پرتو
نادری
چراغ قرمز
بهانه
پيام
آوران
آزادی !
در سمت
غربی خيابان
خاک آلود
تبسم
لئيمانه ء بر
لب دارند
و چشم های
شان
چراغ سرخ حادثه
است
در
چار راهی که
زنده گی ا ز آن
عبور می کند
پيام
آوران
آزادی !
چنان کفچه
ماری
بر انبوهی
جمجمه های
نياکان من چنبر
زده ا ند
و خون
تفکر تاريخ را
آن قدر
مکيده اند
که
حماسهء
روزگار
به بيهوده
گی هذيان ديوانه گان
بدل شده است
پيام
آوران آزادی !
با زبان
زاغ سخن می
گويند
و
از زنده گی
تعبيری
دارند
که شايد با
افسار ياوه ء
خنگی
در اصطبلی رابطه
دارد
پيام
آوران آزادی !
در کوچه های
تاريک ويرانی
جای پای
انفجار هزار
ساله گام می
گذارند
و چراغ
قرمز بهانه
های تازه ء
خود را
پيشاپيش قافله
يی بر
میفروزند
که هفت
اقليم شوم شقاوت
را
در يک گام
پيموده است
پيام
آوران آزادی !
در سمت
غربی خيابان
خاک آلود
تبسم
لئيمانه يي بر
لب
دارند
و کودکان
دهکده ء هياهو
پای بر
زمين می کوبند
و دست
برآسمان می
افشانند
شايد
شايد
ابتذا ل تازه
يي به دنيا
آمده است
می
دوهزارو دو
شهرپشاور