شعر تازه يی از محمد کاظم کاظمی

چوب و شيشه

تو را از شيشه مي‌سازد، مرا از چوب مي‌سازد
خدا كارش درست است‌، اين و آن را خوب مي‌سازد

تو را از سنگ مي‌آرد برون‌، از قلب كوهستان‌
مرا از بيدِ خشكي در كنار جوب مي‌سازد

در آتش مي‌گدازد، تا تو را رنگي دگر بخشد
به سوهان مي‌تراشد تا مرا مطلوب مي‌سازد

تو را جامي كه از شير و عسل پُر كرده‌اش دهقان‌
مرا بر روي خرمن برده خرمنكوب مي‌سازد

تو را گلدان رنگيني كه با يك لمس مي‌افتد
مرا ـ گرد سرت مي‌چرخم و ـ جاروب مي‌سازد

تو از من مي‌گريزي باز هم تا مصر رؤياها
مرا گرگي كنار خانة يعقوب مي‌سازد

مرا سر مي‌دهد تا دشتهاي آتش و آهن‌
و آخر در مصاف غمزه‌اي مغلوب مي‌سازد

¢

خدا در كار و بارش حكمتي دارد كه پي در پي‌
يكي را شيشه مي‌سازد، يكي را چوب مي‌سازد

                                                        مشهد، 2 اسد  1384

***

 

اين غزل را دوستی با نام مستعار شاگرد در صفحه پيام ها نهاده است. دريغم آمدكه اين شعر زيبا را تقديم همه نكنم.

                      دوشنبه، 10 اسد ، 1384   كاظمي

***

كاظمي صاحب شعر شما مرا هم شاعر ساخت. اين چند بيت را به خوبي خودتان قبول كنيد:

 

يكي را مي دهد آتش يكي را چوب مي سازد
ولي از روي حكمت هر چه سازد خوب مي سازد

براي خاطر بلقيس مي سازد سليماني
ولي از بهر كرمان حضرت ايوب مي سازد

به كابل بقره مي سازد به تهران مي دهد چادر
به لندن شورت و در پاريس ميني ژوب مي سازد

نهال نورسي را مي دهد آن قدر خربوزه
درختي
بس تناور را پي آلوب مي سازد ( آلوب يعني آلو مثل جوب كه يعني جو)

«سعيد مرتضايي» را بدانسان مي كند غالب
بدينسان «گنجي» بيچاره را مغلوب مي سازد

دو مليون سال پيش آنگونه گر مي ساخت دايناسور
مواد خام چون كم شد كنون مكروب مي سازد

اگرچه مي دهد آتش كه سوزد چوب را ليكن
پي آزار چشمش چوب را مرطوب مي سازد

عرب را گر دهد عزت كه جدش هست اسماعيل
ولي شيمون پريز را وارث يعقوب مي سازد

يكي را گرچه در شهر شما منفور مي سازد
يكي را ليك اندر شهر ما محبوب مي سازد

براي آن كه زهرا كاظمي آنجا شود مدفون
به پيرامون زندان اوين آشوب مي سازد  

                                                 شنبه، 8 اسد 1384

 

ورود به وبلاک محمد کاظم کاظمی