زني سوار آفتاب
مي رسد
صدا زنيد خاك هاي خفته را
و بشكنيد واژه گان گفته را
زني که مي رسد ز ره
ز شب عبور كرده است
و مادر است
واژه گان تازه را
***
خميده گشت آسمان
به زير گام هاي او
كه مي رسد سوار نور
و
تاج عشق
بر سرش
خبر دهيد صبح هاي نادميده را
سپيده هاي نارسيده را
كه مي رسد سوار نور
زني ز جنس آفتاب
كه مادر است
لحظه هاي پاك وحي را
رسالت بلند آفتاب چون نگين
ميان تاج روشن اش در است
و فصل بسته گي قفل ها به سر رسيد
خبر دهيد خادمان
خسته را
حصار سنگي سكوت
فتح شد
به دست هاي كهكشاني زني
و هديه مي دهد كنون
تمام صبح هاي پاك و شسته را
خبر دهيد
باغ هاي درشكسته را
و خانه هاي بسته را
كه فصل بسته گي قفل
به سر رسيد
زني كه مادر است خاك و ابر را
به جاي آفتاب بردميد
خبر دهيد
شبروان
خسته را
11- 8- 1999
هالند