبلیغاتی است که واقعیت را به آن گونه که باید باشد ، در نظر دارد ، نه آن گونه که وجوددارد .

جیمز اسکاتلان که خود از هواخواهان این شیوه است ، از شوخی رایجی را در حلقه های زیبایی شناختی ضدریالیسم سوسیالیستی ،در تفاوت میان ناتورالیسیم ، عینیت بورژوایی و ریالیسم سوسیالیستی  چنین بازگو می کند :

« تصور کنید یک جنرال شوروی را که سمت راست صورت وی در نبردی که همراه با شکست بوده ، شدیداّ زخمی شده و جای آن باقی است . نقاشی کردن صورت جنرال از نیم رخ راست ، ناتورالیزم است . نقاشی کردن تمام صورت او ، عینیت بورژوایی است و نقاشی کردن صورت قهرمان نظامی سوسیالیستی از نیم رخ دست نخورده و فرمانروایانهء چپ او ، ریالیسم سوسیالیستی است ».

به هر رو ، آن چه که مسلم است ، این است که ریالیسم سوسیالیستی یک ترکیب پارادوکسی است ، چون ریالیسم و سوسیالیزم با همه معانی و محتوایی که از این دو داریم ، در تناقض اند . از همین رو ، البر کاموا معتقد است که : « هنر سوسیالیستی ، باید آینده را نشان بدهد ، نه حال را . به عبارت دیگر ، موضوع واقعی ریالیسم سوسیالیستی ، دقیقاً چیزی است که هنوز واقعیت پیدا نکرده است . تناقض کاملاً چشمگیر است ... بالاخره ، این هنر در یک مقیاس دقیق وقتی سوسیالیستی خواهد بود که ریالیستی نباشد « .

پس همان گونه که می نگرید و می دانید ، بحث تعهد و التزام و اندیشهء ادبیات ملتزم ، با سربلند کردن احزاب سیاسی در کشورما ، آغاز گردید و با الگو بداری از ادبیات شوروی وقت ، به ویژه ماکسیم گورکی برای سال های پرشماری در بخش خاصی از ادبیات ، زیبایی شناسی قبول شدهء همین تفکر بود .

حميد عيدی : آيا می توان گفت که همانند ساير عرصه های زنده گی اجتماعی ،  هنر و ادبيات  ما هم يک مرحله ايديولوژی زد گی و سياست زد گی را پشت سر نهاده است ؟

لطيف ناظمی– کاملاً درست است . با وجود احزاب ایدیولوژیک ، احزاب ما نیز ایدیولوژی زده شد و با قدرت یابی این احزاب ، زیبایی شناسی رسمی کشور همین ادبیات ایدیولوژیک و سیاست زده گشت. با برچیده شدن این اندیشه و تفکر از سطح جهانی ، در جامعهء ما هم به حکومت خویش خاتمه داد . اگر شمار اندکی از قلمزنان ما ، این جا و آن جا ، هنوز هم شیفتهء این شیوه اند ، معنای آن را ندارد که بساط این بحث به صورت کلی برچیده نشده باشد .

روزگاری ماکسیم گورکی گفته بود : « به دلایل زیادی این امید هست که با نوشتن فرهنگ با دید علمی ، نمودار خواهد گشت که سهم بورژوازی در آفرینش فرهنگ، به خصوص در زمینهء ادبیات ، خیلی بیشتر از آن چه که واقعاً هست ، برآورده شده است «.

این سخن گورکی به گفتهء آرنولد کیتل ، به این معنای بود که شکسپیر، میلتون ، گویته ، هاینه ، بالزاک ، تولستوی  و نویسنده گان بزرگ دورهء بورژوایی ، به آن اندازه هم که تصور شده ، نویسند گان بزرگی نیستند ؛ در حالی که اکنون با نگاهی به آثار کسانی چون گورکی ، می توان ادعا کرد که سهم آنان در رشد ادبیات تا به آن مایه هم که ادعا می شد ، هرگز چشمگیر نمی نماید و این انتقاد به خود آنان برمی گردد .

پس اکنون که نه تنها ما ، بل نسخه پردازان چنین تفکری د رادبیات - اگر زنده باشند – بر این روش خط بطلان کشیده اند .

حميد عيدی : اگر ایدیولوژی زده گی و سیاست زده گی هنر و ادبیات به حیث یک مرحله پايان يافته و يا در حال پايان يافتن است پس  هنر و ادبيات ما اکنون وارد کدام مرحله شده و اين مرحله چه خصوصياتی دارد ؟

لطيف ناظمی– به عنوان مرحله و جریان مسلط و زیبایی شناسی مسلط ، نه تعهد و التزام سارتری دیگر وجود دارد و نه هم ریالیسم سوسیالیستی ؛ ولی ، به عنوان روش فردی و گونه یی نگرش ، هنوز هم وجود دارد و وجود خواهد داشت . قدر مسلم این است که ادبیات ایدیولوژیک و تحزب در ادبیات ، مانع خلاقیت هنری می گردد و امروز که به خلاقیت در ادبیات  اهمیت خاصی قایل اند و خلاقیت در روند آفرینش ادبی بهای بیشتری و خلاقیت نیز امری انفرادیست نمیتوان بحث جریان  ادبی خاصی را پیش کشید .

حميد عيدی : شما به تعهد ، مسووليت و رسالت در هنر و ادبيات چه گونه می نگريد و آیا  به نظر شما در افغانستان ميان مسووليت هنرمند و شاعر و نويسنده به حيث شخصيت اجتماعی و مسووليت ، تعهد و رسالت در هنر و ادبيات خلط مبحث نشده است ؟

 لطيف ناظمی: هنرمند به عنوان عنصر اجتماعی ، باید در جستجوی حقیقت باشد . من به هنر هوده گرا باور دارم ؛ ولی ، اصل این هوده گرایی و به سخن آشناتر ، بازتاب مسایل مهم و انسانی و حیاتی و پیرامونی در شعر نباید بر اساس نسخهء فلان ایدیولوژی، فلان حزب ، فلان سازمان وفلان  دولت باشد . همان گونه که در درون هر هنرمند راستین ناقدی وجود دارد ، نیرویی هم وجود دارد که او را به سوی نوعی تعهد فرامی خواند- این که چه گونه تعهدی و چه گونه التزامی ، برمی گردد به درک اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی هنرمند ، به تربیهء اخلاقی وی ، به شیوهء تفکر و اندیشهء وی و به شخصیت متعالی و یا سفلگی و گدا منشی وی ، به طبع بلند و یا همّت سخیف وی .

این که گ .و. پلخانف ، می گوید « هیچ اثر هنریی وجود ندارد که فاقد محتوای ایدولوژیک باشد « ، سخن گزافه یی است و درک نادرست از ایدولوژی و درک نادرست تر از ادبیات و هنر . نویسندهء راستین در همه اعصار دلسپردهء آزادی و عدالت بوده است  ولی سوال اینجاست که او از چه منظری به آزادی، عدالت اجتماعی و مفاهیم دیگری از این گونه نگاه کرده است.