پرتو
نادری
خاک
بی خاکی
در
باغهای
پريشانی
درختانی
می رويند
که هيچ
پرنده يي
بر شاخه
های سبز شان
آشيان نمی
آرايد
در
باغهای تنهاي
آسمان دلتنگيست
آسمان
تنهاييست
و باد
مرثيه خوان
پيريست
که اندوه
هزارساله يي
را فرياد می
زند
و من
قطره قطره آواره
گيم را
درپای
درختانی زنده گی
می کنم
که ريشه درخاک
بی خاکی دارند
درباغهای
پريشانی
خداوند
جز
زمستان ،
فصل
ديگری
نيافريده است
شهرکابل
حوت 1382
کبريت
شکسته ء غروب
از نصف
النهار زنده
گی گذشته ام
و در
سراشيب تند
هستی من
يک گام
يک گام
يک
گام
فرصت لغزيدن
نيست
تا کوله
باری
را که
سنگينی
زمستان دارد
روی
زمين بگذارم
و باکبريت
شکسته ء غروب
سيگاری روشن
کنم
دلو1382
شهرکابل
***
سرگردانی
کبوتران
پر بريده ء
هشياريم را
ازبام
بلند ديوانگی
پرواز داده
ام
و خود
اما
به
دنبال ارزنی
سرگردانم
که درهيچ
مزرعهء خدا
نمی رويد
دلو1382
شهرکابل
***
سفر
با باد
سخن می گويم
و با
کوه
صبر آزمايي
می کنم
و هر قدر
که از خويش
درخويش
راه
می زنم
آسمان
از دلتنگی من
بيشتر
فاصله می گيرد
حوت
1382
شهرکابل