کمال و سر محبت ببين نه نقص و گناه

که هر که بي هنر افتد نظر به عيب کند

                                        حافظ

 

 

نزهت هروي

 

 سخني چند

با

دو همزبان ناهمدل

 

در صفحهء انترنتي همشهري مورخ پنجشنبه 4 مرداد - اسد- 1384 ، مطالبي را تحت عناوين «گفت وگو با  استاد الطاف حسين فرزند استاد محمد حسين سرآهنگ و بيدل خواني در افغانستان  »  به قلم آقاي سيد عبدالرضا موسوي، و « اقتضائات شأن» به قلم عليرضا پور اميد ، به نشر رسيده اند ، مطالعه نمودم . هردوي اين نوشتار جاي تأمل بسيار دارد و ديده مي شود که از نبشته ها بوي بي مهري و کم لطفي مي آيد تا مهماننوازي و قدرداني .

شايد علت اين باشد که چون به خاطر سال هاي متمادي جنگ عده يي زياد از افغان ها به ايران مهاجر گرديده و بعضي از دوستان ايراني ما به چشم حقارت به اين افغان هاي مهاجر نگاه مي کردند و آن ها را انسان هاي درجه دوّم فکر مي کردند ، جناب آقاي عيرضاپور اميد هم نخواستند هنرمند بزرگي را  فقط به علت اين که افغان است ، ستايش کند، بل سزاوار عيبجويي دانستند. بايد تذکر دهم که منظور هيچگاه ناديده گرفتن آن همه خوبي هاي کشور همسايهء ايران در پذيرايي از افغان ها نبوده ، بل همان طور که تذکر دادم عده يي با چنين ديدگاه و نگرش وجود داشتند و دارند که برخورد شان با افغانستان و افغان ها نه به سود ايران است و نه هم به سود امر تفاهم و همکاري ميان دو ملت و دو  کشور همسايهء ايران و افغانستان .

استاد الطاف حسين سرآهنگ ، علاوه بر اين که فرزند ارشد استاد بزرگوار شادروان استاد محمد حسين سرآهنگ است ، خودش نيز استاد مسلم موسيقي است و از سرزمين هنرپرور هندوستان و از کانون هاي دانش آن سرزمين القابي چون « Sangeet Sameru » ( کوه بلند موسيقي)  و  « Sangeet Kala Ratna» ( ستارهء تابناک موسيقي ) ، سُرگي باچا ، و مقام استادي در آوازخواني را در نتيجهء هنرنمايي اش از آن خود ساخته است . خانهء فرهنگ جمهوري اسلامي ايران در دهلي نيز به وي لقب « سلطان آواز » را اعطا نموده است .همچنان سيمينار بين المللي بيدل ( 17-21  مارچ سال 2003 ) که به همت ديپارتمنت زبان فارسي « جامعهء ملييهء اسلاميهء دهلي » ( دانشکاه ملي اسلامي دهلي ) ، در شهر دهلي نو ، داير گرديده بود و استاد الطاف حسين سرآهنگ در آن هنرنمايي و غزلخواني نمود ، جام و يا کپ سيمينار را به وي اعطا نمود . در مراسم اعطاي اين جام ، دانشمندان زيادي از ايران - همچنان جناب يعقوبي سفير کبير جمهوري اسلامي ايران در جمهوري هندوستان- نيز حضور داشتند . و اي کاش جناب آقاي موسوي هنگام گفت و شنود با استاد الطاف حسين از آثار و افتخارات ايشان نيز پرسشي مي کردند .

عدم آشنايي و صلاحيت آقايان موسوي و پوراميد در عرصه يي که مصاحبه صورت گرفته و يا به قول خود ايشان نقد گرديده ، نيز سبب شده تا چنين داوري هاي نادرست صورت گيرد که بنده را واميدارد تا در زمينه ابراز نظر کنم .

آقاي موسوي در صفحهء  نخست کتابي که به استاد تقديم نموده ايد ، اين مصراع را  که ناظر است بر غزل مشهوري از حضرت حافظ ، نوشته ايد : « پدري را نبود خود پسري بهتر ازين » . با تأييد سليقهء تان در انتخاب اين مصراع ، در ذهن بنده مصرع ديگري از همين غزل خواجهء خواجه گان تداعي شد : « که درين باغ نبيني ثمري بهتر ازين .

در رابطه به برگزاري « عُرس بيدل » ، طوري که از گزارش ها برمي آيد ، با شکوه و جلال برگزار نگرديده است . شايد يکي از علل اين باشد که بيدل ايراني نبوده است. به هر رو ، چون براي بار اول چنين کاري نيک و پسنديده يي صورت گرفته است ، همت برگزار کننده گان آن شايستهء ستايش است و اميد اين سلسله دوام يابد و مردم ادب دوست و با فرهنگ ايران بيشتر با اين شاعر بزرگ و آثارش آشنا شوند .

در پره گراف « د » نوشتهء جناب آقاي موسوي از کتاب وزين « از صدا تا آهنگ » نوشتهء محترم انجينير محمد صديق قيام ، اقتباس شده است . در اين رابطه بايد اضافه کنم که قبل از استاد سرآهنگ ، علاوه بر استاد قاسم افغان ، استادان ديگري نيز وجود داشتند که استادانه آواز مي خواندند و همان طوري که نوشته اند ، اين هنرمندان موسيقي محلي را با اساسات کلاسيک هم آهنگ ساختند . سرگذشت موسيقي معاصر کشورما با ظهور دو استاد بزرگ موسيقي در خرابات ، شگوفايي بيشتر پيدا کرد . صاحب نظران اين دو استاد بزرگ - شادروان استاد قاسم و شادروان استاد غلام حسين - را بنياگزاران موسقي مروج معاصر افغانستان ، مي دانند . شادروان استاد قاسم خوانندهء دربار شاه امان الله خان و شاهان بعدي بود و در خرابات شاگردان فراوان و نامداري تربيه نمود . استاد غلام حسين ، خوانندهء دربار امير حبيب الله خان بود و اين فرزانه مرد ، موسيقي را از حيطهء کوچهء خرابات فراتر بُرد-از کودکستان تا دانشگاه- و شاگردان فراواني از خراباتيان و غيرخراباتيان تربيه نمود . استاد ځلاند ( زلاند ) آوازخوان و آهنگ ساز معروف - پدر فريد  ځلاند ( زلاند ) که دوستان ايراني امروز وي را بيشتر مي شناسند - نيز از شاگردان اين استاد بود . استاد غلام حسين به علاوهء آوازخواني ، معلم موسيقي و آهنگساز بي بديل بود و فرزندي چون استاد سرآهنگ را به جامعهء هنري تقديم نمود .

در مدخل تالار بزرگ راديو افغانستان ، مجسمه اين دو استاد بزرگ - منحيث بنيادگزاران موسيقي مروج معاصر افغانستان - نصب گرديده بود . همچنان از خرابات چهره هاي درخشان ديگري چون استاد محمد هاشم ، استاد محمد عمر و ديگران سربرآوردند و آثار ماندگاري به جا گذاشتند . و امّا ، استاد سرآهنگ ، ستارهء تابناکي بود که نمي شود وي را با کس ديگري مقايسه کرد و اسمش را منحيث اول و دوم در رديف قرار داد . او خودش اول بود و آخر . عقابي بود بلندپرواز و صخره پيما . آثاري که از اين استاد برجا مانده است ، منحصر به فرد است - نه قبل از وي کسي چنين آثاري آفريده است و نه هم پس از او چنين چيزي ممکن خواهد بود .

در پره گراف ( و ) جناب آقاي موسوي نوشته اند : « همان طوري که برخي نوشته اند ، اگر شعر بيدل به واسطهء صداي استاد سرآهنگ وارد خيلي از خانه هاي افغانستان شد ، در ايران وضع برعکس است . يعني نوار صداي استاد سرآهنگ به واسطهء شعر بيدل در ميان ادباي ايراني دست به دست شد «.

جناب آقاي موسوي ! اگر ادباي ايراني ، فقط شعر بيدل را مي خواستند ، مي توانستند از کتاب آن را به دست بياورند و مجبور نبودند که صداي استاد سرآهنگ را بشنوند . به قول شادروان شايق جمال ، حقيقت مسأله در اين است :

بي تکلف همه مدهوش شوند در محفل

چون سرآهنگ شود نغمه سراي بيدل

و يا به قول شاعر معاصر افغان عبدالله بختاني :

مرا ديوانه کرد اين صوت و آهنگ

که شعر از بيدل ، آهنگ از سرآهنگ

در پره گراف ( ح ) در بارهء اين که چرا در جريان تدوير عرس و هنگام کنسرت ، بسياري از چوکي ( صندلي ) هاي تالار کوچک انديشه خالي بوده ، خود نويسنده علت را روشن کرده است : « دست اندرکاران اين برنامه که براي دعوت از سخنرانان و گروه موسيقي از کشورهاي مختلف هزينه ها کرده بودند ، براي چاپ . يا حتي فوتوکاپي کاغذ پاره يي به عنوان ليست برنامه هاي اين مجلس ، قناعت پيشه فرمودند . ايشان به ادامه نوشته اند : « دست اندرکارن، قلت جمعيت را ناشي از توطيه و بايکوتي خود جوش دانستند » . در پهلوي اين ها ، انگيزهء ديگر به باور بنده اين تواند بود : موسقي کلاسيک و غزلخواني به سطح عالي ، مورد پسند عوام الناس نبوده و شنونده گان خاص دارد . امروزه صاحبدلان و آناني که شنوندهء موسيقي کلاسيک باشند ، در همهء جاي دنيا کمتر شده است . به گونهء نمونه اگر در دو تالار مختلف در يک شهر ، در يکي کنسرت هنرمند بزرگ ايران استاد گرانمايه شجريان برگزار گردد و در دومي هنرمند جوان اميد ، کنسرت داشته باشد ، مردم بيشتر به اين کنسرت دومي مي روند .

استاد ما - استاد الطاف حسين سرآهنگ - بنابر وصيت پدرش ، به اصالت هنر توجه دارد و هنر مورد پسند صاحبدلان و ارباب موسيقي را ارايه مي کند . ايشان از بيدل آموخته اند که فرموده است : 

از قبول عام نتوان زيست مغرور کمال

آن چه تحسين خواند اي زين قوم دشنام است و بس

آقاي موسوي در همين پره گراف به صورت غير مستقيم خانم پروفيسور دکتور قمر غفار ، رييس ديپارتمنت زبان فارسي دانشگاه ملي اسلامي دهلي را نيز مورد بي مهري و کم لطفي قرار داده و صلاحيت علمي ايشان را زير پرسش برده اند. اين در حالي است که به همت همين خانم در مارچ سال(  2003 )  سيمينار بين المللي بيدل به مدت پنج روز با شکوه تمام در مقر آن دانشگاه در دهلي نو داير شد و اين خانم دانشمند چندين بار در آن سيمينار سخنراني نمود . عدهء زيادي از دانشمندان ايراني هم به اين سيمينار تشريف آورده بودند و اعضاي سفارت جمهوري اسلامي ايران در هندوستان نيز در تدوير اين سيمينار نقش برازنده يي داشتند .

و امّا ، در مورد نوشتهء آقاي عليرضا اميد پور ، زير عنوان « اقتضائات شعر بيدل »  ، نيزبايد چند نکته را روشن ساخت .

پس از مرور دو سطر از نوشتهء آقاي اميد پور ، دريافتم که اطلاعات ايشان در مورد موضوع آن قدر ناچيز است که استاد الطاف حسين را نوهء استاد غلام حسن سرآهنگ نوشته اند که به هيچ وجه صحت ندارد . نخست اين که نام ايشان استاد غلام حسين بود و نه غلام حسن و دوم اين که سرآهنگ لقب و يا تخلص ايشان نبود ، بل فرزندش استاد محمد حسين - پدر استاد الطاف حسين- به لقب سرآهنگ مفتخر گرديده بود .

از ويژه گي هاي ديگر اين نبشهء جناب آقاي عليرضا اميد پور آن است که پيوسته معايب را جستجو نموده و پررنگ جلوه مي دهد تا محاسن را . ايشان کار را به جايي مي رسانند که تفاوت هاي لهجوي و کاربرد واژه هاي مترادف ، به جاي واژه هاي بيشتر معمول در ايران را نيز عيب جلوه مي دهند - مانند پدرکلان  که در افغانستان مروج است و در ايران به آن ميگويند « پدربزرگ»  .

اگر در کلمهء « مصدر»  استاد الطاف حسين حرف ( ص ) را مطابق به ذوق و سليقهء جناب آقاي عليرضا پوراميد تلفظ ننموده اند ، شايسته نبود که ايشان آن را « مزدر » قلمي کنند و به اين گونه سواد استاد را زير پرسش ببرند . در ايران هم مثلاً در بسا موارد حرف ( ق ) را  در گفتار ( غ ) تلفظ مي کنند ؛ ولي ، اين به معناي آن نيست که کسي در زبان نوشتاري هم آن را ( غ ) بنويسد .

آقاي عليرضا پور اميد  که بنابر نوشتهء خود ايشان همان شب - بعد از مصاحبه با استاد - به دوستانش گفته بودند که با آن چه انتظار مي رفت ، رو به رو نه شده اند ، بهتر بود به عدم آشنايي و شناخت خودش از موسيقي افغاني و تاريخچه و اصطلاحات مربوط به آن ، اعتراف مي فرمودند . چنان که از نوشتهء ايشان برمي آيد ، ايشان - حتّا- با الفباي موسيقي و يا بهتر است بگويم به اسم نوت ها و يا سُر هاي موسيقي افغاني و هندي - سا ؛ ري ؛ گه ؛ مه ؛ په ؛ ده ؛ ني ؛ سا - آشنايي ندارند و اول بار است که آن را شنيده اند و آن را به گونهء نادرست نوشته اند  . خواننده مي تواند با رجوع به نوشتهء آقاي پور اميد در صفحهء همشهري ، ثبوت اين ادعا را ملاحظه بفرمايند .

و اي کاش آقاي عليرضا اميدپور اين بيت حضرت ابوالمعاني بيدل را شنيده بودند :

طبعت دمي که مايل عيب کسان شود

آيينه گير کز سر انصاف نگذري

و آن چه که آقاي پوراميد در مورد کيفيت صدا و اصطلاحات مربوط به موسيقي ايراني و شيوهء معمول اجراي آهنگ هاي ايراني نوشته اند ، بهتر است آن را از يک آوازخوان ايراني توقع داشته باشند . جناب آقاي اميد پور ، اگر من بنويسم که استاد الطاف حسين غزلخوان مبتکر است ، راگ هايي را که قابليت آميزش با هم را دارند با مهارت اختلاط مي دهد ، سرگم مي نمايد ، گمگ مي نمايد ، تان مي زند ، وادي ، سم وادي ، دي وادي و انوادي راگي را که در قالب آن غزل خوانده ، مراعات مي کند ، شما - حتّماً - مفهوم اين اصطلاحات را درک نخواهيد کرد  و همين ريزه کاري ها - به قول خود شما - در هر جا شکل ارايهء ديگري دارد .

آقاي عليرضاپور در بخش توضيح نوشته اند : « کاستي ها و اشکالات وقتي عيان تر شد که خواننده از بيدل خواني دست کشيد و به حافظ خواني پرداخت... آن جا بود که ضعف ها مشخص گرديد که اشکال از مجري است ، نه از شاعر بنده خدا « .

در اين مورد هم همان ويژه گي برخورد جناب عليرضا پوراميد که عيبجويي و خُرده گيري است تا نقد ، آشکارتر مي گردد.

پس از مرور نوشته هاي ياد شده ، به استاد الطاف حسين که فعلاً در دهلي اقامت دارند ، زنگ زدم و جريان را برايش گفتم . با فروتني مؤدبانه گفت : « من هيچ وقت ادعا نکرده ام و نمي کنم که در کار من کمي و کاستيي نيست ؛ چون انسانم و کارهاي ما انسان ها با نقص و خطا همراه است » و استاد در پايان اين رباعي را خواند : 

آثار بناي خلق بردوش خطاست

اين جا به غير از کجي نمي آيد راست

هر نيک و بدي که فطرتت نپسندد

شرم کن و چشم بپوش که بي عيب خداست

استاد اضافه نمود: « عشق و ارادت من به حافظ خيلي بيش از اين است که چنين نوشته هايي سبب شوند تا ديگر غزل هاي حافظ را نخوانم « .

به هر رو ، کاش آقاي عليرضا پور به جاي خرده گيري بر طرز تلفظ « مصدر » ، مي نوشتند که در کدام موارد و چه گونه اشتباهاتي از استاد در هنگام اجراي غزل هاي حافظ سرزده است ، تا مطلب روشن مي شد . و امّا ، يقين دارم « کاستي » هايي که  ايشان به آن ها اشاره کرده اند ، همانا لهجهء افغاني و طرز اداي کلمات دري به لهجهء کابلي است که بسيار نزديک به زبان نوشتاري است و برابر با ادبيات کلاسيک دري ، وگرنه کاستي ديگري در کار نبوده است .

يک روز پس از صحبت تيلفوني ياد شده ، استاد خود تيلفون کرد و گفت که با چند تن از ادباي ايراني که در عرس بيدل در تهران حضور داشته اند ، صحبت نموده و در مورد نبشته هاي ياد شده نظر شان را خواسته است و آن ها يک صدا گفته اند که نبايد نوشتهء هر کسي را نظر جامعهء فرهنگي و دانشمندان و به ويژه بيدل شناسان ايران و دست اندرکاران تدوير عرس بيدل دانست .

در اخير بيت حضرت ابوالمعاني بيدل را حسن ختام قرار مي دهم که مي گويد :

بر ما خطا گرفتن از کيش شرم دور است

کس عيب کس نبيند تا بي حيا نباشد

 

 

                                                                                                       نزهت هروي

31.08.2005                                                                                                    

                                                                                                       هامبورگ