قسیم اخگر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مروری بر عوامل و زمینه های پیدایش طالبان

 

 

پیدایش طالبان و پیروزیهای چشمگیر و سریع آنان طی مدت زمان کوتاه نه فقط برای مردم افغانستان بلکه برای تمام مردم جهان، یکی از عجیب ترین حوادث نیمه دوم قرن بیستم به حساب می آید.حادثه ای غیرمترقبه و خلاف انتظار که حتی پس از قوع آن نیز تحلیل وتعلیل آن کاری ساده و آسان نبود. از همین سبب با وجود چند سال که از پیدایش طالبان می گذرد هنوزهم معماها و پیچیدگی های زیادی در مورد آنان وجود دارد. علاوه بر آنکه طالبان هر روز حادثه تازه ای می آفرینند و معماهای جدیدی خلق می کنند.

آنچه تا حال درباره طالبان گفته شده است فقط توانسته است نیمی از چهره طالبان را روشن نماید. نیمه ای که زیاد هم ناروشن نبود و خود طالبان نیز سعی در پوشاندن آن نداشتند و ندارند.نیمه ای که حمایت مالی عربستان، پشتیبانی سیاسی و لوژستیکی پاکستان و کمک های اقتصادی و تسلیحاتی آمریکا آنرا شکل می داد. اما این نیم چهره طالبان با وجود روشن بودن آن نه فقط تمامی واقعیت طالبان را حکایت نمی کند، که بدتر ازآن نیمه دیگر طالبا ن را که اصلی تر است و حقیقت طالبان را درآن می توان به صورت کامل مشاهده کرد در محاق تیره ابهام فرو برده و مخفی می سازد.

نقش پاکستان، آمریکا در تجهیز و تسلیح و بسیج طالبان، نه پوشیده است و نه قابل انکار. اما آیا آمریکا در هر نقطه دیگر از جهان و در هر زمانی که بخواهد می تواند مانند طالبان را به وجود آورد؟هيچکس نخواهد توانست به این سوال پاسخ مثبت دهد. زیرا تردیدی وجود ندارد که آمریکا در خیلی دیگر از نقاط روی زمین به جریانی مانند جریان طالبان نیازمند است اما تصورش نیز خنده آور خواهد بود که آمریکا بخواهد وبتواند در کوبا یا مثلا" ژاپن به خلق جریانی مشابه طالبان موفق گردد. 

سرنوشت هر پدیده ای، مبتنی بر سرشت همان پدیده شکل می گیرد و این همان اصل علمی ای است که اسلام به عنوان(( تقدیر)) از آن یاد می کند. بر این اساس و مبنا، شناخت عناصر و ذواتی که در یک تعامل تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مولفه ای به نام طالبان را به وجود آورده اند، گام اول و اساسی در شناخت طالبان است. طالبان نه از آسمان افتاده اند و نه چون قارچ از زمین روییده اند. بلکه اجزا و عناصر متشکله طالبان که به صورت بالفعل یا با لقوه از قبل وجود داشتند، در بستر یک حرکت انحرافی با هم ترکیب شدند و با بهره گیری از عوامل خارجی، در وجود طالبان عرض وجود نمودند.

طالبان در تاریخ معاصر افغانستان از دیر باز بدین سو، حضوری گسسته و نامتشکل ومستور,  داشته اند و در مقاطع معینی نقش تعیین کننده ای نیز از خود برجای گذاشته اند. مع الوصف، در گذشته بنا بردلایلی که بعدا" خواهد آمد نتوانسته بودند حضوری مستقل و متشکل داشته باشند به همین سبب با حفظ موجودیت ظلی و تبعی خویش در گذشته کوشیده اند به عنوان یک عامل فشار در جنب حکومت ها و یا قدرتهای محلی نظیر خان و ملک به حیات خویش ادامه دهند.ويژگيهای اساسي ايکه طالبان را به عنوان یک جريان تاريخی تشخص ميبخشد عبارت انداز تعصب وتحجر،نژاد پرستي، زن ستيزی ،ضديت با آزادی ودموکراسي وکليه مظاهر تمدن،خصومت باشيعيان، ودرنهایت وابستگي به همسایه جنوبي . از همين سبب میتوان فتوای دایر بر قتل عام هزاره ها در دوران امیر عبدالرحمان خان و فتوای مشابه آن علیه مردمان شمالی در دوره نادرخان،تکفیر مشروطه خواهان در عصر اماني،مخالفت با مکاتب عصری وامثال آنرا نشانه های روشنی از حضور جنبی و ظلی اینان در آغاز قرن بیستم دانست 

با روی کار آمدن نادرخان تعداد زیادی از ملاهای دیوبندی به صحنه آمدند و نادر خان از وجود آنان در تحکیم پایه های سلطنت خویش حداکثر استفاده را برد.از این تاریخ تا آغاز دهه قانون اساسی، نقش و نشان مستقلی از اینان در دست نیست و این به خاطر آن بود که اینان بخشی از بدنه دولت را می ساختند و از همان مجرا به کار خویش ادامه می دادند.مثلا" ملا محمد امین خوگیانی و ملا برهان کشککی جراید رسمی دولت را دراختیار داشتند و جمعی دیگر دستگاه دارالاحساب را می چرخاندند و تعدادی محتسب را به شهرها می فرستادند تا احکام نماز و روزه  و دعای قنوت را از مردم بپرسند و با ضربت (( دره)) ترویج نمایند.

در دوره صدارت داوود خان تا حد زیادی از فعالیت های اینان کاسته شد. اما در دوره به اصطلاح دموکراسی دوباره مجال آنرا یافتند که به صحنه برگردند. پاشیدن اسید بر روی دختران مدارس و حتی ترور آنان در کابل و بعضی از دیگر نقاط افغانستان را می توان نشانه ای از حضور اینان در این دوره دانست اما فقط همین نبود. انتشارات اردو  کتابی را به نام (( سیف الابرار )) به قلم ملا محمد مبارک به چاپ رسانید که مذهب شیعه را مورد حمله قرار می داد. همچنین ملا منهاج الدین گهیج در نشریه گهیز، شیعیان را از پیروان ابن سبا معرفی نمود.

بازتاب این تبلیغات از لحاظ عمليی سبب آن شد که اشخاصی به نام جبار، لطیف غول و پهلوان عبدالحق کور به شکار جوانان هزاره بپردازند و تعدادی از آنان را به قتل برسانند.شخصی به نام ملا بسم الله از بلندگوی مسجد کوچکی در جاده میوند با رکیک ترین الفاظ، زنان و دخترانی را که از جاده عبور می کردند به باد دشنام می گرفت و تهمت های ناروایی نثار شیعیان می کرد، اما حکومت با این عنوان که او دیوانه ای بیش نیست، هرگز معترض وی نمیشد. ازقضا در چند قدمی این مسجد، نرسیده به سرباز گمنام، محلی بود که دلالان ناموس با کمال آزادی مشغول کار بودند، اما نه ملا بسم الله و نه پلیس حکومت و نه ملا گل محمد که به ترور دختران معصوم می پرداخت، حساسیتی در این رابطه نشان نمی دادند.اگر بپذیریم که زن ستیزی و شیعه ستیزی و ضدیت با آزادی و دموکراسی و مظاهر تمدن و نیز تعصبات نژادی و قومی و بیگانگی با روح زمان از وجوه بارز و برجسته طالبان است، از قبول این واقعیت نیز ناگزیریم که طالبان یک باره به وجود نیامده اند و ظهور متشکل و قدرتمندانه طالبان را نه تولد آنان بلکه بلوغ شان باید به حساب آورد.اکنون باید آن عوامل و موجباتی را که این کودک را به بلوغ رسانیدند و بر اریکه قدرت نشانیدند تا نه فقط کشوری را به خاک و خون کشاند که حتی جهان را در آستانه جنگ دیگری قرار دهد و ثبات منطقه را برهم زند فهرست نماییم.

1- پیشینه های تاریخی:

بنا بر روایات تاریخی، روحانیون در جنگ های ضد استعماری علیه بریتانیا، نقش بارز و برجسته ای داشتند،البته روشن است که این ضديت ازموضعي کاملاً محافظه کارانه ودر دفاع ازآن روابط وتعلقات و مناسباتي صورت می گرفت که این روحانيون از آنها تغذيه وتمویل مي شدند. این مقاومتها دفاع ازآن منا سبات واساسات وقواعدِي بود که بر یک جامعه قبايلي مسلط بودند واین يکي از عوامل اساسي شکست قیام های شجاعانه مردم ما بود که حضورشاه ویاشهزاده ای را به عنوان فرمانده جهاد حتمی ميشمردند.اين  باور واعتقادی بود که توسط بسياری از روحانیون تبلیغ والقا میشد.بهر صورت روحانیون نقش وسيعي در جريان اين مقاومتها داشتند. چنانکه در بسیاری از مناطق رهبری و تحریک  مقاومتهای مردمی مستقیما" بر عهده آنان بود از جمله مناطقی که روحانیون، در مبارزه علیه بریتانیا و مقاومت علیه استعمار نقش پیش آهنگی را برعهده داشتند، مناطق شرق وجنوب افغانستان بود که سنتهای مبارزاتی سید احمد بریلوی را به میراث برده بودند. سید احمد بریلوی که خود یک عالم مذهبی بود در اوایل قرن نوزدهم پرچم مبارزه علیه انگلیسی ها و سیک های پنجاب را برافراشته و تا پایان زندگی اش در اهتزاز نگه داشته بود.

پس از آنکه انگلیسی ها در دومین جنگ افغان و انگلیس توانستند امیر عبدالرحمان خان را به امارت نصب نموده و خود از افغانستان خارج گردند، امیر عبدالرحمان خان قلع و قمع و سرکوب و کشتار آزادیخواهان و مجاهدان ضد انگلیسی را روی دست گرفت و تا آنجا که برایش ممکن و مقدور بود به تصفیه آنان پرداخت. در همین رابطه آن علمای مذهبی را که در مبارزه علیه استعمار نقش وسهمی بسزا داشتند، مورد تعقیب و حبس و آزار و شکنجه قرار داد و یا به طرد و تجرید آنان پرداخت این اقدام امیر که در واقع نوعی انتقام جوییبه نمایندگی از انگليسها به حساب می آمد طبعاً مورد پسند و تشویق انگلیسیها  بودو به تحريک آنان صورت مي گرفت. زیرا انگلیسیها که هنوز مناطقی از جنوب و شرق افغانستان را تحت اشغال داشتند، از قیامهای مجدد مردم افغانستان می هراسیدند.

کنار رفتن علمای مبارز و روحانیون ضد انگليسي که اغلب افراد متقی و پرهیزگار و عالم بودند وگرايشات وتمایلات صوفيانه داشتند، میدان را به نفع روحانی نمایان و عالم نمایانی خالی کرد که به جای علم و تقوی و سوابق مبارزاتی فقط حمایت امیر و یا پشتبانی انگلیسی ها را پشت سر داشتند. اینان اغلب افراد کم سوادی بودند که از اسلام فقط همان رسم و رسومات ظاهری آنرا می فهمیدند. از اینرو به مسائل قشری و سطحی بیشتر اهمیت می دادند. این روحانيون که به پشتبانی حکومت مستظهر بودند و از جانب ديگر تحت تاثیر و نفوذ خوانین و ملاکین محلی قرار داشتند، از شریعت چنان تفسیری به دست می دادند که منطبق به منافع دربار وملاکین باشد. از همین جا بود که سنت قبیلوی و طایفوی با توجیهات شرعی که متضمن منافع حکام و خوانین محلی و بالاخره دولت مرکزی بود در پوشش معتقدات مذهبی رواجوتحکيم یافت.

عامل دیگری که تقویت این گرایش را موجب شد ورود ملاهایی بود که فارغ التحصیلان مدرسه دیوبند هندوستان بودند. توضیحا" لازم به گفتن است که مدرسه دیوبند توسط مولوی محمد قاسم و هوادارانش که از مبارزان راه آزادی بودند تاسیس شد و مجاهدین زيادی را نیز تربيت کرد که طرد انگلیسی ها را خواستار بودند مع الوصف از آنجا که این مدرسه منحصر به علوم دینی بود و مسائل علمی و جدید را در آن راهی نبود خیلی زود حالت محافظه کارانه به خود گرفت. از طرف دیگر انگلیسیها نیز توانستند اشخاصی را که می خواستند وارد این مدرسه نمایند تا فعالیتهای آزادیخواهانه مدرسه مذکور را خنثی کنند و با ترویج گرایشات صوفیانه و فردگرایانه جهت گیریهای ضد انگلیسی مدرسه مذکور را کاهش دهند. در نتیجه مدرسه دیوبند، شهرت و معروفیت اولیه اش را از دست داد و مورد سوء ظن نیروهای ضد انگلیسی قرار گرفت. در چنین وضعیتی ورود فارغ التحصیلان مدرسه دیوبندبه افغانستان موجب تقویت گرایشاتی شد که از موضع کاملا" محافظه کارانه وصرفا" دفاعی با هر تحولی برخورد می کردند. شاید به همین سبب بود که برخلاف جنگ دوم افغان و انگلیس ملاهای مناطق شرق و جنوب در جنگ سوم افغان وانگليس، نقش ضعیفتری به عهده گرفتند در حالی که همین ها در تمامی اغتشاشات داخلی، نقش پیش آهنگ را ایفا می کردند، آنان بر اعمال شاه امان الله انتقاد می کردند، اما آیا می توان گفت امان الله خان بدتر از انگلیس بود؟ بی دینی امان الله خان ،افترايي بود که هیچ سندی آنرا تاييد نميکرد .اگرهم بپذيريم بيدينی او از بيديني هیچیک از اجاد او افزونتر نبود مثلا" از پدرش امیر حبیب الله که بیشتر از صد زن در حرم داشت و یا از پدر بزرگش عبدالرحمان خان که کله منارهایش زبانزد خاص و عام است. امان الله که افتخار رهبری جنگ استقلال بر ضد انگلیس را بر عهده داشت تکفیر شد و از کشور بیرون رانده شد اما سلاطینی که به کمک وحمایت انگلیس بر تخت سلطنت افغانستان نشستند  ظل الله خوانده شدند و اطاعت شان به حکم دین واجب شمرده شد.نویسنده نیز قصد دفاع از امان الله را در اينجا ندارد.اما اگر امان الله قابل تکفیر باشد آن دیگران که کفرشان از کفر ابلیس هم روشنتراست چرا کافر شمرده نشدند و سایه خدا لقب گرفتند.

2- جوانان مسلمان:

اولین تظاهرات خیابانی که ظهور جنبش اخوان المسلمین را در صحنه سیاسی اعلام نمود، در تاریخ 21 رمضان سال 1349 اتفاق افتاد. اما مسلما" پیدایش اخوان المسلمین به فعالیتها و کوشش های پیشتر از این تاریخ مربوط ميشود،اما نه آنگونه که بعضي از رهبران آن ادعا مي نمایند.با وجود آن سندی که موجودیت این جنبش را قبل از سال 48 اثبات کند وجود ندارد.

 ایجاد جنبش اخوانی در واقعیت امرواکنش و عکس العملی بود در برابر کمونیست ها که پیشترازاين فعالیتشان را آغاز کزده بودند. نقطه عزیمت اخوان، مبارزه علیه ماتریالیسم و افکار الحادی ای بود که در وجود خلق و پرچم و شعله جاوید متجلی بود.اتفاقا" در میان کمونستها نیز همین نقطه  ي آغاز به صورت معکوس آن الفبای مبارزاتی محسوب می شد یعنی حمله بر مذهب و مبارزه با آن اولین درس به حساب می آمد. اصول مقدماتی فلسفه ژرژ پولیتسر و نیز اصول فلسفه مارکسیزم از آفاناسیف که جزء اولین کتابهای آموزشی کمونیست ها بودند یا بحث از تضاد میان ایده آلیزم و ماتریالیزم آغاز می شد. ایده آلیسم در فرهنگ کمونیستهای وطنی مانه مرادف مدهب که خود مذهب شمرده می شد.

گلبدین حکمتیار تنها باز مانده  سازمان جوانان در مصاحبه هایش چندین بار گفته است که فکر مبارزه زمانی برایم ایجاد شد که یک نفر از همصنفی هایم در صحبت با من وجود خدا را انکار نمود. این نقطه آغاز برای هر دو طرف اثرات منفی در پی داشت. زیرا موجب آن می شد که کمونیست ها در جامعه تجرید و مطرود گردندو مورد نفرت و انزجار مردم قرارگيرند. اما برعکس جوانان مسلمان از اقبال عوام و حمایت و پشتبانی حکومتها، سرمایه داران و خوانین و اقشار سنتی و مذهبی برخوردار شوند،که این برخورداری هر چند در کوتاه مدت یک موفقیت به حساب می آید، در دراز مدت جنبش اخوانی را به دنباله روی از تمایلات و گرایشات عامیانه، مردم دارانه و در نهایت ارتجاعی واداشت.نتیجه آن شد که تعادل قوای میان جنبش کمونیستی و جنبش اسلامی باعث رضایت خاطر حکومت های وقت واقع گردد. زیرا یکی را با دیگری می توانست دفع کند .

اين يک واقعیت است که مذهب ستیزی روشنفکران در تاریخ معاصر افغانستان بازتابی جز تقویت محافظه کاری دفاع طلبانه در پی نداشته است و این به حق یکی از خیانت های غیر قابل اغماض روشنفکران ضد مذهبی در جامعه ما بوده است که همیشه موجب شده است هر حرکت اصلاح طلبانه به تعطیل کشیده شود.در تظاهرات اخوانی ها، آن اندازه که در مورد پوچ بودن دیالکتیک و ماتریالیسم صحبت می شد در مورد فقر، گرسنگی، تبعیض، استبداد و بالاخره دولت که مسبب تمام این بدبختی ها بود، صحبت نمی شد. مسئله اساسی مبارزه با ماتریالیسم وديالکتيک ورد نظريه داروين بود و بس.

مولوی محمد نبی محمدی رهبر حرکت انقلاب اسلامی که وکیل مردم لوگر در مجلس شورا بود، در جلسه رای اعتماد به کابینه نوراحمد اعتمادی تلخیصی مفصل از کتاب برهان قرآن نوشته صدر بلاغی را که علیه افکار و اندیشه های مارکسیستی نوشته شده است، به نام خود قرائت کرد و در پایان هم بهاعتمادی صدر اعظم رای اعتماد داد. از قضا این صدراعظم کسی بود که در خفا از پرچمی ها حمایت کرد و مورد اعتماد شوروی ها نیز بود.

مبارزه یکجانبه با کمونیزم و غفلت از مظالم و ستمگری های دربار و عوامل حکومت، خوانین و بالاخره استعمار و امپریالیسم و سرمایه داری جنبش اخوانی یا جوانان مسلمان را در موضع کاملا" محافظه کارانه قرار داد و از پویایی انداخت و به یک حرکت پوپولیستی و عامیانه وعقبگرايانه بدل ساخت. عین این مسئله در مورد  اخوان المسلمین مصر پس از شهادت متفکر و نظریه پرداز نامدار آن سید قظب توسط جمال عبدالناصر صادق است. درحقيقت کشتن سيد قطب يکی از اشتباهات بزرگ ناصربود.زیرا بيشترين استفاده از آنرا آن جناح هايي نصيب شدند که در منتها اليه جبهه راستگرای مذهبي قرار داشتند.

با این ویژگیها وقتی که جوانان مسلمان مجبور به فرار از شهرهاگردیدند و رهبران آن به پاکستان فرار کردند، انحطاط فکری و فرهنگی آنان شدت بیشتری گرفت. تا آنجا که دیگر نوشته های سید قطب کنار گذاشته شد و تفسیر فی ظلال القرآن اوکه توسط برهان الدین ربانی ترجمه شده بود کنار گذاشته شد.

3- کودتای کمونیستی:

کودتای کمونیستی هفتم ثور( اردیبهشت) 1357 سرآغاز سیاهترین و غم انگیزترین دوره درحیات  تاریخی  مردم افغانستان است که پیامدهای فاجعه بار آن بر شانه تاریخ همیشه مردم ما سنگینی خواهد کرد. این کودتا در شرایطی به پیروزی رسید که عوامل آن از حداقل پایگاه مردمی در جامعه افغانستان نه فقط بی بهره بودند که بالاتر ازآن مورد نفرت و انزجار عموم قرار داشتند.

پیروزی کودتا بیشتر از آنکه محصول نیرومندی کودتاچیان باشد، مولود از هم گسیختگی و فساد درون رژیم داوود بود. از همین رو کودتا خیلی زود به پیروزی رسید. مع الوصف کودتاگران به خاطر ترس و وحشتی که ازمردم داشتند، از همان آغاز کودتا، با شدت و بی رحمی غیر قابل توصیف به کشتار پرداختند.  چنان که در جریان کودتا حدود دو هزار نفر را به قتل رسانیدند و این کار را از آن پس نیز بدون وقفه ادامه دادند.هرچند کودتاچيان بعد ها افسانه های زيادی در مورد نقش حزب ورهبران آن ساختند و بافتند،حقيقت اين بود که نظاميان با به پيرو.ي رسانیدن کودتا  دست بالاتری درحزب و دولت یافتند و بعضاً به خاطر نقشي که در کودتا داشند وارد کميته مرکزی شدندودر حکومت نیز مقامات بلندی را به خود اختصاص دادند. چه به ان سبب وچه به خاطر نفرتی که مردم از کمونیستها داشتند و چه به خاطر عملکرد وحشیانه آنان در حبس و شکنجه و آزار و سرکوب بدون استثنای مردم و چه به خاطر موضع گیریهاو تظاهرات ضد مذهبی و دینی آنان مردم افغانستان در هر کجا که بودند از همان فردای کودتا، کمر به مخالفت بستند و حرکت های خود جوش و مقاومت های خود به خودی در برابر خلقی ها به اشکال گوناگون به راه افتاد. پس از آن که شوروی ها به اشغال افغانستان پرداختند این روند شدت بیشتری یافت. با آمدن شوروی ها و نصب ببرک کارمل به عنوان نایب الحکومه روسها، حکومت خلقی ها در نظر مردم به مجسمه کامل و تمام عیار پلیدی شرارت بدل گردید. در نتیجه هر آن چیزی که می توانست نسبتی به رژیم و حزب حاکم داشته باشد مورد تنفر و انزجار مردم قرار گرفت. از آنجمله بود رنگ سرخ، واژه سرخ، نشان ستاره، واژه ترقی، دموکراتیک، خلق و نظایر آن.

عملکرد خلقی ها نیز به گونه ای بود که چنین عکس العملی را شدت می بخشید. تعصبی که حزب خلق در استفاده از رنگ سرخ و یا کاربرد واژه ها و علایم و نشانه ها به خرج می داد، حساسیت مردم را کاملا" طبیعی می نمود.

وقتی مقاومتها و قیامهای مردم از حالت خودجوش به در آمد و تحت رهبری احزاب قرار گرفت همان عکس العمل های عوامانه همچنان ادامه یافت و حتی عمق و گستردگی بشتر یافت. چنان که در بسیاری از جاها معلم بودن با خلقی بودن مساوی شمرده می شد. زیرا بسیاری از کادرهای حزب خلق سابقه معلمی داشتند.

در منطقه غوربند استان پروان دره ای به نام سرخ وجود دارد که گلبدین حکمتیار طی سفری در دوران جهاد به آن منطقه رفت و اسم آن دره را به دره سبز مبدل کرد. ادامه این روند تا آنجا ادامه یافت که بسیاری از مجاهدین که نام هایی مانند رهبران حزب خلق داشتند اسامی شان را عوض کردند و تبدیل اسامی خویش را از طریق نشریات حزبی به اطلاع رسانیدند.که نمونه هایی از این تبدیلی را در نشریه شهادت ارگان حزب اسلامی حکمتیار سال 1368 می توان دید. اینگونه دنباله روی از تمایلات و ذائقه های عوام موجب آن شد که خیلی از سنت ها و رسوم زائد و بی حاصل که باذایقه عوام همخواني داشت مشروعیت جهادی بیابد و بسياری از ضروریات، مکروه و حرام معرفی شود. چنانکه یک ملای مربوط به حرکت انقلاب که به نام ملا کاکا معروف شده بود و در نواحی غزنی به جهاد مشغول بود، اگر مسواک یا عطر را نزد کسی می یافت،ويا پاچه پتلونش را گشاد تر ميديد آنرا دلیل خلقی بودن دارنده می دانست و حکم به اعدامش می داد. رسم بر این بود که در مورد مسلمان بودن یک بیسواد مکتب نخوانده تردیدی نباشد اما در عوض، یک تحصیلکرده ذاتا" متهم شمرده شود. گويي از قبل مسلم شده بود که يک جاهل و بیسواد ومکتب نخوانده  حتماً مسلمان است .در نتیجه نسل تازه ای که در این بستر روییدو بالید، بیزار از مدرسه و معلم و مظاهر تمدن و متنفر از هر چیزی که خلقی ها در تملک خویش گرفته بودند، پرورده شد. در مراحل بعدی ،طالبان همین میراث را که از مجاهدين گرفته بودند تکامل دادند.

4- روستاها کانون جهاد:

همچنان که قبلا" اشاره شد مقاومت مردمی قبل از آنکه احزاب و سازمانهای جهادی وارد میدان گردند، از همان فردای کودتا، شکل گرفت و حتی در همان سال اول کودتا موفق شد مناطقی را از تسلط کودتا چیان خارج سازد. با تجاوز شوروی، جهاد ابعاد وسیع و گسترده تری یافت ومردم بر گرد محورهای سنتی ای که داشتند، قیام را آغاز کردند . احزاب جهادی تنها چیزی که برای مردم هدیه آوردند، امکانات مالی و تسلیحاتی ای بود که از خارج گرفته بودند. اتفاقا" میزان نفوذ و پذیرش احزاب را نیز مقدار امکاناتی که می توانستند توزیع نمایند، تعیین می کرد. تنها محدودیتی که در این رابطه وجود داشت، تعلقات قومی، نژادی و منطقه ای بود و در یک مقیاس دیگر وابستگی مذهبی. احزاب و سازمانهای جهادی به خاطر حفظ موقعیت شان همین مناسبات را کاملا" پذیرفته و بر اساس ان عمل می کردند تا قدرت و نفوذشان را از دست ندهند. با گذشت زمان و تقویت جوانب مختلف جهاد در روستاها و دهات و متقابلا" تقویت مواضع حزب خلق در مراکز شهرها به کمک قشون سرخ، جهاد به صورت تقابل شهر و روستا در آمد. از آنجا که مراکز جهاد در خارج از شهرها قرار داشتند و روستاها و دهات به کانون جهد بدل شده بودند، ارزشهای روستایی و مناسبات قبایلی و دهاتی تدریجا" تقدس جهادی یافتند و شهرها برعکس مراکز فساد و بی دینی و خدانشناسی و کفر و کمونیزم تلقی می شدند. ازهمین رو پرتاب راکت های بی هدف، ویران کردن وسوزاندن مدارس و آتش زدن ساختمانها در هیچ رهبر جهادی ترحمی را برنمی انگیخت.بی خود نبود که تا مجاهدین به کابل رسیدند، هر چه را یافتند سوزاندند و ویران کردند. حتی کتابخانه ها وشفاخانه ها و موزه های کابل را بی احساس کمترین شرمی غارت کردند، فروختند و یا نابود ساختند و چیزی به جای نگذاشتند مگر مجسمه های نیمه ویران بامیان که آن هم با دستان کفر ستیز طالبان یکسره از بین رفت.شهرستیزی و دشمنی با تمدن و تمسک به سنتهای ما قبل شهری و قبایلی که امروزه در وجود طالبان به کاملترین شکل آن ظاهر شده است، ادامه و تکامل همان روندی است که احزاب جهادی آغازگز آن بودند.

این که امروزه پس از حدود سی سال، ظاهر شاه و طرح لویه جرگه اش به عنوان تنها آلترناتیو ممکن و عملی مورد قبول همگان قرار می گیرد، نه تصادفی است و نه غیر مترقبه. جامعه افغانستان از لحاظ ذهنی و عینی، طی یک عقب نشینی ضد تاریخی به نقطه ای رسیده است که صد سال قبل از این قرار داشت. زیرا در بستر حرکت اجتماعی بیست سال اخیر، تمامی نهادهای عینی و ذهنی ای که زعامت ظاهر شاه را تضمین می کردند، احیا وباز سازی شده اند اين نیز يکي از میراث های احزاب جهادی بود

5:بعدازاشغال

 پس از تهاجم قشون سرخ و روی کار آمدن ببرک کارمل، جهاد و مقاومت مردم ابعاد وسیع تری به خود گرفت و آتش جنگ در اقصا نقاط افغانستان شعله ور گردید. خلقی ها و رفقای روسی شان که تمامی مردم افغانستان را خصم و دشمن خویش می دیدند، بین مسلح و غیر مسلح هیچ فرقی نمی گذاشتند و وقتی جنگ آغاز می شد، همه را یکسان به گلوله می بستند. در نتیجه تعداد زیادی از مردم افغانستان مجبور شدند راه دیار همسایگان را درپیش گیرند.

برخی از احزاب جهادی نیز به دلایلی مردم را به مهاجرت ترغیب می کردند و یا با موضع گرفتن در روستاها و مناطق مسکونی موجب می شدند که روسها از زمین وهوا بر آن روستاها آتش ببارند. در نتیجه مردم مجبور می شدند به دنیای مهاجرت روی آورند. ژنرال ضیاء الحق که خودش در سرکوب مهاجرین فلسطینی در اردن با ملک حسین همکاری کرده بود، از خطرات و تهدیداتی که احتمالا" از ناحیه مهاجرین می توانست متوجه وی گردد آگاه بود. از این رو با اسکان مهاجرین در مناطق مرزی موافقت کرد و اجازه داد که اردوگاه های مهاجرین در این مناطق برپاگردد.تا به آساني قابل کنترول وهدايت باشد

وجود این اردوگاهها برای حکومت پاکستان به منزله دیوار دفاعی و برای برخی از احزاب جهادی منبع پایان ناپذیر سربازگیری، یک عطیه آسمانی به حساب می آمد. از همین سبب حکومت پاکستان با وجود آنکه قراردادهای بین المللی در مورد پناهندگان را امضا نکرده بود، از پناهندگان استقبال کرد.

کنترل و سرپرستی این اردوگاه ها در آغاز به عهده ماموران پاکستانی و ریش سفیدان مهاجرین بود. اما بعدا" احزاب جهادی صاحب نفوذ بیشتری شدند و با مهاجرتهای دبیشتر مردم، بعضی از احزاب دارای اردوگاههایی کاملا" اختصاصی شدند. چنانکه کمپ شمشتو کاملا" در انحصار حزب اسلامی بود و کمپ ببو متعلق به حزب اتحاد اسلامی و امثالهم.در این اردوگاه ها از فعالیتهای آموزشی و فرهنگی جز در سطح خیلی ابتدایی، محدود و ناچیز اثری نبود و اگر بود، در محدوده فعالیتهای فرهنگی احزاب جهادی بود وبس که آن هم شامل آموزش های ناقص و ابتدایی در مورد احکام عبادی فردی بود.

در نظر اغلب این مهاجرین که از ظلم و ستم کمونیستها، مجبور به فرار از خانه و کاشانه خویش شده بودند و احیانا" بعضی از اعضای فامیل خویش را از دست داده بودند، مکاتب و مدارس غیر مذهبی و دروس غیر مذهبی خطرناک و غیر قابل اطمینان بود.زيرا خلقي ها از همين مدارس برخاسته بودند!! اینان می کوشیدند فرزندانشان را در مکاتب مذهبی ثبت نام نمایند.

در این اردوگاهها که در دشتهای سوزان و بی حاصل و عاری از درخت و سرسبزی سربرکشیده بودند، همه لوازم ماتم و مصیبت آماده بود، اما هیچ زمینه ای برای تفریح و گردش وجود نداشت. واضح و آشکار است نسلی که در چنین فضای سرد وخشن وبيرحم ووحشي و بی خبر از جهان پرورده شود، تا کجا باید سرسخت و بی عاطفه و خشمگین و بی رحم باشد. طالبان اغلب پرورده همین اردوگاهها هستند که جذب مدارس مذهبی شدند و چون بلایی بر سر مردم افغانستان فرو آمدند. در این اردوگاهها زنان هیچ نقشی برعهده نداشتندو ازآنجایی که این اردوگاهها پیوسته محل رفت وآمد خارجیان و امدادگران و روزنامه نگاران و عوامل اجرایی امداد بود زنان کاملا" در پشت پرده به سر می بردند. گر چه در مناطق روستایی و قبیله ای افغانستان نیز زنان از نقش چندانی برخوردار نیستند، با وجود آن حداقل در محدوده روستا از آزادی رفت وآمد برخوردارندو بعضی از کارهای فرعی بر عهده آنان است.

امادر اردوگاها وضع غیر از این بود. زیرا ساکنان اردوگاهها الزاما" باهم پیمانهای قومی نزدیک نداشتند و عضو یک خانواده به حساب نمی آمدند. مردان جوانی که در این اردوگاهها جوان شده بودند جز مادر و احیانا" خواهر خویش زنی را ندیده بودند و صدای زنی را نشنیده بودند. بنابراین شنیدن صدای کفش زن را گناهی جبران ناپذیر می دانستند.ناگفته نباید گذاشت که احزاب جهادی در مجموع نسبت به زن ، همین نظر را داشتند. از همین سبب در تمام دوران جهاد هیچ برنامه ای در مورد زنان ارائه نکردند. اگرهم گاهی از زنان به کراهت یاد می کردند فقط و فقط در رابطه به مسئله حجاب بود و بس.

باری یکبار در نشریه شهادت که ارگان نشراتی حزب اسلامی بود مقاله ای به چاپ رسید که امضای والده مصطفی را بر پیشانی داشت. حتی نام زن نیز باید در حجاب می بود. در حالی که قرآن در چند جا از مریم اسم می برد.

مولوی خالص می گفت: زن وزیر داخله است و مرد وزیرخارجه، وزیر داخله نباید در کارهای وزیر خارجه دخالت نماید.ملا نسیم آخوندزاده در شورای مشورتی اسلام آباد فریاد می کشید که تمام بدبختی ها و مفسده ها از زنان برخاسته است. ظاهرا" آقای سیاف می خواست وزارتی به نام وزارت امور نسوان را در چاچوب دولت موقت پیشنهاد کند که با اعتراض ملا نسیم آخوندزاده از خیر آن گذشت.

6- مدرسه های حقانیه:

شمال پاکستان از لحاظ مذهبی از دیر باز بدینسومتاثر از آموزشهای ملایانی بود که ریشه دیوبندی داشتند. از همین رو جنبش دیوبندی پس از تجزیه پاکستان از هند به آسانی توانست در این مناطق، مراکزی برای گسترش خود بیابد. از طرف دیگرحکومت پاکستان که برسر مسئله خط دیورند با حکومت افغانستان ونیز ناسیونالیست های   

پشتون به رهبری خان عبدالغفارخان گرفتاری داشت، گسترش جنبش دیوبندی را کاملا" به نفع خودش می دید. زیرا اعتقادات مذهبی نقش مهمی در تضعیف ناسیونالیسم ایفا می کرد. مزید بر آنکه می توانست مانع عمده ای در برابر تحریکات شوروی که در میان ناسیونالیست های پشتون دارای هوادارانی بود، باشند. بیاد داشته باشيم که یکي ازدلایل ایجاد کشوری بنام پاکستان،ایجاد یک مانع در برابر پيشروی کمونیزم بود.

به این ترتیب دیوبندی ها حرکتشان را تحت عنوان (( جمعیت العلما اسلام )) که یک جنبش خالص مذهبی بود ادامه دادند و بعدها به یک حزب سیاسی بدل گردیدند. پس از انشعاباتی که در((جمعیت العلما اسلام )) رخ داد و شاخه های متعددی که از آن جدا شد، مفتی محمود، رهبر یکی از این شاخه ها که خود پشتون بود، با بهره گیری از حمایت پشتونها جمعیت العلما را از اساس دگرگون کرد و به شکل عامه پسندی درآورد این عامه پسند ساختن، با درنظر داشتن حاکمیت مناسبات و روابط قبیله ای و عقب ماندگی فرهنگی سیاسی و اقتصادی شمال پاکستان امری کاملاً طبيعی بود.

با آغاز جهاد و مقاومت ضد کمونیستی مردم افغانستان و اشغال این کشور توسط شورویها، ضیاءالحق در راستای سیاستهای زمامداران قبلی پاکستان کمک های بیشتری را در اختیار جمعیت العلما گذاشت تا به فعال ساختن مدارس مذهبی بپردازند. همچنان که احمد رشید گزارش می دهد در پایان دوره ضیاءالحق، حدود 8000 مدرسه رسمی و 25000 مدرسه غیر رسمی فعال شده بود.با یک محاسبه ابتدایی به آسانی می توان فهمید که این همه مدرسه و شاگرد نمی توانست از استادانی در سطح بالا و حتی متوسط با حداقل مواد درسی بهره مند باشد. از این رو طبیعی بود که به قول احمد رشید، ملایانی جاهل و کم سواد، آموزش طلاب این مدارس را به عهده بگیرند.ملاياني که تفسیر آنان از شریعت و مذهب، مانند آموزش های جمعیت العلما، عمیقا" متاثر از مقررات، ضوابط و رسوم قبایلی ای بود که (( پختون والی)) نامیده می شود. این مقررات و قواعد قراردادهای نامدون و نامکتوبی هستند که مناسبات و روابط درونی و بیرونی قبایل بر اساس آن تنظیم می شود. این مدارس که در نواحی روستایی و اردوگاههای آوارگان افغان قرار داشتند تنها مراکزی بودند که شمولیت در آنها آسان و بی مصرف بود.از این رو تعداد زیادی از نوجوانان آواره افغان به این مدارس روی می آورند تا اگر چیزی نیاموختند لااقل از امکانات مالی و معیشتی آن برخوردار شوند.

از طرف دیگر عربستان سعودی و سایر طرفداران کیش وهابیت که تمویل کنندگان این مدارس بودند و با جمعیت العلما پیوند اعتقادی نزدیک داشتند، با استفاده از زمینه کاملا" مساعدی که در این مدارس وجود داشت، به ترویج و القای وهابیت پرداختند، تا سربازان تازه ای برای اشاعه و ترویج مذهب خویش بپرورند. سربازانی جاهل، متعصب، تنگ نظر و بی خبر از جهان که نه از تاریخ خود اطلاعی داشتند و نه حتی از تاریخ اسلام. مگر همان دوره کوتاه صدر اسلام ان هم به روایت ملاهای وهابی.علاوه بر این مدارس چند مرکز عمده دیگر نیز وجود داشت که در هیمن راستا فعالیت می کرد. یکی مدرسه حقانیه در" اکوراختک" که توسط مولانا سمیع الحق اداره می شد و هنوز هم اداره می شود و دیگری مدرسه جمعیت العلوم اسلامیه که درشهر مینوری نزدیک کراچی قرار دارد که تمامی این مدارس از طرف دولت حمایت مالی می شوند.

7- وابستگی به خارج:

بسیاری از احزاب جهادی می توانند، سوابق مبارزاتی شان را به آسانی اثبات نمایند( غیر از آن احزابی که تاریخ تولد رهبر خویش را با تاریخ تشکیل حزب شان یکی می گیرند.)اما هیچکدام از اینها نمی توانند نفوذ و پایگاه مردمی شان را قبل از آغاز جهاد اثبات کنند. افرادی  که می توانند گواهی بدهند در شکست قیام پنجشیر در زمان داود مردم محلی با نیروهای دولتی در سرکوب و دستگیری قیام کنندگان همکاری داشتند هنوز زنده هستند.عامل عمده ای که زمینه نفوذ و گسترش این احزاب و سازمانها را مهیا می ساخت امکانات تسلیحاتی و نظامی  ای بود که می توانستند در اختیار داشته باشند. به همین سبب مسئله دسترسی به اسلحه و امکانات برای همه کسانی که دست اندرکار ساختن حزب و یا تقویت پایه های حزب خویش بودند، از فوریت خاص برخوردار شد.از آنجا که منابع اسلحه و تحویل امکانات معیارها و اهداف خاص خود را داشتند، احزاب و گروه ها خود را ناگزیر می دیدند که تا حد ممکن خود را با همان معیارها هماهنگ سازند.این روند تا آنجا توسعه یافت که حتی سازمانهای چپ مائوئیستی را نیز در بر گرفت. چنانکه سازمان رهایی و سازمان ساما، اولی زیر پوشش جبهه مبارزین مجاهدو دومی زیر عنوان جبهه متحد ملی، از مقامات پاکستانی اسلحه دریافت می کردند.(( ساما)) در این مسیر تا آنجا پیش رفت که در برنامه جبهه متحد ملی خود تاسیس جمهوری اسلامی را هدف قرار داد. در حالی که جمهوری اسلامی به هر معنایی که باشد، با مائوئیسم جمع شدنی نیست.

به این ترتیب احزاب جهادی برای جلب اعتماد منابع تمویل اسلحه، خود را ناگزیر از هماهنگی با برنامه ها و اهدافی که اسلحه دهندگان پیش رویشان می گذاشتند مي دیدند. جالب اینکه این احزاب، عمل خود را کاملا" مشروع می دانستند یعنی مشروعیت جهاد و مبارزه با کفر و کمونیسم در یک جامعه عقب مانده با مشروعیت مجاهد و احزاب جهادی و مشروعیت عملکردهای آنان در کنار هم قرار می گرفت. به همین دلیل بود که وابستگی تمام عیار احزاب جهادی پرسشی برنمی انگیخت و اگر احیانا" پرسشی برمی انگیخت با تکفیر و اتهام و در آخر با گلوله خاموش می شد.در نتیجه این وابستگی،(( آی.اس.آی)) سازمان جاسوسی پاکستان کاملا" بر مقدرات جهاد افغانها حاکم گردید و بدون واسطه گری رهبران احزاب، مستقیما" با تعداد زیادی از فرماندهان در رابطه قرار گرفته و به آنان امکانات و اسلحه می داد، مشروط بر آنکه فقط به اهدافی حمله شود که افسران پاکستانی مشخص می کردند. این اهداف می توانست یک کارخانه باشد یا یک تونل، یک پل و یا یک فرمانده و رهبر مجاهدین و سرانجام کار به جایی می رسید که وقتی مسئله تشکیل دولت اسلامی افغانستان در دستور کار قرار گرفت، این مقامات پاکستانی بودند که در تعیین اعضای آن اختیار عام و تام داشتند.چنانچه که حکومت مجاهدین درپاکستان تعیین و تشکیل گرديده وسپس به افغانستان صادر گرديد.

8- ورود اعراب و نقش آنان:

از همان آغاز جهاد تعداد زیادی از سرمایه داران سعودی کمک های معینی به احزاب جهادی مورد اعتماد خود می فرستادند و آنانی را که از لحاظ عقیدتی نزدیک به خود می یافتند، تقویت و حمایت می کردند. آنان بعضا" به پیشاور سفر می کردند و در نواحی مرزی از کمپ های مهاجرین بازدید کرده و به توزیع کمک در میان آوارگان می پرداختند. اما این رفت و آمدها اغلب جنبه انفرادی داشت و تنها هدفی که از آن متصور بود، ترویج وهابیت در میان مهاجرین و آوارگان بود که در این کار چندان توفیق نیافتند.اولین شخصی که در رابطه به عربها از وی نام برده می شود، عبدالرسول سیاف است که گفته می شود حتي قبل از دوران جهاد باعربها رابطه داشت و کیش وهابیت گزیده بود.

با افزایش تدریجی عربها که معمولا از امکانات مالی زیادی برخوردار بودند، اداره استخبارات ارتش پاکستان تصمیم به سازماندهی آنان گرفت و با دعوت از مسلمانان سراسر جهان برای پیوستن به صفوف جهاد افغانستان زمینه را برای ورود تعداد زیادی از عناصر افراطی و متعصب آماده ساخت. دولت پاکستان به سفارتخانه هایش دستور داد که بدون هیچ سوال و جوابی به دواطلبان جهاد در افغانستان ویزا بدهند.همزمان با آن اخوان المسلمین خاورمیانه و مجامع وهابی در عربستان نیز با صدور اعلامیه های متعدد از مسلمانها خواستند تا به دعوت پاکستان لبیک بگویند.در حقیقت طراح اصلی این ماجرا ویلیام کیسی رئیس سازمان سیا بود که قبل بر این، ارسال موشک های استینگر برای مجاهدین را از تصویب کنگره گذرانده بود.

مصارف این پروژه را عربستان سعودی متقبل شده بود و آی.اس.آی و جماعت اسلامی قاضی حسین احمد، کمیته مشترکی برای پذیرایی آنان تشکیل داده بودند تا راه را برای پیوستن آنان به حزب اسلامی حکمتیار آماده سازند.مطابق برخی اطلاعات، طی ده سال، حدود 35 هزار افراطی مسلمان از 43 کشور اسلامی جذب این پروژه شدند.ووقتی آی.اس.آی از عربستان درخواست کرد که فردی قابل اعتماد را جهت رهبری و سرپرستی این نیروها بفرستد، ترکی الفیصل که روابط نزدیکی با بن لادن داشت وی را مناسب ترین فرد برای احراز این مقام دید و به پاکستان فرستاد.

تمام این ماجراها بی هیچ واکنش و اعتراضی از سوی احزاب جهادی مورد قبول بود و این احزاب به نحوی از انحاء با این جریان در رابطه بودند و با آن همکاری می کردند.با مروری اجمالی بر فقراتی که برشمردیم، روشن می شود که فقط نام جریان طالبان جدید است و گرنه عناصر متشکله آن سابقه ای طولانی در کل روند جهاد دارد.

شکست احزاب جهادی در برابر طالبان صرفا" ناشی از پشتوانه خارجی طالبان نبود، بلکه در کنار این حمایت و برتری تسلیحاتی و سایر عوامل، وجود تشابه و سنخیت های اعتقادی وايدولوژيک نیز میان طالبان و احزاب جهادی وجود داشت.نگرش طالبانه به اسلام، انسان، جهان، اقتصاد،سیاست، مبارزه، آزادی، حقوق بشر و ... فقط در شدت وضعف میان احزاب جهادی و طالبان متفاوت بود نه در مضمون و جهت.

طالبان در پیروزی های اولیه خویش از حمایت و پشتیبانی دولت ربانی برخوردار بودند، چنان که ملا نقيب والی قندهاربه فرمان وی قندهار  را به طالبان سپرد و تا ولايت غزنی، هواپیماهای دولت ربانی بود که راه را برای طالبان می گشود،تا اينکه غزنی بدون هیچ درگیری جدی به تصرف طالبان درآمد و نیروهای حکمتیار در چهارآسیاب بدون هیچ مقاومتی میدان را به نفع طالبان خالی کردند.

این طالبان بودند که با قتل، کشتار، غارت، حبس و شکنجه بر مردم افغانستان یورش آوردند وگر نه در منازعه میان طالبان و احزاب جهادی این مردم بی طرف بودند. به همین جهت هیچ امیدواری راجع به صلح و امنیت در حاکمیت طالبان وجود نداشت. این که حکمتیار به دفاع از طالبان می پردازد و طالبان درمقابل از حضور نیروهای حزب اسلامی حکمتیار در صفوف خویش سخن می گویند هیچ تعجبی ندارد زیرا ساختار عقیدتی و ایدئولوژیک طالبان و بن لادن با ديگر احزاب جهادی، جز در شدت وغلظت تفاوت دیگری ندارد. تنها اختلافی که در این رابطه می تواند قابل تصور باشد، موضوع هژمونیزم و رهبریت است. یعنی همان مسئله ای که یکی از عمده ترین عوامل جنگ فی مابین نیروهای جهادی بوده است.آنچه را که احزاب جهادی آغاز کزدند طالبان ادامه و تکامل دادند و صریح تر و عریان تر عمل کردند.طالبان مجسمه های بودا را منهدم کردند و مسئولیت آن را نیزآشکارا برعهده گرفتند، اما دیگران موزه کابل را با تمام دار و ندار آن غارت کردند.

اگر طالبان نسل کشی به راه انداختند، کاری را ادامه دادند که از خیلی وقت پیش آغاز شده بود. اگر طالبان خلقی ها را در صفوف خود جا دادند، همان کاری را کردند که احزاب جهادی قبلا" مشروعیت بخشیده بودند، هیچ حزب و سازمان جهادی وجود ندارد که در این مورد بخصوص کارنامه ای سفیدتر از کارنامه طالبان داشته باشد.

اینکه خارجیها چگونه و به خاطر چه اهدافی به حمایت و تقویت از طالبان پرداختند زاویه تاریکی ندارد. زیرا نوشته های متعددی در این مورد در مطبوعات جهانی به چاپ رسیده است. به همین دلیل در این مقال به تکرار آن نمی پردازیم.  

يادداشت : اين نوشتار قبلاً در نشريهء انتخاب، شماره های 772 و 773، قوس 1380 ، منتشر شده بود و آقای اخگر آن را به حيث آغازی برای همکاری با آسمايی جهت نشر مجدد انتخاب کرده اند .