پرتو نادری
چرا رهنورد زرياب يک کار اساسی نمی کند
دراد بیات معاصر افغانستان رهنورد زریاب ، با داستان كوتاه آغاز می شود. یك آغاز شكوهمند و سازنده كه همچنان ادامه دارد. حالا د یگر رهنورد منزل های د وری را در اقلیم داستان نویسی افغانستان با موفقیت طی كرده و شماری را هم به د نبال دارد .
هر بار كه نام او را جایی می شنوم و یا جایی می خوانم مردی را می بینم كه خونسرد و آرام بر چكاد داستان نویسی معاصر افغانستان ایستاده است و هیا هو نمی كند .
من ، هرگز و هرگز این بضاعت را ندارم تا كار های زریاب را در مقیاس حوزه ء زبان فارسی مطرح كنم ، ولی گمان من این است كه او دیگر نه تنها د رافغانستان ، بل در تمام حوزه ء زبان فارسی از شمار بزرگان است .
آخرین داستانی را كه از زریاب خواندم “مار های زیر درختان سنجد “ نام دارد . شگفتی انگیز است. من احساس خودم را می نویسم .
از دیگر مسایل كه بگذریم “ مار های زیر درختان سنجد “ ضرورت بر رسی تازه ء تاریخ و كار نامه های شخصیت های تاریخی كشور را مطرح می كند . مثل آن است كه رهنورد زریاب در این داستان می گوید : “ سده های درازییست كه ما تاریخ كشور را سر چپه خوانده ایم با این حال انتظار داریم به حقیقت دست یابیم . “
در یكی از روزهای ماه اسد سال1380خورشیدی ، در پشاور، با شاعر بزرگوار واصف باختری ، د یداری داشتم . آری ، این آخرین د یداری من با او پیش از آواره گی اش به امریكا بود .
درمیانه نه غمی بود و نه غمازی ، هردو را سر افگنده و رو سیاه در كو چــــه هــــای لـــعــنــت ونـفرین رها كرده بود یم و به گفته ء
شاعر تا باد چنین با دا !
در یك چنین فضایی بود كه بحث داستان “ مار های زیر درختان سنجد “ به میان آمد . واصف باختری بی هیچ مقدمه یی با صراحت و یقین گفت : “ زریاب با نوشتن مارهای زیر درختان سنجد یك بار دیگر ثابت كرده است كه او در داستان نویسی افغانستان نویسنده ء یگانه ییست .”
باختری آ ن چیزی را می گفت كه من احساس می كردم ، آن چیزی را می گفت كه در نهاد من بود ، ولی من جرأ ت اظهارش را نداشتم .
غیر از داستان نویسی ، زریاب در زمینه ء پژوهش های اد بی ، هنری و ترجمه نیز كار های ارجمندی انجام داده است .
نخستین بار ، در دهه ء شصت خورشیدی بود كه به كار های تحقیقی زریاب د سترسی پیدا كردم . مجله ء وزین هنر ، چنین روزنه یی را به روی من گشوده بود .
تا جای كه به ییادم است ، یكی از این نوشته های او “ د نیای دل انگیز كارتون ها “ نام داشت . پس از خواندن این نوشته بود كه من دریافتم كارتون چه د نیای گسترده و دل انگیزی دارد .
به یقین می توان گفت كه تا آ ن زمان در این زمینه در افغانستان هیچ تحقیقی صورت نگرفته بود و از آ ن سال ها تا كنون كه من به نوعی با مطبو عات كشور در داخل و خارج رابطه یی دارم یك چنین پژوهشی را در زمینه ء كارتون ندیده ام.
زریاب “ د نیای دل انگیز كارتون ها “ را در زمانی نوشته بود كه هنوز در افغانستان درك درست و كاملی از كارتون وجود نداشت.
بعد ، در همین دهه ء شصت بود كه انجمن نویسنده گان افغانستان دو گزیده از پژوهش های ادبی زریاب را به نام های “ گنگ خوابدیده “ و “ حاشیه ها “ چاپ كرد .
این نخستین باری بود كه زریاب كار های تحقیقی خود را به گونه ء مستقلانه انتشار می داد .
این نوشته ها ، نشان می داد ند كه زریاب در زمینه ء پژوهش های ادبی - هنری نیز از شمار معدود نخبه گان كشور است.
او در كار های تحقیقی خود شیوه ء خاصی دارد . نوشته های او از همان جایی آغاز می شوند كه باید آغاز شوند و درست در همان جایی پایان می یابند كه باید پایان یابند . گاهی ، فكر می كنم كه زریاب تلاش می كند تا نوشته های تحقیقی خود را نیز در نوعی فرم ارایه كند .
در نوشته های زریاب ، بیشتر با حس و در یافت های شخصی نویسنده رو به رو می شویم تا نقل و قول های دراز كسل كننده وتكراری .
پژوهش های اد بی - هنری در افغانستان سال های درازی از انبار كردن نقل و قول های از این دست رنج برده است . شاید ، این امر ناستوده از این جهت در مطبوعات افغانستان رواج پیدا كرده است كه شماری گمان می كردند اگر در پایان مقاله ها زیر نویس ها هر قد ر طولانی باشد نوشته به همان اندازه مهم و قابل توجه خواهد بود . غیر از این ، شماری از پژوهشگران ما - به عمد- بر درازای یك چنین فهرستی می افزود ند و بیشتر علاقه داشتند تا به خواننده بفهمانندكه آن ها چه قدر به منابع و ما ءخذ دسترسی دارند .
مسأ له ء د یگری را كه در نوشته های پژوهشی زریاب می توان مطرح كرد ، مسا ء له ء زبان نوشته های او ست .
گاهی ، این نوشته ها با چنان زبانی آغاز می شوند كه گویی داستانی آغاز شده است . البته ، به هیچ وجه قصد آن ندارم كه بگویم در میان نثر داستانی و نثر تحقیقی فرقی نیست ، و یا مشخصاّ در میان داستان های زریاب و پژوهش های او از نظر زبان تفاوتی وجود ندارد . می خواهم بگویم كه زبان او در نوشته های تحقیقی اش نیز آن قدر جذاب است كه وقتی مقاله را می آغازی دیگر نمی توانی كه رهایش كنی .
بازهم ، در همان دههء شصت بود كه گزیده ء ترجمه های داستانی رهنورد زریاب زیر نام “ پیراهن ها “ ، در شهر كابل انتشار یافت.
حالا دیگر كاملا روشن بود كه زریاب تنها یك داستان نویس نیست ، بل به تحقیقات ادبی- هنری و گاهی اجتماعی -تاریخی نیز می پردازد و داستان ترجمه می كند .
با این حال ، درخشش نویسنده گی زریاب كار های پژوهشی و ترجمه های او را زیر تا ثیر گرفته است . از زریاب كمتر به نام یك پژوهشگر و مترجم یاد می شود ، در حالی كه در این دو عرصه هم كار های درخشانی دارد و یا دست كم در مقایسه با كسانی كه در زمینه ء پژوهش و ترجمه قلم زده اند كار های او درخشان تر به نظر می آید.
***
این روز ها تازه تر ین كتاب رهنورد زریاب زیر نام “شمعی در شبستانی “ انتشار یا فته است .
این كتاب را كتابخانه ء آرش ، در پشاور انتشار داده است . در این كتاب یازده نوشته ء او در ارتباط به شخصیت های عرصه های مختلف فرهنگ ، سیاست وتاریخ كه دیگر در میان ما نیستند گرد آوری شده است . كتاب (198) صفحه دارد كه در قطع و صحافت زیبایی چاپ شده است .
شامگاهی بود كه این شمع شبستان را از كتابخانه ء آرش به دست آوردم .
دروغگو د شمن خداست كه وقتی كتاب را د ید م نام آن چندان چنگی به د لم نزد . به نظرم یك نام بسیار قدیمی آمد ، مثل یك تصویر كهنه و تكراری د ر یك شعر .
یادم آمد كه روزگاری زریاب چگونه اقبال رهبر تو خی ، را به شلاق انتقاد بسته بود كه چرا نام گزینه ء شعریش را “ شگوفه ها “ گذاشته است .
زریاب گفته بود كه شگوفه ها ، یك نام زیبا و انگیزنده نیست. باخود گفتم ، پس زریاب خود چه گونه یك چنین نام تكراری و كهنه را بر گزیده ء نوشته های خودانتخاب كرده است . واقعیت این است كه اگر نام زر یاب را بر روی كتاب نمی د یدم - اصلا -(50) كلدار خود را به هیچ وجه نمی پرداختم.
به خانه كه رسیدم كتاب را گشودم و د ید م كه در كتاب این نوشته ها گرد آوری شده اند .
*... وخسته هم رفت
یاد واره ییست در ارتباط به زنده گی شاعر ، پژوهشگر و خوش نویس نام آور كشور مولانا خسته.
زریاب در چند صفحه ء معد ود آن قدر صمیمانه و عاطفی به جنبه هایی از زنده گی مولانا خسته اشاره می كند كه انسان می خواهد گوشه ء آرامی بیابد و ساعت ها ي دراز به یاد آن انسان وارسته بگرید.
* یك ماه با صادق هدایت
مقاله ییست كه بر بنیاد خاطرات استاد عبدالحی حبیبی ، نوشته شده است .
زنده یاد عبدالحی حبیبی در 1325 خورشیدی چیزی كم یك ماه را در تاشكند با هدایت بوده است و این زمانی بوده است كه دانشمندانی از كشور های دوست و از آن شمار ایران در بیست و پنجمین سالگرد پایه گذاری دانشگاه تاشكند به آن كشور دعوت شده بودند.
* خوشه های انگور و بیت های مثنوی .
این نوشته سیما نگاری روانی زنده یاد محمد طاهر بد خشی ، است . زریاب پس از آن كه خاطرات خو د را در ارتباط به بدخشی بیان می كند . خاطره هایی رانیز از زبان دكتور روان فرهادی ، در ارتباط به روز های دشوار بدخشی در باستیل پلچرخی روایت می كند .
محمد طاهر بدخشی به سال 1358 خورشیدی به وسیله ء جانیان حفیظ الله امین در پولیگون های پلچرخی تیر باران شد .
* شمعی در شبستانی
نوشته ییست از اندوه آواره گی شاعر شناخته شده ء ایران سیاوش كسر یی ، در كابل ومسكو .
سیاوش كسرایی در دهه ء شصت چند سالی را با خانواده ء خود در كابل زیسته است . او در این سال ها در دانشگاه اد بیات دانشگاه كابل و جا های د یگری در زمینه ء اد بیات وشعر سخنرانی هایی كرده است .
با این حال ، او پیش از این كه به كابل بیاید ، در حلقات ادبی افغانستان ، چهره ء شناخته شده یی بود .
البته ، شهرت او در افغانستان هیچگاهی به اندازه ء شهرت نیما ، شاملو ، فرخزاد ، نادر پور ، مهدی اخوان ثالث ، سپهری ، شفیعی كدكنی ، و از غزلسرایان بهبهانی ، شهریار و رهی معیری ، و چند تن دیگر نبوده است .
از كسرایی بیشتر دو شعر در حلقات ادبی افغانستان زبانزد بوده است . یكی " غزلی برای درخت" ، آن جا كه می گوید:
تو قامت بلند تمنایی ای درخت
زیبایی ای درخت
وقتی كه باد ها
زلفان سبز فام تر ا شانه می كند
غو غا یی ای درخت ...
دو دیگر ، شعر بلند یا بهتر است بگویم منظومه ء معروف " آرش كمانگیر" .
فكر می كنم كه این شعر او بار ها در مطبوعات افغانستان چاپ شده است . حتّا می توان گفت كه در افغانستان سیاوش كسرایی یعنی آرش كمانگیر.
هرچند ، نقد كوتاه ، ولی كوبنده ء رضا براهنی ، در "طلا در مس" ، در مورد شگرد های شاعری كسرایی و خاصتاً در مورد این شعر او ، سبب تغییر د ید گاه های كسانی در ارتباط به آرش كمانگیر گردید ، ولی با وجود آن عده یی همچنان پافشاری می كردند كه براهنی در ارتباط به آرش كمان گیر از انصاف كار نگرفته و بیشتر به عیب جویی پرداخته است .
فكر می كنم كه در این سال ها نوشته هایی در دفاع از آرش كمان گیر در مطبوعات افغانستان انتشار یافته است .
غیر از این ، سیاوش كسرایی بربنیاد پیوند های فكری اش در میان شاعران و حلقات ادبی وابسته به حزب دموكراتیك خلق افغانستان ، علاقمندان زیادی داشت . این دسته از علاقه مندان می گفتند كه شعرهای كسرایی در ایران از آن جهت این همه آماج انتقادهای بیرحمانه قرار گرفته است كه او یك شاعر انقلابیست .
به هر صورت ، آن گونه كه در نوشتهء زریاب در مورد كسرایی آمده است او در سال هایی آواره گی اش در كابل مورد حرمت و مواظبت بسیار بوده است .
با آن كه در آ ن سال ها كسرایی در كابل مهمان دولت و حزبی بود كه مر د م از آن ها نفرت شد ید داشتند ، با این حال از نوشته ء زریاب معلوم می شود كه او مرد صمیمی و خوش مشربی بوده و در معاشرت های خود به آن جو سیاسی مسلط بر كابل اهمیت نمی داده است .
چنان كه او در آن سال ها توانسته بوده است كه در میان شماری از شاعران و نویسنده گان غیر حزبی افغانستان نیز دوستان و یارانی داشته باشد .
فكر می كنم كه در این سال ها یك گزینه ء شعری او در كابل زیر نام “ تراشه های تبر “ انتشار یافت . امید وارم اشتباه نكرده باشم .
رهنورد زریاب با سیاوش كسرایی در كابل رابطهء دوستانه یی داشته است و این رابطه به پیمانه بوده است كه كسرایی همین گونه خود مانی بدون اطلاع قبلی گاه گاهی شبانه ها به خانه ء زریاب می آمده است .
رهنورد خاطره ء یكی از این شب ها را این گونه بیان می كند: “... گفتم جناب كسرایی ما اتاق غذا خوری نداریم و میزش را هم . همین جا روی زمین غذا می خوریم . شاد و خندان گفت چه عیبی دارد ... توی ایران هم همین جوری غذا می خورند .
روی زمین سفره گسترد یم و نشستیم و به راستی هم بی ساخت و بی تكلف بود . به یاد دارم كه آن شب در حین نان خوردن از " سنگ صبور " صادق چوبك ستایشی كرد كه می شناختم ، اما نخوانده بودم . وعده كرد از “رفقا “ می گیرد و به امانت می آورد . و آورد هم . چند روز بعد .
آن شب هی گپ می زد . از این جا و آن جا و از همه چیز و همه كس . شاد بود و می خندید. گاهی مثل كود كان ذوقزده می شد . شب خوش و خوبی بود“ .
به گفته ء زریاب ، كسرایی همان گونه كه خاموشانه به كابل آمده بود ، یك روز خاموشانه كابل را ترك كرد و رفت .
ولی چند سال بعد وقتی كه زریاب او را در مسكو می بیند سیاوش دیگر شاد وخندان نیست ، بل دلزده و اندوهگین است . زریاب می نویسد: “ احساس كردم كه دلش سخت در هوای ایران پر می زند .
یكی دو بار متوجه شدم كه وقتی از ایران صحبت می كرد . بغض خفیفی در گلویش می پیچید و او می كوشید آن را پنهان كند و سر انجام هم پاك و پوست كنده گفت : "من فقط آرزوی روزی را دارم كه امام عفو عمومی را اعلام كند و من بر گردم به آن جا ، به ایران“.
* ای چرخ فلك
نوشته ییست در مورد زنده یاد صدیق روهی ، نویسنده و پژوهشگر زبان و ادبیات پشتو .
* بهار در قفس
خاطره های تلخ نویسنده است از زندان پلچرخی و یاران هم زنجیرش - لطیف ناظمی ، استاد زهما ، امین افغانپور ، و چند تن دیگر .
* معرفت نیست ...
افسوس و دریغیست از خاموشی استاد سر آهنگ، و این كه - حتّا -خاموشی آن كوه بلند موسیقی هم نتوانسته بود تا وجدان های خوابیده ء حاكمان روزگار را تكانی بدهد .
* گوهر فشان راز
خاطره های نویسنده است از آشنایی او با مورخ و پژوهشگر كشور، زنده یاد استاد عبدالحی حبیبی .
* پیر داستان سرایان
نوشته ییست در ارتباط به نویسنده گی و شخصیت سیاسی- فرهنگی ، بزرگ علوی ، یكی از نویسنده گان مبارز ایران .
همان گونه كه گفتم در افغانستان سیاوش كسرایی یعنی آرش كمانگیر . به همین گونه بزرگ علوی یعنی چشم هایش ... برداشت من چنین است كه رمان چشم هایش ، به مقایسهء آثار دیگر بزرگ علوی در افغانستان ، خواننده گان زیادی داشته است . هرچند كتاب دیگر او " چمدان " ، هم در افغانستان شهرتی دارد ، ولی ، به پیمانه ء چشم هایش نمی رسد .
در دهه ء شصت خورشیدی در افغانستان ، آثاری از چند نویسنده ء ایران به چاپ رسیده است. تا جایی كه من به حافظه دارم رمان چشم هایش از بزرگ علوی و "همسا یه ها " از احمد محمود ، از شمار چنین آثاری بودند .
تجد ید چاپ چشم هایش ، خود سبب شد تا بزرگ علوی در میان نسل جوان كتاب خوان افغانستان نیز شناخته شود . در سال های بعد، متوجه شده ام كه بزرگ علوی با چشم هایش همه جا در افغانستان حضور داشته است .
* پرنده ء پهلوان چه می گفت ؟
نوشته ییست در ارتباط به زنده گانی و موفقیت های پهلوان نامی كشور پهلوان ا میرجان ، و ماجرا های زنده گانی پهلوان احمد جان و صدیق زرگر .
* فرزند یگ رویگر و فرزند یك آبكش
آخرین نوشته ء كتاب است . زریاب در این نوشته به یك مسألهء تاریخی پرداخته و در زمینه هایی امیر حبیب الله كلكانی ، را با یعقوب لیث صفار ، مقایسه كرده است .
زریاب با د یدگاه های تازه یی این دو شخصیت را با هم مقایسه كرده و به نتایج تازه یی رسیده است
***
با وجودی كه از نام كتاب خوشم نیامده بود ، مطالعهء آن را در همان شب تمام كردم . البته ، این امر به هیچ وجه كار فوق العاده یی نیست ، ولی در پشاور ، در این اند وهشهر كه گاهی انسان برای مردن هم حوصله ندارد ، مطالعه ء دو صد صفحه در یك شب كار چندان آسانی به نظر نمی آید .
شاید دلیل این امر باز هم در همان جادوییست كه همیشه در نوشته های زریاب وجود داشته است كه خواننده را رها نمی كند .
زبان زریاب در این كتاب در میان نثر داستانی و تحقیقی در نوسان است و گاه گاهی به سوی نثر داستانی گرایش بیشتری دارد .
زریاب این مقاله ها را در میان سال های ( 1363- 1379) خورشیدی نوشته است .
هرچند بعضی از این مقاله ها را -قبلا ً -در مطبو عات داخلی و یا هم در مطبو عات برون مرزی كشور خوانده بودم ، با این حال یك بار دیگرخوانده ها را تكرار كردم و لذ ت بردم .
درونمایه ء اساسی این نوشته ها ، همان خاطره های نویسنده است از مقاطع گوناگون زنده گانی شخصیت هایی كه می خواهد چیز های نا گفته یی را در ارتباط به ابعاد هستی فرهنگی - اجتماعی آنان بگوید . با این حال نوشتهء " پیر داستان سرایان " و به همین گونه نوشتهء “ فرزند یك رویگر و فرزند یك آبكش “ شامل این قاعده نیستند و نویسنده بیشتر به منابع اتكا كرده است .
زریاب در این كتاب به هیچ صورت یك خاطره نگار محض نیست . او، د نبال هم ، خاطر ه ها را پیوند نمی زند .
اساساً او خاطره ها را به حیث یك وسیله به كار می گیرد و به تعبیری می توان گفت كه زریاب با چراغ خاطره ها به نوعی شخصیت نگاری تاریخی-فرهنگی می پردازد . روانكاوی می كند و می خواهد به ابعاد گوناگون شخصیت مورد بحث راه پیدا كند و به گفته ء خودش در شبستان خاطره ها شمعی بر می افروزد تا سیما های مورد بحث را برای خواننده روشن تر كند .
دریافت من ، چنین است كه زریاب با ارایهء این نوشته ها تنها نخواسته است كه علاقه مندی شخصی خود به شخصیت ها مورد بحث را مطرح كند . بدون تردید چنین چیزی مطرح بوده است ، ولی - عمد تاً - او خواسته است تا گوشه هایی از زنده گانی و آن شرایط سیاسی - اجتماعیی را كه این شخصیت های فرهنگی در آن زیسته اند بیان كند.
از همین جهت ، نوشته ها خاطره هایی اند آمیخته با جنبه هایی از روانشناختی هنر ، ادبیات وتاریخ كه تخیل نویسنده آن ها را با هم در می آمیزد و به آن ها فرم می دهد-چنان كه نوشته ها گاهی از نظر فرم نیز نز د یكی هایی به داستان كو تاه نشان می دهند .
در سال های اخیر كه رهنورد زریاب به فرانسه پنا هنده شده است ، در كنار كار های د یگر ، مشغول بر رسی رویداد های افغانستان از كودتای خونین ثور 1357 خورشیدی تا ظهور طالبان نیز بوده است .
این بررسی ، زیر نام “ دور قمر “ ظرف چند سال اخیر به گونهء مسلسل در نشریه ء “وفا “ در شهر پشاور چاپ شده است.
من ، بخش هایی از این نوشته را خوانده ام . باز هم عنصر خاطره در این نوشته جایگاه خاص و مهمی دارد .
راستش وقتی كه نخستین بار “ دور قمر “ را در نشریهء وفا دیدم ، این نام نیز به نظرم نام كهنه و قدیمی آمد ، ولی بیدرنگ آن شعر منصوب به خواجه رندان - حافظ شیراز- به یادم آمد:
“این چه شوریست كه در دور قمر می بینم
همه آفاق پر از فتنه و شر می بینم
اسب تازی شده مجروح به زیر پالان
طوق زرین همه در گردن خر می بینم “
بعد ، دریافتم كه زریاب در باب یكی از پر فتنه ترین و پرشرترین دوره های تاریخ معاصر كشور می نویسد . فكر كر د م كه با در نظر داشت وضعیت این دوره و آن چه كه در این شعر آمده است ، این یكی از بهترین نام ها برای این نوشته بوده می تواند .
فكر می شود كه زریاب در آینده “ دور قمر" را به گونه ء یك كتاب جدا گانه چاپ كند .
به هر صورت ، انتشار “ دور قمر “ در وفا ، تا كنون واكنش های رنگا رنگی در پی داشته است . من -عمد تاً -به واكنش ها در پشاور اشاره می كنم .
بدون ترد ید ، آن كسانی كه زریاب دور حاكمیت آن ها را به آن دور قمری كه گویا حافظ بیان می كند ، همانند كرده است ، احساس ناراحتی می كنند و نمی توانندكه از زریاب ناراض نباشند . ولی ، در میان نویسنده گان و شاعرانی كه در پشاور بوده اند ، شماری زریاب را سرزنش می كرد ند كه او به جای نوشتن چنین چیز هایی ، چرا یك كار اساسی نمی كند .
خاصتاً ، وقتی كه نوشتهء “ كلیشنكوف پنجاه ساله شد “ و “په په رازی “ از زریاب انتشار یافتند ، به اصطلاح تبر این عیب جویی ها دستهء محكمتری پیدا كرد .
همه جا می شنیدی كه می گفتند : نگاه كن زبان زریاب در نوشته های اخیرش افت كرده است . زریاب قدرت آفرینش ادبی خود را از دست است . زریاب به مسایل سطحی می پردازد و چیز های د یگری از این قماش .
تلویحاً ، كار اساسی اشاره بر این بود كه چرا زریاب در زمینه ء نقد داستانی كتابی نمی نویسد و چرا رمان نمی نویسد .
در یكی دو سال اخیر ، در پشاور رمان ها و رمان واره هایی نوشته شده اند ، و امّا این كه این رمان ها چه قد ر با معیارها و موازین مدرن رمان نویسی هماهنگ استند و چه قد ر جای خالی رمان در افغانستان را پر كرده اند ، نیاز به گذشت زمان دارد .
این سخن باشد به جای خود كه بعضی از این نویسنده گان تصور می كنند كه رمان با اثر آ نان در افغانستان آغاز شده است .
به هر حال ، نمی خواهم به كار هیچ كسی كم بها دهم ، ولی ، مشكل این ا ست كه در افغانستان بسیار دیده شده است كه چه شخصیت های سیاسی و چه هم شخصیت های فرهنگی ، بیشتر خواسته اند كه با نفی كامل دیگران ، هستی خود را ثابت كنند . در حالی كه شاعر با موجودیت شاعر ، نویسنده با موجودیت نویسنده و به همین گونه شخصیت سیاسی با موجودیت شخصیت سیاسی است كه مفهوم پیدا می كند .
تا جایی كه من متوجه بوده ام ، در این اواخر یك مقدار آ ن سختگیری های جذباتی در مورد كار های سال های پسین زریاب كاهش یافته است . این روز ها ، زریاب كمتر سرزنش می شود كه چرا كار اساسی نمی كند ...
به گمان من ، انتشار دو اثر او مهر سكوت بر دهان چنان عیبجویانی زده است .
نخست انتشار بخش هایی رمان “ سیب و ارسطاطلیس “ . دو دیگر انتشار داستان كوتاه “ مار های زیر درختان سنجد“.
باید بگویم ، بر اساس اطلاعاتی كه من دارم ، رهنورد زریاب به مانند “ سیب و ارسطاطلیس “ دو نوشته ء دیگر را نیز زیر كار دارد .
به امید آن روزی كه این نوشته های زریاب یكی پس دیگری از چاپ به در آیند ، تا مفهوم كار آساسی در نزد آنانی كه جز كار خود كار د یگران را دیده نمی توانند از بنیاد تغیر كند .
مارچ ۲۰۰۲
شهر پيشاور
***
از شمارهء 23 آسمايی ( سپتامبر 2002)