داكتر اكرم عتْمان


شمه يی در بارهء ايديولوژی

و

 ادبيات ايديولوژيک



شگافتن و باز نمودن چنین پرسشی به دو دلیل بسیار دشوار است. یكی به دلیل فنی و تكنیكی و دیگری به دلیل محتوایی و نظری .
از نظر تكنیكی ، میسر نیست تا در بخشی از یك مجله ، پاسخی تفسیری و توضیحی را گنجاند ، و از نظر محتوا این كه چنان پاسخی با دانش های زیادی - از جمله فلسفه ، جامعه شناسی ، تاریخ ، اقتصاد و علم سیاست - ارتباط می گیرد كه از بضاعت و حوصلهء این قلم خارج است . مع الوصف می كوشد دست كم دریافت خودش از مسأله را ارایه نماید ، تا چه در نظر آید .
مقدمتاً گفتنیست كه طرح چنین پرسشی با اوضاع و احوال موجود جامعهء ما كه سخت ملتهب و متلاطم است ، همخوانی دارد ، چه به اعتقاد غالب صاحبنظران ، ایدیولوژیك كردن ادبیات ، سیاست ، دین و دیگر شاخه های علوم اجتماعی از مختصات دوران عدم استقرار و یا با آمدن موج های حوادث زنده گی یك جامعه است و آنانی كه در پی استفاده و یا سؤاستفاده از وضعیت حاكم می باشند ، می كوشند قانونمندی های مسلط بر دوران آشوب را كشف ، تیوریزه و فورمولبندی كنند و دلایل كارسازی برای توجیه آرمان های شان ، پیدا نمایند .
تا جایی كه همه می دانیم ، از دو قرن به این طرف ، ایدیولوژی ها به عنوان خاستگاه تیوریك طبقات مختلف اجتماعی در مغربزمین كاربرد داشته اند و در مشرقزمین - از جمله در كشور ما - خیلی دیر چهره نموده كه تأثیر دوگانه بر جای گذاشته است . اول این كه خبر از نازل بودن سطح شعور سیاسی می دهد كه با دریغ و تأسف فراوان همراه بوده است و دیگر این كه ره آوردی سخت حلاجی شده و غربال شده است كه مخصوصاً از دوران رنسان و نوزایی به بعد به گونه های مختلف تأویل و تفسیر شده و كار ما را كه تازه با ان مقابل شده ایم اسان كرده است .
" كارل ماركس " ایدیولوژی را آگاهی وهم آلود و حتا مقلوب تعریف می كرد : یعنی ایدیولوژی سازش دادن انسان ها با وضعیت اجتماعی شان و یا جبران فقدان چنین سازشی است . به این تعبیر كه اگر انسان ها از وضعیت حاكم ، ناخرسند نمی بودند چنین نظام های ایدیولوژیك به وجود نمی آمدند .
هگل می پنداشت كه ایدیولوژی مجازاً بیانگر آرزو های آدم های نامؤفق و ناراضیست . البته پنین برداشتی مغایر عقیدهء ماركس است كه گمان می برد وظیفهء خاص ایدیولوژی ، حمایه از منافع طبقاتیست . با این حال ، هگل با ماركس در این باره مؤافق است كه انسان ها تنها به این دلیل به جهان های خیالی و سرشار از توهم توجه دارند كه از این جهان به شدت ناخرسند هستند .
به بیان ساده تر ، ایدیولوژی مجموعه یی از تیوری ها ، رهنمود ها و دساتیر یست كه به مقتضای شرایط مسلط سیاسی - اجتماعی تدوین و تبویب می شوند و قرائـت و تأویل خاصی از روابط معاشی و فرهنگی به دست می دهند .
لینین كه در ملتقای برخورد دو نظام اجتماعی به قدرت رسید ، می گفت: وقتی كه ایدیولوژی در توده ها نفوذ كند ، مبدل به انرژی می شود . یعنی ، استحاله و نفوذ همان نظریه های ارشادی و به شدت سیاسی شده در وجود طبقات فرودست چون موتور و محرك نیرومند عمل می كند و زمینه را برای گذار به دوران جدید ، آماده می نماید . به گمان غالب ، چنان دریافتی از نظر مفهومی ، ارزش كاربردی و حتّا پرگماتیك دارد و عطف به مرحلهء خاصی از مبارزه می شود .
علی شریعتی ، نظریه پرداز اسلامی در دههء هفتاد كوشید با استفاده از جامعه شناسی تاریخی - كه در آن سال ها بسیار بازار داشت-دین را ایدیولوژیك كند و با خواست زمان مطابقت دهد . او در این باره می نویسد : جامعه شناسی تاریخی و مذهبی به من نشان داده است كه جهانبینی های فلسفی و مذهبی حاكم همیشه انعكاسی از نظام اجتمماعی و شكل زنده گی مادی انسان ها بوده است و همیشه وضع موجود اجتماعی به صورت مذهب تبین و تفسیر می شده است و در حقیقت نظام اعتقادی مذهبی حاكم توجیهء كنندهء نظام اجتماعی مادی بوده است و حقیقت های آسمانی و لاهوتی تصویری از واقعیت های زمینی و ناسوتی بوده اند . ( مجموعهء آثار علی شریعتی ، جلد 4، ص ص 327-329 )
از این منظر می توان ادعا كرد كه ایدیولوژی مجموعه یی از نظریه های پیش اندیشیده هستند كه به تبع اهداف سیاسی خاصی ایجاد می شوند و با تغییر روابط سیاسی ، چهره عوض می نمایند .
رسم روزگار چنان بوده است كه احكام منسوب به یك ایدیولوژی رفته رفته متصلب و اجباری می شوند كه تبعیت از آن ها حاشا بردار نمی باشد .
عبدالكریم سروش ، نظریه پرداز اسلامی معاصر ایران در ارتباط با نظریات علی شریعتی می نویسد : اسلامی كه شریعتی به آن چشم دوخته بود ، اسلام دوران تاءسیس بود ؛ اسلامی كه موءسسان و پایه گذارانش برای مستقر كردن آن می جنگیدند و می كوشیدند بنایی پی ریزی كنند كه از باد و باران نیابد گزند . ( عبدالكریم سروش ، فربه تر از ایدیولوژی ، ص 11 ، چاپ دوم ، تهران ، سال 1373 )
سروش همچنان می نویسد : ایدیولوژی ، كار دوران تاءسیس است و به درد دوران استقرار نمی خورد . ( همان كتاب ، ص 109 )
اگر نظریات سروش را درست فهم كرده باشیم ، به دو نتیجه می رسیم : یكی این كه ایدیولوژی ، برخورد ابزاری و مقطعی به یك جانبینی است و دیگر این ضابطه های یك ایدیولوژی هیچ گونه نقد را برنمی تابند و در مواردی سیمای سلاح های سركوب را اختیار می نمایند .
با این مقدمات اگر بخواهیم جایگاه ادبیات را در داخل یك جهانبینی ایدیولوژیك شده مشخص كنیم ، باید بگوییم كه " سیاست روز ! " تمام پهنهء روابط معنوی و فرهنگی را در اختیار می گیرد و برای فرآورده های فكری و عاطفی- از جمله شعر ، داستان ، نقاشی ، پیكرتراشی و دیگر هنرها - سمت و سو و حدود و ثغور معین می كند .
از همین جا هنگام سلطهء ادبیات ایدیولوژیك ، آفرینشگران آتْار هنری ، به مترقی و مرتجع ، آیند نگر و واپس نگر ، دوران ساز و دوران سوز ، تقسیم می شوند و خط درشت و سرخ سانسور به عرض و طول سد اسكندر ! مدنظر هنر آفرینان عرض اندام می كند و آنان را به خودسانسوری و روی آوردن به استعاره و طنز و ایهام و كنایه و غیره مجبور می سازد . هنرمندان ما در سی سال اخیر اشكال مختلف ایدیولوژی های چپ و راست را تجربه كرده اند كه تبعات زیان باری به دنبال داشت و در مواردی به تخلیق آثار بی خون و بی عصب و بی جان و سخت شعاری انجامید .